عاشق قرآن
دكتر احمدى به خاطر مى آورد(125):
((وقتى در لندن خدمتشان بودم ، اواخر شب كه مى
خواستند بخوابند، يك مقدار قابل ملاحظه اى قرآن مى خواندند و اين معلوم
بود كه يكى از عادات ايشان در موقع خواب ، خواندن قرآن است و بعد هم از
ياد خدا غافل نبود و انسان توجه مى كرد كه آن موقعى كه صحبت و بحث مى
كند، خب ضرورت حال اقتضا مى كند {كه ذهن را به موضوع متمركز كند}، ولى
تا اين نبود، آن حالت حضور و توجه شان هيچ گاه ترك نمى شد.))
على اكبر حسنى مى گويد(126):
((علاوه بر واجبات ، به نوافل يوميه ، قرائت
قرآن و تهجد و دعاها و عبادات ديگر فوق العاده مقيد بود؛ اگر ضرورتى
پيش مى آمد، قرائت قرآن و برخى از نوافل را در راه يا حتى سوار بر
اتومبيل انجام مى داد. هشت جزء آخر قرآن را حفظ بود و معمولا روزها مى
خواند. حتى در اين اواخر كه بيمارى رعشه ، ايشان را گرفتار ساخته بود و
واقعا رنجشان مى داد و مرتب داروى اعصاب مصرف مى كرد، تلاوت قرآن را
ترك نمى كرد.))
ديگر از اين كارها نكنيد!
حجت الاسلام موسوى همدانى ، كه زير نظر علامه الميزان را به
فارسى ترجمه كرده اند، درباره ى احترامى كه او براى قرآن قايل بود،
خاطره اى را ذكر مى كنند(127):
((در يكى از روزها كه مشغول ترجمه ى الميزان
بودم ، قرآن دستم بود و تفسير هم رو به رويم ، در اين حالت مى خواستم
كتاب ديگرى باز كنم ، اما چون احتمال داشت آن صفحه ى مورد نظر از قرآن
بسته شود و به هم بخورد، قرآن را پشت رو، روى زمين نهادم ، علامه
طباطبايى كه حالات و رفتارم را مشاهده مى كرد، فورا قرآن را برداشت و
بر آن بوسه زد و به من گفت )):
((ديگر از اين كارها نكنيد!))
نويسنده ى حسابگر
آيت الله زنجانى مى گويد(128):
((از ويژگى هاى ايشان دقتى بود كه در صرفه جويى
در وقت داشتند. تفسير الميزان را كه مى نوشتند، پيش نويس نداشت ، ابتدا
بى نقطه مى نوشتند، بعد كه مرور مى كردند، مجددا آن را نقطه گذارى مى
كردند.
سؤ ال كرديم كه چرا اول بى نقطه مى نويسيد؟ فرمودند)):
((من حساب كرده ام اول كه بى نقطه مى نويسم و
بعد كه در هنگام مرور نقطه مى گذارم ، چند درصد در وقتم صرفه جويى مى
شود.))
تحفه هاى ارزنده
نجمة السادات ، در خاطره اى شيرين مى آورد(129):
((علامه طباطبايى براى بچه ها خصوصا دخترها ارزش
بسيار قايل بود و دخترها را نعمت هاى خدا و تحفه هاى ارزنده مى دانست ،
مدام بچه ها را به آرامش و راستى دعوت مى كرد، ميل داشت آواى صوت قرآن
در گوش كودكان طنين انداز شود و براى همين منظور قرآن را با صداى
بلند تلاوت مى كرد: در فرصت هاى مناسب از روايات ، مطالبى آموزنده نقل
مى كرد و بر اين باور بود كه اين برنامه براى بچه ها مفيد است ؛ با
كودكان بسيار مهربان و خوش رفتار بود و گاه مى شد كه وقت زيادى را صرف
بازى و سرگرم كردن آنان مى كرد، در عين حال حد كار را فراموش نمى كرد،
كه بچه ها لوس بار آيند؛ از سر و صداى فراوان فرزندان و نوه ها و نيز
پرحرفى ها و سؤ الات مكرر آنان به هيچ عنوان ناراحت و خسته نمى شد؛ در
خانه هم توصيه مى كرد، مبادا در مقابل كودكان عكس العمل بدى نشان دهيد
و به آنان چيزى بگوييد، بچه بايد آزاد باشد! در عين حال به ادب و تربيت
نوباوگان توجه داشت و رفتار پدر و مادر را در تربيت آنان مؤ ثر مى
دانست و عقيده داشت كه حرف پدر و مادر نبايد در مورد بچه ها يا در هر
موردى كه بچه ها شاهدند دوگانه باشد، و مى گفت اين حالت دوگانگى شخصيت
بچه ها را ناجور بار مى آورد.))
((در رفتارشان با دخترها احترام و محبت افزون
ترى مشاهده مى شد و مى گفت به اينها بايد محبت بيشترى شود، تا در زندگى
آينده با نشاط باشند و بتوانند همسرى خوب و مادرى شايسته باشند، حتى
نام دختران را با پسوند سادات صدا مى كرد و اظهار مى داشت
)):
((حرمت دختر، مخصوصا سيد، بايد حفظ شود!))
((همسرش عقيده داشت كه دختر بايد در خانه كار
كند، ولى علامه مى گفت :))
((به آنها فشار نياور، آن ها اكنون بايد آرامش
داشته باشند و هنوز موقع كار كردنشان فرا نرسيده است .))
((دخترش نقل كرده است : در مواقعى ، غذايى طبخ
مى كرديم كه اشكال داشت ، پدرم اصلا به روى خودش نمى آورد و خيلى هم
تعريف مى كرد. مادرم مى گفت ، به اين ترتيب اين دخترها در كدام خانه مى
توانند زندگى كنند؟ و پدرم مى گفتند)):
((اينها امانت خدا هستند، هر چه آدم به اينها
احترام بگذارد، خدا و پيغمبر خوشحال مى شوند.))
((تربيت ما منحصرا در هنگام كودكى صورت نگرفت ،
من پس از ازدواج هم هميشه از رهنمودهاى پدرم بهره مند مى شدم ، مثلا،
اوايل ازدواج هر وقت به خانه پدرم ، مى رفتم ، عوض اين كه بپرسند وضعت
چه طور است ؟ فقط سفارش مى كردند)):
((مبادا، كارى كنى كه موجبات ناراحتى مادر شوهرت
را فراهم كنى كه خدا از تو نمى گذرد!))
((علاقه ى ايشان به فرزندانشان زياد بود. در سال
هاى اخير كه ما در تهران اقامت داشتيم ، من هفته اى دو سه بار به ايشان
سر مى زدم ، ولى مشخص نبود كه چه وقت هايى مى روم ، منتها هر وقت مى
رفتم ، خانمشان (همسر دوم علامه ) مى گفتند: كه پدرت سه ، چهار ساعت
است كه اين جا قدم مى زند و منتظر توست . وقتى مى پرسيدم : از كجا مى
دانستيد كه من مى آيم ؟ پدرم جواب مشخص نمى دادند و بالاخره هم نفهميدم
چه طور مى دانستند كه من چه وقت به آن جا مى روم .))
فرزند محترمه علامه در ادامه اضافه مى كند:
((پدرم مى گفت )):
((اگر زن اهميت نداشت ، خدا نسل دوازده امام را
از نسل حضرت زهرا (س ) قرار نمى داد! واقعا اگر زن خوب باشد، مى تواند
عالم را گلستان كند؛ و اگر بد باشد، عالم را جهنم مى كند.))
مهر پدر
دختر علامه ، باز نقل مى كند(130):
((پدرم (علامه طباطبايى ) به فرزندانم علاقه ى
وافرى داشتند، مخصوصا نسبت به پسر بزرگم (حسن ) عطوفت خاصى داشت و او
را عصاى دست من مى دانست . وقتى كه بعد از شهادت او(131)
به تهران آمدند، نمى دانستم چگونه با ايشان برخورد كنم كه ناراحت
نشوند؛ و اتفاقا، ايشان هم اين فكر را در مورد من داشتند. وقتى وارد
شدند، پرسيدند)):
((نجمه ، من چه بگويم به تو؟))
((گفتم : هيچى ، شكر خدا!))
((گفتند)):
((احسنت !))
((نه ايشان به روى خود آوردند و نه من ، ايشان
افزودند)):
((شكر خدا، كه خداوند اگر بچه اى به تو داده ،
خوبش را داده است .))
((ولى در مجموع ، شهادت حسن روى پدرم تاءثير
گذاشت ، مى گفتند)):
((وقتى يادم مى آيد كه حسن مى آمد و از من سؤ ال
مى كرد، حالم دگرگون مى شود.))
يك كتاب خوب
كرسى موريسن (morrison cressy) كتابى تحت عنوان راز آفرينش
انسان تاءليف كرده كه در ايران به زبان فارسى توسط محمد سعيدى ترجمه
شده است . اين كتاب مجموعه اى است كه توحيد را بر اساس علوم و عدم
امكان تصادف در نظام عالم وجود بنا نهاده و مانند مسايل و محاسبات
رياضى نتايج قطعى و مسلمى را براى خواننده گرد آورده است . نويسنده ،
همه جا متذكر نظام عظيم آفرينش مى شود و ارتباط عجيب موجودات را ياد مى
كند و به شگفتى هايى كه تا كنون فكر بشر به آن ها راه برده است ، اشاره
مى كند. در بخشى از اين اثر مفيد و آموزنده مى خوانيم :
((حس احترام و صفات عاليه و كرامت نفس و تمسك به
قوانين اخلاقى و خلاصه آن چه كه لازمه ى روح شريف انسانى است ، محال
است با بدبينى و خداشناسى در آدمى پرورش يابد، بدون ايمان ، تمدن نابود
مى شود و نظم و ترتيب مختل مى گردد و خويشتن دارى و آزادگى از جهان رخت
بر مى بندد و اهريمن بدكردار بر عالم چيره مى شود.))
((پس بياييد در عقيده ى خود به حضرت احديت راسخ
تر شويم و خدا را بپرستيم و به همنوعان خود مهر بورزيم و خلاصه با
انجام فرايض الهى خود را به ذات بارى نزديكتر سازيم ، آن وقت است كه ما
لايق توجهات و عنايات او خواهيم شد.))
((پيشرفت و ارتقاى اخلاقى ، انسان را به همنوعان
خود نزديكتر مى سازد و تفاهم ميان افراد بشر را افزون مى كند و او را
به ايده آلى كه در زندگى دارد نزديكتر مى كند.))
((عمر اين جهانى انسان در مقابل ابديت ، لحظه اى
بيش نيست و نقايصى كه در وجود او يافت مى شود در قبال پيشرفتى كه از
عالم ماده تا روح نصيب او شده هيچ است ...))
آيت الله نورى اظهار مى كند:
((روزى علامه طباطبايى در درس خويش فرمودند كه
)):
((كتابى به دستم رسيد، دو مرتبه آن را مطالعه
كردم و از آن خوشم آمد!))
((اين كتاب راز آفرينش انسان بود كه آن زمان چاپ
شد در رابطه با خداشناسى ، حيات ، دريا، و هوا. ايشان فرمودند)):
((از اين قبيل كتاب ها اگر بتوانيد بنويسيد،
خيلى مؤ ثر است .))
((در آن زمان كه اين گونه كتاب ها را مى نوشتيم
سودمند بود، به همين دليل كتاب منطق خداشناسى را نوشتم .))
روحيه نيازسنجى
حجت الاسلام رضا استادى مى گويد:
((مرحوم علامه هميشه در طول زندگى علمى اش دقت
داشتند كه به نيازها پاسخ دهند. اين كه مرحوم شهيد مطهرى فرمود، كه هر
كارى علمى كه انجام داده ام ، در پاسخ يك نياز اجتماعى بوده است ؛ مى
توانم ادعا كنم كه اين روحيه و روش را از استادش علامه طباطبايى اخذ
كرده است .))
عنايت خدايى
علامه طباطبايى در زندگينامه ى خويش مى گويد:
((در اوايل تحصيل كه به صرف و نحو اشتغال داشتم
، علاقه ى زيادى به ادامه ى تحصيل نداشتم و از اين روى هر چه مى خواندم
نمى فهميدم و چهار سال به همين نحو گذرانيدم ، پس از آن يك باره
((عنايت خدايى )) دامنگير
شده عوضم كرد و در خود يك نوع شيفتگى وبى تابى نسبت به تحصيل كمال حس
نمودم به طورى كه از همان روز، تا پايان تحصيل كه تقريبا هيجده سال طول
كشيد، هرگز نسبت به تعليم و تفكر احساس خستگى و دلسردى نكردم و زشت و
زيباى جهان را فراموش كردم ، بساط معاشرت با غير اهل علم را به كلى
برچيدم و در خورد و خواب و لوازم ديگر زندگى به حداقل ضرورى قناعت
نموده باقى را به مطالعه مى پرداختم ، بسيار مى شد (به ويژه در بهار و
تابستان ) كه شب را تا طلوع آفتاب به مطالعه مى گذراندم و هميشه درس
فردا شب را از پيش مطالعه مى كردم ، اگر اشكالى پيش مى آمد با هر
خودكشى بود حل مى نمودم ، وقتى كه به درس حضور مى يافتم از آن چه استاد
مى گفت قبلا روشن بودم ، هرگز اشكال و اشتباه درس را پيش استاد نبرده
ام .))
تفسير الهامى
استاد مصباح يزدى مى گويد:
((شاگرد بزرگوار علامه طباطبايى ، مرحوم استاد
شهيد مرتضى مطهرى ، مى فرمود: تا به حال مشكلى براى من در مسايل اسلامى
پيش نيامده كه كليد حل آن را در تفسيرالميزان پيدا نكرده باشم ، هر جا
مشكلى براى من پيش مى آمد و متحير مى ماندم و راه حل آن را نمى دانستم
، كليد آن را در تفسيرالميزان پيدا مى كردم .))
((ايشان {مطهرى } سخت به تفسيرالميزان معتقد بود
و گاهى مى فرمود: همه اين تفسير با فكر علامه نوشته نشده ، من معتقدم
بسيارى ، از اين مطالب ، الهام الهى است .))
آخرين زمزمه ها
مهندس عبدالباقى ، كلام آخر علامه را بازگو مى كند، زمزمه ى
روزهاى آمادگى براى عروج را:
((هفت ، هشت روز مانده به رحلت علامه ، ايشان
هيچ جوابى به هيچ كس نمى داد و سخن نمى گفت ، فقط زير لب زمزمه مى كرد)):
لا اله الا الله !