سيرى در نهج البلاغه

استاد شهيد علامه مطهرى

- ۱ -


كتابى شگفت

اين مجموعه نفيس . . .
اين مجموعه نفيس . . . سيد رضى و نهج البلاغه دو امتياز زيبائى و فصاحت جامعيت اعترافات ديگران نهج البلاغه در آئينه عصر ما شاهكارها على , در ميدانهاى گوناگون نگاهى كلى به مباحث نهج البلاغه
اين مجموعه نفيس و زيبا به نام ( نهج البلاغه) كه اكنون در دست ما است و روزگار از كهنه كردن آن ناتوان است و گذشت زمان و ظهور افكار و انديشه هاى نوتر و روشن تر مرتبا بر ارزش آن افزوده است , منتخبى از ( خطابه ها) و ( دعاها) و ( وصايا) و ( نامه ها) و( جمله هاى كوتاه) مولاى متقيان على ( ع ) است كه بوسيله سيد شريف بزرگوار ( رضى ) رضوان الله عليه در حدود هزار سال پيش گردآورى شده است . آنچه ترديد ناپذير است اينست كه على ( ع ) چون مرد سخن بوده است , خطابه هاى فراوان انشاء كرده , و همچنين به تناسبهاى مختلف جمله هاى حكيمانه كوتاه فراوان از او شنيده شده است , همچنانكه نامه هاى فراوان مخصوصا در زمان خلافت نوشته است , و مردم مسلمان علاقه و عنايت خاصى به حفظ و ضبط آنها داشته اند . ( مسعودى) كه تقريبا صد سال پيش از سيد رضى مى زيسته است ( اواخر قرن سوم و اوايل قرن چهارم هجرى ) در جلد دوم مروج الذهب تحت عنوان ( فى ذكر لمع من كلامه و اخباره و زهده) مى گويد : (آنچه مردم از خطابه هاى على در مقامات مختلف حفظ كرده اند (1) بالغ بر چهارصد و هشتاد و اندى مى شود , على (ع) آن خطابه ها را بالبديهه و بدون يادداشت و پيشنويس انشاء مى كرد , و مردم هم الفاظ آنرا مى گرفتند و هم عملا از آن بهره مند مى شدند) . گواهى دانشمند خبير و متتبعى مانند مسعودى مى رساند كه خطابه هاى على چه قدر فراوان بوده است , در نهج البلاغه تنها 239 قسمت به نام خطبه نقل شده است , در صورتيكه مسعودى چهارصد و هشتاد و اندى آمار مى دهد و به علاوه اهتمام و شيفتگى طبقات مختلف را بر حفظ و ضبط سخنان مولى مى رساند.
سيد رضى و نهج البلاغه
سيد رضى شخصا شيفته سخنان على ( ع ) بوده است , او مردى اديب و شاعر و سخن شناس بود , ثعالبى كه معاصر وى بوده درباره اش گفته است :
( او امروز شگفت ترين مردم عصر و شريفترين سادات عراق است و گذشته از اصالت نسب و حسب به ادب روشن و فضلكامل آراسته شده است . . . او از همه شعراى آل ابى طالب برتر است با اينكه آل ابى طالب شاعر برجسته فراوان دارند , اگر بگويم در همه قريش شاعرى به اين پايه نرسيده است دور از صواب نگفته ام(2) .

سيد رضى به خاطر همين شيفتگى كه به ادب عموما و به كلمات على (ع) خصوصا , داشته است بيشتر از زاويه فصاحت و بلاغت و ادب به سخنان مولى مى نگريسته است , و به همين جهت در انتخاب آنها اين خصوصيت را در نظر گرفته است , يعنى آن قسمت ها بيشتر نظرش را جلب مى كرده است كه از جنبه بلاغت برجستگى خاص داشته است , و از اين رو نام مجموعه منتخب خويش را( نهج البلاغه) نهاده است , و به همين جهت نيز اهميتى به ذكر ماخذ و مدارك نداده است , فقط در موارد معدودى به تناسب خاصى نام كتابى را مى برد كه آن خطبه يا نامه در آنجا آمده است . در يك مجموعه تاريخى و يا حديثى در درجه اول بايد سند و مدرك مشخص باشد وگرنه اعتبار ندارد , ولى ارزش يك اثر ادبى در لطف و زيبايى و حلاوت و شيوائى آن است . در عين حال نمى توان گفت كه سيد رضى از ارزش تاريخى و ساير ارزشهاى اين اثر شريف غافل و تنها متوجه ارزش ادبى آن بوده است . خوشبختانه در عهدها و عصرهاى متاخرتر افراد ديگرى در پى گرد آورى اسناد و مدارك نهج البلاغه برآمده اند , و شايد از همه مشروحتر و جامعتر كتابى است به نام( نهج السعاده فى مستدرك نهج البلاغه) كه در حال حاضر بوسيله يكى از فضلاى متتبع و ارزشمند شيعه عراق به نام محمد باقر محمودى در حال تكوين است , در اين كتاب ذى قيمت مجموعه سخنان على ( ع ) اعم از خطب , اوامر , كتب و رسائل , وصايا , ادعيه , كلمات قصار جمع آورى شده است اين كتاب شامل نهج البلاغه فعلى و قسمت هاى علاوه اى است كه سيد رضى آنها را انتخابنكرده و يا در اختيارش نبوده است و ظاهرا جز قسمتى از كلمات قصار , مدارك و ماخذ همه بدست آمده است . تاكنون چهار جلد از اين كتاب چاپو منتشر شده است .
اين نكته نيز ناگفته نماند كه كار گردآورى مجموعه اى از سخنان على (ع) منحصر به سيد رضى نبوده است , افراد ديگرى نيز كتابهايى با نام هاىمختلف در اين زمينه تاليف كرده اند . معروف ترين آنها( غرر و دررآمدى) است كه محقق جمال الدين خوانسارى آن را به فارسى شرح كرده است و اخيرا به همت فاضل متتبع عاليقدر آقاى مير جلال الدين محدث ارموى , ازطرف دانشگاه تهران چاپ شده است .
)على الجندى) رئيس دانشكده علوم در دانشگاه قاهره در مقدمه اى كهبر كتاب(على بن ابى طالب , شعره و حكمه) نوشته است , چند كتاب ونسخه از اين مجموعه ها نام مى برد كه برخى از آنها به صورت خطى مانده است و هنوز چاپ نشده است , از اين قرار :
1 - دستور معالم الحكم , از قضاعى صاحب الخطط .
2- ( نثراللئالى) اين كتاب به وسيله يك مستشرق روسى در يك جلد ضخيم ترجمه و منتشر شده است .
3- حكم سيدنا على ( ع) نسخه خطى در دارالكتب المصريه .

دو امتياز

كلمات اميرالمومنين ( ع ) از قديم ترين ايام با دو امتياز همراه بودهاست و با اين دو امتياز شناخته مى شده است : يكى فصاحت و بلاغت , وديگر چند جانبه بودن و به اصطلاح امروز چند بعدى بودن . هر يك از اين دو امتياز به تنهايى كافى است كه به كلمات على ( ع ) ارزش فراوان بدهد ,ولى توام شدن اين دو با يكديگر يعنى اينكه سخنى در مسيرها و ميدانهاى مختلف و احيانا متضاد رفته و در عين حال كمال فصاحت و بلاغت خود را درهمه آنها حفظ كرده باشد , سخن على ( ع ) را قريب به حد اعجاز قرار دادهاست و به همين جهت سخن على در حد وسط كلام مخلوق و كلام خالق قرار گرفته است و درباره اش گفته اند : ( فوق كلام المخلوق و دون كلام الخالق( !

زيبايى

اين امتياز نهج البلاغه براى فردى كه سخن شناس باشد و زيبايى سخن رادرك كند نياز به توضيح و توصيف ندارد , اساسا زيبايى درك كردنى است نه وصف كردنى . نهج البلاغه پس از نزديك چهارده قرن براى شنونده امروزهمان لطف و حلاوت و گيرندگى و جذابيت را دارد كه براى مردم آنروز داشتهاست , ما نمى خواهيم در مقام اثبات اين مطلب برآئيم , به تناسب بحث و گفتگويى درباره تاثير و نفوذ سخن على در دلها و در برانگيختناعجابها كه از زمان خود آنحضرت تا امروز با اين همه تحولات و تغييراتىكه در فكرها و ذوقها پيدا شده , ادامه دارد , انجام مى دهيم و از زمان خودآنحضرت آغاز مى كنيم :
ياران على ( ع ) خصوصا آنان كه از سخنورى بهره اى داشتند شيفته سخنانش بودند , ابن عباس يكى از آنهاست . ابن عباس آنچنان كه ( جاحظ) در (البيان و التبيين) نقل مى كند خود خطيبى زبردست بوده است ( 3 ) .
وى اشتياق خود را به شنيدن سخنان على (ع) و لذت بردن خويش را ازسخنان نغز آن حضرت كتمان نمى كرده است , چنان كه هنگامى كه على (ع ) خطبه معروف شقشقيه را انشاء فرمود ابن عباس حضور داشت , در اين بين ,مردى از اهل سواد كوفه نامه اى كه مشتمل بر مسائلى بود به دست آن حضرت داد و سخن قطع شد . على عليه السلام پس از قرائت آن نامه با آنكه ابن عباس تقاضا كرد سخن را ادامه دهد ادامه نداد , ابن عباس گفت هرگز درعمر خود از سخنى متاسف نشدم آنچنانكه بر قطع اين سخن متاسف شدم .
ابن عباس در مورد يكى از نامه هاى كوتاه على كه به عنوان خودش صادرشده مى گويد : ( بعد از سخن پيامبر اكرم ( ص ) از هيچ سخنى به اندازهاين سخن سود نبردم( ( 4 ).
معاويه بن ابى سفيان كه سرسخت ترين دشمنان وى بود به زيبايى و فصاحت خارق العاده سخن او معترف بود .
محقن بن ابى محقن به على ( ع ) پشت مى كند و به معاويه رو مىآورد وبراى اين كه دل معاويه را كه از كينه على ( ع ) مى جوشد خرسند سازد گفت :از نزد بى زبانترين مردم به نزد تو آمدم .
آنچنان اين چاپلوسى مشمئز كننده بود كه خود معاويه او را ادب كرد .گفت : واى بر تو ! على بى زبانترين افراد است ؟ ! قريش پيش از على ازفصاحت آگاهى نداشت , على به قريش درس فصاحت آموخت .

تاثير و نفوذ

آنان كه پاى منبر او مى نشستند سخت تحت تاثير قرار مى گرفتند , مواعظوى دلها را مى لرزانيد و اشكها را جارى مى ساخت , هنوز هم كدام دل است كه خطبه هاى موعظه اى على ( ع ) را بخواند و يا گوش كند و بلرزه در نيايد ,سيد رضى پس از نقل خطبه معروف ( الغراء) (5) مى گويد : وقتى كه على( ع ) اين خطابه را القا كرد بدنها لرزيد , اشكها جارى شد , دلها به طپشافتاد !
همام بن شريح از ياران وى است , دلى از عشق خدا سرشار و روحى از آتشمعنى شعله ور داشت , با اصرار و ابرام , از على عليه السلام مى خواهد سيماىكاملى از پارسايان ترسيم كند على از طرفى نمى خواهد جواب ياس بدهد و ازطرفى مى ترسد همام تاب شنيدن نداشته باشد لذا با چند جمله مختصر سخن راكوتاه مى كند , اما همام راضى نمى شود بلكه آتش شوقش تيزتر مى گردد , بيشتراصرار مى كند و او را سوگند مى دهد . على شروع به سخن كرد , در حدود 5 . 1صفت ( * ) در اين ترسيم گنجانيده و هنوز ادامه داشت اما هر چه سخن علىادامه مى يافت و اوج مى گرفت ضربان قلب همام بيشتر مى شد و روح متلاطمشمتلاطمتر مى گشت و مانند مرغ محبوسى مى خواست قفس تن را بشكند , ناگهانفرياد هولناكى جمع شنوندگان را متوجه خود كرد , فرياد كننده كسى جز همامنبود , وقتى كه بر بالينش رسيدند قالب تهى كرده و جان به جان آفرينتسليم كرده بود .
على فرمود : ( من از همين مى ترسيدم , عجب ! مواعظ بليغ با دلهاىمستعد چنين مى كند ؟( ! اين بود عكس العمل معاصران على در برابرسخنانش .

اعترافات

على ( ع ) يگانه كسى است بعد از رسول خدا كه مردم به حفظ و ضبطسخنانش اهتمام داشتند .
ابن ابى الحديد از ( عبدالحميد كاتب( كه در فن نويسندگى ضرب المثلاست . ( 6 ) و در اوايل قرن دوم هجرى مى زيسته است نقل مى كند كه گفت هفتاد خطبه از خطبه هاى على ( ع ) را حفظ كردم و پس از آن ذهنم جوشيد كه جوشيد .
( على الجندى) نيز نقل مى كند كه از( عبدالحميد) پرسيدند : چه چيز تو را به اين پايه از بلاغت رساند ؟ گفت :
حفظ كلام الاصلع = ( 7 ) ( ازبر كردن سخنان على( .
عبدالرحيم بن نباته ضرب المثل خطباى عرب است در دوره اسلامى , وىاعتراف مى كند كه سرمايه فكرى و ذوقى خود را از على ( ع ) گرفته است .وى به نقل ابن ابى الحديد در مقدمه شرح نهج البلاغه مى گويد :

( صد فصل از سخنان على را حفظ كردم و به خاطر سپردم و همانها براى منگنجى پايان ناپذير بود) .

جاحظ , اديب سخندان و سخن شناس معروف كه از نوابغ ادب است و دراوايل قرن سوم هجرى مى زيسته است و كتاب ( البيان و التبيين( وى يكىاز اركان چهارگانه ادب بشمار آمده است (8) مكرر در كتاب خويشستايش و اعجاب فوق العاده خود را نسبت به سخنان على ( ع ) اظهارمى دارد .
از گفته هاى وى بر مىآيد كه در همانوقت سخنان فراوانى از على ( ع ) درميان مردم پخش بوده است .
در جلد اول ( البيان و التبيين)(9) راى و عقيده كسانى را نقلمى كند كه صحت و سكوت را ستايش , و سخن زياد را , نكوهش كرده اند ,جاحظ مى گويد :

( سخن زياد كه نكوهش شده است سخن بيهوده است , نه سخن مفيد و سودمند وگرنه على بن ابى طالب و عبدالله بن عباس نيز سخن فراوان داشته اند) .

جاحظ در همان جلد اول (10) اين جمله معروف را از على ( ع ) نقل مى كند:
قيمه كل امرء ما يحسنه (11) .
آنگاه بيش از نيم صفحه اين جمله را ستايش مى كند و مى گويد :
( در همه كتاب ما , اگر جز اين يك جمله نبود كافى , بلكه كفايت بود, بهترين سخن آن است كه كم آن , تو را از بسيارش , بى نياز كند , ومعنى در لفظ پنهان نشده باشد بلكه ظاهر و نمودار باشد) .
آنگاه مى گويد :
( و كان الله عز و جل قد البسه من الجلاله و غشاه من نورالحكمه علىحسب نيه صاحبه و تقوا قائله).
( گويا خداوند جامه اى از جلالت و پرده اى از نور حكمت متناسب با نيت پاك و تقواى گوينده اش , بر اين جمله كوتاه پوشانيده است . . .(
جاحظ در همين كتاب , آنجا كه مى خواهد درباره سخنورى صعصعه بن صوحان (12)
بحث كند مى گويد :
( از هر دليلى بالاتر بر سخنورى او اينست كه على گاهى مى نشست و از اومى خواست سخنرانى كند)

سيد رضى جمله معروفى در ستايش و توصيف سخنان مولى (ع ) دارد :مى گويد :

( كان اميرالمومنين عليه السلام مشرع الفصاحه و موردها و عنه اخذت قوانينها و على امثلته حذا كل قائل خطيب و بكلامه استعان كل واعظ بليغ ومع ذلك فقد سبق و قصروا , و تقدم و تاخروا , لان كلامه عليه السلام , الكلامالذى عليه مسحه من العلم الالهى و فيه عبقه من الكلام النبوى .(
اميرالمؤمنين آبشخور فصاحت و ريشه و زادگاه بلاغت است . اسرار مستوربلاغت از وجود او ظاهر گشت و قوانين آن از او اقتباس شد . هر گويندهسخنور از او دنباله روى كرد و هر واعظ سخندانى از سخن او مدد گرفت , در عين حال به او نرسيدند و ازاو عقب ماندند . بدان جهت كه بر كلام او نشانه اى از دانش خدايى و بوئىاز سخن نبوى موجود است .

ابن ابى الحديد از علماء معتزلى قرن هفتم هجرى است , او اديبى ماهر وشاعرى چيره دست است و چنانكه مى دانيم سخت شيفته كلام مولى است و مكرردر خلال كتاب خود شيفتگى خويش را ابراز مى دارد .
در مقدمه كتاب خويش مى گويد :
( به حق , سخن على را از سخن خالق فروتر و از سخن مخلوق فراترخوانده اند , مردم همه دو فن خطابه و نويسندگى را از او فرا گرفته اند . .. همين كافى است كه يك دهم بلكه يك بيستم آنچه مردم از سخنان على گردآورده و نگهدارى كرده اند از سخنان هيچكدام از صحابه رسول اكرم با آنكه فصحايى در ميان آنها بوده است , نقل نكرده اند , و باز كافى است كه مردىمانند جاحظ در البيان و التبيين و ساير كتب خويش ستايشگر او است .(

ابن ابى الحديد در جلد چهارم كتاب خود در شرح نامه امام به عبدالله بنعباس پس از فتح مصر به دست سپاهيان معاويه و شهادت محمد بن ابى بكركه امام , خبر اين فاجعه را براى عبدالله به بصره مى نويسد (13).
مى گويد :

( فصاحت را ببين كه چگونه افسار خود را به دست اين مرد داده و مهارخود را باو سپرده است , نظم عجيب الفاظ را تماشا كن , يكى پس از ديگرىمىآيند و در اختيار او قرار مى گيرند مانند چشمه اى كه خود به خود و بدونزحمت از زمين بجوشد , سبحان الله جوانى از عرب در شهرى مانند مكه بزرگ مى شود , با هيچ حكيمى برخورد نكرده است اما سخنانش در حكمت نظرى بالادست سخنان افلاطون و ارسطو قرار گرفته است , با اهل حكمت عملىمعاشرت نكرده است اما از سقراط بالاتر رفته است , ميان شجاعان و دلاورانتربيت نشده است زيرا مردم مكه تاجر پيشه بودند و اهل جنگ نبودند , اماشجاعترين بشرى , از كار در آمد كه بر روى زمين راه رفته است . از خليل بن احمد پرسيدند : على (ع ) شجاعتر است يا عنبسه و بسطام ؟ گفت (عنبسه و بسطام را با افراد بشر بايد مقايسه كرد , على مافوق افراد بشراست
( . اين مرد فصيحتر از سحبان بن وائل و قس بن ساعده از كار در آمد و حالآنكه قريش كه قبيله او بودند افصح عرب نبودند , افصح عرب ( جرهم) است هر چند زيركى زيادى ندارند . . . .)


پى‏نوشتها:

1 - براى من معلوم نيست كه مقصود مسعودى اينست كه در متن كتب حفظ شده است و يا مقصود اينست كه مردم از بركرده اند و يا هر دو قصد شده است .
2 - مقدمه عبده بر شرح نهج البلاغه صفحه 9 .
3 - جلد اول صفحه 230 .
4 - نهج البلاغه , بخش نامه ها , شماره 22 .
5 - خطبه 81 .
* - به حسب آنچه من شخصا شمرده ام , اگر در عدد اشتباه نكرده باشم .
6 - وى ( كاتب مروان بن محمد( آخرين خليفه اموى است , ايرانى الاصل و استاد ابن مقفع دانشمند و نويسنده معروف است , درباره اش گفته اند : نويسندگى با عبدالحميد , آغاز شد و با ( ابن العميد( پايان يافت . ابن العميد وزير آل بويه بود .
7 - اصلع : يعنى كسى كه موى جلو سرش ريخته است عبدالحميد با اينكه عملا فضيلت و كمال مولى را اعتراف مى كند , به حكم وابستگى اموى , نام آن حضرت را با تعبير طنز آميزى مىآورد.
8 - سه ركن ديگر عبارت است از : ( ادب الكاتب ابن قتيبه(,( الكامل مبرد( , ( النوادر ابى على قالى( مقدمه البيان و التبيين نقل از مقدمه ابن خلدون .
9 - صفحه 202 .
10 - صفحه 83 .
11 - ارزش هر كسى همان است كه مى داند .
12 - وى از اكابر اصحاب اميرالمؤمنين است و از خطباى معروف است ,هنگامى كه مولى پس از عثمان خليفه شد خطاب به آن حضرت گفت : زينت الخلافه و مازانتك و رفعتها و ما رفعتك و هى اليك و احوج منك اليها( يعنى( تو با قبول خلافت , به آن زينت بخشيدى و جلال دادى اما خلافت ,تو را زينت نبخشيد و جلال نداد , تو به خلافت رفعت دادى و مقامش را بالابردى ولى خلافت به تو رفعت نداد و مقام تو را بالا نبرد , خلافت به تونيازمندتر است از تو به خلافت .
صعصعه جزء افراد معدودى است كه در شب وفات اميرالمومنين در تشييعجنازه آن حضرت و مراسم تدفين او , در دل تاريك شب , شركت كرد . صعصعه پس از پايان تدفين , كنار قبر على ( ع ) ايستاد , يك دست روى قلب متهيج و پرطپش خود گذاشت و با دستى ديگر مشتى از خاك برداشت و بر سرخود ريخت و خطابه اى پر شور و پر هيجان در مجمع خاندان و ياران خاص على( ع ) ايراد كرد . مرحوم مجلسى در جلد نهم بحار باب شهادت اميرالمومنين( ع ) آن خطابه عالى را نقل كرده است .
13 - نامه با اين جمله آغاز مى شود:( اما بعد فان مصر قد افتتحت و محمد بن ابى بكر رحمه الله قد استشهد (( نامه 35 از بخش نامه ها نهج البلاغه ) .