مجموعه آثار شهيد مطهرى (۱۶)

سيرى در سيره نبوى، جاذبه و دافعه على  (ع)، سيرى در نهج البلاغه، صلح امام حسن (ع)

- ۱ -


سيرى در سره نبوى

الف ديباچه - دعوتهاى سه بعدى

پديده دعوت كه فردى از افراد يك نوع،ساير افراد را به عقيده و مرامى بخواند و آنها را به سويى بكشاند،از مختصات اجتماع بشرى است.

شعاع تاثير اين دعوتها از حيث عرض و طول و عمق يكسان نيست،متفاوت است.تاثير بيشتر آنها كم[بوده]و در ابعاد كوچكى صورت گرفته و مى‏گيرد،و لهذا از جنبه تاريخى و اجتماعى قابل توجه و اهميت نيست.اما پاره‏اى از دعوتهاست كه لا اقل در يك بعد پيشروى داشته است، مثلا سطح وسيعى را و لو براى مدت كوتاهى فرا گرفته،و يا قرنهاى متمادى-هر چند در ميان مردمى اندك-دوام يافته،و يا نفوذى ريشه‏دار گرچه در ميان مردمى اندك و در زمانى نسبتا كوتاه پيدا كرده است.اين گونه دعوتها در خور اهميت و شايسته بررسى و تحليل و احيانا تجليل است.

آنچه بيش از همه در خور اهميت و قابل توجه است،دعوتهايى است كه در همه ابعاد پيشروى داشته است،هم سطح بسيار وسيعى را اشغال كرده و هم قرنهاى متمادى در كمال اقتدار حكومت كرده و هم تا اعماق روح بشر ريشه دوانده است.

اين گونه دعوتهاى سه بعدى مخصوص سلسله پيامبران است.كدام مكتب فكرى و فلسفى را مى‏توان پيدا كرد كه مانند اديان بزرگ جهان بر صدها ميليون نفر در مدت سى قرن و بيست قرن و حد اقل چهارده قرن حكومت كند و به سر ضماير افراد چنگ بيندازد؟همين هت‏سبب شده كه پيامبران،مستقيم يا غير مستقيم،آفريننده اصلى تاريخ باشند.

تاريخ به دست‏بشر،و بشر بيش از هر چيز ديگر به دست پيامبران ساخته و پرداخته شده است.اگر در عرصه خلاقيت و سازندگى،زمينه را«انسان‏»فرض نماييم،هيچ هنرمند و صنعتگرى به پاى پيامبران نمى‏رسد.ناموس آفرينش،جهان را مسخر انسان،و انسان را مسخر نيروى ايمان،و پيامبران را سلسله جنبان اين نيرو قرار داده است.

هر چيزى جز آنچه ايمان نام دارد،از عقل و علم و هنر و صنعت و قانون و غيره،ابزارى است در دست آدمى و وسيله‏اى است‏براى ارضاى تمايلات و تسكين غرايز و تامين خواسته‏هاى پايان‏ناپذير او.آدمى همه اينها را در راه مقاصد و هواهاى نفس خويش استخدام مى‏كند و همچون ابزارى از آنها بهره مى‏برد.تنها نيروى ايمان است،آنهم از نوع ايمانى كه پيامبران عرضه مى‏كنند كه از يك طرف به تعبير قرآن حيات تازه‏اى به روح مى‏دهد (1) ،يعنى با ارائه يك سلسله هدفهاى عالى و انسانى و ما فوق طبيعى خواسته‏هاى نوى به وجود مى‏آورد و بالتبع احساسات رقيق و عواطف لطيف خلق مى‏كند و بالاخره جهان درون انسان را دگرگون ساخته و بسى وسعت مى‏بخشد،و از طرف ديگر تمايلات و غرايز طبيعى را تعديل و مهار مى‏نمايد.

در مقابل قدرت علمى و فنى بشر،هيچ دژ تسخير ناپذيرى وجود ندارد جز يكى،آن دژ روح و نفس آدمى است.كوه و صحرا و دريا و فضا و زمين و آسمان،همه در قلمرو قدرت علمى و فنى بشر است.تنها مركزى كه از اين قلمرو خارج است،نزديكترين آنها به آدمى است.مطيع كردن و مسخر ساختن اين دژ به قول مولوى:كار عقل و هوش نيست،«شير باطن سخره خرگوش نيست‏».

و از قضا خطرناكترين دشمنان آسايش و آرامش،امنيت و عدالت،آزادى و مساوات،و بالاخره خوشبختى و سعادت بشر در همين دژ پنهان شده و كمين كرده است:

«اعدى عدوك نفسك التى بين جنبيك.» (2)

بشر امروز پس از اينهمه موفقيتهاى علمى،دردمندانه مى‏نالد.از چه مى‏نالد؟كسريها و كمبودهايش در كدام ناحيه است؟آيا جز در ناحيه خلق و خوى و«آدميت‏»است؟بشر امروز از نظر علمى و فكرى پا به جايى نهاده كه آهنگ سفر افلاك كرده و سقراطها و افلاطونها بايد افتخار شاگردى‏اش را بپذيرند،اما از نظر روح و خوى و منش،يك‏«زنگى مست تيغ بران به دست‏»بيش نيست.انسان امروز با همه پيشرفتهاى معجز آسا در ناحيه علم و فن،از لحاظ مردمى و انسانيت گامى پيش نرفته بلكه با سياهترين دوران سياه خويش بازگشته است‏با يك تفاوت،و آن اينكه از بركت قدرت علمى و فلسفى و ادبى خويش،بر خلاف گذشته،تمام جنايتها را در زير پرده‏اى از تظاهر به انسانيت و اخلاق،نوع پرستى،آزاديخواهى و صلح دوستى انجام مى‏دهد.صراحت و يكرويى جاى خود را به دورويى و فاصله ميان ظاهر و باطن داده است.در هيچ دوره‏اى مانند عصر جديد درباره عدالت،آزادى،برادرى،انساندوستى،صلح و صفا،راستى و درستى،امانت و صداقت،احسان و خدمت‏سخن گفته نشده است،و در هيچ عصرى هم مانند اين عصر بر ضد اين امور عمل نشده است.در نتيجه بشر امروز مصداق سخن خداوند شده است:

و من الناس من يعجبك قوله فى الحيوة الدنيا و يشهد الله على ما فى قلبه و هو الد الخصام.و اذا تولى سعى في الارض ليفسد فيها و يهلك الحرث و النسل. (3) در جهان امروز از يك طرف لاف نوع خواهى و بشر دوستى با بانگى هر چه بلندتر گوشها را مى‏خراشد،و از طرف ديگر دامنه ملت‏پرستى-كه خود نوعى توحش است-با همه تعصبات و خودخواهى‏ها و قساوتها و آتش‏افروزى‏هاى ناشى از آن روز به روز بالا مى‏گيرد.اين يكى از تناقضاتى است كه منطق بشر امروز گرفتار آن است.

آيا سخنى ياوه‏تر و دعوتى پوچتر از اين مى‏توان يافت كه از طرفى مذهب،آن يگانه پشتوانه ارزشهاى انسانى را پشت‏سر بگذاريم و از طرف ديگر دم از انسانيت و اخلاق بزنيم و بخواهيم با زور لفاظى و پند و اندرزهاى توخالى،طبيعت‏بشر را تغيير دهيم؟كارى است از قبيل نشر اسكناس بدون ضامن و پشتوانه.

نه اين است كه بشر اين قرن اين نقصها و كمبوديها را احساس نمى‏كند و يا به فكر چاره نيفتاده است،خير،به تمام وجود خويش آن را لمس مى‏كند.اين فلسفه‏هاى پر طمطراق و سازمانهاى عظيم بين المللى و اعلاميه‏هاى بلند بالا به نام‏«حقوق بشر»مولود چه احساسى غير از احساس اين كم و كسرهاست؟اما متاسفانه مثل اينكه تجربه معروف‏«زنگ و گربه‏»بار ديگر تكرار مى‏شود.عيب و اشكال كار همان عيب و اشكال است:فقدان قدرت اجرايى.

اين فلسفه‏ها و سازمانها و اعلاميه‏ها و قطعنامه‏ها سودى به انسان محروم نبخشيد،بلكه نتيجه معكوس داد و«سركنگبين صفرا فزود»،ريسمانهايى كه به نام بالا كشيدن او از قعر چاه به وجود آمده،به صورت حلقه‏هايى دور گلويش پيچيده و بيش از پيش آن را فشار مى‏دهد.

حقيقت اين است:چيزى كه در نظام آفرينش محكوم چيزى ديگر آفريده شده،به زور فلسفه و اعلاميه و مقاله و خطابه نمى‏توان آن را حاكم بر آن چيز قرار داد.علم و فكر و فلسفه حاكم بر طبيعت جهانى است اما محكوم طبيعت انسانى.حقوق بشر تا وقتى كه فقط شكل يك فلسفه دارد،طبعا ابزارى براى طبيعت‏بشر خواهد بود.

ما اكنون در جهانى زندگى مى‏كنيم كه آن چيزى كه محكوم طبيعت‏بشر است‏سخت توسعه يافته و نيرو گرفته،اما آن چيزى كه حاكم بر طبيعت اوست ناتوان مانده است و لا اقل به نسبت توسعه و توانايى آن ديگرى پيش نرفته است.نتيجه آنهمه پيشرفتها در سطح مسائلى كه محكوم طبيعت‏بشر است اين شده كه هر كس در راهى كه مى‏رود و در پى مقصودى كه مى‏خواهد،سريعتر و پر قدرت‏تر مى‏رود و مى‏دود بدون آنكه در نوع خواسته و طرز تفكر او در باره زندگى و هدف زندگى و در احساسات و تمايلات و عواطف او و بالاخره در سطح مسائلى كه حاكم بر طبيعت اوست كوچكترين تغييرى پيدا شده باشد.بشر تا توانسته محيط اطراف خود را تغيير داده بدون آنكه بتواند يا بخواهد خود را و طرز تفكر خود را و عواطف و تمايلات خود را عوض كند.ريشه مشكلات امروز بشر را در همين جا بايد جست،همچنانكه ريشه نياز بشر را به دين و معنويت و ايمان و پيامبر نيز در همين جا بايد به دست آورد.

مصلح و مفكر بزرگ اسلامى،اقبال لاهورى مى‏گويد:

«بشريت،امروز به سه چيز نيازمند است:تعبيرى روحانى از جهان،آزادى روحانى فرد (4) و اصولى اساسى داراى تاثير جهانى كه تكامل اجتماع بشرى را بر مبناى روحانى توجيه كند.»

آنگاه اضافه مى‏كند و مى‏گويد:

«شك نيست كه اروپاى جديد دستگاههاى انديشه‏اى و مثالى تاسيس كرده است،ولى تجربه نشان مى‏دهد كه حقيقتى كه از راه عقل محض به دست مى‏آيد نمى‏تواند آن حرارت اعتقاد زنده‏اى را داشته باشد كه تنها به الهام شخصى حاصل مى‏شود.به همين دليل است كه عقل محض چندان تاثيرى در نوع بشر نكرده،در صورتى كه دين پيوسته مايه ارتقاى افراد و تغيير شكل جوامع بشرى بوده است.مثاليگرى اروپا هرگز به صورت عامل زنده‏اى در حيات آن در نيامده و نتيجه آن‏«من‏»سرگردانى است كه در ميان دموكراسيهاى ناسازگار با يكديگر به جستجوى خود مى‏پردازد،كه كار منحصر آنها بهره‏كشى از درويشان به سود توانگران است. سخن مرا باور كنيد كه اروپاى امروز بزرگترين مانع در راه پيشرفت اخلاق بشريت است.» (5)

اگر نهرو،نخست وزير فقيد هند،پس از يك عمر لا دينى در شامگاه عمر خويش به جستجوى خدا بر مى‏آيد و معتقد مى‏شود كه:«در برابر خلا معنوى تمدن جديدى كه رواج مى‏پذيرد، بيش از ديروز بايد پاسخهاى معنوى و روحانى بيابيم‏»براى اين است كه به ريشه اصلى مشكلات امروز بشر پى برده و دانسته كه بشر امروز بيش از هر وقت ديگر نيازمند به آزادى روحانى و معنوى است و[رفع]اين نيازمندى بدون اينكه در طرز تفكر و جهان‏بينى او تغيير اساسى داده شود-كه هستى و حيات را با معنى بداند نه پوچ و عبث-ميسر نيست.و اگر برنارد شاو را مى‏بينيم كه مى‏گويد:

«چنين پيش‏بينى مى‏كنم و از هم‏اكنون آثار آن پديدار شده است كه ايمان محمد مورد قبول اروپاى فردا خواهد بود،و به عقيده من اگر مردى چون او صاحب اختيار دنياى جديد شود طورى در حل مسائل و مشكلات دنيا توفيق خواهد يافت كه صلح و سعادت آرزوى بشر تامين خواهد شد.»

براى اين است كه احساس مى‏كند كه علاوه بر لزوم تفسيرى روحانى از جهان و لزوم آزادى روحانى افراد،اصولى اساسى داراى تاثير جهانى لازم است كه تكامل اجتماع بشرى را بر مبناى روحانى توجيه كند و به قول اقبال:«مبتنى بر وحيى باشد كه از درونى‏ترين ژرفناى زندگى بيان شود و به ظاهرى بودن صورى آن رنگ باطنى دهد».

قرآن در آيات زيبا و دلنشين خود سه چيز را به عنوان شديدترين نيازمنديهاى بشر يادآورى مى‏كند:

1.ايمان به‏«الله‏»،ايمان به اين كه‏«جهان را صاحبى باشد خدا نام‏».به عبارت ديگر تفسيرى روحانى از جهان.

2.ايمان به رسول و رسالت او،يعنى ايمان به تعليمات آزاديبخش و جاندارى‏كه تكامل اجتماع را بر مبناى روحانى توجيه كند و به زندگى صورى رنگ معنوى بدهد.3.جهاد به مال و نفس در راه خدا (6) ،يعنى آزادى و آزادگى معنوى.

نيازى مبرم‏تر از اين نيازها نتوان يافت.

در ميان مكتبها و مسلكها و دينها و آيينها،تنها اسلام است كه قدرت پاسخگويى به اين سه نياز را دارد.پس از چهارده قرن كه از ظهور اسلام مى‏گذرد،جهان همان اندازه نيازمند آن است كه در روز اول بود.آن روزى كه احساس اين نيازها عموميت پيدا كند-و چنين روزى دور نيست-بشر راهى جز اينكه خود را به آغوش اسلام افكند نخواهد داشت.

امروز نوعى ضعف و اعراض نسبت‏به همه مذاهب مشهود است.اسلام نيز در درون خود دچار نوعى بحران است.حقيقت اين است كه اسلام در اين جهت غرامت اشتباه كليسا را مى‏پردازد. عكس‏العمل‏هاى ناهنجارى كه كليسا در دوره رنسانس در برابر علم و تمدن نشان داد،ضربه بزرگى به حيثيت مذهب به طور عموم وارد آورد و سبب شد كه افكار سطحى خاصيت دين و مذهب را به طور كلى مبارزه با علم و دانش تلقى كنند.اين قضاوت ديرى نخواهد پاييد.از هم اكنون بر كسانى كه لا اقل در تاريخ اسلام مطالعه‏اى دارند روشن است كه حساب اسلام از كليسا جداست.اسلام خود بنيانگذار يك تمدن عظيم است و در تاريخ افتخار آميز خود دانشگاهها به وجود آورد و دانشمندان نابغه به جهان تحويل داد و به علم و تمدن كمك فراوان كرد.[با مطالعه تاريخ اسلام]به ارزش عظيم و غرور آميز خدمات اسلام به تمدن بشرى و ديون بسيار سنگين اروپاى امروز به تمدن اسلامى واقف[مى‏شويم]،معلوم[مى‏گردد]كه آنچه درباره اسلام صادق است درست ضد آن چيزى است كه درباره كليسا صادق مى‏باشد.كليسا نه تنها تمدنى به وجود نياورد بلكه تمدنى را كه به او گرويده بود فاسد كرد،ولى اسلام خود تمدن درخشانى به وجود آورد و به جهان عرضه داشت.اسلام تنها دينى است كه توانسته خود بنيانگذار يك تمدن همه جانبه بشود.به قول شيخ محمد عبده:

«اروپا از آن روزى كه مذهب خويش را رها كرد جلو رفت و ما از آن روزى كه مذهب خويش را رها كرديم عقب رفتيم.»

. تفاوت دو مذهب از همين جا روشن مى‏شود...رها كردن اروپا مذهب خويش را،پس از برخورد با جهان اسلام صورت گرفت و اين رها كردن به صورت گرايش به ارزشهاى اسلامى انجام شد.


پى‏نوشتها:

1- يا ايها الذين آمنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم .انفال/24.

2- حديث نبوى:[بزرگترين دشمنان تو همان نفس توست كه ميان دو پهلوى توست].

3- بقره/204 و 205[و پاره‏اى از مردم هستند كه سخن آنها در(مصالح)زندگانى دنيا تو را به شگفت آورد و خوشايند توست و خداوند را بر آنچه در دل دارند گواه مى‏گيرند و حال آنكه سرسخت‏ترين دشمنان هستند و چون از نزد تو بروند،كوشش مى‏كنند تا در زمين فساد كنند و كشت و زرع(منابع اقتصادى)و نسل(نيروهاى انسانى)را تباه سازند].

4- تنها آزاديهاى سياسى و اجتماعى كافى نيست.

5- احياى فكر دينى در اسلام،ص‏203 و 204.

6- تؤمنون بالله و رسوله و تجاهدون فى سبيل الله باموالكم و انفسكم .صف/11..