بخش دوم:
علل پيدا شدن حجاب
علت و فلسفه پيدا شدن حجاب چيست؟چطور شد كه در ميان همه يا بعضى
مللباستانى پديد آمد؟اسلام كه دينى است كه در همه دستورهاى خويش فلسفه
ومنظورى دارد چرا و روى چه مصلحتى حجاب را تاييد و يا تاسيس كرد؟
مخالفان حجاب سعى كردهاند جريانات ظالمانهاى را به عنوان علت پيدا
شدنحجاب ذكر كنند،و در اين جهت ميان حجاب اسلامى و غير اسلامى فرق
نمىگذارند،چنين وانمود مىكنند كه حجاب اسلامى نيز از همين جريانات
ظالمانه سرچشمهمىگيرد.
در باب علت پيدا شدن حجاب نظريات گوناگونى ابراز شده است و غالبا
اينعلتها براى ظالمانه يا جاهلانه جلوه دادن حجاب ذكر شده است.ما مجموع
آنها را ذكرمىكنيم.نظرياتى كه به دست آوردهايم بعضى فلسفى و بعضى اجتماعى
و بعضىاخلاقى و بعضى اقتصادى و بعضى روانى است كه ذيلا ذكر مىشود:
1.ميل به رياضت و رهبانيت(ريشه فلسفى)
2.عدم امنيت و عدالت اجتماعى(ريشه اجتماعى)
3.پدر شاهى و تسلط مرد بر زن و استثمار نيروى وى در جهت منافع
اقتصادىمرد(ريشه اقتصادى)
4.حسادت و خودخواهى مرد(ريشه اخلاقى)
5.عادت زنانگى زن و احساس او به اينكه در خلقت از مرد چيزى كم
دارد،بهعلاوه مقررات خشنى كه در زمينه پليدى او و ترك معاشرت با او در
ايام عادت وضعشده است(ريشه روانى)
علل نامبرده يا به هيچ وجه تاثيرى در پيدا شدن حجاب در هيچ نقطه از
جهاننداشته است و بىجهت آنها را به نام علتحجاب ذكر كردهاند و يا فرضا
در پديد آمدنبعضى از سيستمهاى غير اسلامى تاثير داشته است در حجاب اسلامى
تاثير نداشتهاستيعنى حكمت و فلسفهاى كه در اسلام سبب تشريع حجاب
شده،نبوده است.
همان طور كه ملاحظه مىشود مخالفان حجاب گاهى آن را زاييده يك طرز
تفكرفلسفى خاص درباره جهان و لذات جهان معرفى مىكنند و گاهى ريشه سياسى
واجتماعى براى آن ذكر مىكنند و گاهى آن را معلول علل اقتصادى مىدانند و
گاهىجنبههاى خاص اخلاقى يا روانى را در پديد آمدن آن دخالت مىدهند.
ما هر يك از اين علل را ذكر و سپس انتقاد مىكنيم و ثابت مىكنيم كه
اسلام درفلسفه اجتماعى خود به هيچ يك از اين جهات نظر نداشته است و هيچ يك
از آنها بامبانى مسلم و شناخته شده اسلام وفق نمىدهد و در خاتمه به يك علت
اساسى اشارهمىكنيم كه از نظر ما موجهترين آنها به شمار مىرود.
رياضت و رهبانيت
ارتباط مساله پوشش با فلسفه رياضت و رهبانيت از اين جهت است كه چون
زنبزرگترين موضوع خوشى و كامرانى بشر است،اگر زن و مرد معاشر و محشور
بايكديگر باشند،خواه ناخواه دنبال لذتجويى و كاميابى مىروند.پيروان
فلسفهرهبانيت و ترك لذت براى اينكه محيط را كاملا با زهد و رياضتسازگار
كنند بين زنو مرد حريم قائل شده پوشش را وضع كردهاند،كما اينكه با چيزهاى
ديگرى هم كهنظير زن محرك لذت و بهجتبوده است مبارزه كردهاند.پديد آمدن
پوشش طبق ايننظريه،دنباله و نتيجه پليد دانستن ازدواج و مقدس شمردن عزوبت
است.
ايده رياضت و ترك دنيا همان طورى كه در موضوع مال فلسفه فقر طلبى و
پشتپا زدن به همه وسائل مادى را به وجود آورده است،در مورد زن فلسفه تجرد
طلبى ومخالفتبا جمال را ايجاد كرده است.بلند نگه داشتن مو كه در ميان
سيكها،هندوها وبعضى دراويش معمول است نيز از مظاهر مخالفتبا جمال و مبارزه
با شهوت و ازثمرات فلسفه طرد لذت و ميل به رياضت است.مىگويند كوتاه كردن و
ستردن مو،سبب فزونى رغبت جنسى مىگردد و بلند كردن آن موجب تقليل و كاهش آن
است.
در اينجا بد نيست قسمتى از گفته برتراند راسل را در اين موضوع
بياوريم.وى دركتاب زناشويى و اخلاق صفحه 30 مىگويد:
«بخصوص در قرون اول مسيحيت اين طرز فكر سن پل(بولس مقدس)از طرفكليسا
اشاعه تمام يافت و تجرد مفهوم تقدس به خود گرفت و عده بيشمارى راهبيابان
پيش گرفتند تا شيطان را منكوب سازند،شيطانى كه هر آن ذهن آنان را ازتخيلات
شهوانى مملو مىساخت. كليسا ضمنا با استحمام به مبارزه پرداخت زيراخطوط
بدن،انسان را به طرف گناه مىراند. كليسا چرك بدن را تحسين كرده رايحهبوى
بدن صورت تقدس را به خود گرفت زيرا باز به نظر سن پل نظافتبدن وآرايش آن
با نظافت روح منافات دارد.شپش مرواريد خدا شناخته شد...»
اينجا اين پرسش پيش مىآيد كه اساسا علت تمايل بشر به رياضت و
رهبانيتچيست؟بشر طبعا بايد كامجو و لذتطلب باشد.پرهيز از لذت و محروم
كردن خودبايد دليلى داشته باشد.
چنانكه مىدانيم رهبانيت و دشمنى با لذت جريانى بوده كه در بسيارى از
نقاطجهان وجود داشته است.از جمله مراكز آن در مشرق زمين هندوستان و درمغرب
زمين يونان بوده است. نحله«كلبى»كه يكى از نحلههاى فلسفى است و دريونان
رواج داشته است طرفدار فقر و مخالف لذت مادى بوده است. (1) يكى
از علل پديد آمدن اين گونه افكار و عقايد،تمايل بشر براى وصول به
حقيقتاست.اين تمايل در بعضى افراد فوق العاده شديد است و اگر با اين عقيده
ضميمه گرددكه كشف حقيقت از براى روح آنگاه حاصل مىشود كه بدن و تمايلات
بدنى وجسمانى مقهور گردد،قهرا منجر به رياضت و رهبانيت مىگردد.به عبارت
ديگر،اين انديشه كه وصول به حق جز از راه فنا و نيستى و مخالفتبا هواى نفس
ميسر نيست،علت اصلى پديد آمدن رياضت و رهبانيت است.
علت ديگر پديده رياضت آميخته بودن لذات مادى به پارهاى از رنجهاى
معنوىاست.بشر ديده است كه همواره در كنار لذتهاى مادى يك عده رنجهاى روحى
وجوددارد.مثلا ديده است كه هر چند داشتن ثروت موجب يك سلسله خوشيها
وكامرانيهاست اما هزاران ناراحتيها و اضطرابها و تحمل ذلتها در تحصيل و در
نگهدارىآن وجود دارد.بشر ديده است كه آزادى و استغناء و علو طبع خود را به
واسطه اينلذات مادى از دست مىدهد;از اين رو از همه آن لذات چشم
پوشيده،تجرد و استغناءرا پيشه خود ساخته است.
شايد در رياضت هندى،عامل اول و در فقر طلبى كلبى يونانى عامل دوم
بيشترمؤثر بوده است.
علل ديگرى نيز براى پديد آمدن رياضت و گريز از لذت ذكر كردهاند.از آن
جملهاينكه محروميت و شكست در موفقيتهاى مادى مخصوصا شكست در عشق سببتوجه
به رياضت مىگردد.روح بشر پس از اين نوع شكستها انتقام خود را از
لذتهاىمادى بدين صورت مىگيرد كه آنها را پليد مىشناسد و فلسفهاى براى
پليدى آنهامىسازد.
افراط در خوشگذرانى و كامجويى عامل ديگر توجه به رياضت است.ظرفيتجسمانى
انسان براى لذت محدود است.افراط در كامجويى و لذات جسمانى وتحميل بيش از
اندازه رفيتبر بدن موجب عكس العمل شديد روحى مخصوصا درسنين پيرى
مىگردد.خستگى، سرخوردگى به وجود مىآورد.
تاثير اين دو علت را نبايد انكار كرد ولى مسلما اينها علت منحصر
نمىباشند. تاثير اين دو لتبدين نحو است كه پس از شكستها و عدم موفقيتها و
يا خستگيها وفرسودگيها انديشه وصول به حقيقت در روح بيدار مىگردد.توجه به
ماديات وغرق شدن در انديشههاى مادى، خود مانعى استبراى اينكه انسان
درباره ازليت وابديت و حقيقت جاودانى بينديشد و در اين جهت فكر و تلاش كند
كه از كجا آمدهام ودر كجا هستم و به كجا مىروم؟اما همينكه به واسطه شكست
و يا خستگى حالت گريزو بىرغبتى نسبتبه ماديت در روح پديد آمد،انديشه در
مطلقات بلا مزاحم ماندهجان مىگيرد.اين دو عامل هميشه به كمك عامل اول سبب
توجه به رياضت مىشود. و البته بعضى از افرادى كه به سوى رياضت كشيده
مىشوند تحت تاثير اين دو عاملمىباشند نه همه آنها.
بررسى
اكنون ببينيم از نظر اسلام و طرز تفكرى كه اسلام به جهان عرضه داشته است
آياچنين تعليل و توجيهى براى پوشش صحيح است؟
اسلام خوشبختانه يك طرز تفكر و جهان بينى روشن دارد،نظرش درباره انسانو
جهان و لذت روشن است و به خوبى مىتوان فهميد كه آيا چنين انديشهاى درجهان
بينى اسلام وجود دارد يا نه؟
ما منكر نيستيم كه رهبانيت و ترك لذت در نقاطى از جهان وجود داشته است
وشايد بتوان پوشش زن را در جاهايى كه چنين فكرى حكومت مىكرده است از
ثمراتآن دانست،ولى اسلام كه پوشش را تعيين كرد نه در هيچ جا به چنين علتى
استنادجسته است و نه چنين فلسفهاى با روح اسلام و با ساير دستورهاى آن
قابل تطبيقاست.
اصولا اسلام با فكر رياضت و رهبانيتسخت مبارزه كرده است و اين مطلب
رامستشرقين اروپايى هم قبول دارند.اسلام به نظافت تشويق كرده،به جاى اينكه
شپشرا مرواريد خدا بشناسد گفته است:النظافة من الايمان.پيغمبر اكرم شخصى
را ديددر حالى كه موهايش ژوليده و جامههايش چركين بود و بدحال
مىنمود.فرمود:«منالدين المتعة» (2) يعنى تمتع و بهره بردن از
نعمتهاى خدا جزو دين است.و هم آن حضرتفرمود:«بئس العبد القاذورة»
(3) يعنى بدترين بنده شخص چركين و كثيف است.
امير المؤمنين عليه السلام فرمود:«ان الله جميل يحب الجمال» (4)
خداوند زيباست و زيبايى رادوست مىدارد.امام صادق فرمود:«خداوند
زيباست و دوست مىدارد كه بندهاىخود را بيارايد و زيبا نمايد و بر عكس
فقر را و تظاهر به فقر را دشمن مىدارد.اگرخداوند نعمتى به شما عنايت كرد
بايد اثر آن نعمت در زندگى شما نمايان گردد.»به آنحضرت گفتند چگونه اثر
نعمتخدا نمايان گردد؟فرمود:«به اينكه جامه شخص نظيف باشد،بوى خوش استعمال
كند، خانه خود را با گچ سفيد كند،بيرون خانه راجاروب كند،حتى پيش از غروب
چراغها را روشن كند كه بر وسعت رزقمىافزايد.» (5)
در قديمىترين كتابهايى كه در دست داريم مانند كافى كه يادگار هزار سال
پيشاست،بحثى تحت عنوان«باب الزى و التجمل»وجود دارد.اسلام به كوتاه كردن
وشانه كردن مو و به كار بردن بوى خوش و روغن زدن به سر سفارشهاى اكيد كرده
است.
عدهاى از اصحاب رسول اكرم به خاطر اينكه بهتر و بيشتر عبادت كنند و از
لذاتروحانى بهرهمند شوند ترك زن و فرزند كردند،روزها روزه مىگرفتند و
شبها عبادتمىكردند. همينكه رسول خدا آگاه شد آنها را منع كرد و گفت من كه
پيشواى شما هستمچنين نيستم;بعضى روزها روزه مىگيرم،بعضى روزها افطار
مىكنم;قسمتى از شبرا عبادت مىكنم و قسمتى ديگر نزد زنهاى خود هستم.همين
عده از رسول خدا اجازهخواستند كه براى اينكه ريشه تحريكات جنسى را از وجود
خود بكنند خود را اختهكنند.رسول اكرم اجازه نداد،فرمود در اسلام اين كارها
حرام است.
روزى سه زن به حضور رسول اكرم آمده از شوهران خود شكايت
كردند.يكىگفتشوهر من گوشت نمىخورد.ديگرى گفتشوهر من از بوى خوش
اجتنابمىكند.سومى گفتشوهر من از زنان دورى مىكند.رسول خدا بىدرنگ در
حالى كهبه علامتخشم ردايش را به زمين مىكشيد از خانه به مسجد رفت و بر
منبر آمد وفرياد كرد:چه مىشود گروهى از ياران مرا كه ترك گوشت و بوى خوش و
زنكردهاند؟!همانا من خودم،هم گوشت مىخورم و هم بوى خوش استعمال مىكنم و
هماز زنان بهره مىگيرم.هر كس از روش من اعراض كند از من نيست. (6)
دستور كوتاه كردن لباس-بر خلاف معمول اعراب كه لباسهايشان به قدرى
بلندبود كه زمين را جاروب مىكرد-به خاطر نظافت است كه در اولين آيات نازله
بررسول اكرم بيان شده است: و ثيابك فطهر (7) .
همچنين استحباب پوشيدن جامه سفيد يكى به خاطر زيبايى است و ديگر بهخاطر
پاكيزگى است،زيرا لباس سفيد چرك را بهتر نمايان مىسازد و به همين موضوعدر
روايات اشاره شده است:البسوا البياض فانه اطيب و اطهر (8) .رسول
اكرم هنگامى كهمىخواست نزد اصحابش برود به آئينه نگاه مىكرد،موهاى خود
را شانه و مرتبمىساخت و مىگفتخداوند دوست مىدارد بندهاش را كه وقتى
كه به حضور دوستانخود مىرود خود را آماده و زيبا سازد (9)
يعنى لباس سفيد بپوشد كه زيباتر و پاكيزهتراست.
قرآن كريم آفرينش وسائل تجمل را از لطفهاى خدا نسبتبه بندگانش
قلمدادكرده است و تحريم زينتهاى دنيا بر خود سخت مورد انتقاد قرآن قرار
گرفته است: قلمن حرم زينة الله التى اخرج لعباده و الطيبات من الرزق
(10) .در احاديث اسلامى آمده است كهائمه اطهار با متصوفه كرارا
مباحثه كرده و مرام آنان را به استناد به همين آيه باطل نشاندادهاند
(11) .
اسلام التذاذ و كامجويى زن و شوهر از يكديگر را نه تنها تقبيح نكرده
است،ثوابهايى هم براى آن قائل شده است.شايد براى يك نفر فرنگى شگفت انگيز
باشد اگربشنود اسلام مزاح و ملاعبه زن و شوهر،آرايش كردن زن براى
شوهر،پاكيزه كردنشوهر خود را براى زن مستحب مىداند.در قديم كه به پيروى
از كليسا همه گونهالتذاذات شهوانى را تقبيح مىكردند اين حرفها را تخطئه
كرده حتى مسخرهمىدانستند.
اسلام التذاذات جنسى در غير محدوده ازدواج قانونى را به شدت منع
فرمودهاست و آن خود فلسفه خاصى دارد كه بعد توضيح خواهيم داد،ولى لذت جنسى
درحدود قانون را تحسين كرده است تا جايى كه فرموده دوست داشتن زن از
صفاتپيغمبران است:من اخلاق الانبياء حب النساء. (12)
در اسلام زنى كه در آرايش و زينتخود براى شوهر كوتاهى كند نكوهش
شدهاست كما اينكه مردانى كه در ارضاء زن خود كوتاهى مىكنند نيز نكوهش
شدهاند.
حسن بن جهم مىگويد:بر حضرت موسى بن جعفر عليه السلام وارد شدم،ديدم
خضابفرموده است.گفتم رنگ مشكى به كار بردهايد؟فرمود:بلى،خضاب و آرايش در
مردموجب افزايش پاكدامنى در همسر اوست.برخى از زنان به اين جهت كه
شوهرانشانخود را نمىآرايند عفاف را از دست مىدهند (13) .
حديث ديگرى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده
كه:«تنظفوا و لا تشبهوا باليهود»يعنىنظيف باشيد و خودتان را شبيه به يهود
نكنيد.بعد فرمود زنان يهودى كه زناكار شدندبدان جهتبود كه شوهرانشان كثيف
بودند و مورد رغبت واقع نمىشدند.خودتان راپاكيزه كنيد تا زنانتان به شما
راغب گردند (14) .
عثمان بن مظعون يكى از اكابر صحابه رسول اكرم است،خواستبه تقليد
ازراهبان،به اصطلاح تارك دنيا شود،ترك زن و زندگى كرد و لذتها را بر خويش
تحريمساخت.
همسرش نزد رسول خدا آمده عرض كرد يا رسول الله!عثمان روزها را
روزهمىگيرد و شبها به نماز برمىخيزد.پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و
سلم خشمگين شده برخاستبه نزدوى آمد.عثمان مشغول نماز بود.صبر كرد تا نمازش
تمام شد،فرمود:اى عثمان!خدامرا به رهبانيت دستور نفرموده است.دين من روشى
منطبق بر واقعيت و در عين حالساده و آسان است:«لم يرسلنى الله تعالى
بالرهبانية و لكن بعثنى بالحنيفية السهلة السمحة» (15) يعنى
خداوند مرا براى رهبانيت و رياضت نفرستاده است،مرا براى شريعتى فطرى وآسان
و با گذشت فرستاده است.من نماز مىخوانم و روزه مىگيرم و با همسرانم
نيزمباشرت دارم.هر كس كه دين مطابق با فطرت مرا دوست مىدارد بايد از من
پيروىكند.ازدواج يكى از سنتهاى من است.
عدم امنيت
ريشه ديگرى كه براى به وجود آمدن پوشش ذكر كردهاند ناامنى
است.درزمانهاى قديم بىعدالتى و ناامنى بسيار بوده است.دست تجاوز زورمندان
و قلدرانبه مال و ناموس مردم بيباكانه دراز بوده است.مردم اگر پول و ثروتى
داشتند ناچاربودند به صورت دفينه در زير خاك پنهان كنند.علت مخفى ماندن
گنجها اين است كهصاحبان طلا و ثروت جرات نمىكردند كه حتى بچههاى خود را
از پنهانگاه ثروتخود آگاه سازند;مىترسيدند كه راز آنها به وسيله بچهها
فاش شود و مورد تجاوز وگزند قلدران واقع شوند.بدين ترتيب گاهى اتفاق
مىافتاد كه پدر با مرگ ناگهانى ازدنيا مىرفت و فرصت نمىكرد اسرار خود را
به فرزندش بسپارد.قهرا دارايى او درزير خاكها مدفون مىماند.جمله
معروف«استر ذهبك و ذهابك و مذهبك»(پول ومسافرت و عقيده خود را آشكار
نكن)يادگار آن زمانهاست.
همان طور كه در مورد ثروت امنيت نبود،راجع به زن هم امنيت وجود
نداشت.هركس زن زيبايى داشت ناچار بود او را از نظر زورمندان مخفى نگه
دارد،زيرا اگر آنهااطلاع پيدا مىكردند،او ديگر مالك زن خود نبود.
ايران دوره ساسانى ناظر جنايتها و فجايع عجيبى در اين زمينه بوده است.
شاهزادگان و موبدان و حتى كدخداها و اربابها هر گاه از وجود زن زيبايى در
يك خانه مطلع مىشدند به آن خانه مىريختند و زن را از خانه شوهرش بيرون
مىكشيدند.درآن موقع سخن از پوشش و حجاب نبود،سخن از به اصطلاح قايم كردن و
مخفى داشتنزن بود كه احدى نفهمد.ويل دورانت در كتاب تاريخ تمدن قضاياى
شرمآورىدر اين باره از ايران قديم نقل مىكند.كنت گوبينو در كتاب سه سال
در ايران مىگويد: «حجابى كه هم اكنون در ايران استبيش از آن اندازه كه
مستند به اسلام باشد مستند بهايران قبل از اسلام است.»و مىنويسد كه در
ايران قديم مردم هيچ امنيتى در مورد زنهانداشتند.
درباره انوشيروان-كه به غلط او را«عادل»خواندهاند-نقل شده كه وقتى يكى
ازسرهنگان ارتش او زنى زيبا داشت.انوشيروان به قصد تجاوز به زن او در غياب
او بهخانهاش رفت.زن جريان را براى شوهر خود نقل كرد.بيچاره شوهر ديد زنش
را كه ازدست داده سهل است جانش نيز در خطر است.فورا زن خويش را طلاق
گفت.وقتىانوشيروان مطلع شد كه وى زنش را طلاق داده استبه او گفتشنيدم يك
بوستانبسيار زيبايى داشتهاى و اخيرا آن را رها كردهاى،چرا؟گفت جاى پاى
شير در آنبوستان ديدم ترسيدم مرا بدرد.انوشيروان خنديد و گفت ديگر آن شير
به آن بوستاننخواهد آمد.
اين ناامنىها اختصاص به ايران و به زمانهاى قديم نداشته است.داستان
اذاننيمه شب كه در داستان راستان آوردهايم نشان مىدهد كه چگونه مشابه
اين جريانها دردوران تسلط مردم ماوراء النهر بر دستگاه خلافتبغداد،در
بغداد هم رواج داشتهاست.در همين زمانهاى نزديك خودمان يكى از شاهزادگان در
اصفهان از اين گونهتجاوزها زياد داشته است و مردم اصفهان قصههاى زيادى از
زمان حكومت او نقلمىكنند.
بررسى
ما وجود ناامنىها و بىعدالتىهاى زمان گذشته و تاثير آنها را در مخفى
كردن زنمنكر نيستيم.
مسلما حجابهاى افراطى و عقايد افراطى درباره پوشيدن زن معلول همين
نوعجريانهاى تاريخى است.ولى بايد ببينيم آيا فلسفه پوشش زن در اسلام همين
امر بودهاست؟
اولا اين سخن درست نيست كه در عصر ما امنيت كامل از نظر زن برقرار
است.درهمين دنياى صنعتى اروپا و آمريكا كه به غلط آن را«دنياى
متمدن»مىناميم،احياناآمارهاى وحشتآورى از زناى به عنف مىخوانيم،چه رسد
به دنياى به اصطلاحنيمه متمدن و تمام وحشى.تا در جهان حكومتشهوت برقرار
است هرگز امنيتناموسى وجود نخواهد داشت. منتها شكل قضيه تفاوت مىكند.يك
وقت كسى مانندفلان خان و فلان قلدر مامور مسلح مىفرستد و زن كسى را از
خانهاش بيرونمىكشند،يك وقت ديگر زنى را در يك مجلس شب نشينى و در خلال
رقص و دانس«قر»مىزنند و او را از شوهر و فرزند آواره مىكنند.اين گونه
حوادث و يا حوادثى ازقبيل ربودن زنان و دختران به وسيله تاكسى يا وسيله
ديگر زياد اتفاق مىافتد و درروزنامهها مىخوانيم.در روزنامه اطلاعات
مورخ6/9/47 تحت عنوان«زنانامريكا در معرض خطر حملات جنسى»مىنويسد:
«واشنگتن آسوشيتدپرس-سه پزشك محقق آمريكايى در گزارشى كه براى
دولتامريكا تهيه كردهاند اعلام نمودهاند كه در ميان ايالات امريكا لوس
آنجلس از لحاظميزان«زناى به عنف»مقام اول را دارد و واشنگتن مقام سيزدهم
را حائز است.البتهاين بدان معنى نيست كه زنان و دختران در واشنگتن از
حملات جنسى درامانند،اماامنيت آنها از بسيارى از شهرهاى بزرگ آمريكا بيشتر
است.در هر صد هزارجمعيت لوس آنجلس 52 مورد زناى به عنف وجود دارد در حالى
كه در واشنگتناين رقم7/17 مىباشد.در نيويورك در مدت شش ماه 3000 شكايت
از هتكناموس به زور به اداره پليس رسيده است.سن اين عده شاكيان بين شش سال
تاهشتاد و هشتسال بوده و قسمت اعظم شاكيان چهارده ساله بودهاند.»
پس اين ادعا كه در عصر ما امنيت ناموسى كامل برقرار است و صاحبان
نواميسبايد از اين نظر خاطرشان جمع باشد ياوهاى بيش نيست.
ثانيا فرض كنيم امنيت ناموسى كامل در جهان برقرار شده و تجاوز به عنف
ديگروجود ندارد و هر تجاوزى كه به نواميس مردم مىشود از روى رضاى طرفين
است،ريشه نظر اسلام درباره پوشش چيست؟آيا نظر اسلام به عدم امنيتبوده تا
گفته شوداكنون كه امنيت كامل برقرار شده دليلى براى پوشش نيست؟
مسلما علت دستور پوشش در اسلام عدم امنيت نبوده است.لا اقل علت منحصرو
اساسى عدم امنيت نبوده است،زيرا اين امر نه در آثار اسلامى به عنوان علت
پوششمعرفى شده است و نه چنين چيزى با تاريخ تطبيق مىكند.در ميان اعراب
جاهليتپوشش نبود و در عين حال امنيت فردى به واسطه زندگى خاص قبيلهاى و
بدوىوجود داشت;يعنى در همان وقت كه در ايران نا امنى فردى و تجاوز به
ناموس به حداعلى وجود داشت و پوشش هم بود،در عربستان اين گونه تجاوز بين
افراد قبائلوجود نداشت.
امنيتى كه در زندگى قبيلهاى وجود نداشت امنيت اجتماعى يعنى امنيت
گروهىبود و اين گونه عدم امنيتها را پوشش نمىتواند چاره نمايد.به اين
معنى كه قبيلهاى بهقبيله ديگر شبيخون مىزد.در اين شبيخونها كه به وسيله
قبيله بيگانه انجام مىشد همهچيز دستخوش غارت مىگرديد،هم مرد اسير مىشد
و هم زن،پوشش زن براى اوامنيت نمىآورد.
زندگى اعراب جاهليتبا همه تفاوت عظيم و فاحشى كه با زندگى صنعتى
وماشينى عصر ما داشته،از اين جهت مانند عصر ما بوده يعنى فحشا و زنا حتى در
موردزنان شوهردار فراوان بوده است.ولى به خاطر يك نوع دموكراسى و نبودن
حكومتاستبدادى كسى زن كسى را به زور از خانهاش بيرون نمىكشيد.با اين
تفاوت كه نوعىعدم امنيت فردى در زندگى ماشينى امروز هست كه در آن عصر
نبود.
پوشش براى جلوگيرى از تجاوز كسانى است كه در يك جا زندگى مىكنند.بر حسب
خوى و عادت قبيلهاى بين افراد يك قبيله اين جور تجاوزها وجود
نداشتهاست.لهذا نمىتوانيم بگوييم كه اسلام صرفا به خاطر برقرار ساختن
امنيت دستورپوشش را وضع كرد.
فلسفه اساسى پوشش چيز ديگر است كه توضيح خواهيم داد.در عين
حالنمىخواهيم بگوييم كه مساله امنيت زن از گزند تجاوز مرد به هيچ وجه
مورد توجهنبوده است.بعدا در آنجا كه به تفسير آيه«جلباب»مىپردازيم
خواهيم ديد كه قرآنكريم بدين اصل توجه داشته است.مدعى اين موضوع نيز
نيستيم كه در عصر ما اينفلسفه بىمورد است و امنيت كامل براى زن از ناحيه
تجاوزات مردانه برقرار است.تجاوزات به عنف كه در كشورهاى به اصطلاح پيشرفته
همه روزه رخ مىدهد،درروزنامههاى ما هم منعكس است.
استثمار زن
بعضيها براى پوشش زن ريشه اقتصادى قائل شده گفتهاند حريم و پوشش
يادگارعهد مالكيت و تسلط مرد است.مردان به خاطر اينكه از وجود زنان بهره
اقتصادىببرند و آنها را مانند بردگان استثمار كنند،آنها را در خانهها نگه
مىداشتند،و براىاينكه فكر زن را قانع كنند كه خود به خود از خانه بيرون
نرود و بيرون رفتن را كار بدىبداند فكر حجاب و خانه نشينى را خلق كردند.
گويندگان اين سخن سعى كردهاند مسائل ديگرى از قبيل نفقه و مهر را نيزبر
اساس مالكيت مرد نسبتبه زن توجيه كنند.
در كتاب انتقاد بر قوانين اساسى و مدنى ايران صفحه27 مىنويسد:
«هنگامى كه قانون مدنى ايران تدوين شد هنوز از بردهفروشى در بعضى از
نقاطدنيا اثرى به جا بود و در ايران نيز با اينكه اين كار على الظاهر از
ميان رفته بود ولىباز در مغز قانونگذاران آثارى از برده فروشى و آزار به
زيردستان وجود داشت.زنرا در آن دوره چون«مستاجره»مىپنداشتند.زن حق
نداشتبا مردان نشست وبرخاست كند و در اجتماعات راه يابد و به مقامات دولتى
برسد.اگر صداى زن رانامحرم مىشنيد آن زن بر شوى خود حرام مىشد.خلاصه
مردان آن دوره زن را چون ابزارى مىدانستند كه كار او منحصرا رسيدگى به
امور خانه و پروردن فرزندبود و هنگامى كه اين ابزار مىخواست از خانه بيرون
برود او را سر تا پا در چادرىسياه مىپيچانيدند و روانه بازار يا خيابان
مىكردند.»
علائم و نشانههاى افترا و غرض و مرض از تمام اين نوشته پيداست.كى و
كجاچنين قاعدهاى وجود داشت كه اگر صداى زن را نامحرم مىشنيد بر شوى خود
حراممىشد؟آيا در جامعهاى كه دائما سخنرانان مذهبىاش از بالاى منابر
خطابه زهراىمرضيه را در مسجد مدينه و خطابههاى زينب كبرى را در كوفه و
شام به گوش مردممىرسانند ممكن است چنين فكرى در ميان مردم آن جامعه پيدا
شود؟!كى و كجا زندر ايران اسلامى برده مرد بوده است؟همه مىدانند كه در
خانوادههاى مسلمان بيش ازآنكه زن در خدمت مرد باشد مرد به حكم وظيفه
اسلامى در خدمت زن بوده وسيلهآسايش او را فراهم مىكرده است.زن در
خانوادههايى مورد اهانت و تحقير و ظلمقرار گرفته كه روح اسلامى در آن
خانوادهها نبوده يا ضعيف بوده است.
عجبا!مىگويد:«زن حق نداشت كه با مردان نشست و برخاست
كند.»منمىگويم:بر عكس، در محيطهاى پاك اسلامى اين مرد بود كه حق نداشت در
نشست وبرخاستها از زن بيگانه بهرهبردارى كند.اين مرد است كه همواره حرص
مىورزد كهزن را وسيله چشم چرانى و كامجويى خود قرار دهد.هيچ گاه مرد به
طبع خود مايلنبوده حائلى ميان او و زن وجود داشته باشد و هر وقت كه اين
حائل از ميان رفته آن كهبرنده بوده مرد بوده است و آن كه باخته و وسيله
شده زن.امروز كه مردان موفق شدهاندبا نامهاى فريبنده«آزادى»و«تساوى»و
غيره اين حائل را از ميان ببرند زن را درخدمت كثيفترين مقاصد خويش
گرفتهاند.بردگى زن،امروز به چشم مىخورد كهبراى تامين منافع مادى يك مرد
در يك مؤسسه تجارتى خود را صد قلم براى جلبمشترى مرد مىآرايد و به
صورت«مانكن»درمىآيد و شرف خود را در ازاء چندرغازحقوق مىفروشد.
اين نشست و برخاستها كه امثال اين نويسنده آرزوى آن را مىكنند
جزبهرهكشى مرد و بهرهدهى زن مفهومى ندارد.همه مىدانند نشست و برخاستها
درمحيطهاى پاك كه موضوع بهرهكشى مرد از زن در ميان نبوده است هيچ گاه در
جامعهاسلامى ممنوع نبوده است.
نويسنده همين كتاب،تاريخ روابط زن و مرد را از نظر جامعه شناسى به
چهاردوره تقسيم مىكند:
دوره اول مرحله طبيعى و اشتراكى اوليه كه زن و مرد بدون هيچ گونه قيد و
شرطىبا هم خلطه و آميزش داشتهاند.در اين دوره به عقيده اين نويسنده اساسا
زندگىخانوادگى وجود نداشته است.
دوره دوم دوره تسلط مرد است.در اين دوره مرد بر زن غلبه كرده خود را
مالكاو دانسته او را همچون ابزارى در خدمتخود درآورده است.حجاب يادگار
اين دورهمىباشد.
دوره سوم مرحله قيام و اعتراض زن است.در اين مرحله زنان از
ناسازگارىمردان به ستوه آمدند و در مقابل مظالم آنها ابتدا مقاومت كردند و
چون دريافتند كهطبيعتخشن مردان به اين آسانى حاضر نيستحق آنها را رعايت
كند به منظوراحقاق حق خود متدرجا عليه مردان طغيان كردند،اتحاديهها تشكيل
دادند،به وسيلهمطبوعات و كنفرانسها و دستهبندىها با مردان مبارزه
كردند.ضمنا چون دريافتند كهزورگويى مردان نتيجه تربيت ناسالم عهد كودكى و
مخصوصا تبعيض بين پسران ودختران است در رفع نقايص آموزش و پرورش عمومى
كوشيدند.
دوره چهارم مرحله تساوى حقوق زن و مرد است و به دوره اول شباهت
كاملدارد.اين دوره از اواخر قرن نوزدهم شروع شده،هنوز در همه جا استقرار
نيافته است.
از نظر اين منطق،پوشش زن عبارت است از زندانى شدن زن به دست مرد،وعلت
اينكه مرد زن را اينچنين اسير مىكرده اين است كه مىخواسته هر چه بيشتر
ازوجود او بهره اقتصادى ببرد.
بررسى
تقسيم تاريخ روابط زن و مرد به چهار دوره به نحوى كه ذكر شد تقليد
نارسايىاست از آنچه پيروان كمونيزم درباره ادوار تاريخى زندگى بشر از نظر
عوامل اقتصادىكه به عقيده آنها زير بناى همه پديدههاى اجتماعى است ذكر
كردهاند.آنها مىگويندادوار تاريخى بشر عبارت است از دوره اشتراك
اوليه،دوره ملوك الطوايفى،دورهسرمايهدارى و دوره كمونيزم و اشتراك ثانوى
كه شباهت كامل به دوره اشتراك اوليهدارد.
آنچه درباره ادوار زندگى زن در كتاب سابق الذكر آمده كپيهاى است از
آنجا ولىكپيهاى كه به هيچ حسابى درست درنمىآيد.به عقيده ما چنين
دورههايى در زندگىزن هرگز نبوده است و امكان نداشته وجود داشته باشد.همان
دوره اولى كه به عنواناشتراك اوليه معرفى مىكند، از لحاظ تاريخى جامعه
شناسى به هيچ وجه مورد تصديقنيست.جامعه شناسى تاكنون نتوانسته است
قرينهاى به دستبياورد كه دورهاى بربشر گذشته كه زندگى خانوادگى وجود
نداشته است.به عقيده مورخين،دورهمادر شاهى بوده است ولى دوره كمونيزم جنسى
نبوده است.ما درباره اين ادوارنمىخواهيم به تفصيل بحث كنيم،كافى است
درباره خود اين مدعا كه مىگويندپوشش زن معلول مالكيت مرد نسبتبه زن
استبحث كنيم و آن را مورد بررسى قراردهيم:
ما اين جهت را كه در گذشته مرد به زن به چشم يك ابزار مىنگريست و از
اوبهرهكشى اقتصادى مىكرد،به صورت يك اصل كلى حاكم بر همه اجتماعات
گذشتهقبول نداريم.علائق عاطفى زوجيت هرگز اجازه نمىداده كه مردان به صورت
يك«طبقه»زيردستبر زنان به صورت يك«طبقه»زيردستحكومت كنند،آنان
رااستثمار نمايند;همچنانكه معقول نيست فرض كنيم در دورههاى گذشته پدران
ومادران به عنوان يك«طبقه»بر فرزندان به عنوان يك«طبقه»ديگر حكومت و
آنها رااستثمار مىكردهاند.علائق عاطفى والدين و فرزندان همواره مانع چنين
چيزى بودهاست.علائق زوجين به يكديگر،حتى در اجتماعات گذشته،بيشتر عاطفى و
عشقىبوده و زن با نيروى جاذبه و جمال خود بر قلب مرد حكومت كرده او را در
خدمتخودگرفته است.مرد به ميل و رغبتخود نانآور زن شده و راضى شده او با
خيال راحتبه خود برسد و مايه تسكين قلب و ارضاى عاطفه عشقى او
باشد;همچنانكه با ميل ورغبتخود،زن را در پشت جبهه جنگ برده خود به وظيفه
سربازى و فداكارى و دفاعاز زن و فرزند قيام كرده است.
در عين حال انكار نمىكنيم كه مرد در گذشته،هم به زن ظلم كرده و هم به
فرزند،و از هر دوى اينها بهرهكشى اقتصادى كرده است;همچنانكه به خود نيز
ستم كردهاست.مرد به علت جهالت و تعصبهاى بيجا(نه به قصد استثمار و
بهرهكشى)هم به خودظلم كرده هم به زن و فرزند.مرد در گذشته از لحاظ
اقتصادى،هم در خدمت زن بودههم از او بهرهكشى اقتصادى كرده است.هر وقت
طبيعت مرد به سوى خشونت گراييده عشق و عاطفه در وجودش ضعيف شده،از زن به
صورت يك ابزار اقتصادى استفادهكرده است.ولى اين را به صورت يك اصل كلى
حاكم بر تمام جوامع ما قبل[قرن]نوزدهم نمىتوان ذكر كرد.
تجاوز به حقوق واقعى زن،استثمار زن،خشونت نسبتبه او منحصر به ما
قبلقرن19 نيست. در قرن نوزدهم و بيستم حقوق واقعى زن كمتر از گذشته
پايمال نشدهاست.منتها چنانكه مىدانيم از مشخصات اين قرن اين است كه روى
مقاصداستثمارگرانه سرپوشى از مفاهيم انسانى گذاشته مىشود.
سخن ما درباره اسلام است.آيا اسلام در دستورات خود درباره پوشش و
حريمميان زن و مرد چه هدف و منظورى داشته است؟آيا خواسته است زن را از
لحاظاقتصادى در خدمت مرد قرار دهد؟!
قدر مسلم اين است كه حجاب در اسلام بدين منظور نيست.اسلام هرگز
نخواستهمرد از زن بهرهكشى اقتصادى كند،بلكه سختبا آن مبارزه كرده
است.اسلام با قطعيتتامى كه به هيچ وجه قابل مناقشه نيست،اعلام كرده است كه
مرد هيچ گونه حق استفادهاقتصادى از زن ندارد.اين مساله كه زن استقلال
اقتصادى دارد از مسلمات قطعىاسلام است.كار زن از نظر اسلام متعلق به خود
اوست.زن اگر مايل باشد،كارى كه درخانه به وى واگذار مىشود مجانا و تبرعا
انجام مىدهد،و اگر نخواهد،مرد حق ندارداو را مجبور كند.حتى در شير دادن به
طفل با اينكه زن اولويت دارد،اولويت او موجبسقوط حق اجرت او نيست،يعنى اگر
زن بخواهد فرزند خود را در مقابل مبلغى فرضايكهزار ريال در ماه شير بدهد و
زن بيگانهاى هم به همين مبلغ حاضر استشير بدهدپدر بايد اولويت زن را
رعايت كند.فقط در صورتى كه زن مبلغ بيشترى مطالبه مىكندمرد حق دارد طفل را
به دايهاى كه اجرت كمترى مىگيرد بسپارد. زن مىتواند هر نوعكارى همين
قدر كه فاسد كننده خانواده و مزاحم حقوق ازدواج نباشد براى خودانتخاب كند و
درآمدش هم منحصرا متعلق به خود اوست.
اگر اسلام در حجاب،نظر به استثمار اقتصادى زن داشتبيگارى زن را براى
مردتجويز مىكرد;معقول نيست كه از يك طرف براى زن استقلال اقتصادى قائل شود
و ازطرف ديگر حجاب را به منظور استقلال و استثمار زن وضع كند.
پس اسلام چنين منظورى نداشته است.
حسادت
ريشه ديگرى كه براى پيدا شدن حجاب ذكر كردهاند جنبه اخلاقى دارد.در
اينجانيز مانند نظريه سابق علت پديد آمدن حجاب را تسلط مرد و اسارت زن
معرفىكردهاند،با اين فرق كه در اينجا براى تسلط جويى مرد به جاى ريشه
اقتصادى ريشهاخلاقى ذكر شده است;گفتهاند علت اينكه مرد زن را بدين شكل
اسير نگه مىداردحس خودپرستى و حسادت وى نسبتبه مردان ديگر است.مرد
نمىخواهد و رشكمىبرد كه مردان ديگر و لو با نگاه كردن يا همسخن شدن از
زنى كه تحت اختيار اوستاستفاده كنند.
به عقيده اين دسته،قوانين دينى و مذهبى با اينكه در جاهاى ديگر
باخودخواهيها و خودپرستيها مبارزه كرده است در اينجا بر عكس عمل كرده روى
اينخودخواهى مردان صحه گذاشته منظور آنها را تامين كرده است.
برتراند راسل مىگويد:بشر توانسته است تا حدى در مورد مال و ثروت
برخودخواهى و بخل غالب گردد ولى در مورد زن نتوانسته استبر اين
خودخواهىتسلط پيدا كند.از نظر راسل«غيرت»صفت ممدوحى نيست و ريشه آن نوعى
بخل وامساك است.
مفهوم سخن راسل اين است كه اگر بذل و بخشش در مورد ثروت خوب است در مورد
زن هم خوب است.چرا بخل و امساك و حسادت در مورد مال نكوهيده و درمورد زن
ستوده است؟ چرا نان و سفره داشتن و نمك خود را خورانيدن از لحاظاخلاق
اقتصادى مورد تمجيد و ستايش است و همين بذالى و گذشت و كام ديگران راشيرين
كردن در اخلاق جنسى مذموم است؟به عقيده امثال راسل اين تفاوت علتمعقولى
ندارد،اخلاق نتوانسته است در مورد امور جنسى بر خودخواهى وتسلط جويى بشر
غلبه كند،بر عكس تسليم خودپرستى شده همان رذيله را به نام«غيرت»از طرف
مرد و به نام«عفاف»و«حجاب»از طرف زن تحت عنوان«اخلاقحسنه»پذيرفته
است.
بررسى
از نظر ما در مرد تمايل به عفاف و پاكى زن وجود دارد،يعنى مرد
رغبتخاصىدارد كه همسرش پاك و دست نخورده باشد،همچنانكه در خود زن نيز
تمايل خاصىبه عفاف وجود دارد.البته در زن تمايل به اينكه شوهر با زن ديگر
رابطه و آميزشنداشته باشد نيز وجود دارد ولى اين تمايل به عقيده ما ريشه
ديگرى دارد مغاير باريشه تمايل مشابهى كه در مرد است. آنچه در مرد وجود
دارد غيرت است و ياآميختهاى است از حسادت و غيرت،ولى آنچه در زن وجود دارد
صرفا حسادتاست.
ما فعلا درباره لزوم عفاف مرد و ارزشش از نظر خودش و از نظر زن
بحثنمىكنيم.
سخن ما فعلا درباره حسى است كه در مرد وجود دارد و به
نام«غيرت»ناميدهمىشود كه:اولا آيا غيرت همان حسادت است كه تغيير اسم
داده استيا چيز ديگرىاست؟ثانيا آيا ريشه پوشش و حجاب اسلامى احترام به حس
غيرت مرد استياجهات ديگرى منظور است؟
اما قسمت اول:ما معتقديم كه حسادت و غيرت دو صفت كاملا متفاوتاند و
هركدام ريشهاى جداگانه دارد.ريشه حسادت خودخواهى و از غرايز و
احساساتشخصى مىباشد ولى غيرت يك حس اجتماعى و نوعى است و فايده و
هدفشمتوجه ديگران است.
غيرت،نوعى پاسبانى است كه آفرينش براى مشخص بودن و مختلط نشدن نسلها در
وجود بشر نهاده است.سر اينكه مرد حساسيت فوق العاده در جلوگيرى ازآميزش
همسرش با ديگران دارد اين است كه خلقت ماموريتى به او داده است تا نسبرا
در نسل آينده حفظ كند. اين احساس مانند احساس علاقه به فرزند است.همه
كسمىداند كه فرزند چقدر رنج و زحمت و هزينه براى پدر و مادر دارد.اگر
علاقه مفرطبشر به فرزند نبود احدى اقدام به تناسل و حفظ نسل نمىكرد.اگر حس
غيرت هم درمرد نمىبود كه محل بذر را هميشه حفاظت و پاسبانى كند.رابطه
نسلها با يكديگر بهكلى قطع مىشد،هيچ پدرى فرزند خود را نمىشناخت و هيچ
فرزندى پدر خود رانمىدانست كيست.قطع اين رابطه،اساس اجتماعى بودن بشر را
متزلزل مىسازد.
پيشنهاد اينكه انسان به عنوان مبارزه با خودخواهى غيرت را كنار
بگذارددرست مثل اين است كه پيشنهاد شود غريزه علاقه به فرزند را بلكه به
طور كلى مطلقحس ترحم و عاطفه انسانى را به عنوان اينكه يك ميل نفسانى است
ريشه كن كنيم; در صورتى كه اين يك ميل نفسانى در درجات پايين حيوانى
نيستبلكه يك احساسعالى بشرى است.
علاقه به حفظ نسل در زن هم وجود دارد،ولى در آنجا احتياج به پاسبان
نيست،زيرا انتساب فرزند به مادر هميشه محفوظ است و اشتباه پذير نيست.از
اينجا مىتوانفهميد كه حساسيت زن در منع آميزش شوهر با ديگران،ريشهاى غير
از حساسيت مرددر اين مساله دارد.احساس زن را مىتوان ناشى از خودخواهى و
انحصار طلبىدانست ولى احساس مرد چنانكه گفتيم جنبه نوعى و اجتماعى دارد.ما
منكر حسحسادت و انحصار طلبى مرد نيستيم.ما مدعى هستيم كه فرضا مرد حسادت
خود را بانيروى اخلاقى از ميان ببرد يك نوع حس اجتماعى در او وجود دارد كه
اجازهنمىدهد با آميزش همسرش با مردان ديگر موافقت كند.ما مدعى
هستيممنحصر شناختن علتحساسيت مرد به حس حسادت كه يك انحراف اخلاقى
فردىاست اشتباه است.
در برخى از روايات نيز بدين موضوع اشاره شده است كه آنچه در مردان
استغيرت است و آنچه در زنان استحسادت.
براى توضيح اين مطلب مىتوان يك نكته را افزود و آن اين است كه زن
هميشهمىخواهد مطلوب و معشوق مرد باشد.جلوهگريها،دلبريها و خودنماييهاى
زن همهبراى جلب نظر مرد است.زن آنقدر كه مىخواهد مرد را عاشق دلخسته خويش
كند طالب وصال و لذت جنسى نيست.اگر زن نمىخواهد كه شوهرش با زنان
ديگرآميزش داشته باشد به اين جهت است كه مىخواهد مقام معشوق بودن و مطلوب
بودنرا خاص خود كند.ولى در مرد چنين احساسى وجود ندارد.اين گونه انحصار
طلبى درسرشت مرد نيست.لهذا اگر مانع آميزش زنش با مردان ديگر است،ريشهاش
همانحراست و نگهبانى نسل است.
زن را با ثروت هم نبايد قياس كرد.ثروت با مصرف كردن از بين مىرود و
لذامورد تنازع و كشمكش واقع مىشود و حس انحصار طلبى بشر جلو استفاده
ديگران رامىگيرد.ولى كامجويى جنسى يك نفر مانع استفاده ديگران نيست.در
اينجا مسالهانبار كردن و احتكار مطرح نيست.
انسان اين حالت را دارد كه هر چه بيشتر در گرداب شهوات شخصى فرو رود
وعفاف و تقوا و اراده اخلاقى را از كف بدهد احساس«غيرت»در وجودش
ناتوانمىگردد.شهوت پرستان از اينكه همسران آنها مورد استفادههاى ديگران
قرار بگيرندرنج نمىبرند و احيانا لذت مىبرند و از چنين كارهايى دفاع
مىكنند.برعكس،افرادى كه با خودخواهيها و شهوات نفسانى مبارزه مىكنند و
ريشههاى حرص و آز وطمع و مادهپرستى را در وجود خود نابود مىكنند و به
تمام معنى«انسان»و«انساندوست»مىگردند و خود را وقف خدمتبه خلق مىكنند
و حس دمتبه نوعدر آنان بيدار مىشود،!چنين اشخاصى غيورتر و نسبتبه
همسران خود حساسترمىگردند.اين گونه افراد حتى نسبتبه ناموس ديگران نيز
حساس مىگردند، يعنىوجدانشان اجازه نمىدهد كه ناموس اجتماع مورد تجاوز
قرار گيرد.ناموس اجتماعناموس خودشان مىشود.
على عليه السلام جمله عجيبى دارد.مىفرمايد:«ما زنى غيور قط» (16)
يعنى هرگز يكانسان شريف و غيور زنا نمىكند.نفرموده است:انسان حسود
زنا نمىكند،بلكه فرمودانسان غيور زنا نمىكند،چرا؟براى اينكه غيرت يك
شرافت انسانى و يك حساسيتانسانى است نسبتبه پاكى و طهارت جامعه.انسان
غيور همان طور كه راضىنمىشود دامن ناموس خودش آلوده گردد،راضى نمىشود
دامن ناموس اجتماع همآلوده شود;زيرا غيرت غير از حسادت است;حسادت يك امر
شخصى و فردى و ناشى از يك سلسله عقدههاى روحى است،اما غيرت يك احساس و
عاطفه نوعبشرى است.
اين خود دليل است كه«غيرت»از خودپرستى ناشى نمىشود،احساس خاصىاست كه
قانون خلقتبراى تحكيم اساس زندگى خانوادگى كه يك زندگى طبيعىاست نه
قراردادى،ايجاد كرده است.
و اما اينكه آيا نظر اسلام درباره حجاب و پوشش احترام گزاردن به حس
غيرتمرد استيا نه؟
جواب اين است كه بدون شك اسلام همان فلسفهاى كه در حس غيرت هستيعنى
حفاظت پاكى نسل و عدم اختلاط انساب را منظور نظر دارد،ولى علتحجاباسلامى
منحصر به اين نيست.در بخش بعد كه تحت عنوان«فلسفه پوشش و حجابدر
اسلام»بحثخواهيم كرد،اين مطلب را توضيح خواهيم داد.
عادت زنانگى
به عقيده بعضى حجاب و خانه نشينى زن ريشه روانى دارد.زن از ابتدا در
خودنسبتبه مرد احساس حقارت مىكرده است از دو جهت:يكى احساس نقص
عضوىنسبتبه مرد،ديگرى خونروى ماهانه و حين زايمان و حين ازاله بكارت.
اينكه عادت ماهانه نوعى پليدى و نقص است،فكرى است كه از قديم در
ميانبشر وجود داشته است و به همين دليل زنان در ايام عادت مانند يك شيء
پليد درگوشهاى محبوس بودهاند و از آنها دورى و اجتناب مىشده است.
شايد به همين علت است كه از پيغمبر اكرم درباره اين عادت سؤال
شد.ولىآيهاى كه در پاسخ اين سؤال نازل شد اين نبود كه حيض پليدى است و زن
حائض پليداست و با او معاشرت نكنيد،پاسخ رسيد كه نوعى بيمارى تن است و در
حين آنبيمارى از همخوابگى احتراز كنيد(نه از معاشرت):
يسئلونك عن المحيض قل هو اذى فاعتزلوا النساء فى المحيض (17)
.
از تو درباره حيض سؤال مىكنند.بگو نوعى بيمارى است،در حال اين بيمارى
با زنان نزديكى نكنيد.
قرآن اين حال را فقط نوعى بيمارى مانند ساير بيماريها خواند و هرگونه
پليدىرا از آن سلب كرد.
در سنن ابو داود جلد اول صفحه499 در شان نزول اين آيه مىنويسد:
«انس بن مالك گفت عادت يهود اين بود كه همينكه زنى از آنها حائض مىشد
او رااز خانه بيرون مىكردند،نه با او غذا مىخوردند و نه از ظرف او آب
مىآشاميدند ونه با او در يك اتاق مىزيستند.لهذا از رسول خدا در اين باره
سؤال شد و اين آيهنازل گشت.رسول خدا از دورى گزيدن از آنها منع كرد و
فرمود جز همبسترى هيچممنوعيت ديگرى ندارند.»
از نظر اسلام زن حائض حكم يك انسان به اصطلاح«محدث»را يعنى انسانفاقد
وضو و غسل را دارد كه در آن حال از نماز و روزه محروم است.
هر موجب«حدث»نوعى پليدى است كه با«طهارت»يعنى وضو يا غسل
مرتفعمىگردد.بدين معنى حيض را نيز مىتوانيم مانند جنابت،خواب،بول و غيره
پليدىبدانيم.ولى اين نوع پليدى اولا اختصاص به زن ندارد و ثانيا با غسل يا
وضو مرتفعمىگردد.
در ميان يهوديان و زردشتيان با زن حائض مانند يك شيء پليد رفتار
مىشدهاست و اين جهت،هم در زن و هم در مرد اين فكر را به وجود آورده كه زن
موجودپست و پليدى است،و مخصوصا خود زن در آن حالت احساس شرم و نقص
مىكردهخود را مخفى مىساخته است.
قبلا از ويل دورانت نقل كردهايم كه گفت:
«پس از داريوش مقام زن مخصوصا در ميان طبقه ثروتمندان تنزل پيدا
كرد.زنانفقير چون براى كار كردن ناچار از آمد و شد در ميان مردم بودند
آزادى خود راحفظ كردند.ولى در مورد زنان ديگر گوشهنشينى زمان حيض كه
برايشان واجببود رفته رفته امتداد پيدا كرد و سراسر زندگانى اجتماعى ايشان
را فرا گرفت.»
و هم او مىگويد:
«نخستين مرتبه كه زن حيا و شرم را احساس كرد آن وقتبود كه فهميد در
هنگامحيض نزديك شدن او با مرد ممنوع است.»
درباره اينكه زن ابتدا در خود احساس نقص مىكرده است و سبب شده كه
همخود او و هم مرد او را موجود پستبشمارد سخنان زيادى گفته شده است.خواه
آنسخنان درستباشد و خواه نادرست،با فلسفه اسلام درباره زن و پوشيدگى
زنرابطهاى ندارد.اسلام نه حيض را موجب پستى و حقارت زن مىداند و نه
پوشيدگى رابه خاطر پستى و حقارت زن عنوان كرده است،بلكه منظورهاى ديگرى
داشته است،چنانكه بعدا خواهيم گفت.
بالا بردن ارزش
عللى كه قبلا ذكر كرديم كم و بيش مورد استفاده مخالفان پوشيدگى زن
قرارگرفته است.به عقيده ما يك علت اساسى در كار است كه مورد غفلت واقع شده
است. به عقيده ما ريشه اجتماعى پديد آمدن حريم و حائل ميان زن و مرد را در
ميل بهرياضت،يا ميل مرد به استثمار زن،يا حسادت مرد،يا عدم امنيت
اجتماعى،يا عادتزنانگى نبايد جستجو كرد و لااقل بايد كمتر در اينها جستجو
كرد.ريشه اين پديده رادر يك تدبير ماهرانه غريزى خود زن بايد جستجو كرد.
به طور كلى بحثى است درباره ريشه اخلاق جنسى زن از قبيل حيا و عفاف،و
ازآن جمله است تمايل به ستر و پوشش خود از مرد.در اينجا نظرياتى ابراز شده
است. دقيقترين آنها اين است كه حيا و عفاف و ستر و پوشش تدبيرى است كه خود
زن بايك نوع الهام براى گرانبها كردن خود و حفظ موقعيتخود در برابر مرد به
كار بردهاست.زن،با هوش فطرى و با يك حس مخصوص به خود دريافته است كه از
لحاظجسمى نمىتواند با مرد برابرى كند و اگر بخواهد در ميدان زندگى با مرد
پنجه نرم كنداز عهده زور بازوى مرد بر نمىآيد،و از طرف ديگر نقطه ضعف مرد
را در همان نيازىيافته است كه خلقت در وجود مرد نهاده است كه او را مظهر
عشق و طلب و زن را مظهرمعشوقيت و مطلوبيت قرار داده است.در طبيعت،جنس نر
گيرنده و دنبال كننده آفريده شده است.به قول ويل دورانت:
«آداب جفتجويى عبارت است از حمله براى تصرف در مردان،و عقب نشينى
براىدلبرى و فريبندگى در زنان...مرد طبعا جنگى و حيوان شكارى است،عملش
مثبتو تهاجمى است.زن براى مرد همچون جايزهاى است كه بايد آن را بربايد.»
وقتى كه زن مقام و موقع خود را در برابر مرد يافت و نقطه ضعف مرد را در
برابرخود دانست همان طور كه متوسل به زيور و خودآرايى و تجمل شد كه از آن
راه قلبمرد را تصاحب كند، متوسل به دور نگه داشتن خود از دسترس مرد نيز
شد.دانست كهنبايد خود را رايگان كند بلكه بايست آتش عشق و طلب او را تيزتر
كند و در نتيجهمقام و موقع خود را بالا برد.
ويل دورانت مىگويد:
«حيا امر غريزى نيستبلكه اكتسابى است.زنان دريافتند كه دست و دل بازى
مايهطعن و تحقير است و اين امر را به دختران خود ياد دادند.»
ويل دورانت مىگويد:
«خوددارى از انبساط،و امساك در بذل و بخشش بهترين سلاح براى شكار
مرداناست.اگر اعضاى نهانى انسان را در معرض عام تشريح مىكردند توجه ما به
آنجلب مىشد ولى رغبت و قصد به ندرت تحريك مىگرديد.مرد جوان به
دنبالچشمان پر از حياست و بىآنكه بداند حس مىكند كه اين خوددارى ظريفانه
از يكلطف و رقت عالى خبر مىدهد.»
مولوى،عارف نازك انديش و دوربين خودمان،مثلى بسيار عالى در اين
زمينهمىآورد.اول درباره تسلط معنوى زن بر مرد مىگويد:
زين للناس حق آراسته است زانچه حق آراست چون تانند رست چون پى يسكن
اليهاش آفريد كى تواند آدم از حوا بريد رستم زال ار بود وز حمزه بيش هست در
فرمان اسير زال خويش آنكه عالم مست گفتارش بدى كلمينى يا حميرا مىزدى
آنگاه راجع به تاثير حريم و حائل ميان زن و مرد در افزايش قدرت و
محبوبيتزن و در بالا بردن مقام او و در گداختن مرد در آتش عشق و سوز،مثلى
لطيف مىآورد: آنها را به آب و آتش تشبيه مىكند،مىگويد مثل مرد مثل آب
است و مثل زن مثلآتش،اگر حائل از ميان آب و آتش برداشته شود آب بر آتش
غلبه مىكند و آن راخاموش مىسازد،اما اگر حائل و حاجبى ميان آندو برقرار
گردد مثل اينكه آب را درديگى قرار دهند و آتش در زير آن ديگ روشن كنند،آن
وقت است كه آتش آب راتحت تاثير خود قرار مىدهد،اندك اندك او را گرم مىكند
و احيانا جوشش و غليان دراو به وجود مىآورد،تا آنجا كه سراسر وجود او را
تبديل به بخار مىسازد.مىگويد:
آب غالب شد بر آتش از لهيب ز آتش او جوشد چو باشد در«حجيب» چونكه ديگى
حايل آمد آندو را نيست كرد آن آب را كردش هوا
مرد برخلاف آنچه ابتدا تصور مىرود،در عمق روح خويش از ابتذال زن و
ازتسليم و رايگانى او متنفر است.مرد هميشه عزت و استغناء و بىاعتنايى زن
را نسبتبه خود ستوده است.
ابن العفيف مىگويد:
تبدى النفار دلالا و هى آنسة يا حسن معنى الرضا فى صورة الغضب
نظامى مىگويد:
چه خوش نازى است ناز خوبرويان ز ديده رانده از ديدهجويان
به طور كلى رابطهاى است ميان دست نارسى و فراق از يك طرف و عشق و سوز
وگرانبهايى از طرف ديگر،همچنانكه رابطهاى است ميان عشق و سوز از يك طرف
وميان هنر و زيبايى از طرف ديگر;يعنى عشق در زمينه فراقها و دست
نارسىهامىشكفد و هنر و زيبايى در زمينه عشق رشد و نمو مىيابد.
برتراند راسل مىگويد:
«از لحاظ هنر مايه تاسف است كه به آسانى به زنان بتوان دستيافت و خيلى
بهتراست كه وصال زنان دشوار باشد بدون آنكه غير ممكن گردد.»
هم او مىگويد:
«در جايى كه اخلاقيات كاملا آزاد باشد،انسانى كه بالقوه ممكن است
عشقشاعرانهاى داشته باشد عملا بر اثر موفقيتهاى متوالى به واسطه جاذبه
شخصىخود،ندرتا نيازى به توسل به عاليترين تخيلات خود خواهد داشت.»
ويل دورانت در لذات فلسفه مىگويد:
«آنچه بجوييم و نيابيم عزيز و گرانبها مىگردد.زيبايى به قدرت ميل بستگى
دارد وميل با اقناع و ارضاء،ضعيف و با منع و جلوگيرى قوى مىگردد.»
از همه عجيبتر سخنى است كه يكى از مجلات زنانه از آلفرد هيچكاك-كه
بهقول آن مجله به حسب فن و شغل فيلمسازى خود درباره زنان تجارب فراوان
داردنقل مىكند.او مىگويد:
«من معتقدم كه زن هم بايد مثل فيلمى پر هيجان و پر آنتريك باشد،بدين
معنى هماهيتخود را كمتر نشان دهد و براى كشف خود مرد را به نيروى تخيل و
تصورزيادترى وادارد.بايد زنان پيوسته بر همين شيوه رفتار كنند يعنى كمتر
ماهيتخودرا نشان دهند و بگذارند مرد براى كشف آنها بيشتر به خود زحمت
دهد.»
ايضا همان مجله در شماره ديگرى از همين شخص چنين نقل مىكند:
«زنان شرقى تا چند سال پيش به خاطر حجاب و نقاب و رويبندى كه به
كارمىبردند خود به خود جذاب مىنمودند و همين مساله جاذبه نيرومندى
بدانهامىداد،اما به تدريجبا تلاشى كه زنان اين كشورها براى برابرى با
زنان غربى ازخود نشان مىدهند حجاب و پوششى كه ديروز بر زن شرقى كشيده شده
بود ازميان مىرود و همراه آن از جاذبه جنسى او هم كاسته مىشود.»
مىگويند:«مشتاقى است مايه مهجورى.»اين صحيح است اما عكس آن همصحيح است
كه: «مهجورى است مايه مشتاقى».
امروز يكى از خلاهايى كه در دنياى اروپا و امريكا وجود دارد خلا عشق
است.در كلمات دانشمندان اروپايى زياد اين نكته به چشم مىخورد كه اولين
قربانى آزادىو بىبند و بارى امروز زنان و مردان،عشق و شور و احساسات
بسيار شديد و عالىاست.در جهان امروز هرگز عشقهايى از نوع عشقهاى شرقى از
قبيل عشقهاى مجنونو ليلى،و خسرو و شيرين رشد و نمو نمىكند.
نمىخواهم به جنبه تاريخى قصه مجنون و ليلى،و خسرو و شيرين تكيه
كردهباشم،ولى اين قصهها بيان كننده واقعياتى است كه در اجتماعات شرقى
وجود داشتهاست.
از اين داستانها مىتوان فهميد كه زن بر اثر دور نگه داشتن خود از
دسترسى مرد تاكجا پايه خود را بالا برده است و تا چه حد سر نياز مرد را به
آستان خود فرود آوردهاست!قطعا درك زن اين حقيقت را در تمايل او به پوشش
بدن خود و مخفى كردن خودبه صورت يك راز،تاثير فراوان داشته است.
6- كافى تاليف محمد بن يعقوب كلينى جلد 5 صفحه496،و وسائل جلد3 صفحه
14.براى روايات نهى ازتبتل و اختصا(رهبانيت و خود را اخته كردن)رجوع شود به
صحيح بخارى، جلد7 صفحات 4 و 5 و 40 وصحيح مسلم،جلد 4 صفحه129 و جامع
ترمذى،چاپ هند، صفحه173.
7- جامههاى خويش را پاكيزه گردان:سوره المدثر،آيه 4.
10- بگو چه كسى زينتهايى كه خدا براى بندگان خود آفريده و روزيهاى
پاكيزه را حرام كرده است؟(سورةالاعراف،آيه 32)