آن مرد آسمانى
خاطره هائى از زندگى فيلسوف بزرگ قرن ،آية الله علامه طباطبائى (ره )

مرتضى نظرى

- ۵ -


زلال چون آب
استاد ابراهيم امينى ، درس و مبحث علامه را يك الگوى آموزشى و بسيار مفيد براى حق جويان مى داند(93):
((علامه خيلى آرام و آهسته تدريس مى نمود، از پراكنده گويى اجتناب داشت ، در عوض ، كم گوى و گزيده گو بود و بحث ها را با عباراتى كوتاه ، اما متين و محكم بيان مى كرد، وقتى مى خواست درسى را آغاز كند، نخست موضوع آن را روشن مى كرد و ابعادش را تشريح مى كرد و بعد به استدلال در خصوص آن مى پرداخت و عقيده داشت بسيارى از خطاها و اشتباهات برخى از علما اين بوده كه موضوع بحث را به درستى روشن نكرده اند. حريم مباحث را حفظ كرده و آن ها را با هم ممزوج نمى كرد و عادت نداشت در درسى هاى فلسفى و عرفانى از مثل و شعر و عبارات كشكول گونه براى خوش آمد شاگرد استفاده كند و معتقد بود مطالب برهانى بايد به وسيله ى دليل تفهيم شوند و از اين طريق بايد زمينه ى اذهان را براى پذيرش ‍ مطلب مهيا كرد.))
((اگر حتى مى خواست نظر فردى را رد كند و يا مورد انتقاد قرار دهد، از عبارات ملامت گونه و سرزنش كننده استفاده نمى كرد و در نقل مطالب كاملا دقيق بود و مى كوشيد تمامى مضامين بحث مورد نقد را بيان كرده و در پايان موارد اشكال دار آن را ارزيابى مى كرد و احيانا با استدلال محكم و براهين اصولى آن ها را مردود اعلام مى كرد و اگر عبارت نارسا بود و نياز به تكميل داشت ، به رفع اشكال مبادرت مى كرد.))
((جلسه ى درسى ايشان به نحوى بود كه شاگردى به درس ايشان انتقادى داشت ، با مهربانى و ملاطفت سخن او را گوش مى داد و با كمال احترام او را متقاعد مى كرد.))
((علامه ، از اين كه با صراحت بگويد، نمى دانم ! ابايى نداشت . كرارا اتفاق مى افتاد كه مى گفت بايد اين موضوع را ببينم و يا اين كه لازم است در خصوصى آن فكر كنم ، بعد جواب دهم .))
ادب ميهماندارى
حجت الاسلام محمد على شرعى ، اظهار مى كند(94):
((علامه طباطبايى ابعاد مختلف اخلاق و آداب اسلامى را كاملا رعايت مى كرد، بارها اتفاق افتاد كه وقتى به محضرش رسيدم ، ايشان شخصا برايم چاى آوردند و اين براى من خيلى سنگين بود و هر چه اصرار كردم كه اين كار را انجام ندهند، نمى پذيرفتند و چون اكثر اوقات كسى در منزل نبود و اگر هم بود، يك نفر بود كه براى انجام كارها بيرون مى رفت ، لذا ايشان تنها مى ماند و شخصا اقدام به پذيرايى از ميهمان مى كرد، در هر حدى كه با شاءن و منزلت ميهمان تناسب داشت .))
الگوى حيا
على اكبر حسنى ، به خاطر مى آورد(95):
((علامه طباطبايى الگوى حجب و حيا بود و هرگز به صورت افراد و شاگردان ، چشم نمى دوخت ، نگاهش پايين بود و مشغول درس مى شد، ولى در عين حال آن چنان با ابهت و عظمت بود كه همگى شاگردانش با اخلاص و سكوت محض به درس گوش مى دادند. درس تفسير استاد چنان شلوغ و پر جمعيت بود كه صدايش شنيده نمى شد، اصرار زياد كردند كه مثل همه ى اساتيد به منبر تشريف ببرند، ولى او حاضر نمى شد و فقط در حلقه ى درس مى نشست .))
مهمترين كار!
انسان ابدى است ، مى آيد، آزمايش مى شود و به تقديرى كه خداوند برايش ‍ رقم زده ، بازگشت مى كند. آيت الله حسن زاده آملى از تعاليم استاد مى گويد (96):
((يكى از كلمات قصار علامه طباطبايى كه مدام بر زبان مى آورد اين جمله بسيار پر معنا و بلند و عميق است )):
((ما كارى مهمتر از خودسازى نداريم !))
((لفظ ابديت را بسيار بر زبان مى آورد و در مجالس و جلسات درس ‍ خويش چه بسا اين عبارت كوتاه ، سنگين و وزين را به شاگردانش القا مى فرمود. تاءكيد علامه بر اين بود كه )):
((هستيم كه هستيم ؛انما تنتقلون من دار الى دار، انسان از بين رفتنى نيست ، باقى و برقرار است ، منتها به يك معنا لباس عوض ‍ مى كند!))
تربيت اعتماد به نفس (97)
((علامه براى آن كه ذهن شاگرد را به تحرك و پويايى وا دارد، در جلسات خود مى فرمود:
به من استاد نگوييد، ما يك عده اى هستيم كه اينجا جمع شده ايم و مى خواهيم حقايق اسلام را بررسى كنيم و با هم كار مى كنيم ؛ من از آقايان خيلى استفاده مى كنم !
تحميل عقيده و تحكم فكر در برخورد با شاگردان نداشت و در مسايل مطروحه نظر خود را مى گفت و بعد خطاب به حاضرين مى فرمود اين موضوعى است كه به ذهن ما رسيده است ، خودتان بررسى كنيد تا ببينيد تا چه اندازه صحت دارد و مورد قبول است از مسايلى كه امكان داشت مطرح كردن آنها تفرقه ايجاد كند و يا احيانا انحراف فكرى را پديد آورد، اجتناب مى كرد و تنها با خواص ، برخى مباحث حساس را در ميان مى گذاشت ، با وجود آن كه از حقانيت عقل دفاع مى كرد، نسبت به حقايق دينى بى مهرى نمى كرد.))
در كنار خانواده
دختر علامه از كانون خانواده اى مى گويد كه در آن نور پدرى و مهر مادرى همه را اعتلا بخشيده اند(98):
((ايشان اگر چه وقت زيادى نداشتند، ولى با اين حال برنامه شان را طورى تنظيم مى كردند كه روزى يك ساعت ، بعد از ظهرها، در كنار اعضاى خانواده باشند. در اين مواقع به قدرى مهربان و صميمى بودند كه آدم باورش نمى شد ايشان فردى با آن همه كار و مشغله هستند.))
((رفتارشان با مادرم بسيار احترام آميز و دوستانه بود، هميشه طورى رفتار مى كردند كه گويى مشتاق ديدار مادرم هستند. ما هرگز بگومگو و اختلافى بين آن دو نديديم . به قدرى نسبت به هم مهربان و فداكار و با گذشت بودند كه ما گمان مى كرديم اينها هرگز با هم اختلافى ندارند (در صورتى كه زندگى مشترك ، به هر حال ، بدون اختلاف نظر نيست ) آنها واقعا مانند دو دوست با هم بودند.))
((پدرم هميشه از گذشت و تحمل مادرم تمجيد مى كرد و مى گفت كه اين زن يازده سال و نيم در نجف تحمل هر سختى را كرده است ، 8 بچه اش را پس از تولد از دست داده و دم نزده بود و در همه اين مدت من مشغول درس خواندن بودم و او تنها در خانه . پدرم هرگز از رفتار خوب خود ذكرى به ميان نمى آوردند و همه خوبى ها را به مادرم نسبت مى دادند. خودشان مى گفتند كه از اول ازدواج هميشه با هم يك رنگ و يك دل بوده ايم .))
((با بچه ها بسيار صميمى بودند، نه تنها با بچه هاى خودشان ، بلكه حتى با بچه هاى من . گاهى ساعات بسيار از وقت گرانبهاى خود را صرف شنيدن حرفهاى ما يا آموختن نقاشى به ما و سرمشق دادن براى تكاليفمان مى كردند.))
كار در خانه
علامه مايل نبود در خانه كارهاى شخصى او را ديگرى انجام دهد، بر سر آوردن رختخواب هميشه مسابقه بود، دخترش مى گويد(99):
((پدرم سعى مى كرد زودتر از همه اين كار را انجام دهد و مادرم هم سعى مى كرد پيشدستى كند؛ حتى اين اواخر كه بيمار بودند و من به خانه شان مى رفتم با آن حالت بيمارى براى ريختن چاى از جاى خود بر مى خاستند و اگر من مى گفتم : چرا به من نگفتيد كه برايتان چاى بياورم ؟
مى گفتند)):
((نه ، تو مهمانى ، سيد هم هستى و من نبايد به تو دستور بدهم .))
على اكبر حسنى نقل مى كند(100):
((اين حكيم نيكو كردار و خوش خو در خانه بسيار مهربان بود؛ با آن كه خادم داشت و فرزندانش آماده ى خدمت بودند، طبق گفته ى آنان ، هرگز به كسى نمى گفت چيزى بياور، حتى نمى گفت فلان كتاب را بياوريد، بلكه خودش كارهاى خويش را انجام مى داد و پا مى شد و كتاب و وسايل لازم را مى آورد.))
((حاضر نمى شد كسى دنبال ايشان راه برود يا هرگز نمى گذاشت كسانى اصحاب و ملازم او در بيرون باشند، فرزندش اظهار مى كند: حتى اين اواخر كه به بيمارى قلبى و عصبى دچار شده بود روزى به دنبالش رفتم ، برگشت و گفت )):
((كجا مى روى ؟))
((گفتم : مگر به حرم نمى رويد؟ فرمود)):
((چرا!))
((گفتم : مى خواهم حرم بروم ، فرمود)):
((شما كه صغير نيستى خودت حرم برو، لازم نيست با من بياييد!))
((با وجود داشتن خادم همواره باغچه هاى خانه را خودش بيل مى زد و گلكارى مى كرد و در تابستان ها و مخصوصا پيش از آمدن به قم ، در تبريز و در ملك موروثى خويش ، به مدت ده سال زراعت مى كرد.
هنگامى كه درب خانه را مى زدند برايش بيگانه و آشنا يا يك يا صد نفر تفاوت نداشت ، خودش معمولا بلند مى شد و در را باز مى كرد و با روى خوش از مراجعين استقبال مى كرد.))
احساسات پاك
نجمة السادات مى گويد(101):
((وقتى به حرم حضرت معصومه (س ) مى رفتند، عادى ترين جاها را انتخاب مى كردند و دوست نداشتند جاى خاصى داشته باشند، علاقه زيادى داشتند در ميان مردم باشند و مقيد به حفظ ظواهر دنيوى نبودند و مى گفتند)):
((شخصيت را خدا مى دهد و با امور دنيوى هرگز انسان به كسب شخصيت نايل نمى گردد.))
((روح بسيار حساس و متعالى داشت ؛ وقتى از خدا صحبت مى شد يا در برابر شگفتى هاى جهان آفرينش قرار مى گرفت ، آن قدر حالات عجيب از خود نشان مى داد كه انسان متحير مى شد كه واقعا در اين مواقع در كدام عالم سير مى كنند. گاهى در خانه مطرح مى كردند كه )):
((ممكن است انسانى در مواقعى از خدا غافل شود و پروردگار يك تب سخت و خطرناك چهل روزه به او بدهد، براى اين كه يك بار از ته دل بگويد يا الله و به ياد خدا بيفتد!))
((بسيار حالات عاطفى داشت و از ناراحتى ديگران سخت متاءثر مى شد، ولى در مشكلات و ناراحتى هاى خود اين گونه نبود و آرام و صبور با دشوارى ها و ناراحتى ها برخورد مى كرد. از رفتارهاى غلط و اهانت و بى احترامى هاى ديگران هرگز كينه به دل نمى گرفت و عقيده داشت بنده اى خدا نبايد كينه توز باشد. وقتى دوستانشان مى گفتند، چرا در جواب كسانى كه اسائه ى ادب مى كنند و ياوه گو هستند، هيچ حرفى نمى زنيد؟
ايشان مى گفتند)):
((اشكالى ندارد، آدم نبايد اين چيزها را به دل بگيرد!))
((حتى در ناراحتى ها هم تبسم از لبانش جدا نمى شد و در مواقع از اين لحاظ وارث انبيا بود.))
سلوك انسانى
دختر علامه باز مى گويد(102):
((يك بار آشنايى ايشان را در خيابان ديده بود و سلام كرده بود، پدرم به جواب سلام اكتفا كرده و احوالپرسى نكرده بودند. شخصى مزبور ناراحت شده و گله كرده بود كه حاج آقا سنگين جواب داده اند. بعدا پدرم براى رفع سوء تفاهم توضيح دادند كه هر وقت از خانه بيرون مى آيند تا مقصد، نماز نافله مى خوانند و ما تا آن هنگام از اين موضوع خبر نداشتيم .))
((هنگامى كه از دروس هاى ايشان تمجيد مى شد، اظهار مى كردند كه )):
((اينها همه كلام رسول خدا و حرف دين است ، من كاره اى نيستم .))
((در جلسات درس اخلاق كه محل آن سيار بود، مقيد بودند كه تنها بروند و اصلا مايل نبودند كسى ايشان را همراهى كند. سال هاى متمادى كه در تهران جلسات اسلام شناسى داشتند، هميشه با اتوبوس رفت و آمد مى كردند و على رغم اصرار افراد حاضر به استفاده از ماشين شخصى نبودند.))
((تواضع بسيار مخصوصا در برابر انسان هاى زحمتكش داشتند.))
پرهيز از بدگويى
بدگويى دل را سياه مى كند، اما گذر از به رخ كشيدن عيب ديگران ، فقط از مردى ساخته است كه اسوه فروتنى و نماد بردبارى است . حجت الاسلام موسوى همدانى بيان مى كند(103):
((از خصوصيات مرحوم علامه طباطبايى بود كه كه هيچ گاه از كسى بدگويى نمى كردند، در طى 35 سال ارتباط با ايشان ، جز بدگويى از دربار و رژيم طاغوت ، حتى يك بار هم بدگويى كسى را از ايشان نشنيدم ، عيب كار كسى را اظهار نمى كرد!))
بخش سوم : در جويبار زندگى
اراده ى پولادين
يكى از نزديكان او نقل مى كند(104)
((مرحوم علامه طباطبايى اراده اى بسيار قوى داشتند، وقتى ايشان را براى معالجه به لندن برده بودند اطبا به وى گفته بودند، در مقابل چشم شما پرده اى است كه بايد برداشته شود تا چشم بينايى خود را از دست ندهد، ايشان هم اعلام رضايت كرده بودند؛ بعد كه پزشكان گفته بودند، براى عمل جراحى بايد شما را بيهوش كنيم ، مخالفت كرده و فرموده بودند، بدون بيهوش كردن عمل كنيد و آنها نيز گفته بودند، چون چشم شما بايد به مدت پانزده دقيقه باز باشد و پلك نزند، ناچاريم اين كار را بكنيم ؛ ايشان فرموده بودند، من چشم خود را باز نگه مى دارم و به مدت هفده دقيقه چشم خود را باز نگه داشته بودند و حتى يك بار هم پلك نزده بودند. اين حكايت از اراده ى قوى و نيرومند ايشان مى كند. اين مطلب را من از خود ايشان شنيدم كه شايد براى ديگران هم نقل كرده باشند.))
بياموزيم !
آيت الله ابراهيم امينى ، چيزى را به خاطر مى آورد كه در زير سطح ساده ى خود نمود همدلى و تعهد اخلاقى علامه نسبت به سلامت ديگران است (105):
((يادم هست ايشان به حرم حضرت معصومه (ص ) مشرف مى شد، من همين نزديكى هاى چهار راه صفاييه (فلكه شهدا) به ايشان رسيدم و همراهشان شروع كردم به حركت كردن ، ايشان مشغول حركت بود و مى رفت و در بين راه يكى دو جا اتفاق افتاد كه پوست موزى (يا پرتقالى ) وسط پياده رو افتاده بود، ايشان با كفش خودش يا با عصا اين را كنار مى زد، مى انداخت توى جوى و حركت مى كرد.))
خداشناسى
آيت الله جوادى آملى ، از توانايى بحث و قدرت استدلالى او مى گويد(106): ((علامه خاطر نشان كرده اند)):
((سالى تابستان را در دركه اطراف تهران بسر مى بردم . در آن سال ها افكار كمونيستى و ماترياليستى رايج بود، يكى از صاحب نظران افكار مادى ميل پيدا كرد كه با ايشان به بحث آزاد بنشيند؛ به حضور ايشان رفت ، در همان ييلاقى كه در تابستان مى گذراندند. علامه مى فرمودند.))
((وقتى كه اين صاحب نظر آمد از صبح شروع كرد تا پايان روز و بحث به درازا كشيد و شايد قريب هشت ساعت ادامه پيدا كرد و من از راه برهان صديقين با اين فرد به سخن نشستم .))
((بعدا اين صاحب نظر مادى گرا در يكى از خيابان هاى تهران يكى از همفكران خود را ديد و آن همفكرش از او پرسيد: تو در ديدار و در مناظره و گفت وگو با آقاى طباطبايى به كجا رسيدى ؟ گفت : آقاى طباطبايى مرا موحد كرد!))
كعبه ى آمال
مهندس عبدالباقى مى گويد(107):
((در سال آخر هياءت به دليل كسالتى كه داشت و بنا به تاءكيد و توصيه ى پزشك مخصوص ، نمى خواستيم به مسافرت مشهد مقدس برود، پس از مراجعت از مشهد، به ايشان گفتم : سرانجام به مشهد رفتيد!؟ فرمود)):
((پسرم ، جز مشهد كجا هست كه آدم بتواند دردهايش را بگويد و درمانش ‍ را بگيرد؟!))
براى جوانان
دكتر غلامعلى حداد عادل ، خاطره ى خود را از او باز مى گويد(108):
((نخستين بار نام آيت الله طباطبايى را از زبان استاد فقيه خود مرحوم آقاى روزبه در دبيرستان علوى شنيدم ، استاد روزبه براى ما، در سال پنجم ، تفسيرالميزان تدريس مى كردند و به تناسب بحث و درس ما را با علامه طباطبايى آشنا مى كرد. آن مرحوم از دير باز با علامه آشنايى داشت و نيز پيوند خانوادگى اين دو محكم بود. استاد روزبه در جلسات بحث علامه با شخصيت هاى علمى جهان از جمله پروفسور هانرى كربن شركت مى كرد و او كه از فلسفه ى اسلامى آگاهى داشت ، مرحوم طباطبايى را بزرگترين فيلسوف جهان مى دانست . گاهى علامه طباطبايى به مدرسه علوى مى آمدند، البته نه براى تدريس و آموزش به دانش آموز، بلكه براى ديدار با آقاى روزبه و ما ايشان را از دور مى ديديم ، علامه به تقاضاى آقاى روزبه كتاب هايى نيز براى تدريس در سطح دانش آموزى به رشته ى تحرير درآورد.))
ره توشه
آيت الله جوادى آملى ، از گوهربارترين نصايح مى گويد، از وقتى كه علامه بهترين ذخيره ها را به او، زاد راه مى دهد(109):
((يادم است (سال 1350 ه .ش بود) مى خواستم به مكه مشرف شوم ، مصادف با زمستان بود. آن روز هم هوا سرد بود و برف مى باريد، رفتم براى عرض سلام و توديع و خداحافظى ، در زدم ؛ علامه تشريف آوردند دم در؛ عرض كردم ، عازم بيت الله الحرام هستم ، براى عرض سلام و خداحافظى آمده ام و افزودم ، نصيحتى بفرماييد كه به كارم بيايد، توشه ام باشد در اين سفر. اين آيه ى مباركه را براى نصيحت به عنوان زاد راه قرائت كردند:
خداى سبحان مى فرمايد: فاذكرونى اذكركم ؛ به ياد من باشيد تا من به ياد شما باشم !))
((فرمودند)):
((به ياد خدا باش تا خدا به يادت باشد، اگر خدا به ياد انسان بود، از جهل رهايى مى يابد و اگر در كارى مانده است ، خداوند نمى گذارد عاجز شود و اگر در مشكل اخلاقى گير كرد، خدايى كه داراى اسماء حسنى است و متصف به صفات عاليه ، البته به ياد انسان خواهد بود!))
مفسر بى همتا
تفسيرالميزان ، كار بزرگى بود كه در سر پنجه ى قلم علامه جان گرفت و موجب شگفتى اصحاب انديشه شد. استاد سيد محمد حسين حسينى تهرانى نقل مى كند(110)
((دوست و صديق راستين و هم دوره ى طلبگى ما، امام موسى صدر از نويسنده ى معروف و متضلع (111) خبير(112) لبنان شيخ محمد جواد مغنيه نقل مى كرد كه او مى گفت : از وقتى كه الميزان به دست من رسيده است ، كتابخانه ى من تعطيل شده و پيوسته روى ميز مطالعه ى من كتاب الميزان قرار دارد.))
((اين حقير روزى به حضرت استاد (علامه طباطبايى ) عرض كردم ، هنوز اين تفسير شريف جاى خود را چنان كه بايد باز نكرده است و به ارزش ‍ واقعى آن پى نبرده اند، اگر اين تفسير در حوزه ها تدريس شود و روى محتويات و مطالب آن بحث و نقد و تجزيه و تحليل به عمل آيد و پيوسته اين امر ادامه يابد، پس از دويست سال ارزش آن معلوم خواهد شد!))
((در دفعه ى ديگرى عرض كردم ، من كه به مطالعه ى اين تفسير مشغول مى شوم ، در بعضى از اوقات كه آيات را به هم ربط مى دهيد و زنجيره وار آنها را با يكديگر موازنه و از راه تطبيق ، معنا را بيرون مى كشيد، جز آن كه بگويم ، در آن هنگام الهام الهى آن را بر دست شما جارى ساخته است ، تعبير ديگرى ندارم ؛ ايشان سرى تكان داده و مى فرمودند)):
((اين فقط حسن نظر است ، ما كارى نكرده ايم !))
سيماى معلمى او
استاد حسينى تهرانى مى گويد(113):
((با ما طلبه هاى عجول و گستاخ ، نرم و ملايم ؛ مانند پدر بلند قامتى كه خم مى شود و دست كودك را مى گيرد، و پا به پاى او راه مى رود؛ استاد با ما چنين مى كرد؛ او با ما مماشات مى كرد؛ و با هر كدام از ما طبق ذوق و سليقه ، و اختلاف شدت و حدت و تندى و كندى ، راه مى رفت ؛ و تربيت مى كرد؛ و با آن كه اسرار الهيه در دل تابناك او موج مى زد، سيمايى بشاش و گشاده ، و زبانى خموش و صدايى آرام داشت ؛ و پيوسته به حال تفكر بود و گاه گاهى لبخند لطيف بر لب ها داشت .))

به حسن خلق و وفا كس به يار ما نرسد   تو را در اين سخن ، انكار كار ما نرسد
اگر چه حسن فروشان به جلوه آمده اند   كسى به حسن و ملاحت ، به يار ما نرسد
به حق صحبت ديرين كه هيچ محرم راز   به يار يك جهت حق گزار ما نرسد
هزار نقش بر آيد ز كلك صنع و يكى   به دلپذيرى نقش نگار ما نرسد
هزار نقد به بازار كاينات آرند   يكى به سكه ى صاحب عيار ما نرسد
دريغ غافله ى عمر كه آن چنان رفتند   كه گردشان به هواى ديار ما نرسد
(114)
((آرى ، اى استاد عزيز! بعد از تو بايد همان جمله اى را گفت كه حضرت سجاد عليه السلام بر سر قبر پدر گفت :
اءما الدنيا فبعدك مظلمة ؛ و اءما الاخرة فبنور وجهك مشرقة
((اين مرد، جهانى از عظمت بود؛ عينا مانند يك بچه طلبه در كنار صحن مدرسه روى زمين مى نشست و نزديك به غروب در مدرسه فيضيه مى آمد؛ و چون نماز بر پا مى شد، مانند ساير طلاب نماز را به جماعت مرحوم آيت الله آقاى حاج سيد محمد تقى خوانسارى مى خواند.))
علامه مجلسى
استاد حسينى تهرانى ، باز مى گويد(115):
((علامه طباطبايى (قدس الله تربته ) به كتاب بحارالانوار مرحوم علامه ى مجلسى بسيار ارج مى نهادند و آن را بهترين دائرة المعارف شيعه از نقطه نظر جمع اخبار مى دانستند؛ و به الاخص كيفيت تفصيل فصول و تبويب (116) ابواب آن را عالى مى دانستند كه بر نهج (117) مطلوب ، در هر كتابى ابواب را مرتبا احصا(118) فرموده است ، و سپس در هر بابى به ترتيب ، آيات مناسب را از سوره ى حمد تا آخر قرآن آورده ، و سپس به تفسير اجمالى اين آيات به ترتيب پرداخته است ، و پس از آن جميع رواياتى كه در اين باب از معصومين (عليهم السلام ) وارد شده است ، مرتبا بيان كرده است ، و در ذيل هر روايت ، و نيز در آخر باب اگر نيازى به شرح و بيان داشته ، بيانى از خود ايراد نموده است .))
((و معتقد بودند كه علامه ى مجلسى يك نفر حامى مذهب و احيا كننده ى آثار و روايات ائمه (عليهم السلام ) بوده ؛ و مقام علمى و سعه ى (119) اطلاع ، و طول باع (120) او، قابل تقدير؛ و از كيفيت ورود در بحث و جرح و تعديل مطالب وارده ى در مرآت العقول ، علميت اين مجتهد خبير معلوم مى شود، كه زحمات او تا چه حد قابل تقدير است .))
نصيحت
يكى از ياران شهيد مطهرى مى گويد(121):
((در نظام طلبگى و حوزه ، استاد نه تنها استاد علم بود، بلكه در متن آن استاد اخلاق و سازندگى هم بود؛ يعنى ، استاد هم مربى بود و هم معلم ؛ نشست و برخاست و تدريسشان خود تعليم بود، اصلا رويه و تدريس استاد در سر درس سازندگى و اخلاق بود؛ مثلا گاهى كه به علامه طباطبايى عرض ‍ مى كرديم : حاج آقا نصيحتى بفرماييد! ايشان مى فرمودند)):
((حاج آقا خودش محتاج تر است !))
((و با همين بيان همه ى مطلب را به ما مى فهماندند.))
يك تصادف
يكى از نزديكان علامه نقل مى كند(122):
((يك روز در خيابان دوچرخه اى به ايشان خورد و موجب مجروح شدن پايشان شد، يكى از نزديكانش كه آن حوالى بود، علامه را به مغازه اى برد و روى صندلى نشانيد، آن دوچرخه سوار رو كرد به استاد و گفت : درست راه برو، عمو جان ! ايشان با كمال بزرگوارى فرمودند)):
((خداوند همه ى ما را به راه راست هدايت كند.))
مذهب زنده
استاد حسينى تهرانى ، درباره ى ديدگاه علامه نسبت به جايگاه شيعه در فهم غربى ها از اسلام مى گويد(123):
((علامه طباطبايى معتقد بودند كه اسلام راستين در اروپا و آمريكا نرفته است ، زيرا تمام مستشرقينى كه از آن جا براى تحقيق در اسلام به سرزمين هاى اسلامى آمده اند، همگى با اهل تسنن و در ممالك عامه نشين چه در آفريقا و مصر و چه در سوريه و لبنان و حجاز و پاكستان و افغانستان رفت و آمد داشته ، و بالاخص در كتابخانه هاى معتبر از تواريخ اهل تسنن چون تاريخ طبرى و تاريخ ابن كثير و سيره ى ابن هشام و تفاسير آنان ، و كتاب هاى حديث چون صحيح بخارى و ترمذى و نسائى و ابن ماجه و ابن داوود و موطاء مالك و غيرها استفاده كرده ، و آنان را مصادر اسلام شناسى خود قرار داده اند، و به دنيا اسلام را از دريچه و ديدگاه عامه به طور كلى معرفى كرده اند، و بر اين اساس شيعه را يك فرقه ى منشعب از اسلام مى دانند، و بنابراين به مصادر تحقيقى از تفاسير و تواريخ و كتب شيعه در حديث و فلسفه و كلام ، عطف نظرى نكرده اند.))
((روى اين زمينه ها، شيعه در دنيا معرفى نشده است ، در حالى كه شيعه تنها فرقه ايست كه تجلى گاه اسلام راستين است ؛ و تشيع ، حقيقت پيروى از سنت رسول خدا كه در ولايت متجلى است مى باشد؛ شيعه يگانه فرقه ايست كه به دنبال رسول خدا حركت كرده ، و قولا و عملا اسلام را در خود تحقق بخشيده است .))
((اما اگر آن ها بدانند و بفهمند كه اين سيره برخلاف سنت رسول خداست ، و اسلام واقعى براى هدم (124) اساس اين گونه حكومت ها آمده است ، به اسلام حتما مى گروند. ملاقات علامه ى طباطبايى و مصاحبات ايشان با كربن با لزوم مشقات بسيار براى ايشان كه مجبور بودند براى اين منظور از قم به تهران مسافرت كنند، آن هم با اتوبوس هاى معمولى ، همه براى شناسانيدن واقعيت شيعه و معرفى چهره ى واقعى ولايت ؛ و به دست آوردن حقيقت تشيع و علايم شيعه بودن و غير ذلك صورت گرفت . و اين عمل حقيقتا خدمتى بزرگ بود؛ هانرى كربن علاوه بر آن كه مطالب را كاملا ضبط و ثبت مى كرد، و در اروپا انتشار مى داد، و حقيقت تشيع را معرفى مى كرد، خودش در سخنرانى ها و كنفرانس ها جدا {از اين حقيقت } دفاع و پشتيبانى مى كرد؛ و در پاريس كاملا در صدد معرفى بود. كربن معتقد بود كه در دنيا يگانه مذهب زنده و اصيل كه نمرده است ، مذهب شيعه است ؛ چون قايل به وجود امام حى و زنده است و اساس اعتقاد خود را بر اين مبنى مى گذارد؛ و با اتكا و اعتماد به حضرت مهدى ، قائم آل محمد (محمد بن الحسن العسكرى )، پيوسته زنده است .))