نماز عارفانه

ميرزا جواد ملكى تبريزى
ترجمه ، تلخيص و نگارش : جواد محدثى

- ۲ -


حضور قلب  
برخى از حالات ، سبب كمال نماز مى شود، از قبيل : حضور قلب ، تفهم ، تعظيم ، هيبت ، اميد و شرم . حضور قلب يعنى اين كه در نماز، دلت حاضر باشد، به گونه اى چيزى تو را از نماز غافل نكند. كامل ترين شكل حضور قلب آن است كه در همه اعمال و ذكرهاى نماز، دل ناز گذار به ياد خدا و حضور در محضر او باشد و احساس ‍ كند نماز را در پيشگاه او به جا مى آورد. داشتن حضور قلب كامل ، مرحله تفهم را، در بر دارد كه عبارت است از: فهميدن معناى حركات و سخنان نماز، شخص مبتدى بايد به معناى هر فعل و قول در نماز توجه داشته باشد و با اين آشنايى وارد نماز شود. اين درجه ، مرحله تعظم خدا را همراه دارد، كه منشا آن شناخت عظمت و قدرت خداست . وقتى اين احساس را داشت كه خداوند، او را قبول كرده كه اكرام مى كند، يا به اقتضاى عدالتش عذاب مى كند، حالت رهبت و خشيت پديد مى آيد. مرحله اميد نيز از همين احساس پديد مى آيد و چون كارهاى زشت و كوتاهى هاى خود را به ياد آورد، حالت شرم و حيا به دست مى دهد. گوهر محبت و ياد محبوب ، دلها را جذب مى كند. كسى كه عشق به چيزى داشته باشد، آن را بسيار ياد مى كند. دل هاى گرفتار محبت دنيا، نمى تواند حضور قلب پيدا كند، اما قلوب سالم از اين آفت ، در همه حالات در نماز و ذكر است . مهم آن است كه بتوانى دوستى و حب دنيا را به حب آخرت و محبت خدا تبديل كنى تا در نماز، همه دل به ياد خدا باشد. گاهى تشنه ، آب نى نوشد تا در نماز، ياد آب و عطش ، دل او را مشغول نكند، نمازگزار بايد پيش از تكبيره الاحرام همه توجه خود را به نماز و معناى آن معطوف كند، سپس شروع كند، تا چيزى مانع حضور قلب او نشود. مثال : اگر كسى زير درختى نشسته باشد و همه فكر خود را در باره چيزى به كار بسته باشد، ولى صداى گنجشكها هواس ‍ او را پرت مى كند، پيوسته بر مى خيزد و با چوبى گنجشكها را مى پراند. و دوباره به فكر مى پردازد، ولى گنجشكها باز برگشته و روى درختان مى نشينند، اين كار او را از پرداختن به هدفش باز مى دارد. راه نجات آن است كه درخت را قطع كند. در مسائل قلبى و شهوات و تمايلات ، قوت پيدا كند و شاخ برگ بگيرد از هر طرف افكار گوناگون به سراغش مى آيد، مثل گنجشكها و درخت . ريشه اين درخت ، دنيا دوستى است و تا ريشه به جاست ، درد، درمان نمى شود. آن كه دلبسته دنيا است ، از مناجات با خدا لذت نمى برد، اگر ريشه كن كردن حب دنيا ممكن نباشد، به هر مقدار كه مى توان ، بايد آن را كاست و از عوامل مشغول كننده دل پرهيز كرد. هر كس ‍ عظمت خدا را و حقارت دنيا را بشناسد، همتش والا مى شود و خدا را بزرگ مى دارد. نتيجه معرفت ، حالتى چون خشيت ، حضور قلب و شرم از خدا است . خصلتهاى شش گانه ياد شده ، در اصل نماز لازم است ، گرچه برخى از آن ها با بعضى بخشهاى نماز تناسب بيشترى دارد. در حال تشهد و سلام ، حالت حيا و اميد مناسبتر است و حال قيام و ركوع و سجود، با تعظم و خشيت بيشتر تناسب دارد و براى كسى كه مى گويد اياك نعبد اخلاص مناسبتر است . دل بايد با زبان هماهنگ باشد وقتى كسى مى گويد الحمدلله بايد همه نعمتها را از خدا بداند و براى جلب نعمت ، تملق مخلوق ههاى خدا را نگويد.
قبله  
در نماز بايد رو به قبله بود، مومن مى داند همه جا نسبت به خدا يكسان است و او بر همه جا احاطه يكسان دارد. لطف خدا ايجاب كرد بدن هاى ما نيز از شرافت توجه به او برخوردار باشد، از اين رو خانه خويش را در زمين به ما شناساند تا همانگونه كه در نماز، دلهاى مان متوجه خداست ، ظاهرمان نيز به سوى خانه او باشد. دستور رو به قبله بودن عمدتا براى همسو ساختن اعضاى بدن با قبله است تا بدن بر دل غلبه نكند، چرا كه اگر بدن و اعضا به جهات مختلف رو كند، دل را هم از توجه به خدا روى گردان مى كند. همچنان كه رو به قبله داشتن جز با رو گرداندن از سمت هاى مختلف به سوى خدا فراهم نمى شود. اقبال و توجه قلب جز با فارغ ساختن دل از غير خدا به دست نمى آيد. امام صادق عليه السلام فرمود: وقتى رو به قبله ايستادى ، از دنيا و آنچه در آن است ، دل بكن و قلبت را از هر چيز جز خداست ، بزداى و به ياد آور كه در پيشگاه خداى متعال ايستاده اى و بر روى دو پاى بيم و اميد بايست . (14) مومن پيوسته بايد ميان بيم و اميد باشد و اين حالت جز در سايه محبت الهى به دست نمى آيد، محبت زاييده معرفت است . معرفت محصول انديشه مداوم و ياد است . خوف الهى در سايه علم به خدا فراهم مى آيد. از اين رو رسول خدا مى فرمايد: من از همه شما خدا ترس ترم (15) در آيات و روايات ، از لزوم خوف خدا سخن فراوان است . از جمله در حديث است كه امام صادق فرمود: مومن ميان دو بيم است : يكى گناهان گذشته كه نمى داند خدا با آنها چه خواهد كرد و ديگرى عمرباقى مانده كه نمى داند در آن چه به دست خواهد آورد. (16) در روايت ديگرى از امام سجاد عليه السلام است : مومن راستين كسى است كه بيم و اميد داشته باشد و بيمناك و اميدوار واقعى كسى است كه به اقتضاى خوف و رجايش عمل كند. در حديث است : هيچ قطرهاى نزد خدا محبوب تر از اشكى نيست كه از خوف خدا بر چهره بريزد، يا قطره خونى كه در راه خدا جارى شود. اولياى الهى پيوسته خوف و خشيت الهى را در دل داشتند. مناجات ها و گريه هاى پيامبر، حضرت على ، امام سجاد و... نشان آن است . وقتى آيات نخستين سوره حج نازل شد كه از زلزله قيامت و هول و هراس ‍ بسيار آن روز عظيم خبر مى داد، پيامبر و مسلمانان در جنگ بنى المصطلق بودند. وقتى آيات را شنيدند، آن شب همه گريستند و فردايش بى آن كه به استراحت بپردازند، در حال گريه و اندوه و انديشه بودند. آنان در جبهه جهاد و در خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله آن گونه خائف بودند، ولى ما امروز با نعمت هايى كه برخورداريم ، چه حالى داريم ؟!از جمله بايد از بدفرجامى و سوء عاقبت بيمناك بود. بعضى در حال مرگ ، حالت بدى دارند، يا با حالت انكار خدا مى ميرند و يا در حال فسق و گناه از دنيا مى روند، يا با دلى ناخرسند از مرگ مى ميرند بندگان كامل و وارسته واز سوء خاتمه بيم دارند و گريانند، چرا كه مرگ در حالت كفر يا گناه ، موجب عذاب ابدى است . اين ها معلول ضعف ايمان يا تكرار گناه است . اما اميدوارى : يعنى انسان نسبت به چيزى محبوب و دلخواه ، چشم به راه باشد، اميد نسبت به خدا در مورد بخشايش و رحمت و اجر الهى است . علماى اخلاق مثالى براى اميد زده اند: اگر انسان ، بذز و گندم مرغوبى را در زمينى كه خوب است بكارد و منطقه پر باران باشد، زمين را هم مراقبت و پاكسازى كند و همه كارهاى لازم در زراعت را انجام دهد، آنگاه به اميد آن بنشيند كه آفريدگار، از كشت گندم او محصولى چند برابر بدهد، چنين كسى اميدوار است و در اميدش ‍ صادق است . اما اگر جو بكارد و اميد گندم داشته باشد، يا در زمين شوره زار و سنگلاخ يا بى آب و باران دانه بيفشاند و به انتظار زراعت كامل بنشيند، احمقى فريب خورده است !كسى كه دانه ريا در دل بكارد و اميد برداشت عمل خالص را داشته باشد، يا دعا و ذكر و مناجات بخواند، ولى دلش لبريز از ياد دنيا و مشغول به آن باشد، يا نماز و دعا را با لقلقه زبان بخواند، نه با حضور قلب ، آنگاه منتظر قبول ، يا گشودن دريچه رازهاى قرآن يا چشيدن لذت ذكر و مناجات باشد، همين گونه است . كسى كه بذر خوب در زمين خوب و باران خيز بيفشاند، ولى به آن سركشى نكند، آفت زدايى نكند، به آن آب نرساند و به اميد محصول خوب بنشيند، او هم اميد كاذب و بيهوده دارد. غزالى گفته است :
صاحبدلان مى دانند كه دنيا مزرعه آخرت است و دل مثل زمين است و ايمان همچون بذر و عبادتها مانند زير و رو كردن و شخم زمين و نهر كندن و زه كشى و آبيارى است . دل دنيا زده مانند شوره زار است كه بذرى در آن نمى رويد. قيامت نيز روز برداشت است و هيچ كس چيزى جز آنكه كاشته برداشت نمى كند و هيچ زراعتى جز از بذر ايمان نمى رويد و كم است كه ايمان ، با اخلاق بد و قلب آلوده ود بخشد، آنچنان كه بذر در شوره زار، ثمر نمى دهد. به امام صادق (ع ) گفتند: برخى از دوستان شما گناه مى كنند و اميدوار هم هستند، فرمود: دروغ مى گويند!آنان دوستان ما نيستند، بلكه آرزوها فريب شان داده است . هر كس به چيزى اميد داشته باشد، براى تلاش مى كند و اگر از چيزى بيم داشته باشد، از آن مى گريزد. (17) شگفتا!كسى را كه جو مى كارد و اميد گندم دارد، نادان مى شماريم ، ولى منتظريم از بذر نفاق ، ايمان و اخلاص برداشت كنيم !
آيات بسيار نيز درباره اميد هست ، از جمله : اى بندگان من كه بر خويش اسراف كرده ايد! از رحمت خدا مايوس نشويد! خداوند همه گنهكاران را مى آمرزد. او بخشاينده مهربان است . (18) و هر گاه بندگانم از تو در باره من بپرسند، بگو من نزديكم . دعاى دعوت كنندگان را، هر گاه مرا بخوانند مى شنوم ، پس نداى مرا پاسخ مى شنوم . پس نداى مرا پاسخ گويند و به من ايمان بياوريد. باشد كه به هدايت برسند. (19) آيات و روايات بسيارى است كه اميد را تقويت مى كند، ولى علماى اخلاق كم تر آنها را مطرح مى كنند، چون بيشتر مردم وقتى آنها را مى شنوند، آنها را دستاويزى براى ترك عمل و بى مبالاتى در دين قرار مى دهند و اميد واقعى كه شوق آفرين است ، در آنان تاثير نمى كند البته بايد گاهى از شيوه بيم دادن استفاده كرد و آيات و روايات خوف را خواند تا مردم با تازيانه الهى به راه استوار در آيند. اگر كسانى از فرط خوف ، به ياس وئ نا اميدى كشيده شوند، بايد برايشان آيات رحمت و اميد را خواند تا از ياس در آيند. اين شيوه اى معتدل و راه روشن انبياست كه بايد بيم و اميد را به يك اندازه و متعادل ايجاد كرد. در روايات است فقيه ، كسى است كه نه مردم را از رحمت خدا مايوس كند و نه از مواخذه الهى ايمن سازد. واعظان در مواعظ خويش بايد اسباب هر دو را ياد كنند، ولى بيش تر مردم از خشم الهى خاطر جمعند، بايد بيش تر بترسند. هر كس ‍ نترسد، دست از گناه نمى كشد، تا چه رسد به اين كه بيم دادن ، او را به مرحله ياءس برساند! مرحله خروج از مرز اعتدال در بيم داشتن است . اگر كسى اصلا بيم نداشته باشد، تا از شدت آن به ياس برسد، بيرون از دايره است . دنيا طلبان كجا و ياد آخرت و ترس از عذاب و خشم الهى كجا؟!
قيام  
نمازگزار، در پيشگاه خدا براى خدمت و پرستش و اظهار بندگى ، هم با دل و هم با اعضا مى ايستد. كمال قيام بدنى آن است كه با آرامش ، هيبت ، شرم ، سر به زير و در حال نگاه به محل به محل سجده باشد. دست ها را روى آنهابگذاريد؛ با انگشتان بازى نكند؛ انگشت پاها رو به قبله باشد و بين دو پا به اندازه يك وجب فاصله باشد. كمال قيام قلبى آن است كه به ياد خدا باشد؛ احساس كوتاهى و شرمندگى در اداى حق بندگى داشته باشد؛ پايين آوردن دستها و منظم بودن پاها اشاره به اين باشد كه در مقام خدمت ، بر دو پاى بيم و اميد ايستاده است و با پايين انداختن سر، قصد كند از تكبر و گردن افرازى دور است . بينديشد در پيشگاه يكى از فرمانروايان ، به عنوان خطاكار ايستاده و نگران است با او چه خطاب و عتابى خواهد شد؟ آيا مى پذيرد يا رد مى كند؟
نيت  
نيت آن است كه نماز گزار، قصد بندگى كند. چرا كه بندگى و پرستش ، محبوب خداست ، يا براى بيم يا چشمداشت دينى و معنوى پرستش كند. واجب است نيت خالص باشد و جز با انگيزه الهى نماز نخواند، خداوند فرمود: آنان فرمان نيافتند، مگر آن كه خدا را بپرستند و آيين را براى او خالص سازند. (20) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: خداوند مى فرمايد: هر كس عملى انجام دهد و جز مرا در آن شريك قرار دهد، همه عمل براى آن شريك است و من از آن بيزارم و از شرك بى نيازم . (21) مثلا خم شدن ، هم مى تواند به قصد احترام باشد، هم براى تسليم و هم ريا، يا صرفا براى برداشتن چيزى . مقصود از نيت ، چيزى است كه انگيزه عمل باشد. اگر انگيزه خم تعظيم در برابر مولا باشد، عبادت است ، ولى با انگيزه هاى ديگر عبادت به شمار نمى آيد. پرستش نيز گاهى پرسش ‍ بت است ، گاهى پادشاه ، گاه خدا،، عبادت خدا هم گاهى به سبب عشق و محبت است ، گاهى از ترس ، يا تعظيم ، يا براى اين كه خدا شايسته عبادت است . گاهى امور ديگر با اين انگيزه خداپرستى مخلوط است . اگر عبادت ، ريايى يا پرستش غير خدا باشد، باطل است ، چه در آغاز نيت و پيش از عمل باشد، يا در اثناى عمل . ريا پس از عمل هم پاداش آن را از بين مى برد. عبادت براى ترس از دوزخ يا به طمع بهشت ، عبادت بردگان و مزدبگيران است . آزاد مردان و اولياى خدا، با معبودشان حالتى دارند كه جز به او توجه نمى كنند، حتى از خود و از دورى و نزديكى هم غافلند، تا چه رسد به بهشت و دوزخ . اين بالاترين مرتبه است و پايين تر از آن ، درجات و مراتب مختلفى دارد. كم ترين درجه آن است كه عبادت ، از آن چه عمل را باطل مى سازد يا پاداش را از بين مى برد، خالص باشد؛ يعنى پاكى عمل از ريا، سمعه (22) و شرك خفى . نشانه ناخالصى در نيت آن است كه وقتى كسى او را در حال عبادت ببيند، نشاطش بيشتر شود، يا آنكه اگر عبادتهاى پنهانش آشكار شود، لذت ببرد، يا اينكه خود را برتر از كسانى بداند كه مثل او عمل نكرده اند و از ديگران انتظار احترام داشته باشد. نقل شده يكى از بزرگان نماز سى سال خود را قضا كرد، چون در اين مدت در صف اول ، نماز خود را به جماعت خوانده بود، اما يك روز دير آمد و نتوانست در صف اول بايستد و از ديگران خجالت كشيد. از حالت شرم ، فهميد ايستادنش ‍ در صف اول جنبه نفسانى داشته ، از اين رو نمازها را قضا كرد. اخلاص مراتبى دارد. آخرين درجه والاى آن ، خلوص از همه تمنيات و علاقه ها حتى اخروى است . انجام عبادت تنها براى حب خدا شايستگى دارد. از اين رو در حقيقت اخلاص گفته اند: كار را براى خدا انجام دهى و دوست نداشته باشى به خاطر آن از تو تعريف كنند. به گفته پيشينيان : همه در هلاكتند، مگر عابدان ، عابدان در هلاكتند، مگر عالمان . عالمان در هلاكتند، مگر صادقان . صادقان در هلاكتند، مگر مخلصان . مخلصان در هلاكتند، مگر اهل تقوا. اهل تقوا در هلاكتند، مگر اهل يقين . و اهل يقين نيز دز خطرى عظيم قرار دارند. پايين ترين حد اخلاص آن است كه بنده همه توان خود را به كار گيرد و كار خود را نزد خدا چنان ارزشمند نداند كه خواستار پاداش باشد، چرا كه اگر خداوند از او بندگى كامل و شايسته بخواهد، وى ناتوان است . مخلصان در دنيا از گنهكاران دورند و در آخرت از عذاب رسته ، به بهشت مى رسند. (23) اين كه مى بينى مردم كار مقربان را انجام منى دهند، ولى به قرب و بهره نمى رسند، چون اعمالشان آفت دارد. اگر عمل ، عمل باشد، بايد دل را روشن و بامعرفت سازد و پيوسته بر نورانيت قلب بيفزايد. چگونه ممكن است نماز، معراج و ديدار خدا باشد، ولى دل را روشن و با صفا نكند و از دنيا به خدا نكشاند؟! در حديث است : هر كس را نمازش از فحشا و منكر باز ندارد، در نمازش پيوسته از خدا دورتر مى شود. (24) كسى كه بيشتر وقت خويش را به عبادت بگذراند، ولى در دلش نورانيت و صفا نبيند، يقين بداند كه كار او عيب دارد و از زيانكاران است و عمرى كار اهل خدا مى كند و در ميان مردم به تقدس و تقوا مشهور است ، اما در آخرت ، نامش در زمره اهل ريا به شمار مى رود، هيچ دردى براى قلب سالك ، بدتر از غرور نيست . چه زشت و حسرت بار است انسان به پرونده خود وقتى بنگرد، آن چه را خدا پرستى مى پنداشت ، شيطان پرستى بيابد و آن چه را نور مى دانست ، ظلمت ببيند!
اذان و اقامه  
در فضيلت اذان و اقامه ، احاديث بسيار است و مقتضاى روايات ، كسى كه با اذان و اقامه نماز بخواند، همراه او دو صف از فرشتگان نماز مى خوانند. اذان مستحب است ، نه واجب ، در باره اقامه ، احتياط آن است كه ترك نشود، البته در مسجد اگر نماز جماعت خوانده شده است و نمازگزاران هنوز پراكنده نشده اند، كسى كه آن جا نماز مى خواند، گرچه به جماعت نرسيده باشد، اذان و اقامه ساقط است . مستحب است اذان و اقامه را با وضو و ايستاده بگويد و پس از هر بخشى ، مقدارى صبر كند. بلند گفتن اذان براى مردان مستحب و خوب است بين اذان و اقامه ، يك گام بردارند و دوباره به جاى اول خود برگردند، و ميان آن دو دعا بخواند و سجده كند كه فضيلت بسيار دارد. نمازگزاران مستحب است بنشينند تا آن كه وقتى موذن به قد قامت الصلاه رسيد برخيزند و هنگام اذان و اقامه ، آرام ، رو به قبله باشند و خود را در خال نماز، حس كنند.
درسها و عبرتهاى اذان و اقامه  
هر گاه نداى موذن را شنيدى ، نداى روز قيامت را در دلت حاضر ساز. ظاهر خود را مهيا و باطن را آماده اجابت كن . آنان كه به سوى اين ندا شتاب كنند، روز قيامت مورد لطف قرار مى گيرند. دل خود را به اين ندا عرضه كن . اگر دل را شاد يافتى ، بدان كه مژده خواهى يافت . اذان ، نداى ديدار است . آنگونه كه در قيامت مردم براى حضور در محضر خدا فرا مى خوانند، موذنان اهل ايمان را به بزم حضور و معراج و ديدار مى خوانند. اگر سطح معرفت انسان به حدى باشد كه از اين ندا لذت ببرد، معرفت در دنيا بذر شهود در آخرت است و اگر انسان از اين ندا ناخرسند شود، روز قيامت نيز بد حال خواهد بود. نماز گزار بايد چشم به راه اذان باشد و همان گونه كه منتظر مجالس انس با دوستان است و دعوت به آنان اجابت مى كند، به نداى اذان اشتياق نشان دهد و ادب اين ندا را مراعات كند. اذان با نام خدا آغاز مى شود و پايان مى پذيرد؛ يعنى خدا اول است و آخر؛ ظاهر است و باطن .وقتى تكبير را مى شنوى ، دل خود را براى بزرگداشت آن و كوچك شمردن دنيا و آنچه در آن است ، آماده ساز، تا از دروغگويان در تكبر نباشى و با شنيدن لا اله الا الله خاطر خويش را از هر چه جز خدا دور كن و آن گاه كه به رسالت شهادت دادى ، خود را در محضر پيامبر ببين و ادب كن و به رسالت او گواهى بده و بر او دورد بفرس . اذان را كه با تكبير و ياد خدا به پايان مى رسد و با آن تجديد عهد كن و آن گونه كه كلمه الله آغاز كردى ، با همان به انجام برسان و ابتدا و انتهاى خويش و تكيه گاه و نيروى خودت را بر او قرار بده . چگونگى اذان و جملاتش ‍ مى گويد كه آغاز هر چيزى و سرانجام و قوام هر چيزى خداست .
اصل نماز 
نماز، ياد خداست ، مقصود از اين عبادت ، حقيقت آن است نه شكل ظاهرى . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: خداوند به نمازى كه شخص ، قلب خود را همراه بدنش حاضر نكند، نگاه نمى كند. (25) و فرمود: هر گاه نماز واجب مى خوانى ، آن را در وقت خود و چنان بخوان كه گويا از آن وداع مى كنى و آخرين نماز توست . (26) مهم ، حضور قلب و توجه باطنى است ، چگونگى نمازهاى اوليا دين و امامان كه پيش تر اشاره شد، گوياى آن است كه بايد به حقيقت و باطن نماز توجه داشت . در حديث است كه نماز، ستون دين است ، اگر پذيرفته شود اعمال ديگر هم پذيرفته مى شود و اگر رد شود، اعمال ديگر رد مى شود. نامهايى كه بر اجزاى نماز گذارده مى شود، مانند تكبير، قرائت ، ذكر، ركوع ، سجود، تشهد، و سلام ، فقط نام ظاهر و صورت اين اعمال نيست ، بلكه صورت حقيقت ، مورد نظر است . هر گاه عمل انسان با حقيقت تكبير و سجود متضاد باشد، بايد نام آن را تحقير گذاشت نه تكبير. آن چه كه از روايات بر مى آيد، حقيقت نماز با شش معنا تحقق مى يابد:
1 - حضور قلب ؛ يعنى دل از غير خدا فارغ باشد و با هر فعل و قول ، گفته و كرده ،دل هم حضور داشته باشد.نه آنكه غافل باشد.
2 - تفهم ؛ يعنى دل انسان بال معنا گفتار و كردار حضور داشته باشد. اين مرتبه اى بالاتر از حضور است .
3 - تعظم نسبت به خداى متعال .
4 - هيبت و هراس از او در دل داشتن ، كه نتيجه اخلاص و تعظم است .
5 - اميدوارى به فضل و قبولى عبادت توسط پروردگار.
6 - حيا و احساس شرم از قصور در بندگى .
چگونه مى توان اين معانى را به دست آورد؟ حضور با اهتمام ورزيدن به دست مى آيد. دل تابع اين كشش است . اگر همت تو نماز باشد، دل نزد آن حاضر است ، اما اگر فكرت جاى ديگر باشد، دل همان جا است . خداوند براى هيچ كس دو دل قرار نداده است كه به دو محبوب علاقه مند باشد. اگر به حقيقت نماز باور داشته باشى و آن را معراج بدانى ، دلت جاى ديگر نمى رود. كسى كه معتقد باشد خدا بهتر و پايدارتر است . در نماز قلبش همراه اين باور خواهد بود. تفهم آن است كه به مقصد و هدف و معناى هر قول و فعل و نماز توجه داشته باشى . نماز، معجونى الهى است كه درمان هر درد است و براى انسان سعادت كامل را مى آورد. اگر افعال نماز، بدون توجه به مقصود انجام شود، گويا انجام نشده ، اگر نماز بازدارنده از فحشا و منكر است ، از آن روست كه نمازگزار، توجه به معانى كلمات و حركات و عظمت نماز داشته باشد. حساسيت موقعيت نمازگزار، بهره هاى فراوان آن ، تقرب به خدا و مراقبت از قلب كه به امور ديگر مشغول نباشد، زمينه ساز پيدايش تفهم است . بازگشت همه موانه حضور و توجه ، به حب دنياست كه سبب مى شود محبت به خدا و عشق به نماز و لذت بردن از اين عبادت سلب شود. آنكه شيفته دنيا باشد، دلش تاريك و غافل از خدا است و چشمش با دنيا روشن مى شود. علاج اصلى ، كندن محبت دنيا از دل است . نگاه پيوسته به محل سجود و پرهيز از نماز در جاهايى كه ذهن را مشغول . مى كند، براى ايجاد حضور قلب بسيار موثر است . براى پيدايش حالت تفهم و حضور، خوب است پيش از گفتن هر ذكر و قبل از انجام هر عمل در نماز، لحظه اى در معناى آن بينديشيد و از دل بگذرانيد، آنگاه ذكر را بگوييد و حالت مراقبت و حضور را تا پايان كار حفظ كنيد. اما تعظم كه حالت قلب است و خشوع و انكسار (27) در پيشگاه خدا مى آورد، ريشه در معرفت عظمت و جلال خدا دارد. بنده ، هر گاه عظمت فرمانروايى خدا و وسعت قلمرو و حكومتش و عظمت قدرتش را مى شناسد و بداند كه از خودش هيچ قدرتى ندارد و مالك مرگ و حيات خويش نيست ، عقل و دلش در برابر عظمت خدا خاضع خواهد شد و هنگام نماز، جز به خدا، به چيز ديگرى نخواهد انديشيد. يكى از همسران پيامبر صلى الله عليه و آله گفته است : چون هنگام نماز فرا مى رسيد، پيامبر خدا چنان مى شد كه گويا ما را نمى شناسد، يا ما او را نمى شناسيم . امير المومنين عليه السلام هنگام وضو گرفتن ، از خوف خدا رنگش از چهره اش مى پريد و هنگام نماز مى لرزيد. چون علت آن را پرسيدند، مى فرمود: وقت آن رسيده كه امانتى را به خدا پس دهم كه چون به آسمانها و زمين و كوه ها عرضه كردند، آنها از پذيرش آن سر باز زدند و هراسيدند. امام سجاد عليه السلام چون وضو مى گرفت ، رنگ سيمايش عوض مى شد. وقتى مى گفتند اين چه حالتى است كه هنگام وضو در شما پيش مى آيد؟ مى فرمود: آيا مى دانيد در پيشگاه چه كسى مى خواهم بايستم ؟! هيبت از شناخت صفات جلال خدا پديد مى آيد. كسى قدرت انتقام گيرى خدا را بداند و رفتارى را كه معاندان و منكران امت هاى پيشين داشته است را بداند و حالانت روحى پيامبران و اوليا خدا را بشناسد كه چگونه در عبادت ، مى ناليدند و غش مى كردند و قصور و كوتاهى خود را ياد آور شود و از عذاب الهى بيمناك باشد در تغيير حالتش ‍ هنگام ايستادن به نماز موثر است . برخى از اوليا خدا هنگام نماز، چنان غرق در مهابت خدا مى شدند كه غير از او را از ياد مى برند و حتى از بدن خود غافل مى شوند. اين كه از پاى حضرت على عليه السلام در حال نماز تير بيرون آوردند و او متاثر و متوجه نمى شد و يا در نمازهايش از خود بيخود مى شد، از همين روست . اما رجا و اميدوارى ، ريشه در شناخت فضل و كرم و لطف و بنده نوازى خدا دارد. خدايى كه از روى عنايت ، مردم را آفريد و نه طاعت مردم به سودى دارد و نه نافرمانى شان به او زيانى وارد مى كند. او بندگانش را به صرف پشيمانى و اظهار ندامت مى بخشايد و گنهكاران را به حسنات و خوبى ها تبديل مى كند و شفاعت را براى آمرزش بندگان قرار داده است . اين ها همه اميدوارى مى آورد، ولى نبايد به حدى باشد كه غرور آورد و انسان را به بى مبالاتى و گستاخى بكشاند. اما حيا نيز، با شناخت جلال و جمال و مقام و عفو و كرم و انعام پروردگار، حاصل مى شود. خدايى كه پيوسته به ما لطف دارد و يك لحظه هم از ما غافل نيست و كارهاى بد ما را مى بيند و مى داند. ما با چنين پروردگار مهربانى ، دشمنى مى كنيم و در حضور او نفاق مى ورزيم ، اگر اين شناخته براى آدمى فراهم گردد، حالت حيا نيز پيدا مى شود. حيا پنج نوع است : حياى گناه ، حياى تقصير، حياى كرامت ، حياى محبت و حياى هيبت . هر يك از اين انواع ، شايستگان و اهلى دارد و اهل هر كدام را مراتبى است : اين كه مردم ، با آن كه به خدا ايمان دارند و عظمت پروردگار و نعمت هايش ‍ را مى شناسد و با گناهان نيز آشنايند، ولى باز به مقتضاى بندگى عمل نمى كنند، ريشه اش اولا ضعف ايمان است . ثانيا هيچ كس نمى تواند حق عظمت و نعمت خدا را آن گونه كه بايد و شايد ادا كند. ثالثا مى پندارد، مانع خدمت سلاطين دنيا نقد است و منافع عبادت خدا نسيه است و اين ها همه از غرور و جهل سر چشمه مى گيرد. مفاهيم ششگانه اى كه گفته شد، روح نماز است و كمال آن با اين هاست و مهم تر از همه تعظم است .
تكبيره الاحرام 
در باره تكبيره الاحرام نماز، مطالبى گفتنى است . درباره كيفيت آن : موقع گفتن تكبير، دستها را بالا مى برد و همراه با بالا بردن دست ، گفتن كلمه الله اكبر را شروع مى كند و با آخرين قسمت تكبير دستها پايين مى آيد. در حالت بالا بودن دست ها، كف دست ها را رو به قبله قرار دهيد و به اندازه اى بالا برد كه انگشتان به لاله گوش ‍ برسد. قصد او از تكبير هم ، بيزار از شرك ها و گفته هاى مشركان باشد.در باره تكبير مطلبى است . مقدار واجب همان الله اكبر است . دعاهايى هم هنگام گفتن آن مستحب است . شايسته است هنگام گفتن تكبير و دعاها، صادقانه معانى آنها را قصد كنى . وقتى تكبير مى گويد، هر هر چيزى را از خاك تا ثريا در پيشگاه كبرياى الهى كوچك بداند و او را برتر و بزرگتر از هر بزرگى بشمارد و قصدش اين باشد كه او بزرگتر از آن است كه به وصف آيد. هنگام خواندن دعاها نيز با همه وجود خود را در محضر خدا قرار دهد و بداند كه او نزديك است و صدايش را مى شنود و همه خيرات در دست اوست . حقيقت قيام آن است كه در پيشگاه خدا بايستد، تا حق بندگى را به جا آورده باشد و خيرات و ربوبيت او را جلب كند و با او انس بگيرد و از گفت و گو با خدا لذت ببرد و خود را روى دو پاى خوف و رجا، ايستاده ببيند و با پايين انداختن سر، حالت فروتنى و تواضع داشته باشد و بداند روزى در قيامت در پيشگاه خداوند خواهد ايستاد و درون او بر خدا آشكار است و از اسرار او آن چه را ديگران نمى دانند مى داند. در چنين وضعى همچون كسى كه در برابر سلطان ايستاده و مواظب حرف زدن و حركاتش است ، فروتن باشد.
قرائت  
مستحب است پيش از قرائت ، اعوذ بالله من الشيطان الرجيم بگويد و از وسوسه هاى شيطان و نيرنگ هاى شيطان ، خود را در پناه و حفاظت خدا قرار دهد. گفتن زبانى كافى نيست ، بلكه با زبان و جان و دل به خدا پناه برد. در ميان اجزاى نماز، قرائت شان بالاترى دارد كه بايد مراقب و متوجه آن بود، چرا كه قرآن نزد خداوند شاءن و مقام والايى دارد و از حقيقت و روح و حيات برخوردار است . قرآن يكى از جلوه هاى پروردگار است . پس بايد حرمت قرائت نگه دارد و عظمت آن را به تناسب عظمت صاحب سخن پاس دارد. در قرائت تدبر و انديشه كند و خود را از موانع فهم دور بدارد. گاهى پردهايى شيطان بر دل ها مى افكند كه بسيارى از قرآن خوانان از فهم حقايق و شگفتى ها و زيبايى ها و اسرار قرآن باز مى مانند. به فرموده پيامبر صلى الله عليه و آله اگر نبود اين شياطين ، بر گرد دلهاى آدميان مى چرخيدند، مردم به ملكوت مى نگريستند. (28) از جمله اين پرده ها، وسواس در قرائت است . شيطان برخى از بچه هاى خود را مى گمارد، تا همه همت نماز خوان به تلفظ حروف باشد، كه نتيجه اش تضييع حدود مى شود. كسى كه همتش تنها بر مخارج حروف باشد، كى به تفكر در فهم معانى مى رسد؟ يكى ديگر از پرده ها، گناه است . گناهان دلها را تيره و زنگار گرفته مى سازد. دلى كه زنگار گرفت ، از فهم حقايق قرآنى محروم مى شود. بعضى گناهان در تيره ساختن دل نقش عجيبى دارند. امام صادق عليه السلام فرمود: هر كس قرآن بخواند، ولى نسبت به آن خضوع نيابد و قلبش ‍ نرم و غمگين نشود و در دل ، خشيت و هراسى پديد نيايد، شاءن عظيم خدا را سبك شمرده و آشكارا خسران زده است . (29) قارى قرآن به سه چيز نياز دارد: قلب خاشع ، جسم فارغ و آسوده و جاى خلوت و خالى . اگر قلبش خاشع باشد، شيطان از او مى گذرد. وقتى در جاى خلوتى خود را از خلق دور كرد، روح و جانش با خدا انس ‍ مى گيرد و شيرينى گفتار خدا با بندگان شايسته شايسته اش را مى چشد. هر گاه جامى از اين شراب ناب نوشيد، ديگر هيچ خال و وقتى را بر اين حال و وقت ، ترجيح نمى دهد، بلكه انس و خلوت و لذت را بر هر عبادت و طاعتى ديگر برمى گزيند، چرا كه مناجات با پروردگار است ، آن هم بى واسطه ! در قرائت بايد تاثر پيدا كرد؛ يعنى حالتش به اختلاف آياتى كه مى خواند، فرق كند. با خواندن آيات عذاب ، بترسد و بگريد و با خواندن آيات رحمت ، خشنود شود، هرگاه از بهشت و اوصاف آن ياد شد، اظهار شوق كند و انبساط كند و چون سخن از دوزخ و عذاب هايش مى رود، بترسد و بلرزد. وقتى آيات قرآن را مى خواند و مناجات مى كند، به مقتضاى آن حال خاص پيدا كند. مقصود از قرائت قرآن ، نفوذ دادن حالات به دل و روح است . آن كه با زبان مى خواند، ولى در قلبش اين حالات پيدا نمى شود شاءن خدا را سبك شمرده است . گاهى تاثير روحى تا حدى است كه قارى آيه ها، از خوف جهنم بيهوش مى شود و از كسانى مى شود كه به ثواب و عذاب يقين پيدا مى كنند. بالاترين مرتبه آن است كه در سخن ، صاحب سخن را ببيند و در كلمات ، صفات را و اين توجه ، او را از مشغول شدن به الفاظ و قرائت ، به صاحب كلام متوجه سازد و به مرحله شهود برساند. امام صادق عليه السلام از اين حالت خبر داد: به خدا سوگند! خدا در كلام خود بر بندگانش تجلى كرده است ، ولى آنان نمى بينند. (30) خود امام در نماز، گاهى آنقدر تكرار مى كرد كه از حال مى رفت . اين درجه مقربان است . چون در قرائت ، سوره حمد و بيش تر سوره توحيد خوانده مى شود، اشاره اى به تفسير اين سوره ها و نكات آن ها مى كنيم : (31)
سوره حمد  
آغاز آن با بسم الله الرحمن الرحيم است . امام باقر عليه السلام فرمود: بسم الله را ترك مكن ، هر چند بعد از آن شعر بخوانى . در روايات تاكيدى شده است هر كارى با نام خدا باشد. از حضرت على عليه السلام روايت است كه هرچه در قرآن است ، در سوره فاتحه است ؛ هر چند در قرآن است ، در بسم الله الرحمن الرحيم است . الله بزرگ ترين نام خدا و نام مخصوص ‍ اوست كه جز خدا را نمى توان به آن ناميد. معبوديس كه مخلوقات از درك ماهيت و حقيقت او و احاطه به چگونگى اش عاجز و سرگردانند. رحمن كسى است كه با رزق و روزى بر ما رحمت مى آورد. رحيم خدايى است كه در دين و دنيا و آخرت مان بر ما مهربان است و دين را براى ما آسان قرار داده است . رحمن ، نشان دهنده رحمت او به همگان ، رحيم ، رحيم رحمت او بر مومنان است . رحمن در دنيا و رحيم در آخرت . رحمت خدا گسترده بر جهان و جهانيان است . بهره بنده از صفت رحمانيت خدا آن است كه در حد توان در رفع نياز نيازمندان بكوشيد و به فقراى همسايه و محله و شهر خويش برسد و نسبت به نياز آنان بى تفاوت نباشد. مهم آن است كه انسان در خارج نام خداى رحمن و رحيم را بشناسد و در همه كارها به او توجه داشته باشد و از او يارى بجويد. هم از خدا استعانت و يارى بجويد، هم از نامهاى او و هم از مظاهر اسماى خداوند. در حديثى در ذيل آيه و لله الاسماء الحسنى (32) امام صادق عليه السلام فرمود: به خدا قسم ! اسماء حسنى و نيك خدا ماييم .
الحمدلله يعنى همه حمدها از آن خدا و مخصوص ‍ اوست . انسان ستايشگر خدا، به نعمت هاى خدا اعتراف مى كند و سپاس بر آن ها را آشكار مى سازد و معتقد است همه نعمت ها از اوست . پس همه ستايشها براى اوست . ستايش زبانى نسبت به چيز زيبا و نيكوست ، هر جمال و زيبايى از آثار جمال الهى است و هر خيرى كه در جهان است ، از آثار پروردگار است . پس الحمدلله يعنى همه حمدها و ثناها براى كسى است كه در بر دارنده و جامع همه كمالات و خيرات است ، چون هر كمال و خيرى از اوست و او نعمت دهنده حقيقى است . رب العالمين يعنى رساننده هر چيز، با همه اجزا و جزئياتش به كمالى كه حكمت خدا براى آن رقم زده است و كارهاى آن و تغذيه ، و رشد، نگه دارى و همه لوازم آن را تدبير مى كند. ربوبيت خدا همه آن چه را كه در هستى است ، در بر مى گيرد و او در ربوبيت و پروردگارى ، يگانه است . در پهنه هستى عالم هاى متعددى است و او پروردگار همه جهان است . حتى جهان جن و شياطين . او هستى بخش هر چيز است ، تا ابد. همه جهان ها با تربيت ، و ربوبيت او پا بر جاست . البته رسيدن به اين مرحله از معرفت توحيد ربوبى دوار و كار عارفان است . وقتى اين اوصاف ، ملكه بنده و همراه هميشگى شد، در او حالت تعظم و فروتنى و حيا و خشوع در برابر خداى متعال پديد مى آورد. وقتى حقيقت معناى ربوبيت بر او روشن گشت و همه اجزاى عالم را از هر جهت ، تحت تربيت و مراقبت خدا ديد و خود را غرق در نعمت ها و افاضات الهى يافت كه از وجود و فضل الهى ، به او روزى مى دهد، وى را نگه مى دارد، حمايت مى كند و كارهاى او را اصلاح مى كند تا او را به كمال برساند، حالت سپاس در برابر نعمت ها مى يابد. وظيفه پرورده مطلق در برابر پروردگار مطلق ، جز اخلاص صادقانه در همه مرا تب زندگى نيست . وقتى به چنين معرفتى رسيد، غير خدا را موثر در هستى نمى بيند. معناى الرحمن الرحيم گذشت . در سبب تكرار آن نكاتى گفته اند، از جمله اينكه در نوبت اول ، اشاره است كه نام خدا اين دو صفت را دارد و در نوبت دوم ، توصيف ذات خداست . با اين كه در بار اول ، بيان دو صفت است و در بار دوم ظهور اين دو صفت در جهان است . مالك يوم الدين يعنى مالك روز جزا و قيامت است . مالكيت او قدرت واستيلا و چيرگى كامل اوست ، نه مثل مالكيت مالكان نسبت به دارايى خود يا مالكيت سلاطين نسبت به مملكت خويش يا مالكيت اشخاص نسبت به اعضاى خود، بلكه برتر و بالاتر از همه اين ها. روز دين يا روز جزا، نام قيامت است كه نامهاى مختلفى دارد، مثل روز حشر و نشر، روز ندامت ، روز حسرت و... روزى كه بلندى آن به گفته قرآن پنجاه هزار سال است . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله چون آيه اى را خواند كه در حضور مردم را در پيشگاه خداوند در قيامت بيان مى كند، فرمود: چگونه خواهيد بود آن گاه كه خداوند همه شما را گرد مى آورد، آن گونه كه تيرها در تيردان جمع مى شوند! روزى كه پنجاه هزار سال است و به شما نظر نمى شود! خدا در باره كيفر كارها و ستم ها فرمود: خدا را غافل از كار ستمگران نيست ، آنان را براى روزى عقب انداخته كه چشم ها خيره شود و از حدقه در آيد و سرها پايين ، نگاه ها افتاده و دل ها هراسان است . (33) توجه به نامها براى اهل تقوا خشوع و خضوع مى آورد و در پيشگاه پروردگار، فروتنى و ياد دائم و قطع اميد از غير خدا را در پى دارد. كه جز شوق و هراس از پروردگار و جز اميد به خداى رحمان و رحيم و جز بيم و خوف از مالك روز جزا ندارند. اين باى عده اى است ولى عارفان از اسماى الهى ، تاثيرات و حالات ارجمندى مى يابند و از علم اليقين به عين اليقين و سپس به حق اليقين مى رسند. از همين روست كه وقتى امام صادق عليه السلام جمله مالك يوم الدين را تكرار مى كرد، غش مى كرد. امام سجاد عليه السلام آنقدر تكرار مى كرد، كه نزديك بود جان دهد، عارفان با ياد نامهاى زيباى خدا حالات ارزشمندى دارند و در تفرجگاه هاى ملكوت و جلال خدا سير و سياحت مى كنند و با جلوه هاى صفات جمال الهى مانوس و همدمند. ترتيب نامهاى ياد شده الله ، رحمن ، رحيم ، رب ، مالك مطابق ترتيب واقعى است ، جايگاه لفظ جلاله الله مقدم بر مقام ربوبيت است ، مقام ربوبيت بر رحمت رحمانيه و آن بر رحمت رحيميه تقدم دارد. مقام رحيميت خدا مقدم بر اسم اخير است . اياك نعبد يعنى جز تو را نمى پرستم و در برابر ديگرى خضوع نمى كنم ، يا از عبادتمان مطلوبى جز تو نداريم . وجود حقيقى از آن خداست . حق بندگى آن است كه در اين مسئله براى او شريكى ديده نشود و تنها او مطلوب باشد. اين كه به جاى مى پرستم گفته شده مى پرستيم براى ادب است ؛ يعنى نمازگزار خود را شايسته مقام بندگى نمى شمارد و عبادت خود را به عبادت بندگان صالح ضميمه مى كند تا پرستش مخلصان را در ادعاى اخلاص ، بر عبادت خود غلبه داده باشد و اگر ادعا مى كند تنها تو را مى پرستيم ، با توجه به عبادت مخلصان ، دروغ نگفته باشد. از حالت غيب نيز به حالت خطاب ، التفات شده است ، يعنى تا به اينجا با اوصاف غايب خدا را مى ستود، اين جا به خدا خطاب مى كند كه نشانه ترقى از دورى به نزديكى و از غيبت به حضور است ، گويى خدا را چشم دل مى بيند و خود را در محضر او احساس مس كند و با حضور دل مى گويد: تنها تو را مى پرستيم و از تو بارى مى جوييم . در حديث قدسى است : من همنشين كسى هستم كه مرا ياد كند (34) بندگى كامل آن است كه بنده ، خود و همه جهانيان را از همه جهات ، به خدايى كه از هر جهت بى نياز است ، نيازمند ببيند و باور كند او به ديگران بى نيازى مى بخشد. مردم در داشتن اين معرفت ، مراتب متفاوتى دارند. آن كه در عبوديت ، كامل ترين است ، عارفترين خلايق است كه به خداوند از همه نزديكتر است ؛ يعنى سرور پيامبران و خاتم انبيا و جانشينان دوازده گانه او كه با حضرتش در معرفت ، متحد و در مراتب توحيد كاملند. پس از آنان ، كسانى كه مرتبه عارفان شان در رتبه بعد است . تا به پايين ترين مراتب معرفت برسد كه مسلمانان موحد دارند. اياك نستعين تنها از تو يارى مى جويم براى طاعت و عبادت تو و براى دفع شر دشمنانت و رد نيرنگ هاى شان و انجام دستورهايت . منحصر ساختن استعانت و يارى طلبى ، از شاخه هاى توحيد ربوبى است . هر كس معتقد باشد پروردگارى جز خدا نيست . همه سود و زيان را هم از او مى بيند و جز به خير او او اميد نمى بندد و از ديگرى يارى نمى طلبد و به ديگرى استغاثه و پناه نمى برد. اين مرتبه توحيد دشوار است ، هم از نظر علمى و هم از نظر حالت روحى و عمل خارجى ، هر كس به چنين مرتبه اى نائل شد بهره اى از عوالم بندگى و مراتب معرفت و درجات قرب دارد. استعانت جويى كامل فقط از خدا، بستگى به فراهم بودن چندين معرفت و شناخت دارد، چه نسبت به بنده ، چه نسبت به آفريدگار. مثل اينكه بداند خودش نيازمند است و نمى تواند خواست هايش را جامه عمل بپوشاند، بداند كه خداى بى نياز است و مى تواند يارى كند و از عنايت داشتن بخيل نيست و حالت بنده اش را مى داند.

يك ذره ز فقر خويش ، اظهار كنيم
چندان كه خدا غنى است ، ما محتاجيم
وقتى اين مراتب و حالات براى بنده پيدا شد، حالت استعانت پيدا مى شود و پيش از زبان قال با زبان حال يارى مى طلبد، هر چند اين حالت به كمال مى رسد، فيض الهى در يارى و اجابت و عنايت ، جوشان تر مى شود. وقتى خودش و صفاتش و همه نيازها و خواسته هايش را وابسته به خدا ببيند و او را از هر جهت غنى مطلق ببيند، كه به او وجود بخشيده و قدرت داده كه اگر گناه هم مى كند، با قدرتى است كه از خداست ، ولى خدا او را به خاطر نافرمانى اش مواخذه نمى كند و در اين هنگام ، اميدش به عنايت الهى كامل شده و حالت استعانت در دلش نيرو مى گيرد. با اين حالت ، وقتى حاجتى از خدا بخواهد و او را به يارى بخواهد، دعايش نزد خدا مستجاب مى شود. اهدنا الصراط المستقيم يعنى ما را به راه راست هدايت كن ؛ راهى كه ما را به محبت و بهشت تو مى رساند و مانع آن مى شود كه از هوسهاى خود پيروى كنيم . در برخى روايات است ، صراط مستقيم ، راه معرفت خداست و دو صراط است ، يكى در آخرت و يكى در دنيا، امام مفترض الطاعه است . (35) كسى كه امام معصوم را در دنيا بشناسد و از هدايت او پيروى كندت از صراطى كه پل دوزخ در آخرت است ، مى گذرد و كسى كه امام را در دنيا نشناسد، گام هايش در آخرت ، بر صراط مى لرزد و به دوزخ مى افتد. در حديث است صراط، امير المومنين عليه السلام است . صراط امام شناسى است . صراط مستقيم اهل بيت است . صراط باريك تر از مو و برنده تر از شمشير است . همچون برق از آن مى گذرد؛ بعضى مانند اسب تيز رو، يا مثل پياده از آن مى گذرند؛ بعضى به رو در دوزخ مى افتند؛ صراط تاريك است و مردم به اندازه نورهايشان از آن عبور مى كنند. اين ها همه مضمون روايات است . هر چه پيمودنش ‍ انسان را به مقصد مى رساند، صراط است . گاهى اين چيز، راهى است كه در دشت و بيابان و آبادى كشيده مى شود؛ گاهى راهى است كه انسان را به خداشناسى مى رساند؛ گاهى مسيرى است كه به قرب و جوار خدا در بهشت منتهى مى شود. راهى كه به بهشت مى رسد، عمل و دين و شناخت امام و اطاعت او، خصوصا معرفت نسبت به اميرالمومنين عليه السلام است . راه هايى كه در دنيا انسان را به مقصد مى رساند، گاهى مستقيم است ، گاهى هم راه غير مستقيم . راه مستقيم بين دو نقطه ، يكى بيش تر نيست ، ولى راه كج بسيار است ، منتها بعضى نزديك تر است ، بعضى دورتر. دورترين راه به خدا، راه شيطان و برادران اوست تو نزديكترين راه ، راهى است كه با شناخت كامل ترى از خدا و اسما و صفات و افعال او و اخلاق شايسته ترى همراه است . حركات اختيارى انسان در روح و حقيقت و قلب او اثر مى گذارد و وى را به خدا و معنويات دور يا نزديك مى سازد. هر اثرى كه در روح و قلب پيدا شود، همچون گامى به سوى جهنم يا بهشت است . خداى متعال بر اساس حكمت خويش ‍ براى هر عملى ، تاثيرى در قلب قرار داده است ؛ يا نزديك كننده يا دور سازنده ؛ توفيق آورنده يا محروم كننده . كار خير، دل را شايسته و آماده براى پيدايش كار خير مى سازد، كه نام آن توفيق است . كار بد نيز دل را براى سر زدن كار ناشايست ، آماده مى كند كه نامش خذلان يا سلب توفيق است . در اين مسير تاآن چه سير مى كند، روح انسان است و سير او حركات متمايل به خوبى يا بدى است كه در قرآن است . اين حركات اثر گذار در قلب ، ريشه در صفات قلب دارد؛ صفاتى كه بيش از حركات است ، مانند مراتب معرفت ، علم تفكر، جهل كه اين ها در سرزدن افعالى از انسان موثر است . كارهايى كه از انسان سر مى زند، در نتيجه اراده عمل كنده و اوصاف تاثير گذار در اراده خير و شر است . هر كس به اقتضاى ماهيت وجودى خويش از خدا مى خواهد به او توفيق پيمودن راه سعادت و بهشت و قرب خدا را عطا كند يا با بى توفيقى خواستار راه شقاوت و دوزخ و دورى از ساحت قرب و نزديكى خدا مى شود. با اين مقدمات ، روشن است صراط را مى توان بر صورت انسانى و صفات او، بر امام ، بر شريعت و بر پل دوزخ اطلاق كرد. همه اين ها راهى به سوى بهشت و عالم نور و قرب خداست . راه مستقيم براى هر مكلف نزديك ترين راهى است كه به لحاظ خصوصيات و صفات ذاتى هر شخص ، او را به مقام قرب مى رساند؛ يعنى حركات ارادى او در رساندنش به رضاى حق ، سودمندتر است . آنچه كه او را زودتر برساند صراط مستقيم اوست . اگر براى كسى خواندن نماز خاص شب هاى رجب ، براى اين هدف سودمندتر از مطالعه كتاب هاى علمى باشد، يا براى كسى روزه نگرفتن و داشتن نيرو براى عبادت ، مفيدتر از آن باشد كه روزه بگيرد و به خاطر ضعف ، نتواند عبادت كند، نزديك ترين راه او سودمندترين راه است . در روايت است گاهى بنده اى يكى دو شب از نماز شب محروم مى شود، تا گرفتار عجب نشود، يا اين كه سر زدن خطا از مومن گاهى براى حفظ او از عجب و غرورى است كه زيانبارتر از خطاست . پس صراط مستقيم هر كسى در هر روزى بلكه در هر نفس و حركت و سكون ، آن است كه او را نسبت به حال حاضر و آينده اش در پيمودن راه خير و سعادت ، مفيدتر باشد. از حضرت امير عليه السلام روايت است مقصود از طلبيدن هدايت در اين سوره ، ثبات و پايدارى در هدايت سابق است . ما از خدا مى خواهيم در آينده ، ما را از هدايت بيشترى نسبت به گذشته برخوردار سازد، تا راه يابيم كه در بوستان قدس و گلشن انس با پروردگار سير كنيم و با قطع وابستگى هاى جسمى و طبيعى ، شاهد فروغ تجليات الهى و آشكار شدن اسرار غيبى باشيم . حقيقت على عليه السلام و ائمه ديگر، از اين جهت كه آنان نور خدا در جهان و جهانيان اند، صراط مستقيم است و مردم از همين رهگذر به خدامى رسند.
صراط الذين انعمت عليهم شرح و توضيح صراط مستقيم است . صراط آنان كه بر آنان نعمت داده اى ؛ يعنى شيعيان امير المومنين عليه السلام صراط اينان اخلاق و اوصاف و اعمالشان است كه حضرت امير عليه السلام در پاسخ سوال همام از اوصاف متقيان و پارسيان بيان فرمود: راه شان راهى است ميانه و دور از افراط و تفريط، چه در مسائل اعتقادى و چه اخلاقى و چه معيشتى . غير المغضوب عليهم ، نه گمراهان وزشت كاران كه بر آنان غضب كرده اى . و لا الضالين و نه گمراهان كه اهل غلو هستند. اشاره اى بود گذرا به سوره حمد كه فضيلت بسيار دارد و به عنوان ام الكتاب مطرح است و به فرموده حضرت رسول صلى الله عليه و آله درمان هر بيمارى و دردى است ، به جز مرگ ! حضرت امير عليه السلام فرمود: شنيدم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده : خداوند مى فرمايد: سوره فاتحه را ميان خودم و بنده ام تقسيم كردم ، نيمى از آن براى من است و نيمى از آن بنده ام ، و بنده ام هر چه بخواهد مى دهم . هر گاه بنده ام بگويد بسم الله الرحمن الرحيم خداوند مى فرمايد: بنده ام با نام من آغاز كرد؛ بر من است كه كارهاى او را به پايان برسانم و حال او را خجسته سازم . و چون بگويد الحمد لله رب العالمين ، فرمايد: بنده ام مرا ستوده و دانست نعمت هايى كه دارد از من است و بلاهايى كه از او دفع شده ، به فضل من بوده است . شما را شاهد مى گيرم كه نعمت هاى آخرت را هم بر نعمت هاى دنيوى او خواهم افزود و بلاهاى آخرت را از او دفع خواهم كرد، همچنان كه بلاهاى دنيا را دفع كردم . و چون بگويد الرحمن الرحيم فرمايد: به رحمانيت و رحيميت من گواهى داد: شما را شاهد مى گيرم كه بهره او را از نعمت هايم افزون و عطايم را بر او سرشار خواهم ساخت . و چون گويد مالك يوم الدين فرمايد: شما را گواه مى گيرم همچنان كه او به مالكيت من در روز جزا شهادت داد، روز قيامت حساب او را آسان مى گيرم و حسناتش را قبول كرده ام ، از خطاهايش ‍ در مى گذرم . و چون گويد اياك نعبد فرمايد: بنده ام راست مى گويد تنها مرا مى پرستد .شما را شاهد مى گيرم بر عبادتش ‍ پاداشى خواهم داد كه مايه غبطه همگان شود. و چون گويدو اياك نستعين فرمايد: از من يارى خواست و به من پناه آورد، شما را گواه مى گيرم در كارهايش او را يارى خواهم كرد و در سختى ها پناهش خواهم داد و در حوادث ، دستش را خواهم گرفت . چون گويد اهدنا الصراط المستقيم خداوند فرمايد: اين بنده من است ، بنده ام را هر چه بخواهد مى دهم ، دعاى بنده ام را مستجاب مى كنم و به آرزوهايش خواهم رساند و از بيم ها، ايمنش ‍ خواهم ساخت . چه خداى كريم و مهربانى ! كجايند غافلان ؟ كجايند جهانيان تا اين بزرگوارى را اندازه بگيرند و هو را از اين جهت هم يكتا بشناسند؟ چه خداى بزرگوارى ! كه با نماز به بندگانش اجازه داده است او را ياد كند و پرستش نمايند و همين عبادت را سبب آمرزش ‍ گناهانشان و اصلاح عيب هاى شان و رسيدن به درجات بالاتر قرار داده و با تكليف نماز اين گونه به آنان شرافت بخشيده است .

next page

fehrest page

back page