مجموعه آثار شهيد مطهرى (۱۶)

سيرى در سيره نبوى، جاذبه و دافعه على  (ع)، سيرى در نهج البلاغه، صلح امام حسن (ع)

- ۱۶ -


نيروى جاذبه على عليه السلام

جاذبه‏هاى نيرومند

در مقدمه جلد اول خاتم پيامبران درباره‏«دعوتها»چنين مى‏خوانيم (1) :

«دعوتهايى كه در ميان بشر پديد آمده،همه يكسان نبوده و شعاع تاثير آنها يكنواخت نيست. بعضى از دعوتها و سيستمهاى فكرى يك بعدى است و در يك سو پيش رفته است،در زمان پيدايش‏اش قشر وسيعى را فرا گرفته،ميليونها جمعيت پيرو پيدا كرده است اما بعد از زمان خويش ديگر بساط هستى‏اش برچيده شده و به دست فراموشى سپرده شده است.

و بعضى دو بعدى است،شعاعشان در دو سو پيش رفته است،همچنانكه قشر وسيعى را فرا گرفته،در زمانها نيز پيشروى كرده.برد آن تنها در بعد مكانى نبوده است،بعد زمان را نيز فرا گرفته است.

و بعضى ديگر در ابعاد گوناگون پيشروى كرده‏اند،هم سطح وسيعى از جمعيتهاى بشر را فرا گرفته و تحت نفوذ خويش قرار داده‏اند و در هر قاره‏اى از قاره‏ها اثر نفوذ آنها را مى‏بينيم،و هم بعد زمان را فرا گرفته يعنى مخصوص يك زمان و يك عصر نبوده،قرنهاى متمادى در كمال اقتدار حكومت كرده‏اند،و هم تا اعماق روح بشر ريشه دوانده و سر ضمير افراد را در اختيار قرار داده و بر عمق قلبها حكومت كرده و زمام احساسها را در دست گرفته‏اند.اين گونه دعوتهاى سه بعدى مخصوص سلسله پيامبران است.

كدام مكتب فكرى و فلسفى را مى‏توان پيدا كرد كه مانند اديان بزرگ جهان بر صدها ميليون نفر در مدت سى قرن و بيست قرن و حد اقل چهارده قرن حكومت كند و به سر ضماير افراد چنگ بيندازد؟!»جاذبه‏ها نيز اينچنين‏اند،گاهى يك بعدى و گاهى دو بعدى و گاهى سه بعدى هستند.

جاذبه على عليه السلام از قسم اخير است.هم سطح وسيعى از جمعيت را مجذوب خويش ساخته و هم به يك قرن و دو قرن پيوسته نيست‏بلكه در طول زمان ادامه يافته و گسترش پيدا كرده است.حقيقتى است كه بر گونه قرون و اعصار مى‏درخشد و تا عمق و ژرفاى دلها و باطنها پيش رفته است،آنچنان كه بعد از قرنها كه به يادش مى‏افتند و سجاياى اخلاقى‏اش را مى‏شنوند اشك شوق مى‏ريزند و به ياد مصائبش مى‏گويند تا جايى كه دشمن را نيز تحت نفوذ قرار داده است و اشكش را جارى ساخته است.و اين قدرتمندترين جاذبه‏هاست.

از اينجا مى‏توان دريافت كه پيوند انسان با دين از سبك پيوندهاى مادى نيست‏بلكه پيوند ديگرى است كه هيچ چيز ديگر چنين پيوندى با روح بشر ندارد.

على اگر رنگ خدا نمى‏داشت و مردى الهى نمى‏بود فراموش شده بود.تاريخ بشر قهرمانهاى بسيار سراغ دارد:قهرمانهاى سخن،قهرمانهاى علم و فلسفه،قهرمانهاى قدرت و سلطنت، قهرمان ميدان جنگ،ولى همه را بشر از ياد برده است و يا اصلا نشناخته است.اما على نه تنها با كشته شدنش نمرد بلكه زنده‏تر شد.خود مى‏گويد:

هلك خزان الاموال و هم احياء و العلماء باقون ما بقى الدهر،اعيانهم مفقودة و امثالهم فى القلوب موجودة (2) .

گردآورندگان داراييها در همان حال كه زنده‏اند مرده‏اند و دانشمندان(علماى ربانى)پايدارند تا روزگار پايدار است.جسمهاى آنها گمشده است اما نقشهاى آنها بر صفحه دلها موجود است.

در باره شخص خودش مى‏فرمايد:

غدا ترون ايامى و يكشف لكم عن سرائرى و تعرفوننى بعد خلو مكانى و قيام غيرى مقامى (3) .

فردا روزهاى مرا مى‏بينيد و خصايص شناخته نشده من برايتان آشكار مى‏گردد و پس از تهى شدن جاى من و ايستادن ديگرى به جاى من،مرا خواهيد شناخت.

عصر من داننده اسرار نيست يوسف من بهر اين بازار نيست نا اميدستم زياران قديم طور من سوزد كه مى‏آيد كليم قلزم ياران چو شبنم بى خروش شبنم من مثل يم طوفان به دوش نغمه من از جهان ديگر است اين جرس را كاروان ديگر است اى بسا شاعر كه بعد از مرگ زاد چشم خود بر بست و چشم ما گشاد رخت ناز از نيستى بيرون كشيد چون گل از خاك مزار خود دميد در نمى‏گنجد به جو عمان من بحرها بايد پى طوفان من برقها خوابيده در جان من است كوه و صحرا باب جولان من است چشمه حيوان براتم كرده‏اند محرم راز حياتم كرده‏اند هيچ كس رازى كه من گويم نگفت همچو فكر من در معنى نسفت پير گردون با من اين اسرار گفت از نديمان رازها نتوان نهفت (4)

و در حقيقت على همچون قوانين فطرت است كه جاودانه مى‏مانند.او منبع فياضى است كه تمام نمى‏گردد بلكه روز به روز زيادتر مى‏شود و به قول جبران خليل جبران از شخصيتهايى است كه در عصر پيش از عصر خود به دنيا آمده‏اند.

بعضى از مردم فقط در زمان خودشان رهبرند و بعضى اندكى بعد از زمان خويش نيز رهبرند و به تدريج رهبرى‏شان رو به فراموشى مى‏رود،اما على و معدودى از بشر هميشه هادى و رهبرند.


پى‏نوشتها:

1- [اين مقدمه به قلم استاد شهيد است].

2- نهج البلاغه،حكمت‏139.

3- نهج البلاغه،خطبه‏149.

4- كليات اشعار فارسى اقبال لاهورى،ص‏6 و7.