دريـاى عـرفـان
زنـدگـى نـامـه و شـرح احوال آيت الله سيد على قاضى

هادى هاشميان

- ۷ -


ثـم رفـع راسـه ثـم قـال : مـا مـسـالتـك ؟ فـقـلت : سـالت الله ان يعطف قلبك على و يرزقنى من علمك و ارجو ان الله تعالى اجابنى فى الشريف ما سالته ! سپس امام سر بـرداشته ، فرمودند: حاجتت چيست ؟ عرض كردم : من از خداوند درخواست كردم كه قلب شما را نـسـبـت بـه من مهربان كند و مرا از دانش شما بهره مند گرداند و اميدوارم خداوند تعالى درخواست مرا نسبت به آن بزرگوار اجابت كند!

فقال : يا ابا عبدالله ! ليس العلم بالتعلم ، انما هو نور يقع فى قلب من يريد الله تـبـارك و تعالى ان يهديه . فان اردت العلم فاطلب اولا فى نفسك حقيقة العبودية واطلب العـلم بـاسـتـعـمـاله و اسـتفهم الله يفهمك ! حضرت فرمودند: اى ابا عبدالله ! علم به آمـوخـتـن نـيـسـت . عـلم نـورى اسـت كـه خـداونـد تـبـارك و تـعـالى آن را در دل هـر كـه مـى خـواهـد هدايتش كند، قرار مى دهد. پس ‍ تو هم اگر طالب علمى ، نخست حقيقت عـبـوديـت و بـنـدگـى را در خـودت جـسـتـجـو كـن و عـلم را بـا عمل به آن طلب نما و از خداوند طلب فهم نما تا به تو بفهماند!

قلت : يا شريف ! فقال : قل يا ابا عبدالله ! قلت : يا ابا عبدالله ! مـا حـقـيـقـة العـبـوديـة ؟ گـفتم : اى بزرگوار! فرمود: بگو اى ابا عبدالله ! عرض كردم يا ابا عبدالله ! حقيقت بندگى چيست ؟

قال : ثلاثة اشياء: ان لا يرى العبد لنفسه فى ما خوله الله تعالى ملكا، لان العبيد لا يـكون لهم ملك ، يرون المال مال الله يضعونه حيث امرهم الله به و لا يدبر العبد لنفسه تـدبـيرا و جملة اشتغاله فيما امره الله تعالى به و نهاه عنه فرمود: حقيقت عبوديت سه چـيـز اسـت : اول آنـكـه بـنـده ، بـراى خودش ‍ نسبت به آنچه خداوند تعالى به او ارزانى داشـتـه اسـت مـالكـيـت و سـلطـه اى نبيند، زيرا براى بندگان ، مالكيتى وجود ندارد، آنان مـال را مـال خـدا مـى دانـنـد و آن را هـر جا كه خداوند امر كرده است مصرف مى كنند. دوم آنكه بنده براى خودش هيچ تدبير و انديشه اى نكند و سوم آنكه همه اشتغالات او در چيزهايى است كه خداوند او را به انجامش امر كرده و يا از ارتكابش باز داشته است .

فاذا لم ير العبد لنفسه فيما خوله الله تعالى ملكا هان عليه الانفاق فيما امره الله ان ينفق فيه . پس هنگامى كه بنده نسبت به آنچه خداوند تعالى به او ارزانى داشته است مـلكـيـتى براى خودش نبيند، انفاق كردن در مواردى كه خداوند به او دستور انفاق در آن را داده است آسان مى شود.

و اذا فـوض العـبـد تـدبـيـر نـفسه على مدبره هان عليه مصائب الدنيا. و هنگامى كه بنده تدبير خودش را به مدبرش بسپارد، مصيبتهاى دنيا بر او آسان مى شود.

و اذا اشـتغل العبد بما امره الله تعالى به و نهاه لا يتفرغ منها الى المراء و المباهاة مع النـاس و زمـانـى كـه بـنـده بـه آنـچه خداوند به او امر كرده و از آن باز داشته است مشغول شود، هرگز به جاى آنها به جدال با مردم و مباهات كردن بر آنها نمى پردازد.

فاذا اكرم الله العبد بهذه الثلاثة هان عليه الدنيا و ابليس و الخلق و لا يطلب الدنيا تـكـاثـرا و تـفاخرا و لا يطلب ما عند الناس عزا و علوا و لا يدع ايامه باطلا. پس چون خداوند بنده را با اين سه چيز گرامى بدارد، دنيا و ابليس ‍ و خلق خدا در نظر بنده آسان خـواهـد شـد و دنـيـا را براى مباهات و فخرفروشى نخواهد خواست و آنچه را كه نزد مردم اسـت بـراى اظـهـار بـزرگـى و بـرتـرى جويى نمى طلبد و روزگارش را بيهوده نمى گذارند.

فـهـذا اول درجـة التقى . قال الله تبارك و تعالى : تلك الدار الاخرة نجعلها للذين لا يريدون علوا فى الارض و لا فسادا و العاقبة للمتقين .
اين ، اولين درجه تقوى است . خداوند تبارك و تعالى مى فرمايد: ما خانه آخرت را براى كسانى قرار مى دهيم كه در زمين خواهان برترى جويى و فساد نيستند و عاقبت تنها براى متقين است .
قلت : يا ابا عبدالله ؛ اوصنى ! گفتم : يا ابا عبدالله مرا نصيحت كنيد!

قـال : اوصـيـك بـتـسـعة اشياء، فانها وصيتى لمريدى الطريق الى الله تعالى والله اسال ان يوفقك لاستعماله ! امام فرمودند: تو را به نه چيز وصيت مى كنم كه اينها سفارش من به همه كسانى است كه خواهان سلوك در راه خدا هستند و از خداوند مى خواهم كه تو را به رعايت آنها موفق كند!

ثـلاثـة مـنـهـا فـى ريـاضـة النـفـس و ثـلاثـة منها فى الحلم و ثلاثة منها فى العلم . فاحفظها و اياك و التهاون بها! قال عنوان : ففرغت قلبى له . سه چيز از اين نه چيز دربـاره ريـاضـت نـفـس و سـه چيز درباره حلم و سه چيز درباره علم و دانش است . اينها را بـيـامـوز و مـبـادا در مـورد آنـهـا سـسـتـى كنى ! (عنوان مى گويد:) من خود را آماده فرا گرفتن اين نه چيز كردم .

فـقـال : امـا اللواتـى فـى الريـاضـة فـايـاك ان تـاكـل مـا لا تـشـتـهـيـه ، فـانـه يـورث الحـمـاقـة و البـله و لا تاكل الا عند الجوع و اذا اكلت فكل حلالا و سم الله .
حـضـرت فرمودند: اما سفارشهايى كه در مورد رياضت نفس است : از خوردن چيزى كه به آنـهـا اشـتـهـا نـدارى بـپـرهـيـز، زيـرا ايـن كـار مـوجـب حـماقت و نادانى مى شود و جز هنگام گـرسـنـگـى چـيـزى نـخـور و هـنـگـام خـوردن ، از غـذاى حلال بخور و نام خدا را ببر.

و اذكـر حـديـث الرسـول (ص ): مـا مـلا ادمى وعاء شرا من بطنه ؛ فان كان و لابد فثلث لطـعـامـه و ثـلاث لشـرابـه و ثـلث لنـفـسـه . و بـه يـاد ايـن حـديـث رسـول خدا صلى الله عليه و آله باش كه فرمودند: هيچ كس ظرفى بدتر از شكمش ‍ را پـر نـكـرده است ؛ بنابراين اگر چاره اى از اين نيست ، بايد يك سوم شكم را براى غذا و يك سوم آن را براى نوشيدنى و يك سوم ديگر را براى تنفس ‍ نگه دارد.

و امـا اللواتـى فـى الحـلم فـمـن قـال لك : ان قـلت واحـدة سـمـعـت عـشـرا، فـقل : ان قلت عشرا لم تسمع واحدة . و اما آنچه درباره حلم است اين است كه هر كس به تـو گـفـت : اگـر يكى بگويى ، ده تا مى شنوى تو بگو: اگر ده تا هم بگويى ، يكى نمى شنوى .

و مـن شـتـمـك فـقـل له : ان كـنـت صـادقـا فـى مـا تـقـول فـاسـال الله ان يـغـفـرلى و ان كـنـت كـاذبـا فـى مـا تـقـول فـالله اسال ان يغفر لك . و هر كس به تو ناسزا گفت ، به او بگو: اگر در آنـچـه مـى گـويـى راسـتـگـو هـسـتى ، از خداوند مى خواهم كه مرا ببخشد و اگر دروغ مى گويى ، از خدا مى خواهم كه تو را ببخشد.

و مـن وعدك بالخنى فعده بالنصيحة و الرعاء و هر كس تو را به چيز ناخوشايندى تهديد كرد، به او بگو كه خيرخواه او هستى و مراعاتش ‍ مى كنى .

و اما اللواتى فى العلم فاساءل العلماء ما جهلت و اياك ان تسالهم تعنتا و تجربة و ايـاك ان تـحمل برايك شيئا و خذ بالاحتياط فى جميع ما تجد اليه سبيلا و اهرب من الفتيا هربك من الاسد و لا تجعل رقبتك للناس جسرا! و اما آنچه مربوط به علم است : آنچه را نـمى دانى از دانشمندان بپرس و از اينكه براى آزار دادن يا آزمودن بپرسى بپرهيز و در تـمـام امـورى كـه راهـى به احتياط مى يابى احتياط پيشه كن و از فتوا دادن بپرهيز، همان گونه كه از شير مى گريزى و گردن خود را پلى براى عبور مردم قرار مده .

قم عنى يا ابا عبدالله ؛ فقد نصحت لك و لا تفسد على وردى ؛ فانى امرو ضنين بنفسى والسـلام عـلى مـن اتـبـع الهدى . اى ابا عبدالله ! از نزد من برخيز كه من تو را نصيحت كـردم و مـانـع ذكـر و ورود مـن مـشـو كـه مـن نـسـبـت بـه خـودم بخيل هستم . و سلام بر كسى كه از هدايت پيروى مى كند!(104)

4 - روش عرفانى مرحوم قاضى
عـرفـان يا شناخت خداوند تبارك و تعالى مقصدى عالى است كه هر كسى را به آن قله راه نـيـسـت . عـمـل بـه ظـواهر دين و احكام شرعى ، رعايت اخلاق اسلامى ، شناخت و مراقبت نفس و توجه باطنى به ساحت قدس الهى و غفلت از جهان فانى كه روش انبياى الهى و اوصياى گرامى آنان و ائمه طاهرين عليهم السلام مى باشد، شرط اصلى ورود به حريم عرفان الهى است . چه بسيار كسانى كه ادعاى كشف و شهود ذات حق را كرده اند و رسيدن به خدا و بـهـانه اى براى عمل نكردن به احكام الهى و شانه خالى كردن از زير بار مسووليتهاى ديـنـى قـرار داده ، تـوسـل و تـوجه به اهل بيت عصمت و طهارت عليه السلام را كه همنشين جـاويـد و ابـدى قـرآن هـسـتـنـد، تـرك نـمـوده انـد و بـه هـمـيـن دليل از تلاش خويش بهره اى جز دورى از مقصود نبرده اند.
مـرحـوم آيـت الله العظمى قاضى طباطبايى از كسانى بود كه عرفان خود را با جمع بين ظـاهـر و بـاطـن و توجه و توسل دائمى به ساحت ائمه اطهار عليه السلام و بى اعتنايى بـه زيـنـتـهـاى دنيايى و وسوسه هاى نفسانى درآميخته بود. ايشان همواره به شاگردان خود دستور مى دادند كه ضمن رعايت دقيق موازين شرعى و انجام واجبات و مستحبات و ترك مـحـرمـات و مكروهات ، از آداب باطنى اعمال غافل نمانند و بويژه بر حضور قلب در نماز تاكيد مى فرموند.
مـرحـوم قـاضى به پيروى از استادان خويش در عرفان و اخلاق ، بهترين راه رسيدن به مقصد عالى الهى را معرفت نفس مى دانستند، همان گونه كه در روايت شريفى از على عليه السلام چنين مى خوانيم : من عرف نفسه عرف ربه ؛ هر كه خود را بشناسد، پروردگار خويش را شناخته است .(105)
استاد علامه ، حضرت آيت الله طباطبايى قدس سره مى فرمايند: طريق توجه به نفس ، طريقه مرحوم آخوند ملا حسينقلى بوده است و شاگردان ايشان ، همه ، طريق معرفت نفس را مى پيموده اند كه ملازم معرفت رب خواهد بود.(106)
ايـشـان بـراى اثـبات اين طريق ، علاوه بر روايت فوق ، به اين آيه قرآن نيز تمسك مى فـرمـايـنـد: يـا ايـهـا الذيـن آمـنـوا عـليـكـم انـفـسـكـم لا يـضـركـم مـن ضـل اذا اهـتـديتم (مائده : 105)؛ اى كسانى كه ايمان آورديد، مراقب نفس ‍ خويش باشيد؛ مبادا هنگامى كه هدايت شديد، گمراهان به شما زيانى رسانند!
هـمـان طـور كه پيش از اين گفته شد، مرحوم ملا حسينقلى همدانى ، شاگرد مرحوم سيد على شوشترى بود و طريقه معرفت نفس را از ايشان اخذ كرده و مرحوم شوشترى نيز اين روش را از شـخـصـى بـه نـام مـلاقـلى جـولا كـه نـسـب او بـراى مـا مجهول است ، فرا گرفته بود. بدين ترتيب طريقه مرحوم آيت الله قاضى و شاگردان ايشان ، همان طريقه مرحوم ملاقلى جولاست .
مـرحـوم قـاضـى هـمـانـنـد هـمه عرفاى راستين و پيروان واقعى امامان عليه السلام ، شرط وصـول بـه مقام فناى فى الله را گذر از طريق ولايت آن رهبران معصوم مى دانست . علامه طباطبايى مى فرمايند:
رويه مرحوم استاد، آقاى قاضى نيز طبق رويه استاد بزرگ ، آخوند ملا حسينقلى همدانى ، هـمـان طـريـق مـعـرفـت نـفـس بـوده اسـت و بـراى نـفـى خـواطـر، در وهـله اول تـوجـه به نفس را دستور مى داده اند؛ بدين طريق كه سالك براى نفى خواطر بايد مقدار نيم ساعت يا بيشتر را در هر شبانه روز معين نموده و در آن وقت ، توجه به نفس خود بنمايد. در اثر اين توجه ، رفته رفته تقويت پيدا نموده و خواطر از او نفى خواهد شد و رفته رفته معرفت نفس براى او حاصل شده و به وطن مقصود خواهد رسيد؛ ان شاء الله .
اكـثر افرادى كه موفق به نفى خواطر شده و توانسته اند ذهن خود را پاك و صاف نموده و از خواطر مصفا كنند و بالاخره سلطان معرفت براى آنان طلوع نموده است . در يكى از دو حال بوده است :
اول ، در حـيـن تلاوت قرآن مجيد و التفات به خواننده آن كه چه كسى در حقيقت قارى قرآن اسـت و در آن وقـت بـر آنـان مـنـكـشـف مـى شـده اسـت كـه قـارى قـرآن ، خـداسـت ، جل جلاله .
دوم ، از راه تـوسل به حضرت ابا عبدالله الحسين عليه السلام زيرا آن حضرت را براى رفع حجاب و موانع طريق نسبت به سالكين راه خدا عنايتى عظيم است .(107)
از مرحوم قاضى نقل شده است كه در همين مورد فرموده اند: سريان فيوضات و خيرات از مـسـيـر حـضـرت سـيـدالشـهـداسـت و پـيـشـكـار اين فضيلت هم حضرت قمر بنى هاشم ، اباالفضل العباس عليه السلام است .(108)
و نيز فرمود: وصول به مقام توحيد و سير صحيح الى الله و عرفان ذات احديت - عز اسـمـه - بـدون ولايـت امـامان شيعه و خلفاى به حق از على بن ابى طالب عليه السلام و فرزندانش از بتول عذراء (عليهم السلام ) محال است .(109)
و به همين دليل همه چيز خود را مديون قرآن و عترت مى دانست و مى فرمود: اگر من به جايى رسيده باشم ، از دو چيز است : 1. قرآن كريم ، 2. زيارت سيدالشهدا عليه السلام .(110)
مرحوم قاضى معتقد بودند كه محال است عارف به حقيقت ولايت نرسيده باشد:
مرحوم قاضى مى فرموده است : محال است كسى به درجه توحيد و عرفان برسد و مقامات و كـمـالات تـوحـيـدى را پـيدا نمايد و قضيه ولايت بر او منكشف نگردد. ايشان معتقد بودند بـزرگـانـى را كـه نـامـشـان در كـتـب عـرفـان ثـبـت اسـت و آنـهـا را واصـل و فـانـى شـمـرده انـد و از اهـل ولايت نبوده اند، بلكه از عامه به شمار مى آيند، يا واصل نبوده اند و ادعاى اين معنى را مى نموده اند و يا تحقيقا ولايت را ادراك كرده اند، ولى بـر حسب مصلحت زمانهاى شدت و حكام و سلاطين جور كه از عامه بوده اند، تقيه مى كردند و ابـراز نـمى نمودند؛ مانند شيخ سليمان قندورى حنفى صاحب ينابيع المودة و مانند سيد عـلى هـمدانى صاحب كتاب مودة القربى و مانند مولى محمد رومى بلخى صاحب كتاب مثنوى .(111)
عـارف واقـعـى ، مـقـصـود خويش و مبدا تمام حوادث عالم و ذات بارى تعالى مى داند و بر خلاف گروهى كه مى پندارند آنچه مقصود است ، اسماء و صفات است و ذات خدا هيچ اثرى نـدارد، مـعـتـقـد اسـت كه اسماء و صفات ، همه به آن ذات عالى و متعالى باز مى گردند و تـعـيـنـات او هـسـتـنـد. مـرحـوم آيـت الله حاج شيخ عباس قوچانى شاگرد و وصى آيت الله العظمى قاضى مى فرمود:
يك روز به حضرت آقا عرض كردم : در عقيده شيخيه (112) چه اشكالى است ؟ آنها هم اهل عبادت اند و اهل ولايت اند؛ بخصوص نسبت به امامان عليهم السلام مانند خود ما بسيار اظهار محبت و اخلاص مى كنند و فقهشان هم فقه شيعه است و كتاب اخبار را معتبر مى دانند و بـه روايات ما عمل مى نمايند. خلاصه هر چه مى خواهيم بگرديم و اشكالى در آنها از جهت اخلاق و عمل پيدا كنيم ، نمى يابيم . مرحوم قاضى فرمودند: فردا شرح زيارت شـيـخ احـمـد احـسـائى را بـيـاور! مـن فـردا شـرح زيـارت او را خدمت آن مرحوم بردم . فرمودند: بخوان ! من قريب يك ساعت از آن را قرائت كردم . فرمودند: بس است . حالا براى شـمـا ظـاهر شد كه اشكال آنها در چيست ؟ اشكال آنها در عقيده شان مى باشد و اين شيخ در اين كتاب مى خواهد اثبات بكند كه ذات خدا داراى اسم و رسمى نيست و آن ، مافوق اسماء و صفات اوست و آنچه در عالم محقق مى گردد و با اسماء و صفات تحقق مى پذيرد، آنها مبدا خـلقـت عـالم و آدم و مؤ ثر در تدبير شؤ ون اين عالم مى باشند در بقاء و ادامه حيات آن . خـدا اتـحـادى با اسماء و صفات ندارد و اينها مستقلا كار مى كنند و عبادت انسان به سوى اسـمـاء و صـفـات خـداونـد صـورت مـى گيرد، نه به سوى ذات او كه در وصف نمى آيد، بـنـابـرايـن شيخ احمد احسائى خدا را مفهومى پوچ و بدون اثر و خارج از اسماء و صفات مـى دانـد و ايـن ، عـيـن شـرك اسـت ، امـا عـارف مـى گويد ذات خداوند بالاتر از توصيف و برتر از تخيل و توهم (است و) سيطره و هيمنه بر اسماء و صفات دارد بدون حدود وجودى خودشان و بدون تعينات و تقيدات در ذات اقدس او موجود مى باشند و همه صفات و اسماء بـه ذات برمى گردد و مقصود و مبدا و منتهى ، ذات است ، غاية الامر از راه صفات و ما در وجـهت وجهى للذى فطر السماوات و الارض (انعام : 79)؛ روى خود را به طرف كسى كه آسمان ها و زمين را آفريد، متوجه مى كنم .
اشاره به همان ذات مى كنيم ؛ اگر چه براى ما معلوم نباشد.(113)
يـكـى از امـورى كه در مسلك عرفانى مرحوم آيت الله قاضى و استادان ايشان بسيار مورد تـاكـيـد قـرار دارد، مساله ذكر و توجه تام به خداوند تعالى كه عنوان راهى براى نفى وسـوسـه هـا و توجهات غير الهى است ، به اين معنى كه هرگاه يكى از خاطرات و اوهام و خـيـالات شـيطانى به او روى مى آورد، سالك راه بايد با توجه به يكى از اسماء الهى آن خاطره را از خود بزدايد. علامه طباطبايى پس از توضيح روش فوق مى فرمايند:
ايـن طـريـق بـسيار صحيح است كه بايد فقط با ذكر كه همان توجه و ياد يكى از اسماء خـداسـت ، خاطر را دور كرد. قال الله تعالى : ان الذين اتقوا اذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا فاذا هم مبصرون (اعراف : 201)
هـمـانـا آنـان كه تقوا پيشه كرده اند، زمانى كه وسوسه اى از سوى شيطان به آنان مى رسد، متذكر مى شوند و در اين هنگام بينا مى گردند.(114)
هـمـچـنـيـن اسـتـاد عـلامـه يادآور مى شوند كه اين طريق نيز برگرفته از روش ‍ عرفانى آخـونـد عـارف ، مـلا حـسـينقلى همدانى است و روش ذكر را آن بزرگوار به شاگردان خود آموخته است .
مـرحـوم قـاضـى مـعتقد بودند كه عارف واقعى آن است كه در هر حركتى تنها محبوب را در نـظر بگيرد و دندان طمع از غير او را از وجود خود بكشد و هيچ نفعى را در نظر نگيرد. اما رسـيـدن بـه ايـن مـرحـله بـسـيـار مـشـكـل اسـت ؛ چـرا كـه انـسـان هـر گـاه بـخـواهـد دل خود را از توجه به نفع و سودى تهى سازد، متوجه مى شود كه مقصود و سود ديگرى انـگـيزه اين ترك سود بوده است و اگر بخواهد آن انگيزه را نيز ترك نمايد، باز متوجه تمايل نفسانى خويش به انگيزه ديگرى مى شود و بدين ترتيب هيچ گاه به مرحله احرار و آزادگـان نـمـى رسـد تـا خداوند تبارك و تعالى را بدون چشمداشت و تقاضايى عبادت نمايد. عارف بى بديل ، مرحوم قاضى طباطبايى براى درمان اين بيمارى نفسانى روشى بـه نـام احـراق را پـيش گرفته ، به ديگران نيز سفارش ‍ مى فرمودند. علامه طباطبايى پس از بيان اين مساله مى فرمايند:
روزى با استاد خود، مرحوم حاج ميرزا على آقاى قاضى اين راز را در ميان نهادم و استفسار و التـمـاس چـاره اى نـمـودم . فـرمـود: بـه وسـيـله اتـخاذ احراق مى توان اين مساله را حـل نـمـوده و ايـن مـعضل را گشود و آن بدين طريق است كه بايد سالك به حقيقت ادراك كند كـه خـداونـد مـتـعـال وجود او را وجودى طماع قرار داده و هر چه بخواهد قطع طمع كند، چون سـرنـوشـت او با طمع است ، لذا منتج نتيجه اى نخواهد شد و قطع طمع از او، ناچار مستلزم طـمع ديگرى است و به داعيه طمعى بالاتر و عالى تر از آن مرحله دانى قطع طمع نموده است ، بنابراين چون عاجز شد از قطع طمع و خود را زبون يافت ، طبعا امر خود را به خدا سـپـرده و از نيت قطع طمع دست برمى دارد، اين عجز و بيچارگى ريشه طمع را از نهاد او سـوزانـيـده و او را پـاك و پـاكـيـزه مى گرداند... و علت اينكه اين طريقه را احراق نامند، بـراى آن اسـت كـه يـكـبـاره خـرمـن هـستى ها و نيتها و غصه ها و مشكلات را مى سوزاند و از ريشه و بن قطع مى كند و اثرى از آن در وجود سالك باقى نمى گذارد.
در قـرآن كـريـم در مـواردى از طـريـقـه احراقيه استفاده شده است ... يكى از مواردى كه در قرآن مجيد از آن استفاده شده است ، عبارت است از كلمه استرجاع (انا لله و انا اليه راجعون ؛ (بـقره : 156) همانا ما ملك خدا هستيم و همه به سوى او باز مى گرديم .)... اگر انسان مـتذكر شود كه خود او و هر چه از تعلقات و مايملك اوست ملك طلق خداست ، يك روز به او داده و يـك روز مـى گـيـرد و كـسـى را در آن حق دخالتى نيست ، وقتى كه انسان به خوبى ادراك كرد كه از اول مالك نبوده است و عنوان ملكيت براى او مجازى بوده و بدون جهت خود را مـالك تـخـيـل مـى نـموده است ، البته در صورت فقدان متاثر نخواهد شد و توجه به اين نكته ناگهان راه را بر او هموار خواهد نمود.(115)
آيـت الله العـظـمـى قاضى رسيدن به قله بلند عرفان را بدون توجه به ظاهر شريعت نـامـمـكـن مى دانست و به همين دليل بود كه هم خود نسبت به آداب شرع مقدس اسلام پايبند بود و هم شاگردان را به اين امر سفارش مى نمود: ...(مرحوم قاضى ) براى شريعت غرا خـيلى حساب باز مى كرد. خودش يك مرد متشرع به تمام معنى بود و معتقد بود كه شريعت اسـت كـه راه وصول به حقايق عرفانى و توحيدى است و به قدرى در اين مساله مجد بود كـه از كـوچـكـتـريـن سنت و عمل استحبابى دريغ نمى كرد تا جايى كه بعضى از معاندان گـفـتـنـد ايـن درجه از زهد و اتيان اعمال مستحبه را كه قاضى انجام مى دهد از روى اخلاقى نـيـسـت . او مـى خـواهـد خـود را در خـارج بـديـن شـكـل و شـمـايـل مـعـرفـى كـنـد، والا او يـك مـرد صـوفـى مـحـض اسـت كـه بـديـن اعمال ارزشى قائل نيست .(116)
فرزند گرامى ايشان در اين مورد مى نويسند:
مـرحـوم قـاضـى هـيـچ وقـت صـورت درويـشـى و صـوفـى گـرى و امـثـال ايـن حـرفـهـا را اعـتـنـايـى نـداشت ؛ بلكه عرفان را يك صورت والايى از زندگى انـسـانـهـاى مـسـلمـان صـحـيـح الاسـلام مـى دانـسـت و سـيـره بـارز شـاگـردان دسـت اول ايـشـان مـعـروف اسـت و توصيه ايشان به هر كس نزد ايشان مى آمد اين بود كه برو آنـچـه از نـيـكـى كـه مـى دانـى ، درسـت عمل كن در نهايت دقت و سعى و بدان كه تو عارف خـواهـى بـود و مـعـلوم اسـت كـه هـيـچ فرد مسلمانى يافت نمى شود كه خوبيها و بديها را درست نداند. بله ؛ كاهلى در عمل است .(117)
به دليل همين تقيد بود كه ايشان نيز مانند ساير مشايخ و استادانش به بيتوته در اماكن مـقـدسـه مـى پـرداخت و زيارت مشاهد مشرفه را ترك نمى كرد و به شاگردانش نيز چنين دسـتـور مـى داد و نيز آرامش در نماز و حضور قلب و رعايت آداب آن و جديت در به جا آوردن ايـن تـكـليف واجب الهى در ابتداى وقت و كثرت قرائت قرآن و دعا از ويژگى هاى آن مرحوم بود. آيت الله سيد محمد حسين حسينى تهرانى در كتاب روح مجرد مى نويسند:
يـكـى از دوستان ما كه از طلاب نجف بود و ساليانى ادراك محضر مرحوم قاضى را نموده بود، براى حقير مى گفت : قبل از اينكه با ايشان آشنا شوم ، هر وقت ايشان را مى ديدم خـيـلى دوسـت مـى داشـتـم و چـون در سلوك و رسيدن به لقاء الله و كشف وحدت حضرت حق شـرك داشـتـم ، بـه ايـن جـهـت از رفـتـن بـه محضر ايشان كوتاه مى آمدم تا وقتى يكى از دوسـتـان شـيـرازى مـا از شـيـراز دو ديـنـار فـرسـتاد تا من خدمت ايشان تقديم كنم . مرحوم قـاضـى نمازهاى جماعت خود را در منزل خودشان با بعضى از رفقا و دوستان سلوكى به جـمـاعـت مـى خـواندند. من در موقع غروب به منزل ايشان رفتم تا هم نماز را به جماعت با ايـشـان ادا كـنم و هم آن وجه را به محضرشان تقديم كنم . مرحوم قاضى نماز مغرب را در اول غـروب آفـتاب ، يعنى به مجرد استتار قرص خورشيد طبق نظر و فتواى خودشان به جـمـاعـت مـى خـوانـدنـد. و الحـق نـمـاز عـجـيـب و بـا حـال و تـوجـهـى بـود. بـعـدا نـوافل و تعقيبات را به جاى آوردند و آن قدر صبر كردند تا زمان عشا رسيد؛ آنگاه نماز عـشـا را نـيـز با توجهى تام و طماءنينه و آداب خاص خود به جاى آوردند كه حقا در من مؤ ثـر واقـع شـد. پس از نماز عشا، من جلو رفتم و در حضورشان نشستم و سلام كردم و دست ايـشـان را بـوسـيدم و آن دو دينار را تقديم كردم و در ضمن عرض كردم : آقا! من مى خواهم سـؤ الى از شـمـا بكنم ، اجازه مى فرماييد؟ مرحوم قاضى فرمود: بگو فرزندم ! عرض كـردم : مـى خـواهـم بـبينم آيا ادراك توحيد و لقاءالله و سيرى كه شما در وحدت حق داريد حـقـيقت است يا امر تخيلى و پندارى ؟ مرحوم قاضى رنگش سرخ شد و دستى به محاسنش ‍ كـشـيـد و گـفـت : اى فـرزندم ! من چهل سال است با حضرت حق هستم و دم از او مى زنم ؛ اين پـنـدار اسـت ؟ من خيلى خجالت كشيدم و شرمنده شدم و فورا خداحافظى كردم و بيرون آمدم .(118)
لازم بـه ذكـر اسـت كـه جـو عـمـومـى حوزه هاى علميه با عارفان و فيلسوفانى چون محى الدين بن عربى و صدر المتالهين مخالف بوده اند و بسيارى از فقها، فلاسفه و عرفا را تـكـفـيـر مـى كنند و امورى از قبيل وحدت وجود را كه اساس عرفان است و عارفان آن را عين تـوحـيـد مـى دانـنـد، كـفـر صـريـح تـلقـى مـى نـمـايـنـد. بـه هـمـيـن دليل ، مرحوم آيت الله قاضى نيز با مخالفتهايى روبرو مى شدند و گاه با شاگردان ايـشـان نيز برخوردهايى صورت مى گرفت ، چنان كه مرحوم آيت الله سيد حسن مسقطى ، يكى از شاگردان آن مرحوم كه در تدريس و مناظره مردى چيره دست بود، به جرم تدريس عـرفـان و مـتـهـم نـمودن مخالفان اين روش به كج فهمى مبانى اين علم ، مجبور به ترك نـجـف اشـرف شـد و در حـقـيـقـت بـه دليـل سـعـايـتـهـايـى كـه از ايـشـان نـزد مـرجـع كـل و فـقـيـه عاليقدر، آيت الله العظمى سيد ابوالحسن اصفهانى شد، ايشان وى را تبعيد نمودند، فرزند مرحوم قاضى در مورد اين مخالفتها مى فرمايد: