مجموعه آثار شهيد مطهرى (۱۶)

سيرى در سيره نبوى، جاذبه و دافعه على  (ع)، سيرى در نهج البلاغه، صلح امام حسن (ع)

- ۲ -


ب موج اسلامى

هر حادثه‏اى در جهان طبيعت(خواه طبيعت‏بيجان يا طبيعت جاندار)جنبشى مى‏آفريند و موجى گرداگرد خويش به وجود مى‏آورد.بلكه هر حادثه‏اى خود موجى و جنبشى است كه بر سطح اين اقيانوس بيكران نمودار مى‏گردد.

اين اقيانوس كه ما آن را با نامهاى جهان،طبيعت،گيتى و غيره مى‏خوانيم و از طول و عرض و عمق آن فقط خدا آگاه است،همواره از درون خويش امواجى برون مى‏فكند و جنبشهايى توليد مى‏كند.آنچه بر ما از اين اقيانوس نمودار مى‏شود و در حيطه حواس ما قرار مى‏گيرد و عقل ما در جستجوى كنه و ماهيت آنها بر مى‏آيد-از نظرى-همين امواج و چين و شكن‏هاست كه آنها را«حادثه‏»مى‏خوانيم و نامهاى مختلف بر آنها مى‏نهيم و در جستجوى معرفت آنها بر مى‏آييم.اگر اين امواج و چين و شكن‏ها و به عبارت ديگر اگر اين‏«تعينات‏»نمى‏بود راهى براى معرفت نبود،زيرا نشانى نبود بلكه طبيعت و جهانى در كار نبود.چه،جدايى طبيعت از جنبش و تموج امكان پذير نيست.

همين نشانه‏ها و علامتها و پيچ و خم‏ها و نشيب و فرازهاست كه به حواس ما امكان عكسبردارى از اشياء مى‏دهد و آن عكس و تصويرها به دست قاضى عقل سپرده مى‏شود.

از اين رو،هر چيزى در طبيعت تا هست متموج است و در جنبش و تكاپوست، و تا متموج است و در تكاپوست هست.بى‏موجى و بى‏جنبشى مساوى نيستى است:

ساحل افتاده گفت گرچه بسى زيستم آه نه معلوم شد هيچ كه من چيستم موج ز خود رفته‏اى تيز خراميد و گفت هستم اگر مى‏روم،گر نروم نيستم

امواج طبق خاصيت ذاتى خود،به محض پيدايش رو به وسعت و گسترش مى‏نهند،متواليا بر وسعت دايره خويش مى‏افزايند و فاصله محيط و مركز را بيشتر مى‏كنند.و از طرف ديگر،به هر نسبت كه بر وسعت دايره خود مى‏افزايند،از قوت وشدت طول آنها كاسته مى‏شود،تدريجا ضعيف و ضعيفتر مى‏گردند و طولشان كم و كمتر مى‏شود تا آنكه به نيستى و نابودى-لا اقل از نظر ما-مى‏گرايند و به دنياى عدم مى‏پيوندند.

برخورد امواج با يكديگر سبب خنثى شدن موج ضعيفتر مى‏گردد.امواج قويتر جلو توسعه امواج ضعيفتر را مى‏گيرند و آنها را به ديار نيستى مى‏فرستند.از اين رو،برخورد با موانع و عوامل قويتر عامل ديگرى است‏براى نابود شدن امواج و حوادث و پديده‏هاى جهان.حكما اين نوع از نيستى و نابودى را كه در اثر برخورد با موانع است‏«موت اخترامى‏»و نوع اول را كه از پايان يافتن نيروى بقا ناشى مى‏شود«موت طبيعى‏»مى‏نامند.

هو الذى...ثم قضى اجلا و اجل مسمى عنده (1) .

محيط اجتماع بشرى با مجموع حوادث بزرگ و كوچك،سودمند يا زيان آورى كه در آن رخ مى‏دهد،خود دريايى است پر از موج و جنبش و توفان و لرزش.امواج اين دريا نيز به تدريج رو به وسعت مى‏نهند و در برخورد با هم،يكديگر را مغلوب مى‏نمايند.اما برخى از امواج اين درياى عظيم بر خلاف ساير امواج-كه هر چه بر وسعتشان افزوده مى‏شود از قدرت و قوتشان كاسته مى‏شود و رو به نابودى مى‏روند-به موازات وسعت دايره،بر قوت و قدرت و طول آنها افزوده مى‏شود و توان مقابله آنها با امواج مخالف فزونى مى‏گيرد،گويى از نوعى اصيت‏حياتى بهره‏مندند و نيروى مرموز«نمو»و رشد در آنها نهفته است.

آرى،برخى از امواج اجتماعى زنده‏اند.امواج زنده همانهاست كه از جوهر حيات سرچشمه مى‏گيرد،مسيرشان مسير حيات و جهتشان رقاء و تكامل است.پاره‏اى از نهضتهاى فكرى، علمى،اخلاقى و هنرى از آن جهت جاويد مى‏مانند كه خود زنده‏اند و از نيروى مرموز حيات بهره‏مندند.

زنده‏ترين امواج اجتماعى،امواج و جنبشهاى دينى است.پيوند اين امواج و اين نهضتها با جوهر حيات و فطرت زندگى از هر چيز ديگر اصيلتر است.در هيچ حركت و در هيچ موج ديگر اين اندازه نيروى حياتى و قدرت رشد و بالندگى وجود ندارد.

تاريخ اسلام،از اين نظر سخت آموزنده و تكان دهنده است.اسلام در ابتدا به صورت يك موج بسيار كوچكى پديد آمد.آن روز كه حضرت محمد بن عبد الله صلى الله عليه و آله از كوه حرا به زير آمد در حالى كه دنياى درونش دگرگون شده بود و با[دنياى]غيب و ملكوت اتصال يافته و از فيوضات الهى لبريز شده بود و فرياد بر آورد:«قولوا لا اله الا الله تفلحوا»اين موج شروع شد، بر خلاف هزاران امواج پر سر و صدا و پر دبدبه جهان،در روزهاى اول از چهار ديوار خانه‏اى كه تنها سه تن:محمد صلى الله عليه و آله و خديجه و على عليه السلام را در بر مى‏گرفت تجاوز نمى‏كرد.اندكى طول نكشيد كه به ساير خانه‏هاى مكه سرايت كرد.پس از حدود ده سال به خارج مكه بالخصوص مدينه كشيده شد و در مدت كمى به ساير نقاط جزيرة العرب امتداد يافت و در كمتر از نيم قرن دامنه‏اش سراسر جهان متمدن آن روز را گرفت و آوايش به همه گوشها رسيد.

اين موج-همان طور كه خاصيت موجهاى زنده است-به موازات اينكه رو به وسعت و گسترش نهاد،بر قوت و قدرت و طول خويش افزود.هيچ دين،آيين،مسلك و نهضتى را نمى‏توان يافت كه در طول اين چهارده قرن تحت تاثير اسلام قرار نگرفته باشد،و هيچ نقطه متمدن را نمى‏توان پيدا كرد كه در آنجا اسلام نفوذ نكرده باشد.امروز نيز پس از چهارده قرن و در آغاز پانزدهمين قرن بعثت،بشر شاهد وسعت تدريجى و قوت و قدرت روز افزون آن است.

تاريخ و آمار نشان مى‏دهد كه اين آيين پاك قرن به قرن پيشتر رفته و بر عدد پيروان خويش افزوده است و اين پيشرفت تدريجى و طبيعى بوده است،و اگر سرزمينى را مانند اندلس به زور از زير سايه پرچم مقدس و پرجلالش بيرون برده‏اند،سرزمينهاى بزرگتر و پرجمعيت‏ترى مانند اندونزى و چين و غيره به طوع و رغبت،افتخار پيروى‏اش را پذيرفته‏اند.

قرآن كريم خاصيت رشد و نمو جنبش اسلامى را چنين توصيف مى‏كند:

«...و مثل آنها در انجيل مثل زراعتى است كه اول فقط سبزه نازكى از آن از زمين بر مى‏دمد، پس خداوند او را نيرومند مى‏سازد،آنگاه ستبر مى‏گردد،پس روى تنه خويش مى‏ايستد،رشد و نمو سريع و سبزى و خرمى اين زراعت موجب شگفتى همه كشاورزان مى‏شود،تا خداوند كافران و بدخواهان را به خشم آرد. (2) »

موج اسلامى در طول تاريخ چهارده قرنى خود با امواج مخالف سهمگين نژادى،مذهبى، سياسى و فرهنگى روبرو شده است.بگذريم از سدها و ديوارهايى كه مردم لجوج و متعصب و جاهل عرب صدر اسلام در جلو اين موج مقدس كشيدند و يكى پس از ديگرى در هم شكست. تاريخ اسلام،مخصوصا در دويست‏ساله اول پر است از امواج مخالف مذهبى،نژادى و سياسى كه هيچ كدام تاب مقاومت نياورده،نيست و نابود شده‏اند و اكنون جز نامى از آنها در تاريخ نيست و تنها در اين قرن،استعمارگران غربى-كه به هر ريسمان پوسيده‏اى عليه اسلام دست مى‏يازند-درصدد بهره‏بردارى از آنها افتاده‏اند.

از آنها بالاتر،نهضتها و موجهاى فكرى و فلسفى و علمى و بالاخره فرهنگى اين چهارده قرن است.نهضتهاى فرهنگى با كسى و چيزى سر عناد ندارند،اما هر مانع و سدى را از جلو خود بر مى‏دارند و هر درخت كهنسالى را كه سر راه را بگيرد ريشه‏كن مى‏كنند.

اسلام در تاريخ چهارده قرنى خود نه تنها ضربه و صدمه‏اى از نهضتهاى فرهنگى نديده است، بلكه خود موجد نهضتهاى عظيم فرهنگى شد،تمدن و فرهنگ را در خدمت‏خويش گرفت و رهبرى كرد و به آنها جان و ايمان داد و قوى و پايدارشان ساخت.

اكنون نيز كه نيمه دوم قرن بيستم است و دوران جنگ ايدئولوژيها و عقايد است،اسلام رقيب سرسختى براى آنها به شمار مى‏رود،آنها را يا به خدمت‏خود مى‏گمارد و يا پيروزمندانه با آنها دست و پنجه نرم مى‏كند.چه نشانى براى جاندار بودن و جاويد ماندن بهتر از اين؟!

اسلام از طرفى پيمان خويش را با عقل،سخت استوار كرده است،عقل را به عنوان يكى از اركان اصلى دين پذيرفته،بالاتر،پيامبر درونى‏اش خوانده است.از طرف ديگر،ملك و ملكوت، دنيا و آخرت،جسم و روح،ظاهر و باطن،ماده و معنى را يكجا در نظر گرفته و همه جانبه نگريسته و از هر افراط و تفريطى دورى جسته است.از اينها گذشته،«برنامه كامل‏»خويش را به وسيله رهبرى شايسته و مجريانى لايق به جهان عرضه كرده است.

از اين رو عجيب نيست كه وقتى امروز در فاصله چهارده قرن تمام،كارنامه مشعشع اين آيين پاك را مطالعه مى‏كنيم آن را مملو از افتخارات مى‏بينيم.

بگذريم از گروهى مغرض و جاهل كه به عللى-كه بر كسى پوشيده نيست-گاه بيگاه قضاوتهاى مغرضانه درباره اسلام كرده‏اند.وجدان جهان،ترازوى عدل الهى است.حقيقت‏براى هميشه مكتوم نمى‏ماند.حقيقت،خود به تجربه نشان داده است كه در نهايت امر وجدان و انصاف دشمن را بر مى‏انگيزد.

نيرومندترين و مجهزترين مخالفان اسلام در طول اين چهارده قرن،مسيحيان بوده‏اند. هنگامى كه به تاريخچه داورى اين رقيب نيرومند مى‏نگريم مى‏بينيم دوره به دوره به سوى انصاف گراييده است،و اين خود از طرفى نشانه وجدان جهانى است و از طرف ديگر نشانه حقيقت اسلام است.

موجى چنان زنده كه فرهنگهاى جهان را در خود جذب،و عقلهاى نيرومند مفكران و فلاسفه و دانشمندان را در پيشگاه خود خاضع،و انصاف دشمن را!36 برانگيزد،و پيوسته در حال رشد و نمو باشد تا آنجا كه در حدود هفتصد ميليون (3) جمعيت‏بشرى را در پيشگاه خود خاضع نمايد،جز اينكه از صميم‏«وحى‏»سرچشمه بگيرد و پيام خداى بشر براى بشر باشد و براى نجات بشر رسيده باشد چيز ديگرى نمى‏تواند باشد.هرگز موجى كه از دماغ يك بشر برخيزد، نمى‏تواند اين اندازه خاصيت و اثر داشته باشد.

راستى حيرت‏آور نيست كه مردى‏«امى‏»و درس نخوانده از ميان مردمى بى سواد(اميون)و در سرزمينى كه جز جهل و فساد و خودخواهى و خودپرستى اثرى در آن نيست،بپا خيزد و نهضتى چنين مبارك و ميمون و پر ثمر ايجاد نمايد؟!آرى، فاما الزبد فيذهب جفاء و اما ما ينفع الناس فيمكث في الارض (4) .صدق الله العظيم.


پى‏نوشتها:

1- انعام/2[او كسى است كه...سپس اجل و مدتى قرار داد،و مدتى معلوم نيز نزد خود دارد].

2- «...و مثلهم فى الانجيل كزرع اخرج شطاه فازره فاستغلظ فاستوى على سوقه يعجب الزراع ليغيظ بهم الكفار» .فتح/29.

3- [مطابق آمار آن زمان.]

4- رعد/17[اما كف پوچ و تباه شده از بين مى‏رود و اما آنچه براى مردم سودمند است در زمين مى‏ماند.]