سيرى در سره نبوى
الف ديباچه - دعوتهاى سه بعدى
پديده دعوت كه فردى از افراد يك نوع،ساير افراد را به عقيده و
مرامى بخواند و آنها را به سويى بكشاند،از مختصات اجتماع بشرى است.
شعاع تاثير اين دعوتها از حيث عرض و طول و عمق يكسان
نيست،متفاوت است.تاثير بيشتر آنها كم[بوده]و در ابعاد كوچكى صورت
گرفته و مىگيرد،و لهذا از جنبه تاريخى و اجتماعى قابل توجه و
اهميت نيست.اما پارهاى از دعوتهاست كه لا اقل در يك بعد پيشروى
داشته است، مثلا سطح وسيعى را و لو براى مدت كوتاهى فرا گرفته،و يا
قرنهاى متمادى-هر چند در ميان مردمى اندك-دوام يافته،و يا نفوذى
ريشهدار گرچه در ميان مردمى اندك و در زمانى نسبتا كوتاه پيدا
كرده است.اين گونه دعوتها در خور اهميت و شايسته بررسى و تحليل و
احيانا تجليل است.
آنچه بيش از همه در خور اهميت و قابل توجه است،دعوتهايى است كه
در همه ابعاد پيشروى داشته است،هم سطح بسيار وسيعى را اشغال كرده و
هم قرنهاى متمادى در كمال اقتدار حكومت كرده و هم تا اعماق روح بشر
ريشه دوانده است.
اين گونه دعوتهاى سه بعدى مخصوص سلسله پيامبران است.كدام مكتب
فكرى و فلسفى را مىتوان پيدا كرد كه مانند اديان بزرگ جهان بر
صدها ميليون نفر در مدت سى قرن و بيست قرن و حد اقل چهارده قرن
حكومت كند و به سر ضماير افراد چنگ بيندازد؟همين هتسبب شده كه
پيامبران،مستقيم يا غير مستقيم،آفريننده اصلى تاريخ باشند.
تاريخ به دستبشر،و بشر بيش از هر چيز ديگر به دست پيامبران
ساخته و پرداخته شده است.اگر در عرصه خلاقيت و سازندگى،زمينه
را«انسان»فرض نماييم،هيچ هنرمند و صنعتگرى به پاى پيامبران
نمىرسد.ناموس آفرينش،جهان را مسخر انسان،و انسان را مسخر نيروى
ايمان،و پيامبران را سلسله جنبان اين نيرو قرار داده است.
هر چيزى جز آنچه ايمان نام دارد،از عقل و علم و هنر و صنعت و
قانون و غيره،ابزارى است در دست آدمى و وسيلهاى استبراى ارضاى
تمايلات و تسكين غرايز و تامين خواستههاى پايانناپذير او.آدمى
همه اينها را در راه مقاصد و هواهاى نفس خويش استخدام مىكند و
همچون ابزارى از آنها بهره مىبرد.تنها نيروى ايمان است،آنهم از
نوع ايمانى كه پيامبران عرضه مىكنند كه از يك طرف به تعبير قرآن
حيات تازهاى به روح مىدهد (1) ،يعنى با ارائه يك
سلسله هدفهاى عالى و انسانى و ما فوق طبيعى خواستههاى نوى به وجود
مىآورد و بالتبع احساسات رقيق و عواطف لطيف خلق مىكند و بالاخره
جهان درون انسان را دگرگون ساخته و بسى وسعت مىبخشد،و از طرف ديگر
تمايلات و غرايز طبيعى را تعديل و مهار مىنمايد.
در مقابل قدرت علمى و فنى بشر،هيچ دژ تسخير ناپذيرى وجود ندارد
جز يكى،آن دژ روح و نفس آدمى است.كوه و صحرا و دريا و فضا و زمين و
آسمان،همه در قلمرو قدرت علمى و فنى بشر است.تنها مركزى كه از اين
قلمرو خارج است،نزديكترين آنها به آدمى است.مطيع كردن و مسخر ساختن
اين دژ به قول مولوى:كار عقل و هوش نيست،«شير باطن سخره خرگوش
نيست».
و از قضا خطرناكترين دشمنان آسايش و آرامش،امنيت و عدالت،آزادى
و مساوات،و بالاخره خوشبختى و سعادت بشر در همين دژ پنهان شده و
كمين كرده است:
«اعدى عدوك نفسك التى بين جنبيك.» (2)
بشر امروز پس از اينهمه موفقيتهاى علمى،دردمندانه مىنالد.از چه
مىنالد؟كسريها و كمبودهايش در كدام ناحيه است؟آيا جز در ناحيه خلق
و خوى و«آدميت»است؟بشر امروز از نظر علمى و فكرى پا به جايى نهاده
كه آهنگ سفر افلاك كرده و سقراطها و افلاطونها بايد افتخار
شاگردىاش را بپذيرند،اما از نظر روح و خوى و منش،يك«زنگى مست تيغ
بران به دست»بيش نيست.انسان امروز با همه پيشرفتهاى معجز آسا در
ناحيه علم و فن،از لحاظ مردمى و انسانيت گامى پيش نرفته بلكه با
سياهترين دوران سياه خويش بازگشته استبا يك تفاوت،و آن اينكه از
بركت قدرت علمى و فلسفى و ادبى خويش،بر خلاف گذشته،تمام جنايتها را
در زير پردهاى از تظاهر به انسانيت و اخلاق،نوع پرستى،آزاديخواهى
و صلح دوستى انجام مىدهد.صراحت و يكرويى جاى خود را به دورويى و
فاصله ميان ظاهر و باطن داده است.در هيچ دورهاى مانند عصر جديد
درباره عدالت،آزادى،برادرى،انساندوستى،صلح و صفا،راستى و
درستى،امانت و صداقت،احسان و خدمتسخن گفته نشده است،و در هيچ عصرى
هم مانند اين عصر بر ضد اين امور عمل نشده است.در نتيجه بشر امروز
مصداق سخن خداوند شده است:
و من الناس من يعجبك قوله فى الحيوة الدنيا و يشهد الله على ما
فى قلبه و هو الد الخصام.و اذا تولى سعى في الارض ليفسد فيها و
يهلك الحرث و النسل. (3) در جهان امروز از يك طرف لاف
نوع خواهى و بشر دوستى با بانگى هر چه بلندتر گوشها را مىخراشد،و
از طرف ديگر دامنه ملتپرستى-كه خود نوعى توحش است-با همه تعصبات و
خودخواهىها و قساوتها و آتشافروزىهاى ناشى از آن روز به روز
بالا مىگيرد.اين يكى از تناقضاتى است كه منطق بشر امروز گرفتار آن
است.
آيا سخنى ياوهتر و دعوتى پوچتر از اين مىتوان يافت كه از طرفى
مذهب،آن يگانه پشتوانه ارزشهاى انسانى را پشتسر بگذاريم و از طرف
ديگر دم از انسانيت و اخلاق بزنيم و بخواهيم با زور لفاظى و پند و
اندرزهاى توخالى،طبيعتبشر را تغيير دهيم؟كارى است از قبيل نشر
اسكناس بدون ضامن و پشتوانه.
نه اين است كه بشر اين قرن اين نقصها و كمبوديها را احساس
نمىكند و يا به فكر چاره نيفتاده است،خير،به تمام وجود خويش آن را
لمس مىكند.اين فلسفههاى پر طمطراق و سازمانهاى عظيم بين المللى و
اعلاميههاى بلند بالا به نام«حقوق بشر»مولود چه احساسى غير از
احساس اين كم و كسرهاست؟اما متاسفانه مثل اينكه تجربه معروف«زنگ و
گربه»بار ديگر تكرار مىشود.عيب و اشكال كار همان عيب و اشكال
است:فقدان قدرت اجرايى.
اين فلسفهها و سازمانها و اعلاميهها و قطعنامهها سودى به
انسان محروم نبخشيد،بلكه نتيجه معكوس داد و«سركنگبين صفرا
فزود»،ريسمانهايى كه به نام بالا كشيدن او از قعر چاه به وجود
آمده،به صورت حلقههايى دور گلويش پيچيده و بيش از پيش آن را فشار
مىدهد.
حقيقت اين است:چيزى كه در نظام آفرينش محكوم چيزى ديگر آفريده
شده،به زور فلسفه و اعلاميه و مقاله و خطابه نمىتوان آن را حاكم
بر آن چيز قرار داد.علم و فكر و فلسفه حاكم بر طبيعت جهانى است اما
محكوم طبيعت انسانى.حقوق بشر تا وقتى كه فقط شكل يك فلسفه
دارد،طبعا ابزارى براى طبيعتبشر خواهد بود.
ما اكنون در جهانى زندگى مىكنيم كه آن چيزى كه محكوم طبيعتبشر
استسخت توسعه يافته و نيرو گرفته،اما آن چيزى كه حاكم بر طبيعت
اوست ناتوان مانده است و لا اقل به نسبت توسعه و توانايى آن ديگرى
پيش نرفته است.نتيجه آنهمه پيشرفتها در سطح مسائلى كه محكوم
طبيعتبشر است اين شده كه هر كس در راهى كه مىرود و در پى مقصودى
كه مىخواهد،سريعتر و پر قدرتتر مىرود و مىدود بدون آنكه در نوع
خواسته و طرز تفكر او در باره زندگى و هدف زندگى و در احساسات و
تمايلات و عواطف او و بالاخره در سطح مسائلى كه حاكم بر طبيعت اوست
كوچكترين تغييرى پيدا شده باشد.بشر تا توانسته محيط اطراف خود را
تغيير داده بدون آنكه بتواند يا بخواهد خود را و طرز تفكر خود را و
عواطف و تمايلات خود را عوض كند.ريشه مشكلات امروز بشر را در همين
جا بايد جست،همچنانكه ريشه نياز بشر را به دين و معنويت و ايمان و
پيامبر نيز در همين جا بايد به دست آورد.
مصلح و مفكر بزرگ اسلامى،اقبال لاهورى مىگويد:
«بشريت،امروز به سه چيز نيازمند است:تعبيرى روحانى از
جهان،آزادى روحانى فرد (4) و اصولى اساسى داراى تاثير
جهانى كه تكامل اجتماع بشرى را بر مبناى روحانى توجيه كند.»
آنگاه اضافه مىكند و مىگويد:
«شك نيست كه اروپاى جديد دستگاههاى انديشهاى و مثالى تاسيس
كرده است،ولى تجربه نشان مىدهد كه حقيقتى كه از راه عقل محض به
دست مىآيد نمىتواند آن حرارت اعتقاد زندهاى را داشته باشد كه
تنها به الهام شخصى حاصل مىشود.به همين دليل است كه عقل محض چندان
تاثيرى در نوع بشر نكرده،در صورتى كه دين پيوسته مايه ارتقاى افراد
و تغيير شكل جوامع بشرى بوده است.مثاليگرى اروپا هرگز به صورت عامل
زندهاى در حيات آن در نيامده و نتيجه آن«من»سرگردانى است كه در
ميان دموكراسيهاى ناسازگار با يكديگر به جستجوى خود مىپردازد،كه
كار منحصر آنها بهرهكشى از درويشان به سود توانگران است. سخن مرا
باور كنيد كه اروپاى امروز بزرگترين مانع در راه پيشرفت اخلاق
بشريت است.» (5)
اگر نهرو،نخست وزير فقيد هند،پس از يك عمر لا دينى در شامگاه
عمر خويش به جستجوى خدا بر مىآيد و معتقد مىشود كه:«در برابر خلا
معنوى تمدن جديدى كه رواج مىپذيرد، بيش از ديروز بايد پاسخهاى
معنوى و روحانى بيابيم»براى اين است كه به ريشه اصلى مشكلات امروز
بشر پى برده و دانسته كه بشر امروز بيش از هر وقت ديگر نيازمند به
آزادى روحانى و معنوى است و[رفع]اين نيازمندى بدون اينكه در طرز
تفكر و جهانبينى او تغيير اساسى داده شود-كه هستى و حيات را با
معنى بداند نه پوچ و عبث-ميسر نيست.و اگر برنارد شاو را مىبينيم
كه مىگويد:
«چنين پيشبينى مىكنم و از هماكنون آثار آن پديدار شده است كه
ايمان محمد مورد قبول اروپاى فردا خواهد بود،و به عقيده من اگر
مردى چون او صاحب اختيار دنياى جديد شود طورى در حل مسائل و مشكلات
دنيا توفيق خواهد يافت كه صلح و سعادت آرزوى بشر تامين خواهد شد.»
براى اين است كه احساس مىكند كه علاوه بر لزوم تفسيرى روحانى
از جهان و لزوم آزادى روحانى افراد،اصولى اساسى داراى تاثير جهانى
لازم است كه تكامل اجتماع بشرى را بر مبناى روحانى توجيه كند و به
قول اقبال:«مبتنى بر وحيى باشد كه از درونىترين ژرفناى زندگى بيان
شود و به ظاهرى بودن صورى آن رنگ باطنى دهد».
قرآن در آيات زيبا و دلنشين خود سه چيز را به عنوان شديدترين
نيازمنديهاى بشر يادآورى مىكند:
1.ايمان به«الله»،ايمان به اين كه«جهان را صاحبى باشد خدا
نام».به عبارت ديگر تفسيرى روحانى از جهان.
2.ايمان به رسول و رسالت او،يعنى ايمان به تعليمات آزاديبخش و
جاندارىكه تكامل اجتماع را بر مبناى روحانى توجيه كند و به زندگى
صورى رنگ معنوى بدهد.3.جهاد به مال و نفس در راه خدا (6)
،يعنى آزادى و آزادگى معنوى.
نيازى مبرمتر از اين نيازها نتوان يافت.
در ميان مكتبها و مسلكها و دينها و آيينها،تنها اسلام است كه
قدرت پاسخگويى به اين سه نياز را دارد.پس از چهارده قرن كه از ظهور
اسلام مىگذرد،جهان همان اندازه نيازمند آن است كه در روز اول
بود.آن روزى كه احساس اين نيازها عموميت پيدا كند-و چنين روزى دور
نيست-بشر راهى جز اينكه خود را به آغوش اسلام افكند نخواهد داشت.
امروز نوعى ضعف و اعراض نسبتبه همه مذاهب مشهود است.اسلام نيز
در درون خود دچار نوعى بحران است.حقيقت اين است كه اسلام در اين
جهت غرامت اشتباه كليسا را مىپردازد. عكسالعملهاى ناهنجارى كه
كليسا در دوره رنسانس در برابر علم و تمدن نشان داد،ضربه بزرگى به
حيثيت مذهب به طور عموم وارد آورد و سبب شد كه افكار سطحى خاصيت
دين و مذهب را به طور كلى مبارزه با علم و دانش تلقى كنند.اين
قضاوت ديرى نخواهد پاييد.از هم اكنون بر كسانى كه لا اقل در تاريخ
اسلام مطالعهاى دارند روشن است كه حساب اسلام از كليسا
جداست.اسلام خود بنيانگذار يك تمدن عظيم است و در تاريخ افتخار
آميز خود دانشگاهها به وجود آورد و دانشمندان نابغه به جهان تحويل
داد و به علم و تمدن كمك فراوان كرد.[با مطالعه تاريخ اسلام]به
ارزش عظيم و غرور آميز خدمات اسلام به تمدن بشرى و ديون بسيار
سنگين اروپاى امروز به تمدن اسلامى واقف[مىشويم]،معلوم[مىگردد]كه
آنچه درباره اسلام صادق است درست ضد آن چيزى است كه درباره كليسا
صادق مىباشد.كليسا نه تنها تمدنى به وجود نياورد بلكه تمدنى را كه
به او گرويده بود فاسد كرد،ولى اسلام خود تمدن درخشانى به وجود
آورد و به جهان عرضه داشت.اسلام تنها دينى است كه توانسته خود
بنيانگذار يك تمدن همه جانبه بشود.به قول شيخ محمد عبده:
«اروپا از آن روزى كه مذهب خويش را رها كرد جلو رفت و ما از آن
روزى كه مذهب خويش را رها كرديم عقب رفتيم.»
. تفاوت دو مذهب از همين جا روشن مىشود...رها كردن اروپا مذهب
خويش را،پس از برخورد با جهان اسلام صورت گرفت و اين رها كردن به
صورت گرايش به ارزشهاى اسلامى انجام شد.
2- حديث نبوى:[بزرگترين دشمنان تو همان نفس توست كه ميان دو
پهلوى توست].
3- بقره/204 و 205[و پارهاى از مردم هستند كه سخن آنها
در(مصالح)زندگانى دنيا تو را به شگفت آورد و خوشايند توست و خداوند
را بر آنچه در دل دارند گواه مىگيرند و حال آنكه سرسختترين
دشمنان هستند و چون از نزد تو بروند،كوشش مىكنند تا در زمين فساد
كنند و كشت و زرع(منابع اقتصادى)و نسل(نيروهاى انسانى)را تباه
سازند].
4- تنها آزاديهاى سياسى و اجتماعى كافى نيست.
5- احياى فكر دينى در اسلام،ص203 و 204.
6- تؤمنون بالله و رسوله و تجاهدون فى سبيل الله باموالكم و
انفسكم .صف/11..