11- سيد ابو المكارم ابن زهره
(متولد 511-متوفى 585 ه.ق)
گفتار استاد:
«سيد ابو المكارم«ابن زهره»در حديثبه يك واسطه از ابو على،پسر
شيخالطائفه روايت مىكند و در فقه با چند واسطه شاگرد شيخ طوسى است.او
اهلحلب است.در سال 585 هجرى درگذشته است.كتاب معروف او در فقه به
نام«الغنيه»معروف است.هر گاه در اصطلاح فقها«حلبيان»گفته شود،به صيغه
تثنيه،مقصود ابو الصلاح حلبى و ابن زهره حلبى است.و هر گاه«حلبيون»به
صيغه جمعگفته شود،مقصود آن دو نفر به علاوه ابن البراج است كه او نيز اهل
حلب بودهاست.
بنابر آنچه در مستدرك(ج3،ص506)ضمن احوال شيخ طوسى آمده است،ابن زهره
كتاب النهايه شيخ طوسى را نزد ابو على حسن بن الحسين معروف بهابن حاجب
حلبى خوانده است و او آن كتاب را نزد ابو عبد الله ذنونارى در نجفو او نزد
رشيد الدين على بن زيرك قمى و سيد ابى هاشم حسينى و آن دو نفر نزدشيخ عبد
الجبار رازى تحصيل كرده بودهاند و شيخ عبد الجبار شاگرد شيخ طوسىبوده
است.بنابر اين نقل،ابن زهره با چهار واسطه شاگرد شيخ طوسى بودهاست.»
(1)
ابو المكارم و عصر زندگى او:
ابو المكارم عز الدين حمزه بن على بن زهره حسينى حلبى،معروف به«سيدابو
المكارم بن زهره»از فقهاى نامدار و از متكلمين مشهور قرن ششم هجرى،و
ازبزرگترين دانشمندان شهر تاريخى«حلب»بوده است.ولادت او در سال 521 در
ماهرمضان اتفاق افتاد.او تحصيلات خود را نخست در وطن مالوف خويش،و سپس
درعراق و نجف تعقيب نمود و به مراتب عاليه علمى نائل آمد.
ابن زهره در فقه،اصول،كلام،نحو و ادبيات عرب مهارت و تبحر كامل پيدا
كردو در اين رشتهها نيز صاحب تاليف شد كه هر كدام از آنها نشانگر مقام
شامخ علمى او،و معرف احاطه كامل وى بر علوم و فنون مختلف اسلامى است.
نياكان او:
ابو المكارم،گذشته از حسب و شرف علمى و تحصيلى،داراى نسب بس شريفو
بزرگوارى است.زيرا او با نه واسطه به امام ششم،حضرت امام جعفر
صادق(ع)مىپيوندد.به اين ترتيب كه جد او حمزه بن على بن محمد،و او فرزند
ابراهيم بن احمدبن محمد بن حسين بن اسحاق بن الامام جعفر الصادق(ع)مىباشد.
آراء دانشمندان درباره او:
سيد ابو المكارم مورد توثيق و توصيف هر عالم بزرگوار و مجتهد رجالى
استكه به شرح حال او پرداخته است:
گفتار صاحب رياض:
ملا عبد الله افندى اصفهانى در مورد او گويد:
«فقيه نامور،عالم بزرگوار،اصولى جليل القدر،معروف به«ابن
زهره»صاحبكتاب«الغنيه»كه مشتمل بر اصول فقه و فروع آن بوده،از فقهاى
جليل القدر و از بزرگانطايفه اماميه مىباشد. او معاصر ابن شهر آشوب و از
شاگردان او مىباشد.» (2)
سخن علامه مجلسى در بحار:
«كتاب الغنيه،نويسنده آن«ابن زهره»بىنياز از توصيف مىباشد.او از
فقهاىبزرگوار و جليل القدرى است.كتابهاى او از نهايت اشتهار برخوردار
مىباشند.به ويژهكتاب نامبرده فوق...» (3)
گفتار مرحوم مدرس:
صاحب ريحانة الادب در حق او مىنويسد:
«ابن زهره،كنيهاش ابو المكارم،ملقب به عز الدين،معروف به ابن زهره و يا
سيدبن زهره،عالم فاضل و جليل القدر از اجلاى علماى اماميه و از اكابر
متكلمين و فقهاىشيعه مىباشد و نسب او با شش واسطه به جناب اسحق فرزند
امام جعفر صادق(ع)موصول مىشود.اين خاندان آل زهره به همين
جهتبه«اسحاقيون»نيز موصوفهستند و فقط ابن زهره در صورت نبودن قرينه
تنها بدو منصرف مىگردد.
او با يك واسطه از ابو على پسر شيخ طوسى روايت مىكند.معين الدين
مصرى،ابن ادريس، شاذان بن جبرئيل قمى،و محمد بن جعفر مشهدى صاحب مزار
معروفو بعضى ديگر از او روايت مىكنند.از تاليفات او:اباحة المتعة-غنية
النزوع الى علمىالاصول و الفروع-قبس الانوار في نصرة العترة
الاطهار-النكت(در نحو)مىباشد.اودر سال 585 هجرى در 74 سالگى در حلب وفات
يافت و در دامنه كوه جوشن نزدمشهد السقط محسن بن حسين بن على(ع) مدفون
گرديد.در نخبة المقال گفته استو ابن على بن زهرة الاجل ذوغنية،عنه ابن
ادريس نقل.» (4)
خاندان زهره:
پيش از طلوع ابو المكارم،اين دودمان اصيل را در اثر وجود نام«اسحاق»در
تبارآنان، «اسحاقيين»مىگفتند،ولى بعدها ابو المكارم و پدرش على و ساير
دانشمندانخاندانش را به نام«زهره»جد آنها و همه را«بنى زهره»ناميدند.از
روزى كه اين دودمانعظيم الشان در حلب توطن اختيار كردند،همواره اشعه علم و
فضل و ديانت و تقواىآنان به مردم شيعه حلب،و ساير نواحى آن مىرسيد و همه
از نعمت وجود آنانبرخوردار بودند.آنان كتابها و آثار گرانبهايى در بين
مردم از خود به يادگار گذاشتهاند.
ابو المحاسن زهرة بن على،جد ابو المكارم و على بن زهره پدر ابو المكارم
وبرادر وى ابو القاسم عبد الله بن على مؤلف كتاب«التجريد»در فقه و
كتاب«الفية منالحجج و الادلة»و تبيين المحجه،و فرزند او محى الدين محمد
كه برادر زاده ابو المكارمو دانشمند بزرگى بوده است، مؤلف
كتاب«الاربعين»در حقوق برادران دينى است كهشهيد دوم(ره)نامه حضرت
صادق(ع) به نجاشى را از آن كتاب نقل مىكند و عموزادهابو المكارم،علاء
الدين ابو الحسن على است كه علامه حلى اجازه خود را به نام بنىزهره مندرج
در جلد 25 بحار،به نام از صادر كرده است. پسر عموى ديگر او،احمد بنمحمد بن
حسن بن زهره است كه استاد شهيد اول مىباشد.و پسر عموى ديگرشاحمد بن قاسم
بن زهره شاگرد شهيد اول مىباشد.و ساير خاندان آنها نوعا از فقهاىنامور و
از ادباى سخن گستر و از مجتهدين سرشناس و بلند پايه شيعه و از
پيشوايانمردم حلب بودهاند. (5)
داستان جالبى از زندگى ابن زهره:
محدث نورى در خاتمه مستدرك وسائل الشيعه،نقل مىكند كه ابن كثير شامىدر
تاريخ خود نوشته است:
«چون«صلاح الدين ايوبى»از كار مصر فارغ شده و بر اوضاع آن منطقه
تسلطيافت،متوجه فتح بلاد شام شد.از جمله به حلب آمد و در بيرون حلب نيرو
پياده كرد.
فرماندار حلب از اين موضوع بسيار مضطرب و نگران شد و مردم شهر را در
مسجدجمع نمود و نسبتبه آنان مهربانى بسيار نمود و از آنان استمداد
جست.مردم شهراطاعت كردند. شيعيان نيز اظهار موافقت كردند،ولى مشروط بر
اينكه حاكم شهرخواستههاى مذهبى آنان را تامين نمايد و خواستههاى خود را
به اين ترتيب شرحدادند:
1-مسجد جامع شرقى حلب را كه مسجد بزرگان بود در اختيار آنان قرار دهند.
2-حق داشته باشند در اذان«حى على خير العمل»بگويند.
3-حق داشته باشند پيشاپيش جنازههاى خود،اسامى دوازده امام(ع)را بگويند.
4-حق داشته باشند بر مردگان خود با پنج تكبير نماز بخوانند.
5-عقد و نكاح آنان فقط توسط«ابو المكارم»ابن زهره صورت گيرد.
حاكم و مردم هم تمام شرايط آنان را پذيرفتند و از آن روز مسجد جامع حلب
بهآنان تعلق گرفت و در آنجا و ساير شهرستانها در اذان«حى على خير
العمل»گفته شد.» (6)
اساتيد او:
ابو المكارم ابن زهره،از محضر اساتيد متعددى كسب علم و دانش نموده
استكه از آن ميان مىتوان اسامى:سيد كبير ابو منصور محمد بن حسن نقاش،فقيه
نامى شيخابو على طوسى، عالم بزرگ حسن بن حسن معروف به ابن حاجب
حلبى،دانشمندمتبحر حسين بن طاهر صفرى و سيد بزرگوار على بن زهره حسنى را
نام برد.
شاگردان او:
جمع فراوان ديگرى در محضر او به كسب علم و دانش پرداختهاند كه از آن
ميانمىتوان به فقيه بزرگوار ابن ادريس حلى،دانشمند معروف شاذان بن جبرئيل
مشهدىمؤلف كتاب«المزار»،و جمع ديگرى را كه اسامى آنان در كتابهاى تراجم و
رجال آمدهاست،اشاره نمود.
پىنوشتها:
1- آشنايى با علوم اسلامى،ص 298.
2- رياض العلماء،ج 2،ص 202.
3- بحار الانوار،ج 1،ص 40.
4- ريحانة الادب،ج7،ص 550 و 551.
5- مكتب اسلام،سال دوم،شماره7،مقاله استاد آقاى على دوانى.
6- مستدرك نورى،ج3،ص506.