گلشن ابرار جلد ۲
جمعى از پژوهشگران حوزه علميه قم
- ۲۳ -
مكتب توحيد
زنان نيمى از پيكر جامعه اند. رژيم پهلوى با ترويج فحشا و بى بندبارى نيمى از نيروى
فعال جامعه را از سازندگى كشور، دور ساخته بود. افكار كمونيستى در دانشگاهها غوغا
مى كرد. آية الله قدوسى در سال 1352 با تاءسيس ((مكتب توحيد))
در قم ، گام بزرگى براى تحصيل علوم اسلام خواهران برداشت . قدوسى بار تجربه موفق
اداره مدرسه حقانى توانست كانونى براى تربيت خواهران متعهد و متخصص فراهم سازد.
بسيارى از خواهران در اين مركز با علوم اسلامى آشنا شده ، سپس به تبليغ فرهنگ
اسلامى و هدايت زنان جامعه پرداختند.
پيشتازان عدالت اسلامى
آية الله قدوسى همراه روحانيت مبارز در برپايى راهپيماييها نقش رهبرى داشت .
او در كميته استقبال از امام ، بسيار زحمت كشيد. پس از پيروزى انقلاب ، از سوى امام
ماءموريت يافت تا در دادگاههاى انقلاب به قضاوت بپردازد. چه اينكه بسيارى از مسؤ
ولان بلند پايه رژيم پهلوى ، فرماندهان ارتش و ساواك كه در شهادت هزاران نفر نقش
داشتند، دستگير شده بودند.
مدتى بعد وى از سوى امام ماءمور اداره امور ستاد انقلاب اسلامى در قم مى شود و با
ورود امام به قم ، آية الله قدوسى در دفتر ايشان به خدمت مشغول مى شود.
آن روزها دادگاههاى انقلاب در شهرها، بدون هماهنگى با يكديگر كار مى كردند. اوايل
پس از انقلاب ، به دليل فروپاشى رژيم ، اركان ادارى كشور از هم پاشيده شد. بنابراين
نياز بود كه دادگاههاى انقلاب در يك هدف مشترك قرار بگيرند و سازماندهى شوند. بدين
علت امام خمينى ، در سال 1358، آية الله قدوسى را به دادستانى كل انقلاب بر مى
گزيند. محاكمه ساواكيها، مسؤ ولان رده بالاى رژيم پهلوى و ضدانقلابيون بر عهده
دادگاههاى انقلاب بود.
گروه التقاطى فرقان با ترور آية الله مطهرى و برخى از سران سياسى - فرهنگى خطر
بزرگى براى انقلاب بود. آية الله قدوسى توانست با كمك سپاه پاسداران انقلاب اسلامى
، اعضاى اين گروهك ضد انقلاب را شناسايى و دستگير نمايد.
آية الله قدوسى در طول مدت تصدى رياست دادستانى انقلاب ، از مزاياى قانونى شغل خود
استفاده نكرد. او حتى حاضر نشد در منزل مصادره اى كه در اختيارش گذاشته بودند،
اقامت كند. مى گفت : ((بگذاريد جنازه ام را از منزل مصادره
اى بيرون نياورند.)) سرانجام ؛ اصرار دوستان بر سكونت در
منزل مصادره اى را نپذيرفت و منزلى اجاره كرد.
رياست قوه قضائيه پس از تصويب قانون اساسى ، به شوراى عالى قضايى سپرده شد. آية
الله قدوسى نيز عضو شوراى عالى قضايى بود. او با همفكرى شهيد بهشتى توانست وضعيت
نابسامان قوه قضائيه را سروسامان بخشد. آية الله قدوسى بر اين باور بود كه بايد
تغييرات اساسى در نظام قضايى كشور انجام پذيرد. او مى گفت : با تغييرات ظاهرى و عوض
كردن چند مهره نمى توان دادگاه و قوه قضايى اسلامى ايجاد كرد. قوه قضائيه و
دادگسترى كه از رژيم طاغوت باقى مانده است ، سرتاسر آن خراب است ؛ از قوانين قضايى
گرفته تا سيستم ادارى و بسيارى از افراد آن .
قدوسى براى دادگاهها و دادسراهاى انقلاب قوانين و مقررات ويژه اى تهيه كرده هماره
با مجلس شوراى اسلامى در ارتباط بود، با سعى او كميسيون ويژه اى در مجلس براى وضع
قوانينى اسلامى براى قوه قضائيه ، تاءسيس شد هرگاه به مشكلى بر مى خورد و هيچ
راهى براى بر طرف كردن آن پيدا نمى كرد، نزد امام خمينى مى رفت و از ايشان نظر مى
خواست .
آية الله قدوسى در دورانى پرآشوب كه گروهكهاى ضدانقلاب فاجعه مى آفريدند ليبرالها
به پشتيبانى رئيس جمهور، بنى صدر بسيارى از مسؤ وليتهاى كليدى كشور را در دست
داشتند، به سروسامان دادن نظام قضايى كشور پرداخت .
وصل جانان
محمد حسن ، فرزند بزرگ آية الله قدوسى دانشجوى رشته جامعه شناسى دانشگاه مشهد در 17
شهريور 1357، در مشهد زخمى شد و پس از پيروزى انقلاب اسلامى در تاءسيس انجمن اسلامى
دانشگاه مشهد بسيار فعال بود. با شروع جنگ تحميلى ، به جبهه رفت و در پانزدهم دى
1359 در هويزه به شهادت رسيد. آية الله قدوسى پس از شنيدن خبر شهادت فرزند، در حالى
كه قطرات اشك از چشمانش جارى بود به همسرش مى گويد:
((مواظب باش براى چيزى كه در راه خدا داده اى ، طاقت خود را
از دست ندهى و ضجه و ناله نكنى !))
شهادت آية الله بهشتى و 72 تن از ياران انقلاب در هفتم تير 1360، براى آية الله
قدوسى كه بيش از بيست سال با او آشنايى داشت بسيار دردآور بود. قرار بود آية الله
قدوسى هم در آن جلسه شركت كند، اما خداوند نخواسته بود كه آن روز پيمانه عمرش به
سرآيد.
هنوز يك ماه از شهادت آية الله بهشتى نگذشته بود، كه فاجعه انفجار نخست وزيرى و
شهادت رجايى و باهنر، ضربه اى سهمگين بر روح آية الله قدوسى وارد مى سازد.
آية الله قدوسى در انتظار شهادت بود. بسيارى از دوستان قديمى و صميمى اش به فيض
شهادت نايل شده بودند. سرانجام او نيز به آرزوى خود رسيد و در صبح شنبه ، 14 شهريور
1360، يك هفته پس از شهادت شهيدان رجايى و باهنر، با بمبى كه منافقين در دادستانى
كار گذاشته بودند، به شهادت رسيد و به ياران خود پيوست .
امام خمينى در پيام به مناسب شهادت آية الله قدوسى مى نويسد:
بسم الله الرحمن الرحيم
انا الله و انا اليه راجعون
با كمال تاءسف و تاءثر، حجة الاسلام شهيد قدوسى به دوستان شهيد خود پيوست . شهيدى
عزيز كه ساليان دراز در خدمت اسلام بود و اخيرا مجاهدات او در راه انقلاب بر همگان
روشن است . اينجانب ساليان طولانى از نزديك با او سابقه داشتم و آن بزرگوار را به
تقوا و حسن عمل و استقامت و تعهد در راه هدف مى شناختم . شهادت بر او مبارك ، و
فوزالى الله و خروج از ظلمات به سوى نور بر او ارزانى باد...
علامه طباطبايى
متوفاى : 24/8/1360 ش .
ميزبان معرفت
احمد لقمانى
سپيده سيادت
روزهاى ماه ((ذيحجه )) 1321ق . يكى از
پس از ديگرى مى گذشت و دلهاى شيفتگان بيت الله در هواى حرم الهى ((لبيك
شوق )) سر مى داد. ياد عرفات و نام مشعر عطش ديدار به جانها
داده بود.
ناگاه ((كعبه كرامت الهى )) زيبا چهره
اى نورانى را در آغوش پدر و مادرى مهربان نهاد. گويى بار ديگر ((زمزم
)) لطف خداوندى رخ نشان داده است .
آرى طفلى ديده به جهان گشود كه نور سيادت بر سيماى بلورينش آينده اى روشن را خبر مى
داد. نام او را ((محمد حسين )) نهادند
و آن را به تبرك نام ((جد و فرزند))
مايه بركت شمردند. زيرا خاندان محمد حسين ، خانواده اى اصيل بود كه هماره بيرق
بزرگى در دست داشته و شهر تبريز لبريز از نام آنان بوده است .
((سراج الدين عبدالوهاب )) جد معروف
اوست كه با وساطت وى ، نبرد خونين دولت ايران عثمانى ، در سال 920 قمرى پايان يافت
و ((مرحوم ميرزا محمد تقى قاضى طباطبايى
)) شخصيت ديگرى است كه از قرنها پيش تا كنون شرافت و
بزرگوارى را از آن خاندان بزرگ قاضى طباطبايى تبريز كرده است .
طفوليت و توفان حوادث
دوران كودكى ((محمد حسين )) با توفان
حوادث و بلا همراه بود. بيش از پنج بهار از عمر عزيزش نگذشته بود كه ما درس مهربان
و با فضيلت را از دست داد. بغض غم و اندوه بى مادرى او را رها نكرده بود كه گرد
يتيمى بر وجودش سنگينى كرد و از ديدن روى پدر محروم شد. همراه با بردار كوچكتر خود
تنها ماند اما هماره دست لطف خداوندى سايه بان مرحمتى بر سر او بود. مدت زيادى از
تحصيل او نمى گذشت كه علاوه بر قرآن مجيد، كتابهاى گلستان ، بوستان ، اخلاق مصور،
تاريخ معجم ، ارشادالحساب ، نصاب الصبيان و ديگر كتابهاى متداول در مدارس آن روز را
فراگرفت .
صوف و نحو و معانى و بيان را نزد استاد خويش مرحوم شيخ محمد على سرابى آموخت و پس
از آن با گامى بلند و همتى فراتر، سطوح عالى در فقه ، اصول ، فلسفه و كلام را در
زادگاه خود نزد اساتيد آن خطه تحصيل كرد. روح لطيف او، ذوقى هنرى به وى بخشيده بود
دستمايه اى كه با كمك آن توانست خوشنويسى را در اوان عمر خود از آقا ميرزا على نقى
بياموزد.
با سپرى شدن ايام تلخ و ناكامى طفوليت ، شكوفه هاى رشد و تكامل بر شاخسار وجود سيد
محمد حسين نمايان شد. وى از سال 1297 ش . تا 1304 علوم بسيارى آموخت . در اين مدت ،
تمامى درسهاى مربوط به سطح را فراگرفت و با شور و شوق بسيارى كتابهاى مربوط به
ادبيات ، فقه ، اصول ، كلام و معارف اسلامى را آموخت .
او خود از روزگار تحصيل خود چنين بازگو مى كند:
((در اوايل تحصيل كه به نحو و صرف اشتغال داشتم علاقه زيادى
به ادامه تحصيل نداشتم و از اين روى هر چه مى خواندم نمى فهميدم ... پس از آن يك
بار عنايت خدايى دامنگيرم شده ، عوضم كرد. در خود يك نوع شيفتگى و بى تابى نسبت به
تحصيل كمال حس نمودم ؛ به طورى كه از همان روز تا پايان تحصيل كه تقريبا هيجده سال
كشيد هرگز نسبت به تعليم و تفكر، احساس خستگى و دلسردى نكردم و زشت و زيباى جهان را
فراموش كردم ... در خورد و خواب و لوازم ديگر زندگى ، به حداقل ضرورى قناعت نموده ،
باقى را به مطالعه مى پرداختم بسيار مى شد - بويژه در بهار و تابستان - كه شب را تا
طلوع آفتاب با مطالعه مى گذراندم ...))(906)
عشق و شور به تحصيل و تكامل استاد را بر آن داشت كه از شهر خويش رو به سوى ، سيناى
اسرار ((نجف اشرف )) هجرت كند. تا از
شراب عشق على عليه السلام جامى نوشيده و طريق معرفت و راه رستگارى را بهتر و بيشتر
بپيمايد.
با اولين نگاه به قبه و بارگاه اميرالمؤ منين آخرين كلام خويش را زده و مى فرمايد:
((يا على ! من براى ادامه تحصيل به محضر شما شرفياب شده ام
ولى نمى دانم چه روشى پيش گيرم .. از شما مى خواهم كه در آنچه صلاح است ، مرا
راهنمايى كنيد)).
چند روزى نمى گذرد كه نصرالله و يارى الهى به دست مولاى متقيان به سوى استاد مى
آيد. شخصيت وارسته اى چون حاج ميرزا على آقا قاضى ((قدس سره
)) به سراغ وى آمده و خطاب به او اينگونه مى گويد:
((كسى كه به قصد تحصيل به نجف مى آيد؛ خوب است علاوه بر
تحصيل ، از فكر تهذيب خود غافل نماند.))
كيمياى وجود مرحوم قاضى ، روح و روان استاد را دگرگون كرده و برنامه اى روشن و
نورانى براى آينده او ترسيم مى كند. از آن روز كتابى ديگر از زندگى استاد فرزانه
باز مى شود كه صفحه آغازين آن با اين جمله شروع مى گردد:
علم نبود غير ((علم عاشقى ))
|
مابقى تلبيس ابليس شقى
(907) |
طلوع عشق و انديشه
مفسر فرزانه مدت يازده سال در كنار مرقد نورآفرين اميرالمؤ منين عليه السلام كسب
علم كرده وى خوشه چين زبر دست بود كه بيشترين استفاده را از فرصت فراهم آمده نمود.
فقه ، اصل ، فلسفه ، رياضيات ، رجال را از محضر اساتيدى والامقام فراگرفت . بزرگانى
چون : آية الله نائينى ، سيد ابوالحسن اصفهانى ، سيد حسين بادكوبه اى ، سيد
ابوالقاسم خوانسارى ، حجت ، حاج ميرزا على ايروانى و ميرزا على اصغر ملكى .
سر سلسله اساتيد ايشان مرحوم قاضى است . شخصيتى كه (( سيد
محمد حسين )) را
((علامه )) كرد. جام وجود اين انسان
پاك را جرعه هاى حيات ابدى و معنويت جاودانه بخشيد. مرحوم علامه پيرامون استاد خود
مرحوم قاضى چنين مى فرمايد:
((ما هر چه داريم ... از مرحوم قاضى داريم . چه آنچه را كه
در حال حياتش از او تعليم گرفتيم و از محضرش استفاده كرديم و چه طريقى كه خودمان
داريم و از مرحوم قاضى گرفته ايم )).
بازگشت به تبريز
دست تقدير، رجعت فرزانه انديشمند را رقم زد. پس از سالها اندوختن معارف ناب ، در
سال 1314 ش . مجبور به بازگشت به زادگاه خويش گرديد. دوران تلخ كامى و غربت از مهد
علم و دانش از اين زمان شروع شد اما مدتى نگذشت كه لطف خفى الهى خود را از سراپرده
حكمت خداوندى نشان داد. كار تدريس و تحقيق شروع شد و اولين غنچه هاى
((الميزان )) با نمودى در
((بحارالانوار)) بر شاخسار علامه روييد.
هجرت به قم
دوران ده ساله اقامت علامه در تبريز همراه با تدريس و تاءليف سپرى شد و فصلى جديد
از حيات وى را فراهم كرد. تا اينكه ((فيض روح القدس
)) بار ديگر مدد فرمود و با آمدن چنين آيه اى در استخاره ، علامه راهى قم
گرديد:
ععع ((هنالك الولايه لله الحق هو خير ثوابا و خير عقبا)).
عععع
(908)
(در آنجا، يارى به خداى حق تعلق دارد. اوست بهترين پاداش و بهترين فرجام )
و آن روز حوزه علميه قم از ضربات سهمگين رضاخان رهايى يافته بود و با حضور آيات و
مراجع بزرگوار چون آية الله بروجردى انسجام بيشترى پيدا كرده بود، فرصتى طلايى
فراهم آمده بود تا علامه طباطبايى ، نيازهاى جامعه را سنجيده و بر طبق آنها، برنامه
اى منظم و كارآمد تنظيم كند. تفسير و فلسفه درسهايى بود كه - بر اساس احساس وظيفه
علامه - شروع شد و تعجب بسيارى را برانگيخت چراكه تدريس تفسير دانشى به دور از
تحقيق تلقى مى شد اما پشتكار و اخلاص علامه كار را بدانجا رساند كه
((الميزان )) حاصل سالهاى تلاش و تدريس گرديد.
درس فلسفه نيز در آن عصر خوشنام نبود. از اينرو تلاشهاى بسيارى در تعطيل اين درس
انجام مى شد اما رفتار مؤ دبانه استاد و برخورد مهربانانه آية الله العظمى بروجردى
ابرهاى تيره سوء تفاهم ها را كنار زد و سعايتها را بى اثر نمود.
(909)
به هر روى تشكيل جلسات عمومى و خصوصى اين عالم فرهيخته و حضور شاگردان انديشمندى
چون آية الله مطهرى باعث نقد و بررسى فلسفه هاى غربى - خصوصا ماترياليسم ديالكتيك -
گرديد و آثار و بركات جاودانه اى در تدوين كتب فلسفى به همراه خود آورد.
... هر روز كه سپرى مى شد ابعاد علمى و چهره چشمگير علامه بيشتر از گذشته نمايان مى
شد. شعاع شخصيت اين استاد فرزانه به داخل كشور محدود نگرديد، بلكه انديشمندان
بسيارى را به سوى خويش كشاند و در تمام ابعاد اسلام به بحث و گفتگو با آنان منجر
شد. اين عظمت بدانجا انجاميد كه دولت آمريكا توسط شاه ايران از علامه دعوت رسمى كرد
تا در دانشگاههاى آن كشور ((فلسفه شرق
)) را تدريس نمايد! روح بلند و بينش كم نظير علامه دست رد به
آنهمه اصرار زد. او زندگى محقرانه در قم و جلسات درس با طلاب و تربيت شاگردانى فاضل
را بر تمامى ظواهر فريبا ترجيح مى داد.(910)
يادگارهاى ماندگار
((انبوه دانش )) و ((كيمياى
ايمان )) علامه آثارى گرانبها و جاودانه بسان مشعلى فروزان
فرا راه دانش پژهان آفريد كتابهايى چون :
1. تفسيرالميزان
دائرة المعارفى از معارف و در بردارنده بحثهاى اعتقادى ، تاريخى ، فلسفى ، اجتماعى
و... با تكيه بر قرآن كريم . اثرى سترگ كه استاد شهيد مطهرى 60 سال يا100 سال ديگر
زمان درك عمق و ارزش اين كتاب مى داند.
(911) اين كتاب ثمرهاى كم نظير از بيست سال تلاش شبانه روزى علامه است .
نقطه آغازين اين تاءليف به بركت غور و ژرف نگرى در روايات بحارالانوار بود علامه
سبك اين تفسير را از مرحوم قاضى آموخت و در قم عملى ساخت .
2. بداية الحكمة
كتابى كه يك دوره تدريس فشرده براى دوستداران علوم عقلى در قم و سپس دانشگاههاى
كشور گرديد.
3. نهاية الحكمة
اين اثر براى تدريس فلسفه با توضيحى بيشتر، عمقى افزونتر و سطحى عالى تر تدوين شده
است .
4. اصول فلسفه و روش رئاليسم
بينش علامه پيرامون نظرات ماديون و ماترياليستها باعث فراهم آوردن اين اثر گرديد
بركت اين كتاب موجب هدايت بسيارى از جوانان مسلمان و نجات آنان از هلاكت كفر و
الحاد شد. اثرى كه پاورقيهاى استاد مطهرى عنايتى افزون بدان بخشيده است .
5. حاشيه بر كفايه
كتابى اصولى پيرامون قوانين استنباط است كه بتازگى چاپ شده است .
6. شيعه در اسلام
دوره اى كامل از اعتقادات و معارف شيعه در اين اثر نفيس به چشم مى خورد.
7. مجموعه مذاكرات با پروفسور هانرى كربن
او كه محققى فرانسوى است پيرامون چگونگى شيعه و مباحث اعتقادى و... مذاكراتى با
علامه داشته كه در اين كتاب وجود دارد.
8. خلاصه تعاليم اسلام
خلاصه آنچه هر مسلمان متعهد بايد از آن آگاهى داشته و خود را بدان زينت دهد، در اين
اثر بيان شده است .
9. روابط اجتماعى در اسلام
انسان و اجتماعى و رشد اجتماعى او، پايه زندگى اجتماعى ، آزادى در اسلام و...
مباحثى است كه در اين كتاب بدانها پرداخته شده است .
10. بررسيهاى اسلامى
مجموعه اى است زرين از مقالات استاد كه بسان دائره المعارفى از معارف ناب اسلامى
جمع آورى شده است .
11. آموزش دين
كتابى در قلم روان و مطالبى لازم و ضرورى است كه براى دانش آموزان نوشته شده است .
12 و 13 و 14- رساله انسان قلب از دنيا، در دنيا و بعد از دنيا
اين كتاب كه اكنون با نام ((انسان از آغاز تا انجام
)) ترجمه شده است مباحثى مفيد از عوالم سه گانه ماده ، مثال و عقل مطرح كرده
و پيرامون شبهات و دغدغه خاطر جوانان مطالبى بسيار مفيد و لازم ارائه كرده است .
15 تا 41
رساله هايى گوناگون درباره قوم و فعل ، صفات ، افعال الله ، وسائط، نجو، صرف ،...
اين مجموعه 26 رساله است كه بنا به ضرورت و نياز جامعه توسط علامه نگاشته شده است .
42. ديوان شعر فارسى
مجموعه اى از اشعار چشمگير و عميق علامه كه طى ساليان متمادى سروده شده است .
43. سنن النبى
سيره و روش رسول الله صلى الله عليه و آله در بين مردم و همراه خانواده در اين اثر
به چشم مى خورد.
44. لب اللباب
مجموعه درسهاى اخلاق استاد كه از سالهاى 1368 تا 1369 قمرى براى برخى از فضلاى حوزه
قم بيان فرموده اند.
46. حاشيه بر اسفار
نظرات استاد فرزانه علامه طباطبايى بر اسفار در اين كتاب جمع آورى شده است .(912)
شاگردان
((هماى همت )) علامه ، باعث تربيت
((مه گونه هايى )) شده تا آنگاه كه خورشيد وجودش رخ
در نقاب خاك مى كشد، اينان چون ماهتاب هدايت نورافشانى كنند.
شاگردان علامه ، دهها نفر از بزرگان و فرهيختگان كنونى در حوزه هاى علميه مى باشند
كه به تنى چند از آنان اشاره مى شود. حضرات آيات و حجج اسلام :
1. شهيد مرتضى مطهرى ، 2. شهيد سيد محمد حسينى بهشتى 3. امام موسى صدر 4. ناصر
مكارم شيرازى 5. شهيد محمد مفتح 6. شيخ عباس ايزدى 7. سيد عبدالكريم موسوى
اردبيلى 8. عزالدين زنجانى 9. محمد تقى مصباح يزدى 10. ابراهيم امينى 11. يحيى
انصارى 12. سيد جلال الدين آشتيانى 13. سيد محمد باقر ابطحى 14. سيد محمد على ابطحى
15. سيد محمد حسين كاله زارى 16. حسين نورى همدانى 17. حسن حسن زاده آملى 18. سيد
مهدى روحانى 19. على احمدى ميانجى 20. عبدالله جوادى آملى و...
جلوه هاى جاودانه
(داستانهايى از زندگانى علامه )
علامه طباطبايى اين عالم سترگ و تابناك ، چهره اى الهى بود كه با دو بال قرآن و
عترت پرواز كرد. به بلنداى جاودانگى و ابديت رسيد و براى هميشه اسطوره اى شكوهمند
گرديد. در اين فرصت برآنيم تا گوشته هايى از زندگى سراسر روشن او را يادآور شويم :
الف ) ارادت به اهلبيت عليه السلام
استاد هفته اى يك بار - حداقل - به حرم حضرت معصومه عليه السلام مشرف مى شد. پياده
مى رفت و در بين راه اگر پوسته پرتقال يا خيار و يا موز مى ديد با ته عصا آن را از
مسير مردم كنار مى زد. در ايام تابستان غالبا به مشهد مقدس مشرف مى شد. شبها به حرم
امام رضا عليه السلام رفته ، در بالاى سر مى نشست و با حال خضوع و خشوع به دعا و
زيارت مى پرداخت . به پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمه عليه السلام علاقه بسيارى
داشت و با كمال ادب و احترام از آنها نام مى برد، در مجالس روضه خوانى شركت مى كرد
و براى مصايب اهل بيت شديدا اشك مى ريخت )).
(913)
((علامه در ماه رمضان روزه خود را با بوسه بر ضريح مقدس حضرت
معصومه عليه السلام افطار مى كرد. ابتدا پياده به حرم مطهر مشرف مى شد، ضريح مقدس
را مى بوسيد سپس به خانه مى رفت اين ويژگى اوست كه مرا بشدت شيفته ايشان نموده است
))
(914)
((فعاليتهاى شبانه روزى علمى ، او را از توسل در عرض ادب به
پيشگاه مقام رسالت و ولايت باز نمى داشت . ايشان موفقيت خويش را مرهون همين توسلات
مى دانست . و آنچنان به سخنان معصومين احترام مى گذاشت كه حتى در برابر روايات مرسل
و ضعيف السند هم به احتمال اين كه از بيت عصمت صادر شده است . رفتار احتياطآميزى
داشت . و بر عكس كوچكترين سوء ادب و كژانديشى را نسبت به اين دودمان پاك و مكتب
پرافتخار تشيع قابل چشم پوشى نمى دانست ...))(915)
((آن گاه كه نام يكى از معصومين عليه السلام برده مى شد
اظهار تواضع و ادب در سيماى ايشان مشهود مى شد و نسبت به امام زمان عليه السلام
تجليل خاصى داشته مقام و منزلت آنها و حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و حضرت
صديقه كبرى عليه السلام را فوق تصور مى دانستند. يك نحو خضوع و خشوع واقعى نسبت به
آنها داشته و مقام و منزلت آنان را ملكوتى مى دانستند)).(916)
ب ) شرح صدر علامه
يكى از شاگردان ايشان كه مدت سى سال با استاد ماءنوس بوده ، پيرامون خصوصيات اخلاقى
آن عالم فرزانه چنين نوشته است :
((علامه انسانى وارسته ، مهذب ، خوش اخلاق ، مهربان ، عفيف ،
متواضع ، مخلص ، بى هوا و هوس ، صبور، بردبار، شيرين و خوش مجلس بود. من در حدود سى
سال با استاد حشر و نشر داشتم ... به ياد ندارم كه در طول اين مدت حتى يك بار
عصبانى شده باشد و بر سر شاگردان داد بزند يا كوچكترين سخن تندى يا توهين آميزى را
بر زبان جارى سازد. خيلى آرام و متين درس مى گفت و هيچ گاه داد و فرياد نمى كرد،
خيلى زود با افراد انس مى گرفت و صميمى مى شد. با هر كس حتى كوچكترين فرد طلاب
چنان انس مى گرفت كه گويا از دوستان صميمى اوست ... گاهى كه به عنوان استاد مورد
خطاب قرار مى گرفت مى فرمود: ((اين تعبير را دوست ندارم ما
اينجا گرد آمده ايم تا با تعاون و همفكرى ، حقايق و معارف اسلامى را دريابيم
)) استاد بزرگوار بسيار مؤ دب بود به سخنان ديگران خوب گوش مى داد، سخن كسى
را قطع نمى كرد و اگر سخن حقى را مى شنيد تصديق مى كرد، از مباحثات جدلى گريزان بود
ولى به سؤ الها، بدون خودنمايى پاسخ مى داد)).(917)
يكى از شخصيتهاى ماركسيست با علامه به بحث و گفتگو نشسته بود و سرانجام موحد و
مسلمان گرديد هنگامى كه يكى از دوستان او پيرامون مناظره و گفتگوى دوست خود با
علامه پرسش كرد، وى شخصيت علامه را اينگونه بازگو مى كند:
((آقاى طباطبايى مرا موحد كرد. هشت ساعت ما با هم بحث كرديم
. يك كمونيست را الهى و يك ماركسيست را موحد كرد او حرف توهين آميز هر كافرى را مى
شنيد و نمى رنجيد و پرخاش نمى كرد.))(918)
ج ) آينه اخلاص
استاد جعفر سبحانى روحيات علامه را چنين توصيف مى كند:
((ما با اين كه با ايشان انس بيشترى داشتيم يك بار هم به
خاطر نداريم كه مطلبى را به عنوان تظاهر به علم يادآور شود يا سخن را سؤ ال نشده از
پيش خود مطرح كند.))(919)
هنگامى كه يكى از علماى حوزه علميه قم از تفسير عظيم الميزان در حضور ايشان تعريف
مى كند، علامه بانيم نگاهى به او مى فرمايد:
((تعريف نكن كه خوشم مى آيد و ممكن است خلوص و قصد قربتم از
بين برود))(920)
و آنگاه كه يكى از اساتيد انديشمند حوزه رساله امامت خود را براى نظريابى خدمت
علامه مى دهد، ايشان پس از مطالعه مى فرمايد:
((چرا دعاى شخصى كرديد؟ (بارالها توفيق فهم آيات الهى را به
اينجانب مرحمت بفرما) چرا در كنار سفره الهى ديگران را شركت ندادى ... تا آنجايى كه
خودم را شناختم ، دعاى شخصى در حق خودم نكردم .))(921)
د) تعبد و بندگى
استاد فرزانه ، مرحوم علامه از مرز مراعات واجبات و مستحبات پا فراتر گذارده و خود
را مقيد به ترك اولى كرده بود و هميشه ذكر الهى بر لب داشت و هيچگاه از توجه به
پروردگار غافل نمى شد.
((اخلاق ايشان اخلاقى قرآنى بود، گويا اخلاقش
((قرآن )) بود. هر آيه اى كه خداوند در قرآن نصب
العين انسان كامل مى داند ما در حد انسانى كه بتواند مبين و مفسر قرآن باشد در اين
مرد بزرگ مى يافتيم . مجلس ايشان ، مجلس ادب اسلام و خلق الهى بود و ترك اولى در
ايشان كمتر اتفاق مى افتاد. نام كسى را به بدى نمى برد. بد كسى را نمى خواست وسعى
مى كرد خير و سعادت همگان را مسئلت كند)).(922)
طهارت باطن استاد زبانزد خاص و عام بود. بسيارى از شبها را تا صبح به عبادت و
بيتوته مى پرداخت . در ماه مبارك رمضان فاصله بين غروب آفتاب تا سحر را به تهجد ذكر
مشغول بود.
ه) اخلاق علامه در منزل
دختر استاد چگونه برخورد پدر خود را با اطرافيان اينگونه بيان مى كند:
((اخلاق و رفتار ايشان در منزل ((محمدى
)) بود. هرگز عصبانى نمى شدند و هيچ وقت صداى بند ايشان را در حرف زدن
نشنيديم . در عين ملايمت ، بسيار قاطع و استوار بودند و مقيد به نماز اول وقت ،
بيدارى شبهاى ماه رمضان ، قرائت قرآن با صداى بلند و نظم در كارها بودند. دست رد به
سينه كسى نمى زدند و اين به سبب عاطفه شديد و رقت قلب بسيار ايشان بود.
... بسيار كم حرف بودند، پرحرفى را موجب كمى حافظه مى دانستند. بسيار ساده صحبت مى
كردند به طورى كه گاهى آدم گمان مى كرد اين يك فردى عادى و عامى است ... مى گفتند
شخصيت را بايد خدا بدهد و با چيزهاى دنيوى هرگز انسان شخصيت كسب نمى كند... آرام و
صبور با مسائل برخورد مى كردند. با اين كه وقت زيادى نداشتند ولى طورى برنامه ريزى
مى كردند كه روزى يك ساعت بعد از ظهرها در كنار اعضاى خانواده باشند... رفتارشان با
مادرم بسيار احترام آميز و دوستانه بود هميشه طورى رفتار مى كردند كه گويى مشتاق
ديدار مادرم هستند. ما هرگز بگومگو و اختلافى بين آن دو نديديم ... آن دو واقعا
مانند دو دوست باهم بودند. در خانه اصلا مايل نبودند كارهاى شخصى شان را كس ديگرى
انجام دهد... ايشان براى بچه ها مخصوصا دخترها ارزش بسيار قائل بودند. دخترها را
نعمت خدا و تحفه هاى ارزنده اى مى دانستند. هميشه بچه ها را به راستگويى و آرامش
دعوت مى كردند. دوست داشتند آواى صوت قرآن در گوش بچه ها باشد. براى همين منظور
قرآن را بلند مى خواندند و به مؤ دب بودن بچه اهميت مى دادند و رفتار پدر و مادر را
به بچه ها مؤ ثر مى دانستند. درباره مادرم مى فرمود: اين زن بود كه مرا به اينجا
رساند. او شريك من بوده است و هر چه كتاب نوشته ام نصفش مال اين خانم است .))(923)
و) شناخت مقتضيات زمان و مكان
((توجه به جهان اطراف )) و بررسى
((وضعيت حال و آينده )) از نشانه هاى بارز استاد
والامقام ، مرحوم علامه طباطبايى است ايشان در سالهاى دهه 20 و 30 نقش حساس در
هدايت جامعه داشت . با هجوم شبهات دشمنان ، سلاح قلم بدست گرفته و كارى كارستان مى
كرد. فلسفه مادى و افكار غربى را پوچ و بى مقدار جلوه داد و حساسيتهاى زمان را به
كار گرفت . هدايت فوج و فوج جوانان كار كم نظيرى بود كه ((علامه
)) ياراى آن را داشت و به خوبى از عهده آن بر آمد. پس از رحلت آية الله
العظمى بروجردى (ره ) ((حكومت اسلامى ))
موضوع درس وى گرديد و مقالاتى در اين زمينه نگاشت و در آنها توانايى حكومت اسلامى
را در اداره جامعه و قدرت ولايت فقيه را اثبات كرد.(924)
ز) همراه با امام (ره )، همگام با انقلاب
از دير زمان ارادت و علاقه وافرى بين علامه و حضرت امام خمينى (رضوان الله عليهما)
به چشم مى خورده است . چون هر دو از هوا و هوس به دور بودند نسبت به يكديگر
احترام مى گذاشتند(925)
((رابطه دوستانه آن دو بزرگوار از قديم برقرار و علامه نسبت به حضرت امام
احترام قائل بود. نسبت به انقلاب نظر مساعد داشت و از مسائل سياسى بااطلاع بود. وى
نسبت به اوضاع جامعه بسيار ناراضى و از شاه و رژيم او منزجر بود.
يك بار به ايشان گفته شد كه شاه تصميم گرفته است دكتراى فلسفه به شما بدهند. ايشان
خيلى ناراحت شدند و اعلام كردند به هيچ وجه تن به قبول چنين چيزى نخواهند داد... و
در پايان از اصرار زياد - رئيس دانشكده الهيات آن زمان - گفتند: ((من
از شاه هيچ ترسى ندارم و حاضر به قبول دكترى نيستم ))
(926)
ح ) جلوه هاى هنرى و ادبى علامه
خط نستعليق و شكسته علامه از بهترين و شيواترين انواع خط بود.گاهى استاد از روزهايى
كه با برادرش در تبريز در دامنه كوههاى اطراف از صبح تا به غروب به نوشتن خط مشغول
بودند، ياد مى كرد. خط هايى كه تعجب ايشان را بر مى انگيخت و يا سخن از زمانى مى
كردند كه علاقه بسيارى به نقاشى داشتند و تمام پول و وقت خود را صرف خريد كاغذ و
نقاشى بر آنها مى نمودند.
از جمله جلوه هاى ديگر استاد؛ تجلى ايشان در آينه شعر است . اشعار بسيار ارزشمند و
چشمگيرى كه توسط علامه سروده شده و سرآمد گرديده است . ((مرا
تنها برد)) و
((پيام نسيم )) و ((هنر
عشق )) از جمله اشعار گرانسنگى است كه از علامه باقى مانده
است .
ارجعى الى ربك
... سرانجام پس از 81 سال و 18 روز بابركت و زندگى پرتلاش ، روح پاك و الهى آن حكيم
عارف و مفسر وارسته به ديار قدسى و ملكوت رهسپار شد.
آرى در 18 محرم 1402 قمرى (24 آبان 1360 شمسى ) غبار غم و بيرق ماتم در سراسر ميهن
اسلامى بر پا شد و دلهاى پاك انديشمندان و بزرگان عرصه علم و دانش غرق اندوه گرديد.
حضرت امام خمينى قدس سره ضمن اظهار هم دردى ، با برپايى مجلس ختم براى مرحوم علامه
اين ضايعه اسفناك را تسليت گفتند. و در پى آن ديگر مراجع و شخصيتهاى علمى ، مذهبى و
اجتماعى چون آية الله العظمى گلپايگانى قدس سره ، آية الله خامنه اى و جامعه مدرسين
حوزه علميه قم در اين ماتم جانكاه به سوگ نشسته و مراسم بسيارى بر پا كردند.
شاگردان و ديگر ارادتمندان چشمه فياض الهى با سرودن اشعارى پربها، غم اندوه خود را
بيان نمودند. و ديگر اقشار مردم ياد و خاطره آن اسوه جاودانه و مردالهى را گرامى
داشتند.(927)
رحمت الهى و درجات خداوندى نصيب هميشه او باد.
شهيد آية الله دستغيب
شهادت : 20/9/1360 ش .
لاله محراب
محمد جواد نورمحمدى
تولد
در عاشوراى 1332 ق . در شيراز كودكى به دنيا آمد كه چون آن ايام ، روزهاى پرسوز
شهادت سالار شهيدان ، امام حسين عليه السلام بود نامش را ((عبدالحسين
)) نهادند.
خاندان عبدالحسين از سادات حسنى و حسينى به شمار مى رفتند كه از حدود چهار قرن پيش
در شيراز به ((دستغيب )) معروف شده
بودند. سيادت نشان افتخار اين خانواده بود و حلقه هاى نورانى پيوند او را (باسى و
دو واسطه ) به حضرت ((زيد شهيد))
فرزند امام سجاد عليه السلام مى رساند.(928)
از اين خاندان در طول تاريخ عالمان بزرگ برخاسته اند از جمله امير فضل الله بن محب
جالله حسينى (متوفاى 1043)، سيد حكيم دستغيب (متوفاى 1077)، ميرزا ابوالحسن دستغيب
(متوفاى بعد از 1300 ق .) ميرزا هدايت الله (متوفى 1320 ق .) ميرزاابومحمد دستغيب و
آقا سيد محمد تقى پدر سيد عبدالحسين .(929)
تحصيل
سيد عبدالحسين درس را از مكتب خانه شروع كرد و با فراگيرى قرآن و نصاب و خواندن چند
كتاب منظوم منشور فارسى دوره مكتب را پشت سر گذاشت . پس از آن شروع به تحصيل علوم
اسلامى نمود و درسهاى ابتدايى حوزه علميه را نزد پدر خواند و از محبت هاى پدرانه و
استادانه اش بهره برد. در سال 1342 ق . در حالى كه يازده ساله بود پدر را از دست
داد و در نوجوانى روح لطيفش سخت آزرده و از نعمت پدر محروم گشت .
پس از فوت پدر تحصيلات را در مدرسه خان شيراز ادامه داد و از نورانيت و روحانيت
مدرسه نيز بهره مند بود. اين مدرسه در مدت حيات خود انسانهاى پاك و والاتبارى را در
خود جاى داده بود و آنان با دعاها و خلوص و معرفت خود فضاى آن را عطرآگين كرده
بودند. صدرالمتالهين شيرازى و بسيارى از عالمان بزرگ در اين مدرسه درس خوانده
بودند.
او در حوزه شيراز مدتها به تحصيل پرداخت و نزد اساتيدى همچون شيخ اسماعيل ، ملااحمد
دارابى ، و آية الله ملاعلى اكبر ارسنجانى دوره مقدماتى و سطح را به پايان رساند
پايان يافتن دروس سطح حوزه او همزمان با غائله كشف حجاب رضاخانى بود و دستغيب جوان
در همان سنين (حدود 25 سالگى ) به مبارزه با اين تهاجم بزرگ پرداخت . اما ماءموران
او را زير فشار قرار دادند و او نيز در سال 1314 ش . مجبور به حركت به سوى نجف شد.
(930) در نجف اشرف تحصيلات خود را ادامه داد و با تلاش پيگير در طول هفت
سال به مقام شامخ اجتهاد نايل آمد.
استادان
آيات عظام : سيد ابوالحسن اصفهانى ، آقا ضياء عراقى ، آقا سيد باقر اصطهباناتى ،
شيخ محمد كاظم شيرازى از معماران علمى او در حوزه نجف بودند.(931)
تهذيب
روح جستجوگر آن شهيد بزرگوار، بلند پروازتر از آن بود كه به درس و بحث بسنده كند و
از علوم مرسوم حوزه نجف سيراب شود. عطش عصيانگر او پس از سالها درس و تدريس آرام
نگرفت و او همچنان در پى يافتن صاحبدلى بود كه بتواند او را به وادى ايمن رسانده ،
در معرفت خود و خداى خويش به كمال برساند.
در همان ايام اين توفيق و موهبت نصيب او شد و به محضر پرفيض استاد اخلاق حوزه نجف ،
عارف نامور ميرزا محمد على قاضى تبريزى رضوان الله عليه راه يافت و در مكتب عرفانى
او رشد كرد.
پس از گذشت چند سال مرحوم قاضى به سراى باقى شتافت و او به محضر آية الله آقا شيخ
محمد جواد انصارى همدانى را يافت و مدتها تحت نظر وى راههاى ظريف و لطيف معرفت نفس
را طى كرد. ارتباط او با آية الله انصارى همدانى در ايامى بود كه وى در شيراز به سر
مى برد و براى استفاده از استاد به همدان مى رفت .(932)
سفر به عنايت دوست
سال 1321 ش . آية الله با كوله بارى از علم و معرفت عزم سفر به سوى شهر خود كرد. در
اين كوچ مبارك لطايفى نهفته بود كه نشان از عنايت خداى سبحان و ولى عصر (عج ) به
ايشان داشت . او خود در ابتدا انديشه بازگشت به شيراز را نداشت اما روزى به درس آقا
شيخ محمد كاظم شيرازى حاضر شد و استاد به ايشان گفت : آقاى دستغيب يكى از علما براى
شما خواب خوبى ديده است بهتر است شما بهر شيراز برگرديد. او در حالى كه سخت مشغول
تحصيل بود و در صورت ماندن ، در آسمان فقاهت درخششى شايسته مى نمود اما قصد بازگشت
كرد.
داستانى كه حاج مؤ من شيرازى
(933) حكايت كرده نشان از توجه اوليا الهى به سيد عبدالحسين دستغيب دارد
و آن چنين است : در جوانى خادم مسجد سردزك بودم . مدتها بود كه آرزوى ديدار حضرت
حجت (عج ) را داشتم شوق ديدار چنان در جانم شعله مى كشيد كه خورد و خوراك را از من
گرفته ،از خوردن و آشاميدن غافل مى شدم . با اين حال عهد كردن تا آقا را نبينم چيزى
نخورم .
دو روز گذشت و من هيچ غذا نخورده بودم . تشنگى بر من سخت گرفت بناچار جرعه اى آب
نوشيدم و بيهوش شدم . ناگاه صدايى را شنيدم كه مرا صدا مى زند. حاج مؤ من برخيز مگر
نمى دانى كارى كه انجام دادى (نخوردن و نياشاميدن ) در دين اسلام حرام است . ديگر
از اين كارهاى نامشروع بپرهيز.
از صدايش جانى گرفتم و برخاسته ، نشستم كه چشمم به صورتى پرجمال افتاد و آقا را
بالاى سرم ديدم . به من فرمود حاج مؤ من براى غذا مى فرستم ، بخور. آقا سيد هاشم
(امام جماعت مسجد سردزك ) نيز به مشهد مى روند شما هم با ايشان برويد. چون به قم
رسيديد شخصى را ملاقات خواهيد كرد، به دستورش رفتار كنيد آنگاه به من خرج سفر مشهد
را مرحمت كردند و از برابر چشمم ناپديد شدند.
به حال خود كه آمدم ثلث از شب گذشته بود و در مسجد هيچ كس نبود شنيدم كسى كوبه در
را مى كوبد. رفتم در را باز كردم ، آقايى پشت در بود، عبايى بر سر كشيده و شناخته
نمى شد. ظرف غذايى به من داد و دو مرتبه گفته : اين غذا را تنها بخور.
چنان بوى عطرى از غذا به مشامم رسيد كه تا به حال هرگز غذايى با آن بو نديده بودم
در خود قدرت عجيبى احساس كردم و مشغول كارهاى مسجد شدم . پس از چند روز با آقا سيد
هاشم به طرف مشهد حركت كرديم . دو روز در قم مانديم . در يكى از روزها در حرم حضرت
معصومه زيارت مى خواندم كه مردى قباپوش با عبايى قهوه اى بر دوش و كلاه پشمى معمول
آن زمان بر سر به من گفت : حاج مؤ من ، در صحن منتظر شما هستم . پس از زيارت شما را
ملاقات مى كنم . پس از زيارت به ديدارش شتافتم . با وقار بود و متين و آثار زهد و
تقوا در چهره اش نمايان . گفت به تهران مى رويد و پس از ده روز ديگر دروازه تهران
شما را ملاقات خواهم كرد.
(او با ما همسفر شد و) چون نزديك مشهد رسيديم و گنبد حضرت رضا عليه السلام درخشش
كرد ماشين در جايى ايستاد و آن عارف روشن ضمير به من گفت : تمام اين سفر و برنامه
ها براى الان بوده است . حاج مؤ من مرگ من نزديك شده ، غسل و كفن و دفن من به عهده
شماست . كفنم را همراه آورده ام . دوازده تومان پول هم به من داد و گفت اين پول هم
خرج مراسم خاك سپارى ، گفتم حالا تكليف من چيست ؟ گفت :
سيدى از اهل شيراز كه تحصيلاتش در نجف تمام شده به شيراز بر مى گردد با او مجالست
داشته و همراهش باش كه براى تو سودمند است . نشانه اين سيد آن است كه مسجد جامع
شيراز را كه زير خاك پوشيده است با كمك مردم احيا مى كند. شما قبل از آن سيد مى
ميريد و آن سيد عهده دار دفن شما خواهد شد. بدان كه آن سيد را شهيد مى كنند.
آن نيك مرد در همان محل رو به قبله خوابيد و جان سپرده و او را به مشهد برده ، با
شكوه فراوانى به خاك سپرديم .(934)
تلاش براى جامعه
در سال 1321 ش . آية الله دستغيب بر خلاف ميل خود و به توصيه استادانش به ايران
بازگشت . بنابراين آيت خدايى ، عارف سالك شيرازى با گرفتن اجازه اجتهاد از استادانش
به شيراز مراجعت كرد.
با آمدن به شيراز از ابتدا در مسجد طالبيون به اقامه جماعت پرداخت و پس از آن چون
ماه رمضان نزديك مى شد و جمعيت زيادتر، صلاح ديده شد كه طاق منبرى مسجد جامع عتيق
شيراز را (شبستان وسطى مسجد جامع ) نخاله بردارى و آماده انجام مراسم ماه رمضان
شود.اين كار با زحمت فراوان انجام شد و مسجد تا حدودى آماده پذيرايى زائران خانه
دوست شد.
پس از ماه رمضان و زمينه سازى ها آقاى دستغيب تصميم گرفتند مسجد را از آن غربت در
آورند و آن بناى مقدس و ديرينه را احيا نمايند. بر اين اساس كار را شروع كردند.
پس از چندين سال تلاش پيگير سيد خوب شيراز و مردم مؤ من آن ديار كار تكميل بنا
پايان يافت .
(935) از آن پس شهيد دستغيب در مسجد جامع عتيق كار فرهنگى وسيعى را شروع
كرد.
او كه از پشتوانه غنى اخلاقى برخوردار بود انسانهاى زيادى را جذب مسجد كرد. شيوه
هاى تربيت اسلامى را در قالبى لطيف براى نسلهاى جامعه مطرح كرد و خود عملا به تربيت
جوانان و مستعدان جامعه اسلامى همت گماشت . بسيارى از سوره هاى قرآن را در آن
روزگاران تفسير كرد (كه در بخش تاءليفات از آن نام خواهيم برد) و زمينه تربيت عده
اى را فراهم نمود. اين برنامه هاى زندگى ساز تا قبل از سال 1340 به خوبى پيش مى
رفت و او در اين كار پر توفيق ترين بود. علاوه بر اين در شيراز نيز كارهاى خدماتى
فراوانى را بنيان و تكميل كرد. از ساختمان مساجد و مدارس و تعمير آنها و تاءسيس
مراكز خدماتى و خيريه گرفته تا ايجاد مشاغل گوناگون براى كارگران و بيكاران و
دستگيرى مستمندان همه را عهده دار شد و از عهده خدمت و تلاش به نحو شايسته برآمد.
شايستگى هاى روحى
گرچه آية الله دستغيب در خدمت به مردم مضايقه نمى كرد و زمان بسيارى به اين كار
اختصاص مى داد، حال و هواى دعا و مناجات را رها نكرد بلكه چون در عرصه اجتماع آسيب
پذيرى بيشترى وجود دارد بايد از سلاح و سپر دعا و ياد حق بيشتر جست .
همسر ايشان نقل مى كند كه در برخى از شبها ناله هاى پرسوز و گداز آقا خواب را از من
مى ربود و نمى توانستم بخوابم . به غذايى ساده بسنده مى كرد و زياد مى شد كه به نان
و پنيرى راضى بود. بعضى روزها با نان پياز سر مى كرد و هرگز معترض نبود.(936)
بعضى از شبها با دوست بزرگوارش حاج مؤ من پيش هم بودند و به مناجات مشغول و شبهاى
ماه رمضان تا صبح به دعا و نياز به درگاه دوست قيام مى كردند.(937)
برخوردهاى اجتماعى ، خانوادگى تربيتى اش همه از خودسازيهاى پيوسته در طول عمرش
حكايت مى كرد. با اينكه هشت فرزند داشت به امور همه با صبر و حوصله مى پرداخت و
خيلى مراقب بود بچه ها مادرشان را اذيت نكنند اساسا او نسبت به همسرش احترام خاص
قائل بود. هيچ گاه براى بيدار كردن بچه ها براى نماز صبح يا كار ديگر سرزده بر آنها
وارد نمى شد بلكه در مى زد و آنها را صدا مى كرد. يكى از دختران آن سالك پرهيزگار
مى گويد: براى نماز صبح در مى زد و مرا چون خيلى زود بيدار مى شدم و سحر خيز بودم
با اين عنوان زيبا صدا مى زد: خانم بهشتى ، خانم بهشتى ، وقت نماز است . پاشو!
(938)
صبحها به پياده روى مى رفت و از نسيم صبحگاه استفاده مى كرد. در راه بازگشت نان مى
خريد و به خانه مى آمد. سپس چاى و صبحانه را آماده مى كرد. ما را صدا مى زند تا با
هم صبحانه بخوريم .
(939) براستى خداوند درزمين عده اى را بر مى گزيند و فراوان شايستگى هاى
انسانى را نصيبشان مى كند به طورى كه هر دوستدار كمالى را به سر وجد مى آورد.
در سر سفره ، بسم الله آغازين را بلند مى گفت و پس از هر لقمه باز بلند مى گفت
الحمد الله . اين طور بچه ها نيز ياد مى گرفتند.
(940) در مسائل خانوادگى نه جبارانه برخورد مى كرد نه بى تفاوت بود و نه
از ديگران سلب اختيار مى كرد. يكى از فرزندان ايشان نقل مى كند: هنگامى كه خواهرم
مى خواست ازدواج كند چهارده ساله بود. او را در اتاق بالا صدا زد و با او حرف زد.
به او گفته بود. ببين دختر جان ، آقاى ... را من از بچگى مى شناسم . فرد لايقى است
. اين آقا از كوچكى نمازش ترك نشده . من نظرم اين است كه شما در صورت ازدواج با
ايشان سعادتمند مى شويد. نظر خودت چيست ؟
هر چه شما بگوييد آقا جان !
و آقا گفته بود: شما مى خواهيم زندگى كنيد، من چى بگم ؟!
(941)
در شيوه زندگى معتقد بود كه : ما بايد از همه مردم سطح زندگى مان پايين تر باشد تا
مردم به روحانيت شيعه بدبين نشوند. روزى يكى از دخترانشان به ايشان مى گويد: آقا
جان ، پول بده برم لباس بخرم ! آقا مى گويد: ((وصله لباست
كو؟)) يعنى چنين نيست كه لباس انسان تنها به دليل اينكه نو
نيست نيازمند تعويض باشد.(942)
|