مجموعه آثار شهيد مطهرى (۱۴)

خدمات متقابل اسلام و ايران

- ۱۷ -


كارنامه اسلام در ايران

مطالعه صفحات گذشته نشان داد آنگاه كه اسلام عزيز به كشور محبوب ما قدم گذاشت، كشور ما در چه وضع و چه شرايط و احوال بسر مى‏برد.اسلام از ايران چه گرفت و به ايران چه داد؟

به آنچه از مطالب گذشته به حافظه سپرده‏ايد مرورى بكنيد،مى‏بينيد اولين چيزى كه اسلام از ايران گرفت،تشتت افكار و عقايد مذهبى بود و به جاى آن وحدت عقيده برقرار كرد.اين كار براى اولين بار به وسيله اسلام در اين مرز و بوم صورت گرفت.مردم شرق و غرب و شمال و جنوب اين كشور كه برخى سامى و برخى آريايى بودند و زبانها و عقايد گوناگون داشتند و تا آن وقت رابط ميان آنها فقط زور و حكومت‏بود،براى اولين بار به يك فلسفه گرويدند.فكر واحد، آرمان واحد،ايده‏آل واحد پيدا كردند،احساسات برادرى ميان آنها پيدا شد.هر چند اين كار به تدريج در طول چهار قرن انجام گرفت،ولى سرانجام صورت گرفت و از آن وقت تاكنون در حدود 98 در صد اين مردم چنين‏اند.رژيم موبدى با اينكه تقريبا مساوى همين مدت بر ايران حكومت كرد و همواره مى‏كوشيد وحدت عقيده بر اساس زردشتى‏گرى ايجاد كند موفق نشد، ولى اسلام با آنكه حكومت و سيطره سياسى عرب پس از دو قرن از اين كشور رخت‏بر بست، به حكم جاذبه معنوى و نيروى اقناعى كه در محتواى خود اين دين است در ايران و چندين كشور ديگر اين توفيق را حاصل كرد.

اسلام جلو نفوذ و توسعه مسيحيت را در ايران و در مشرق زمين به طور عموم گرفت.ما نمى‏توانيم به طور قطع بگوييم اگر ايران و مشرق زمين مسيحى شده بود چه مى‏شد،ولى مى‏توانيم حدس نزديك به يقين بزنيم كه بر سر اين كشور همان مى‏آمد كه بر سر ساير كشورهايى كه به مسيحيت گرويدند آمد،يعنى تاريكى قرون وسطى.ايران در پرتو گرايش به اسلام در همان وقت كه كشورهاى گرونده به مسيحيت در تاريكى قرون وسطى فرو رفته بودند،همدوش با ساير ملل اسلامى و پيشاپيش همه آنها مشعلدار يك تمدن عظيم و شكوهمند به نام‏«تمدن اسلامى‏»شد.

اينجا اين پرسش به ذهن مى‏آيد كه اگر خاصيت مسيحيت آن است و خاصيت اسلام اين،پس چرا امروز كار بر عكس است؟جوابش روشن است:آنها از هفت هشت قرن پيش مسيحيت را رها كردند و ما از همان وقت اسلام را.

اسلام حصار مذهبى و حصار سياسى كه گرداگرد ايران كشيده شده بود و نمى‏گذاشت ايرانى استعداد خويش را در ميان ملتهاى ديگر بروز دهد و هم نمى‏گذاشت اين ملت از محصول انديشه ساير ملل مجاور يا دور دست استفاده كند،در هم شكست،دروازه‏هاى سرزمينهاى ديگر را به روى ايرانى و دروازه ايران را به روى فرهنگها و تمدنهاى ديگر باز كرد.از اين دروازه‏هاى باز دو نتيجه براى ايرانيان حاصل شد:يكى اينكه توانستند هوش و لياقت و استعداد خويش را به ديگران عملا ثابت كنند به طورى كه ديگران آنها را به پيشوايى و مقتدايى بپذيرند.ديگر اينكه با آشنا شدن به فرهنگها و تمدنهاى ديگر توانستند سهم عظيمى در تكميل و توسعه يك تمدن عظيم جهانى به خود اختصاص دهند.

لهذا از يك طرف مى‏بينيم براى اولين بار در تاريخ اين ملت،ايرانى پيشوا و مقتدا و مرجع دينى غير ايرانى مى‏شود،فى المثل ليث‏بن سعد ايرانى پيشواى فقهى مردم مصر مى‏شود و ابو حنيفه ايرانى-با اينكه در خود ايران به واسطه آشنايى اين مردم با مكتب اهل بيت پيروان زيادى پيدا نمى‏كند-در ميان مردمى ديگر كه با آن مكتب مقدس آشنا نيستند به صورت يك پيشواى بى رقيب در مى‏آيد.ابو عبيده معمر بن المثنى و واصل بن عطا و امثال آنها پيشواى كلامى مى‏شوند،سيبويه و كسايى امام صرف و نحو مى‏گردند و ديگرى مرجع لغت و غيره. در اينجا بى مناسب نيست داستان ذيل را نقل كنيم:

هشام بن عبد الملك روزى از يكى از علما كه به ملاقات وى در رصافه كوفه رفته بود پرسيد: آيا علما و دانشمندانى را كه اكنون در شهرهاى اسلامى مرجعيت علمى و فتوايى دارند مى‏شناسى؟گفت:آرى.

هشام گفت:اكنون فقيه مدينه كيست؟

جواب داد:نافع.

-نافع مولى است‏يا عربى (1) ؟

-مولى است.

-فقيه مكه كيست؟

-عطاء بن ابى رباح.

-مولى است‏يا عربى؟

-مولى است.

-فقيه اهل يمن كيست؟

-طاووس بن كيسان.

-مولى است‏يا عربى؟

-مولى است.

-فقيه يمامه كيست؟

-يحيى بن كثير.

-مولى است‏يا عربى؟

-مولى است.

-فقيه شام كيست؟

-مكحول.

-مولى است‏يا عربى؟

-مولى است.

-فقيه جزيره كيست؟

-ميمون بن مهان.

-مولى است‏يا عربى؟

-مولى است.

-فقيه خراسان كيست؟

-ضحاك بن مزاحم.

-مولى است‏يا عربى؟

-مولى است.

-فقيه بصره كيست؟

-حسن و ابن سيرين.

-مولى هستند يا عربى؟

-مولى هستند.

-فقيه كوفه كيست؟

-ابراهيم نخعى.

-مولى است‏يا عربى؟

-عرب است.

هشام گفت:نزديك بود قالب تهى كنم،هر كه را پرسيدم تو گفتى مولى است،خوب شد لااقل اين يك عربى است (2) .

در چه عصر و چه زمانى اينچنين فرصت‏براى ايرانى پيدا شده است كه افتخار پيشوايى دينى مردم نقاط مختلف و كشورهاى مختلف از حجاز و عراق و يمن و شام و جزيره و مصر و غيره را پيدا كند؟در زمانهاى بعد اين پيشوايى توسعه بيشترى پيدا كرد.عجيب اين است كه سرجان ملكم انگليسى،قرن اول و دوم اسلامى را كه دوره رنسانس و شكفتن استعدادهاى علمى و معنوى ايرانيان پس از يك ركود طولانى است،قرنهاى سكوت و خمود ايرانى مى‏نامد.سرجان ملكم عمدا مى‏خواهد قضايا را از زاويه سياسى و با عينك تعصبات نژادى كه مخصوصا استعمار قرن نوزدهم به شدت تبليغ مى‏كرد بنگرد و ارائه دهد.از نظر سرجان ملكم آنچه فقط بايد آن را به حساب آورد اين است كه چه كسى و از چه نژادى بر مردم حكم مى‏رانده است،و اما توده مردم در چه حال و وضعى بوده‏اند و چه برده و چه باخته‏اند،نبايد به حساب آيد.امثال سرجان ملكم هرگز تاسفى ندارند كه مثلا چرا حجاج بن يوسف آدم مى‏كشت و ستم مى‏كرد،تاسفشان و در حقيقت اظهار تاسفشان تحت اين عنوان است كه چرا يك نفر ايرانى به جاى حجاج بن يوسف كارهاى او را نكرد؟بگذريم از اين جمله معترضه.

مطالعه تاريخ ايران بعد از اسلام،از نظر شور و هيجانى كه در ايرانيان از لحاظ علمى و فرهنگى پديد آمده بود كه مانند تشنه محرومى فرصت را غنيمت مى‏شمردند و در نتيجه توانستند استعدادهاى خود را بروز دهند و براى اولين بار ملل ديگر آنها را به پيشوايى و مقتدايى پذيرفتند و اين پذيرش هنوز هم نسبت‏به ايرانيان قرون اول تا ششم و هفتم اسلامى ادامه دارد،فوق العاده جالب است.

اين از يك طرف،و از طرف ديگر اين دروازه‏هاى باز سبب شد كه علاوه بر فرهنگ و علوم اسلامى،راه براى ورود فرهنگهاى يونانى،هندى،مصرى و غيره باز شود و ماده ساختن يك بناى عظيم فرهنگى اسلامى فراهم گردد،زمينه شكفتن استعدادهايى نظير بو على و فارابى و ابو ريحان و خيام رياضى[دان]و خواجه نصير الدين طوسى و صدرالمتالهين و صدها عالم طبيعى و رياضى و مورخ و جغرافى دان و پزشك و اديب و فيلسوف و عارف فراهم گردد.

مضحك اين است كه پور داود مى‏گويد:

«اگر حمله تازيان و فرهنگ سامى نبود و دانشمندان ما چون بو على و خيام به شيوه نوروزنامه و يا دانشنامه علايى كتابهاى ديگرشان را مى‏نوشتند،امروز زبان پارسى غنى‏تر و بازتر بود.» (3)

آيا اگر حمله تازيان نبود و حصارى كه موبدها كشيده بودند و استعدادهاى ايرانى را در آنجا محبوس كرده بودند همچنان باقى بود،بو على و خيامى بود تا دانشنامه و نوروزنامه و هزاران كتاب ديگر را به زبان پارسى بنويسند؟اينهمه آثار به زبان عربى يا فارسى كه ايرانيان هوشمند به جهان عرضه كردند،مولود همان حمله تازيان و حصار شكنى آنها و آشنا شدن ايرانيان با يك فرهنگ مذهبى غنى بود كه علم را بر هر مسلمانى فريضه مى‏شمارد.

درست مثل اين است كه بگوييم اگر در روز خورشيد نمى‏بود و حرارتش بر سر ما نمى‏تافت ما راحت‏تر كار مى‏كرديم!در صورتى كه اگر خورشيد نبود،روز هم نبود.

اين دو جريان تنها محصول شكستن حصارهاى خارجى و به وجود آمدن دروازه‏هاى باز نبود، عامل ديگر برداشتن مانع تحصيلى از سر راه توده مردم ايران بود كه قبلا اجتماع طبقاتى و رژيم موبدى به وجود آورده بود.اسلام اعيان و اشراف نمى‏شناخت و علم را به طبقه روحانى و يا طبقات ديگر اختصاص نمى‏داد.از نظر اسلام موزه‏گر و كوزه‏گر همان اندازه حق تحصيل و آموزش دارد كه فلان شاهزاده.از قضا نوابغ از ميان همين بچه موزه‏گرها و بچه كوزه‏گرها ظهور مى‏كنند.برداشتن اين مانع داخلى و آن مانع خارجى سبب شد كه ايرانيان مقام شايسته خويش را چه از نظر پيشوايى ساير ملل و چه از نظر شركت در بناى عظيم تمدن جهانى اسلامى احراز كنند.

اسلام،ايرانى را هم به خودش شناساند و هم به جهان،معلوم شد كه آنچه درباره ايرانى گفته شد كه نبوغ و استعدادش فقط در جنبه‏هاى نظامى است و دماغ علمى ندارد غلط است.عقب افتادن ايرانى در برخى دوره‏ها از نقص استعدادش نبوده بلكه به واسطه گرفتارى در زنجير رژيم موبدى بوده است و لهذا همين ايرانى در دوره اسلامى نبوغ علمى خويش را در اعلى درجه نشان داد.

رژيم موبدى استعداد كش پيش از اسلام سبب شده است كه برخى خارجيان اشتباه كرده، اساسا استعداد ايرانيان را تحقير كنند.مثلا گوستاولوبون مى‏گويد:

«اهميت ايرانيان در تاريخ سياست دنيا خيلى بزرگ بوده است ولى بر عكس در تاريخ تمدن خيلى خرد بوده است.در مدت دو قرن كه ايرانيان قديم بر قسمت مهمى از دنيا سلطنت داشتند شاهنشاهى فوق العاده!319 با عظمتى به وجود آوردند،ولى در علوم و فنون و صنايع و ادبيات ابدا چيزى ايجاد نكردند و به گنجينه علوم و معرفتى كه از طرف اقوام ديگرى كه ايرانيان جاى آنها را گرفته بودند[باقى مانده بود]چيزى نيفزودند...ايرانيان خالق نبودند بلكه تنها رواج دهنده تمدن بودند و از اين قرار از لحاظ ايجاد تمدن اهميت آنها بسيار كم بوده است.» (4)

كلمان هوار،مورخ فرانسوى مؤلف كتاب ايران باستانى و تمدن ايران مى‏گويد:

«ايران مملكتى بود نظامى كه چه علوم و چه صنايع و فنون محال بود در آنجا نشو و نمو نمايد و پزشك يونانى كه در مدارس مناطق مديترانه تربيت مى‏شد تنها نماينده علوم در ايران بود،همچنانكه هنرمندان بيگانه از قبيل يونانيان و اهالى ليدى و مصريها تنها نمايندگان صنعت و هنر در آن مرز و بوم بودند و هكذا مستوفيها نيز كلدانى و آراميهاى سامى نژاد بودند.» (5)

ژ.راولينسون در كتاب سلطنتهاى پنجگانه بزرگ عالم مشرق زمين گفته است:

«ايرانيان قديم ابدا كمكى به ترقى علم و دانش ننمودند.روح و قريحه اين قوم هيچ وقت‏با تحقيقاتى كه مستلزم صبر و حوصله باشد،با تجسسات و تتبعات و كاوشهاى پر زحمتى كه مايه ترقيات علمى است ميانه نداشته است...ايرانيان از آغاز تا پايان سلطنت و عظمتشان ابدا التفاتى به تحصيلات علمى نداشته و تصور مى‏نمودند كه براى ثبوت اقتدار معنوى خود همانا نشان دادن كاخ شوش و قصرهاى تخت جمشيد و دستگاه عظيم سلطنت و جهاندارى آنها كافى خواهد بود.» (6)

شك نيست كه اين گونه اظهار نظرها يك بدبينى و سوءظن بيجا نسبت‏به قوم ايرانى است. گذشته از اينكه اين گونه معرفى و توصيف ايران قديم(ايران قبل از اسلام)مبالغه آميز به نظر مى‏رسد(ما در بخش بعد درباره اصالت تمدن ايرانى بحث‏خواهيم كرد)،نمى‏بايست نقص كار را از نقص استعداد ايرانيان بدانند و گناه رژيم موبدى را به گردن استعداد ايرانى بيندازند. دليل مطلب اين است كه همين قوم در دوره اسلام استعداد خويش را در كمك به فرهنگ و تمدن به حد اعلى ارائه داد.

!320 آقاى گوستاولوبون و كلمان‏هوار و راولينسون اين مطلب را قبول دارند،گو آنكه به غلط آن را تحت عنوان‏«تمدن عرب‏»ياد مى‏كنند و حال آنكه تمدن اسلامى همچنانكه تمدن ايرانى يا هندى نيست تمدن عرب هم نيست.

اسلام نشان داد كه تصور سابق الذكر درباره ايرانيان غلط است.اسلام استعداد و نبوغ ايرانيان را هم به خودشان نشان داد و هم به جهانيان،و به تعبير ديگر ايرانى به وسيله اسلام خود را كشف كرد و سپس آن را به جهانيان شناسانيد.

چرا در دوران قبل از اسلام افرادى لااقل مانند ليث‏بن سعد و نافع و عطا و طاووس و يحيى و مكحول و صدها نفر ديگر،پيشواى معنوى مردم مصر و عراق و شام و يمن و حجاز و مراكش و الجزاير و تونس و هند و پاكستان و اندونزى و حتى اسپانيا و قسمتى از اروپا نشدند؟چرا در آن دوره‏ها شخصيتهايى مانند محمد بن زكرياى رازى و فارابى و بوعلى ظهور نكردند؟

اسلام از نظر قدرتهاى سياسى و مذهبى حاكم بر ايران يك تهاجم بود،اما از نظر توده و ملت ايران يك انقلاب بود به تمام معنى كلمه و با همه خصايصش.اسلام جهان‏بينى ايرانى را دگرگون ساخت،خرافات ثنوى را با همه بدبينى‏هاى ناشى از آن از دماغ ايرانى بيرون ريخت، ثنويتى كه‏«از خصوصيات تفكر ايرانى‏»شناخته مى‏شد،ثنويتى كه چند هزار سال سابقه داشت، ثنويتى كه زردشت‏با آن مبارزه كرد و شكست‏خورد و آيين خود او بدان آلوده گشت،آرى اسلام چنين ثنويتى را از دماغ ايرانى خارج ساخت و مغز ايرانى را از آن شستشو داد.

يك انقلاب چه مى‏كند؟جز اين است كه‏«ديد»را نسبت‏به جهان عوض مى‏كند،هدف و برنامه و ايدئولوژى مى‏دهد،افكار و معتقدات را دگرگون مى‏سازد،تشكيلات اجتماعى را زير و رو مى‏كند،«خافضة رافعة‏»است،بالاى بنا حق بالا را پايين مى‏كشد و پايين به ظلم پايين را بالا مى‏برد،خلق و خوى و منش را به شكل ديگر كه زنده و مؤثر است در مى‏آورد،روح طغيان و عصيان در برابر زور گويان به وجود مى‏آورد،جوش و خروش و شور و ايمان خلق مى‏كند،خون تازه در رگها به جريان مى‏اندازد،آيا خصايص انقلاب جز اين است؟!و آيا همه اينها در اثر اسلام در ايران پديد نيامد؟

مى‏گويند شمشير،آرى شمشير،اما شمشير اسلام چه كرد؟شمشير اسلام قدرتهاى به اصطلاح اهريمنى را در هم شكست،سايه شوم موبدها را كوتاه كرد،!321 زنجيرها را از دست و پاى قريب صد و چهل ميليون باز كرد،به توده محروم حريت و آزادى داد.شمشير اسلام همواره بر فرق ستمگران به سود ستمكشان فرود آمده است و دست تطاول زورگويان را قطع كرده است.شمشير اسلام همواره در خدمت مظلومين و مستضعفين كشيده شده است: و مالكم لا تقاتلون فى سبيل الله و المستضعفين من الرجال و النساء و الولدان. (7)

اسلام از ايران ثنويت و آتش پرستى و هوم پرستى و آفتاب پرستى را گرفت و به جاى آن توحيد و خدا پرستى داد.خدمت اسلام به ايران از اين لحاظ بيش از خدمت اين دين به عربستان است،زيرا جاهليت عرب تنها دچار شرك در عبادت بود اما جاهليت ايران علاوه بر اين،گرفتار شرك در خالقيت‏بود.

اسلام انديشه خداى شاخدار و بالدار،ريش و سبيل‏دار،عصا به دست،ردا بردوش،مجعد موى و داراى تاج كنگره‏دار را تبديل كرد به انديشه خداى قيوم (8) ،برتر از خيال و قياس و گمان و وهم،متعالى از توصيف (9) كه همه جا و با همه چيز هست و هيچ چيز با او نيست (10) ،هم اول است و هم آخر،هم ظاهر است و هم باطن (11) ،او چشمها را مى‏بيند اما چشمها او را نمى‏بينند (12) .

اسلام توحيد را چه ذاتى و چه صفاتى و چه افعالى در پر اوج‏ترين شكلش به ايرانى و غير ايرانى آموخت.اسلام اصل توحيد را پايه اصلى قرار داد كه علاوه بر اينكه مبناى فلسفى دارد، خود محرك فكر و انديشه است.

اسلام خرافاتى از قبيل مصاف نه هزار ساله اهورا مزدا و اهريمن،قربانى هزار ساله زروان براى فرزنددار شدن،و زاييده شدن اهريمن به واسطه شك در قبولى قربانى و بجا افتادن نذر، همچنين دعاهاى ديوبند،تشريفات عجيب آتش پرستى،غذا و مشروب براى مردگان بر بامها، راندن حيوانات وحشى و مرغان در ميان آتش،ستايش آفتاب و ماه در چهار نوبت،جلوگيرى از تابش نور بر آتش،منع دفن!322 مردگان،تشريفات كمر شكن دست زدن به جسد ميت‏يا بدن زن حائض،منع استحمام در آب گرم،تقدس شستشو با ادرار گاو و صدها امثال اينها را از زندگى فكرى و عملى ايرانى خارج ساخت.

اسلام در عبادت بجاى مقابل آفتاب يا آتش ايستادن و بيهوده زمزمه كردن و بجاى آتش را بر هم زدن و پنام به دهان بستن و بجاى زانو زدن در مقابل آتش و مقدس شمردن طشت نه سوراخه،عباداتى در نهايت معقوليت و در اوج معنويت و در كمال لطافت انديشه برقرار كرد. اذان اسلام،نماز اسلام،روزه اسلام،حج اسلام،جماعت و جمعه اسلام،مسجد و معبد اسلام، اذكار و اوراد مترقى و مملو از معارف اسلام،ادعيه پر از حكمت و معرفت اسلام شاهد گويايى است‏بر اين مدعا.

اسلام بر خلاف مسيحيت و مانويت و آيين مزدكى(و بر وفاق تعليمات زردشت)اصل جدايى سعادت روح و بدن،و تضاد كار دنيا و آخرت،و فلسفه‏هاى مبنى بر رياضت و تحمل اعمال شاقه، پليدى تناسل و تقدس تجرد برگزيدگان(در كيش مانوى و كيش مزدكى)و تجرد كار دينالها و پاپها(در كيش مسيحى)كه دشمن تمدن است و در ايران در حال پيشروى بود منسوخ ساخت و در عين توصيه به تزكيه نفس (13) پرهيز از نعمتهاى پاكيزه زمين را نكوهش كرد (14) .

اسلام اجتماع طبقاتى آن روز را كه ريشه بسيار كهن داشت و بر دو ركن خون و مالكيت قائم بود و همه قوانين و رسوم و آداب و سنن بر محور اين دو ركن مى‏گشت در هم ريخت و اجتماعى ساخت منهاى اين دو ركن،بر محور فضيلت،علم،سعى و عمل،تقوا.

اسلام روحانيت موروثى و طبقاتى و حرفه‏اى را منسوخ ساخت،آن را از حالت اختصاصى بيرون آورد،بر اصل و مبناى دانش و پاكى قرار داد،از هر صنف و طبقه‏اى گو باش.

اسلام اين فكر را كه پادشاهان آسمانى نژادند،براى هميشه ريشه‏كن ساخت.

كريستن سن مى‏گويد:

«سلاطين ساسانى خود را در كتيبه‏ها هميشه پرستندگان مزداه(مزديسن) خوانده‏اند،اما در عين حال خود را شخص ربانى(بغ)و از نژاد خدايان(يزدان)ناميده‏اند.» (15)

و هم او مى‏گويد:

«خسرو دوم(پرويز)خود را چنين خوانده است:آدمى فنا ناپذير از ميان خدايان و خدايى بسيار جليل در ميان مردمان.» (16)

ادواردبراون مى‏گويد:

«احتمال مى‏رود در هيچ مملكتى مانند ايران در زمان ساسانيان،اصلى كه به موجب اين اصل حق آسمانى براى پادشاه قائل شوند پيروانى راسخ العقيده‏تر از ايرانيان(كذا)نداشته است. نولدكه مى‏گويد كسى كه از خاندان سلطنت نباشد،مانند بهرام چوبين كه از نجبا بود و سرپيچى نمود يا مانند شهر براز،و سلطنت را غصب كند عمل او تقريبا باور نكردنى و جز به شرارت و بى شرمى به چيز ديگر حمل نشود.»

از اين رو مردم عادت كرده بودند كه فكر كنند تنها يك نژاد اين صلاحيت را دارد و بس. ادواردبراون داستان معروف بهرام چوبين را كه در حال فرار با پير زنى ملاقات و محاوره مى‏كند و پير زن او را كه از تخمه شاهى نيست و مدعى شاهى است تخطئه مى‏كند شاهد مى‏آورد.آقاى دكتر محمود صناعى در كتاب آزادى فرد و قدرت دولت آنجا كه عقيده برخى از فلاسفه جديد اروپا را در سياست كه مبنى بر حقوق الهى است مى‏آورد مى‏گويد:

«اين نظريه البته تازه نبود و شايد اصل آن را بايد در تاريخ خود ما جستجو كرد.فره ايزدى كه ايرانيان باستان بدان معتقد بودند بيان همين معنى است.» (17)

اسلام اين اصل را نيز شديدا بر هم زد.در دوره اسلام ديگر سخن از تخمه شاهى نيست.بچه رويگر و بچه ماهيگير و بچه برده و بچه درويش (18) هم احيانا در خود چنين صلاحيتى مى‏بيند، همت‏بلند مى‏دارد و به عاليترين مقام مى‏رسد.در دوره اسلام اتكاى سلاطين بيشتر به ياقت‏خودشان است نه به نژادشان.

اسلام همان طور كه فكر اينكه روحانيت از مختصات يك طبقه خاص است از دماغ ايرانى خارج كرد،اين فكر را نيز از دماغ آنها بيرون نمود.اسلام فكر حكومت اشراف و به اصطلاح اريستوكراسى را از ميان برد و فكر ديگرى كه از لحاظ ريشه،دموكراسى و حكومت عامه ست‏به وجود آورد.

اسلام به زن شخصيت‏حقوقى داد،تعدد زوجات به شكل حرمسرادارى و بدون قيد و شرط و حد را منسوخ ساخت،آن را تحت‏شرايطى بر اساس تساوى حقوق زنان و امكانات مرد و در حدود معينى كه ناشى از يك ضرورت اجتماعى است مجاز دانست.

عاريه دادن زن،فرزند استلحاقى،ازدواج نيابى،ازدواج با محارم،ولايت‏شوهر بر زن را منسوخ ساخت.

اسلام نه تنها براى ايرانيانى كه مسلمان شدند خير و بركت‏بود،در آيين زرتشتى نيز اثر گذاشت و به طور غير مستقيم موجب اصلاحات عميقى در آن گشت.

قبلا از كريستن سن نقل كرديم كه:

«هنگامى كه غلبه اسلام دولت‏ساسانى را كه پشتيبان روحانيون بود واژگون كرد،روحانيون دريافتند كه بايد كوشش فوق العاده براى حفظ شريعت‏خود از انحلال تام بنمايند.اين كوشش صورت گرفت،عقيده به زروان و اساطير كودكانه را كه به آن تعلق داشت دور انداختند،پرستش خورشيد را ملغى ساختند،بسى از روايات دين را يا بكلى حذف كردند يا تغيير دادند،و بخشهايى از اوستاى ساسانى و تفاسير آن را كه آلوده به افكار زروانيه شده بود در طاق نسيان نهادند يا از ميان بردند...»

خدمات اسلام به ايران و ايرانى منحصر به قرون اول اسلامى نيست،از زمانى كه سايه اسلام بر اين مملكت گسترده شده است،هر خطرى كه براى اين مملكت پيش آمده به وسيله اسلام دفع شده است.اسلام بود كه مغول را در خود هضم ساخت و از آدمكشانى آدمخوار انسانهايى دانش دوست و دانش پرور ساخت،از دوده چنگيزى،محمد خدابنده تحويل داد و از نسل تيمور،بايسنقر و امير حسين بايقرا به وجود آورد.

امروز نيز اسلام است كه در مقابل فلسفه‏هاى مخرب بيگانه ايستادگى كرده و مايه احساس شرف و عزت و استقلال اين مردم است.آنچه امروز ملت ايران مى‏تواند به آن افتخار كند و به رخ ديگران بكشد قرآن و نهج البلاغه است نه اوستا و زند.

در اينجا سخن خود را درباره خدمات اسلام به ايران به پايان مى‏رسانيم.نوبت آن است كه در بخش بعد خدمات ايران را به اسلام توضيح دهيم.


پى‏نوشتها:

1- كلمه‏«مولى‏»در زبان عرب معانى متعدد و احيانا متضادى دارد،مثلا هم به سرور و مطاع و آقا مولى مى‏گويند(آنچنانكه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم درباره على عليه السلام فرمود:«من كنت مولاه فهذا على مولاه‏»)و هم در مورد بنده و برده و مطيع.به طور كلى معنى‏«ولاء»پيوند و قرابت است و لهذا موارد استعمال متعددى دارد.يكى از موارد استعمال اين كلمه‏«ولاء عتق‏»است.افرادى كه قبلا برده بودند و آزاد مى‏شدند،به آنها و به فرزندانشان مولى مى‏گفتند،همچنانكه به آزاد كننده نيز مولى مى‏گفتند.مولوى مى‏گويد:

كيست مولى،آن كه آزادت كند×بند رقيت ز پايت‏بر كنداحيانا به افرادى كه با قبيله‏اى پيمان مى‏بستند،مخصوصا افراد غير عرب كه با اعراب پيمان مى‏بستند كه از حمايت آنها برخوردار باشند نيز مولى مى‏گفتند.

به ايرانيان از آن جهت موالى مى‏گفتند كه يا اجدادشان برده و سپس آزاد شده بودند كه البته عده اينها زياد نبود-و يا با برخى قبائل عرب پيمان حمايت‏بسته بودند.تدريجا به همه مردم ايران موالى مى‏گفتند.اما اينكه برخى مدعى شده‏اند كه اعراب ايرانيان را بدان جهت موالى - <.pvc وdgozc d·®آ,lـowغckي× kكh ôkpf co dèغa éئ lـo؟تي×

2- ابو حنيفة حياته و عصره،فقهه و آرائه،تاليف محمد ابو زهرة،ص 15.

3- به نقل‏«اطلاعات‏»،شماره 12745،مورخه‏29 آبان‏47.

4- خلقيات ما ايرانيان،ص‏93،اثر سيد محمد على جمال‏زاده،نقل از كتاب تمدنات قديمى گوستاولوبون.

5- همان،ص 108.

6- همان،ص 81 و 82.

7- نساء/75.

8- الله لا اله الا هو الحى القيوم ،بقره/255.

9- سبحان ربك رب العزة عما يصفون ،صافات/180.

10- و هو معكم اينما كنتم ،حديد/4.

11- هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن ،حديد/3.

12- لا تدركه الابصار و هو يدرك الابصار ،انعام/103.

13- قد افلح من زكيها و قد خاب من دسيها ،شمس/9 و 10.

14- قل من حرم زينة الله التى اخرج لعباده و الطيبات من الرزق ،اعراف/32.

15 و 16-ايران در زمان ساسانيان،ص 284.

17- آزادى فرد و قدرت دولت،ص 5.

18- صفاريان رويگرزاده،ديلميان ماهيگيرزاده،غزنويان برده‏زاده و صفويان درويش‏زاده بودند.