جلوه تاريخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد
جلد ۳

دكتر محمود مهدوى دامغانى

- ۱۶ -


اما بعد، همانا هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله رحلت فرمود مردم ابوبكر را به خلافت برگزيدند سپس ابوبكر عمر را خليفه ساخت و او با روش ابوبكر عمل كرد و او خلافت را در شورايى قرار داد كه از ميان ايشان حكومت به عثمان رسيد. او كارهايى انجام داد كه شما دانستيد و زشت شمريديد، او محاصره و كشته شد. سپس همگان با ميل و رغبت خود پيش من آمديد و از من خواستيد حكومت را بپذيرم و همانا من مردى از شمايم ، آنچه به سود شماست به سود من و آنچه به زيان شماست به زيان من هم هست . خداوند دروازه فتنه ميان شما و اهل قبله را گشوده و فتنه هايى چون پاره هاى شب سياه روى آورده است و اين كار را جز مردم بصير و شكيبا و داناى به موقعيت امور تحمل نمى كنند. من شما را به راه روشن پيامبرتان ، كه درود خدا بر او و خاندانش باد، خواهم برد و به آنچه فرمان داده شده ام در مورد شما عمل خواهم كرد، اگر براى من مستقيم شويد، و از خداوند بايد يارى جست . همانا كه موضع من نسبت به رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از رحلت او همچون موضع من به روزگار زندگى اوست . اينك در پى آنچه به آن امر مى شويد باشيد و از آنچه از آن نهى مى شويد باز ايستيد و در هيچ كارى شتاب نكنيد تا براى شما آن را روشن بيان كنم ؛ كه ما را در مورد هر كاى كه شما آنرا خوش نمى داريد عذرى موجه است و همانا كه خداوند از فراز آسمان و عرش خود مى داند كه من حكومت بر امت محمد صلى الله عليه و آله را خوش نمى داشتم تا آنكه راى شما به اتفاق بر من قرار گرفت زيرا خودم شنيدم رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمود : (هر والى كه پس از من عهده دار حكومت گردد او را بر لبه صراط نگه مى دارند و فرشتگان كارنامه اش را مى گشايند و اگر دادگر بوده خداوند به عدل او نجاتش مى دهد و اگر ستمگر بوده است صراط او را چنان مى جنباند كه مفاصل از اختيارش بيرون و در آتش سرنگون مى شود و نخست بينى و چهره اش در آتش قرار مى گيرد، ولى اينك كه راى شما بر من قرار گرفته و جمع شده است نمى توانم شما را به حال خود رها كنم .
على عليه السلام سپس به چپ و راست خود نگريست و فرمود : هان ! مبادا فردا گروهى از شما كه دنيا آنان را فرا گرفته است و براى خود زمينهاى آباد و جويبارها فراهم ساخته اند و بر اسبهاى راهوار سوار مى شوند و كنيزكان زيبا رو را به خدمت مى گيرند، و در واقع اين كار مايه ننگ و درماندگى ايشان است ، همين كه آنان را از آنچه در آن فرو مى روند باز دارم و به حقوق خودشان كه آگاهند برگردانم ، آن را خوش نداشته باشند و كارى ناروا بشمرند و بگويند پسر ابوطالب ما را از حقوق خودمان منع كرد! همانا هر مرد از مهاجران و انصار كه افتخار مصاحبت پيامبر صلى الله عليه و آله را مايه فضيلت و برترى بر ديگران مى داند بايد بداند كه فضيلت رخشنده فردا در پيشگاه خداوند است و مزد و پاداش او بر عهده خداوند است . همانا هر كس كه دعوت خدا و پيامبر را پاسخ داده و دين ما را تصديق كرده است و در آيين ما درآمده و بر قبله ما روى آورده است مستوجب حقوق و حدود اسلام است . شما همگان بندگان شما همگان بندگان خدايى و اموال هم از آن خداوند است كه ميان شما به صورت مساوى تقسيم خواهد شد و در آن مورد هيچ كس را بر ديگرى فضيلتى نيست . بديهى است پرهيزگاران را فردا در پيشگاه خداوند نيكوترين پاداش و برترين ثواب فراهم آمده است و خداوند اين جهان را براى پرهيزگاران پاداش و مزد قرار نداده است (و آنچه در پيشگاه خداوند است براى نيكان بهتر است ) (440) چون به خواست خدا فردا فرا رسيد صبح زود پيش ما آييد كه نزد ما اموالى است كه بايد ميان شما تقسيم كنيم و نبايد هيچ كس از شما، چه عرب و چه عجم از آمدن خوددارى كند و چه از كسانى باشد كه مقررى مى گيرند و چه نمى گيرند، همين قدر كه مسلمان آزاد باشد، حاضر باشد. اين سخن را مى گويم و براى خودم و شما آمرزش مى خواهم . سپس از منبر فرود آمد.
شيخ ما ابوجعفر اسكافى مى گويد : اين سخنان على عليه السلام نخستين چيزى بود كه آنرا خوش نداشتند و موجب كينه توزى آنان به او شد و از چگونگى اعطاء و تقسيم كردن او به طور مساوى ناراحت شدند. چون فردا فرا رسيد على عليه السلام صبح زود آمد و مردم هم براى گرفتن اموال آمدند. على به كاتب خود عبيدالله بن ابى رافع فرمود : نخست از مهاجران شروع كن و آنانرا بخواه و به هر مردى كه حاضر شد سه دينار بده و سپس از انصار شروع كن و با آنان هم همينگونه رفتار كن و به هر يك از مردم كه حاضر شدند اعم از سرخ و سياه همينگونه پرداخت كن .
سهل بن حنيف گفت : اى اميرالمؤ منين اين مرد ديروز غلام من بود و امروز او را آزاد كرده ام . فرمود : به او هم همين مقدار كه به تو مى دهيم مى پردازيم . و به هر يك از آن دو سه دينار داد، و هيچكس را بر ديگرى برترى نداد. در آن روز طلحه و زبير و عبدالله بن عمر و سعيد بن عاص و مروان بن حكم و تنى چند از قريش و ديگران هنگام تقسيم كردن اموال حاضر نشدند.
اسكافى مى گويد : عبيدالله بن ابى رافع شنيد كه عبدالله بن زبير به پدرش و طلحه و مروان و سعيد بن عاص مى گويد : ديروز بر ما پوشيده نماند كه على در سخن خودش چه چيزى را اراده كرده است . سعيد بن عاص در حالى كه به زيد بن ثابت مى نگريست گفت : آرى (به در مى گويد كه ديوار بشنود) عبيدالله بن ابى رافع به سعيد و عبدالله بن زبير گفت : خداوند در كتاب خويش مى فرمايد (ولى بيشتر ايشان از حق كراهت دارند) (441) عبيدالله بن ابى رافع اين موضوع را به على عليه السلام خبر داد. فرمود : به خدا سوگند، اگر براى ايشان به سلامت باقى بمانم آنرا را بر راه روشن و طريق صحيح وامى دار. خدا سعيد بن عاص را بكشد كه از گفتار ديروز من و اينكه به او نگريستم چنين فهميده است كه قصد من او و ياران اوست كه به هلاكت درافتاده اند.
گويد : فرداى آن روز پس از نماز صبح كه هنوز مردم در مسجد بودند زبير و طلحه آمدند و جايى دورتر از على عليه السلام نشستند. سپس مروان و سعيد و عبدالله بن زبير آمدند و كنار آن دو نشستند. سپس گروهى ديگر از قريش آمدند و به آنان پيوستند و ساعتى آهسته با يكديگر سخن گفتند. وليد بن عقبه بن ابى معيط برخاست و پيش على عليه السلام آمد و گفت : اى اباالحسن ! تو همه را سوگوار كرده اى (خونهايى از ما بر عهده توست ) در مورد خودم ، پدرم را در جنگ بدر كشتى و ديروز در جنگ خانه عثمان بردارم را نصرت ندادى و زبون ساختى . اما سعيد بن عاص ، پدرش را - كه گاو نر قريش بود - در جنگ بدر كشتى ؛ اما مروان ، پدرش را هنگامى كه عثمان او را به خود ملحق ساخت سفله و فرومايه خواندى و حال آنكه ما فرزندزادگان عبدمنفاف برادران و افراد نظير تو هستيم . اينك با تو بيعت مى كنيم به شرط آنكه اموالى را كه روزگار عثمان به ما رسيده است ببخشى و كشندگان عثمان را بكشى و ما اگر از تو بيمناك شويم ترا رها مى كنيم و به شام مى رويم .
على عليه السلام فرمود : اما آنچه درباره خونهاى خود كه بر گردن من است گفتيد، حق و حقيقت ، خونى شماست ، اما اينكه آنچه را به دست آورده ايد پرداخت آن را از عهده شما بردارم براى من حقى نيست كه پرداخت حق خدا را از شما يا غير شما بردارم ، و اينكه كشندگان عثمان را بكشم ، اگر امروز كشتن آنان بر من واجب باشد ديروز آنان را مى كشتم ، و اين حق براى شما محفوظ است كه اگر از من بيمناك باشيد امانتان دهم و اگر من از شما بيمناك باشم تبعيدتان كنم .
وليد برخاست و پيش ياران خويش رفت و آنان در حالى كه اظهار دشمنى و ستيز مى كردند پراكنده شدند. چون اين كار از ايشان آشكار شد، عمار بن ياسر به ياران خويش گفت : برخيزيد پيش اين گروه برادرانتان برويم كه از آنان چيزهايى به ما رسيده و كارهايى ديده ايم كه خوش نمى داريم و از آن بوى ستيز و طعنه زدن نسبت به امامشان احساس مى شود و سفلگان و ستمگران ميان آنان و زبير و اين چپ دست نافرمان (يعنى طلحه ) درافتاده اند.
ابوالهيثم و عمار و ابوتراب و سهل بن حنيف و جماعتى همراه ايشان به حضور على عليه السلام رفتند و گفتند : اى اميرالمؤ منين ! در كار خود بنگر و اين قوم خود، يعنى گروه قريش را، پند و اندرز بده كه آنان پيمانت را شكسته و با عهد تو مخالفت كرده اند، در نهان ما را هم به كنار نهادن تو فرا مى خوانند . خدايت به سعادت رهبرى فرمايد! و اين بدان سبب است كه ايشان مساوات و برابرى را خوش ‍ نمى دارند و ايثار از دست داده اند و چون ميان ايشان و غير عرب مساوات بر قرار كرده اى ناراحت شده اند و با دشمن تو رايزنى كرده و او را بزرگ ساخته اند و اينك براى پراكنده ساختن جماعت و دلجويى از گمراهان آشكارا خون عثمان را طلب مى كنند. هر چه راى توست آن را اعمال فرماى .
على عليه السلام در حالى كه ردايى به تن داشت و بردى قطرى به كمر بسته بود و شمشيرى بر دوش داشت و بر كمانى تكيه كرده بود گفت :
اما بعد، ما خداوند را مى ستاييم كه پروردگار و ولى ما و خداوند و ولى نعمت ماست ، پروردگارى كه نعمتهاى او نهان و آشكار و به لطف او و بدون نيرو و كوشش ما به ما مى رسد تا ما را بيامرزد كه آيا سپاسگذاريم يا كافر نعمت . هر كس سپاس خدا را بجا آورد بر نعمتش مى افزايد و هر كس كفران نعمت كند عذابش مى كند. بهترين مردم نزد خداوند از لحاظ منزلت و نزديكترين ايشان به خداوند كسى است كه مطيع تر فرمان او باشد و از همگان بيشتر فرمان او را به كار بندد و سنت پيامبر را بيشتر پيروى كند و كتاب خدا را بيشتر زنده بدارد. براى هيچ كس پيش ما فضيلتى جز به اطاعت از خدا و رسول نيست . اينك كتاب خدا در دسترس ما و عهد و روش پيامبر ميان ما معلوم و شناخته شده است و اين موضوع را فقط كسى نمى داند كه نادان و ستيزه جو و منكر حق باشد. خداوند متعال فرموده است : (اى مردم ، ما شما را از يك مرد و يك زن بيافريديم و شما را شاخه شاخه و خاندان خاندان قرار داديم تا يكديگر را باز شناسيد همانا گرامى تر شما نزد خدا پرهيزكارتر شماست .) (442)آن گاه با صداى بلند و تا آنجا كه مى توانست فرياد برآورد، : خداى را فرمان نمى دارد. آنگاه گفت : اى گروه مهاجران و انصار، آيا با اسلام خود به خدا و رسولش منت مى گزاريد! نه ، كه خداوند بر شما منت نهاده كه شما را به ايمان هدايت فرموده است اگر راستگوييد.
سپس گفت : منم ابواحسن ! - و اين را به هنگام خشم مى گفت - و افزود : هان ! اين دنيايى كه شما آن را تمنى مى كنيد و به آن رغبت مى ورزيد و چنان شده است كه شما را به خشم مى آورد يا شاد مى كند، خانه و جايگاهى نيست كه براى آن آفريده شده باشيد، پس ‍ فريبتان ندهد كه از آن برحذر داشته شده ايد، و نعمتهاى خدا را با شكيبايى در اطاعت از او و تسليم و زبونى در قبال فرمان او بر خود تمام بخواهيد. اما در اين درآمد و اموال كسى را بر ديگران فضيلتى نيست و مال از آن خداوند و شما هم بندگان تسليم فرمان اوييد و اين كتاب خداوند است كه به آن اقرار آورده تسليم شده ايم و عهد پيامبرمان ميان ماست و هر كس به آن راضى نيست هر گونه مى خواهد رفتار كند، زيرا آن كس كه به فرمان خدا عمل كند و بر حكم او حكم دهد بر او بيمى نيست .
على عليه السلام آن گاه از منبر فرود آمد و دو ركعت نماز گزارد و عمار بن ياسر و عبدالرحمان بن حسل قرشى را نزد طلحه و زبير كه در گوشه مسجد بودند فرستاد. آن دو پيش ايشان رفتند و آنان را فراخواندند، برخاستند و آمدند كنار على عليه السلام نشستند. به آن دو فرمودند : شما را به خدا سوگند مى دهم مگر چنين نبود كه شما دو تن با كمال ميل براى بيعت پيش من آمديد و مرا به حكومت فرا خوانديد و حال آنكه من آن را خوش نداشتم ؟ گفتند : آرى چنين بود. سپس فرمود : شما بدون آنكه مجبور و در فشار باشيد با من بيعت كرديد و عهد بستيد؟ گفتند : همين گونه است . فرمود : پس چه چيزى شما را پس از آنكه به اين حالى كه مى بينم وادار كرده است ؟ گفتند : ما با تو بيعت كرديم به شرط آنكه كارها را بدون اطلاع و راى ما تمام نكنى و در هر كار با ما رايزنى كنى و در آن بر ما استبداد نورزى و ما را بر ديگران چندان فضيلت است كه مى دانى و حال آنكه اموال را تقسيم و بدون اطلاع و رايزنى با ما انجام مى دهى
فرمود : همانا از اندك ، خشم گرفته ايد و بسيار را وانهاده ايد؛ از خداوند آمرزش بخواهيد تا شما را بيامرزد. اينك به من بگوييد آيا من شما را از حقى كه براى شما واجب شده بازداشته و بر شما ستم روا داشته ام ؟ گفتند : پناه بر خدا، هرگز! فرمود : آيا از اين اموال چيزى را ويژه خود قرار داده ام ؟ گفتند : پناه بر خدا هرگز! فرمود؟ آيا كارى و حقى از يكى از مسلمانان تباه شده است كه از انجام آن ناتوان شده يا بى اطلاع باشم ؟ گفتند : پناه بر خدا هرگز! فرمود : پس چه كارى از كارهاى مرا ناخوش داشتيد كه مخالفت با مرا انديشيده ايد؟ گفتند : مخالفت تو با عمر بن خطاب در چگونگى تقسيم مال ! كه تو حق ما را همچون ديگران قرار دادى و ميان ما و كسانى كه با ما سنجيده نمى شوند تساوى برقرار كردى خداوند اين اموال را پناه شمشيرها و نيزه هاى ما و زحمت بسيار سواران و پيادگان فراهم و دعوت ما را پيروز فرمود و با زور و زحمت آن سرزمينها و اموال را بدست آورديم و نبايد با كسانى كه با كراهت به اسلام معتقد شده اند يكسان باشيم . على عليه السلام در پاسخ فرمود : با كسانى كه با كراهت به اسلام معتقد شده اند يكسان باشيم . على عليه السلام در پاسخ فرمود : اما آنچه در مورد مشورت با شما گفتيد، به خدا سوگند مرا رغبتى به حكومت نبود و شما دو تن مرا به آن دعوت كرديد و سپس همگان مرا به خلافت گماشتيد و ترسيدم كه اگر پيشنهاد شما را نپذيرم امت به اختلاف افتد و چون حكومت به من رسيد به كتاب خدا و سنت رسول خدا نگريستم و به هر چه آن دو مرا دلالت كرد پرداخت و از آن پيروى كردم و به آراى شما و ديگران در آن مورد نيازى پيدا نكردم و بديهى است اگر كارى پيش آيد كه حكم آن در كتاب خدا و سنت و روشن نشده و نيازمند به مشورت باشد بدون ترديد با شما دو نفر مشورت خواهم كرد. اما در مورد اموال و اين روش قسمت ، من در آن مورد از خودم حكم و عملى نكرده ام من و شما شاهد بوده ايم كه پيامبر صلى الله عليه و آله همين گونه حكم و رفتار فرمود، وانگهى كتاب خدا در اين مورد گوياست و آن كتابى است كه نبايد آن را باطلى از پيش روى و از پشت سرش فروفرستادنى است از درستكار ستوده ) (443) و اين سخن كه مى گوييد (بهره ما از اموالى كه خداوند در پناه شمشيرها و نيزه هاى ما به ما ارزانى داشته ما و ديگران را برابر قرار دادى ) از دير باز گروهى بر مسلمانى سبقت گرفته و اسلام را با شمشيرها و نيزه هاى خود يارى داده اند و رسول خدا صلى الله عليه و آله در تقسيم اموال ، آنان را بر ديگران برترى نداده و آنان را به سبب پيشگامى و سبقت بر ديگران برنگزيده است ، و خداوند سبحان پيشگامان و مجاهدان را روز قيامت پاداش عنايت خواهد فرمود. به خدا سوگند، براى شما و غير شما پيش من چيزى جز همين نيست . خداوند دل ما و شما را به حق هدايت و به ما و شما شكيبايى عنايت فرمايد. سپس فرمود : خداوند رحمت كند مردى را كه چون حقى بيند بر انجام آن يارى دهد و چون ستمى بيند و در دفع آن كوشا و در قبال هر كسى كه با حق مخالفت مى كند ياور حق باشد.
شيخ ما ابوجعفر اسكافى مى گويد : روايتى هم شده است كه طلحه و زبير به هنگام بيعت با على عليه السلام به او گفته اند : ما با تو بيعت مى كنيم به شرط آنكه در اين حكومت شريك تو باشيم . على عليه السلام به آن دو فرمود : نه ، شما در برداشتن سهمى از غنايم چون خود من خواهيد برد و من براى خودم نه تنها نسبت به شما بلكه نسبت به برده حبشى بينى بريده يى هم درهمى و كمتر از درهمى از افزون برنخواهم داشت و اين دو پسر من همين گونه خواهند بود و اگر چيزى جز كلمه شركت را نمى پذيريد، شما دو تن به هنگام ناتوانى و تنگدستى يار من خواهيد بود نه به هنگام استقامت و قوت .
ابوجعفر اسكافى گويد : آن دو شرطى بستند كه با امانت سازگار نبود و على عليه السلام براى آن دو شرطى فرمود كه در دين و شريعت واجب است .
ابوجعفر، كه خدايش رحمت كناد، همچنين مى گويد : روايت شده است كه زبير در حضور مردم گفته است : اين پاداش ما از سوى على است ! براى او در كار عثمان قيام كرديم تا كشته شد و چون با يارى ما به آنچه مى خواست رسيد كسانى را كه ما از آنان برتر بوديم بر ما برترى داد.
طلحه گفت : سرزنش جز بر خود ما نيست ، ما سه تن از اهل شورى باقى مانده بوديم ، يكى از ما - يعنى سعد بن ابى وقاص - على را خوش نداشت ، ما دو تن با او بيعت كرديم ، آنچه در دست ما بود به او داديم ، ولى او آنچه را در دست داشت از ما بازداشت . امروز چنانيم كه در مورد اميدى كه ديروز داشتيم اشتباه كرده ايم و در مورد فردا همين را هم كه امروز به اشتباه خود پى برده ايم اميد نداريم .
اگر بگويى ، ابوبكر هم اموال را همان گونه كه على عليه السلام قسمت مى كرد به تساوى پرداخت ، پس چرا مردم كار او را زشت نشمردند آن چنان كه به روزگار اميراالمؤ منين زشت شمردند و فرق ميان اين دو حالت چيست ؟ مى گويم : ابوبكر بدون فاصله زمانى ، همان گونه كه پيامبر صلى الله عليه و آله اموال را تقسيم مى فرمود عمل كرد. چون عمر عهده دار خلافت شد (444) و گروهى را بر گروه ديگر برترى داد، مردم چگونگى تقسيم اول را فراموش كردند و كار عمر را پذيرا شدند. روزگار عمر هم طولانى بود و محبت و مال و فراوانى عطا در دل مردم (مهاجر و انصار) ريشه دوانيد، گروه ديگرى هم كه بر آنان ستم شده بود به قناعت روى آوردند و براى هيچيك از آن دو گروه تصور نمى شد كه ممكن است اين حالت دگرگون شود يا تغييرى بپذيرد. چون عثمان به حكومت رسيد. كار را همان گونه كه عمر انجام داده بود انجام داد و اعتماد و وثوق آن قوم به دريافت آن چنانى اموال بيشتر شد و هر كس به كارى عادت كند و انس بگيرد ترك آن كار بر او دشوار مى شود. چون اميرالمؤ منين على عليه السلام عهده دار كار شد خواست تقسيم اموال را به شيوه روزگار پيامبر صلى الله عليه و آله و ابوبكر برگرداند بر ايشان بسيار دشوار آمد چه ، آن را فراموش كرده و دور انداخته بودند. فاصله زمانى هم بيست و دو سال (445) بود. در نتيجه اين كار را آن چنان زشت و بزرگ شمردند كه شكستن بيعت و سرپيچى از اطاعت پيش آمد و خداوند امر و فرمان خود را جارى مى فرمايد.
(92) از سخنان آن حضرت (ع )  
در اين خطبه كه با عبارت ( اما بعد حمدالله والثناء عليه ايهاالناس فانى فقات عين الفتنة ) (پس از حمد و ثناى خداوند، اى مردم ، همانا كه چشم فتنه را از چشمخانه بيرون كشيدم ) شروع مى شود پس از توضيحات لغوى و اينكه كسى جز على عليه السلام ياراى جنگ با عايشه و طلحه و زبير را نداشته است و همگان از جنگ با اهل قبله بيم داشته اند، به مناسبت آنكه اميرالمؤ منين عليه السلام در همين خطبه فرموده است (فاسئلونى قبل ان تفقدونى ) (پيش از آنكه مرا از دست بدهيد از من بپرسيد) بحثى بسيار جالب درباره امور غيبى كه على عليه السلام از آنها خبر داده و صورت گرفته است ايراد كرده است ) :
فصلى درباره امور غيبى كه امام عليه السلام خبر داده و محقق شده است  
بدان كه على عليه السلام در اين فصل به خداوندى كه جانش در دست اوست سوگند خورده است كه آنان از او چيزى از امورى را كه تا روز قيامت ميان آنان واقع نخواهد شد نخواهد پرسيد مگر آنكه از آن به ايشان خبر خواهد داد. همچنين از هر گروه صد نفرى كه به هدايت يا ضلالت باشند نمى پرسند مگر اينكه به همه موارد آنان كه چه كسى رهبر آنان و گرداننده ايشان است و كجا فرو مى آيند و چه كسى از ايشان كشته مى شود و چه كسى به مرگ طبيعى مى ميرد خبر خواهد داد. اين ادعا كه على عليه السلام كرده است نه ادعاى ربوبيت است و نه ادعاى پيامبرى بلكه مى گفته است پيامبر صلى الله عليه و آله او را به اين امور خبر داده است .
ما اخبارى را كه على عليه السلام داده است آزموده و آن را مطابق با حقيقت يافته ايم . به همين سبب استدلال مى كنيم كه ادعاى على عليه السلام راست و صدق است ، همچون خبرى كه در مورد خود داده و گفته است ضربتى بر سرش زده خواهد شد كه ريش او را از آن خضاب خواهد شد. و خبر دادن او از كشته شدن پسرش حسين عليه السلام و آنچه به هنگام عبور از سرزمين كربلاء اظهار فرموده است ، و خبر دادن او به اينكه معاويه پس او پادشاهى خواهد كرد و مسائل حجاج و يوسف بن عمر و آنچه از اخبار خوارج در نهروان گفته بود و خبر دادن او به يارانش كه كداميك از ايشان كشته و كدام بردار كشيده خواهند شد، و خبر دادن از جنگهاى جمل و صفين و نهروان و خبر دادن از شمار سپاهيانى كه به هنگام حركت او به بصره از كوفه به يارى او خواهند آمد و پيشگويى او در مورد عبدالله بن زبير كه فرمود : (حيله گرى كينه توز است . آهنگ كارى دارد كه به آن نمى رسد دام دين براى شكار دنيا مى گستراند و سپس بردار كشيده قريش خواهد بود) و خبر دادن على عليه السلام از نابودى بصره با طغيان آب ، هلاك شد مردم آن بار ديگر به دست (زنج ) - كه قومى در اين كلمه تصحيف كرده و آن را (ريح ) (باد و طوفان ) خوانده اند - و خبر دادن ظهور پرچمهاى سياه از ناحيه خراسان و نام بردن او از گروهى از خراسانيان كه به بنى رزيق با تقديم راى بدون نقطه بر زاى نقطه دار معروف اند و آنان خاندان مصعب هستند كه طاهر بن حسين و فرزندانش از ايشان اند و اسحاق بن ابراهيم كه اينان و افراد پيش از ايشان همگى از داعيان حكومت بنى عباس بوده اند. و خبر دادن على عليه السلام از اينكه گروهى از فرزند زادگان او در طبرستان ظاهر مى شوند و به حكومت مى رسند - همچون ناصر و داعى و ديگران - كه در اين باره چنين فرموده است : (همانا براى آل محمد در طالقان گنجينه يى است كه هرگاه خداوند بخواهد آن را آشكار مى فرمايد تا به فرمان خدا قيام و مردم را به دين خدا فرا خواند) و خبر دادن از كشته شدن محمد، نفس زكيه در مدينه كه درباره او فرموده است : (او نزديك احجارالزيت كشته مى شود). و خبر دادن در مورد برادر محمد، يعنى ابراهيم ، كه در منطقه (باحمرا) (446) كشته خواهد، با اين عبارت كه (او پس از پيروز شدن كشته و پس از غالب شدن مغلوب مى شود) و اين گفتار اميرالمؤ منين در مورد همين ابراهيم كه فرمود : (تيرى ناشناخته به او مى رسد كه مرگش در آن است . بدبختا آن تير زننده ، دستش شل و بازويش ناتوان باد!) و خبر دادن او از كشته شدگان منطقه (فخ ) (447) و اينكه (آنان بهترين مردم زمين هستند). و خبر دادن او از تشكيل حكومت علوى در مغرب (مراكش ) و تصريح او به نام (كتامة ) كه ايشان همان گروهى هستند كه ابوعبدالله داعى معلم را يارى دادن و گفتار ديگر او كه در آن به پدر عبيدالله المهدى اشاره كرده و فرموده است : (او نخستين ايشان است و سپس صاحب قيروان كه گشاده روى سپيد چهره و داراى نسب پاك و خالص ‍ و از اعقاب كسى است كه (ذوالبداء) (448) و پوشيده در رداء است ). عبيدالله مهدى شخصى سپيده چهره بود كه سپيدى رويش با سرخى آميخته و تنومند بود، منظور از ذولبداء اسماعيل پسر امام جعفر صادق عليه السلام است و جسد او پس از مرگ پوشيده به رداء بود و پدرش چون اسماعيل مرد، او را در ردايى پوشاند و سران شيعه را كنار جسد او دعوت كرد تا آنرا ببيند و مرگش را بدانند و شبهه ايشان برطرف شود.
خبر دادن على عليه السلام در مورد آل بويه و گفتارش درباره آنان كه از آن جمله اين است : (و از ناحيه ديلمان پسران صيادى خروج مى كنند) و پدر ايشان ماهيگير بود كه فقط به اندازه قوت روزانه خود و عيالش ماهى مى گرفت و با فروش آن روزگار مى گذارند و خداوند متعال سه پسر بلافصل او را پادشاهى داد و ذريه ايشان را چندان پراكنده كرده كه به پادشاهى ايشان مثلها زده مى شد. گفتار ديگر اميرالمؤ منين عليه السلام درباره آل بويه كه فرمود : (سپس كار حكومت ايشان چنان بالا گرفت كه زوراء (بغداد) را تصرف و خليفگان را از خلافت منع كرد). كسى پرسيد : اى اميرالمؤ منين ، مدت پادشاهى آنان چه اندازه خواهد بود، فرمود : (صد سال يا اندكى بيشتر). و اين گفتار او در مورد ايشان : (و آن اسرافكار خوشگذاران را كه پسركى است كه دست او او قطع شده است ، پسر عمويش كنار دجله خواهد كشت ) كه اين سخنان اشاره به عزالدوله بختيار پسر معزالدوله است ، يك دست معزالدوله به سبب گريز و سستى در جنگ قطع شده بود، و پسرش عزالدوله اسرافكار و خوشگذرانى بود كه زن باره و باده گسار بود و پسر عمويش ‍ عضدالدوله - فنا خسرو او را در ناحيه قصر الحبص (كاخ گچ ) كنار دجله در جنگ كشت و پادشاهى او را از او ربود. و اينكه فرموده است آنان خليفگان را خلع مى كنند) همين گونه بوده است كه معزالدوله (مستكفى ) (449) را از خلافت خلع و به جاى او (مطيع ) گماشت و بهاءالدوله پسر عضدالدوله (طائع ) (450) را از خلافت خلع كرد و (قادر) را به خلافت نشاند و مدت پادشاهى آل بويه نيز چنان بود كه على عليه السلام خبر داده بود.
خبر دادن او به عبدالله بن عباس - رحمه الله - كه حكومت به فرزندان او منتقل خواهد شد و چنين بود كه چون على پسر عبدالله بن عباس متولد شد پدرش او را به حضور على عليه السلام آورد. اميرالمؤ منين او را گرفت و با آب دهان خويش دهان كودك را خيس ‍ كرد و با يك دانه خرما كه آن را قبلا در دهان خيس كرده بود كام او را برداشت و او را به پدرش باز داد و فرمود :
اين پدر پادشاهان را بگير.
همين روايت كه آورديم صحيح است و آن را ابوالعباس مبرد در كتاب الكامل (451) خود آورده است و روايتى كه شمار خليفگان در آن ذكر شده است صحيح نيست و از كتاب مورد اعتماد نقل نشده است .
و چه بسيار اخبار غيبى كه بيان فرموده و همينگونه صحيح بوده است كه اگر بخواهيم همه را بياوريم بايد جزوه هايى بسيار به آن اختصاص دهيم و كتابهاى سيره آن اخبار را به صورت مشروح آورده اند.
اگر بگويى ، به چه سبب مردم به مناسبت اين اخبار غيبى كه صدق و راستى آن را مشاهده كردند در مورد على عليه السلام غلو و ادعاى الوهيت كردند و حال آنكه در مورد رسول خدا صلى الله عليه و آله اخبار غيبى راست و درست را از آن حضرت مى شنيدند و يقين پيدا مى كردند چنين غلو نكرده و درباره ايشان مدعى الوهيت نشده اند، حال آنكه پيامبر بدين امر سزاورارتر بود زيرا او اصل مورد اطاعت است و معجزات آن حضرت بزرگتر و اخبار غيبى ايشان بيشتر بوده است .
مى گويم : كسانى كه افتخار مصاحبت با رسول خدا صلى الله عليه و آله را داشتند و معجزات ايشان را ديدند و اخبار غيبى راست و منطبق بر حقيقت را آشكارا مى شنيدند و مى ديدند مردمى به مراتب انديشمندتر و خردمندتر و عاقلتر از اين گروه كم خرد و كوته انديش بودند كه اميرالمؤ منين عليه السلام را در آخرين روزهاى زندگى اش درك كردند. مانند عبدالله بن سبا (452) و ياران او، و اينان در سستى بينش و ناتوانى عقل مشهور بودند و شگفت نيست كه امثال ايشان معجزات را چنان كه شايد و بايد درك نكنند و معتقد شوند كه جوهر الهى در ذات چنان شخصى حلول كرده است كه در معتقدات ايشان چنين كارها از بشر جز حلول جوهر الهى در او صورت نمى گيرد. وانگهى گفته شده است : گروهى از اين افراد از نسل مسيحيان و يهوديان هستند كه از پدران و نياكان خويش ‍ حلول جوهر الهى را در پيامبران و سران خود شنيده اند و در مورد على عليه السلام نيز چنان اعتقادى پيدا كرده اند. ممكن است اصل اين اعتقاد از گروهى ملحد باشد كه خواسته اند اين گونه الحاد را با اسلام بياميزند و چنين اعتقاد پيدا كرده اند، و اگر همين گروه به روزگار پيامبر صلى الله عليه و آله هم بودند، براى آنكه مسلمانان را گمراه كنند و در دل ايشان شبهه پديد آوردند، در مورد ايشان نيز همين سخن را مى گفتند، و ميان اصحاب پيامبر نظير ايشان نبوده است . هر چند ميان آنان هم منافقان و زنديقانى بوده اند ولى به چنين فتنه يى راه نبرده اند و چنين كيد و مكرى بر خاطرشان خطور نكرده است .
ديگر از تفاوتهايى كه ميان اين گروه و اعراب معاصر رسول خدا صلى الله عليه و آله به نظر من مى رسد، اين است كه اين عراقيان بويژه ساكنان كوفه و طينت مردم عراق اين است كه ميان ايشان همواره صاحبان مكتبهاى فكرى عجيب و مذاهب نوظهور پديد مى آيند و مردم اين اقليم مردمى دقيق و اهل نظرند و همواره درباره آراء و عقايد بحث مى كنند و نسبت به مذاهب معترضند. به روزگار خسروان ساسانى از ميان ايشان افرادى چون مانى ، ديضان ، و مزدك و كسان ديگرى جز ايشان ظهور كرده اند، حال آنكه طينت و اذهان حجازيان بدينگونه نيست و آنچه بر مردم حجاز غلبه دارد شتابزدگى و خشونت طبيعت و بيقرارى است و كسانى از ايشان هم كه شهرنشين هستند، نظير مردم مكه و مدينه و طائف ، سرشت ايشان نيز، به علاقه مجاورت ، نزديك و شبيه سرشت صحرانشينان است و از ديرباز ميان ايشان حكيم و فيلسوف و صاحبنظر و اهل جدل و ستيز نبوده است و كسى ايجاد شبهه نمى كرده و مذهب تازه يى نمى آورده است . به همين جهت مى بينيم كه سخنان غلات از مردم ناحيه عراق و كوفه برخاسته است كه على عليه السلام ميان آنان مدتى ساكن بوده است نه در ايام اقامت او در مدينه كه بيشتر عمر خود را آنجا گذرانده است . و اين فرقى است كه بين پيامبر (ص ) و على عليه السلام در اين باره به نظر من رسيده است .
(ابن ابى الحديد سپس درباره عمارت ديگر اين خطبه توضيحات لغوى و معنوى داده است و درباره اين گفتار اميرالمؤ منين كه فرموده است ( فعند ذلك تود قريش بالدنيا و مافيها لويرو ننى مقاما واحدا ولو قدر جزر و جزور لا قبل منهم ما الطلب اليوم بعضه فلا يعطوننيه ) (در آن هنگام قريش دوست خواهد داشت در قبال دنيا و آنچه در آن است يك بار هر چند به اندازه كشتن شترى مرا ببيند تا از ايشان آنچه را كه امروز بخشى از آنرا مى خواهم و نمى دهند بپذيرم
مى گويد : اين سخن خبردادن از ظهور سياه جامگان (دارندگان رايت سياه ) و انقراض پادشاهى بنى اميه است و همان گونه كه خبر داده بود صورت گرفت و همين گفتار او، كه درودهاى خدا بر او باد، منطبق با واقع بود و همه مورخان نقل كرده اند كه مروان بن محمد در جنگ زاب همين كه عبدالله بن على بن عبدالله بن عباس را در صف خراسانيان مقابل خويش ديد گفت : دوست مى داشتم زير اين رايت به جاى اين جوان على بن ابيطالب حضور مى داشت . و اين داستان طولانى مشهور است . (453)
اين خطبه را گروهى از مورخان و سيره نويسان نقل كرده اند و خطبه متداول و نقل شده در حد تواتر است . على عليه السلام اين خطبه را پس از پاپان يافتن جنگ نهروان ايراد فرموده است و در آن نيز عباراتى است كه سيد رضى رحمه الله نقل نكرده است . از جمله اين گفتار على عليه السلام كه فرموده است :
(هيچ كس جز من ياراى آن نداشت كه بر آن كار قيام كند و اگر من ميان شما نمى بودم هرگز با اصحاب جمل و نهروان جنگ نمى شد، و به خدا سوگند، اگر نه اين است كه بيم آن دارم توكل و اعتماد بر گفته من كنيد و عمل را رها سازيد و به شما مى گفتم كه خداوند بر زبان پيامبرتان صلى الله عليه و آله چه پاداشى بر كسى كه به گمراهى ايشان و هدايتم ما دانا باشد و با آنان جنگ كند قرار داده است ، پيش از آنك مرا از دست دهيد از من بپرسيد كه من بزودى مى ميرم يا كشته مى شوم ، نه كه ، كشته مى شوم ، چه چيز شقى ترين امت را از خضاب كردن اين به خون بازداشته است ) و دست به ريش و سر خود نهاد.
بخشى ديگر از اين خطبه در مورد بنى اميه است كه ضمن آن فرموده است : (اهل باطل اين ملت بر اهل حق آن غلبه پيدا مى كنند و پيروز مى شوند آنچنان كه جهان انباشته از جور و ستم و عدوان و بدعتها مى شود تا آنكه خداوند جبروت آن حكومت و پايه هايش را درهم مى شكند و ميخهاى آن را بيرون مى كشد، همانا كه شما آن حكومت را درك مى كنيد در آن حال قومى را كه اصحاب درفشهاى بدر و حنين بوده اند يارى دهيد تا به شما پاداش داده شود و دشمن آنان را يارى مدهيد؟ در آن صورت بلا شما را از پاى در خواهد آورد و بدبختى به شما خواهد رسيد.)
و از همين خطبه است : (مگر همچون انتصار بنده از صاحب خودش كه چون او را ببيند ناچار از او فرمان مى برد و چون غايب باشد دشنامش مى دهد، و به خدا سوگند اگر آنان شما را زير سنگها پراكنده سازند باز خداوندتان شما را براى بدترين روزى ؟ بهره ايشان است جمع خواهد فرمود.)
و از همين خطبه است : (در آن حال به اهل بيت پيامبرتان بنگريد، اگر آنان بر زمين نشستند شما هم بر زمين بنشينيد و اگر از شما يارى خواستند يارى شان دهيد و خداوند فتنه را به مردى از خاندان ما از ميان برمى دارد. پدرم فداى پسر بهترين كنيزان باد! كه به آن ستمگران چيزى جز شمشير نمى دهد، آن هم با سراسيمگى آنان هشت ماه شمشيرش را از دوش خود بر نمى دارد تا آنجا كه قريش ‍ مى گويند : اگر اين از پسران و اعقاب فاطمه مى بود بر ما رحمت مى آورد. خداوند او را به جان بنى اميه مى افكند تا آنان را درهم شكسته و ريزريز كند. (هر جا در آيند نفرين شدگان اند. گرفته مى شود كشته مى شوند كشته شدنى ، سنت خداوند در مورد آنان كه از اين پيش درگذشته و هرگز براى سنت خداوند دگرگونى نيابى )
(454) اگر گفته شود : چرا على فرموده است : (اگر من ميان شما نبودم با اصحاب جمل و نهروان جنگ نمى شد) و از جنگ صفين نام نبرده است ؟ در پاسخ گفته خواهد شد : زيرا در مورد اصحاب جمل و نهروان شبه قوى بود و طلحه و زبير به بهشت وعده داده بودند و به عايشه هم وعده داده شده بود كه در آخرت هم مانند دنيا همسر پيامبر خواهد بود. حال طلحه و زبير در پيشگامى در مسلمانى و جهاد و هجرت هم معلوم بود، همچنين حال عايشه در محبت پيامبر صلى الله عليه و آله به او و ستودنش و نزول قرآن درباره اش معلوم بود. اهل نهروان هم همگى اهل قرآن و عبادت و كوشش و رويگردان از اين جهان و متوجه به امور آخرت بودند و ايشان از اسلام و كمى توجه به دين مشهور بود، اما معاويه فاسق و تبهكارى بود كه به انحراف از اسلام و كمى توجه به دين مشهور بود، همچنين يار و ياورش عمرو بن عاص و سفلگان و سبكسران و بيخردان شاميان كه با آن دو بودند و از آن دو پيروى مى كردند چنان بودند كه جواز جنگ با ايشان و روا بودن كشتن ايشان بر كسى پوشيده نبود و اين بر خلاف احوال اصحاب جمل و نهروان است .
و اگر گفته شود : اين مردى كه به وجود او وعده داده شده و على عليه السلام در مورد او فرموده است : (پدرم فداى بهترين كنيزان باد) (455) كيست ؟ گفته خواهد شد : اماميه چنين مى پندارند كه او امام دوازدهم ايشان و پسر كنيزى به نام نرجس است ، ولى ياران معتزلى ما مى پندارند كه او از اعقاب فاطمه عليه السلام است كه در آينده متولد خواهد شد و مادرش كنيزى است و اينك آن شخص موجود نيست .
و اگر گفته شود چه كسى از بنى اميه در آن هنگام زنده خواهد بود كه على در مورد آنان و انتقام اين مرد از ايشان چنين فرموده است تا آنجا كه ايشان تقاضا مى كنند و دوست مى دارند كه كاش خود على عليه السلام به عوض ان مرد عهده دار كار ايشان باشد، گفته مى شود : اماميه معتقد به رجعت هستند و چنين مى پندارند كه چون امام منتظر ايشان ظهور كند قومى از بنى اميه و ديگران عينا به جهان بر مى گردند و امام منتظر دستهاى گروهى از ايشان را خواهد بريد و به چشم گروهى از ايشان ميل خواهد كشيد و برخى را بردار خواهد آميخت و از همه دشمنان آل محمد صلى الله عليه و آله و متقدم و متاخرشان انتقام خواهد گرفت .
ولى ياران معتزلى ما چنين مى پندارند كه خداوند متعال در آخرالزمان مردى از فرزندزادگان فاطمه عليه السلام را كه اكنون موجود نيست خواهد آفريد و او زمين را از عدل و داد آكنده خواهد كرد آن چنان كه آكنده از جور و ستم است و او از ستمگران انتقام خواهد كشيد و به سخت ترين صورت آنان را عقاب خواهد كرد، و همچنين كه در اين خبر و اخبار ديگر آمده است مادرش كنيزى است و نام مرد همچون نام رسول خدا صلى الله عليه و آله محمد است و او هنگامى ظاهر مى شود كه بر بيشتر نواحى اسلام پادشاهى از اعقاب بنى اميه يعنى سفيانى (456) كه در اخبار صحيح به وجود او وعده داده شده است و از اعقاب ابوسفيان بن حرب است پادشاهى خواهد داشت ، و آن امام فاطمى آن پادشاه و پيروان بنى اميه او را خواهد كشت و در اين هنگام مسيح عليه السلام از آسمان فرود مى آيد و نشانه هاى رستاخيز آشكار مى گردد و تكليف برداشته مى شود و هنگام نفه صور و قيام اجساد فرا مى رسد همانگونه كه كتاب عزيز بر آن گوياست .
و اگر گفته شود شما در گذشته گفتيد درباره سفاح و عمويش عبدالله بن على و سياه جامگان چنين وعده يى داده شده است و آنچه اينك مى گوييد مخالف آن است ، گفته خواهد شد : آن سخن تفسيرى بود كه سيد رضى رحمه الله از سخن على عليه السلام در نهج البلاغه كرده است و اين تفسير و شرحى كه ما كرديم بخشى است كه سيد رضى آنرا نياورده و مربوط به جمله پدرم فداى پسر بهترين كنيز باد) و (و اگر اين از اعقاب فاطمه مى بود بر ما رحم مى كرد) است و ميان اين دو شرح و تفسير تناقضى نيست .
(93) از سخنان آن حضرت (ع )  
در اين خطبه كه با عبارت (فتبارك الله الذى لا يبلغه بعدالهمم ) (فرخنده است پروردگارى كه كنه انديشه ها به او نمى رسد) شروع مى شود (457)هيچگونه بحث تاريخى مطرح نشده است ولى از لحاظ اجتماعى در فضيلت قريش و بنى هاشم آورده است كه ترجمه آنرا در ذيل ملاحظه ميكنيد.)
از پيامبر (ص ) احاديث بسيارى در مورد فضل بنى هاشم و قريش نقل شده است ، نظير اين گفتار آن حضرت كه : (قريش را مقدم داريد و بر ايشان مقدم مشويد) و اين گفتار كه : (پيشوايان از قريش اند) و اين حديث كه : (خداوند از اعراب قبيله معد و از ميان معد خاندان نضر بن كنانة و از آنان هاشم و از خاندان هاشم مرا برگزيده است ) و اين گفتار پيامبر صلى الله عليه و آله كه (همانا جبريل عليه السلام به من گفت : اى محمد من خاور و باختر زمين را گشتم و در آن گرامى تر از تو و خاندان گرامى تر از بنى هاشم نيافتم .) و اين گفتار رسول خدا كه : (از پشت هاى پاك به ارحام پاكيزه منتقل شديم ) و اين گفتار او كه درود بر او باد (خداوند متعال از زمان اسماعيل بن ابراهيم تا عبدالله بن عبدالمطلب هيچ گونه ازدواج نامشروعى ميان نياكان من قرار نداده است .)
و اين گفتار پيامبر صلى الله عليه و آله كه فرموده است : (سروران اهل محشر همان سروران اهل دنيايند، يعنى من و على و حسن و حسين و حمزه و جعفر.)
پيامبر صلى الله عليه و آله شنيد مردى اين شعر را چنين مى خواند :
(مردى كه بار و ركاب خود را به اين سو و آن سو مى برى ، اى كاش ميان خاندان عبدالدار فرو مى آمدى و مسكن مى گزيدى )
و چون پيامبر صلى الله عليه و آله اين بيت را بر خلاف واقع شنيدند به ابوبكر فرمودند : آيا شاعر اين بيت را چنين سروده است ؟ گفت : نه اى رسول خدا، او اين چنين نسروده بلكه گفته است :
(اى مرد كه بار و ركاب خود را به اين سو و آن سو مى برى اى كاش ميان خاندان عبدمناف فرو مى آمدى و مسكن مى گزيدى ، عمرو، عمرو بزرگوارى كه براى قوم خود ترديد فراهم ساخت در حالى مردان مكه قحطى زده و لاغر اندام بودند) (458)
و پيامبر صلى الله عليه و آله شاد شد :
و اين گفتار آن حضرت كه فرموده است : (خداوند زبون كناد هر كه را كه قريش را زبون كند) و اين سخن را سه بار تكرار فرمود؛ و اين گفتار ايشان كه فرموده اند : (من پيامبرى هستم كه دروغ نگفته است ، من پسر عبدالمطلبم ) و اين گفتار : (مردم تابع و پيرو قريش اند، نيكان ايشان و گرامى هستم ) و اين سخن پيامبر خطاب به بنى هاشم : (به خدا سوگند هيچكس شما را دشمن نمى دارد و نسبت به شما كينه نمى ورزد مگر اينكه خداوندش با چهره (بينى ) بر آتش مى افكند) و اين گفتار آن حضرت : (برخى از مردان را چه مى شود كه مى پندارد خويشاوندى با من سودبخش نيست و هيچ كس به اهل نمى ورزد مگر اينكه خداوند بهشت را بر او حرام مى فرمايد.
اخبارى كه در فضيلت قريش و بنى هاشم و شرف ايشان وارد شده است به راستى بسيار است و نمى خواهم سخن را اينجا با برشمردن همه آنها به درازا بكشيم .
(96) 
از سخنان آن حضرت (ع )  
( در اين خطبه كه با عبارت ( ولئن امهل الله الظالم فلن يفوت اخذه و هوله بالمرصاد ) (بر فرض كه خداوند ستمگر را مهلت دهد از فروگرفت او هرگز باز نمى ايستد و خداوند براى او در كمين است ) شروع مى شود (459) پس از توضيح درباره لغات بحث زير را ايراد كرده است ) :
على عليه السلام سوگند مى خورد كه شاميان ناگزير بر مردم عراق پيروز مى شود و اين به آن سبب نبود كه ايشان بر حق و عراقيان بر باطل بوده اند بلكه به آن سبب بوده است كه ايشان نسبت به امير خود فرمانبردارتر بودند. مدار پيروزى در جنگ بر فرمانبردارى سپاه و منظم بودن كار آن استوار است نه اينكه به حق معتقد باشند. اگر لشكرى از لحاظ عقيده بر حق ولى داراى آراى مختلف باشند و از تدبير كننده و سالار خويش فرمانبرى نكنند در جنگ كارى از آنان ساخته نخواهد بود. به همين جهت است كه فراوان مى بينى كه اهل شرك بر اهل توحيد پيروز مى شوند.
آن گاه على عليه السلام در اين مورد تذكر لطيفى نقل كرده است و مى گويد :
عرف و عادت بر اين است كه رعيت از جور و ستم والى بترسد و حال آنكه من از ستم رعيت بر خودم بيم دارم . هر كس در احوال على عليه السلام در دوره خلافتش دقت كند مى فهمد كه دست على بسته بوده و نمى توانسته به آنچه در دل دارد برسد. اين به آن جهت است كه كسانى كه او را به حق و حقيقت مى شناخته اند اندك بوده اند و بيشتر مرد در مورد او اعتقادى را كه بايد نداشته اند و خلفايى را كه پيش از او بوده اند از او افضل مى دانسته اند، و چنين مى پنداشته اند كه افضليت در ترتيب خلافت است . اخلاف آنان هم از نياكان خويش تقليد مى كردند و مى گفتند : اگر پيشينيان به فضيلت آنان آگاه نبودند آنان را مقدم نمى داشتند و على عليه السلام را پيرو و رعيتن خلفاى پيش از خود مى دانستند. بيشتر كسانى هم كه همراه او جنگ مى كردند بر مبناى تعصب و حميت و تكبر و نخوت عربى بودند نه از روى عقيده و دين ، و على عليه السلام مجبور به مداراى با ايشان بود و نمى توانست آنچه را عقيده اوست اظهار فرمايد. مگر نمى بينى به قضات خود در شهرهاى مختلف چنين مى نويسد : (همانگونه كه قضاوت مى كرديد قضاوت كنيد تا آنكه مردم مجتمع باشند و من هم همانگونه كه يارانم مردند بميرم ؟) و اين سخن محتاج به تفسير نيست و معناى آن واضح است كه مى فرمايد : اينك همان گونه كه قضاوت مى كرديد در مورد احكام و قضايا قضاوت كنيد تا مردم از اين گرفتاريها آرامش يابند و پراكنده نشوند و فتنه آرام يابد و در آن هنگام عقايد خود را درباره اين احكام و قضايا كه تا كنون به آن ادامه داده ايد اظهار خواهم داشت . سپس ‍ مى نويسد : (تا من هم همان گونه كه يارانم مردند بميرم ) برخى مى گويند : منظور على عليه السلام از يارانش خلفاى پيش از اويند و برخى مى گويند : منظورش شيعيان خودش چون سلمان و ابوذر و مقداد و عمار و امثال ايشان است مگر نمى بينى كه على عليه السلام روى منبر در مورد فروش كنيزان داراى فرزند فرمود : (راى من و راى عمر اين بود كه نبايد فروخته شوند و امروز من معتقد به فروش آنانم ؟) در اين هنگام عبيده سلمانى برخاست و گفت : راى تو با جماعت براى ما خوشتر از راى خودت به تنهايى است و على عليه السلام هيچ پاسخى به عبيدة نداد. مى بينى كه اين نشان بهتر و حكمت آميز از سكوت و خوددارى نبوده است . مگر نمى بينى كه على عليه السلام در نماز صبح بود و جماعتى پشت سرش نماز مى گزارند، يكى از آنان (خوارمجموعه براى معارضه با او صداى خويش را بلند كرد و اين آيه را خواند (حكم نيست مگر خدا را كه به حق قضاوت مى كند و او بهترين حكم كنندگان است )؟ (460) و على عليه السلام هيچ نگران نشد و نماز خود را قطع نكرد و به پشت سر خود ننگريست و بالبداهه و براى پاسخ به اعتراض او اين آيه را تلاوت فرمود : (صبر كن كه وعده خدا بر حق است و نبايد آنان كه يقين ندارند تو را سبك شمرند.)
(461) و اين نمونه آشكار صبر بزرگ و تحمل شگرف و توفيق آشكار على عليه السلام است و با توجه به اين موضوع و نظاير آن ، ياران متكلم معتزلى ما استدلال به حسن سياست و صحت تدبير على عليه السلام مى كنند. زيرا مردى كه به چنين ملتى با اين آراى مختلف و به چنين لشكرى نافرمان و سركش گرفتار باشد و با وجود اين بتواند دشمنان خود را شكست دهد و با همين لشكر، سران مخالفان را نابود كند هيچكس در حسن سياست و صحت و تدبير همتاى او نخواهد بود و هيچكس به آن اندازه نمى رسد
يكى از متكلمان معتزلى مى گويد : اگر شخص منصف به سياست على عليه السلام بنگرد و توجه به احوال او با اصحابش داشته باشد خواهد دانست كه از دشوارى به معجزه شبيه است . زيرا اصحاب او دو گروه بودند : برخى عقيده داشتند كه عثمان مظلوم كشته شده است و او را دوست مى داشتند و از دشمنانش تبرى مى جستند و برخى ديگر كه بيشتر جنگجويان و افراد دلير كارساز بودند اعتقاد داشتند كه عثمان به سبب انجام كارها و بدعتهايى كشته شده است كه كشته شدن براى او واجب بوده است . گروهى از ايشان با صراحت عثمان را تكفير مى كردند و هر دو گروه هم مى پنداشتند كه على عليه السلام با راى آنان موافق است و همواره از او مى خواستند عقيده و مذهب خود را در مورد عثمان آشكار فرمايد و از او سوال مى كردند تا پاسخ روشن بدهد. على عليه السلام مى دانست هر گاه با يكى از آن دو گروه موافقت كند ديگرى اختلاف خود را با او آشكار و او را تسليم مى كند و از يارى او خوددارى خواهد كرد و بر او پشت خواهد نمود و على عليه السلام در جواب آنان به گونه يى پاسخ مى داد و سخن مى گفت كه هر كدام از دو طرف مى پنداشت كه موافق راى و اعتقاد اوست ، آن چنان كه مى فرمود : (خداوند عثمان را كشت و من هم همراهش بودم ) كسانى كه دوستدار عثمان بودند چنين تفسير مى كردند كه منظور اين است كه خداوند جان عثمان را گرفته است و بزودى مرا هم ميراند. گروه ديگر چنين تفسير مى كردند كه خداوند او را كشت و من هم در آن كار با خدا همراهى كردم . على عليه السلام گاهى مى فرمود : (اگر به كشتن عثمان فرمان داده بودم قاتل بودم و اگر از آن كار بازداشته بودم ، ناصر عثمان بودم ) و سخنان ديگرى از اين قبيل كه از قول او نقل و روايت شده است و اين حال تا هنگامى كه على رحلت كرد باقى بود؛ هر يك از دو گروه مى پنداشت كه راى و عقيده على عليه السلام در مورد عثمان با راى او موافق است . با توجه به آنكه در آن هنگام مردم بشدت در كار عثمان مى انديشدند و لازم بود در هر حال از او سخن گفته شود، معلوم مى شود على عليه السلام داناترين مردم و بيناترين ايشان بوده است و از همگان بهتر مى دانسته است چگونه سخن گويد (462) و تدبير احوال آنان را بر عهده بگيرد
(99)  
از سخنان آن حضرت (ع ) 
(در اين خطبه كه با عبارت ( الحمدلله النا شرفى الخلق فضله والباسط فيهم بالجود يده ) (سپاس پروردگارى را كه فضل خود را ميان آفريدگان منتشر فرموده و دست بخشش خود را ميان آنان گشوده است ) شروع مى شود، ابن ابى الحديد نخست لغات خطبه را توضيح داده و معنى كرده است و كنايات و استعارات آنرا روشن ساخته آن گاه دو مبحث اخلاقى را بررسى كرده است يكى در ستايش درنگ و نكوهش شتاب و ديگرى در ستايش كم گويى و نكوهش پرگويى ، كه نكات بسيار جالب در آن گنجانيده است و روايات و سخنان حكيمانه و اشعار فراوان شاهد آورده است و برخى از خاموشان گويا را نام برده و معرفى كرده است .)
سپس ابن ابى الحديد مى گويد : اين خطبه را اميرالمؤ منين در سومين جمعه خلافت خويش ايراد فرموده است و بسيارى از مطالب آن كنايه از وجود خود اوست و به آنان خبر داده است كه ايشان بزودى پس از اينكه بر نصرت جمع خواهند شد و از او فرمانبردارى خواهند كرد او را از دست خواهند داد و از او جدا خواهند شد و همانگونه كه فرموده بود صورت گرفت و نقل شده است كه مردم عراق هرگز به اندازه ماهى كه على عليه السلام كشته شد بر يارى او اجتماع نكردند و در اخبار آمده است كه اميرالمومنين پرچمى براى فرماندهى بر ده هزار تن براى پسرش حسن عليه السلام و پرچمى به فرماندهى همان شمار براى ايوب انصارى بست و براى فلان و بهمان تا آنجا كه صدهزار شمشير براى او جمع شد و مقدمه لشكر را هم پيشاپيش خود گسيل فرمود و آهنگ شام كرد و همين هنگام ابن ملجم ملعون او را ضربت زد و كار او چنان شد و آن لشكرها همچون گله گوسپندى كه شبان خود را از دست داده باشند پراكنده شدند.
(100) 
از سخنان آن حضرت (ع ) 
(در اين خطبه كه مشتمل بر پيشگويى هايى در مورد خونريزى ها و فتنه هاست و با اين عبارت (الحمدلله الاول قبل كل اول ) (سپاس خداوندى را كه نخست پيش از همه نخست پيش از همه نخستهاست ) شروع مى شود، پس از توضيحات عبارت كه بر مبناى كلام معتزله است . ضمن شرح جمله (گويى به گمراهى مى نگرم كه در شام برداشته و رايات خود را در نواحى كوفه به جنبش در آورده است ) چنين گفته است :