در آئينه اين عصر
از چهارده قرن پيش تاكنون . جهان هزاران رنگ به خود گرفته , فرهنگ هاتغيير و تحول
يافته و ذائقه ها دگرگون شده است , ممكن است كسى بپنداردكه فرهنگ قديم و ذوق قديم
سخن على را مى پسنديد و در برابرش خاضع بود ,فكر و ذوق جديد بنحو ديگرى قضاوت مى
كند , اما بايد بدانيم كه سخن على (ع ) چه از نظر صورت و چه از نظر معنى محدود به
هيچ زمان و هيچ مكانى نيست , انسانى و جهانى است , ما بعد در اين باره بحث خواهيم
كرد فعلابه موازات اظهار نظرهايى كه در قديم در اين زمينه شده است اظهار نظرهاى
صاحب نظران عصر خود را اندكى منعكس مى كنيم .
مرحوم ( شيخ محمد عبده) مفتى اسبق مصر از افرادى است كه تصادف ودورى از وطن او را
با نهج البلاغه آشنا مى كند و اين آشنايى به شيفتگىمى كشد و شيفتگى به شرح اين
صحيفه مقدس و تبليغ آن در ميان نسل جوان عرب , منجر مى گردد .
وى در مقدمه شرح خود مى گويد :
( در همه مردم عرب زبان , يك نفر نيست مگر آنكه معتقد است سخن على (ع) بعد
از قرآن و كلام نبوى , شريفترين وبليغ ترين و پرمعنى ترين و جامعترين سخنان است( .
على الجندى رئيس دانشكده علوم در دانشگاه قاهره در مقدمه كتاب (على بن ابى طالب ,
شعره و حكمه) درباره نثر على (ع) مى گويد :
( نوعى خاص از آهنگ موسيقى كه بر اعماق احساسات پنجه مى افكند دراين سخنان
هست , از نظر سجع , چنان منظوم است كه مى توان آنرا ( شعرمنثور) ناميد( .
وى از قدامه بن جعفر نقل مى كند كه گفته است :
( برخى در سخنان كوتاه , توانايند و برخى در خطبه هاى طولانى , و على درهر
دو قسمت بر همه پيشى گرفته است , همچنانكه در ساير فضيلتها( .
)طه حسين) اديب و نويسنده معروف مصرى معاصر , در كتاب ( على وبنوه) داستان مردى را
نقل مى كند كه در جريان جنگ جمل دچار ترديد مى شود, با خود مى گويد چطور ممكن است
شخصيت هايى از طراز طلحه و زبير برخطاباشند ؟ ! درد دل خود را با خود على ( ع ) در
ميان مى گذارد و از خود علىمى پرسد كه مگر ممكن است چنين شخصيتهاى عظيم بى سابقه اى
برخطا روند ؟ علىبه او مى فرمايد :
)انك لملبوس عليك , ان الحق و الباطل لا يعرفان باقدار الرجال ,اعرف الحق تعرف
اهله , و اعرف الباطل تعرف اهله ( .
يعنى تو سخت در اشتباهى , تو كار واژگونه كرده اى , تو به جاى اينكه حق و باطل را
مقياس عظمت و حقارت شخصيتهاقرار دهى , عظمتها و حقارتها را كه قبلا با پندار خود
فرض كرده اى ,مقياس حق و باطل قرار داده اى , تو مى خواهى حق را با مقياس افراد
بشناسى! برعكس رفتار كن ! اول خود حق را بشناس , آن وقت اهل حق را خواهى شناخت ,
خود باطل را بشناس , آن وقت اهل باطل را خواهى شناخت , آنوقت ديگر اهميت نمى دهى كه
چه كسى طرفدار حق است و چه كسى طرفدار باطل , واز خطا بودن آن شخصيتها در شگفت و
ترديد نخواهى بود .
)طه حسين) پس از نقل جمله هاى بالا مى گويد :
)من پس از وحى و سخن خدا , جوابى پر جلال تر و شيواتر از اين جواب نديده و
نمى شناسم.)
)شكيب ارسلان) ملقب به اميرالبيان يكى ديگر از نويسندگان زبر دست عرب در عصر حاضر
است . در جلسه اى كه به افتخار او در مصر تشكيل شده بود, يكى از حضار مى رود پشت
تريبون و ضمن سخنان خود مى گويد :
دو نفر در تاريخ اسلام پيدا شده اند كه به حق شايسته اند ( امير سخن) ناميده شوند :
يكى على بن ابى طالب و ديگرى شكيب( .
شكيب ارسلان با ناراحتى برمى خيزد و پشت تريبون قرار مى گيرد و ازدوستش كه چنين
مقايسه اى به عمل آورده گله مى كند و مى گويد :
) من كجا و على بن ابى طالب كجا ! من بند كفش على هم به حساب نمىآيم )
(1) .
)ميخائيل نعيمه) نويسنده مسيحى معاصر لبنانى در مقدمه كتاب (الامام على( تاليف جرج
جورداق مسيحى لبنانى , مى گويد :
)على تنها در ميدان جنگ قهرمان نبود , در همه جا قهرمان بود : درصفاى دل ,
پاكى وجدان , جذابيت سحر آميز بيان , انسانيت واقعى , حرارت ايمان , آرامش شكوهمند
, يارى مظلومان , تسليم حقيقت بودن در هر نقطه وهر جا كه رخ بنمايد , او در همه اين
ميدانها قهرمان بود.)
سخن خود را پايان مى دهيم و بيش از اين به نقل ستايش افراد و اشخاصنمى پردازيم
ستايشگر سخن على ( ع ) ستايشگر خود است .
كه دو چشمم روشن و نامرمد است . |
مادح خورشيد , مداح خود است |
سخن خود را در اين زمينه به سخن خود على ( ع ) پايان مى دهيم :
روزى يكى از اصحاب على ( ع ) خواست خطابه اى ايراد كند , نتوانست وزبانش به اصطلاح
بند آمد , على فرمود :
همانا زبان , پاره اى از انسان است و در اختيار ذهن او , اگر ذهن نجوشدو
واپس رود از زبان كارى ساخته نيست , اما آنگاه كه ذهن باز شود مهلت به زبان نمى دهد
.
سپس فرمود :
( و انا لامراء الكلام و فينا تنشبت عروقه و علينا تهدلت غصونه.(
همانا ما فرماندهان سپاه سخنيم , ريشه درخت سخن در ميان ما دويده و جاگرفته و شاخه
هايش بر سر ما آويخته است (2)
جاحظ در ( البيان و التبيين( از عبدالله بن الحسن بن على ( عبدالله محض ) نقل مى
كند كه على ( ع ) فرموده است :
ما به پنج خصلت از ديگران ممتازيم :
فصاحت , زيبايى رخسار , گذشت و اغماض , شجاعت و دليرى ,محبوبيت در ميان زنان
( 3 ) .
اكنون درباره خصيصه دوم سخنان على , يعنى چند بعدى معانى آن , كه موضوعاصلى اين
سلسله مقالات است وارد بحث مى شويم .
شاهكارها
هر ملتى كم و بيش در ميان خود از نظر ادبى آثارى دارد كه برخى از آنهاشاهكار به
شمار مى رود . بگذريم از برخى شاهكارهاى دنياى قديم در يونان وغير يونان و برخى
شاهكارهاى ادبى قرون جديد در ايتاليا و انگلستان وفرانسه و غيره , گفتگو و قضاوت
درباره آنها را بر عهده كسانى مى گذاريمكه با آن ادبيات آشنا هستند و شايستگى داورى
درباره آنها را دارند , سخنخود را محدود مى كنيم به شاهكارهايى كه در زبان عربى و
فارسى وجود دارد وكم و بيش مى توانيم آنها را درك كنيم .
البته قضاوت صحيح درباره شاهكارهاى زبان عربى و فارسى خاصه ادبا و اهلفن است , ولى
اين اندازه مسلم است كه هر يك از اين شاهكارها از جنبهخاصى شاهكار است نه از همه
جنبه ها , و به عبارت صحيحتر : هر يك ازخداوندان اين شاهكارها تنها در يك زمينه خاص
و محدود توانسته اند هنرنمائى كنند , در واقع استعداد هنريشان در يك زمينه معين و
محدود بودهاست , و اگر احيانا از آن زمينه خارج شده اند از آسمان به زمين سقوط كرده
اند .
در زبان فارسى شاهكارهايى وجود دارد , در غزل عرفانى , غزل عادى , پندو اندرز ,
تمثيلات روحى و عرفانى , حماسه , قصيده و غيره ولى چنان كه مى دانيم هيچيك از شعراى
ما كه شهرت جهانى دارند در همه اين رشته ها نتوانسته اند شاهكار به وجود آورند .
شهرت و هنر حافظ در غزل عرفانى , سعدى در پند و اندرز و غزل معمولى ,فردوسى در
حماسه , مولوى در تمثيلات و نازك انديشى هاى روحى و معنوى ,خيام در بدبينى فلسفى ,
و نظامى در چيز ديگر است و به همين جهت نمى توانآنها را با هم مقايسه كرد و ميانشان
ترجيح قائل شد , حداكثر اينست كه گفته شود هر كدام از اينها در رشته خود مقام اول
را واجد است . هر يك از اين نوابغ اگر احيانا از رشته اى كه در آن استعداد داشته
اند خارجشده اند تفاوت فاحشى ميان دو نوع سخن آنها ملاحظه شده است .
شعراى عرب , چه در دوره جاهليت و چه در دوره اسلام , نيز چنين اند .
در نهج البلاغه آمده است كه از على عليه السلام سؤال شد : شاعرترين شاعران عرب كيست
؟ ايشان جواب دادند :
( ان القوم لم يجروا فى حلبه تعرف الغايه عند قصبتها , فان كان لابدفالملك
الضليل ( .
يعنى اين شاعران در يك ميدان اسب نتاخته اند تا معلوم شود كداميك گوى سبقت ربوده
اند.
آنگاه فرمود :
فان كان و لابد فالملك الضليل(4).
اگر ناچار بايد اظهار نظرى كرد بايد گفت آن پادشاه تبه كار ( يعنىامرؤالقيس ) بر
ديگران مقدم است .
ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه ذيل جمله بالا داستانى با سند نقلمى كند , مى
گويد :
على عليه السلام در ماه رمضان هر شب مردم را به شام دعوت مى كرد و بهآنها
گوشت مى خورانيد . اما خود از غذاى آنها نمى خورد . پس از صرف شام براى آنها خطابه
مى خواند و موعظه مى كرد , يك شب حاضران در حالى كه مشغول صرف غذا بودند درباره
شاعران گذشته به بحث مى پرداختند , على پساز صرف غذا سخن گفت و در ضمن فرمود : (
ملاك كار شما دين است , مايه حفظ و نگهدارى شما تقوا است , ادب زيور شما است و حلم
حصار آبروى شمااست) . آنگاه رو كرد به ابوالاسود دئلى كه جزء حاضران بود و قبلا
دربحث درباره شاعران شركت كرده بود و گفت بگو ببينم عقيده تو دربارهشاعرترين شاعران
چيست ؟ ! ابوالاسود شعرى از ابودؤاد ايادى خواند و گفت به عقيده من اين شخص از همه
شاعرتر است . على فرمود اشتباه كرده اى چنين نيست , مردم كه ديدند على درباره
موضوعى كه قبلا مورد بحث آنها بود اظهار علاقه مى كند يك صدا فرياد كردند : شمانظر
بدهيد يا اميرالمومنين , شما بفرماييد كه تواناترين شاعران كيست ؟على فرمود قضاوت
درباره اين موضوع صحيح نيست , زيرا اگر در مسابقه شعرى, همه آنها در يك جهت سير
كرده بودند ممكن بود درباره آنها داورى كردهبرنده را معرفى كنيم . اگر لازم باشد
حتما اظهار نظرى بشود بايد بگوييم آنكس كه نه تحت تاثير ميل شخصى و نه تحت تاثير
بيم و ترس ( بلكه صرفا تحت تاثير قوه خيال و ذوق شعرى ) سروده است بر ديگران مقدم
است ,گفتند يا اميرالمؤمنين آن كيست ؟ گفت پادشاه تبهكار امرء القيس .
مى گويند كه از يونس , نحوى معروف , پرسيدند بزرگترين شاعر جاهليت كيست ؟ گفت :
امرء القيس اذا ركب , و النابغه اذا هرب , و زهير اذا رغب و الاعشىاذا طرب
.
بزرگترين شاعران امرء القيس است آنگاه كه سوار شود يعنى در وقتى كهاحساسات دلاورى و
شجاعتش تحريك شود و بخواهد حماسه بگويد , و ديگر نابغه ذبيانى است اما آنگاه كه تحت
تاثير واهمه و ترس قرار گيرد وبخواهد معتذر شود و از خود دفاع كند , و زهير بن ابى
سلمى است آنگاه كه چيزي را دوست بدارد و بخواهد توصيف كند , اعشى است آنگاه كه به
طرب آيد .
مقصود اين مرد اينست كه هر يك از اين شاعران در زمينه معين استعداددارند و
شاهكارهايى كه به وجود آورده اند تنها در همان زمينه معين است كه استعداد آن را
داشته اند . هر كدام در رشته خود اولند و هيچكدام در رشته ديگرى نبوغى بخرج نداده
اند .
على در ميدانهاى گوناگون
از امتيازات برجسته سخنان اميرالمومنين كه به نام ( نهج البلاغه) امروز در دست ما
است اينست كه محدود به زمينه خاصى نيست , على بهتعبير خودش تنها در يك ميدان اسب
نتاخته است , در ميدانهاى گوناگونكه احيانا بعضى با بعضى متضاد است تكاور بيان را
به جولان در آورده است . نهج البلاغه شاهكار است اما نه تنها در يك زمينه , مثلا :
موعظه , ياحماسه , يا فرضا عشق و غزل , يا مدح و هجا و غيره . بلكه در زمينه
هاىگوناگون كه شرح خواهيم داد .
اين كه سخن شاهكار باشد ولى در يك زمينه البته زياد نيست و انگشت شمار است ولى به
هر حال هست . اينكه در زمينه هاى گوناگون باشد ولى درحد معمولى نه شاهكار , فراوان
است , ولى اينكه سخنى شاهكار باشد و درعين حال محدود به زمينه خاصى نباشد از مختصات
نهج البلاغه است .
بگذريم از قرآن كريم كه داستانى ديگر است , كدام شاهكار را مى توان پيدا كرد كه به
اندازه نهج البلاغه متنوع باشد ؟ !
سخن نماينده روح است , سخن هر كس به همان دنيايى تعلق دارد كه روح گوينده اش به
آنجا تعلق دارد , طبعا سخنى كه به چندين دنيا تعلق داردنشانه روحيه اى است كه در
انحصار يك دنياى بخصوص نيست . و چون روح علىمحدود به دنياى خاصى نيست , در همه
دنياها و جهانها حضور دارد , و به اصطلاح عرفا , ( انسان كامل) و( كون جامع) و(
جامع همه حضرات) و دارنده همه مراتب است , سخنش نيز به دنياى خاص محدود نيست .
ازامتيازات سخن على اينست كه به اصطلاح شايع عصر ما چند بعدى است نه يك بعدى .
خاصيت همه جانبه بودن سخن على و روح على مطلبى نيست كه تازه كشف شدهباشد , مطلبى
است كه حداقل از هزار سال پيش اعجابها را بر مى انگيخته است . سيد رضى كه به هزار
سال پيش تعلق دارد , متوجه اين نكته و شيفته آن است , مى گويد :
(از عجايب على كه منحصر به خود اوست و احدى با او در اين جهت شريك نيست
اينست كه وقتى انسان در آن گونه سخنانش كه در زهد و موعظه و تنبه است تامل مى كند ,
و موقتا از ياد مى برد كه گوينده اين سخن , خود, شخصيت اجتماعى عظيمى داشته و
فرمانش همه جا نافذ و مالك الرقاب عصرخويش بوده است , شك نمى كند كه اين سخن از آن
كسى است كه جز زهد و كناره گيرى چيزى را نمى شناسد و كارى جز عبادت و ذكرندارد ,
گوشه خانه يا دامنه كوهى را براى انزوا اختيار كرده , جز صداىخود چيزى نمى شنود و
جز شخص خود كسى را نمى بيند و از اجتماع و هياهوى آنبى خبر است . كسى باور نمى كند
كه سخنانى كه در زهد و تنبه و موعظه تااين حد موج دارد و اوج گرفته است از آن كسى
است كه در ميدان جنگ تاقلب لشكر فرو مى رود , شمشيرش در اهتزاز است و آماده ربودن
سر دشمناست , دليران را به خاك مى افكند و از دم تيغش خون مى چكد , و در همين حال
اين شخص زاهدترين زهاد و عابدترين عباد است.)
سيد رضى آنگاه مى گويد :
( من اين مطلب را فراوان با دوستان در ميان مى گذارم و اعجاب آنها رابدين
وسيله بر مى انگيزم) .
شيخ محمد عبده نيز تحت تاثير همين جنبه نهج البلاغه قرار گرفته است ,تغيير پرده ها
در نهج البلاغه و سير دادن خواننده , به عوالم گوناگون بيشاز هر چيز ديگر مورد توجه
و اعجاب او قرار گرفته است چنانكه خود او درمقدمه شرح نهج البلاغه اظهار مى دارد .
قطع نظر از سخنان على , بطور كلى روح على يك روح وسيع و همه جانبه وچند بعدى است ,
و همواره به اين خصلت ستايش شده است . او زمامدارى است عادل , عابدى است شب زنده
دار , در محراب عبادت گريان و در ميدان نبرد خندان است , سربازىاست خشن و سرپرستى
است مهربان و رقيق القلب , حكيمى است ژرف انديش, فرماندهى است لايق , او هم معلم
است و هم خطيب و هم قاضى و هم مفتى وهم كشاورز و هم نويسنده , او انسان كامل است و
بر همه دنياهاى روحىبشريت محيط است .
صفى الدين حلى متوفى در قرن هشتم هجرى درباره اش مى گويد :
و لهذا عزت لك الانداد
فاتك ناسك فقير جواد
و لا حاز مثلهن العباد
و باس يذوب منه الجماد
الشعر و يحصى صفاتك النقاد
جمعت فى صفاتك الاضداد
زاهد حاكم حليم شجاع
شيم ما جمعن فى بشر قط
خلق يخجل النسيم من اللطف
جل معناك ان تحيط به
از همه اينها گذشته نكته جالب ديگر اينست كه على عليه السلام با اينكه همه درباره
معنويات سخن رانده است فصاحت را به اوج كمال رسانيده است . على ازمى و معشوق و يا
مفاخرت و امثال اينها كه ميدانهايى باز براى سخن هستند بحث نكرده است , به علاوه او
سخن را براى خود سخن و اظهار هنر سخنورى ايراد نكرده است , سخن براى او وسيله بوده
نه هدف , او نمى خواسته است به اين وسيله يك اثر هنرى و يك شاهكار ادبى از خود باقى
بگذارد , بالاتر اينكه سخنش كليت دارد محدود به زمان و مكان و افراد معينى نيست .
مخاطب او ( انسان) است و به همين جهت نه مرز مى شناسد و نه زمان , همه اينها ميدان
را از نظر شخص سخنور محدود و خود او را مقيد مى سازد . عمده جهت در اعجاز لفظى قرآن
كريم اينست كه با اينكه يكسره موضوعات و مطالبش با موضوعات سخنان متداول عصر خود
مغاير است و سر فصل ادبيات جديدى است و با جهان و دنياى ديگرى سر و كار دارد ,
زيبايى و فصاحتش در حد اعجاز است , نهج البلاغه در اين جهت نيز مانند ساير جهات
متاثر از قرآن و در حقيقت فرزند قرآن است .
پىنوشتها:
1- اين داستان را دانشمند معاصر محمد جواد مغنيه
مقيم لبنان در احتفالى كه به افتخار ايشان در مشهد مقدس , در چند سال پيش تشكيل شده
بوده است نقل كرده بودند .
2- نهج البلاغه , بخش خطبه ها .
3- جلد 2 صفحه 99 .
4- نهج البلاغه , حكمت 447 .