(367)
اذا كانت لك الى
الله سبحانه حاجه فابدا بمساله الصلاه على رسوله صلى الله عليه و آله ،
ثم سل حاجتك ؛ فان الله اكرم من ان يسال حاجتين ، فيقضى احداهما و يمنع
الاخرى .
(225)
چون تو را به خداوند سبحان نيازى باشد نخست از
خداوند درود بر رسول او صلى الله عليه و آله را مسالت كن و سپس حاجت
خويش را بخواه كه خداوند كريمتر از اين است كه چون دو نياز از او
بخواهند، يكى را بر آورد و ديگرى را اجابت نفرمايد.
(368)هر كس مى خواهد آبروى خويش را نگه دارد،
ستيز را رها كند
من ضن بعرضه فليدع المراء.
هر كس مى خواهد آبروى خويش را نگه دارد، ستيز را
رها كند .
پيش از اين سخن درباره ، ستيز گفته شد و ستيز جدال پيوسته است كه به
قصد حق صورت نگيرد. سفيان ثورى گفته است : هر گاه مردى را لجباز و
ستيزه گر و به خود شيفته ديديد، زيان او به حد كمال رسيده است .
(369)شتاب كردن بيش از امكان و درنگ ورزيدن پس
از به دست آمدن فرصت از حماقت است
من الخرق المعاجله قبل الامكان ، و
الاناه بعد الفرصه .
(226)
شتاب كردن بيش از امكان و درنگ ورزيدن پس از به
دست آمدن فرصت از حماقت است .
(370)از آن چه كه نباشد مپرس كه در آن چه هست و
رخ داده است براى تو مشغولى و كفايت است
لا تسال عما لم يكن ، ففى الذى قد كان لك
شغل .
(227)
از آن چه كه نباشد مپرس كه در آن چه هست و رخ
داده است براى تو مشغولى و كفايت است .
(371)
الفكر مراه صافيه ، والاعتبار منذر ناصح
، و كفى ادبا لنفسك تجنبك ما كرهته لغيرك .
(228)
انديشه آينه اى تابناك است و عبرت بيم دهنده اى
خيرخواه است و براى ادب كردن تو نفس خود را همين بس است كه از آن چه
براى غير خود خوش نمى دارى ، دورى گزينى .
يكى از حكيمان گفته است : هر گاه اخلاق كسى را خوش مى دارى ، خود
نظير آن باش و هر گاه كسى را زشت و ناخوش مى دارى ، خود چنان مباش .
(372)علم بايد پيوسته به عمل باشد و هر كس دانست
بايدعمل كند، علم عمل را فرا مى خواند اگر پاسخ داد - نفس به كمال
خواهد رسيد - وگرنه روى از او بگرداند
العلم مقرون بالعمل ، فمن علم عمل ، و
العلم يهتف بالعمل فان اجاب و الا ارتحل عنه .
(229)
علم بايد پيوسته به عمل باشد و هر كس دانست بايد
عمل كند، علم عمل را فرا مى خواند اگر پاسخ داد - نفس به كمال خواهد
رسيد - وگرنه روى از او بگرداند .
در علم بدون عمل خيرى نيست و علم بدون عمل حجت بر عالم است و از سخن
اميرالمؤ منين عليه السلام چنين استنباط مى شود كه هيچ عالمى نيست مگر
اينكه عمل كند ظاهرا مقصود آن حضرت از علم عرفان است و شك نيست كه عارف
بايد عامل باشد.
(373)
ايها الناس متاع الدنيا حطام موبى ،
فتجنبوا مرعاه قلعتها احظى من طمانيتها، و بلعتها ازكى من ثروتها، حكم
على مكثريها بالفاقه ، و اعين من غنى عنها بالراحه ، من راقه زبرجها
اعقبت ناظريه كمها، و من استشعر الشعف بها ملات ضميره اشجانا، لهن رقص
على سويداء قلبه ، هم يشغله ، و غم يحزنه ، كذلك حتى يوخذ يكظمه فيلقى
بالفضاء منقطعا ابهراه ، هينا على الله فناوه ، و على الاخوان القاوه .
انما ينظر المومن الى الدنيا بعين الاعتبار، يقتات منها ببطن الاضطرار،
و يسمع فيها باذن المقت و الابغاض ، ان قيل اثرى قيل اكدى ، و ان فرح
له بالبقاء حزن له بالفناء، هذا و لم ياتهم يوم هم فيه مبلسون .
اى مردم ! خواسته دنيا خرده گياه آلوده است ، از
چرا گاهى كه دل كندن از آن خوشتر از درنگ در آن است و اندكى روزى از آن
پسنديده تر از توانگرى آن است دروى گزينيد؛ آن كس كه از آن بسيار
برداشت به درويشى محكوم است و آن كس كه خود را شيفته دنيا درونش را
آكنده از اندوههاى مى سازد كه در سويداى دلش به جنبش مى آيد، غمى كه او
را گفتار مى سازد و اندوهى كه اندوهگينش مى دارد تا آن كه گريبانش را
مى گيرد و به كوشه اى
فكنده مى شود و رگهاى گردنش بريده مى شود، نابودى او در نظر خدا و به
خاك كردنش در نظر برادرانش آسان و بى ارزش است .
همانا كه مومن به دنيا با ديده اعتبار مى نگرد و از آن به اندازه ضرورت
بهره مى برد، سخن دنيا را به گوش خشم و دشمنى مى شنود، كه اگر گوينده
توانگر شد، ديرى نپايد كه گوينده تهيدست گرديد، اگر به بودنش شاد
شوند به زودى به نبودنش اندوهگين شوند. اين حال دنياست و حال آن كه
هنوز روزى كه در آن نوميد شوند - رستاخيز - فرا نرسيده است .
ابن ابى الحديد پس از توضيح لغات و استعاراتى كه در اين سخن آمده است
يحيى را در دوازده صحفه درباره سخنان حكمت آميز كه در وصف دنيا و
دگرگونيهاى آن گفته شده است اختصاص داده است و در آن به گفتار پارسايان
و بزرگان صوفيه استناد كرده است كه چند نمونه آن ترجمه مى شود.
انس روايت مى كند و مى گويد: هيچ شترى بر ناقه غضباى پيامبر صلى الله
عليه و آله پيشى نمى گرفت ، قضا را عربى باديه نشين با ناقه خود آمد كه
در مسابقه بر ناقه غضبا پيشى گرفت و اين كار بر مسلمانان گران آمد.
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: بر خداوند حق
است كه هيچ چيز در دنيا برترى داده نشود، مگر آن كه آن را فرو نهد.
يكى از حكيمان گفته است : چه كسى بر موج دريا خانه مى سازد؟ دنياى شما
چنين است ، آن را قرارگاه خويش مگيريد.
به حكيمى گفته شد: يك كار به ما بياموز كه چون آن را انجام دهيم ، خداى
ما را در قبال آن عمل دوست بدارد، گفت : دنيا را دشمن بداريد تا
خدايتان دوست بدارد.
ابوالدرداء گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:
اگر آن چه را كه من مى دانم شما بدانيد كم مى
خنديد و فراوان مى گرييد و دنيا در نظرتان بى ارزش مى شود آخرت را بر
خواهيد گزيد. حكيمى به يارانش گفت : با سلامت دين به اندكى از
دنيا خشنود شويد، همان گونه كه دنيا داران براى سلامت دنياى خود به
اندكى از دين خشنودند.
و در حديث مرفوع آمده است : همانا پس از من دنيا به شما روى مى آورد و
ايمان شما را مى خورد، همان گونه كه آتش هيمه را مى خورد.
به يكى از راهبان گفتند: دنيا را چگونه مى بينى ؟ گفت : بدنها را
فرسوده و آرزوها را تجديد و مرگ را نزديك و امنيت را دور مى سازد. گفته
شد: احوال اهل آن چگونه است ؟ گفت : هر كه بدان دست يابد به رنج مى
افتد و آن كس كه را از دست مى دهد اندوهگين مى شود.
يحيى بن معاذ گفته است : دنيا دكان شيطان است ، از دكان او چيزى مدزد
كه ابليس چندان به طلب تو مى آيد تا تو را فرو گيرد.
فضيل گفته است : اگر دنياى فانى شونده از زر مى بود و آخرت از مهره
ناسره پايدار، شايسته بود كه همان مهره پايدار را بر زر ناپايدار
برگزينيم تا چه رسد به آنكه مهره ناپايدار را بر زر پايدار گزيده ايم .
به ابراهيم بن ادهم گفته شد: چگونه اى ؟ اين بيت را خواند:
دنياى خود را با دريدن دين خويش وصله مى زنيم ، نه دين ما باقى مى ماند
و نه آن چه را كه وصله مى زنيم .
رابعه عدويه را يارانش ديدار كردند و سخن از دنيا به ميان آوردند و آن
را نكوهش كردند، گفت : خاموش باشيد و از نام بردن آن دست بداريد كه اگر
موقعيت آن در دلهاى شما متمكن نبود اين همه درباره اش سخن نمى گفتيد
كه هر كس چيزى را دوست مى دارد فراوان ياد مى كند.
يكى از صوفيان گويد: دنيا خانه اى ويرانه است و ويرانه تر از آن دل كسى
كه آن را آباد مى دارد و بهشت ، خانه آبادى است و آبادتر از آن ، دلى
است كه در جستجوى آن است .
يحيى بن معاذ گويد: عاقلان سه دسته اند، آنان كه دنيا را رها كنند پيش
از آنكه دنيا ايشان را رها كند، و گور خود را پيش از آن كه بدان در
آيند، بسازند و خداى را پيش از آنكه ديدارش كنند، خشنود كنند.
يكى از فاضلان گفته است : دنيا به سرعت فناپذير است ، وعده بقا مى دهد
و وفا نمى كند. بدان مى نگرى آن را آرام و بى حركت مى پندارى ، در حالى
كه به سختى در حال حركت و كوچ كردن است ولى كسى كه به آن مى نگرد حركت
آن را احساس نمى كند. به آن مطمئن مى شود ولى پس از سپرى شدنش متوجه آن
مى شود نظير آن سايه است كه در عين متحرك بودن ساكن مى نمايد، در حقيقت
متحرك و به ظاهر ساكن است ، حركت سايه با چشم ظاهر ديده نمى شود ولى با
بينش درونى احساس مى شود.
(374)
ان الله سبحانه قد وضع الثواب على طاعته
، و العقاب على معصيته ، ذياده لعباده عن نقمته ، و حياشه لهم الى جنته
.
(230)
همانا خداوند سبحان پاداش را در قبال طاعت از
خود و عذاب را در قبال معصيت خود مقرر فرموده است تا بندگان خويش را از
عقوبت خود برهاند و به سوى بهشت خود براند.
(375)
ياتى على الناس لايبقى فهيم من القرآن
الا رسمه ، و من الاسلام الا اسمه ، مساجدهم يومئذ عامره من البناء،
خراب من الهدى ، سكانها و عمارها شر اهل الارض ، منهم تخرج الفتنه و
اليهم تاوى الخطيئه ، يردون من شد عنها فيها، ويسوقون من تاخر عنها
اليها، يقول الله سبحانه فبى حلفت لا بعثن على اولئك فتنه اترك الحليم
فيها حيران ، و قد فعل ، و نحن نستقيل الله عثره الغفله .
(231)
روزگارى بر مردم فرا خواهد رسيد كه در آن قرآن
جز نشانى بر جاى نماند و از اسلام جز نامى بر جاى نخواهد ماند، در آن
روزگار مساجد ايشان از لحاظ بنا و ساختمان آباد است و از جهت هدايت
كردن ويران ، ساكنان و عمارت كنندگان آن مساجد بدترين مردم روى زمين
خواهند بود كه فتنه از ايشان خيزد و خطا به آنان بازماند او را به سوى
آن رانند، خداوند سبحان فرمايد به خويشتن سوگند مى خورم كه بر ايشان
فتنه اى گسيل خواهم داشت كه در آن خردمند را سرگردان رها مى سازم ، و
چنين كرده است و ما از خداوند مى خواهيم از لغزش غفلت در گذرد.
ابن ابى الحديد در شرح اين سخن مى گويد: اينها صفات گمراهان و اهل فسق
و رياكاران اين امت است ، نمى بينى كه مى فرمايد ساكنان و عمارت
كنندگان مسجدها بدترين مردم روى زمين هستند و اين به سبب گمراهى ايشان
است ، نظير كسانى از مجسمه و مشبهه و معتقد به صورت و صعود و نزول براى
ذات بارى تعالى كه براى خداوند جسم و اندام هم تصور مى كنند و آنان كه
قدرى مذهب هستند و انجام دادن كارهاى منطبق بر كفر و جهل و زشتى را به
خداوند سبحان نسبت مى دهند و همه ايشان اهل فتنه اند و هر كه را از آن
بيرون رود به آن بر مى گردانند و هر كه را كه به آن در نيامده باشد به
سويش مى برند.
سپس مى گويد: اميرالمؤ منين عليه السلام از قول خداوند حكايت مى كند كه
به نفس خود سوگند خورده است كه فتنه اى بر آنان برمى انگيزد كه منظور
استيصال و درماندگى و شمشير درو كننده است و در آن خردمند عاقل را چنان
سرگردان قرار مى دهد كه راه رهايى خود را تشخيص نخواهد داد. ممكن است
اين سخن را على عليه السلام به روزگار خلافت خود فرموده باشد كه روزگار
تسلط شمشير بر مسلمانان گمراه است ، همچنين آنچه خداوند پس از رحلت
اميرالمؤ منين از تسلط شمشيرهاى بنى هاشم بر بنى اميه و پيروان ايشان
فراهم آورد.
(376)
و به روى انه عليه السلام قلما اعتدل به
المنبر الا قال امام الخطبه :
ايها الناس ، اتقوا الله فما خلق امرو عبثا فيلهو، و لاترك سدى فيلغو،
و ما دنياه التى تحسنت له بخلف من الاخره التى قبحها سوء النظر عنده ،
و ما المغرور الذى ظفر من الدنيا با على همته كالاخر الذى ظفر من
الاخره بادنى سهمته .
(232)
و روايت شده است كه آن حضرت كمتر به منبر مى نشست كه پيش از خطبه خود
چنين نفرمايد:
اى مردم ! از خدا بترسيد كه خداوند هيچ كس را
عبث نيافريده است كه به بازى پردازد و آدمى وانهاده نشده است كه خود را
به كار بيهوده سرگرم سازد و مبادا دنياى كه خود را در ديده او آراسته
است ، جايگزين آخرتى شود كه خود آن را زشت انگاشته است ، و شيفته اى كه
از دنيا به برترين مقصود خود برسد، چون كسى نيست كه از آخرت به كمترين
بهره رسيده باشد.
(377)
لاشرف اعلى من الاسلام ، و لاعز اعز من
التقوى ، و لا معقل احسن
(233) من الورع ، و لا شفيع انجح من التوبه ، و لا كنز
اغنى كن القناعه ، و لا مال اذهب للفاقه من الرضى بالقوت .
و من اقتصر على بلغه الكفاف فقد انتظم الراحه ، و تبوا خفض الدعه . و
الدعه مفتاح النصب و مطيه التعب ، و الحرص و الكبر الحسد دواع الى
التقحم فى الذنوب ، و الشر جامع لمساوى العيوب .
(234)
هيچ شرفى برتر از اسلام نيست و هيچ عزتى
ارجمندتر از پرهيزگارى نيست و هيچ دژى استوارتر از پارسايى و هيچ شفيعى
رستگارتر از توبه و هيچ گنجينه اى پرمايه تر از قناعت نيست ، هيچ مالى
چون خشنودى به روزى روزانه درويشى را نمى زدايد.
و آنكه به روزى روزانه بسنده كرد آسايش خود را فراهم ساخت و در راحت
جاى گرفت ، رغبت به دنيا كليد دشوارى مركب رنج است ، آز خود پسندى و
رشك انگيزه هاى بى پروا به گناه در افتادن است و شر و بدى فراهم
آوردنده همه عيبهاست .
در مورد همه اين معانى پيش از اين مكرر سخن گفته شده است و در هر بار
سخنان تازه عرضه داشته ايم ، اميرالمؤ منين عليه السلام هم اين كلمات
را براى اقامه دليل و اتمام حجت بر مكلفان تكرار مى فرمايد. همچنان كه
خداوند متعال در قرآن مجيد مواعظ را مكرر بيان فرموده است . ابوذر كه
خدايش از او خشنود باد، ميان مردم نشسته بود، همسرش آمد و گفت : تو اين
جا ميان مردم نشسته اى و به خدا سوگند ما در خانه هيچ خوراك و آشاميدنى
نداريم . ابوذر فرمود: اى فلان ! پيش روى ما گردنه اى سخت پرپيچ و خم
است كه از آن كسى جز سبكباران نمى گذرند و رهايى نمى يابند. همسرش در
حالى كه خشنود بود برگشت .
(378)
و قال عليه السلام لجابر بن عبدالله
الانصارى :
يا جابر، قوام الدين و الدنيا باربعه : عالم يستعمل علمه ، و جاهل
لايستنكف ان يتعلم و جواد لا يبخل بمعروفه ، و فقير لا يبيع آخرته
بدنياه ، فاذا ضيع العالم علمه ، فاذا ضيع العالم علمه استنكف الجاهل
ان يتعلم ، و اذا بخل الغنى بمعروفه باع الفقير آ خرته بدنياه .
يا جابر، من كثرت نعمه الله عليه ، كثرت حوائج الناس اليه ، فمن قام
بما يجب لله فيها عرض نعمه الله لدوا مها، و من ضيع ما يجب لله فيها
عرض نعمته لزوالها.
(235)
و آن حضرت به جابر بن عبدالله انصارى فرمود:
اى جابر، پايدارى دين و دنيا به چهار چيز وابسته
است : دانايى كه دانش خود را به كار بندد و نادانى كه از آموختن سرباز
نزند و بخشنده اى كه در بخشش خود بخل نورزد، و درويشى كه آخرت خود را
به دنياى خويش نفروشد، و هر گاه عالم ، علم خود را تباه سازد، نادان از
آموختن سرباز مى زند و هر گاه توانگر در بخشش مال خود بخل بورزد،
درويش آخرت خود را به دنيايش مى فروشد.
اى جابر، هر كس نعمت خدا بر فزون شود، نيازهاى مردم بر او فزونى مى
يابد و هر كس به آن چه خداوند در نعمت او واجب فرموده است قيام كند،
خداوند نعمتش را براى او پايدار فرمايد، و هر كس آن چه را خداوند در
نعمت او واجب فرموده است تباه سازد خداوند نعمتش را به زوال كشاند.
(379)
و ابن روى جرير الطيرى فى تاريخه ، عن
عبدالرحمن بن ابى ليلى الفقيه ، و كان ممن خرج لقتال الحجاج مع ابن
الاشعث ، انه قال فيما كان يحض به الناس على الجهاد: انى سمعت عليا
رفع الله درجته فى الصالحين ، و اثابه ثواب الشهداء و الصديق ، يقول
يوم لقينا اهل الشام :
ايها المومنون ، انه من راى عدوانا يعمل به ، و منكرا يدعى اليه ،
فانكره بقلبه فقد سلم و برى و من انكره بلسانه فقد اجر، و هو افضل من
صاحبه ، و من انكره بالسيف لتكون كلمه الله هى العليا و كلمه الظالمين
هى السفلى ، فذلك الذى اصاب سبيل الهدى ، و قام على الطريق ، و نور فى
قلبه اليقين .
(236)
ابن جرير طبرى در تاريخ خود از عبدالرحمان بن ابى ليلى فقيه
(237) چنين آورده است : عبدالرحمان از كسانى بود كه
همراه ابن اشعث براى جنگ با حجاج بيرون آمده بود، او ضمن سخنانى كه در
تشويق مردم به جهاد مى گفت : چنين اظهار داشت : روز رويارويى ما با
مردم شام ، از على كه خداوند درجه او را ميان صالحان برتر كناد و ثواب
شهيدان و صديقان به او ارزانى دارد شنيدم كه چنين مى فرمود:
اى مومنان ! هر كس ببيند ستم مى شود و به كار
منكر فرا مى خوانند و با دل خود آن را نپسندد به سلامت مانده و از گناه
برى است ، و هر كس كه آن را به زبان انكار كند همانا كه پاداش داده
شده است و از دوست خود - كه فقط در دل آن را ناپسند شمرده است - برتر
است ، و هر كس با شمشير به انكار آن بر خيزد تا كلام خدا برتر و سخن
ستمگران پست گردد، او همان كسى است كه به راه هدايت رسيده و بر آن
ايستاده است و پرتو يقين در دل او تابان مى شود.
درباره نهى از منكر پيش از اين گفته شد و زودى مطالب ديگرى هم در اين
باره مى آوريم ، نهى از منكر در دوره جاهلى هم ميان اعراب معمول بوده
است ، آن چنان كه قريش پيمان معروف حلف الفضول
را به همين منظور منعقد كردند و قبايلى سوگند خوردند و هم پيمان
شدند كه باى هميشه ظالم را از ستم باز دارند و ستمديده را يارى دهند و
حق او بستانند و ما آن را در مباحث گذشته آورديم .
(380)
و قال عليه السلام فى كلام له غير هذا
يجرى هذا لمجرى :
فمنهم المنكر للمنكر بيده و لسانه و قلبه ، فذلك المستكمل لخصال الخير؛
و منهم المنكر بلسانه و قلبه و التارك بيده ، فذلك متمسك بخصلتين من
خصال الخير و مضنيع خصله ، و منهم المنكر بقلبه ، و التارك بيده و
لسانه ، فذاك الذى ضيع اشرف الخصلتين من الثلاث ، و تمسك بواحده ، و
منهم تارك لانكار المنكر بلسانه و قلبه ويده ، فذلك ميت الاحياء؛ و ما
اعمال البر كلها و الجهاد فى سبيل الله عند الامر بالمعروف و النهى عن
المنكر الا كنفثه فى بحر لجى ، و ان الامر بالمعروف و النهى عن المنكر
لايقربان من اجل ، و لا ينقصان من رزق ، و افضل من ذلك كله كلمه عدل
عند امام جائر.(238)
و آن حضرت در گفتار ديگرى كه در همين زمينه است
، چنين فرموده است : برخى از مردم كار ناپسندرا با دست و دل و زبان خود
ناپسند مى دارند، چنين كسى خصلتهاى پسنديده را به كمال رسانده است ،
برخى از ايشان با زبان و دل آن را ناپسند مى شمرند ولى با دست اقدامى
نمى كنند، چنين كس بدو خصلت از خصال خير را گرفته است و يك خصلت را
تباه ساخته است ، برخى آن را با دل خويش ناپسند مى شمرد و دست و زبان
را به كار نمى برد، چنين كسى دو خصلتى را كه شريف تر است از آن سه خصلت
رها كرده است و فقط به يك خصلت پرداخته است ، برخى آن را با دل و دست و
زبان رها ساخته است ، چنين كسى مرده زندگان است . تمام كارهاى خير و
جهاد در راه خدا در قبال امر به معروف و نهى از منكر چون دميدنى است بر
درياى پهناور موج انگيز، و همانا كه امر به معروف و نهى از منكر را
نزديك مى سازد و نه روزى را مى كاهد و برتر از همه اينها سخن عدالت است
كه پيش روى حاكم ستمگر گفته شود.
ابن ابى الحديد ضمن توضيح پاره اى از لغات مى گويد: پيش از اين درباره
امر به معروف و نهى از منكر كه به نظر ياران معتزلى ما يكى از اصول
پنجگانه است ، سخن گفتيم و گفتن سخن عدل پيش حاكم ستمگر نظير سخنانى
است كه از زيد بن ارقم روايت شده است كه چون سر امام حسين عليه السلام
را پيش عبيدالله بن زياد - و گفته شده است پيش يزيد بن معاويه -
آوردند و او ديد كه با چوبدستى خود به دندانهاى پيشين آن حضرت مى زند،
گفت : هان ! بس كن و دست بردار كه چه بسيار ديدم رسول خدا صلى الله
عليه و آله آنها را مى بوسد.
ابن ابى الحديد سپس بحثى مفصل درباره بيان خلاصه اقوال معتزله در مورد
امر به معروف و نهى از منكر ايراد كرده است كه چون بحث كلامى و فقهى
است و بر طبق نظر معتزله موضوع را بررسى كرده است ، خارج از موضوع كار
اين بنده است .
(381)
و روى ابوحنيفه
(239) قال : سمعت اميرالمؤ منين عليه السلام يقول :
ان اول ما تغلبون عليه من الجهاد، الجهاد بايديكم ، ثم بالسنتكم ، فمن
لم يعرف بقلبه معروفا و لم ينكر منكرا، قلب فجعل اعلاه اسفله ، و اسفله
اعلاه . .
(240)
ابوجحيفه گويد، از اميرالمؤ منين عليه السلام
شيندم مى فرمود:
نخستين مرحله از جهاد كه از آن باز مى مانيد، جهاد با دستهايتان خواهد
بود و سپس به زبانهايتان پس از آن دلهايتان و آن كه با دل كار پسنديده
را پسنديده و كار ناپسند را زشت نشمرد سرشت او دگرگون مى گردد، فرازش
نشيب و نشيب او فراز مى شود.
(382) همانا حق سنگين گوارا و باطل سبك ناگوار -
وبازاى - است
ان الحلق ثقيل مرى ، و ان الباطل خفيف
وبى .
(241)
همانا حق سنگين گوارا و باطل سبك ناگوار -
وبازاى - است .
ابن ابى الحديد ضمن توضيح صرفى برخى از لغات اين سخن چنين مى گويد:
مقصود على عليه السلام اين است كه حق اگر چه سنگين است ولى فرجامش
پسنديده است و سرانجامش مطلوب و باطل هر چند سبك است فرجامش ناپسند و
سرانجامش نكوهيده است . هيچ يك از شما نبايد شيرينى باطل را بر كار خود
بار كند كه در لذت اندك زودگذرى كه از پى آن زيانهاى گران آخرتى باشد
خيرى نيست و هيچ يك از شما را سنگينى حق از آن باز ندارد كه تحمل آن
فرجام پسنديده دارد، همان گونه كه بيمار چون لذت بهبود و سلامت را
احساس كند، آشاميدن داروى تلخ را ستايش مى كند.
(383)
لا تامنن على خير هذه الامه عذاب الله ،
لقوله سبحانه و تعالى : فلا يامن مكر الله الا
القوم الخاسرون
(242) و لا تياسن لشر هذه الامه من روح الله تعالى ،
انه لايياس من روح الله الا القوم الكافرون .
(243).
(244)
بر نيكوترين افراد اين امت از عذاب خدا ايمن
مباش كه خداى سبحان و متعال فرموده است : از كيفر خدا، ايمن نيستند مگر
زيان كاران . و براى بدترين فرد اين امت از رحمت خدا نوميد مشو كه
همانا از رحمت خدا نوميد نباشند جز كافران .
اين سخنى است كه شايسته است كه آن را بدين گونه معنى كرد كه على عليه
السلام از قضاوت قطعى درباره اشخاص به ويژه در غيبت ايشان منع فرموده
است و براى هيچ كس جايز نيست كه بگويد: فلان كس رستگار است و بهشت بر
او واجب شده است و فلان كس هلاك گرديده و دوزخى است ، و اين سخن حق
است ، زيرا در مورد اعمال پسنديده نمى توان گفت به طور قطع انجام دهنده
آن اهل بهشت است ، مگر اينكه عاقبت به خير باشد، در مورد اعمال نكوهيده
هم همين گونه است مگر اينكه مرتكب آن بر همان حال بميرد.
(384)
البخيل جامع
لمساوى ء العيوب ، و هو زمام يقاد به الى كل سوء.
(245)
بخل جمع آوردنده براى بديهاى همه عيوب است و
لگامى است كه به سوى هر بدى مى كشاند.
درباره بخل و تنگ چشمى پيش از اين سخن گفته شد و اينك مطالب ديگرى در
اين باره مى آوريم . پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده است :
جود درختى از درختهاى بهشت است ، هر كس يكى از
شاخه هاى آن را در دست بگيرد او را به بهشت مى رساند؛ و بخل درختى از
درختهاى دوزخ است ، هر كس يكى از شاخه هاى آن را در دست بگيرد او را
به دوزخ مى رساند.
و همان حضرت فرمود است : چه دردى بدتر از بخل
است .
و خداوند سبحان فرموده است : هر كس از بخل نفس
خويش نگه داشته شود همانا كه آنان رستگاران هستند.
(246)، و از شرافت جود اين است كه خداوند آن را با
ايمان قرين ساخته و شخص بخشيده را اهل فلاح دانسته و در آغاز سوره بقره
فرموده است :
كسانى كه به غيبت ايمان آورده اند و نماز را بر پا مى دارند و از آن چه
به ايشان روزى كرده ايم انفاق مى كنند... آنان رستگاران هستند.
و پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده است : هرگز ايمان و بخل در دلى
جمع نمى شود.
گفته اند: جود فقط در مورد جود خداوندى به كار مى رود كه خالى از هر
خواسته و غرض است و كسى كه به خواسته و غرضى جود مى كند و به عنوان مثل
ستايش را دوست مى دارد و به آن منظور جود مى كند، تاجرى است كه چيزى را
مى دهد تا چيز ديگرى را بستاند.
(385)
يا بن آدم ، الرزق
رزقان : رزق تطلبه و رزق يطلبك ، فان لم تاته اتاك ، فلا تحمل هم سنتك
على هم يومك ؛ كفاك كل يوم على مافيه ، فان تكن السنه من عمرك فان الله
تعالى سيوتيك فى كل غد جديد ما قسم لك ، و ان لم تكن السنه من عمرك ،
فما تصنع بالهم فيما ليس لك ، و لم يسبقك الى رزقك طالب ، و لن يغلبك
عليه غالب ، و لن يبطى عنك ما قد قدر لك .
قال : و قد مضى هذا لكلام فيما تقدم من هذا الباب ، الا انه هاهنا اوضح
و اشرح ، فذالك كررناه على القاعده المقرره فى اول هذا الكتاب .
(247)
اى پسر آدمى ، روزى دوگونه است : يكى آنكه تو در
جستجوى آنى و روزى اى كه آن را در جستجوى توست و اگر تو به سوى آن نروى
، آن به سوى تو خواهد آمد، پس اندوه سال خود بر اندوه روز خويش منه مه
روزى هر روز تو را بس است ، اگر آن سال در شمار عمر تو باشد، خداى
متعال در هر فردايى آن چه را كه روزى تو باشد به تو مى رساند و اگر آن
سال از عمر تو نباشد با اندوهى كه از آن تو نيست چه مى كنى ، و در آن
چه كه روزى تو ست هيچ خواهنده اى پيشى نمى گيرد و هيچ چيره گرى بر آن
چيره نخواهد شد، و آن چه براى تو مقدر شده باشد، تاخير نخواهد پذيرفت .
سيد رضى گويد: سخن در اين زمينه در مطالب كتاب كه از اين دست بود گذشت
، جز اينكه در اين جا آن سخن واضح تر و گسترده تر است و بدين سبب طبق
قاعده اى كه در آغاز اين كتاب گفتيم ، آن را تكرار كرديم .
ابن ابى الحديد مى گويد: درباره معانى اين فصل پيش از اين سخن گفته شد،
و روايت است كه گروهى پيش جنيد رفتند و از او براى جستجوى روزى اجازه
خواستند. گفت : اگر مى دانيد روزى شما كجاست ، آن را جستجو كنيد.
گفتند: از پيشگاه خداوند متعال آن را مسالت مى كنيم ، گفت : اگر مى
دانيد كه خداوند شما را فراموش كرده است به يادش آوريد، گفتند: به خانه
اى مى رويم و توكل مى كنيم و منتظر مى مانيم كه چه خواهد شد، گفت :
توكل به تجربه خود شك و ترديد است . گفتند: چاره چيست ؟ گفت : چاره در
ترك چاره است . و روايت است كه مردى پيوسته بر در خانه عمر بود، آن
چنان كه عمر از او دلتنگ شد و گفت : اى فلان آيا به سوى خداوند متعال
هجرت كرده اى يا به خانه عمر؟ برو قرآن بياموز كه به زودى تو را از
خانه و عمر بى نياز مى سازد. آن مرد برفت و مدتى غايب بود تا آنكه عمر
سراغ او را گرفت . معلوم شد در گوشه اى سر گرم عبادت است . عمر پيش او
آمد و گفت : مشتاق تو شدم ، چه چيزى تو را از ما بازداشته است ؟ گفت :
قرآن خواندم و مرا از عمر و آل عمر بى نياز ساخت . عمر گفت : خدايت
رحمت كناد چه در آن يافتى ؟ گفت : اين آه كه مى فرمايد:
روزى شما و آن چه وعده كرده مى شويد در آسمان
است .
(248) گفتم روزى من در آسمان است و مكن آن را در زمين
مى جويم . به بد مردى كه منك . عمر گريست و گفت : راست گفتى . و پس از
آن به ديدارش مى آمد و كنارش مى نشست .
(386)بسا كس كه آغاز روزى را ديد و آن را را به
پايان نرساند و چه بسا كس كه درآغاز شب بر او رشك بردند و در پايان آن
شب بانگ مويه گران بر او خاست
رب مستقبل يوما بمستدبره ، و مغبوط فى
اول ليله قامت بواكيه فى آخره .
(249)
بسا كس كه آغاز روزى را ديد و آن را را به پايان
نرساند و چه بسا كس كه در آغاز شب بر او رشك بردند و در پايان آن شب
بانگ مويه گران بر او خاست .
نظير اين گفته شاعر كه چنين سروده است :
اى خفته در شب كه به آغاز آن شادمانى ، حوادث گاه به هنگام سحر فرا مى
رسد. و يا اين بيت : شبى آرام تو را فريب ندهد
كه سحرگاه مرگها را فرا مى رساند.
(387)
الكلام وثاقك ، ما لم تتكلم به ، فاذا
تلكمت به صرت فى وثاقه ، فاحزن لسانك كما تخزن ذهبك و ورقك فرب كلمه
سلبت نعمه .
(250)
سخن تا آن را نگفته اى در بند توست چون اتا: را
بر زبان آوردى ، تو در بند آن مى شوى ، پس زبانت را اندوخته دار، همان
گونه كه سيم و زر خويش را اندوخته مى دارى ، چه بسيار سخن كه نعمتى را
ربود.
درباره ، ستايش خاموشى و نكوهش سخن گفتن پيش از اين سخن گفته شد، و
گفته شده است : خيرى در زندگى نيست مگر براى خاموشى كه سخن بشنود و
فراگيرد يا آنكه سخنگويى پسنديده باشد.
به حذيقه گفته شد: مدت زندانى بودن زبانت را به دراز كشاندى ، گفت :
آرى كه اگر آزاد شود، از او ايمن نيستم .
و يكى از امثال عرب اين است كه چه بسيار كلمه اى كه مى گويد مرا
واگذار، و گوينده اصل اين ضرب المثل چنين بوده است كه يكى از پادشاهان
حيره به يكى از بندگان خود بدگمان شده بود. روزى بر روى تپه اى سرگرم
شكار بود، يارانش برگرد او فرو آمدند و گفتگو مى كردند. همان شخص كه
پادشاه به او بدگمان شده بود، گفت : فكر مى كنيد اگر كسى را بالاى اين
تپه بكشند، خونش به پايين تپه مى رسد؟ پادشاه بدون معطلى گفت : برخيزيد
او را بكشيد تا ببينيم . و او را كشتند. پادشاه گفت : چه بسيار كلمه اى
كه مى گويد مرا واگذار.
(251)
اكثم بن صيفى مى گفته است : از گرامى داشتن آدمى خويشتن را اين است كه
به هر چه مى داند، زبان نگشايد.
گروهى از اعراب با يكديگر گفتگو مى كردند مردى از قبيله باهله ميان
ايشان خاموش نشسته بود، گفتند: اين كه شما به زبان بسته مشهوريد بر حق
است . گفت : آرى مگر نمى دانيد. زبان مرد براى ديگرى و گوش او براى
خودش هست .
(388)
لا تقل ما لا تعلم ؛ بل لا تقل كل ما
تعلم ، فان الله سبحانه قد فرض على جوراحك كلها فرائض يحتج بها عليك يو
م القيامه .
(252)
چيزى را كه نمى دانى مگو، بلكه همه چيزهايى را
هم كه مى دانى مگو، كه خداوند بر اندامهاى تو چيزهايى را واجب فرموده
است و روز قيامت بر آنها بر تو حجت خواهد آورد.
(389)
احذر ان يراك الله عند معصيته ؛ و يفقدك
عند طاعته ، فتكون من الخاسرين ، فاذا قويت فاقو على طاعه الله ، و اذا
ضعفت فاضعف عن معصيته الله .
(253)
بپرهيز از اينكه خداوندت در معصيت خويش بيند و
در فرمانبردارى خود نيابدت و از جمله زيان كارى باشى ، اگر نيرومند شوى
، بر طاعت خدا نيرومند باش و چون ناتوان شوى ، ناتوانى خويش را در
معصيت او به كار بند.
(390)
الركون الى الدنيا مع ما تعاين منها جهل
، و التقصير فى حسن العمل اذا وثقت بالثواب عليه غبن ، و الطمانينه الى
كل احد قبل الاختبار له عجز.(254)
گرايش به دنيا با آن چه كه از آن مى بينى نادانى
است و هر گاه به پاداش اعتماد دارى كوتاهى در كار نيك مايه زيان است ،
و اطمينان كردن به هر كس پيش از آزمودنش ناتوانى است - كار مردم ناتوان
است .
در مورد دنيا و حماقت كسى كه بدان گرايش مى سابد آن هم با ديدن مكر و
بى وفايى و پيمان شكنى و عشق كشى آن پيش از اين سخن گفته شد. شك نيست
كه زيان بلكه بزرگترين زيان كوتاهى كردن در فرمانبردارى از خداوند است
، آن هم با يقينى كه به پاداش باشد. اطمينان به كسى هم كه شناخته و
آزموده نشده است . عجز و ناتوانى در عقل انديشه است . اطمينان به مردم
با تجربه و آزمون چنان است كه مى بينى تا چه رسد به نيازمودن و تجربه
نكردن .
(391)از جمله خوارى دنيا در نظر خداوند اين است
كه جز در آن از خداوند نافرمانى نمىشود، و جز با ترك و وانهادن دنيا به
آن چه پيش خداوند است دست يافته نمى شود
من هوان الدنيا على الله انه لايعصى الا
فيها. و لاينال ما عنده الا بتركها.
(255)
از جمله خوارى دنيا در نظر خداوند اين است كه جز
در آن از خداوند نافرمانى نمى شود، و جز با ترك و وانهادن دنيا به آن
چه پيش خداوند است دست يافته نمى شود .
ابن ابى الحديد مى گويد: اين سخن را غزالى در كتاب احياء علوم الدين به
ابوالدرداء نسبت داده است و صحيح اين است كه اين سخن على عليه السلام
است ، و اين موضوع را شيخ ما ابوعثمان جاحظ در چند جا از كتابهاى خود
آورده است و او به سخن مردان بزرگ آشناتر از غزالى است . درباره دنيا و
پستى و زبونى خردمندان از آن و برحذر داشتن از آن پيش از اين به حد
كفايت سخن گفته شد و اينك مطالب ديگرى مى آوريم .
در يكى از كتابهاى قديمى الهى آمده است كه دنيا مايه غنيمت زيركان و
غفلت نادانان است كه تا از آن بيرون نروند، آن را نمى شناسند و آن گاه
مسالت مى كنند كه - براى انجام دادن كارهاى نيكو - به آن برگردانده
شوند و برگردانده نمى شوند.
يكى از عارفان گفته است : هر كس دنيا را از خداوند متعال مسالت كند،
طولانى بودن توقف خود را براى حساب پس دادن در پيشگاه او مسالت كرده
است .
حسن بصرى گفته است : جان آدمى از دنيا جز با سه اندوه بيرون نمى رود،
اندوه آن كه از چيزهايى كه جمع كرده است ، سير نشده است و آن چه را كه
آرزو داشته است ، در نيافته است و براى آن چه در پيش دارد، زاد و توشه
فراهم نساخته است .
در حديث مرفوع آمده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله از كنار گوسپند
مرده اى گذشت و به ياران فرمود: آيا اين ميش مرده را در نظر صاحبش خوار
زبون مى بينيد؟ گفتند: آرى و از بى ارزشى آن اين است كه آن را كنارى
افكنده اند. فرمود: سوگند به كسى كه جان من در دست اوست كه دنيا در نظر
خداوند زبون تر و بى ارزش تر از اين لاشه است و اگر دنيا در نظر خداوند
به اندازه بال پشه اى ارزش مى داشت به هيچ كافرى جرعه آبى از آن نمى
آشاماند.
و همان حضرت كه درود خدا بر او و خاندانش باد، فرموده است :
دنيا زندان مومن و بهشت كافر است . و
فرموده است : هر كس دنياى خويش را دوست بدارد به
رستاخيز خود زيان زده است و هر كس آخرت خويش را دوست بدارد به دنياى
خويش زيان رسانده است ، اينك آن چه را كه جاويد است بر آنچه فانى است
بر گزينيد.
و فرموده است : دنيا نفرين شده است و هر چه در آن است جز آن چه براى
خداوند است نيز نفرين شده است . و فرموده است :
دوستى دنيا سرمايه همه گناهان است .
زيد بن ارقم گفته است : روزى پيش ابوبكر بوديم ، آشاميدنى خواست ، براى
او آبى آميخته با عسل آوردند. همين كه آن را نزديك دهان خود برد چندان
گريست كه حاضران هم گريستند. حاضران ساكت شدند و او همچنان مى گريست ،
سرانجام دوباره خواست آن را بياشامد باز شروع به گريستن كرد تا آنجا كه
حاضران پنداشتند نمى توانند از او سوال كنند كه چرا مى گريد. پس از
اينكه چشمهايش را پاك كرد، گفتند: اى خليفه رسول خدا! سبب گريه ات چيست
؟ گفت : همراه پيامبر صلى الله عليه و آله بودم و ديدم با دست خود چيزى
را از خود دور مى كند و من چيزى نمى ديدم . گفتم : اى رسول خدا چه چيزى
را از خود مى رانى ؟ فرمود: دنيا در نظرم آمد و به او گفتم از من دور
شو، دور شد و گفت : اگر تو از چنگ من مى گريزى ، كسانى كه پس از تو
خواهند بود از چنگ من نخواهد گريخت .
و آن حضرت فرموده است : اى شگفتا و تمام شگفتى
از كسى كه سراى جاودان را تصديق مى كند و در عين حال براى سراى فريب -
اين جهان - كار و كوشش مى كند.
از سخنان عيسى عليه السلام است كه فرموده است : دنيا را ارباب خود
مگيريد كه شما را برده خود مى سازد، گنجينه خود را پيش كسى اندوخته
كنيد كه آن را تباه نمى كند، صاحب گنجينه هاى دنيا از هر آفتى بر آن
بيمناك است و حال آن كه صاحب گنجينه آخرت را ترس و بيمى بر آن نيست .
(392)
من ابطا به عمله ، لم يسرع به نسبه .
(256)
و فى روايه اخرى : من فاته حسب نفسه ، لم ينفعه حسب آبائه .
آن را كه كردار خودش به جايى نرساند، نسبش او را
پيش نخواهد برد.
در روايت ديگرى به اين صورت است : هر كس گهر خويش را از دست دهد، تبار
نياكانش او را سودى نخواهد رساند.
نظير اين سخن گذشت ما آن چه داشتيم آنجا گفتيم . شاعرى گفته است :
اگر به نياكان والاگهر افتخار مى كنى هر چند راست مى گويى ولى چه بد
فرزندى پديد آورده اند.
و گفته شده است : نادان تر مردم كسى است كه به استخوانهاى پوسيده ببالد
و به سده هاى سپرى شده افتخار ورزد و به روزگاران گذشته تكيه و توكل
كند.
جعفر بن يحيى برمكى مى گفته است : كسى كه به استخوانها ببالد از افراد
كريم و گرامى نيست .
فضل بن ربيع گفته است : براى مرد همين ننگ بسنده است كه به غير خود
ببالد.
هارون الرشيد گفته است ؛ آن كس كه به نياكان خود مى بالد براى خويش
بانگ ناتوانى برداشته است و در مورد همت خود اقرار به پستى كرده است :
عبدالله بن جعفر در اين مورد چنين سروده است :
هر چند تبار و حسب ما گرامى است چنان نيستم كه روزى بر نياكان خود
بباليم ، همان گونه كه نياكان ما بناى شرف برپا مى كردند، ما هم بناى
شرف مى نهيم و همچون ايشان كار مى كنيم .
يكى از آنان كه از لحاظ نياكان شريف بود به كسى كه خود شريف بود،
باليد.
آن كه خود شريف بود، گفت : شرف خاندان تو به تو پايان يافته است و شرف
خاندان من از من آغاز شده است و ميان آغاز و پايان فاصله بسيار است .
به شريفى بى ادب گفته شد، شرف تو به پدرت از ديگرى است و شرف تو به
خودت از آن توست ، ميان آن چه كه از تو و از ديگران است فرق بگذار و به
شرف نسب شاد مباش كه فروتر از شرف ادب است .
(393)هر كه چيزى را جويد به آن يا برخى از آن
خواهد رسيد
من طلب شياء ناله او بعضه .
(257)
هر كه چيزى را جويد به آن يا برخى از آن خواهد
رسيد .
نظير اين گفتار اعراب است كه گفته اند: هر كه
چيزى را جويد و كوشش كند مى يابد.
(394)
ما خير بخير بعده النار، و ما شر بشر
بعده الجنه ؛ و كل نعيم دون الجنه محقور، و كل بلاء دون النار عافيه .
(258)
خبرى كه آتش دوزخ از پى آن بود، خير نيست ، و
شرى كه بهشت از پى آن باشد، شر نيست ، و هر نعمتى در قبال بهشت خوار و
اندك است و هر بلايى در قبال آتش عافيت است .
(395)
الا و ان من البلاء الفاقه ، و اشد من
الفاقه مرض البدن ، و اشد من مرض البدن مرض القلب ؛ الا و ان من
النعم سعه المال ، و افضل من سعه المال صحه البدن ، و افضل من صحه
البدن تقوى القلب .
(259)
بدانيد كه از جمله گرفتاريها درويشى است و سخت
تر از درويشى بيمارى تن است و سخت تر از بيمارى تن ، بيمارى دل است ،
هان ! كه از نعمتها، گشايش مالى است و برتر از گشايش مال ، سلامت بدن
است و برتر از سلامت بدن ، پرهيزگارى دل است .
مقصود از بيمارى و صحت دل پرهيزگارى بودن و ضد آن است .