بخش ششم: جلوههايى از زندگى
عشق به اهلبيتعليهم السلام
در روان انسانهاى موحدى كه بر دين مصطفىصلى الله عليه وآله هستند
عشق بهخاندان آل اطهارعليهم السلام موج مىزند. اين عشق عطشى است كه
از درونآنان سرچشمه گرفته و هميشه در تموج است و آرام نمىگيرد.
در روح و روان نجاشى نيز چنين عشقى به خاندان عصمت وطهارتعليهم
السلام در آميخته بود و آرامش را از وى گرفته و پيوسته در خروشو جوشش
بود. گاهى غدير او را به ساحل امن ولايت و حرم مولا علىعليه
السلاممىكشاند و گاهى عاشورا او را به مكتب سرخ ولايت و مسلخ
اهلبيت(كربلا) مىبرد.
هر سال عيد غدير كه از راه مىرسيد، شادمانى در چهره نجاشى
ظاهرمىگشت; چرا كه عيد ولايت و رهبرى بود و عيد و جشن اولياى خدا،همان
روزى كه پيغمبران پيشين، اوصياى خود را در آن روز برمىگزيدندو روزى كه
پيامبر بزرگوار اسلام اميرمؤمنان علىعليه السلام را جانشين خويشقرار
داد و حجت و راهنماى مردم معرفى كرد. در اين روز شوق زيارتآقا و
مولايش وى را از بغداد به نجف مىكشاند و شتابان به سوى وادىنور حركت
مىكرد. به سرزمين ولايت كه مىرسيد خودش را مهياىديدار مىنمود و با
غسل زيارت و طمانينه نفس وارد صحن و سرا مىشد.آرام و آهسته گام
برمىداشت و بدون اين كه به زايران حضرتش اذيت وآزارى برساند در
گوشهاى نماز مىخواند و سپس متوجه قبر مطهر مىشدو زير لب چنين
مىگفت:
درود بر تو اى فرستاده خدا! اى برگزيده خدا! اى امين خدا! اى كسىكه
خدا او را برگزيد و از ميان مخلوقاتش به پيامبرى اختيار كرد!
درود بر تو اى يار هميشگى خداوند در تاريكترين شبها وروشنترين
روزها!
درود بر تو مادام كه خاموشان لب از سخن فروبسته و گويندگان
سخنمىگويند.
درود بر تو مادام كه خورشيد همچنان مىدرخشد; رحمت وبركاتالهى بر
تو باد.
درود بر سرور ما اميرالمؤمنين، علىبن ابىطالبعليه السلام،
رادمردى كهداراى بزرگوارىها و سوابق و آفرينها است. او در هم شكننده
سپاهعظيم و دليران قوىپنجه و قدرتهاى نيرومند است. او ساقى اهل
ايمان باساغرى از شراب كوثر است كه متعلق به پيامبر بزرگ و توانا است.
درود بر خردمند بزرگ و داراى فضيلتبىشمار و كرامتها وبخشندگىها.
درود بر تازنده عرصه ايمان و شير بيشه يكتاپرستان و كشنده مشركانو
وصى پيامبر خداى جهانيان كه رحمت و بركات خدا شامل حالش باد... .
اى اميرمؤمنان! آهنگ زيارت تو كردم، اى سرور من و امين و حجتخدا!
در حالى كه عارف به حق تو و دوستدار دوستان تو و دشمنبدخواهان توام،
با زيارت تو به خدا تقرب مىجويم، پس نزد خدا از منشفاعت فرما تا
گردنم از بند آتش دوزخ رهايى يابد و حوايجم در دنيا وآخرت برآورده شود.
اى اميرمؤمنان! درود خدا و فرشتگان مقربش و آنان كه از دل و
جانتسليم امر تواند نثار تو باد! (1) .
...آن گاه نزديكتر مىرفت و با نجواى دل بر مظلوميت آقا ومولايش
مىگريست و با نثار باران اشك از چشم، ضريح مطهرش راشستشو مىداد. اين
عاشق دلباخته خاندان رسالتبارها و به مناسبتهاىمختلف، به ويژه در
عيد غديرخم به نجف اشرف مشرف مىشد. درشرح حال ابن برنيه مىنويسد:
(2) .
«اين دانشمند شيفته اهلبيتبود و علاقه به زيارت ائمه هدىعليهم
السلامداشت. آخرين زيارتى كه همراه ما مشرف شد در غدير سال400قمرى،
به بارگاه ملكوتى اميرالمؤمنينعليه السلام در نجف اشرفبود.».
(3) .
اهتمام به وقت
«زمان چون ابر در حال گذر است، پس فرصتهاى نيك را غنيمتشماريد.».
(4) .
از جلوههاى حيات نجاشى، اهتمام به فرصتهاى استثنايى است كهبرايش
پيش مىآمد. او خوب مىدانست كه زمان به سرعت در حال گذراست و
غنيمتشمردن و نيك بهرهمندى از آن، رهايى و نجات، و ازدست دادنش
پشيمانى و غصهها را به دنبال دارد. از اين رو اين زمانشناس و عاشق
خاندان عصمتعليهم السلام هر وقتبار سفر زيارت مولىعلىعليه السلام
را مىبستبه اين زودىها از ديدار مولايش مرخص نمىشد وگويا در كنار
بارگاه ملكوتى آن حضرت رحل اقامت مىگزيد و بابهرهبردن معنوى از روح
بلند اميرالمؤمنينعليه السلام از فرصتبه دست آمدهكمال استفاده را
مىبرد و لحظهاى را به بطالت نمىگذراند و چنانچه بهاساتيد بزرگش در
سرزمين ولايتبرخورد مىكرد، از محضر آنهااستفاده لازم را برده، به
افتخار اجازه نقل روايت از دست مباركشان نايلمىآمد و نيز از بوستان
تجربههاى علماى زاهد و متقى اين خطه دامنها ازگل معرفت پرمىكرد و از
درياى دانش آنان سيراب مىشد، به طورى كه باكولهبارى از معنويات و
معارف، از نجف مراجعت مىكرد. وى در اينباره مىنويسد:
«ابوعبدالله حسينبنجعفر معروف به ابنخمرى استاد شايستهاى بود
كهدر سال 400قمرى در نجف و در جوار بارگاه قدس اميرمؤمنانعليه السلام
بهمن اجازه نقل روايت داد.». (5) .
و در جاى ديگر چنين اظهار مىكند:
«من كتاب الصيام (6) را در نجف اشرف، نزد استادم احمدبن
عبدالواحد،معروف به ابن عبدون خواندم.». (7) .
كوفه در يك نگاه
«كوفه حرم خدا، حرم رسولاللهصلى الله عليه وآله و حرم مولا
علىعليه السلام است.». (8) (امام صادقعليه السلام)
كوفه در زمانى مركز خلافت اميرمؤمنانعليه السلام و از شهرهاى
مهماسلامى بود. شهرى در كرانه فرات كه در ابتداى فتح شهرهاى ايران
زمين،به دستسعدبنابى وقاص بنيانگذارى گرديد. (9) .
زمانى كه معاويه پس از شهادت امام حسن مجتبىعليه السلام در مقام
انتقاماز شيعيان برآمد، رنج و مشقت فراوان به اهل كوفه رسيد. وى
زيادبن ابيهرا كه كوفيان را خوب مىشناختبه حكومت كوفه و بصره منصوب
كرد. زياد هم ستمگرى را شيوه خويش قرار داد و در هر كجا به
شيعياندسترسى پيدا كرد آنان را از بين برد، بعضى را گردن زد، بعضى را
دست وپا بريد و بدنشان را به دار كشيد، چشمان گروهى را درآورد و جمعى
را ازخانه وكاشانه شان آواره ساخت.
وقتى حكومت از بنىاميه به بنىعباس منتقل شد، منصور عباسىآنجا را
به عنوان پايتختحكومت عباسيان برگزيد. چون شهرىشيعهنشين بود و
محبتخاندان عصمتعليهم السلام در دل آنان جاى داشتنزديك بود
شورشهايى عليه حكومتبه وجود آيد و پايههاى آن رامتلاشى كند. به
ناچار منصور عباسى از ترس، كوفه را رها و بغداد رابنيانگذارد و مقر
خلافت قرار داد. (10) .
از كوفه، اين حرم اهلبيت محدثان برجسته، ابرار و علماى
بسيارىبرخاستند. خاندان و نياكان نجاشى پيشترها از شيعيان با اخلاص
اين شهربودند، از اين رو بعضى از دانشمندان وى را فرزند كوفه
دانستهاند. او هر ازچند گاه به ديار خاندانش به اين شهر مسافرت
مىكرد.
او از راويان حديث و دانشمندان اين شهر شناخت كامل داشت و نيزبه
آثار تاريخى، اماكن مقدس و زيارتى كوفه آگاه بود. از اين رو حقى راكه
ديار خاندان بزرگش به گردن وى داشتبه خوبى ادا كرد و كتابى به
نامالكوفه در معرفى ديارش نگاشت و مكانهاى مقدس و زيارتى و
فضيلتاماكن و شهر كوفه را به نسلهاى بعد شناساند و اين از نقاط
برجسته زندگىآن رجالى معروف است كه در هزار سال قبل يكى از ديارنويسان
نيز بودهاست.
با نجاشى در كوفه
هر گنجسعادت كه خدا داد به حافظ.
از يمن دعاى شب و ورد سحرى بود.
نجاشى هرگاه به قصد كوفه حركت مىكرد، زاد و توشه تقوا مهيامىساخت
و با روحى سرشار از اخلاص و چشمانى پر اشك، بار سفر رامىبست; چرا كه
به سرزمين پاكان و پيامبران و جانشينان به حق آنان وشايستگان نيكسيرت
گام مىگذاشت. سرزمينى كه با مشاهده آثارموجود در آن، خاطرات غمبارى در
ذهنش مجسم مىگرديد. در دروازهاين شهر حوادث ناگوارى را كه بر خاندان
رسالت در سال 61 هجرى،تحميل شد از برابر ديده دلش به سرعت مىگذشت و
اشك از ديدگانشهمچون باران بر گونههايش جارى مىشد.
او پيش از آن كه به مكانهاى مقدس و زيارتى شهر وارد شود، غسلزيارت
مىكرد و لباسهاى پاكيزه مىپوشيد، گامها را با آرامش و
آهستهبرمىداشت و اين جملات را زمزمه مىكرد:
بسمالله وبالله و فى سبيلالله و على ملة رسولالله، اللهم انزلنى
منزلامباركا وانتخير المنزلين.
در هر حال با نام خدا و براى خدا و در راه خدا و بر كيش
رسولاللههستم. پروردگارا! مرا به جايگاه فرخنده و با بركتى فرودآر و
تويىبهترين فرود آورندگان.
گويا جاى جاى شهر مقدس شايسته احترام است و رهگذر بايد باقلبى آكنده
از ياد خدا و زبانى گويا به ذكر خدا در ميان گذرگاههايشحركت كند و
چرا چنين نباشد؟ شهرى كه در تمام كوچههاى آن مولاعلىو ديگر امامان
معصومعليهم السلام قدم گذاردهاند بايد خاكش را توتياى چشمكرد و
نجاشى چنين مىكرد و به زيارت مكانهاى مقدس مىرفت.
او به آرامگاه يونس پيامبر مىشتافت و دعايى را كهسيدالساجدينعليه
السلام در آنجا خوانده است مىخواند و بر تربت اين پيامبرخدا بوسه
مىزد و پس از زيارت، نفس خويش را مهياى ورود بهجايگاههاى زيارتى
ديگر مىكرد. (11) .
نجاشى به زيارت مسجد سهله (12) مىرفت و در زواياى اين
مسجد نمازمىگزارد و از آثار مقدس و ماندگار موجود در اين خانه خدا
زيارتمىكرد; چرا كه مقام ادريس نبى يا خانهاش كه در آن خياطى
مىكرد، مقامصالحين، معروف به مقام حضرت هود و صالحعليهما السلام،
مقام خضر نبىعليه السلام،مقام ابراهيم خليلالرحمن يا خانهاش كه از
آنجا به سوى دشمنان حركتكرد، مقام امام زينالعابدينعليه السلام،
مقام امام جعفر صادقعليه السلام و مقام اماممهدى(عج) در اين مسجد
موجود است. (13) .
روح تعبد
مرا در اين ظلمات آن كه راهنمايى كرد.
نياز نيم شبى بود و گريه سحرى.
نجاشى همچون نياكان پاكنهادش روح توحيد و عبوديت در جانشرسوخ كرده
بود و رد پاى اين سبزقامت الهى را بايد در مساجد ومكانهاى زيارتى
دنبال كرد. وى هنگام ورود به مسجد جامع كوفه، ازبزرگترين در آن، معروف
به بابالفيل كه باغى از باغهاى بهشت استوارد مىشد و به زيارت آثار
ارزشمند فرهنگى و تاريخى شيعه وجايگاههاى مقدس مسجد مىپرداخت، پاى
ستونهاى سنگى تراشخورده مسجد كه آنچنان بر روى هم نهاده شدهاند كه
ديدگان از فزونىبلنداى آنها به حيرت مىافتد و هر كدام از آنها از
قداست و فضيلتىبرخوردار و محلى براى عبادت بندگان مخلص خدا است. نجاشى
درآغاز به پاى ستون چهارم كه معروف به اسطوانه ابراهيمعليه السلام
استمىرفت و در آنجا به نماز و دعا و نيايش پروردگار مىپرداخت. پس
ازآن در كنار ستون سوم، نزديك يكى از درهاى ورودى مسجد كه معروفبه
استوانه امام زينالعابدينعليه السلام ستحاضر مىشد و در اين مكان
مقدسبه نيايش با معبودش مشغول بود و براى مظلوميتسيدالساجدينعليه
السلاممىگريست. خودش را به پاى ستوى پنجم كه به مصلاى ابراهيمعليه
السلاممعروف است مىرساند و به زيارت و نماز مشغول مىگشت. با حضورقلب
بيشتر و دلى آرام، خويشتن را به باباميرالمؤمنين و
مصلاىاميرالمؤمنينعليه السلام مىرساند و همراه با دعا و زارى نماز
مىگزارد و درهمان محرابى كه فرق مبارك مولا علىعليه السلام با شمشير
شقاوت پيشه ابنملجم مرادى، شكافته شد مناجات مولايش را زمزمه مىكرد و
سيل اشكبر چهرهاش جارى بود.
...آن گاه به زيارت مسلمبنعقيلعليه السلام سفير و نايب
خاصسيدالشهداءعليه السلام و هانىبنعروه (14) -
رضوانالله عليه - مىرفت. (15) .
نجاشى با اعتقاد به عظمت مساجد، به ويژه به فضيلت و برترى مساجدشهر
كوفه كه پيامبران و جانشينان آنها و زاهدان و با تقوايان
نمازمىگزاردند در آنجا حاضر شده و نماز مىخواند. او در اينباره
مىنويسد:
«ابومحمد بجلى از دانشمندان شيعى اهل زهد و تقوا بود، شخصيتى
كهبسيار عبادت مىكرد و در گفتار و نقل روايت مورد اعتماد بود.مسجدى
در كوفه ساخت كه هم اكنون نيز در قبيله بجيله باقى است. منو بسيارى از
بزرگانمان هر موقع به كوفه مىرفتيم، مانند بقيه مساجداين شهر كه
مىبايست در آنها نماز گزارد، در آن مسجد نيز نماز اقامهمىكرديم.
اين دانشمند در سال 208قمرى در ابواء - منطقهاى بين مكه و مدينه -
ازدنيا رفت.». (16) .
زيارت ابرار
ديدار و همنشينى با دانشمندان سبب فزونى دانش است. (17)
.
(پيامبر اسلامصلى الله عليه وآله)
از جلوههاى زندگى ابوالعباس نجاشى، عشق و علاقه زياد به
ستارگانآسمان علم و شوق فراوان وى به ديدار با محدثان و راويان و
فرزانگانوارسته بود. او احترام دين شناسان را نگه مىداشت و پيوسته در
اينانديشه بود كه با صاحبان فضيلت و چهرههاى درخشان زهد و
تقوارابطهاى برقرار كند و به زيارت آنان بشتابد; چون مىدانست كه نگاه
بهچهره عالم عبادت و ملازمتبا آنان سبب فزونى دانش و كمال
انسانمىشود و مجهولات، يكى پس از ديگرى رختبرمىبندد.
از اين رو از همان نوجوانى به ديدار هارونبنموسى تلعكبرىمىشتافت
و همراه با ابن غضائرى و ديگر دانشمندان در يك مجلسمىنشست و گفتگو و
مباحثات علمى داشت و هر موقع به شهر كوفهمىرفت، همانطور كه آثار
تاريخى و زيارتگاههاى موجود در آنجا را زيارتمىكرد به ديدار راويان
حديث نيز مىرفت. او دراينباره مىنويسد:
«ابومحمد حسنبن احمد، معروف به ابن هيثم عجلى مورد اطمينان واز
بزرگان اصحاب ما است. پدر و جدش نيز مورد اعتماد، و همه اهلرى بودند.
اين دانشمند در آخر عمرش در كوفه منزل گزيد و من ايناستاد را در آنجا
ملاقات كردم. كتابهاى «المثانى» و «الجامع» از اواست.». (18)
.
در جاى ديگر مىنويسد:
«اسحاقبن حسن، معروف به ابوالحسين عقرانى شنيدنىهاى زيادداشت ولى
متاسفانه سست عقيده بود. وى را در كوفه زيارت كردم و بهروايت
كتاب(كافى) كلينى از طريق احمدبناحمد كوفى كاتب مشغولبود. البته چون
در آن زمان غلو فكرى داشت، مطلبى از او نشنيده وبهرهاى نبردم.
كتابهاى «الرد علىالغلاة»، «نفى السهو عنالنبىصلى الله عليه
وآله»و «عددالائمهعليهم السلام» از او است.». (19) .
و نيز درباره زندگى محدث و فقيه نامى، عبداللهبن حسينبن محمدفارسى
مىنويسد:
«من او را كه محدث و فقيه و از اساتيد والامقام علماى ما است
زيارتكردم و افسوس كه موفق نشدم از وى بهره لازم را ببرم.
كتاب«انسالوحيد» از او است.». (20) .
سبك نجاشى
نجاشى از محدثان و راويان حديثشناسى است كه جهت دستيابى بهدانشها
و تجربههاى ديگر راويان نور، از شيوهها و طرق مختلف بهرهمىبرد. از
يك سو در محضر بزرگان زانو مىزد و از درياى دانش آنها ومهارتى كه در
حديثشناسى داشتند استفاده مىكرد و از سوى ديگر،آثار و گنجينههاى
ارزشمند خبرگان اين فن را جمعآورى و خريدارىمىكرد و با مطالعه و يا
نسخهبردارى از آنها سود مىبرد. گاهى نيز ازاساتيد بزرگوارش كه از
نزديك به آنان دسترسى نداشتبه وسيله نامه،طرق روايى را سؤال مىكرد و
پاسخ لازم را مىگرفت; چنان كه نامهاى نزداستادش ابوالعباس احمدبن
على، معروف به ابننوح سيرافى فرستاد و راهنقل روايت از كتابهاى
حسينبنسعيد اهوازى - رضواناللهعليه - راسؤال كرد و او نيز در پاسخ،
ضمن نامهاى اين راه را شناساند. (21) از شيوههاىپسنديده
نجاشى - آنطور كه از كتابش به دست مىآيد - اين است كهمرتبه عالى را
در نقل روايت رعايت و واسطهها را كم مىكرد; چنان كهشيوه تمام محدثان
و راويان بزرگ چنين است. از اين رو از شخصيتهاىبزرگ و دانشمندان
سترگى همچون: سيدمرتضى، شيخ طوسى، ابىيعلىمحمدبنحسن،
سلاربنعبدالعزيز و ديگران كه با وى در يك طبقه بودندروايتى نقل نكرده
و تنها به نقل روايت از اساتيد آنها و يا كسانى كه درطبقه بالاتر
بودند اكتفا مىكرد. (22) علاوه بر اين، نجاشى راهى را رفت
كهكلينى، محدث بزرگ شيعى با ذهن خلاق خويش در نقل حديث دستبهابتكار
آن زد و نوآورى در اين رشته در عصر خود به وجود آورد و آن بهكاربردن
كلمه «عده» به جاى سلسله سندى است كه به راوى حديث درطبقه بالاتر ختم
مىشود. استفاده از اين كلمه به خاطر اين است كه گاهىچند استاد
فرزانه، به وى اجازه روايت از يك شخص را مىدادند و چونهمه آن اساتيد
از چهرههاى سرشناس محدث بودند، به جاى نام بردن ازآنها جمله عدة من
اصحابنا يا جماعة من اصحابنا يا جميع شيوخنا و... راذكر مىكرد. منظور
از «عده» كه نجاشى ذكر مىكند، اساتيدى هستند كهبيشترين روايت را از
آنها دارد و در موارد گوناگون فرق مىكند; مثلاجايى كه مىگويد: عدة
من اصحابنا، عن محمدبناحمدبنداود قمى و ياعن احمدبنمحمد زرارى
(23) منظور سه تن از اساتيدش، شيخ مفيد، حسينبنعبيدالله غضائرى
و ابوالعباس احمدبننوح سيرافىاند كه از آندو نفر روايت نقل مىكنند
(24) و يا جايى كه مىگويد: عدة من اصحابنا، عناحمدبن محمدبن
يحيى العطار، (25) مراد چهار تن به نامهاى: محمدبنعلىبن
شاذان قزوينى، حسينبن عبيدالله غضائرى، ابننوح سيرافى وپدرش، علىبن
احمد نجاشىاند كه از احمدبن محمدبن يحيى العطارحديث نقل مىكنند.
(26) .
پىنوشتها:
1) فرازى از زيارت مولى علىعليه السلام، ر. ك:
مصباحالمنير، ص527.
2) وى هبةاللهبناحمدبنمحمد است كه حديث زياد شنيده و
بيشتر در مجلسابوالحسينبنشبيه علوى كه زيدى مذهب بود حاضر
مىشد و كتابهايى دارد، از جملهكتابى درباره امامت. نجاشى به
سبب ارتباطى كه ابنبرنيه با ابوالحسين زيدى داشته،به وثاقت وى
تصريح نمىكند و گويا خودش هم زيدى مذهب بوده است، ولى
مىگويد:استادم ابوالعباسبن نوح سيرافى در كتاب اخبارالوكلائش
به سخن ابنبرنيه اعتمادمىكرد. رجال نجاشى، ج2، ص408.
3) رجال نجاشى، ج2، ص409.
4) نهجالبلاغه، ص471.
5) رجال نجاشى، ج1، ص190.
6) اين كتاب از علىبن حسن، معروف به ابنفضال است. وى از
فقهاى شيعى ودانشمندان و محدثان برجسته كوفه به شمار مىآيد.
7) رجال نجاشى، ج2، ص85.
8) فروع كافى، ج 1، ص 326; فضلالكوفه و مساجدها، ص 12.
9) مجالسالمؤمنين، ج1، ص55; حدودالعالم منالمشرق
الىالمغرب، ص154.
10) مجالسالمؤمنين، ج1، ص56.
11) با استفاده از كتاب فضلالكوفه و مساجدها، ص67 و 68.
12) يكى از مساجد بزرگ شهر كوفه است كه در اواسط قرن اول
هجرى بنيانگذارىگرديد. پيشترها به مسجد بنىظفر معروف بود
ولى اكنون به مسجد سهله معروفاست.
13) فضلالكوفه و مساجدها، ص39.
14) او از بزرگان كوفه و از تشرف يافتگان به حضور پيامبرصلى
الله عليه وآله بود. در عصر امام علىعليه السلام ازياران خاص
آن حضرت بود و در جنگ صفين شركت فعال داشت. در كوفه از
يارانمسلمبنعقيل بود و با گروه زيادى شمشير به دست از
قبيلهاش به حمايت از حضرتمسلم حركت كرد. سرانجام با آن حضرت،
مظلومانه به شهادت رسيد. آرامگاه اين دوشهيد بزرگوار در شرق
مسجد، واقع در صحنى كه متصل به مسجد است قرار دارد وشيعيان آن
ديار از روح بلند آنها بهره مىبرند.
15) با استفاده از كتاب فضلالكوفه و مساجدها، ص71;
سفرنامهابن جبير، ص259.
16) رجال نجاشى، ج1، ص297.
17) منيةالمريد، ص38.
18) رجال نجاشى، ج1، ص183.
19) همان، ج1، ص199; ج2، ص291 (معلوم مىشود كه بعدها
از اعتقاد اولى خود برگشتهاست.).
20) همان، ج2، ص37.
21) حسينبنسعيد اهوازى با همكارى برادرش ابومحمدحسن،
سىعنوان كتاب نوشتهاندكه نجاشى مىنويسد: كتابهاى فرزندان
سعيد آثار و نوشتههاى نيكى است و محورمراجعه محققان و
دانشمندان است. رجال نجاشى، ج1، ص172 و 173.
22) فوائدالرجاليه، ج2، ص89.
23) رجال نجاشى، ج1، ص378 و 408.
24) رجال نجاشى، ج 1، رقم 178، 180، 199، 284; ج 2، ص 305.
25) همان، ج1، ص354.
26) ر. ك: مقدمه رجال نجاشى، ص39; اعيانالشيعه، ج3،
ص34; رجال نجاشى، ج1، رقم36، 190، 196، 198 و 399.