جلوه تاريخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد
جلد ۸

دكتر محمود مهدوى دامغانى

- ۴ -


(278)اگر دو پايم در اين لغزشگاهها استوار بماند، چيزهايى را دگرگون خواهم ساخت
لو قد استوت قدماى من هذه المداحض لغيرت اشياء. (122)
اگر دو پايم در اين لغزشگاهها استوار بماند، چيزهايى را دگرگون خواهم ساخت .
در اين فصل موضوع شك نداريم كه اميرالمؤ منين على عليه السلام در احكام شرعى قضاوتها در پاره اى موارد بر خلاف عقيده صحابه رفتار مى فرموده است . نظير آنكه به جاى دست دزد، انگشتان او را قطع مى كرده است و اجازه فروش كنيزكان فرزند دار و غيره ، ولى گرفتارى او با جنگهاى ستمگران و خوارج كه از آن به لغزشگاه تعبير فرموده است ، مانع از تغيير احكامى كه پيشينيان مى داده اند شده است و آرزو مى فرموده است از آن گرفتاريها آسوده شود. به همين سبب به قاضيان خود فرموده است : تا مردم آسوده از متحد شوند به همان گونه كه قضاوت مى كرديد، قضاوت كنيد. و خود اين سخن هم نشان آن است كه تصميم به تغيير احكام داشته است .
(279) 
اعلموا علما يقينا ان الله لم يجعل للعبد و ان عظمت حيلته اشتدت طلبته ، و قويت مكيدته ، اكثر مما سمى له فى الذكر الحكيم ، و لم يحل بين العبد فى ضعفه و قله حيلته ، و بين ان يبلغ ما سمى له فى الذكر الحكيم ، و العارف لهذا، العامل به ؛ اعظم الناس رحمه فى منفعه ؛ و التارك له ، الشاك فيه ، اعظم الناس شغلا فى مضره .
و رب منعم عليه مستدرج بالنعمى ، و رب مبتلى مصنوع له بالبلوى ، فزد ايها المستمع فى شكرك ، و قصر من عجلتك ، وقف عند منتهى رزقك . (123)
به يقين بدانيد كه خداوند براى بنده اش هر چند سخت چاره انديش و جستجو گر و حليه گر باشد چيزى فزونتر از آنچه در لوح محفوظ مقرر فرموده است ، قرار نمى دهد و ميان بنده و رسيدن به آن هر چند ناتوان و اندك چاره ساز باشد مانع نمى شود. كسى كه اين موضوع را بشناسد و به كار بندد، از همه مردم آسوده تر بود و سود بيشترى برد، و آن كه در آن شك كند و آن را رها سازد، بيش از همه دل مشغول و متضرر است .
و بسا نعمت خوار كه با نعمتها فريب خورد و گرفتار شود و بسا گرفتار كه آن گرفتارى خود براى او نعمت است . بنابراين اى شنونده بر سپاس خود بيفزاى و از شتاب خود بكاه و با آن چه روزى توست ، درنگ كن .

درباره آزمندى و ترسيدن از نرسيدن روزى و ناپسندى آن و نكوهش كوشش بيش از حد در طلب روزى و ستايش قناعت پيش از اين گفته شد. اينجا اين نكته را يادآور مى شويم كه يكى از حكيمان گفته است : حسود را از همه مردم اندوهگين تر و قانع را از همگان خوشتر و آزمند را از همگان بر آزار شكيباتر يافتم ، آسوده زندگى تر از همگان آن كس ‍ است كه دنيا را بيشتر دور افكنده باشد و از همگان پشيمان تر عالمى است كه به علم خود عمل نكند.
(280)دانش خود را نادانى و يقين خود را شك قرار مدهيد، چون دانستيد،عمل كنيد و چون يقين پيدا كرديد، پاى پيش گذاريد
لا تجعلوا علمكم جهلا، و يقينكم شكا؛ اذا علمتم فاعملوا، و اذا تيقنتم فاقدموا. (124)
دانش خود را نادانى و يقين خود را شك قرار مدهيد، چون دانستيد، عمل كنيد و چون يقين پيدا كرديد، پاى پيش گذاريد .
اين سخن نهى عالمان است از عمل نكردن ، يعنى شما دانش ‍ خود را چون نادانى قرار مدهيد كه مى گويد ندانستم و عمل نكردم ، شما را عذرى نيست كه دانسته ايد و راز و كنه كار براى شما روشن شده است ، بنابراين بر شما واجب است كه عمل كنيد، و دانش خود را نادانى قرار مدهيد كه هر كس سود كارى را بداند و ميان او و انجام دادن آن كار مانعى نباشد در عين حال آن را انجام ندهد، سفيه است .
(281) 
الطمع مورد غير مصدر، و ضامن غير و فى . و ربما شرق شارب الماء قبل ريه ، و كلما عظم قدر الشى ء المتنافس فيه عظمت الرزيه لفقده ، و الامانى تعمى اعين البصائر، و الحظ ياتى من لاياتيه . (125)
طمع به هلاكت كشاننده اى است نارهايى بخش و ضامنى بى وفاست ، و چه بسيار نوشنده آب كه پيش از سيراب شدن آب گلوگيرش شود، و هر چه ارزش ‍ چيزى كه در آن همچشمى مى كنند بيشتر باشد، اندوه از دست دادنش بزرگتر است ، آرزوها ديده هاى بينش را كور مى سازد و بخت سوى آن كس كه در پى آن نرود، مى رود.
درباره و همه اين موارد پيش از اين سخن گفته شد. حكيمان مثلى درباره شدت طمع گفته اند كه چنين است : مردى چكاوكى را شكار كرد. چكاوك گفت : چه مى خواهى نسبت به من انجام دهى ؟ گفت مى خواهم سرت را ببرم و تو را بخورم . گفت : به خدا سوگند كه من ارزشى ندارم و سير كننده نيستم ، ولى سه خصلت به تو مى آموزم ، دومى را چون بر درخت نشستم و سومى را چون بر دامنه كوه رسيدم خواهم گفت . صياد گفت : سخن نخست را بگو، گفت : بر آنچه كه از دست مى رود اندوه مخور.
چكاوك را رها كرد و چون بر درخت نشست ، صياد گفت : دومى را بگو. گفت : چيزى را كه ممكن نيست ، تصديق مكن و مپندار كه ممكن مى شود. آن گاه بر كوه پريد و به مرد گفت : اى نگون بخت ، اگر مرا گشته بودى از سنگدان من دو گهر بيرون مى آوردى كه وزن هر يك سى مثقال بود. صياد سخت اندوهگين شد و انگشت به دندان گزيد و گفت : سخن سوم را بگو. چكاوك گفت : تو آن دو سخن مرا فراموش كردى ، سخن سوم را مى خواهى چه كنى ؟ مگر به تو نگفتم بر آنچه از دست شد اندوه مخور و حال آن كه اندوه خوردى . مگر به تو نگفتم چيزى را كه ممكن نيست ، تصديق مكن ، مى بينى كه من و خون و گوشت و بال و پرم بيست مثقال نيستم ، چگونه باور كردى كه در سنگدان من دو گهر هر يك به وزن سى مثقال باشد! و پريد و رفت .
(282) 
اللهم انى اعوذبك من ان تحسن فى لا معه العيون علانيتى . و تقبح فيما ابطن لك سريرتى ، محافظا على رياء الناس من نفسى بجميع ما انت مطلع عليه منى ، فابدى للناس ‍ حسن ظاهرى ، و افضى اليك بسوء عملى ، تقربا الى عبادك و تباعدا من مرضاتك . (126)
بار خدايا به تو پناه مى برم از اينكه ظاهر من در ديده ها آراسته آيد، و درونم از آن چه از تو پوشيده مى دارم ، نكوهيده آيد، و براى خودنمايى خود را بيارايم كه تو بهتر از من را مى دانى ، ظاهر آراسته ام را براى مردم آشكار سازم و كار نكوهيده خويش را به پيشگاه تو آورم كه خويشتن را به بندگان تو نزديك سازم و از تو و خوشنودى تو دورى گزينم .
(283) 
و قال عليه السلام :
لا و الذى امسينا منه فى غبرليله دهماء. تكشر عن يوم اغرا، ما كان كذا و كذا.

و آن حضرت فرمود: نه سوگند به كسى كه - از قدرت او - در بازمانده شبى سياه بسر برديم كه چه بسا روز سپيدى در پى خواهد داشت كه چنين نبوده است .
ابن ابى الحديد ضمن توضيح برخى از لغات اين سخن مى گويد: اين سخن را على عليه السلام يا براى تفال به خير فرموده است يا آن كه از نوع اخبار به غيب است و همان حدس ‍ نخست صحيح تر است .
(284)اندكى كه بر آن پايدارى كنى بهتر از بسيارى است كه از آن دلگير شوى 
قليل تدوم عليه ، ارجى من كثير مملول منه . (127)
اندكى كه بر آن پايدارى كنى بهتر از بسيارى است كه از آن دلگير شوى .
(285)هر گاه اعمال مستحب به امور واجب زيان رساند، مستحبها را واگذاريد 
اذا اضرت النوافل بالفرائض فارفضوها. (128)
هر گاه اعمال مستحب به امور واجب زيان رساند، مستحبها را واگذاريد .
در مورد اين مساله كه آيا انجام دادن كار مستحب بر كسى كه انجام دادن كار واجب بر او باقى مانده است ، صحيح است يا نه ، پيش از اين سخن گفته شد، و ترديد نيست كه اگر كسى خود را مثلا به خواندن نماز مستحبى سرگرم كند تا وقت نماز واجب برسد و سپرى شود، خطا كده است . اگر وقت نماز واجب تنگ باشد، واجب است كه خواندن نافله را رها كند و در اين مساله ميان مسلمانان هيچ اختلافى نيست . و ممكن است اين سخن مثلى باشد كه ظاهريش اين است و باطن آن چيز ديگرى .
(286)هر كه دورى سفر - آخرت - را به ياد آورده ، آماده مى شود 
من تذكر بعد السفر استعد.
هر كه دورى سفر - آخرت - را به ياد آورده ، آماده مى شود .
اصحاب معانى گفته اند: مثل مردم دنيا همچون كاروانى است كه در بيابانى به آبشخورى گوارا مى رسد، برخى از كاروانيان از آن آب اندكى مى آشامند و سپس به دورى راه و مقصد مى انديشند كه ممكن است آب ديگرى نباشد و آن آبشخور چندان آب بر مى دارد كه آنان را تا مقصد برساند.
برخى ديگر از آن خود را سيراب مى كنند ولى از آماده شدن و آب برداشتن غافل مى مانند و چنين مى پندارد كه همان آبى كه آشاميده اند آنها را كفايت مى كند و از اندوختن آب بى نياز مى سازد ولى گمان آنان بر خلاف مى شود و در آن بيابان اسير تشنگى مى شوند و جان مى سپارند. ابن ابى الحديد سپس روايتى را از پيامبر صلى الله عليه و آله كه متضمن همين معنى است ، آورده است .
(287)بينش با چشم نيست كه گاه چشم به صاحب خود دروغ مى گويد ولى هركس ازعقل خير خواهى كند، نسبت به او غش نمى ورزد
ليست الرويه مع الابصار، فقد تكذب العيون اهلها، و لايغش العقل من استنصحه . (129)
بينش با چشم نيست كه گاه چشم به صاحب خود دروغ مى گويد ولى هركس از عقل خير خواهى كند، نسبت به او غش ‍ نمى ورزد .
اين سخن نظير اين گفتار خداوند متعال است كه مى فرمايد: همانا چشمها كور نيست ولى دلهايى كه در سينه هاست ، كور است . (130)، يعنى كورى ، كورى چشمها نيست بلكه دل كور است . همچنين منظور از گفتار اميرالمؤ منين عليه السلام اين است كه درك و بينش واقعى با چشمها نيست و همانا بينش ‍ حقيقى با عقلهاست .
حكماى بزرگ بر اين عقيده اند كه امور يقينى معقولات است نه محسوسات ، و مى گويند حكم حس در معرض اشتباه است و چه بسا كه به سبب اشتباه حس ‍ گرفتار عقيده باطل مى شويم ، آن : چنان كه بزرگ را كوچك و كوچك را بزرگ و متحرك را ساكن و ساكن را متحرك مى پنداريم ، و حال آنكه عقل سالم چنين نيست .
(288)ميان شما و موعظه پرده اى از غفلت است 
بينكم و بين الموعظه حجاب من الغره . (131)
ميان شما و موعظه پرده اى از غفلت است .
پيش از اين ، موضوع دنيا و فريب آن بيان شد و اينكه دنيا با شهوتها و لذتهاى آن پرده اى ميان بنده و پندپذيرى ايجاد مى كند كه آدمى به دنيا و وضع موجود خود مغرور مى شود و گمان مى كند آن چه در آن است دوام مى يابد، هر گاه مرگ و نابودى به ذهن او خطور كند، خود را به رحمت خداوند متعال وعده مى دهد، و اين هم درباره كسى است كه به راستى معتقد به قيامت باشد و گرنه بسيارى از مردم كه به زبان خود را معتقد به قيامت نشان مى دهند در حقيقت يقين به آن ندارد.
و اميدوار بودن به رحمت و مغفرت خداوند با انجام دادن معصيت بدون ترديد غرور است ، دورانديش واقعى كسى است كه براى بعد از مرگ عمل كند و خود را به آرزوهاى بى حقيقت اميدوار نسازد.
(289)نادان شما بدون بصيرت افزاينده در كار است و داناى شما چيزى را كه بايدانجام دهد به تاخير افكننده است
جاهلكم مزداد، و عالمكم مسوف .
نادان شما بدون بصيرت افزاينده در كار است و داناى شما چيزى را كه بايد انجام دهد به تاخير افكننده است .
(290)علم راه عذر بر بهانه جويان بسته است 
قطع العلم عذر المتعللين .
علم راه عذر بر بهانه جويان بسته است .
يعنى با علم به اينكه خداوند گنهكاران را بيم داده است ، ديگر بهانه و عذرى براى كسانى كه در معصيتها غوطه ورند و خود را با گفتن اينكه خداوند كريم و رحيم است ، قانع مى سازند باقى نمى ماند.
(291)همگان را به شتاب به مرگ فرا مى خوانند و مهلت مى خواهند و هركه را زمان داده اند براى درنگ كردن - از توبه و بازگشت به خدا - بهانه مى تراشد
كل معاجل يسال الانظار، و كل موجل يتعلل بالتسويف .
همگان را به شتاب به مرگ فرا مى خوانند و مهلت مى خواهند و هركه را زمان داده اند براى درنگ كردن - از توبه و بازگشت به خدا - بهانه مى تراشد .
خداوند متعال در آيه نودونهم سوره المومنون مى فرمايد: تا آن گاه كه يكى از ايشان را مرگ در مى رسد، مى گويد: بار خدايا مرا برگردن شايد كه من نسبت به آنچه واگذرده ام عمل صالحى انجام دهم ، هرگز نه چنان است و آن سخنى است كه او گوينده آن است و از پى ايشان برزخى است تا روزى كه برانگيخته مى شوند.
و اين است آن چه كسى كه مرگش ‍ شتابان رسيده است ، مسالت مى كند. آن كسى را هم كه مهلت مى دهند، امروز و فردا مى كند و مى گويد: به زودى چنين و چنان و توبه مى كنم و خود را از اعمال زشتى كه در آن هستم بيرون مى كشم . بيشتر اين اشخاص هم بدون اينكه به اين آرزوى خود برسند، غافلگير مى شوند و در بدترين حالات مرگ آنان را در مى ربايد و برخى از ايشان هم سعادتمند مى شوند و پيش از مرگ توبه مى كنند و عاقبت به خير مى گردند و شمارشان در اين عالم همچون تار مويى سپيد بر پيكره و گاوى سياه است .
(292)مردم در مورد چيزى خوش باد نگفتند مگر اينكه روزگار براى آن روز بدى رااندوخته كرد
ما قال الناس لشى ء: طوبى له الا و قد خبا له الدهر يوم سوء (132)
مردم در مورد چيزى خوش باد نگفتند مگر اينكه روزگار براى آن روز بدى را اندوخته كرد .
در اين باره پيش از اين سخن گفته شد و نكته هاى پسنديده و پرارزش عرصه گرديد.
ابن ابى الحديد سپس اشعارى درباره دگرگون شدن روزگار آورده است كه به ترجمه يكى دو مورد از آن بسنده مى شود.
محمد بن عبدالله بن طاهر، امير بغداد روزى در كاخ خود كنار دجله نشسته بود، سبدى را روى آب ديد كه ميان آن رقعه اى را بر نى نصب كرده بودند. فرمان داد آن سبد را از آب گرفتند، بر آن چنين نوشته شده بود:
شخص لنگ به خود بالنده شده است و سرمستى بر او چيره گرديده است ، به او بگو بهترين چيزى كه بايد به كار بندى ، حذر كردن است ، اينك كه روزگار نسبت به تو خوش رفتار شده است تو هم به آن خوش گمان شده اى و از گرفتارى كه سرنوشت خواهد آورد بيمى ندارى ، گردش شبهاى روزگار ناگاه كدورت و ناخوشى پديد مى آيد.
و از جمله اشعار منسوب به محمد امين پسر زبيده اين ابيات است :
اى نفس به راستى هنگام حذر است و از سرنوشت كجا مى توان گريخت ، هر كس از هر چه بيم دارد و به هر چيز كه اميد دارد بر خطر است ، هر كس صفاى روزگار را مى آشامد روزى هم بايد كدورت گلوگيرش شود.
(293) 
و قال عليه السلام و قد سئل عن القدر: طريق مظلم فلا تسلكوه ، ثم سئل ثانيا فقال : بحر عميق فلا تلجوه ؛ ثم سئل ثالثا فقال : سر الله فلا تتكلفوه .(133) از آن حضرت درباره قدر پرسيدند، فرمود: راهى تاريك است ، در آن گام منهيد. دوباره پرسيدند، فرمود: دريايى ژرف است ، خود را در آن ميفكنيد. براى بار سوم پرسيدند، فرمود: راز خداوند است ، خود را براى درك آن به زحمت ميندازيد.
(294)چون خداوند بنده اى را خوار دارد، علم را بر او حرام - دشوار - مى دارد 
اذا ارذل الله عبدا حظر عليه العلم .
چون خداوند بنده اى را خوار دارد، علم را بر او حرام - دشوار - مى دارد .
گفته مى شده است از نشانه هاى كينه خداوند نسبت به بنده اين است كه او را نسبت به آموختن علم دشمن مى دارد.
شاعرى در اين باره چنين سروده است :
از بدى حافظه و فراگيرى خود به وكيع شكوه كردم ، مرا به ترك كردن معصيت راهنمايى كرد و گفت : حفظ و فراگيرى علم فضل خداوند است و فضل خداوند بهره شخص گنهكار نمى شود.
مردى به حكيمى گفت : بهترين چيزها براى من چيست ؟ گفت : اين است كه عالم باشى . گفت : اگر عالم نباشم ؟ گفت : اينكه توانگر و دولتمند باشى . گفت : اگر نباشم ؟ گفت اينكه سالار قوم باشى . گفت : اگر نباشم ؟ گفت : اينكه مرده باشى .
(295) 
و قال عليه السلام : كان لى فيما مضى اخ فى الله ، و كان يعظمه فى عينى صغر الدنيا فى عينه ، و كان خارجا من سلطان بطنه فلا يتشهى ما لا يجد، و لا يكثر اذا وجد، و كان اكثر دهره صامتا، فان قال بذ القائلين ، و نقع غليل السائلين ، و كان ضعيفا مستضعفا، فان جاء الجد فهو ليث عاد، و صل واد، لايدلى بحجه حتى ياتى قاضيا، كان لا يلوم احدا على ما يجد العذر فى مثله حتى يسمع اعتذاره ، و كان لايشكو وجعا الا عند برئه ، و كان يفعل ما يقول ، و لا يقول ما لايفعل ، و كان ان غلب على الكلام لم يغلب على السكوت ، و كان على ان يسمع احرص منه على ان يتكلم ، و كان اذا بدهه امران نظر ايهما اقرب الى الهوى فخالفه ، فعليكم بهذه الخلايق فالزموها، و تنافسوا فيها، فان لم تستطيعوها فاعلموا ان اخذ القليل خير من ترك الكثير. (134)
و آن حضرت فرمود: در گذشته مرا برادرى در راه خدا بود كه خردى دنيا در ديده اش او را در چشم من بزرگ مى نمود، از حيطه سلطه شكم بر خود بيرون بود و آن چه را نمى يافت آرزو نمى كرد و چون مى يافت فراوان به كار نمى برد - اسراف نمى كرد - بيشترين روزگار خويش را خاموش بود و چون سخن مى گفت بر همه گويندگان چيره مى آمد و تشنگى پرسندگان را فرو مى نشاند. هر چند فروتن و در ديده ها افتاده بود به گاه كارزار چون شير بيشه و افعى گرزه بيابان بود. تا پيش قاضى نمى رفت حجتى نمى آورد و كسى را كه عذرى داشت تا عذرش را نمى شنود سر زنش نمى كرد. از دردى شكوه نمى كرد مگر پس از آنكه بهبود مى يافت ، بدانچه مى گفت عمل مى كرد و آن چه عمل نمى كرد نمى گفت . و اگر در سخن گفتن بر او چيره مى شدند، در خاموشى كسى بر او چيره نمى شد، بر شنيدن آزمندتر بود تا به سخن گفتن و گاهى كه او را در دو كار پيش مى آمد، مى نگريست تا ببيند كدام يك به هوس ‍ نزديكتر است و همان را رها مى كرد. بر شما باد بر اين خصلتها كه ملازم آنها باشيد و با يكديگر همچشمى كنيد و اگر نتوانستيد همه را به دست آوريد. بدانيد كه گرفتن اندك بهتر است تا رها كردن بسيار.
مردم در مورد اينكه اين برادر؟ در اين سخن به او اشاره شده است ، كيست ؟ اختلاف نظر دارند، برخى گفته اند: منظور از آن برادر، رسول خدا صلى الله عليه و آله است و گروهى ديگر آن را بعيد دانسته و گفته اند: در مورد پيامبر صلى الله عليه و آله اصطلاح ضيعف مستضعف به كار برده نمى شود و درباره صفات آن حضرت نظير اين كلمه مستمعل نيست ، هر چند ممكن است اين كلمه را به گفتار نرم و اخلاق پسنديده و رسول خدا صلى الله عليه و آله تاويل كرد، ولى به كار بردن اين لغت لايق وجود مقدس ‍ آن حضرت نيست .
گروهى ديگر گفته اند: مقصود ابوذر غفارى است و گروهى آن را بعيد دانسته اند كه در وصف او آمده است كه به هنگام كارزار شير بيشه و مار گرزه بيابان بوده است ، زيرا ابوذر هيچ گاه به شجاعت و دليرى نامور نبوده است .
برخى ديگر گفته اند: مقصود مقداد بن عمرو معروف بن اسود است كه از شيعيان مخلص على عليه السلام و دلير و مجاهد و پسنديده سيرت بوده است و در فضليت او احاديث صحيح مرفوع رسيده است . برخى هم گفته اند: اين كلمه اشاره به برادر معينى نيست بلكه از باب مثل است و عرب در كلام خود اين چنين عادتى دارد در شعر فراوان آمده است كه به دوست خود چنين گفتم ، و اى دوست ، و به نظر من - ابن ابى الحديد - اين بهترين و درست ترين وجه آن است .
ابن ابى الحديد، سپس نمونه هايى از گفتارهاى حكمت آميز را درباره و ستايش از كم خوراكى و قناعت آورده است و اشعارى از شاعران دوره جاهلى از جمله ابياتى از اعشى و شنفرى صاحب لاميه العرب و ديگران آورده است و مطالبى هم از قول بزرگان نقل كرده است كه به ترجمه يكى دو مورد بسنده مى شود.
گفته مى شده است كم بخور، آسوده بخواب .
عبدالملك از ابوالزعيرعه (135) پرسيد: آيا هرگز تخمه كرده اى ؟ گفت : نه ، گفت : چگونه ممكن است ؟ گفت : ما غذاى خود را خوب مى پزيم و خوب مى جويم و معده خود را انباشته نمى كنيم و آن را خالى هم نمى گذاريم .
و گفته مى شده است : از نشانه هاى جوانمردى اين است كه آدمى تا هنوز اشتها دارد خوراك را بس كند.
از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت است كه فرموده اند: دلها را با بسيار خوردن و آشاميدن مميرانيد كه دل با آن دو مى ميرد، همچون كشته اى كه اگر بر آن بسيار آب دهند خشك مى شود.
اميرالمؤ منين على عليه السلام در ماه رمضانى كه در آن به شهادت رسيد، شبى در خانه امام حسن و شبى در خانه امام حسين و شبى در خانه عبدالله بن جعفر - يعنى خانه دختر بزرگوارش زينب - افطار مى كرد و بيش از دو يا سه لقمه نمى خورد و چون مى گفتند چرا آن قدر اندك مى خورد، مى فرمود: چند شبى بيش باقى نمانده است ، دوست دارم در حالى كه شكمم خالى و گرسنه باشم فرمان حق در رسد. ابن ملجم كه نفرين خدا بر او باد، در همان شب او را ضربت زد.
عيسى عليه السلام فرموده است : اى بنى اسرائيل فراوان خوراك مخوريد كه هر كس خوراك بسيار خورد، خوابش بسيار شود و هر كس بسيار بخوابد، كمتر نماز مى گزارد و آن كس كه كمتر نماز گزارد، در زمره غافلان نوشته مى شود. به يوسف عليه السلام گفته شد: با آن كه گنجينه مصر همه در دست تو ست چرا به سيرى نمى خورى ؟ فرمود: هر گاه سير شوم ، گرسنگان را فراموش ‍ مى كنم .
براى شاپو ذوالاكتاف مردى از مردم استخر را براى قضاوت توصيف كردند، شاپور او را احضار كرد و بر سفره خود فرا خواند، شاپور جوجه اى را برداشت و دونيم كرد و نيمى را مقابل آن مرد نهاد. او پيش از اينكه پادشاه از خوردن آن آسوده شود، نيمه جوجه خود را خورد. پادشاه او را به شهر خود برگرداند و گفت : پيشينيان ما مى گفته اند هر كس به خوردن خوراك سلطان آزمند باشد نسبت به اموال رعيت آزمندتر است مسروق روايت مى كند و مى گويد: پيش ‍ عايشه رفتم مى گريست ، گفتم : چه چيز تو را به گريه واداشته است ؟ گفت : نمى خواستم بگريم ، ولى گريستم زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله رحلت فرمود در حالى كه هرگز در روز دوبار از نان گندم سير نشد و پس از او دنيا به ما روى آورد و فراخى كرد.
(296) اگر خداوند بر نافرمانى خود بيم نداده بود، باز هم واجب بود كه به سپاس نعمتهايش معصيت نشود
لو لم يتوعد الله سبحانه على معصيته ، لكان يجب الا يعصى شكرا لنعمه . (136)
اگر خداوند بر نافرمانى خود بيم نداده بود، باز هم واجب بود كه به سپاس نعمتهايش معصيت نشود .
معتزله مى گويند: بر فرض كه بيم و تهديدى هم شنيده نمى شد، اخلالى در اين مساله كه واجب از لحاظ عقلى شده است ، وارد نمى شد. عدل و صدق و علم و امانتدارى به هر حال پسنديده و واجب است و ظلم نكردن ، دروغ نگفتن ، خيانت در امانت نكردن پسنديده است . البته در مورد اينكه ثواب دادن و پاداشى ارزانى داشتن بر خداوند متعالى واجب است يا نه ، ميان متكلمان معتزله اختلاف است . معتزله بغداد مى گويند: ثواب دادن بر خدا واجب نيست زيرا انجام دادن واجبات بر مكلف از اين جهت لازم و واجب است كه شكر نعمت منعم است و دليلى براى وجوب پاداش نيست ولى معتزله بصره بر خلاف اين مى گويند.
(297) 
و قال عليه السلام للا شعث بن قيس عزاه عن ابن له :
يا اشعث ، ان تحزن على ابنك فقد استحقت ذالك منك الرحم ، و ان تصبر ففى الله من كل مصيبه خلف .
يا اشعث ، ان صبرت جرى عليك القدر و انت ماجر، و ان جزعت جرى عليك القدر و انت مازور.
يا اشعث ، ابنك سرك و هو بلاء و فتنه ، و حزنك و هو ثواب و رحمه .(137)
و آن حضرت به اشعث بن قيس ‍ كه پسرى از او مرده بود چنين تسليت فرمود:
((اى اشعث ، اگر بر پسرت اندوهگينى سزاوار است و اين به خاطر پيوندى است كه با او دارى و اكر شكيبايى كنى هر معصيت را، در پيشگاه خداوند عوض و پاداشى است .
اى اشعث ! اگر شكيبايى كنى ، سرنوشت بر تو رفته است در حالى كه مزد دارى و اگر بى تابى كنى ، سرنوشت بر تو رفته است در حالى كه گناهكارى .
اى اشعث ، پسرت ، تو را شاد ساخت - به هنگام تولد - در عين حال بلا و آزمايش بود، و تو را - با مرگ خود - اندوهگين ساخت ، در حالى كه ثواب و رحمت بود.

ابن ابى الحديد مى گويد: اين سخن و تسليت را از على عليه السلام به صورتهاى مختلف و روايات متنوع نقل كرده اند كه روايت فوق يكى از آنهاست .
ابوالعتاهيه هم الفاظ و كلمات آن حضرت را گرفته است و ضمن شعرى به كسى كه فرزندش در گذشته بوده است چنين سروده است :
از جريان يافتن سرنوشت چاره اى نيست يا در حالى كه مزد و پاداش ‍ همراهش باشد يا آنكه سوگوار مرتكب گناه گردد.
ابن ابى الحديد سپس سخنان بزرگان و اشعارى را نقل كرده است كه به ترجمه يكى دو مورد آن بسنده مى شود، ابن نباته سعدى چنين سروده است :
چون بيمار مى شويم با دارو بهبودى مى جوييم ، آيا دارو و از مرگ شفا مى بخشد؟ و براى خود پزشك بر مى گزينيم ، آيا پزشكى هست كه بتواند آن چه را سرنوشت پيش آورده است به تاخير اندازد، نفسهاى ما حساب شده است و حركات ما چيزى جز فنا نيست .
در حديث مرفوع آمده است : كه هر كس مصيبت زده اى را تسليت دهد براى او هم پاداشى چون پاداش او منظور مى شود.
و پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده است : از گنجينه هاى اسرار پوشيده داشتن مصيبتها و بيماريها و صدقات است .
شاعرى ديگر چنين سروده است :
از فراق تو مى ترسيدم كه متاسفانه از يكديگر جدا شديم و پس از تو از هر كس ديگر جدا شوم ، اهميتى به آن نمى دهم .
(298) 
و قال عليه السلام عند وقوفه على قبر رسول الله صلى الله عليه و آله ساعه دفن رسول الله صلى الله عليه و آله :
ان الصبر لجميل الا عنك ، و ان الجزع لقبيح الا عليك ،
و ان المصاب بك لجليل ، و انه بعدك لقليل .
(138)
و آن حضرت پس از دفن پيامبر صلى الله عليه و آله كنار گور آن حضرت ايستاد و چنين گفت :
شكيبايى نيكوست جز از تو و بى تابى ناپسند است جز بر تو همانا مصيبت تو سخت بزرگ است و پس از تو هر مصيبتى اندك است .

ابن ابى الحديد ضمن شرح اين سخن به آوردن نمونه هايى از اشعار شاعران پرداخته است و از جمله اين دو بيت را كه منسوب به اميرالمؤ منين على عليه السلام دانسته است ، نقل كرده است :
همچون مردمك چشم من بودى ، مردمك چشم من بر تو گريست ، پس از تو هر كس مى خواهد بميرد كه من فقط از مرگ تو حذر مى كردم .
(299) 
لا تصحب المائق فانه يزين لك فعله ، و يود ان تكون مثله . (139)
با سفله نابخرد همنشينى مكن كه كار را براى تو مى آرايد و دوست مى دارد كه مانند او باشى .
يعنى نابخرد كار خود را در نظر تو مى آرايد زيرا كار خود را درست مى پندارد و همان گونه كه عاقل كار خود را مى آرايد، او هم چنان مى كند، ولى كار عاقل به حقيقت درست است كار نادان به حقيقت درست نيست تب لكه فقط به عقيده خودش درست است . اين مساله هم كه دوست مى دارد تو نظير او گردى به اين معنى نيست كه تو را هم چون خود احمق نابخرد بداند، زيرا او خود را هم احمق نمى شمرد كه اگر خود را احمق بداند، ديگر نيست ، و هر كس افعال خود را منطبق بر درستى و طهارت اخلاق مى داند و به عيب خويشتن آگاه نيست كه خودخواه است و عيب او از نظرش پوشيده است ، همان گونه كه عيوب معشوق از ديده عاشق پوشيده مى ماند.
(300)كسى درباره مسافت ميان خاور و باختر از آن حضرت پرسيد، فرمود: به اندازه يك روز رفتن خورشيد است
و قال عليه السلام و قد سئل عن مسافه ما بين المشرق و المغرب ، فقال : مسيره يوم للشمس . (140)
كسى درباره مسافت ميان خاور و باختر از آن حضرت پرسيد، فرمود: به اندازه يك روز رفتن خورشيد است .
ابن ابى الحديد مى گويد: مسيره درست است و اعراب مسير نمى گويند كه مسير مصدر است و مسيره اسم است . سپس مى افزايد كه حكيمان اين گونه پاسخ دادن را پاسخ اقناعى مى گويند، زيرا سوال كننده مى خواسته است براى او كميت مسافت بيان و گفته شود مثلا هزار فرسنگ يا كمتر و بيشتر ولى آن حضرت از اين كار عدول فرموده است و جواب ديگرى كه بدون ترديد صحيح ترين پاسخ است داده است ، هر چند خواسته و پرسنده در آن نباشد ولى غرض صحيح در آن نهفته است . آن شخص ‍ پرستش خود را در حضور عامه مردم طرح كرده است و اگر آن حضرت به عنوان مثل مى فرمود هزار فرسنگ ، پرسش كننده حق داشت از آن حضرت دليلى بخواهد، و اقامه دليل در اين مورد دشوار است . بر فرض ‍ آوردن دليل ، درك آن براى شنونده دشوار است و بر فرض ‍ كه پرسش كننده بفهمد عامه مردم آن را درك نمى كنند و در آن باره بگو و مگو صورت مى گيرد و فتنه بر مى خيزد، بدين سبب پاسخ اجمالى و اقناعى فرموده و پرسش كننده را قانع و شنوندگان را راضى ساخته است و همگان آن را پسنديده اند و اين از نتايج حكمت آن حضرت است .
(301) 
اصدقاوك ثلاثه ، و اعداوك ثلاثه ، فاصدقاوك : صديقك ، و صديق صديقك ، و عدو عدوك . و اعداوك : عدوك ، و عدو صديقك ، و صديق عدوك (141)
دوستان تو سه كس هستند و دشمنانت هم سه كس . دوستانت : دوست تو و دوست دوست تو و دشمن دشمنت ، و دشمنان تو: دشمنت و دشمن دوستت و دوست دشمنت هستند.
(302) 
و قال عليه السلام لرجل رآه يسعى على عدوله بما فيه اضرار بنفسه :
انما انت كالطا عن نفسه ليقتل ردفه .
(142)
آن حضرت مردى را ديد كه براى زيان دشمن خود مى كوشيد ولى در كوششى كه زيانش به خودش مى رسيد، فرمود: تو همچون كسى هستى كه به خويش نيزه مى زند تا آن كس را كه پشت سرش سوار است ، بكشد.
(303)پندها چه بسيار است و پند گرفتن چه اندك 
ما اكثر العبر و اقل الاعتبار (143)
پندها چه بسيار است و پند گرفتن چه اندك .
اين سخن چه موجز و چه پربهره است . ترديد نيست كه پندها به راستى بسيار است بلكه هر چيز كه در وجود است ، مايه پند و عبرت است و ترديد نيست كه پند گيرندگان چه اندك هستند و بر مردم نادانى و هوس چيره است . دوستى دنيا و باده آن ايشان را فرومايه و مست كرده است و يقين در نظر ايشان بسيار ضعيف است كه اگر يقين ايشان ضعيف نبود احوالشان غير از اين مى بود.
(304)هر كس در ستيزه زيادى روى كند، بزهكار مى شود و هر كس در آن كوتاهى كند، براو ستم مى شود و آن كه ستيزه گر است ، نمى تواند از خدا بترسد
من بالغ فى الخصومه اثم ، و من قصر ظلم ، و لا يستطيع ان يتقى الله من خاصم . (144)
هر كس در ستيزه زيادى روى كند، بزهكار مى شود و هر كس در آن كوتاهى كند، بر او ستم مى شود و آن كه ستيزه گر است ، نمى تواند از خدا بترسد .
دانشمندان از جدل و ستيز در مبحث كلامى و فقه بر حذر داشته اند و گفته اند ممكن است وسيله كسب مباهات و رياست و چيرگى بر طرف مقابل گردد و كسى كه جدال مى كند، خوش ‍ نمى دارد دشمنش او را مغلوب كند و بدين گونه نمى تواند از خدا بترسد.
اما در مورد ستيزه هاى ديگر كه در مسايل علمى نباشد مانند ستيزهاى مردم در مسائل دنيايى ، نكوهش بسيار رسيده و از آن نهى كرده اند و ما بخشى از آن را در مسائل گذشته آورديم .
(305)كارى - گناهى - كه پس از آن مهلت داده شوم كه دو ركعت نماز بگزارم و از خداوندعافيت بطلبيم مرا اندوهگين نمى سازد
ما اهمنى امر(145) امهلت بعده حتى اصلى ركعتين و اسال الله العافيه . (146)
كارى - گناهى - كه پس از آن مهلت داده شوم كه دو ركعت نماز بگزارم و از خداوند عافيت بطلبيم مرا اندوهگين نمى سازد .
اين سخن گشايشى براى باب توبه و تعليم به اهتمام بر آن است و معنى آن اين است كه گناهى كه بلافاصله پس از آن مرگ نباشد، جاى آن دارد كه آدمى اميد خود را از عفو آمرزش قطع نكند و با نماز گزاردن و استغفار تصميم بگيرد به آن بر نگردد و از خداوند عافيت از گناه و عصمت از معاصى را مسالت كند.
(306) 
و سئل عليه السلام : كيف يحاسب الله الخلق على كثرتهم ؟ فقال : كما يرزقهم على كثرتهم .
فقيل : كيف يحاسبهم و لايرونه ؟ فقال : كما يرزقهم و لا يرونه . (147)
از آن حضرت پرسيدند: خداوند چگونه حساب خلق را با بسيارى آنان مى رسد؟ فرمود: همان گونه كه با بسيارى آنان ايشان را روزى مى دهد. گفته شد: چگونه بدن آنكه آنان او را ببينند، حساب ايشان را مى رسد؟ فرمود: همان گونه كه به ايشان روز مى دهد و او را نمى بينند.
(307)فرستاده تو مفسر عقل توست و نامه ات رساتر چيزى است كه به سوى تو سخن مى گويد
رسولك ترجمان عقلك ، و كتابك ابلغ ما ينطق عنك (148)
فرستاده تو مفسر عقل توست و نامه ات رساتر چيزى است كه به سوى تو سخن مى گويد .
(308)آن كس كه به بلايى سخت گرفتار است ، نيازمندتر به دعا نيست از بى بلايىكه از آن در امان نيست
ما المبتلى الذى قد اشتد به البلاء باحوج الى الدعاء من المعانى الذى لا يامن البلاء. (149)
آن كس كه به بلايى سخت گرفتار است ، نيازمندتر به دعا نيست از بى بلايى كه از آن در امان نيست .
اين سخن ترغيب در دعاست و چيزى كه آن حضرت فرموده است ، زيرا كسى ؟ به ظاهر آسوده و بى بلاست در معنى مبتلاست . تا هنگامى كه آدمى در قيد زندگانى است به حقيقت از اهل بلاست ، وانگهى از بلاهاى محسوس هم در امان نيست ، بدين سبب واجب است كه به پيشگاه خدا تضرع كند كه آن را از بلاهاى معنوى و محسوس به همه احوال نجات دهد.
و ترديد نيست كه دعاها موثر است و براى آن اوقات اجابت معينى است و در اين مساله هيچ يك از ارباب ملل و حكيمان اختلافى ندارند.
(309)مردم فرزندان دنيايند و كسى را به دوستى مادرش ‍ سرزنش نمى كنند 
الناس ابناء الدنيا و لايلام الرجل على حب امه . (150)
مردم فرزندان دنيايند و كسى را به دوستى مادرش سرزنش ‍ نمى كنند .
ابن ابى الحديد مى گويد: على عليه السلام در جاى ديگر فرموده است : مردم به روزگار خويش ‍ شبيه ترند تا به پدران خويش .
و شاعر سروده است : ما فرزندان دنياييم و با شير آن پرورده شده ايم و از هر چه سرچشمه گرفته باشى آن چيز دوست داشتنى است .
(310)مسكين ، رسول و فرستاده خداوند است ، هر كس ‍ او را محروم كند، خدا را محروم كرده است و هر كس به او ببخشد، خدا را سپاس داشته است
ان المسكين ، رسول الله ، فمن منعه فقد منع الله ، و من اعطاه فقد اعطى الله . (151)
مسكين ، رسول و فرستاده خداوند است ، هر كس او را محروم كند، خدا را محروم كرده است و هر كس به او ببخشد، خدا را سپاس داشته است .
اين سخن تشويق به پرداخت صدقه است و پيش از اين به تفصيل درباره اش سخن گفتيم . در حديث مرفوع آمده است : از آتش بترسيد هر چند به صدقه دادن به نيم خرمايى ، و اگر نداشتيد، سخن پسنديده گوييد.
و پيامبر فرموده است : اگر گدايى را نوميد برگردانند، فرشتگان تا هفت روز بر آن خانه آمد و شد ندارند. رسول خدا صلى الله عليه و آله دو كار خويش را به كسى وانمى گذاشت يكى فراهم ساختن آب براى وضوى نيم شب خويش كه روى ظرف را هم مى پوشاند و ديگرى پرداخت صدقه به مسكين كه به دست خود انجام مى داد.
(311)غيرتمند هرگز زنا نكند 
مازنى غيور قط (152)
غيرتمند هرگز زنا نكند .
(312)بسنده است به اجل نگهبانى 
كفى بالاجل حارسا. (153)
بسنده است به اجل نگهبانى .
در اين مورد پيش از اين سخن گفته شد، و على عليه السلام مى فرموده است : بر من از خداوند سپرى است كه چون روزگارم سر آيد، آن سپر مرا تسليم مى كند و در آن هنگام تير خطا نمى كند و زخم بهبود نمى بايد.
(313)فرزند مرده مى خوابد و مال ربوده نمى تواند بخوابد 
ينام الرجل على الثكل ، و لاينام على الحرب . (154)
فرزند مرده مى خوابد و مال ربوده نمى تواند بخوابد .
سيد رضى گويد: معنى اين كلمه اين است كه آدمى بر كشته شدن فرزندانش شكيبايى مى كند ولى در تاراج بردن مالش شكيبايى نمى كند.
(314)دوستى پدران سبب خويشاوندى ميان پسران است و خويشاوندى به دوستىنيازمندتر است تا دوستى به خويشاوندى
موده الاباء قرابه بين الابناء والقرابه احوج الى الموده من الموده الى القرابه . (155)
دوستى پدران سبب خويشاوندى ميان پسران است و خويشاوندى به دوستى نيازمندتر است تا دوستى به خويشاوندى .
از دير باز گفته شده است كه دوستى و دشمنى به ارث مى رسد.
در خويشاوندى بدون دوستى خيرى نيست ، به كسى گفتند: آيا برادرت يا دوستت را بيشتر دوست دارى ؟ گفت : بدون ترديد برادرم را هنگامى كه دوست من هم باشد. خويشاوندى نيازمند دوستى است و دوستى از خويشاوندى بى نياز است .
(315)از گمانهاى مردم مومن بترسيد كه خداوند حق را بر زبانهاى ايشان قرار داده است
اتقوا ظنون المومنين ، فان الله تعالى جعل الحق على السنتهم . (156)
از گمانهاى مردم مومن بترسيد كه خداوند حق را بر زبانهاى ايشان قرار داده است .
(316)ايمان بنده راست نباشد تا آنكه اعتمادش به آن چه در دست خداوند سبحان است بيش از اعتقاد او به آن چه در دست اوست ، بود
لايصدق ايمان عبد حتى يكون بما فى يدالله سبحانه اوثق منه بما فى يده . (157)
ايمان بنده راست نباشد تا آنكه اعتمادش به آن چه در دست خداوند سبحان است بيش از اعتقاد او به آن چه در دست اوست ، بود .
اين سخن درباره توكل است و در اين باره سخن گفته شد.
يكى از عالمان گفته است : روزى ضمانت شده است تو را از عملى كه بر تو واجب است باز ندارد كه كار آخرت تو تباه گردد و از دنيا هم جز به آن چه خداوند براى تو نوشته است ، نخواهى رسيد.
ديگرى گفته است : هرگاه به اينكه خدا وكيل تو باشد خشنود شوى به هر خير راه يافته اى .
(317) 
و قال عليه السلام لانس بن مالك ، و قد كان بعثه الى طلحه و الزبير لما جاء الى البصره يذكر هما شيئا قد سمعه من رسول الله صلى الله عليه و آله فى معنا هما، فلوى عن ذلك فرجع ، فقال : انى انسيت ذلك الامر. فقال عليه السلام :
ان كنت كاذبا فضربك الله بها بيضاء لامعه لاتواريها العمامه .
قال : يعنى البرص ، فاصاب انسا هذالداء فيما بعد فى وجهه ، فكان لايرى الا متبرقعا. (158)

هنگامى كه على عليه السلام به بصره آمد، انس بن مالك را پيش ‍ طلحه و زبير فرستاد تا سخنى را كه از پيامبر صلى الله عليه و آله درباره آن دو شنيده بود به ايشان بگويد و فرا يادشان آورد. او را از آن كار باز داشتند و انس پيش ‍ على عليه السلام برگشت و گفت : آن را فراموش كردم . آن حضرت فرمود: اگر دروغ مى گويى خدايت به سپيدى درخشان گرفتار فرمايد كه عمامه آن را نپوشاند.
سيد رضى مى گويد: يعنى بيمارى برص ، و انس گرفتار آن بيمارى شد و در چهره اش برص ‍ پديدار گرديد و پس از آن جز با نقاب ديده نشد.
مشهور آن است كه على عليه السلام در منطقه رحبه كوفه مردم را سوگند داد و گفت شما را به خدا سوگند هر كس شنيده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله در حالى كه از حجه الوداع بر مى گشت درباره من فرمود: هر كس من مولاى اويم على مولاى اوست ، خدايا دوست بدار هر كس او را دوست مى دارد و دشمن بدار هر كس او را دشمن مى دارد.، مردانى برخاستند و گواهى دادند. على عليه السلام به انس بن مالك فرمود: تو هم حضور داشتى ، چرا گواهى نمى دهى ؟ گفت اى اميرالمؤ منين من سالخورده شده ام و آن چه فراموش كرده ام بيش از چيزهايى است كه به خاطر دارم . فرمود: اگر دروغ مى گويى ، خداوند گرفتار سپيدى - پيسى - كن كه عمامه آن را فرو نپوشاند، و انس نمرد تا آنكه گرفتار پيسى شد.
اما آن چه كه سيد رضى نقل كرده است و گفته است على عليه السلام انس را پيش طلحه و زبير فرستاد معروف نيست ، و اگر اميرالمؤ منين او را براى تذكر گفتار رسول خدا صلى الله عليه و آله به آن دو فرستاده باشد، ممكن نيست كه برگردد و بگويد آن را فراموش كردم ، زيرا اگر چنان بود از آغاز اقرار به شناخت و دانستن آن نمى كرد و چگونه ممكن است كه پس از ساعتى يا پس از روزى برگردد و بگويد فراموش كردم و پس از اقرار، انكار كند، چنين چيزى معمولا اتفاق نمى افتد.
ابن قتيبه داستان نفرين اميرالمؤ منين عليه السلام را بر انس و گرفتار شدن او را به پيسى در بخش بزرگان گرفتار شده به پيسى در المعارف آورده است . ابن قتيبه مشهور به انحراف از على عليه السلام است و به هيچ وجه متهم به طرفدارى و مبالغه درباره اميرالمؤ منين نيست .