معنى«سيره»و انواع آن
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين بارىء الخلائق اجمعين و الصلوة و السلام
على عبد الله و رسوله و حبيبه و صفيه و حافظ سره و مبلغ رسالاته
سيدنا و نبينا و مولانا ابى القاسم محمد و آله الطيبين الطاهرين
المعصومين.اعوذ بالله من الشيطان الرجيم:
لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة لمن كان يرجوا الله و اليوم
الآخر و ذكر الله كثيرا . (1)
يكى از منابع شناخت كه يك نفر مسلمان بايد ديد و بينش خود را از
آن راه اصلاح و تكميل بكند،سيره وجود مقدس پيغمبر اكرم صلى الله
عليه و آله است.
يك مقدمه كوچك يادآورى بكنم و آن اينكه يكى از نعمتهاى خدا بر
ما مسلمين و يكى از افتخارات ما مسلمين نسبتبه پيروان اديان ديگر
اين است كه از طرفى قسمتبسيار زيادى از سخنان پيغمبر ما-كه شك
نيست كه سخن ايشان است،يعنى متواتر و مسلم است-امروز در دست است،در
صورتى كه هيچ يك از اديان ديگر نمىتوانند چنين ادعايى بكنند كه به
صورت قطع بگويند فلان جمله جملهاى است كه از زبان مثلا موسى عليه
السلام و يا عيسى عليه السلام و يا يك پيامبر ديگر شنيده شده
است،جملههاى زيادى هست ولى آنقدرها مسلم و قطعى نيست.و ما سخنان
متواتر از پيغمبر خودمان زياد داريم.
و از طرف ديگر تاريخ پيغمبر ما تاريخ بسيار روشن و مستندى
است.در اين جهت هم رهبران ديگر جهان با ما شركت ندارند.حتى دقايق و
جزئياتى از زندگى پيغمبر اكرم به صورت قطع و مسلم امروز در دست است
كه در باره هيچ كس ديگر چنين نيست،از سال و ماه و حتى روز تولدش و
حتى روز هفتم تولدش،دوران شيرخوارگىاش،دورانى كه در صحرا زندگى
كرده است،دوران قبل از بلوغش،مسافرتهايش به خارج عربستان،شغلهايى
كه قبل از نبوت مجموعا داشته است،ازدواجش در چه سن و سالى بوده
است،چه فرزندانى براى او متولد شدهاند و آنهاشان كه قبل از خودش
از دنيا رفتهاند در چه سنى از دنيا رفتهاند،و امثال اينها.تا
مىرسد به دوران رسالت و بعثتش،كه اطلاعات دقيقتر مىگردد چون
حادثه بزرگى مىشود: اول كسى كه به او ايمان آورد كه بود؟دومين و
سومين فرد كه بود؟فلان كس در چه سالى ايمان آورد؟چه سخنانى ميان او
و ديگران مبادله شد؟چه كارهايى كرد؟چه روشى داشت؟در صورتى كه حضرت
عيسى-كه نزديكترين پيغمبر از پيغمبران بزرگ صاحب شريعتبه ماست-اگر
تاييد قرآن از او نبود كه مسلمانان عالم،عيسى را به حكم قرآن يك
پيغمبر حقيقى و الهى دانستهاند،اصلا عيسى را در دنيا نمىشد اثبات
و تاييد كرد.خود مسيحيها از جنبه تاريخى اصلا اعتقاد ندارند به
تاريخ ميلادى كه مثلا مىگويند از تاريخ ميلاد حضرت مسيح 1975 سال
گذشته است،يك حرف قراردادى است نه حقيقى.اگر ما مىگوييم از هجرت
پيغمبر ما 1395 سال قمرى و 1354 سال شمسى گذشته استبه اصطلاح مو
لاى درزش نمىرود،اما اينكه از ميلاد مسيح 1975 سال گذشته باشد يك
حرف قراردادى است و تاريخ آن را هيچ تاييد نمىكند.احتمال هست
دويستسيصد سال قبل از اين تاريخ بوده و احتمال مىرود دويستسيصد
سال بعد از اين!45 تاريخ بوده است.و عدهاى از مسيحيهاى
جغرافيايى-نه مسيحىاى كه ايمانى هم به مسيح داشته باشد-اساسا
مىگويند:آيا مسيحى در دنيا وجود داشته يا مسيح يك شخصيت افسانهاى
است و او را ساختهاند؟اصلا در وجود مسيح شك مىكنند.البته اين حرف
از نظر ما چرند است.قرآن[وجود مسيح را]تاييد كرده و ما از آن جهت
كه به قرآن ايمان داريم،در اين مطلب شك نداريم.[همچنين
اينكه]حواريين عيسى چه كسانى بودند؟انجيل در چه تاريخى و چند صد
سال بعد از عيساى مسيح به صورت كتاب در آمد؟چند انجيل بود؟اينها
همه مخدوش است.ولى براى ما مسلمين،اين منبع،چه منبع گفتار و چه
منبع رفتار پيغمبر اكرم به صورت دو منبع بسيار مسلم و تا شعاع
بسيار زيادى قطعى-نه فقط ظنى قابل اعتماد-وجود دارد.اين مطلبى بود
كه در مقدمه اين بحثخواستم عرض كنم.
حال،آنچه ما موظفيم از وجود پيغمبر اكرم استفاده كنيم،هم در
گفتار است و هم در رفتار، هم در قول است و هم در فعل،يعنى سخنان
پيغمبر براى ما راهنما و سند است و بايد از آن بهره بگيريم،و
همچنين فعل و رفتار پيغمبر.در اينجا بايد توضيحى براى اين مطلب عرض
كنم.اول اين بحث را راجع به سخن و گفتار بكنم تا بعد در رفتار هم
بتوانم توضيح بدهم.
عمق كلام پيغمبر صلى الله عليه و آله
عمده در كلمات بزرگان اين است كه نكات بسيار دقيقى كه در اين
كلمات گنجانيده شده است،افراد بتوانند درك كنند،خصوصا كه پيغمبر
اكرم در باره سخنان خودش فرمود(و عمل هم نشان داد):
اعطيت جوامع الكلم (2) .
خدا به من كلمات جامعه داده است.
يعنى خدا به من قدرتى داده است كه با يك سخن كوچك يك دنيا مطلب
مىتوانم بگويم.
سخنان پيغمبر را همه مىشنيدند ولى آيا همه مىتوانستند به عمق
سخنان پيغمبر آنچنانكه بايد،برسند؟ابدا.شايد صدى نود و نهشان هم
نمىرسيدند.خود پيغمبر اكرم ببينيد چگونه مطلب را پيشبينى
مىكند.جملهاى دارد كه مفاد آن اين است:سخنانى كه از من مىشنويد
ضبط و نگهدارى كنيد و به نسلهاى آينده تحويل بدهيد و بسپاريد.اى
بسا نسلهاى آينده و خيلى دور معنى حرف مرا بهتر بفهمند از شما كه
امروز پاى منبر من هستيد.در آن حديث معروفى كه در كتب معتبر ما هست
و از احاديثى است كه شيعه و سنى روايت كردهاند و در كافى و تحف
العقول و كتابهاى ديگر هست،پيغمبر اكرم فرمود:
نصر الله عبدا سمع مقالتى فوعاها و بلغها من لم يسمعها.
خداى خرم سازد چهره آن بندهاى را كه سخن مرا بشنود و ضبط كند و
برساند به كسانى كه آنها را از من نشنيدهاند.
بعد اين جمله را اضافه فرمود:
«فرب حامل فقه غير فقيه و رب حامل فقه الى من هو افقه منه.»
(3)
اين جمله خيلى نكته در آن هست،يعنى اشارهاى استبه
آينده.«فقه»يعنى فهم عميق،ولى در اينجا مقصود جملهاى است كه عمق
داشته باشد.«فقه»با«فهم»فرقش اين است كه«فهم»مطلق فهميدن است
و«فقه»فهم عميق را مىگويند.وقتى كه«فقه»به كلام اطلاق بشود
يعنى سخنى كه عمق زياد دارد.فرمود:بسا مردمى كه حامل يك سخن عميقند
ولى خودشان عميق نيستند.جمله را هميشه نقل مىكند ولى خودش
نمىتواند به عمق آن پى ببرد.باز فرمود:بسا مردمى كه جملهاى
را،فقهى را حمل مىكنند يعنى جملهاى را كه از من شنيدهاند حفظ
دارند،فقيه هم هستند،ولى نقل مىكند براى كسى كه از خود او فقيهتر
است،يعنى نقل مىكند براى كسى كه از او عميقتر است و عمق فكرش
بيشتر است،او كه وقتى برايش نقل مىكند چيزهايى مىفهمد كه خود اين
كه براى او نقل كرده نمىفهمد.اين است كه ما مىبينيم سخنان
پيغمبر،در هر رشتهاى،دقيقا قرن به قرن عمق بيشترى(نمىگويم پيدا
كرده)براى آن كشف شده است.(البته مىدانيد حساب اوصياى پيغمبر،ائمه
اطهار جداست. كلمات آنها مثل كلمات پيغمبر است.راجع به افراد عادى
دارم صحبت مىكنم.)در قرن اول و دوم هرگز به اندازه قرن سوم
نمىتوانستند به عمق مطالب پيغمبر برسند،و در قرن سوم به اندازه
قرن چهارم،و در قرن چهارم به اندازه قرن پنجم.تاريخ علوم اسلامى
اين امر را نشان مىدهد.اگر شما اخلاق را مطالعه كنيد،فقه را
مطالعه كنيد،معارف و فلسفه را مطالعه كنيد، عرفان را ملاحظه
كنيد،مىبينيد در هر قسمت كه پيغمبر سخن گفته است،مفسرينى كه در
دورههاى بعد آمدهاند واقعا بهتر توانستهاند به عمق كلام پيغمبر
برسند.اعجاز پيغمبر در همين است.ما تنها اگر فقه خودمان را در نظر
بگيريم،چنانچه يك نابغه هزار سال پيش را مثلا در نظر بگيريم،شيخ
صدوق و شيخ مفيد و حتى شيخ طوسى را در فهم معانى[كلمات] پيغمبر در
مسائل فقهى در نظر بگيريم،و بعد بياييم نهصد سال بعدش شيخ مرتضى
انصارى را در نظر بگيريم،مىبينيم شيخ مرتضى انصارى در نهصد سال
بعد از شيخ طوسى و شيخ مفيد و شيخ صدوق بهتر مىتواند سخن پيغمبر
را تحليل كند.آيا از اين جهت است كه شيخ مرتضى نبوغ بيشترى از شيخ
طوسى داشته است؟نه،علم زمان او وسعتبيشترى از علم زمان شيخ طوسى
دارد،علم جلوتر رفته است و در نتيجه اين بهتر مىتواند به عمق سخن
پيغمبر برسد تا او كه در هزار سال قبل بوده است.آينده هم همين طور
است.صد سال ديگر، دويستسال ديگر افرادى پيدا خواهند شد كه خيلى
عميقتر از شيخ انصارى سخنان پيغمبر را درك كنند.اين در گفتار.
عمق رفتار پيغمبر صلى الله عليه و آله
در تفسير و توجيه رفتار پيغمبر صلى الله عليه و آله هم عينا
همين مطلب هست.همين طور كه سخن پيغمبر معنى دارد و براى يك معنى
ادا شده است،رفتارهاى پيغمبر هم همه معنى و تفسير دارد و بايد در
آنها تعمق كرد:
«لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة لمن كان يرجوا الله و
اليوم الآخر.» مخصوصا با تعبيرى كه قرآن مىگويد كه در وجود پيغمبر
اسوه و تاسىاى استبراى شما،و وجود پيغمبر كانونى است كه ما از آن
كانون بايد[روش زندگى را]استخراج كنيم.صرف اينكه يك نفر بيايد
كلمات پيغمبر را روايت كند[كافى نيست].خيلى راويها هستند كه چيزى
درك نمىكنند. اينكه ما بياييم تاريخ پيغمبر اكرم را نقل كنيم كه
پيغمبر اكرم در فلان جا چنين كرد كافى نيست،تفسير و توجيه عمل
پيغمبر مهم است.در فلان جا پيغمبر اين طور رفتار كرد،چرا اين طور
رفتار كرد؟چه منظورى داشت؟پس همين طور كه گفتار پيغمبر نياز به
تعمق و تفسير دارد،رفتار پيغمبر هم نياز به تعمق و تفسير دارد.
ما نمىتوانيم از اين اظهار تاسف درباره خودمان خوددارى كنيم كه
ما كه امت پيغمبر آخر الزمان هستيم،از هر كداممان اگر بپرسند،نه
چند تا سخن از پيغمبر بلديم(حتى لفظش را هم بلد نيستيم،چه رسد به
معنى و تفسيرش)و نه از سيره و رفتار پيغمبر مىتوانيم چند كلمه
بگوييم.اين را من در بعضى از جلسات ديگر هم گفتهام:يكى از
نويسندههاى معروف ايران كه دو سه سال پيش مرد و البته مذهبى
نبود(ابتداى عمرش كه هيچ مذهبى نبوده،اين آخر عمرىها به واسطه
كتابهايى از من كه منتشر شده بود با من ارتباط،و تمايلى[به مذهب]
پيدا كرده بود)يك وقتى به من گفت:من دارم كتابى را ترجمه مىكنم در
حكمت اديان،يعنى حكمتهايى كه در دينهاى مختلف عالم وجود
دارد:حكمتهايى كه امروز در دين يهود وجود دارد،حكمتهايى كه در
انجيل وجود دارد،حكمتهايى كه به زردشت نسبت مىدهند، حكمتهايى كه
به بودا نسبت مىدهند،حكمتهايى كه از كنفوسيوس است،و حكمتهايى كه
از پيغمبر ماست.گفت:من فقط به رگ سيدىام برخورده،زيرا از هر كسى
كلمات زيادى نقل كرده ولى به پيغمبر اسلام كه رسيده چند جمله كوتاه
نقل كرده،و چون ترجمه من ترجمه آزاد است مىخواهم اندكى بيشتر نقل
كنم ولى من كه دسترسى ندارم.گفت:من تصميم گرفتهام صد آيه از قرآن
نقل كنم،صد جمله از كلمات پيغمبر و صد جمله از كلمات امير
المؤمنين.در مورد قرآن گفت:چون قرآن مترجم(قرآن آقاى
قمشهاى)هستخودم مىتوانم چند آيه انتخاب كنم.از كلمات امير
المؤمنين هم چون نهج البلاغههاى مترجم هست مىتوانم انتخاب
كنم،ولى راجع به سخن پيغمبر چون من به عربى چندان وارد نيستم و در
فارسى هم هر چه گشتم پيدا نكردم،اگر مىتوانى صد جمله از پيغمبر
براى من پيدا كن و ترجمه هم بكن ولى بعد به قلم خودم در مىآورم كه
مطابق ذوق خودم باشد.گفتم بسيار خوب.من صد جمله از رسول اكرم
جمعآورى كردم و در اختيارش قرار دادم.ترجمه هم كردم كه يك وقت در
معنايش اشتباه نكند.بعد هم او در كتابى به نام«حكمت اديان»چاپ
كرد (4) . البته آنجا اسم نبرد كه اين صد جمله پيغمبر
را از كجا گرفته است.من هم نمىخواستم،چون منظورم اين بود كه اين
كار انجام شود.به هر حال يك وقتبه من رسيد و گفت:فلانى!پيغمبر ما
يك چنين سخنانى داشته؟!من كه نمىدانستم.در صورتى كه خود اين
نويسنده يك نويسنده معروف ايران و كسى است كه در كشورهاى خارجى
احيانا روى او حساب مىكنند و وقتى مىخواهند نويسندههاى درجه اول
ايران را بشمارند يكى هم او را مىشمارند.يك آدمى كه به قول خودش
سيد است و[در همه]عمرش هم سر و كارش با كتاب بوده است،خبر نداشت كه
پيغمبر ما چنين سخنانى دارد.به من گفت:پيغمبر ما يك چنين سخنانى
داشته و من نمىدانستم؟!گفتم:بله.بعد كه كتاب چاپ شد گفت:فلانى،من
حالا مىبينم سخنان پيغمبر اسلام بر سخنان تمام پيغمبران عالم
مىچربد،اينقدر عميق و پر معناست.
چرا ما مسلمانها بايد اينقدر كوتاهى كرده باشيم كه يك نويسنده
ما-كه او هم كوتاهى كرده است-اطلاع نداشته باشد كه اصلا پيغمبر
سخنان حكمت آميزى هم دارد يا ندارد،با اينكه من اين سخنان را
انتخاب نكرده بودم،بعضى در ذهنم بود،برخى را از روى اثنى عشريه و
بعضى را از روى تحف العقول نوشتم و در اختيارش قرار دادم.
در سيره و رفتار پيغمبر شايد ما از اين هم بيشتر كوتاهى كرده
باشيم.چند سال پيش من فكر كردم كه در زمينه سيره پيغمبر اكرم كتابى
بنويسم به همين سبكى كه عرض خواهم كرد.مقدار زيادى يادداشت تهيه
كردم،ولى هر چه جلوتر رفتم ديدم مثل اين است كه دارم وارد دريايى
مىشوم كه به تدريج عميقتر مىشود.البته صرف نظر نكردم و مىدانم
كه من نمىتوانم ادعا كنم كه مىتوانم سيره پيغمبر را بنويسم
ولى«ما لا يدرك كله لا يترك كله». بالاخره تصميم دارم به حول و
قوه الهى روزى چيزى در اين زمينه بنويسم تا بعد ديگران بيايند
بهترش را بنويسند.ولى وقتى انسان تعمق مىكند مىبيند چقدر عميق
است.همين طور كه سخنان پيغمبر ما عميق است،رفتار پيغمبر ما آنقدر
عميق است كه از جزئىترين كار پيغمبر مىشود قوانين استخراج كرد.يك
كار كوچك پيغمبر يك چراغ است،يك شعله است، يك نورافكن استبراى
انسان كه تا مسافتهاى بسيار دور را نشان مىدهد.
معنى«سيره»
ابتدا لغت«سيره»را معنى كنم كه تا اين لغت را معنى نكنم
نمىتوانم سيره پيغمبر را تفسير كنم.«سيره»در زبان عربى از
ماده«سير»است (5) .«سير»يعنى حركت،رفتن،راه رفتن.
«سيره»يعنى نوع راه رفتن.سيره بر وزن فعلة است و فعلة در زبان
عربى دلالتبر نوع مىكند. مثلا جلسه يعنى نشستن،و جلسه يعنى سبك و
نوع نشستن.و اين نكته دقيقى است.سير يعنى رفتن،رفتار،ولى سيره يعنى
نوع و سبك رفتار.آنچه مهم استشناختن سبك رفتار پيغمبر است.آنها كه
سيره نوشتهاند،رفتار پيغمبر را نوشتهاند.اين كتابهايى كه ما به
نام«سيره»داريم سير است نه سيره.مثلا سيره حلبيه سير است نه
سيره،اسمش سيره هست ولى واقعش سير است.رفتار پيغمبر نوشته شده است
نه سبك پيغمبر در رفتار،نه اسلوب رفتار پيغمبر،نه متد پيغمبر.
سبك شناسى
مساله متد خيلى مهم است.مثلا در باب شعر،رودكى را مىگوييم
شاعر،سنايى را هم مىگوييم شاعر،مولوى را هم مىگوييم شاعر،فردوسى
را هم مىگوييم شاعر،صائب را هم مىگوييم شاعر،حافظ را هم مىگوييم
شاعر.براى يك آدمى كه وارد سبك شعر نباشد همه شعر است.مىگويد
شعر،شعر است ديگر،شعر كه فرق نمىكند.ولى يك آدم وارد مىفهمد كه
شعر سبكهاى مختلف دارد،شعر به سبك هندى داريم،شعر به سبك خراسان
داريم،شعر مثلا به سبك عرفان داريم،و سبكهاى ديگر.در شعر شناسى
آنچه مهم استسبك شناسى است،كه ملك الشعراى بهار كتابى در سبك
شناسى نوشته است.حتى در نثر هم سبك شناسى هست و اختصاص به شعر
ندارد.سبك شناسى غير از شعر شناسى و غير از نثر شناسى است.نثر را
آن وقت انسان مىتواند بشناسد كه سبك نثرهاى مختلف را به
دستبياورد،و شعر را آن وقت مىتواند بشناسد كه سبكهاى مختلف در
شعر را به دستبياورد.
مىآييم سراغ هنر.براى يك آدمى كه وارد در هنر نيست،بنايى ديگر
بنايى است،كاشى كارى ديگر كاشى كارى است،كتيبه نويسى ديگر كتيبه
نويسى است.ولى شما برويد سراغ هنر شناسها،مىبينيد شايد دهها سبك
در دنيا وجود دارد و صنعتها و هنرها هر كدام يك سبكى است.مثلا
كتابى به نام«هنر اسلامى»را كه يك آلمانى نوشته اخيرا ترجمه
كردهاند،كتاب خوبى هم هست،يك وقتى هم به من دادند كه آن را در
مجالس تبليغ كنم ولى من چون سبكم نبود كه تبليغ كنم نگفتم،الآن هم
به زبانم آمد.به هر حال كتابى نوشتهاند راجع به هنر اسلامى كه سبك
هنر اسلامى يك سبك مخصوص به خود است.در دنياى اسلام،در تمدن اسلامى
يك سبك[در هنر]به وجود آمد مخصوص به خود،و البته مثل همه سبكهاى
ديگر ممكن است در آن اقتباسهايى از جاهاى ديگر شده باشد ولى خودش
هم استقلال دارد و سبك مخصوص به خود است.
از اينها بالاتر،مىآييم سراغ تفكرات.از نظر يك آدم غير
وارد،ارسطو يك عالم و فيلسوف و متفكر است،ابو ريحان بيرونى يك عالم
و متفكر است،بو على سينا يك عالم و متفكر است، افلاطون يك عالم و
متفكر است،فرانسيس بيكن يك عالم و متفكر است،استوارت ميل و دكارت و
هگل همين طور.بعد،از آن طرف برويم سراغ يك عده ديگر،شيخ صدوق يك
عالم است،شيخ كلينى يك عالم است،اخوان الصفا يك عده علما بودند و
همهشان هم شيعه هستند،خواجه نصير الدين يك عالم است.ولى يك آدم
وارد مىداند كه ميان سبك و متد و روش اين عالمها از زمين تا آسمان
تفاوت است.يك عالم سبكش سبك استدلالى و قياسى است،يعنى در همه
مسائل از منطق ارسطويى پيروى مىكند:اگر طب را در اختيار او قرار
بدهى طب را مىخواهد با منطق ارسطويى به دستبياود،اگر فقه را هم
به او بدهى مىخواهد با منطق ارسطويى استدلال كند،اگر ادبيات و نحو
و صرف را هم در اختيارش قرار بدهى منطق ارسطويى را در آن به كار
مىبرد،سبكش اين گونه است.يكى ديگر سبكش سبك تجربى است،مثل بسيارى
از علماى جديد.مىگويند فرق!52 سبك ابو ريحان بيرونى و سبك بو على
سينا اين است كه سبك بو على سينا منطقى ارسطويى است ولى سبك ابو
ريحان بيرونى بيشتر حسى و تجربى بوده است،با اينكه اينها معاصر هم
و هر دو هم نابغه هستند.يك نفر سبكش عقلى است،ديگرى سبكش نقلى
است.بعضى اصلا سبك عقلى هيچ ندارند،در همه مسائل اعتمادشان فقط به
منقولات است،غير از منقولات،ديگر به هيچ چيز اعتماد ندارند.مثلا
مرحوم مجلسى اگر طب هم بخواهد بنويسد،مىخواهد طبى بنويسد بر اساس
منقولات،و چون تكيهاش روى منقولات است،خيلى اهميت هم نمىدهد به
صحيح و[سقيمش]يا لا اقل در كتابهايش همه را جمع مىكند.اگر
مىخواهد در سعد و نحس ايام هم بنويسد،باز به منقولات استناد
مىكند.يكى سبكش منقول است،يكى سبكش معقول است، يكى سبكش حسى
است،يكى سبكش استدلالى است،يكى سبكش به قول امروزيها ديالكتيكى
استيعنى اشياء را در جريان و حركت مىبيند،يكى سبكش استاتيك
استيعنى اصلا حركت را در نظام عالم دخالت نمىدهد.چندين سبك وجود
دارد.
حال مىآييم در رفتارها.رفتارها نيز سبكهاى مختلف دارد.سيره
شناسى يعنى سبك شناسى. اولا يك كليتى دارد:سلاطين عالم به طور كلى
يك سبك و يك سيره و يك روش مخصوص به خود دارند با اختلافاتى كه
ميان آنها هست،فلاسفه يك سبك مخصوص به خود دارند، رياضت كشها يك
سبك مخصوص به خود دارند،پيغمبران به طور كلى يك سبك مخصوص به خود
دارند،و هر يك را كه جدا در نظر بگيريم[يك سبك مخصوص به خود
دارد.مثلا] پيغمبر اكرم يك سبك مخصوص به خود دارد.
در اينجا يك نكته ديگر را بايد عرض كنم:اينكه عرض كردم در هنر
سبكها مختلف است،در شعر سبكها مختلف است،در تفكر سبكها مختلف
است،در عمل سبكها مختلف است،اين براى آدمهايى است كه سبك داشته
باشند.اكثريت مردم اصلا سبك ندارند.خيلى افراد كه شعر مىگويند
اصلا سبك ندارند،سبك سرش نمىشود.خيلى از هنرمندها(شايد كوبيستها
اين طور باشند)اساسا سبك سرشان نمىشود.خيلى از مردم در تفكرشان
اصلا سبك و منطق ندارند،يك دفعه به نقل استناد مىكند،يك دفعه به
عقل استناد مىكند،يك دفعه حسى مىشود،يك دفعه عقلى مىشود.اينها
مادون منطقاند.من به مادون منطقها كارى ندارم.در رفتار هم!53
اكثريت قريب به اتفاق مردم سبك ندارند.اگر به ما بگويند سبكت را[در
رفتار] بگو،سيره خودت را بيان كن،روشت را بيان كن،تو در حل مشكلات
زندگى[چه روشى دارى؟ پاسخى نداريم].هر كسى براى خودش در زندگى هدف
دارد،هدفش هر چه مىخواهد باشد، يكى هدفش عالى است،يكى هدفش پست
است،يكى هدفش خداست،يكى هدفش دنياست. بالاخره انسانها هدف
دارند.بعضى افراد براى هدف خودشان اصلا سبك ندارند،روش انتخاب
نكردهاند،روش سرشان نمىشود.ولى قليلى از مردم هستند كه در راهى
كه مىروند سبك و روش دارند.قليلى از مردم اين جورند و الا اكثريت
مردم دون منطقاند،دون سبكاند،دون روشاند،به اصطلاح هرج و مرج[بر
اعمالشان حكمفرماست و]همج رعاع[هستند.]
سيره پيغمبر يعنى سبك پيغمبر،متدى كه پيغمبر در عمل و در روش
براى مقاصد خودش به كار مىبرد.بحث ما در مقاصد پيغمبر نيست،مقاصد
پيغمبر عجالتا براى ما محرز است.بحث ما در سبك پيغمبر است،در روشى
كه پيغمبر براى هدف و مقصد خودش به كار مىبرد.مثلا پيغمبر تبليغ
مىكرد.روش تبليغى پيغمبر چه روشى بود؟سبك تبليغى پيغمبر چه سبكى
بود؟پيغمبر در همان حال كه مبلغ بود و اسلام را تبليغ مىكرد،يك
رهبر سياسى براى جامعه خودش بود.از وقتى كه آمد به مدينه،جامعه
تشكيل داد،حكومت تشكيل داد،خودش رهبر جامعه بود.سبك و متد رهبرى و
مديريت پيغمبر در جامعه چه متدى بود؟پيغمبر در همان حال قاضى بود و
ميان مردم قضاوت مىكرد.سبك قضاوتش چه سبكى بود؟پيغمبر مثل همه
مردم ديگر زندگى خانوادگى داشت،زنان متعدد داشت،فرزندان داشت.سبك
پيغمبر در زن دارى چگونه بود؟سبك پيغمبر در معاشرت با اصحاب و
ياران و به اصطلاح مريدها چگونه بود؟پيغمبر دشمنان سرسختى داشت.سبك
و روش پيغمبر در رفتار با دشمنان چه بود؟و دهها سبك ديگر در
قسمتهاى مختلف ديگر كه اينها بايد روشن بشود.
سبكهاى مختلف در رفتار
مثلا رهبرهاى اجتماعى و سياسى،بعضى اساسا سبكشان يعنى آنچه كه
بدان اعتماد دارند، فقط زور است،جز زور به چيز ديگرى ايمان و
اعتماد ندارد، منطقشان اين است:يك گره شاخ از دو ذرع دم بهتر
است،يعنى غير زور هر چه هستبريز دور،سياستى كه الآن امريكاييها در
دنيا عمل مىكنند كه معتقدند مشكلات را فقط و فقط با زور مىشود حل
كرد،غير زور را رها كن.بعضى ديگر در سياست و در اداره امور بيش از
هر چيزى به نيرنگ و فريب اعتماد دارند: سياست انگليس مآبانه،سياست
معاويهاى.آن اولى سياستيزيدى بود.يزيد و معاويه هر دو از نظر هدف
يكى هستند،هر دو شقى و اشقى الاشقياء هستند ولى متد يزيد با متد
معاويه فرق مىكند.متد يزيد الدرم بولدرم يعنى زور بود ولى متد
معاويه بيش از هر چيز ديگر نيرنگ، فريب،نفاق،حقه بازى و مكارى بود.
يك نفر ديگر ممكن است متدش بيشتر اخلاق به معنى واقعى باشد نه
تظاهر به اخلاق كه باز مىشود همان نيرنگ معاويهاى،صداقت،صفا و
صميميت.تفاوت سيره على عليه السلام و سيره معاويه در سياست در همين
بود.اكثر مردم زمان،سياست معاويه را ترجيح مىدادند، مىگفتند
سياستيعنى همين كارى كه معاويه مىكند (6) .مىآمدند
به على عليه السلام مىگفتند:تو چرا همان متدى را كه معاويه به كار
مىبرد به كار نمىبرى تا كارت پيش برود؟ تو به اين فكر باش كه
كارت پيش برود،حالا هر چه شد،يك جا آدم بايد پول قرض كند،از اين
بگيرد به آن بدهد،يك جا هم يك وعدهاى مىدهد،دروغ هم در آمد در
آمد،مىتواند وعده بدهد بعد هم عمل نكند.بگذار كارت پيش برود،آن
مهمتر است.تا جايى كه براى بعضى توهم پيدا شد كه شايد على اين
راهها را بلد نيست،معاويه زيرك و زرنگ است،على اين زرنگيها را
ندارد،كه فرمود:
و الله ما معاوية بادهى منى.
چرا اشتباه مىكنيد؟!به خدا قسم كه معاويه از من داهيهتر و
زيركتر نيست.شما خيال مىكنيد من كه غدر به كار نمىبرم راهش را
بلد نيستم؟!
و لكنه يغدر و يفجر.
او غدر و نيرنگ به كار مىبرد و فسق و فجور مىكند.
و لو لا كراهية الغدر لكنت من ادهى الناس.
اگر نبود كه خداى متعال دوست نمىدارد غدارى را،آن وقت مىديديد
من به آن معنايى كه شما اسمش را گذاشتهايد دهاء و معاويه را داهيه
مىخوانيد[داهيه هستم يا نه؟]آن وقت مىديديد كه داهيه كيست،من
داهيه هستم يا معاويه؟
و لكن كل غدرة فجرة و كل فجرة كفرة و لكل غادر لواء يعرف به يوم
القيامة (7) .
من چگونه در سياست نيرنگ به كار ببرم در صورتى كه مىدانم غدر و
نيرنگ و فريب،فسق و فجور است،و اين فسق و فجورها در حد كفر است و
در قيامت هر غدارى با پرچمى محشور مىگردد!ابدا من غدر به كار
نمىبرم.
اينها را مىگويند سبك:سبكى كه به زور اعتماد مىكند،سبكى كه به
نيرنگ اعتماد مىكند، سبكى كه به تماوت اعتماد مىكند،يعنى خود را
به موش مردگى زدن،خود را به بىخبرى زدن.يك سياستمدار پير مردى بود
كه در چند سال پيش مرد و به اين قضيه معروف بود.حالا نمىدانم
واقعا ساده بوده يا نه،ولى عدهاى مىگويند خودش را به سادگى
مىزد.نخست وزير بود.يكى از ملاهاى خيلى بزرگ را گرفته بودند،بعد
رفته بودند سراغش كه آقا چرا او را گرفتند؟گفته بود كار دست
كيست؟حالا نخست وزير مملكت است،مىگويد كار دست كيست؟ من به كى
مراجعه كنم؟خوب او هم سبكى انتخاب كرده بود كه خودش را به حماقت و
نفهمى و نادانى بزند،و از همين راه به اصطلاح خرش را از پل
بگذراند.هدف اين است كه خرش از پل بگذرد و لو اينكه مردم بگويند او
احمق است.اين هم يك سبكى است:سبك تماوت،يعنى خود را به مردگى
زدن،خود را به حماقت زدن،خود را به بىخبرى زدن،و عدهاى با اين
سبك كار خودشان را پيش مىبرند.
بعضى سبكشان در كارها دفع الوقت كردن است،واقعا به دفع الوقت
اعتماد دارند.بعضى سبكشان بيشتر دورانديشى است.بعضى در سبك خودشان
قاطع و برنده هستند.بعضى در سبكشان قاطع و برنده نيستند.بعضى در
سبك خودشان فردى هستند يعنى تنها تصميم مىگيرند.بعضى اساسا حاضر
نيستند تنها تصميم بگيرند،آنجا هم كه كاملا مطلب برايش روشن
استباز تنها تصميم نمىگيرند،و اين مخصوصا در سيره پيغمبر اكرم
عجيب است:در مقام نبوت،در مقامى كه اصحاب آنچنان به او ايمان دارند
كه مىگويند اگر تو فرمان بدهى خود را به دريا بريزيم به دريا
مىريزيم،در عين حال نمىخواهد سبكش انفرادى باشد و در مسائل تنها
تصميم بگيرد،براى اينكه اقل ضررش اين است كه به اصحاب خودش شخصيت
نداده،يعنى گويى شما اساسا فكر نداريد،شما كه فهم و شعور
نداريد،شما ابزاريد،من بايد فقط دستور بدهم و شما عمل كنيد.آن وقت
لازمهاش اين است كه فردا هر كس ديگر هم رهبر بشود همين طور عمل
كند و بگويد:لازمه رهبر اين است كه رهبر فكر و نظر بدهد و غير رهبر
هر كه هست فقط بايد ابزارهاى بلا ارادهاى باشند و عمل كنند.ولى
پيغمبر در مقام نبوت چنين كارى را نمىكند.شورا تشكيل مىدهد كه
اصحاب چه بكنيم؟«بدر»پيش مىآيد شورا تشكيل مىدهد،«احد»پيش مىآيد
شورا تشكيل مىدهد:اينها آمدهاند نزديك مدينه، چه مصلحت
مىدانيد؟از مدينه خارج بشويم و در بيرون مدينه با آنها بجنگيم يا
در همين مدينه باشيم و وضع خودمان را در داخل مستحكم كنيم،اينها
مدتى ما را محاصره مىكنند، اگر موفق نشدند شكستخورده
برمىگردند.بسيارى از سالخوردگان و تجربه كارها تشخيصشان اين بود
كه مصلحت اين است كه در مدينه بمانيم.جوانها كه بيشتر به اصطلاح
حالت غرورى دارند و به جوانىشان بر مىخورد گفتند:ما در مدينه
بمانيم و بيايند ما را محاصره كنند؟!ما تن به چنين كارى
نمىدهيم،مىرويم بيرون هر جور هست مىجنگيم. تاريخ مىنويسد خود
پيغمبر اكرم مصلحت نمىديد كه از مدينه خارج بشوند،مىگفت اگر در
مدينه باشيم موفقيتمان بيشتر است،يعنى نظرش با آن سالخوردگان و
تجربهكارها موافق بود،ولى ديد اكثريت اصحابش كه همان جوانها بودند
گفتند:نه يا رسول الله!ما از مدينه مىزنيم بيرون،مىرويم در دامنه
احد همان جا با آنها مىجنگيم.جلسه تمام شد.يك وقت ديدند پيغمبر
اسلحه پوشيده بيرون آمد و فرمود:برويم بيرون.همانهايى كه اين نظر
را داده بودند،آمدند گفتند:يا رسول الله!چون شما از ما نظر خواستيد
ما اين جور نظر داديم،ولى در عين حال ما تابع شما هستيم.اگر شما
مصلحت نمىدانيد،ما بر خلاف نظر خودمان در مدينه! 57
مىمانيم.فرمود:پيغمبر همين قدر كه اسلحه پوشيد و بيرون آمد،ديگر
صحيح نيست اسلحهاش را كنار بگذارد.حالا كه بنا شد برويم
بيرون،مىرويم بيرون.
غرض اين جهت است كه اينها سبكها و روشهاى مختلف است كه خوب است
در قسمتهاى مختلف بررسى بشود.اينها فهرستهاى مختصرى بود كه براى
شما عرض كردم.شايد هر شبى توفيق پيدا كنيم كه شيوه و روش پيغمبر را
در هر قسمتى از اين قسمتها براى شما بيان كنيم.
فلسفه ذكر مصيبت
ايام از نظرى به حضرت زهرا(سلام الله عليها)تعلق دارد.نكتهاى
را چون ديشب يكى از جوانان سؤال كرد مىخواهم برايتان عرض كنم،شايد
خوب باشد.البته من هيچ وقت اصرار ندارم كه در هر سخنرانى لزوما ذكر
مصيبت كنم.اگر سخن رسيد به جايى كه ببينم ذكر مصيبت كردن،به خودم
تحميل كردن است و بايد از جايى به جاى ديگر بروم،نمىگويم.ولى
اكثر،خصوصا در ايام مصيبت،و لو به طور اشاره هم شده است ذكر مصيبت
مىكنم.جوانى از من پرسيد كه آيا اين كار ضرورتى يا حسنى دارد يا
نه؟اگر بناست مكتب امام حسين عليه السلام احيا بشود،آيا ذكر مصيبت
امام حسين هم ضرورتى دارد؟گفتم بله،دستورى است كه ائمه اطهار به ما
دادهاند و اين دستور فلسفهاى دارد و آن اينكه هر مكتبى اگر
چاشنيى از عاطفه نداشته باشد و صرفا مكتب و فلسفه و فكر
باشد،آنقدرها در روحها نفوذ ندارد و شانس بقا ندارد،ولى اگر يك
مكتب چاشنيى از عاطفه داشته باشد،اين عاطفه به آن حرارت مىدهد.
معنا و فلسفه يك مكتب،آن مكتب را روشن مىكند،به آن مكتب منطلق
مىدهد،آن مكتب را منطقى مىكند.بدون شك مكتب امام حسين منطق و
فلسفه دارد،درس است و بايد آموخت اما اگر ما دائما اين مكتب را
صرفا به صورت يك مكتب فكرى بازگو كنيم حرارت و جوشش گرفته مىشود و
اساسا كهنه مىگردد.اين،بسيار نظر بزرگ و عميقانهاى بوده است،يك
دورانديشى فوق العاده عجيب و معصومانهاى بوده است كه گفتهاند
براى هميشه اين چاشنى را از دست ندهيد،چاشنى عاطفه،ذكر مصيبتحسين
بن على عليه السلام يا امير المؤمنين يا امام حسن يا ائمه ديگر و
يا حضرت زهرا(سلام الله عليها).اين چاشنى عاطفه را ما حفظ و
نگهدارى كنيم.!58 چون اين ايام فاصله زمان وفات رسول اكرم و وفات
حضرت زهرا هست قهرا تعلق بيشترى به وجود مقدس ايشان دارد.دو سه
كلمهاى ذكر مصيبت مىكنم.
نوشتهاند:«ما زالتبعد ابيها معصبة الراس،ناحلة الجسم،باكية
العين،منهدة الركن».زهرا را بعد از پدر نديدند كه هيچ وقت
عصابهاى را كه به سر بسته بود از سر باز كند.روز به روز زهرا
لاغرتر و ناتوانتر مىشد.بعد از پدر هميشه زهرا را با چشمى گريان
ديدند.«منهدة الركن»اين جمله معنى عجيبى دارد.«ركن»يعنى پايه،مثل
يك ساختمان كه پايههايى دارد و روى آن پايهها ايستاده است.از نظر
جسمانى،پا و ستون فقرات ركن انسان است،يعنى انسان كه مىايستد روى
اين بناى استخوانى مىايستد.گاهى از نظر جسمى،اين ركن خراب مىشود،
مثل كسى كه فرض كنيد پاهايش را بريده باشند يا ستون فقراتش درهم
شكسته باشد.ولى گاهى انسان از نظر روحى آنچنان درهم كوبيده مىشود
كه گويى آن پايههاى روحى كه روى آن ايستاده استخراب شده است.زهرا
را بعد از پدر اينچنين توصيف كردهاند.زهرا و پيغمبر عاشقانه
يكديگر را دوست مىدارند.به فرزندانش امام حسن و امام حسين كه نگاه
مىكند، بىاختيار مىگريد،مىگويد:فرزندان من!كجا رفت آن پدر
مهربان شما كه شما را به دوش مىگرفت،شما را به دامن مىگذاشت و
دست نوازش به سر شما مىكشيد؟
و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم و صلى الله على محمد
و آله الطاهرين.
2- امالى شيخ طوسى،ج 2/ص 98 و99.
3- سفينة البحار،ج 1/ص 392.
5- لغت«سيره»را شايد از قرن اول و دوم هجرى،مسلمين به كار
بردند.گو اينكه در عمل، مورخين ما از عهده خوب بر نيامدند ولى
لغتبسيار عالىاى انتخاب كردند.شايد قديمترين سيرهها را ابن
اسحاق نوشته كه بعد از او ابن هشام آن را به صورت يك كتاب در آورده
است.و مىگويند ابن اسحاق شيعه بوده و در حدود نيمه قرن دوم هجرى
مىزيسته است.
6- هنوز هم لغت«سياست»در ميان ما مساوى استبا نيرنگ و فريب،و
حال آنكه ياستيعنى اداره،و سائس يعنى مدير.ما در باره ائمه
مىگوييم:«وساسة العباد»يعنى سياستمداران بندگان،سائسهاى
بندگان،ولى كم كم اين لغت مفهوم نيرنگ و فريب را پيدا كرد.
7- نهج البلاغه صبحى صالح،ص 318،خطبه 200.