عدل كلى
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين،بارئ الخلائق اجمعين،و الصلاة و السلام على عبد
الله و رسوله و حبيبه و صفيه و حافظ سره و مبلغ رسالاته سيدنا و نبينا و
مولانا ابى القاسم محمد صلى الله عليه و آله و سلم و على اله الطيبين
الطاهرين المعصومين،اعوذ بالله من الشيطان الرجيم:
وعد الله الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم فى الارض كما
استخلف الذين من قبلهم و ليمكنن لهم دينهم الذى ارتضى لهم و ليبدلنهم من
بعد خوفهم امنا يعبدوننى لا يشركون بى شيئا و من كفر بعد ذلك فاولئك هم
الفاسقون. (1) .
همه پيامبران الهى كه از طرف خداى متعال در ميان بشر مبعوث شدهاند،براى
دو هدف اساسى بوده است.يكى از اين دو هدف،بر قرارى ارتباط صحيح ميان بنده و
خالق خودش، ميان بنده و خداست،و به تعبير ديگر منع بشر از پرستش هر موجودى
غير از خالق خودش، كه در كلمه طيبه«لا اله الا الله»خلاصه مىشود.هدف
دومى كه براى بعثت پيامبران عظام از طرف خداوند متعال هست،برقرارى روابط
حسنه و صالحه ميان افراد بشر،بعضى با بعضى ديگر،بر اساس عدالت و صلح و صفا
و تعاون و احسان و عاطفه و خدمتبه يكديگر است.
قرآن كريم اين دو مطلب را به عنوان دو هدف براى انبياء در كمال صراحت
ذكر كرده است. راجع به هدف اول،درباره خاتم الانبياء مىفرمايد: يا ايها
النبى انا ارسلناك شاهدا و مبشرا و نذيرا.و داعيا الى الله باذنه و سراجا
منيرا (2) ،و درباره هدف دوم مىفرمايد: لقد ارسلنا رسلنا
بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط (3)
.ببينيد قرآن با چه صراحتى عنايت انبياء و بلكه ماموريت و رسالت
انبياء براى برقرارى عدل در ميان بشر را بيان مىكند. در اين آيه مىفرمايد
ما فرستادگان خودمان را با دلايل روشن فرستاديم و همراه آنها كتاب و دستور
و نوشته فرستاديم با ميزان،يعنى قوانين و مقررات عادلانه،براى چه؟ ليقوم
الناس بالقسط براى اينكه همه افراد بشر به عدالت رفتار كنند و اصل عدالت در
ميان افراد بشر برقرار گردد.بنا بر اين مساله برقرارى عدالت،آنهم با مقياس
بشريت،هدف اصلى و عمومى همه انبياء بوده است،يعنى انبياء كه آمدهاند،يك
كار،يك وظيفه،يك ماموريت و يك رسالتى كه داشتهاند،به نص قرآن مجيد
عدالتبوده است.
مطلب ديگرى كه بايد در اينجا عرض كنم اين است:آيا مساله عدالت،آنهم عدل
كلى و عدل عمومى-نه عدل نسبى و فردى و شخصى-يعنى عدالتبه معنى اينكه روزى
در اين جهان براى بشر پيش بيايد كه در آن روز اثرى از اين ظلمها و ستمها و
تبعيضها و جنگها و نفرتها و كينهها و خونريزيها و استثمارها و از لوازم
اينها يعنى دروغها و نفاقها و نيرنگها،و بالاخره اثرى از اينهمه مفاسدى كه
در ميان بشر وجود دارد نباشد،آيا چنين روزى براى بشريتخواهد بود؟ آيا
بشريت در آينده خودش چنين دورهاى و چنين روزى و چنين قرنى را خواهد
داشت؟يا نه، اين فقط يك خيال و يك آرزوست،هيچ وقت عمل نخواهد شد،و يا حتى
ممكن استيك كسى كه ذوق دينى و مذهبى داشته باشد-البته اين مطلب در غير
شيعه صدق مىكند-بگويد:من منكر عدالت كلى نيستم،من طرفدار اينكه دنيا بر
اساس ظلم باشد نيستم،ولى معتقدم اين دنياى ما آنقدر پست و دنى است،آنقدر
ظلمانى و تاريك است كه هيچ وقت در دنيا عدل كلى و عدالت واقعى و صلح و صفاى
واقعى و انسانيت واقعى و اينكه يك روزى واقعا افراد بشر با يكديگر انسانى
زندگى كنند نخواهد بود،دنيا دار ظلم و تاريكى است،همه ظلمها در آخرت جبران
مىشود،عدالت فقط مال آخرت است.
در ميان غير مسلمانان و اديان ديگر چنين فكرى وجود دارد.يكى از امتيازات
اساسى معتقدات اسلامى-و بالاخص در ديد شيعه از اسلام-همين است كه:بد بين
نباشيد،دوره ظلم و ستم،دوره جنگ و دعوا،دوره اختلاف،دوره فساد اخلاق و دوره
سياهى و ظلمتيك دوره موقت است و عاقبت نورانيت و عدالت است.اگر هم[اين
تعليم]در اديان ديگر هست،به اين روشنى كه در مذهب شيعه وجود دارد قطعا در
هيچ جا وجود ندارد.اين هم يك مطلب كه آينده بشريت در همين دنيا نيكى و
رختبر بستن ظلم و آمدن عدالت است،و اگر انسان در درجه اول در قرآن كريم
تامل كند مىبيند قرآن اين مطلب را تاييد و تاكيد مىكند،نويد به آينده
مىدهد و آينده دنيا را روشن مىبيند.آيات زيادى در اين زمينه هست،از جمله
همين آيهاى كه در ابتداى سخنم تلاوت كردم:
وعد الله الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم فى الارض كما
استخلف الذين من قبلهم و ليمكنن لهم دينهم الذى ارتضى لهم و ليبدلنهم من
بعد خوفهم امنا يعبدوننى لا يشركون بى شيئا.
وعده مىدهد به اهل ايمان و مردمى كه عملشان صالح و شايسته است كه عاقبت
دنيا به دست اينهاست،آن كه در نهايت امر بر دنيا حكومت مىكند دين الهى و
معنويت و لا اله الا الله است،ماديگريها و ماده پرستىها و خود خواهيها از
بين خواهد رفت،عاقبت دنيا امنيت است (و ليبدلنهم من بعد خوفهم امنا) ،عاقبت
دنيا توحيد استبه تمام مراتب خود.
بنابراين از قرآن مجيد دو مطلب استفاده شد:يكى اينكه هدف اساسى انبياء
دو چيز است: توحيد و برقرارى عدالت.اولى مربوط استبه ارتباط انسان با
خدا،و دومى مربوط استبه ارتباط انسانها با يكديگر.مطلب دوم اينكه مساله
عدالت،تنها يك آرزو و خيال نيست،يك واقعيتى است كه دنيا به سوى آن
مىرود،يعنى سنت الهى است و خدا عدالت را در نهايت امر بر دنيا حاكم خواهد
كرد و بر اين دنيا قرنها و قرنها-كه ما نمىدانيم چقدر است،شايد ميليونها
سال،و شايد صدها ميليون سال-بشر حكومتخواهد كرد اما يك بشر بالغ،يك بشر
انسان واقعى،يك بشرهايى كه در ميان آنها از اين تيرگيها و ظلمهايى كه امروز
هست هرگز چيزى وجود ندارد.
بحث من درباره اين مطلب است كه عدل كلى در دنيا برقرار مىشود،بالخصوص
راجع به يك جهت آن،و آن اين است:اسلام كه مدعى است عدل كلى در دنيا برقرار
مىشود،بر چه اساسى مدعى است كه برقرار مىشود؟لهذا سه موضوع را بايد تشريح
كنم:يكى اينكه اولا عدالت چيست؟دوم اينكه آيا در نهاد و فطرت بشر تمايل به
عدالت وجود دارد يا اساسا در فطرت بشر ميل به عدالت وجود ندارد،هر وقت
عدالتبه بشر داده شده است و داده بشود،به زور است،تحميل است،بشر محال
استبه ميل و رضاى خودش زير بار عدالتبرود؟و مساله سوم اين است:آيا عدالت
عملى هستيا نيست،و اگر عملى بشود به چه وسيله عملى خواهد شد؟
تعريف عدالت
مساله اول كه عدالت چيست،شايد چندان احتياج به تعريف نداشته باشد.افراد
بشر كم و بيش ظلم را مىشناسند،تبعيض را مىشناسند،عدالت نقطه مقابل ظلم
است،نقطه مقابل تبعيض است،و به عبارت ديگر:افراد بشر در دنيا به حسب
خلقتخودشان و به حسب فعاليتهايى كه مىكنند و استعدادهايى كه از خود نشان
مىدهند،استحقاقهايى پيدا مىكنند، عدالت عبارت است از اينكه آن استحقاق و
آن حقى كه هر بشرى به موجب خلقتخودش و به موجب كار و فعاليتخودش به دست
آورده استبه او داده شود،نقطه مقابل ظلم است كه آنچه را كه فرد استحقاق
دارد به او ندهند و از او بگيرند،و نقطه مقابل تبعيض است كه دو فرد كه در
شرايط مساوى قرار دارند،يك موهبتى را از يكى دريغ بدارند و از ديگرى دريغ
ندارند.
ولى در عين حال از قديم الايام افرادى در ميان بشر بودهاند از فيلسوفان
قديم يونان تا دورههاى اروپا كه اساسا منكر واقعيت داشتن عدالتبوده و
هستند و مىگويند اصلا عدالت معنى ندارد،عدالت مساوى با زور است،عدالتيعنى
آن چيزى كه قانون موجود حكم كرده باشد،و قانون موجود هم آن است كه زور آن
را به بشر تحميل كرده باشد،پس عدالت را در نهايت امر زور تعيين مىكند.
من درباره اين مطلب نمىخواهم بحث كنم چون از بحثهاى خودم مىمانم.اين
مطلب مردود است،عدالتخودش واقعيت دارد چون حق واقعيت دارد.حق از كجا
واقعيت دارد؟حق از متن خلقت گرفته شده است.چون خلقت واقعيت دارد،هر موجودى
در متن خلقتيك شايستگى و يك استحقاق دارد.انسان به موجب كار و فعاليتخودش
استحقاقهايى را به وجود مىآورد،و عدالت هم كه عبارت است از اينكه به هر ذى
حقى حقش را بدهيم معنى پيدا مىكند.آن حرفها حرفهاى موهومى است.
آيا عدالتخواهى فطرى است؟
قسمت دوم عرض من بحث نسبتا بيشترى لازم دارد و آن اين است:آيا در نهاد
بشر تمايل به عدالت هستيا نيست؟بشر يك چيزهايى را به حكم نهاد و فطرت خودش
مىخواهد،يعنى هيچ دليلى[بر خواستن آنها]ندارد جز ساختمان جسمى و
روحىاش.مثلا شما در اين جلسه محترم شركت مىكنيد،اين كتيبههاى زيبا را
مىبينيد،اين«لا اله الا الله»را در وسط مىبينيد، در طرف راست«محمد
رسول الله»را مىبينيد،در طرف چپ«على ولى الله»را مىبينيد،يك ستاره
مشكى به عنوان نشانهاى از عصمت كبرى فاطمه زهرا سلام الله عليها
مىبينيد،اسم دوازده معصوم ديگر را مىبينيد،آيات قرآن را كه همه،شعارهاى
اسلام است مىبينيد،كلام پيغمبر را مىبينيد،كلام امير المؤمنين را
مىبينيد،كلام امام حسين را مىبينيد،هر كدام با قرينه مخصوص،كاشيهاى زيبا
را مىبينيد،خط زيبا را مىبينيد،حظ مىكنيد و خوشتان مىآيد،چرا؟چه كسى
شما را مجبور كرده است كه خوشتان بيايد؟هيچ كس مجبور نكرده است،به دليل
اينكه زيباستخوشتان مىآيد.در نهاد هر انسانى اين قوه قرار داده شده است
كه وقتى در مقابل زيبايى قرار مىگيرد تحسين كند.اين ديگر نمىخواهد قانون
برايش وضع كنند يا يك روزى بر انسان اعمال شود.اين در نهاد انسان است.
اين جور چيزها را مىگويند امورى كه در نهاد بشر است.علم دوستى و خيلى
چيزهاى ديگر در نهاد بشر است.آيا ميل به عدالت،يعنى ميل به عادل بودن و
علاقه به عادل بودن ديگران و لو انسان خودش منفعتى نداشته باشد،و به عبارت
ديگر ميل به عادل بودن خود بشر و عادل بودن اجتماع،قطع نظر از هر منفعتى كه
انسان در عدالت داشته باشد،جزء مطلوبهاى بشر است و در نهاد بشر چنين چيزى
هستيا نيست؟
نظر نيچه و ماكياول
عدهاى معتقدند كه در نهاد بشر چنين قوه و نيرويى اساسا وجود ندارد.اكثر
فيلسوفان اروپا اين طور فكر مىكنند و افكار همين فيلسوفان است كه دنيا را
در نهايت امر به آتش كشيده است.مىگويند:عدالت اختراع مردمان زبون
است.مردمان زبون و ضعيف،وقتى كه در مقابل اقويا قرار گرفتند،چون زور
نداشتند كه با اقويا مبارزه كنند،آمدند كلمه«عدالت»را خلق و اختراع كردند
كه عدالتخوب است،انسان بايد عادل باشد.اينها همه حرف مفت است و دليلش هم
اين است كه همين آدم طرفدار عدالت اگر خودش زورمند شود همان كارى مىكند كه
آن زورمند سابق مىكرد.نيچه،فيلسوف معروف آلمانى،مىگويد:«چقدر زياد اتفاق
افتاده كه من خنديدهام وقتى ديدهام ضعفا دم از عدالت و عدالتخواهى
مىزنند،نگاه مىكنم،مىبينم اينها كه مىگويند عدالت،چون چنگال
ندارند.مىگويم اى بيچاره!تو اگر چنگال مىداشتى هرگز چنين حرفى را
نمىزدى.»[اين فيلسوفان مىگويند]اصلا بشر به عدالت ايمان و اعتقاد ندارد.
اينهايى كه اعتقاد ندارند كه عدالت جزء امورى است كه در نهاد بشر
مىباشد باز دو دسته هستند.يك دسته مىگويند:عدالت را به عنوان يك آرزو،بشر
دنبالش هم نبايد برود،بايد دنبال قوه و نيرو رفت،عدالتحرف مفت است،آرزويش
را هم نداشته باشيد،اساسا دنبالش هم نرويد،فقط برويد دنبال زور،و يك مثلى
مىگويند كه با همين تعبير خودمان سازگار است، خلاصهاش اين است كه:«دو گره
شاخ بر يك متر دم ترجيح دارد»(زور همان شاخ است و عدالت دم)شاخ به دست
آور،عدالتيعنى چه؟!برو دنبال زور.نيچه و ماكياول از اين جور اشخاص هستند.
نظر برتراند راسل
ولى عده ديگرى اين حرفها را نمىزنند،مىگويند:نه،بايد رفت دنبال عدالت،
ولى نه به خاطر اينكه عدالت مطلوب ماست،بلكه به خاطر اينكه منافع فرد در
عدالت جمع است.برتراند راسل فكرش چنين است و با اين فكر مدعى انساندوستى هم
هست.چون فلسفهاش اين جور ايجاب مىكند چارهاى ندارد كه غير از اين
بگويد.مىگويد:انسان به حسب طبيعتخودش منفعت پرست آفريده شده،و اين
حرف،دوم ندارد،پس چه بايد كرد تا عدالتبرقرار شود؟آيا به بشر
بگوييم:بشر!عدالت را بخواه؟اين كه زور بردار نيست،در نهاد بشر عدالتخواهى
وجود ندارد،چطور با زور به او بگوييم عدالت را بخواه؟!ولى يك كار ديگر
مىشود كرد و آن اين است كه عقل و علم و دانش بشر را تقويت كنيم تا برسد به
آنجا كه به او بگوييم بشر!درست است كه آن كه اصالت دارد منفعت است و تو را
جز در طريق منفعت پرستى فردى نمىشود سوق داد، اما منفعت فرد در اين است كه
عدالت در جمع برقرار باشد،اگر عدالت در جمع نباشد منفعت فرد هم تامين
نمىشود.درست است كه تو به حكم طبيعت مىخواهى به همسايهات تجاوز كنى،ولى
تو كه تجاوز كنى او هم تجاوز مىكند و تو بجاى اينكه منفعتبيشتر ببرى
منفعت كمتر مىبرى،پس عقلت را به كار بينداز،حساب كن،بعد مىفهمى كه
نه،مصلحت فرد تو هم در عدالت است.
اينها ايده عدالت در عالم را دارند ولى راه وصول به ايده عدالت را تقويت
فكر و علم و دانش مىدانند،يعنى آشنا كردن بشر به اينكه منفعت فرد در عدالت
جمع است.
نقد اين نظريه
اين هم خيلى واضح است كه يك تئورى غير عملى است،زيرا فقط درباره افرادى
صادق است كه زور زياد ندارند.درباره بنده ممكن است صادق باشد.من كه يك آدم
ضعيفى هستم،وقتى از همسايههايم مىترسم و مىبينم به اندازهاى كه من زور
دارم همسايهام هم زور دارد،از ترس زور همسايه مىشوم عادل.اما آن ساعتى كه
يك قدرتى به دست آوردم كه هيچ بيمى از همسايهام نداشتم و صد در صد يقين
داشتم كه اگر او را لگد كوب كنم قدرتى نيست كه در مقابل من بايستد،آنوقت
چطور مىتوانم عادل باشم؟چطور علم من مىتواند مرا عادل كند؟! چون جنابعالى
كه مىگوييد بشر منفعت پرست است،علم مىگويد به خاطر منفعتخودت عادل باش،و
اين آن وقتى است كه من زورى را در مقابل خودم ببينم،وقتى كه زورى در مقابل
خودم نمىبينم چطور عادل باشم؟!و لهذا فلسفه راسل-بر خلاف همه شعارهاى
انساندوستى او-به همه اقويا و زورمندان درجه اول كه هيچ بيمى از ضعفا
ندارند حق مىدهد كه هر چه مىخواهند ظلم كنند.
نظر ماركسيسم
دسته سومى هم داريم كه مىتوان اين دسته را جزء دسته دوم حساب كرد.اين
دسته مىگويند:عدالت،عملى است ولى نه از راه انسان،انسان مىتواند عدالت را
برقرار كند.اين كار، كار انسان نيست.نه مىشود انسان را آن طور تربيت كرد
كه واقعا عدالت را از عمق جانش بخواهد و نه مىشود علم و عقل بشر را آنقدر
تقويت كرد كه منفعتخودش را در عدالتبداند، عدالت را از خداى ماشين بايد
خواست،عدالت را از ابزارهاى اقتصادى بايد خواست،و به تعبير صحيحتر:نبايد
خواست،به شما مربوط نيست،شما نمىتوانيد دنبال عدالتبرويد،اگر فكر كنى
خودت عدالتخواه بشوى دروغ است،تو اصلا عدالتخواه نيستى،اگر فكر كنى قلتيك
روزى تو را به عدالت هدايت مىكند اين هم دروغ است،ولى ماشين خود به خود
بشر را به سوى عدالت مىكشاند،تحولاتى كه ابزارهاى اقتصادى و توليدى پيدا
مىكنند-با يك حسابى كه پيش خودشان كردند و بسيارى از آنها هم غلط از آب
درآمد-مىرسد به دنياى سرمايهدارى،دنياى سرمايهدارى خود به خود منتهى
مىشود به دنياى سوسياليستى،و در دنياى سوسياليستى طبعا و جبرا و به حكم
جبر ماشين مساوات و عدالتبرقرار مىشود،چه تو بخواهى و چه نخواهى.تو عامل
اجراى عدالت نيستى كه بيايى حساب كنى آيا عقل من مرا به عدالت مىكشاند؟آيا
تربيت من مرا به عدالت مىكشاند؟مىگويد اين حرفها دروغ است.
نظر اسلام
اما نظر سومى-و به يك اعتبار نظر چهارمى-در اينجا وجود دارد كه
مىگويد:همه اينها نوعى بدبينى به طبيعت و فطرت بشر است.اگر مىبينى بشريت
امروز از عدالت گريزان است هنوز به مرحله كمال نرسيده است.در نهاد بشر
عدالت هست.اگر بشر خوب تربيتشود،اگر زير دست مربى كامل قرار گيرد،مىرسد
به جايى كه خودش واقعا عدالتخواه بشود،واقعا عدالت جمع را بر منفعت فرد
خودش ترجيح بدهد و همين طور كه زيبايى را دوست مىدارد عدالت را دوست داشته
باشد،بلكه عدالت،خودش از مقوله زيبايى است ولى زيبايى معقول نه زيبايى
محسوس.
بعد هم برايش دليل مىآورند،مىگويند:در مكتب ما كه مكتب دين است،مطلب
دليل دارد: اين كه شما مىگوييد بشر به حسب نهاد خودش عدالتخواه نيست و زور
بايد عدالت را به او تحميل كند،يا مىگوييد عقلش بايد برسد به جايى كه
منفعتخودش را در آن بداند،يا مىگوييد[تكامل]ابزار توليد[خود به خود عدالت
را برقرار مىكند]،ما مواردى به شما نشان مىدهيم كه افرادى عادل و
عدالتخواه بودهاند در صورتى كه منافعشان هم ايجاب نمىكرده است،بر خلاف
منافع فردى خودشان،عدالت،ايده،هدف و آرزويشان بوده است،بلكه عدالت را در حد
يك محبوب دوست داشتهاند و خودشان را فداى راه عدالت كردهاند.اينها
نمونههاى بشرهاى كامل در عصرهاى گذشته بودهاند.اين نمونهها نشان
دادهاند كه بشر را مىتوان در مسير عدالت انداخت تا آن طور بشود،حال اگر
در حد آنها نشود ولى نمونه كوچكش مىتواند بشود.
على بن ابى طالب خودش يك نمونهاى است كه همه اين فلسفهها را باطل
مىكند،على و دست پروردگان على و عده زيادى از افراد بشر كه در تمام
دورانها بودهاند.حال وقتى ما مثال به حضرت امير مىزنيم شايد در بعضى
اذهان مىآيد كه على يك فرد منحصر است.نه،اين جور نيست.الآن هم در ميان
متدينين واقعى افراد بسيار زيادى هستند كه عدالت را واقعا دوست
دارند،نهادشان با عدالت پيوند دارد و چه پيوندى!بشر دورههاى آينده هم چنين
خواهد بود.
بسيارى از افراد بشر خيال مىكنند كه مساله ظهور حضرت حجت(عجل الله
تعالى فرجه) يك امرى است مساوى با انحطاط دنيا و بازگشتبشر به تقهقر.قضيه
بر عكس است،رقاء فكرى و اخلاقى و علمى بشر است،به حكم همه شواهد و ادلهاى
كه از دين به ما رسيده است. همان دينى كه موضوع ظهور حضرت حجت را و عدل كلى
را براى ما ذكر كرده است اينها را هم ذكر كرده است.در حديث اصول كافى است
كه وقتى آن حضرت ظهور مىكند خداى متعال دستخود را بر سر افراد بشر مىكشد
و عقل افراد بشر افزون مىشود،فكر و عملشان زياد مىشود.وقتى كه وجود مقدس
او ظهور مىكند ديگر گرگ و گوسفندى در دنيا وجود ندارد،حتى گرگها با يكديگر
در صلح و صفا زندگى مىكنند،كدام گرگها؟آيا همان گرگهايى كه در بيابان
زندگى مىكنند؟يا گرگهاى افراد بشر،يعنى گرگ ديگر طبيعت گرگى ندارد، طبيعت
گرگى از!160 گرگ گرفته مىشود.
قبل از آنكه قسمتى از قرائن بسيار زياد ديگرى از وضع زمان حضرت را براى
شما بخوانم، نكتهاى را برايتان عرض بكنم:
مساله عمر حضرت حجت
بسيارى از افراد وقتى موضوع حضرت حجت پيش مىآيد مىگويند:«آيا يك بشر
حدود هزار و دويستسال عمر كند؟!اين بر خلاف قانون طبيعت است.»اينها خيال
كردهاند كه ساير امورى كه در همين دنيا واقع شده است،با قوانين عادى
طبيعت-يعنى آن قوانينى كه علم امروز بشر مىشناسد-صد در صد سازگار است.اصلا
تمام تحولات بزرگى كه در تاريخ حيات و زندگى عموم موجودات زنده-از گياه و
حيوان-پيش آمده تحولات غير عادى است.آيا اولين نطفه حيات كه روى زمين بسته
شده،مطابق اصول علوم زيستى است؟اولين بار كه حيات در روى زمين پيدا شد با
كدام قانون طبيعى جور در مىآيد؟مطابق فرضيههاى علمىاى كه امروز هست و از
نظر علم امروز مسلم است كه در حدود چهل ميليارد سال از عمر زمين مىگذرد.در
ميلياردها سال پيش اين زمين ما يك كره گداخته بوده كه محال و ممتنع بوده
است كه جاندارى بتواند روى آن زندگى كند.طبق تخمينهاى علمى ميلياردها سال
گذشته است تا اولين جاندار در روى زمين پيدا شده است.علم امروز هم مىگويد
جاندار هميشه از جاندار پيدا مىشود،و نمىتواند نشان بدهد كه جاندارى از
غير جاندار پيدا بشود.علم هنوز نتوانسته جواب بدهد كه آن اولين جاندار كه
در روى زمين پيدا شد،يعنى آن اولين تحول بزرگ،آن نطفه اول حيات كه روى زمين
بسته شد چگونه بسته شد؟
بعد مىگويند:اولين نطفه حيات و اولين سلول كه پيدا مىشود،تكامل پيدا
مىكند،به يك مرحلهاى كه مىرسد دو شاخه مىشود:شاخه نباتى و شاخه
حيوانى.شاخه نباتى با يك مشخصاتى،و شاخه حيوانى با مشخصات ديگرى،كه در بعضى
قسمتها ضد يكديگر و مكمل يكديگرند،و اين عجيب است:اگر گياه نباشد حيوان
نيست و اگر حيوان نباشد گياه نيست، مخصوصا از جنبه گرفتن و پس دادن گازهايى
كه در فضا وجود دارد.علم هنوز نتوانسته اين را بيان كند كه اين مرحله-كه
باز يك تحول بزرگى در حيات و زندگى پيدا مىشود-چگونه رخ مىدهد؟چطور شد
شاخه نبات پيدا شد،چطور شد شاخه حيوان پيدا شد؟و همچنين مراحل ديگر در
پيدايش خود انسان،پيدايش موجودى با اين قدرت،با اين عقل و فكر و اراده و
اختيار.مگر هنوز علم توانسته اين را توجيه كند؟!
مگر خود وحى يك امر عادى است؟!مگر خود وحى كه يك بشرى برسد به حدى كه
دستور از ما وراء طبيعتبگيرد،كمتر است از مساله زنده بودن يك نفر هزار و
سيصد سال؟اصلا اين يك امر عادى و طبيعى است،يك چيزى است كه بشر،اكنون دارد
دنبالش مىرود و شايد قانون طبيعى هم داشته باشد.بشرهاى امروز دنبال اين
مىروند كه يك وسائلى درست كنند-با يك دواهايى،با يك فرمولهايى-كه عمر بشر
را افزايش دهند.كسى نمىتواند بگويد كه قانون طبيعت اين است كه بشر،صد سال
يا پنجاه سال يا دويستسال و يا پانصد سال عمر كند.درست است كه سلولهاى بدن
انسان يك دوره حياتى دارد،ولى اين در شرايط محدود است.شايد روزى كشفى بشود
كه با يك وسيله بسيار كوچك عمر بشر را تا پانصد سال يا بيشتر تطويل كنند.
اين يك امرى نيست كه انسان بخواهد در آن شك كند.اين عادىترين مسائلى
است كه در دنياى حيات رخ داده است.
هميشه خداى متعال نشان داده است كه وقتى وضع دنيا به يك مراحلى
مىرسد،مثل اينكه دستى از غيب بيرون مىآيد،يك تحول ناگهانى رخ مىدهد و يك
وضعى پيش مىآيد كه با قانون طبيعت اصلا قابل پيش بينى نيست.بنابراين،اين
موضوع،بحث ندارد كه انسان بيايد درباره آن فكر كند يا العياذ بالله دچار شك
و ترديد شود.دنياى دين براى همين است كه چشم انسان را باز كند و فكر انسان
را از محدوديت جريانهاى عادى خارج كند.
در آن دوره-كه عرض كردم دوره تكامل علم و عقل و اخلاق و اجتماع است-چه
پيش مىآيد؟ قسمتى را به عنوان عرض مىكنم.
مشخصات دوره حضرت مهدى عليه السلام
به اتفاق علماى شيعه و اهل تسنن اين جمله از پيغمبر اكرم متواتر
است.احدى در اين جمله ترديد ندارد كه پيغمبر اكرم فرمود:«لو لم يبق من
الدنيا الا يوم واحد لطول الله ذلك اليوم حتى يخرج رجل من ولدى»يعنى اگر
فرض كنيم از دنيا يك روز بيشتر باقى نمانده است،خدا آن روز را طولانى
مىكند تا مهدى از اولاد من ظهور كند.مقصود اين است:اين قضاى حتمى پروردگار
است كه اگر فرض كنيم از عمر دنيا يك روز بيشتر باقى نمانده است اين كار
حتما بايد عملى شود.اين روايتى است كه اهل تشيع و اهل تسنن هر دو روايت
كردهاند و در آن ترديدى نيست.
بعضى از دوستان وقتى كه مىديدند كه اين برادر ما از حجاز،آقاى شيخ خليل
الرحمن (4) ، هميشه صحبت انتظار ظهور حضرت حجت را مىكند،تعجب
مىكردند كه ايشان اهل تشيع نيستند،چطور انتظار ظهور حضرت حجت را
دارند؟واقعا ايشان انتظار ظهور حضرت حجت را دارند.اغلب ما شايد روى عادت و
منطقه جغرافيايى مىگوييم،و ايشان روى اعتقاد و ايمان مىگويند.گفتم:اين
مطلبى است كه شيعه و سنى ندارد،اهل تسنن هم اين سخن را زياد مىگويند.
حال ببينيد پيغمبر چگونه آن روز را روشن و دوره كمال بشريت
مىبيند.فرمود:«المهدى يبعث فى امتى على اختلاف من الناس و الزلازل»مهدى
عليه السلام در يك شرايطى مىآيد كه اختلاف در ميان بشر شديد و زلزلهها
برقرار است(مقصود زلزلههاى ناشى از مواد زير زمين نيست)،اصلا زمين به
دستبشر دارد تكان مىخورد و خطر،بشريت را تهديد مىكند كه زمين نيست و
نابود شود.«فيملا الارض قسطا و عدلا كما ملئت ظلما و جورا»بعد از آنكه
پيمانه ظلم و جور پر شد،دنيا را پر از عدل و داد مىكند.«يرضى عنه ساكن
السماء و ساكن الارض»از او،هم خداى آسمان راضى است و هم خلق خداى آسمان و
مردم روى زمين، مىگويند:الحمد لله كه شر اين ظلمها از سر ما كوتاه شد.بعد
فرمود:«يقسم المال صحاحا»ثروت را به طور صحيح تقسيم مىكند.گفتند:يا رسول
الله!يعنى چه به طور صحيح؟ فرمود:عادلانه و بالسويه تقسيم مىكند.«و يملا
الله قلوب امة محمد غنى و يسعهم عدله» (5) خداوند دل امت اسلام
را مملو از غنا مىكند،يعنى خيال نكن غنا و ثروت،تنها همان ثروت مادى
است،دلها غنى مىشود،فقرها و نيازها و حقارتها و بيچارگيها و كينهها و
حسادتها،همه از دلها بيرون كشيده مىشود.
امير المؤمنين على عليه السلام در نهج البلاغه مىفرمايد:حتى تقوم الحرب
بكم على ساق، باديا نواجذها،مملوءة اخلافها،حلوا رضاعها،علقما عاقبتها.پيش
بينى مىكند كه قبل از ظهور حضرت مهدى آشوب عجيب و جنگهاى بسيار مهيب و
خطرناكى در دنيا هست.مىفرمايد: جنگ روى پاى خودش مىايستد،دندانهاى خودش
را نشان مىدهد مثل يك درندهاى كه دندان نشان مىدهد،شير پستان خودش را
نشان مىدهد،يعنى آن ستيزه جويان و آتش افروزان جنگ نگاه مىكنند مىبينند
اين پستان جنگ خوب شير مىدهد يعنى به نفعشان كار مىكند،اما نمىدانند كه
عاقبت اين جنگ به ضرر خودشان است.«حلوا رضاعها»دوشيدنش خيلى شيرين است
اما«علقما عاقبتها»عاقبتش فوق العاده تلخ است.«الا و فى غد و سياتى غد بما
لا تعرفون»بدانيد كه فردا دنيا آبستن چيزهايى است كه هيچ پيش بينى
نمىكنيد،نمىشناسيد و آگاه نيستيد،ولى بدانيد هست و فردا با خود خواهد
آورد. «ياخذ الوالى من غيرها عمالها على مساوى اعمالها»اول كارى كه آن والى
الهى مىكند اين است كه عمال و حكام را يك يك مىگيرد،اعوان خودش را اصلاح
مىكند،دنيا اصلاح مىشود. «و تخرج له الارض افاليذ كبدها»زمين پارههاى
جگر خودش را بيرون مىدهد،يعنى زمين هر موهبتى كه در خودش دارد از هر
معدنى،و هر استعدادى كه شما تصور بكنيد،همه را بيرون مىدهد،هر چه تا امروز
مضايقه كرده بيرون مىدهد.«و تلقى اليه سلما مقاليدها»زمين مىآيد مثل يك
غلام در حالى كه تسليم است كليدهاى خودش را در اختيار او قرار مىدهد(اينها
همه تعبير و بيان است)يعنى ديگر سرى در طبيعتباقى نمىماند مگر اينكه به
دست او كشف مىشود.مجهولى در طبيعتباقى نمىماند مگر اينكه در آن دوره
مكشوف مىگردد. «فيريكم كيف عدل السيرة»آنوقت او به شما نشان خواهد داد كه
عدالت واقعى يعنى چه، نشان خواهد داد كه اينهمه كه دم از اعلاميه حقوق بشر
و آزادى مىزدند همهاش دروغ بود، اينهمه كه دم از صلح مىزدند همهاش دروغ
و نفاق و«جو فروشى و گندم نمايى»بود.«و يحيى ميت الكتاب و السنة»
(6) قوانين كتاب و سنت را كه متروك مانده و به حسب ظاهر مرده و از
ميان رفته است زنده خواهد كرد.و نيز فرمود:اذا قام القائم حكم بالعدل.
هر يك از ائمه ما يك لقبى دارد.مثلا امير المؤمنين:على المرتضى.امام
حسن:الحسن المجتبى.امام حسين:سيد الشهداء،و ائمه
ديگر:السجاد،الباقر،الصادق،الكاظم،الرضا،التقى، النقى،الزكى العسكرى.حضرت
يك لقبى دارد مخصوص به خود،لقبى كه از مفهوم«قيام»گرفته شده است،آن كه در
جهان قيام مىكند:القائم.
اصلا ما حضرت مهدى را به قيام و عدالت مىشناسيم.هر امامى به يك
صفتشناخته مىشود،اين امام به قيام و عدالتشناخته مىشود.
«و ارتفع فى ايامه الجور»جور و ظلمى ديگر در كار نيست.«و امنتبه
السبل»همه راهها، راههاى زمينى،دريايى و هوايى امن مىشود،چون منشا اين نا
امنيها ناراحتيها و بى عدالتىهاست.وقتى كه عدالتبرقرار بشود،[چون]فطرت
بشر فطرت عدالت است،دليل ندارد كه نا امنى وجود داشته باشد.«و اخرجت الارض
بركاتها»و زمين تمام بركات خودش را بيرون مىآورد.«و لا يجد الرجل منكم
يومئذ موضعا لصدقته و لا بره...و هو قوله تعالى: و العاقبة للمتقين آيا
مىدانيد ناراحتى مردم آن وقت چيست؟ناراحتى مردم فقط اين است كه اگر
بخواهند يك صدقهاى بدهند و يك كمكى به كسى بكنند،يك نفر[مستحق]پيدا
نمىكنند،يك فقير در روى زمين پيدا نخواهد شد.
راجع به«توحيد الهى»مىفرمايد:«حتى يوحدو الله و لا يشرك به شيئا»و
راجع به«امنيت»مىفرمايد:«و تخرج العجوزة الضعيفة من المشرق تريد المغرب
لا يؤذيها احد»يك پير زن ناتوان،از مشرق تا مغرب دنيا را مسافرت مىكند
بدون كوچكترين آزار و اذيتى.
زياد است:آنچه از عدالت گفته شده است،از صلح و صفا به معنى واقعى گفته
شده است،از آزادى و امنيت كامل گفته شده است،از ثروت و بركت فراوان گفته
شده است،از تقسيم عادلانه ثروت گفته شده است،از فراوانى وسائل(وسائل
دامدارى و غيره)،از ميوه و گوسفند گفته شده است،از نبودن مفاسد گفته شده
است كه ديگر شرب خمرى وجود نخواهد داشت، ديگر زنايى وجود نخواهد داشت،ديگر
بشر تنفر دارد از دروغ گفتن،تنفر دارد از غيبت كردن، تنفر دارد،از تهمت
زدن،تنفر دارد از ظلم كردن.
اينها بر اساس چه فلسفهاى است؟همان كه عرض كردم:اسلام مىگويد
عاقبتبشر عدالت است،اما نمىگويد آن عدالتى كه در عاقبت مىآيد فقط اين
است كه فكر بشر به اينجا منتهى مىشود كه منفعت من در اين است كه منافع
ديگران را حفظ كنم،نه[در آن زمان]عدالتبراى بشر محبوب و مثل يك معبود
است،يعنى روحش رقاء پيدا مىكند،تربيتش كامل مىشود،و اين نمىشود جز اينكه
يك حكومت عادل جهانى بر مبناى ايمان،خدا پرستى و خدا شناسى و بر مبناى
حكومت قرآن به وجود آيد،و ما مسلمين خوشوقتيم كه بر خلاف اينهمه بدبينيهايى
كه در دنياى غرب براى بشريتبه وجود آمده،به آينده بشريتخوشبين هستيم.
همين راسل در كتاب اميدهاى نو مىگويد:امروز ديگر غالب دانشمندان اميدشان
را از بشريت قطع كرده و معتقدند كه علم به جايى رسيده است كه عن قريب بشر
به دست علم نابود خواهد شد.مىگويد:يكى از اين افراد اينشتين است.اينشتين
معتقد است كه بشر با گورى كه به دستخودش كنده است،يك گام بيشتر فاصله
ندارد.بشر به مرحلهاى رسيده است كه فشار دادن چند دگمه همان و زمين ما كن
فيكون شدن همان.و واقعا هم اگر ما معتقد به خدا و دست غيبى نباشيم،اگر آن
اطمينانى كه قرآن به آينده بشريت مىدهد ما را مطمئن نكرده باشد،يعنى اگر
ما همين ظواهر دنياى امروز را ببينيم،حق با اينهاست.روزى نيست كه وسائل
مخرب به صورت نيرومندتر،مهيبتر و وحشتناكتر پيدا نشود.از حدود بيستسال
پيش،از وقتى كه بمب اتمى در هيروشيما افتاد،تا امروز،نگاه كنيد ببينيد قدرت
تخريبى صنعتى بشر چند برابر شده است؟رسيده به مرحلهاى كه مىگويند دنياى
امروز ديگر غالب و مغلوب ندارد.اگر جنگ سوم جهانى پيش بيايد،صحبت اين نيست
كه آيا آمريكا غالب استيا شوروى يا چين.اگر جنگ سومى پيش بيايد آن كه
مغلوب است زمين و بشريت است و آن كه غالب است هيچ است.اما ما مىگوييم:براى
بشر و براى زمين از اين پرتگاهها باز هم پيدا شده است،دست الهى بالاى همه
دستهاست. و كنتم على شفا حفرة من النار فانقذكم منها (7) .به ما
گفتهاند:«افضل الاعمال انتظار الفرج» (8) اين خوشبينى و
انتظار فرج كلى فضيلتش از همه اعمال بيشتر است،چرا؟براى اينكه اين يك
ايمانى است در سطح بسيار عالى.
خدايا ما را از منتظران واقعى فرج امام زمان(عجل الله تعالى
فرجه)بگردان.
خدايا به ما آن شايستگى را عنايت كن كه دولتبر حق او را ادراك
كنيم.اللهم انا نرغب اليك فى دولة كريمة،تعز بها الاسلام و اهله و تذل بها
النفاق و اهله،و تجعلنا فيها من الدعاة الى طاعتك و القادة الى سبيلك.
و صلى الله على محمد و آله الطاهرين
مهدى موعود
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين،بارئ الخلائق اجمعين،و الصلاة و السلام على عبد
الله و رسوله و حبيبه و صفيه و حافظ سره و مبلغ رسالاته سيدنا و نبينا و
مولانا ابى القاسم محمد صلى الله عليه و آله و سلم و آله الطيبين الطاهرين
المعصومين،اعوذ بالله من الشيطان الرجيم:
وعد الله الذين امنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم فى الارض كما
استخلف الذين من قبلهم و ليمكنن لهم دينهم الذى ارتضى لهم و ليبدلنهم من
بعد خوفهم امنا يعبدوننى لا يشركون بى شيئا. (9) .
به دنبال بحثى كه در هفته گذشته در همين جلسه محترم صورت گرفت تحت
عنوان«عدل كلى»به مناسبت ميلاد مسعود وجود مقدس حجة بن الحسن(عجل الله
تعالى فرجه)،اين جلسه را هم به بحثى كه مربوط به وجود مقدس ايشان است
اختصاص مىدهيم و بحث ما بيشتر جنبه تاريخى دارد،يعنى امشب مىخواهم قسمتى
از مطالبى را كه از مسلمات تاريخ اسلام در زمينه مهدى موعود استبه عرض شما
برسانم.
بعضى از افراد كه اطلاعى در اين زمينه ندارند-مخصوصا اشخاصى كه اعتقادى
به اصول و مبانى مذهب تشيع ندارند و برخى از سخنان را در بعضى از كتابها
خواندهاند-خيال مىكنند كه سابقه اعتقاد به مهدويت،فقط مثلا از نيمه قرن
سوم هجرى كه دوران ولادت حضرت حجت است پيدا شده است.مىخواهم عرض كنم كه
اساسا اين موضوع اعم از اينكه كاملا به صورت مشخص بيان شده باشد يا به صورت
كلى و اجمال و اشاره،از كجا شروع شده است و چگونه است.
مهدويت در قرآن و احاديث نبوى
اولا:در قرآن كريم اين مطلب به صورت يك نويد كلى در كمال صراحت هست،يعنى
هر كسى كه قرآن كريم را مطالعه كند مىبيند قرآن كريم آن نتيجه را كه بر
وجود مقدس حضرت حجت مترتب مىشود،در آيات زيادى به عنوان يك امرى كه به طور
قطع در آينده صورت خواهد گرفت ذكر مىكند.از آن جمله است اين آيه: و لقد
كتبنا فى الزبور من بعد الذكر ان الارض يرثها عبادى الصالحون (10)
.خدا در قرآن مىگويد كه ما در گذشته بعد از«ذكر»-كه گفتهاند يعنى
بعد از آنكه در تورات نوشتيم-در زبور هم اين مطلب را اعلام كرديم،و ما
اعلام كرديم،پس شدنى است كه: ان الارض يرثها عبادى الصالحون. صحبت منطقه و
محل و شهر نيست،اصلا فكر آنقدر بزرگ و وسيع است كه سخن از تمام زمين
است:زمين براى هميشه در اختيار زورمندان و ستمكاران و جباران نمىماند،اين
يك امر موقت است،دولت صالحان كه بر تمام زمين حكومت كند،در آينده وجود
خواهد داشت.در مفهوم اين آيه كوچكترين ترديدى نيست.
همچنين راجع به اينكه دين مقدس اسلام دين عمومى بشر خواهد شد و تمام
اديان ديگر در مقابل اين دين از بين خواهند رفت و تحت الشعاع قرار خواهند
گرفت،در قرآن كريم هست، كه اين يكى ديگر از آثار و نتايج وجود مقدس مهدى
موعود است: هو الذى ارسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كله و
لو كره المشركون (11) اين دين را به وسيله اين پيامبر فرستاد
براى اينكه در نهايت امر آن را بر تمام دينهاى عالم پيروز گرداند،يعنى همه
مردم دنيا تابع اين دين بشوند،و آيات ديگرى.چون بحثم درباره آيات قرآن
نيستبه اشاره قناعت مىكنم.
از آيات قرآن كه بگذريم مساله احاديث نبوى مطرح است.آيا پيغمبر اكرم در
اين زمينه چه مطالبى فرموده است؟آيا فرموده استيا نفرموده است؟اگر روايات
مربوط به مهدى موعود انحصارا روايات شيعه مىبود،براى شكاكان جاى اعتراض
بود كه:اگر مساله مهدى موعود يك مساله واقعى استبايد پيغمبر اكرم گفته
باشد و اگر پيغمبر اكرم گفته بود بايد ساير فرق اسلامى هم روايت كرده باشند
و تنها شما شيعيان روايت نكرده باشيد.جوابش خيلى واضح است:اتفاقا روايات
باب مهدى موعود را تنها شيعيان روايت نكردهاند.رواياتى كه اهل تسنن در اين
زمينه دارند،از روايات شيعه اگر بيشتر نباشد كمتر نيست.كتابهايى را كه در
اين زمينه نوشته شده است مطالعه كنيد،مىبينيد همين طور است.
در همين سالهايى كه ما در قم بوديم دو كتاب در اين زمينه تاليف شد.يكى
را مرحوم آية الله صدر(اعلى الله مقامه)البته به زبان عربى نوشتهاند به
نام المهدى و خيال مىكنم چاپ هم شده باشد.در آن كتاب،ايشان هر چه روايت
نقل كردهاند،همه،روايات اهل تسنن است.وقتى انسان مطالعه مىكند مىبيند كه
مساله مهدى موعود در روايات اهل تسنن از روايات شيعه بيشتر هست و كمتر
نيست.
كتاب ديگرى كه خوشبختانه به زبان فارسى است،به امر مرحوم آية الله آقاى
بروجردى تهيه شده به نام منتخب الاثر،كه يكى از فضلاى حوزه علميه قم كه
الآن هم در قم هستند به نام آقاى آقا ميرزا لطف الله صافى از فضلاى مبرز
قم(گلپايگانى)تحت رهنمايى مرحوم آية الله بروجردى[اين كتاب را تاليف
كردند]،يعنى ايشان دستور كلى اين كتاب را دادند و طرح و شكل و رسم كتاب را
تعيين كردند و بعد اين مرد فاضل رفت دنبالش و اين كتاب را نوشت. اين كتاب
را هم مطالعه كنيد،مىبينيد روايات زيادى در اين زمينه هستبالاخص از اهل
تسنن،به مضامين و تعبيرات مختلف.
باز من به جنبه روايتى اين بحث كار ندارم،همين طورى كه به جنبه آياتش
كار زيادى ندارم من از يك جنبه ديگرى مىخواهم مساله موعود اسلام را
بحثبكنم و آن اينكه:اين مساله روى تاريخ اسلام چه اثرى گذاشته است؟وقتى كه
ما تاريخ اسلام را مطالعه مىكنيم، مىبينيم گذشته از رواياتى كه در اين
زمينه از پيغمبر اكرم يا امير المؤمنين وارد شده است اساسا از همان نيمه
دوم قرن اول اخبار مربوط به مهدى موعود منشا حوادثى در تاريخ اسلام شده
است.چون چنين نويدى و چنين گفتهاى در كلمات پيغمبر اكرم بوده است احيانا
از آن سوء استفادههايى شده است،و اين خود دليل بر اين است كه چنين خبرى در
ميان مسلمين از زبان پيغمبرشان پخش و منتشر بوده است و اگر نبود،آن سوء
استفادهها نمىشد.
بيان على عليه السلام
قبل از اينكه اولين حادثه تاريخى در اين زمينه را عرض كنم،جملههايى از
امير المؤمنين على عليه السلام را-كه در نهج البلاغه است و من از مرحوم آية
الله العظمى بروجردى شنيدم كه اين جملهها متواتر استيعنى تنها در نهج
البلاغه نيست و سندهاى متواتر دارد-نقل مىكنم.
امير المؤمنين در آن مصاحبهاى كه با كميل بن زياد نخعى كرده است[مطالبى
در اين باب بيان نموده است]كه كميل مىگويد شبى بود،على عليه السلام دست
مرا گرفت(ظاهرا در كوفه بوده است)،مرا با خودش برد به صحرا،«فلما اصحر تنفس
الصعداء»به صحرا كه رسيديم يك نفس خيلى عميقى،يك آهى از آن بن دل بر كشيد و
آنگاه درد دلهايش را شروع كرد،آن تقسيم بندى معروف:«الناس ثلاثة»
(12) مردم سه دسته هستند:عالم ربانى،متعلمين و مردمان همج رعاع،و بعد
شكايت از اينكه كميل!من آدم لايق پيدا نمىكنم كه آنچه را مىدانم به او
بگويم.يك افرادى آدمهاى خوبى هستند ولى احمقند،يك عدهاى افراد زيركى هستند
ولى ديانت ندارند و دين را وسيله دنيا دارى قرار مىدهند.مردم را تقسيم
بندى كرد و همه شكايت از تنهايى خود:كميل!من احساس تنهايى مىكنم،من
تنهايم،ندارم آدم قابل و لايق كه اسرارى را كه در دل دارم به او بگويم.در
آخر يكمرتبه مىگويد:بله،البته زمين هيچ گاه خالى نمىماند:اللهم بلى!لا
تخلو الارض من قائم لله بحجة،اما ظاهرا مشهورا،و اما خائفا مغمورا،لئلا
تبطل حجج الله و بيناته...يحفظ الله بهم حججه و بيناته،حتى يودعوها نظراءهم
و يزرعوها فى قلوب اشباههم (13) .فرمود:بله،در عين حال هيچ وقت
زمين از حجتخدا خالى نمىماند،يا حجت ظاهر آشكار و يا حجتى كه از چشمها
پنها و غايب است.
قيام مختار و اعتقاد به مهدويت
اولين بارى كه مىبينيم اثر اعتقاد مهدويت در تاريخ اسلام ظهور
مىكند،در جريان انتقام مختار از قتله امام حسين عليه السلام است.جاى ترديد
نيست كه مختار مرد بسيار سياستمدارى بوده و روشش هم بيش از آنكه روش يك مرد
دينى و مذهبى باشد روش يك مرد سياسى بوده است.البته نمىخواهم بگويم مختار
آدم بدى بوده يا آدم خوبى بوده است، كار به آن جهت ندارم.مختار مىدانست كه
و لو اينكه موضوع،موضوع انتقام گرفتن از قتله سيد الشهداء است و اين
زمينه،زمينه بسيار عالىاى است،اما مردم تحت رهبرى او حاضر به اين كار
نيستند.شايد(بنا بر روايتى)با حضرت امام زين العابدين هم تماس گرفت و ايشان
قبول نكردند.مساله مهدى موعود را كه پيغمبر اكرم خبر داده بود مطرح كرد به
نام محمد بن حنفية پسر امير المؤمنين و برادر سيد الشهداء،چون اسمش محمد
بود،زيرا در روايات نبوى آمده است:«اسمه اسمى»نام او نام من است.گفت:ايها
الناس!من نايب مهدى زمانم،آن مهدىاى كه پيغمبر خبر داده است (14)
.مختار مدتى به نام نيابت از مهدى زمان،بازى سياسى خودش را انجام
داد.حال آيا محمد بن حنفيه واقعا خودش هم قبول مىكرد كه من مهدى موعود
هستم؟بعضى مىگويند قبول مىكرد براى اينكه بتوانند انتقام را بكشند،ولى
اين البته ثابت نيست.در اينكه مختار محمد بن حنفيه را به عنوان مهدى موعود
معرفى مىكرد شكى نيست،و بعدها از همين جا مذهب«كيسانيه»پديد آمد.محمد بن
حنفيه هم كه مرد گفتند مهدى موعود كه نمىميرد مگر اينكه زمين را پر از عدل
و داد كند،پس محمد بن حنفيه نمرده است،در كوه رضوى غايب شده است.
سخن زهرى
جريانهاى ديگرى باز در تاريخ اسلام هست.ابو الفرج اصفهانى كه خودش اموى
الاصل و يك مورخ است و شيعه هم نيست،در مقاتل الطالبيين مىنويسد كه وقتى
خبر شهادت زيد بن به زهرى (16) رسيد گفت:«چرا اينقدر اين اهل
بيت عجله مىكنند؟!روزى خواهد رسيد كه مهدى از آنها ظهور كند.»معلوم مىشود
مساله مهدى موعود از اولاد پيغمبر، آنچنان قطعى و مسلم بوده است كه وقتى
خبر شهادت زيد را به زهرى مىدهند زهرى فورا ذهنش به اين سو مىرود كه زيد
قيام كرده است،و مىگويد:«اين اولاد پيغمبر چرا عجله مىكنند؟!چرا زود قيام
مىكنند؟!اينها نبايد حالا قيام كنند،قيام اينها مال مهدى موعودشان است.»من
كارى ندارم كه اعتراض زهرى آيا وارد استيا وارد نيست،خير،وارد هم
نيست،غرضم اين جهت است كه زهرى گفت:خواهد آمد روزى كه يكى از اهل بيت
پيغمبر قيام كند و قيام او قيام ناجح و موفق باشد.
قيام«نفس زكيه»و اعتقاد به مهدويت
امام حسن عليه السلام پسرى دارند به نام«حسن»كه هم اسم خودشان است و
لهذا به او مىگفتند«حسن مثنى»يعنى حسن دوم،حسن بن الحسن،حسن دوم داماد
ابا عبد الله الحسين است.فاطمه بنت الحسين زن حسن مثنى است.از حسن مثنى و
فاطمه بنت الحسين پسرى متولد مىشود به نام«عبد الله»و چون اين پسر،هم از
طرف مادر به حضرت امير و حضرت زهرا متصل مىشد و هم از طرف پدر و خيلى خالص
بود،به او مىگفتند«عبد الله محض»يعنى عبد الله،كسى كه يك علوى محض و يك
فاطمى محض است،هم از پدر نسب[به على عليه السلام و فاطمه عليها
السلام]مىبرد و هم از مادر.عبد الله محض پسرانى دارد يكى به نام محمد و
يكى به نام ابراهيم.زمان اينها مقارن استبا اواخر دوره اموى يعنى در حدود
سنه 130 هجرى.محمد بن عبد الله محض بسيار مرد شريفى است كه به نام«نفس
زكيه»معروف است.در آخر عهد اموى سادات حسنى قيام كردند(جريان مفصلى
دارد)،حتى عباسيها هم با محمد بن عبد الله محض بيعت كردند.حضرت صادق عليه
السلام را نيز در جلسهاى دعوت كردند و به ايشان گفتند ما مىخواهيم قيام
كنيم و همه مىخواهيم با محمد بن عبد الله بن محض بيعت كنيم،شما هم كه سيد
حسينيين هستيد بيعت كنيد.امام فرمود: هدف شما از اين كار چيست؟اگر محمد
مىخواهد به عنوان امر به معروف و نهى از منكر قيام كند،من با او همراهى
مىكنم و تاييدش مىنمايم،اما اگر مىخواهد به اين عنوان كه او مهدى اين
امت است قيام كند اشتباه مىكند،مهدى اين امت او نيست،كس ديگر است و من
هرگز تاييد نمىكنم.شايد تا حدودى مطلب براى خود محمد بن عبد الله محض هم
اشتباه شده بود،زيرا هم اسم پيغمبر بود،يك خالى هم در شانهاش داشت
(17) ،مردم مىگفتند نكند اين خال هم علامت اين باشد كه او مهدى امت
است.بسيارى از كسانى كه با وى بيعت كردند، به عنوان مهدى امتبيعت
كردند.معلوم مىشود كه مساله مهدى امت آنقدر در ميان مسلمين قطعى بوده است
كه هر كس كه قيام مىكرد و اندكى صالح بود افرادى مىگفتند«اين همان
مهدىاى است كه پيغمبر گفته است.»اگر پيغمبر نمىگفت اين طور نمىشد.
نيرنگ منصور،خليفه عباسى
حتى ما مىبينيم يكى از خلفاى عباسى اسمش مهدى است،پسر منصور،سومين
خليفه عباسى.اولين خليفهشان سفاح است،دوم منصور و سوم پسر منصور،مهدى
عباسى.مورخين و از جمله«دارمستر»نوشتهاند كه منصور مخصوصا اسم پسرش
را«مهدى»گذاشتبراى اينكه مىخواست استفاده سياسى كند،بلكه بتواند يك عده
مردم را فريب بدهد،بگويد آن مهدىاى كه شما در انتظار او هستيد پسر من
است،و لهذا مقاتل الطالبيين و ديگران نوشتهاند كه گاهى با خصيصين خودش كه
روبرو مىشد[به دروغ بودن اين مطلب اعتراف مىكرد.]يك وقتى با مردى به نام
مسلم بن قتيبه كه از نزديكانش بود روبرو شد،گفت:اين محمد بن عبد الله محض
چه مىگويد؟گفت:«مىگويد من مهدى امتم.»گفت:«اشتباه مىكند، نه او مهدى امت
است نه پسر من».ولى گاهى با يك افراد ديگرى كه روبرو مىشد مىگفت: «مهدى
امت او نيست،پسر من است.»عرض كردم بسيارى از كسانى كه بيعت مىكردند به
همين عنوان بيعت مىكردند،از بس روايات مهدى از پيغمبر اكرم زياد رسيده بود
و در دست مردم بود و همين اسباب اشتباه مردمى مىشد كه كاملا تحقيق
نمىكردند تا مشخصات بيشترى به دست آورند،زود ايمان پيدا مىكردند كه
اين،مهدى امت است.
محمد بن عجلان و منصور عباسى
جريانهاى ديگرى در تاريخ اسلام مىبينيم،از جمله:يكى از فقهاى مدينه به
نام«محمد بن عجلان»رفتبا محمد بن عبد الله محض بيعت كرد.بنى العباس كه
ابتدا حامى اينها بودند. مساله خلافت كه پيش آمد،خلافت را گرفتند،بعد هم
سادات حسنى را كشتند.منصور اين مرد فقيه را خواست،تحقيق كرد،ثابتشد كه او
بيعت كرده است.دستور داد دست او را ببرند. گفت اين دستى كه با دشمن من بيعت
كرده استبايد بريده شود.نوشتهاند فقهاى مدينه جمع شدند و شفاعت كردند و
در شفاعتشان اين جور گفتند كه خليفه!او تقصير ندارد،او مردى است فقيه و
عالم به روايات،اين مرد خيال كرد كه محمد بن عبد الله محض مهدى امت است و
لذا با او بيعت كرد و الا قصد او دشمنى با تو نبود.
اين است كه ما مىبينيم در تاريخ اسلام موضوع مهدى موعود از مسائل بسيار
مسلم و قطعى است.ما همين طور كه دوره به دوره پيش مىآييم مىبينيم حوادثى
در تاريخ اسلام پيدا شده كه منشاش همين اعتقاد به ظهور مهدى موعود بوده
است.بسيارى از ائمه ما وقتى كه از دنيا مىرفتند عدهاى مىگفتند شايد
نمرده است،شايد غايب شده است،شايد مهدى امت است.اين امر راجع به حضرت امام
موسى كاظم هست،حتى راجع به حضرت باقر هست، ظاهرا راجع به حضرت صادق هم
هست،و راجع به بعضى از ائمه ديگر نيز هست.
حضرت صادق پسرى دارند به نام اسماعيل كه«اسماعيليه»منتسب به او
هستند.اسماعيل در زمان حيات حضرت از دنيا رفت.حضرت خيلى هم اسماعيل را دوست
مىداشتند.وقتى اسماعيل از دنيا رفت و او را غسل دادند و كفن كردند،حضرت
صادق مخصوصا آمدند به بالين اسماعيل،اصحابشان را صدا زدند،كفن را باز
كردند،صورت اسماعيل را نشان دادند و فرمودند: اين اسماعيل پسر من است،اين
مرد،فردا ادعا نكنيد كه او مهدى امت است و غايب شد، جنازهاش را
ببينيد،صورتش را ببينيد،بشناسيد و بعد شهادت بدهيد.
اينها همه نشان مىدهد كه زمينه مهدى امت در ميان مسلمين به قدرى قطعى
بوده است كه جاى شك و ترديد نيست.تا آنجا كه من تحقيق كردهام،تا زمان ابن
خلدون شايد حتى يك نفر از علماى اسلام پيدا نشده است كه بگويد احاديث مربوط
به مهدى عليه السلام از بيخ اساس ندارد،همه قبول كردهاند.اگر اختلاف بوده
است،درباره جزئيات بوده كه آيا مهدى اين شخص استيا آن شخص؟آيا پسر امام
حسن عسكرى استيا نه؟آيا از اولاد امام حسن استيا از اولاد امام حسين؟اما
در اينكه اين امت مهدىاى خواهد داشت و آن مهدى از اولاد پيغمبر و از اولاد
حضرت زهرا است و كارش اين است كه جهان را پر از عدل و داد مىكند پس از
آنكه پر از ظلم و جور شده است،ترديدى نبوده است.
سخن دعبل
دعبل خزاعى مىآيد حضور حضرت رضا عليه السلام و آن اشعار مرثيه خودش را
مىگويد:
ا فاطم لو خلت الحسين مجدلا و قد مات عطشانا بشط فرات
خطاب مىكند به حضرت زهرا و يك يك مصائبى را كه بر اولاد ايشان وارد شده
بيان مىكند كه از آن قصائد بسيار غراى زبان عرب و از بهترين مراثىاى است
كه در اين زمينهها گفته شده است.حضرت رضا عليه السلام خيلى گريه
مىكند.دعبل در اين اشعارش و در اين اظهار تاثر خودش قبور اولاد زهرا را يك
يك بيان مىكند،قبورى كه در«فخ»است،قبورى كه در«كوفان»است،اشاره به شهادت
همين محمد بن عبد الله محض مىكند،اشاره به شهادت برادرش مىكند،اشاره به
شهادت زيد بن على بن الحسين مىكند،اشاره به شهادت حضرت سيد الشهداء
مىكند،اشاره به شهادت حضرت موسى بن جعفر مىكند(و قبر ببغداد لنفس زكية)كه
نوشتهاند در اينجا حضرت رضا فرمود:يك شعر هم من مىگويم اضافه كن:«و قبر
بطوس يا لها من مصيبة»كه عرض كرد:آقا!اين قبر را من نمىشناسم.فرمود:اين
قبر من است.
دعبل در اين اشعارش شعرى دارد كه به همين موضوع اشاره مىكند.در اين
شعر،دعبل تصريح مىكند كه تمام اين قضايا هست و هست و هست تا ظهور امامى كه
آن ظهور لا محاله وقوع پيدا مىكند و قطعا صورت مىگيرد.
اگر بخواهيم باز هم از شواهد تاريخى ذكر كنيم،شواهد تاريخى زياد ديگرى
داريم كه لزومى ندارد همه آنها را براى شما عرض كنم.ذكر اين شواهد از اين
جنبه بود كه خواستم بگويم مساله مهدى موعود از صدر اسلام و از زمان پيغمبر
اكرم يك امر قطعى و مسلم در ميان مسلمين بوده است و از نيمه دوم قرن اول
هجرى منشا حوادث بزرگ تاريخى شده است.
اعتقاد به مهدويت در جهان تسنن
اگر مىخواهيد بفهميد كه اين مساله منحصر به شيعه نيست (18)
ببينيد آيا مدعيان مهدويت فقط در ميان شيعه زياد بودهاند و در ميان اهل
تسنن نبودهاند؟مىبينيد مدعيان مهدويت در ميان اهل تسنن هم زياد
بودهاند.يكى از آنها همين مهدى سودانى يا متمهدى سودانى است كه در كمتر از
يك قرن اخير در سودان ظهور كرد و در آنجا يك جمعيتى به وجود آورد كه تا
همين اواخر هم بودند.اصلا اين مرد كه ظهور كرد.به ادعاى مهدويت ظهور
كرد،يعنى اينقدر اعتقاد به مهدى در همان سرزمينهاى سنىنشين وجود داشته است
كه زمينه را براى ادعاى يك مهدى دروغين مساعد كرد.در كشورهاى ديگر اسلامى
نيز مدعيان مهدويت زياد بودهاند.در هندوستان و پاكستان قاديانيها به همين
عنوان ادعاى مهدويت ظهور كردند،و در روايات ما هم زياد است كه مدعيان كذاب
و به اعتبارى دجالها زياد پيدا خواهند شد و ادعاهايى خواهند كرد.
بيان حافظ
من الان نمىدانم كه حافظ آيا واقعا شيعه استيا سنى،و خيال هم نمىكنم
كه كسى به طور قطع بتواند بگويد كه حافظ شيعه بوده است.ولى ما در اشعار
حافظ نيز مىبينيم[به اين مساله اشاره شده است.]دو مورد الان يادم هست،يكى
آنجا كه مىگويد:
كجاست صوفى دجال چشم ملحد شكل×بگو بسوز كه مهدى دين پناه رسيدو ديگر آن
غزل معروفى كه چقدر با حال هم گفته است:
مژده اى دل كه مسيحا نفسى مىآيد×كه ز انفاس خوشش بوى كسى مىآيداز غم و
درد مكن ناله و فرياد كه دوش×زدهام فالى و فرياد رسى مىآيدز آتش وادى
ايمن نه منم خرم و بس×موسى اينجا به اميد قبسى مىآيدكس ندانست كه منزلگه
مقصود كجاست×اينقدر هست كه بانگ جرسى مىآيدخبر بلبل اين باغ مپرسيد كه
من×نالهاى مىشنوم كز قفسى مىآيدعرايض من در اين قسمت كه مىخواستم از
جنبه تاريخى بحث كنم به پايان رسيد. حال بعد از زمان حضرت حجت چه مدعيان
كذابى پيدا خواهند شد،آن هم خودش يك داستانى دارد كه ديگر وارد آن
نمىشوم.پايان عرايض خودم را مىخواهم به سه مطلب ديگر اختصاص بدهم.
اينكه بعد از آنكه دنيا پر از ظلم و جور شد عدل كلى پيدا مىشود
مسالهاى به وجود آورده است و آن اين كه:بعضى از افراد به اتكاء همين مطلب
با هر اصلاحى مخالفند،مىگويند دنيا بايد پر از ظلم و جور بشود تا يكدفعه
انقلاب گردد و پر از عدل و داد بشود.اگر هم به زبان نياورند،ته دلشان[با
اصلاح]مخالف است.اگر ببينند يك كسى يك قدم اصلاحى بر مىدارد ناراحت
مىشوند.وقتى كه مىبينند در جامعهاى در مردم يك علامت توجهى به سوى ديانت
پيدا شده واقعا ناراحت مىشوند،مىگويند نبايد چنين چيزى بشود،بايد مرتب
بدتر شوند تا حضرت ظهور كنند،اگر بنا شود ما يك كارى كنيم كه مردم به سوى
دين بيايند ما به ظهور حضرت حجتخيانت كرده و ظهور ايشان را تاخير
انداختهايم.
آيا واقعا مطلب از همين قرار استيا نه؟توضيحى مىدهم تا مطلب خوب معلوم
شود.
ماهيت قيام مهدى عليه السلام
برخى حوادث در دنيا وقتى كه واقع مىشود تنها جنبه انفجار دارد.مثل
اينكه يك دمل در بدن شما پيدا مىشود.اين دمل بايد برسد به حدى كه يكدفعه
منفجر شود.بنا بر اين هر كارى كه جلوى انفجار اين دمل را بگيرد كار بدى
است،اگر هم مىخواهيد دوا روى آن بگذاريد بايد يك دوايى بگذاريد كه اين دمل
زودتر منفجر شود.بعضى از فلسفهها هم كه برخى از سيستمهاى اجتماعى و سياسى
را مىپسندند طرفدار انقلاب به معنى انفجارند.به عقيده آنها هر چيزى كه
جلوى انفجار را بگيرد بد است.و لهذا مىبينيد بعضى از روشها و سيستمهاى
اجتماعى به طور كلى با اصلاحات اجتماعى مخالفند،مىگويند:اين اصلاحات چيست
كه شما مىكنيد؟!بگذاريد اصلاح نباشد،بگذاريد مفاسد زياد شود،عقدهها و
كينهها زياد شود،ناراحتى و ظلم بيشتر شود،كارها پريشانتر شود،پريشانى و
پريشانى تا يكمرتبه از بن زير و رو شود و انقلاب صورت گيرد.
فقه ما در اينجا وضع روشنى دارد.آيا ما مسلمانان راجع به ظهور حضرت
حجتبايد اين جور فكر كنيم؟بايد بگوييم:بگذاريد معصيت و گناه زياد
شود.بگذاريد اوضاع پريشانتر گردد،پس امر به معروف و نهى از منكر
نكنيم،بچههايمان را تربيت نكنيم،بلكه خودمان هم براى اينكه در ظهور حضرت
حجتسهيم باشيم العياذ بالله نماز نخوانيم،روزه نگيريم،هيچ وظيفهاى را
انجام ندهيم،ديگران را هم تشويق كنيم كه نماز را رها كنيد،روزه را رها
كنيد،زكات را رها كنيد،حج را رها كنيد،بگذاريد همه اينها از بين برود تا
مقدمات ظهور فراهم شود؟خير،اين بدون شك بر خلاف يك اصل قطعى اسلامى
است،يعنى به انتظار ظهور حضرت حجت،هيچ تكليفى از ما ساقط نمىشود،نه تكليف
فردى و نه تكليف اجتماعى.شما در شيعه-كه اساسا اين اعتقاد از يك نظر اختصاص
به دنياى تشيع دارد-تا چه رسد به اهل تسنن،يك عالم پيدا نمىكنيد كه بگويد
انتظار ظهور حضرت حجتيك تكليف كوچك را از ما ساقط مىكند.هيچ تكليفى را از
ما ساقط نمىكند.اين يك نوع[تفسير از ظهور حضرت حجت]است.
نوع ديگر اين است كه صحبت رسيده شدن است نه صحبت انفجار،مثل يك ميوه در
صراط تكامل است.ميوه موقعى دارد،چنانكه دمل هم موقعى دارد.ولى دمل يك موقعى
دارد براى اينكه منفجر شود،و ميوه يك موقعى دارد كه برسد،يعنى سير تكاملى
خودش را طى كند و برسد به مرحلهاى كه بايد چيده شود.مساله ظهور حضرت
حجتبيش از آنكه شباهت داشته باشد به انفجار يك دمل،شباهت دارد به رسيدن يك
ميوه،يعنى اگر ايشان تاكنون ظهور نكردهاند،نه فقط به خاطر اين است كه گناه
كم شده است،بلكه همچنين هنوز دنيا به آن مرحله از قابليت نرسيده است،و لهذا
شما در روايات شيعه زياد مىبينيد كه هر وقت آن اقليتسيصد و سيزده نفر
پيدا شد امام ظهور مىكند.هنوز همان اقليتسيصد و سيزده نفر-يا كمتر يا
بيشتر-وجود ندارد،يعنى زمان بايد آنقدر جلو برود كه از يك نظر هر اندازه
فاسد شود،از نظر ديگر آنهايى كه مىخواهند حكومت را تشكيل بدهند و به تبع و
در زير لواى ايشان زمامدار جهان شوند پديد آيند.هنوز چنين مردان لايقى در
دنيا به وجود نيامدهاند.بله«تا پريشان نشود كار به سامان نرسد»اما
پريشانى تا پريشانى فرق مىكند. هميشه در دنيا پريشانى پيدا مىشود،پشتسر
پريشانى سامان پيدا مىشود،بعد اين سامان تبديل به پريشانى مىشود اما
پريشانى در يك سطح عاليتر،نه در سطح پايين.بعد آن پريشانى تبديل به يك
سامان مىشود،باز در يك سطح عاليتر از سامان اول.بعد آن سامان تبديل به يك
پريشانى مىشود،باز پريشانى در يك سطح عاليتر.يعنى اين پريشانى بعد از آن
سامان،حتى بر خود آن سامان برترى دارد.لهذا مىگويند حركت اجتماع بشر
حركتحلزونى است،يعنى حركت دورى ارتفاعى است،در عين اينكه اجتماع بشر دور
مىزند،در يك سطح افقى دور نمىزند،رو به بالا دور مىزند.بله،مرتب سامانها
به پريشانيها مىگرايد اما پريشانىاى كه در عين اينكه پريشانى است در سطح
بالاتر است.
بدون شك امروز دنياى ما يك دنياى پريشان و از هم گسيختهاى است،يك
دنيايى است كه الآن اختيار از دست زمامداران بزرگ درجه اول آن هم بيرون
است،اما اين يك پريشانى است در سطح جهان،با پريشانى در ده از زمين تا آسمان
فرق مىكند،با سامان يك ده هم از زمين تا آسمان فرق مىكند،با سامان يك شهر
هم از زمين تا آسمان فرق مىكند.
بنابراين ما،هم رو به پريشانى مىرويم و هم رو به سامان،در آن واحد.ما
كه رو به ظهور حضرت حجت مىرويم،در آن واحد هم رو به پريشانى مىرويم،چون
از سامان به پريشانى بايد رفت،و هم رو به سامان مىرويم،چون پريشانى در سطح
بالاتر است.كى در صد سال پيش-تا چه رسد به پانصد سال پيش-اين افكارى كه
امروز در ميان افراد بشر پيدا شده،پيدا شده بود؟ !امروز ديگر روشنفكران
جهان مىگويند:يگانه راه چاره بدبختيهاى امروز بشر تشكيل يك حكومت واحد
جهانى است.اصلا در گذشته چنين فكرى به مخيله بشر نمىتوانستخطور كند.
پس چون ما در عين اينكه رو به پريشانى مىرويم رو به سامان هم
مىرويم،لهذا اسلام هرگز دستور نمىدهد[كه تكاليف را انجام ندهيد.]اگر غير
از اين بود دستور مىداد كه محرمات را ارتكاب كنيد،واجبات را ترك كنيد،امر
به معروف و نهى از منكر نكنيد،بچههايتان را تربيت نكنيد،بگذاريد فساد
بيشتر شود،شما كه مىرويد دنبال نماز خواندن،روزه گرفتن،امر به معروف،تاليف
كتاب،سخنرانى،تبليغ،و مىخواهيد سطح تبليغات را بالا ببريد،شما كه
مىخواهيد اصلاح كنيد،ظهور حضرت حجت را تاخير مىاندازيد.خير،همين اصلاحات
هم ظهور حضرت حجت را نزديك مىكند همان طور كه آن پريشانيها نيز ظهور حضرت
حجت را نزديك مىكند.ابدا مساله انتظار ظهور حضرت حجت نبايد اين خيال را در
دماغ ما بياورد كه ما كه منتظر ظهور هستيم پس فلان تكليف-كوچك يا بزرگ-از
ما ساقط است،هيچ تكليفى از ما ساقط نمىشود.
مطالب ديگرى هم هست كه ديگر وقت ما منقضى شد و بايد تدريجا به عرايض
خودم خاتمه بدهم.مطلبى را برايتان عرض بكنم كه آخرين مطلب من است:
مهدويت،يك فلسفه بزرگ جهانى
كوشش كنيد فكر خودتان را در مساله حضرت حجتبا آنچه كه در متن اسلام
آمده تطبيق بدهيد.غالب ما اين مساله را به صورت يك آرزوى كودكانه يك آدمى
كه دچار عقده و انتقام است در آوردهايم.گويى حضرت حجت فقط انتظار دارند كه
كى خداوند تبارك و تعالى به ايشان اجازه بدهند كه مثلا بيايند ما مردم
ايران را غرق در سعادت كنند يا شيعه را غرق در سعادت كنند،آنهم شيعهاى كه
ما هستيم كه شيعه نيستيم.نه،اين يك فلسفه بزرگ جهانى است،چون اسلام يك دين
جهانى است،چون تشيع به معنى واقعىاش يك امر جهانى است. اين را ما بايد به
صورت يك فلسفه بزرگ جهانى تلقى كنيم.وقتى قرآن مىگويد: و لقد كتبنا فى
الزبور من بعد الذكر ان الارض يرثها عبادى الصالحون (19) ،صحبت
از زمين است،نه صحبت از اين منطقه و آن منطقه و اين قوم و آن نژاد.اولا
اميدوارى به آينده است كه دنيا در آينده نابود نمىشود.مكرر گفتهام كه
امروز اين فكر در دنياى اروپا پيدا شده كه بشر در تمدن خودش به مرحلهاى
رسيده كه با گورى كه خودش به دستخودش كنده استيك گام بيشتر فاصله
ندارد.طبق اصول ظاهرى نيز همين طور است ولى اصول دين و مذهب به ما مىگويد:
زندگى سعادتمندانه بشر آن است كه در آينده است،اين كه اكنون هست موقت
است.دوم:آن دوره،دوره عقل و عدالت است.شما مىبينيد يك فرد سه دوره كلى
دارد:دوره كودكى كه دوره بازى و افكار كودكانه است،دوره جوانى كه دوره خشم
و شهوت است،و دوره عاقله مردى و پيرى كه دوره پختگى و استفاده از
تجربيات،دوره دور بودن از احساسات و دوره حكومت عقل است.اجتماع بشرى هم
همين طور است.اجتماع بشرى سه دوره را بايد طى كند.يك دوره، دوره اساطير و
افسانهها و به تعبير قرآن دوره جاهليت است.دوره دوم دوره علم است،ولى علم
و جوانى،يعنى دوره حكومتخشم و شهوت.به راستى عصر ما بر چه محورى
مىگردد؟اگر انسان،دقيق حساب كند مىبيند محور گردش زمان ما يا خشم است و
يا شهوت.عصر ما بيش از هر چيزى عصر بمب است(يعنى خشم)و عصر مينى ژوپ
است(يعنى شهوت).آيا دورهاى نخواهد آمد كه آن دوره،حكومت،نه حكومت اساطير
باشد و نه حكومتخشم و شهوت و بمب و مينى ژوپ؟دورهاى كه واقعا در آن دوره
معرفت و عدالت و صلح و انسانيت و معنويتحكومت كند؟چگونه مىشود كه چنين
دورهاى نيايد؟!مگر مىشود كه خداوند اين عالم را خلق كرده باشد و بشر را
به عنوان اشرف مخلوقات آفريده باشد،بعد بشر به دوره بلوغ خودش نرسيده
يكمرتبه تمام بشر را زير و رو كند؟!پس مهدويتيك فلسفه بسيار بزرگ است.
ببينيد مضامينى كه ما در اسلام داريم چقدر عالى است!نزديك ماه مبارك رمضان
است، دعاى افتتاح را موفق خواهيد بود و در شبهاى ماه مبارك رمضان خواهيد
خواند.قسمت زيادى از آخر اين دعا اختصاص به وجود مقدس حضرت حجت دارد كه من
همانها را مىخوانم و دعاى من هم همانها خواهد بود:
«اللهم انا نرغب اليك فى دولة كريمة تعز بها الاسلام و اهله»
پروردگارا ما آرزو مىكنيم و از تو مىخواهيم زندگى در پرتوى يك
دولتبزرگوارى را كه«تعز بها الاسلام و اهله و تذل بها النفاق و اهله»در
آنجا اسلام حقيقى را با اهل اسلام عزت خواهى بخشيد و نفاقها و دو رويىها
را از بين خواهى برد و ذليل خواهى كرد.«و تجعلنا فيها من الدعاة الى طاعتك
و القادة الى سبيلك»اين افتخار را به ما مىدهى كه ما در آن دوره دعوت
كننده ديگران به طاعت تو باشيم،راهنما و قائد و پيشرو ديگران در راه تو
باشيم.
خدايا ما را از كسانى قرار بده كه در دنيا و آخرت مشمول رحمت و عنايت تو
باشيم.
خدايا تو را به ذات مقدست و به حقيقت اولياء كرامت قسم مىدهيم كه ما را
از كسانى قرار بده كه شايسته اين آرزوى بزرگ بوده باشيم.
2- احزاب/45 و46.
3- حديد/25.
5- اعلام الورى،ص 401.
6- نهج البلاغه،خطبه 138.
7- آل عمران/103.
8- بحار الانوار،ج 52/ص 122.
9- نور/55.
10- انبياء/105.
11- توبه/33.
12- الناس ثلاثة:فعالم ربانى،و متعلم على سبيل نجاة،و همج رعاع.
13- نهج البلاغه،حكمت147.
14- اين را هم توجه داشته باشيد:از صدر اسلام،زمان ظهور مهدى عليه
السلام هيچ وقت مشخص نشده است.البته يك خواصى مىدانستند پسر فلان كس پسر
فلان كس،ولى در رواياتى كه پيغمبر همين قدر فرمود:«مهدى از اولاد من حتما
بايد ظهور كند»چيزى كه تاريخ آن را نيز مشخص نمايد وجود نداشت.
15- مىدانيد كه حضرت امام زين العابدين پسرى دارند به نام«زيد».زيد
قيام كرد و شهيد شد.راجع به زيد كه چگونه آدمى بوده است،آدم خوبى بوده يا
آدم خوبى نبوده،حرفهايى هست ولى مطابق آنچه كه از روايات شيعه استفاده
مىشود ائمه ما زيد را تجليل كردهاند.در روايت كافى آمده است كه امام صادق
فرمود:«به خدا قسم زيد شهيد از دنيا رفت.»و اين زيد همان كسى است كه زيديها
يعنى شيعيان زيدى كه الآن در يمن هستند،همه يا بيشترشان او را بعد از امام
زين العابدين امام مىدانند.خودش به هر حال مرد خوبى بوده است،مرد زاهد و
متقىاى بوده است.مطابق روايات ما قيام او قيام امر به معروف و نهى از منكر
بوده است نه قيام ادعاى امامت.بنابراين زيد از نظر ما مرد شريف و صالحى
است.
16- زهرى از اهل تسنن است.زهرى و شعبى دو نفر از تابعيناند،يعنى كسانى
هستند كه اصحاب پيغمبر را درك كردهاند نه خود پيغمبر را،و اينها از مشايخ
و علماى بزرگ عصر خودشان هستند.
17- پيغمبر اكرم خالى در شانهشان داشتند كه آن را«مهر
نبوت»مىناميدند.
18- البته آنچه انحصار به شيعه دارد با اين مشخصات است كه اهل تسنن
همهشان با اين مشخصات قبول ندارند،برخى از آنها قبول دارند.
19- انبياء/105.