كارنامه اسلام در ايران
مطالعه صفحات گذشته نشان داد آنگاه كه اسلام عزيز به كشور محبوب ما قدم
گذاشت، كشور ما در چه وضع و چه شرايط و احوال بسر مىبرد.اسلام از ايران چه
گرفت و به ايران چه داد؟
به آنچه از مطالب گذشته به حافظه سپردهايد مرورى بكنيد،مىبينيد اولين
چيزى كه اسلام از ايران گرفت،تشتت افكار و عقايد مذهبى بود و به جاى آن
وحدت عقيده برقرار كرد.اين كار براى اولين بار به وسيله اسلام در اين مرز و
بوم صورت گرفت.مردم شرق و غرب و شمال و جنوب اين كشور كه برخى سامى و برخى
آريايى بودند و زبانها و عقايد گوناگون داشتند و تا آن وقت رابط ميان آنها
فقط زور و حكومتبود،براى اولين بار به يك فلسفه گرويدند.فكر واحد، آرمان
واحد،ايدهآل واحد پيدا كردند،احساسات برادرى ميان آنها پيدا شد.هر چند اين
كار به تدريج در طول چهار قرن انجام گرفت،ولى سرانجام صورت گرفت و از آن
وقت تاكنون در حدود 98 در صد اين مردم چنيناند.رژيم موبدى با اينكه تقريبا
مساوى همين مدت بر ايران حكومت كرد و همواره مىكوشيد وحدت عقيده بر اساس
زردشتىگرى ايجاد كند موفق نشد، ولى اسلام با آنكه حكومت و سيطره سياسى عرب
پس از دو قرن از اين كشور رختبر بست، به حكم جاذبه معنوى و نيروى اقناعى
كه در محتواى خود اين دين است در ايران و چندين كشور ديگر اين توفيق را
حاصل كرد.
اسلام جلو نفوذ و توسعه مسيحيت را در ايران و در مشرق زمين به طور عموم
گرفت.ما نمىتوانيم به طور قطع بگوييم اگر ايران و مشرق زمين مسيحى شده بود
چه مىشد،ولى مىتوانيم حدس نزديك به يقين بزنيم كه بر سر اين كشور همان
مىآمد كه بر سر ساير كشورهايى كه به مسيحيت گرويدند آمد،يعنى تاريكى قرون
وسطى.ايران در پرتو گرايش به اسلام در همان وقت كه كشورهاى گرونده به
مسيحيت در تاريكى قرون وسطى فرو رفته بودند،همدوش با ساير ملل اسلامى و
پيشاپيش همه آنها مشعلدار يك تمدن عظيم و شكوهمند به نام«تمدن اسلامى»شد.
اينجا اين پرسش به ذهن مىآيد كه اگر خاصيت مسيحيت آن است و خاصيت اسلام
اين،پس چرا امروز كار بر عكس است؟جوابش روشن است:آنها از هفت هشت قرن پيش
مسيحيت را رها كردند و ما از همان وقت اسلام را.
اسلام حصار مذهبى و حصار سياسى كه گرداگرد ايران كشيده شده بود و
نمىگذاشت ايرانى استعداد خويش را در ميان ملتهاى ديگر بروز دهد و هم
نمىگذاشت اين ملت از محصول انديشه ساير ملل مجاور يا دور دست استفاده
كند،در هم شكست،دروازههاى سرزمينهاى ديگر را به روى ايرانى و دروازه ايران
را به روى فرهنگها و تمدنهاى ديگر باز كرد.از اين دروازههاى باز دو نتيجه
براى ايرانيان حاصل شد:يكى اينكه توانستند هوش و لياقت و استعداد خويش را
به ديگران عملا ثابت كنند به طورى كه ديگران آنها را به پيشوايى و مقتدايى
بپذيرند.ديگر اينكه با آشنا شدن به فرهنگها و تمدنهاى ديگر توانستند سهم
عظيمى در تكميل و توسعه يك تمدن عظيم جهانى به خود اختصاص دهند.
لهذا از يك طرف مىبينيم براى اولين بار در تاريخ اين ملت،ايرانى پيشوا
و مقتدا و مرجع دينى غير ايرانى مىشود،فى المثل ليثبن سعد ايرانى پيشواى
فقهى مردم مصر مىشود و ابو حنيفه ايرانى-با اينكه در خود ايران به واسطه
آشنايى اين مردم با مكتب اهل بيت پيروان زيادى پيدا نمىكند-در ميان مردمى
ديگر كه با آن مكتب مقدس آشنا نيستند به صورت يك پيشواى بى رقيب در
مىآيد.ابو عبيده معمر بن المثنى و واصل بن عطا و امثال آنها پيشواى كلامى
مىشوند،سيبويه و كسايى امام صرف و نحو مىگردند و ديگرى مرجع لغت و غيره.
در اينجا بى مناسب نيست داستان ذيل را نقل كنيم:
هشام بن عبد الملك روزى از يكى از علما كه به ملاقات وى در رصافه كوفه
رفته بود پرسيد: آيا علما و دانشمندانى را كه اكنون در شهرهاى اسلامى
مرجعيت علمى و فتوايى دارند مىشناسى؟گفت:آرى.
هشام گفت:اكنون فقيه مدينه كيست؟
جواب داد:نافع.
-نافع مولى استيا عربى (1) ؟
-مولى است.
-فقيه مكه كيست؟
-عطاء بن ابى رباح.
-مولى استيا عربى؟
-مولى است.
-فقيه اهل يمن كيست؟
-طاووس بن كيسان.
-مولى استيا عربى؟
-مولى است.
-فقيه يمامه كيست؟
-يحيى بن كثير.
-مولى استيا عربى؟
-مولى است.
-فقيه شام كيست؟
-مكحول.
-مولى استيا عربى؟
-مولى است.
-فقيه جزيره كيست؟
-ميمون بن مهان.
-مولى استيا عربى؟
-مولى است.
-فقيه خراسان كيست؟
-ضحاك بن مزاحم.
-مولى استيا عربى؟
-مولى است.
-فقيه بصره كيست؟
-حسن و ابن سيرين.
-مولى هستند يا عربى؟
-مولى هستند.
-فقيه كوفه كيست؟
-ابراهيم نخعى.
-مولى استيا عربى؟
-عرب است.
هشام گفت:نزديك بود قالب تهى كنم،هر كه را پرسيدم تو گفتى مولى است،خوب
شد لااقل اين يك عربى است (2) .
در چه عصر و چه زمانى اينچنين فرصتبراى ايرانى پيدا شده است كه افتخار
پيشوايى دينى مردم نقاط مختلف و كشورهاى مختلف از حجاز و عراق و يمن و شام
و جزيره و مصر و غيره را پيدا كند؟در زمانهاى بعد اين پيشوايى توسعه بيشترى
پيدا كرد.عجيب اين است كه سرجان ملكم انگليسى،قرن اول و دوم اسلامى را كه
دوره رنسانس و شكفتن استعدادهاى علمى و معنوى ايرانيان پس از يك ركود
طولانى است،قرنهاى سكوت و خمود ايرانى مىنامد.سرجان ملكم عمدا مىخواهد
قضايا را از زاويه سياسى و با عينك تعصبات نژادى كه مخصوصا استعمار قرن
نوزدهم به شدت تبليغ مىكرد بنگرد و ارائه دهد.از نظر سرجان ملكم آنچه فقط
بايد آن را به حساب آورد اين است كه چه كسى و از چه نژادى بر مردم حكم
مىرانده است،و اما توده مردم در چه حال و وضعى بودهاند و چه برده و چه
باختهاند،نبايد به حساب آيد.امثال سرجان ملكم هرگز تاسفى ندارند كه مثلا
چرا حجاج بن يوسف آدم مىكشت و ستم مىكرد،تاسفشان و در حقيقت اظهار
تاسفشان تحت اين عنوان است كه چرا يك نفر ايرانى به جاى حجاج بن يوسف
كارهاى او را نكرد؟بگذريم از اين جمله معترضه.
مطالعه تاريخ ايران بعد از اسلام،از نظر شور و هيجانى كه در ايرانيان از
لحاظ علمى و فرهنگى پديد آمده بود كه مانند تشنه محرومى فرصت را غنيمت
مىشمردند و در نتيجه توانستند استعدادهاى خود را بروز دهند و براى اولين
بار ملل ديگر آنها را به پيشوايى و مقتدايى پذيرفتند و اين پذيرش هنوز هم
نسبتبه ايرانيان قرون اول تا ششم و هفتم اسلامى ادامه دارد،فوق العاده
جالب است.
اين از يك طرف،و از طرف ديگر اين دروازههاى باز سبب شد كه علاوه بر
فرهنگ و علوم اسلامى،راه براى ورود فرهنگهاى يونانى،هندى،مصرى و غيره باز
شود و ماده ساختن يك بناى عظيم فرهنگى اسلامى فراهم گردد،زمينه شكفتن
استعدادهايى نظير بو على و فارابى و ابو ريحان و خيام رياضى[دان]و خواجه
نصير الدين طوسى و صدرالمتالهين و صدها عالم طبيعى و رياضى و مورخ و جغرافى
دان و پزشك و اديب و فيلسوف و عارف فراهم گردد.
مضحك اين است كه پور داود مىگويد:
«اگر حمله تازيان و فرهنگ سامى نبود و دانشمندان ما چون بو على و خيام
به شيوه نوروزنامه و يا دانشنامه علايى كتابهاى ديگرشان را مىنوشتند،امروز
زبان پارسى غنىتر و بازتر بود.» (3)
آيا اگر حمله تازيان نبود و حصارى كه موبدها كشيده بودند و استعدادهاى
ايرانى را در آنجا محبوس كرده بودند همچنان باقى بود،بو على و خيامى بود تا
دانشنامه و نوروزنامه و هزاران كتاب ديگر را به زبان پارسى بنويسند؟اينهمه
آثار به زبان عربى يا فارسى كه ايرانيان هوشمند به جهان عرضه كردند،مولود
همان حمله تازيان و حصار شكنى آنها و آشنا شدن ايرانيان با يك فرهنگ مذهبى
غنى بود كه علم را بر هر مسلمانى فريضه مىشمارد.
درست مثل اين است كه بگوييم اگر در روز خورشيد نمىبود و حرارتش بر سر
ما نمىتافت ما راحتتر كار مىكرديم!در صورتى كه اگر خورشيد نبود،روز هم
نبود.
اين دو جريان تنها محصول شكستن حصارهاى خارجى و به وجود آمدن دروازههاى
باز نبود، عامل ديگر برداشتن مانع تحصيلى از سر راه توده مردم ايران بود كه
قبلا اجتماع طبقاتى و رژيم موبدى به وجود آورده بود.اسلام اعيان و اشراف
نمىشناخت و علم را به طبقه روحانى و يا طبقات ديگر اختصاص نمىداد.از نظر
اسلام موزهگر و كوزهگر همان اندازه حق تحصيل و آموزش دارد كه فلان
شاهزاده.از قضا نوابغ از ميان همين بچه موزهگرها و بچه كوزهگرها ظهور
مىكنند.برداشتن اين مانع داخلى و آن مانع خارجى سبب شد كه ايرانيان مقام
شايسته خويش را چه از نظر پيشوايى ساير ملل و چه از نظر شركت در بناى عظيم
تمدن جهانى اسلامى احراز كنند.
اسلام،ايرانى را هم به خودش شناساند و هم به جهان،معلوم شد كه آنچه
درباره ايرانى گفته شد كه نبوغ و استعدادش فقط در جنبههاى نظامى است و
دماغ علمى ندارد غلط است.عقب افتادن ايرانى در برخى دورهها از نقص
استعدادش نبوده بلكه به واسطه گرفتارى در زنجير رژيم موبدى بوده است و لهذا
همين ايرانى در دوره اسلامى نبوغ علمى خويش را در اعلى درجه نشان داد.
رژيم موبدى استعداد كش پيش از اسلام سبب شده است كه برخى خارجيان اشتباه
كرده، اساسا استعداد ايرانيان را تحقير كنند.مثلا گوستاولوبون مىگويد:
«اهميت ايرانيان در تاريخ سياست دنيا خيلى بزرگ بوده است ولى بر عكس در
تاريخ تمدن خيلى خرد بوده است.در مدت دو قرن كه ايرانيان قديم بر قسمت مهمى
از دنيا سلطنت داشتند شاهنشاهى فوق العاده!319 با عظمتى به وجود آوردند،ولى
در علوم و فنون و صنايع و ادبيات ابدا چيزى ايجاد نكردند و به گنجينه علوم
و معرفتى كه از طرف اقوام ديگرى كه ايرانيان جاى آنها را گرفته بودند[باقى
مانده بود]چيزى نيفزودند...ايرانيان خالق نبودند بلكه تنها رواج دهنده تمدن
بودند و از اين قرار از لحاظ ايجاد تمدن اهميت آنها بسيار كم بوده است.»
(4)
كلمان هوار،مورخ فرانسوى مؤلف كتاب ايران باستانى و تمدن ايران مىگويد:
«ايران مملكتى بود نظامى كه چه علوم و چه صنايع و فنون محال بود در آنجا
نشو و نمو نمايد و پزشك يونانى كه در مدارس مناطق مديترانه تربيت مىشد
تنها نماينده علوم در ايران بود،همچنانكه هنرمندان بيگانه از قبيل يونانيان
و اهالى ليدى و مصريها تنها نمايندگان صنعت و هنر در آن مرز و بوم بودند و
هكذا مستوفيها نيز كلدانى و آراميهاى سامى نژاد بودند.» (5)
ژ.راولينسون در كتاب سلطنتهاى پنجگانه بزرگ عالم مشرق زمين گفته است:
«ايرانيان قديم ابدا كمكى به ترقى علم و دانش ننمودند.روح و قريحه اين
قوم هيچ وقتبا تحقيقاتى كه مستلزم صبر و حوصله باشد،با تجسسات و تتبعات و
كاوشهاى پر زحمتى كه مايه ترقيات علمى است ميانه نداشته است...ايرانيان از
آغاز تا پايان سلطنت و عظمتشان ابدا التفاتى به تحصيلات علمى نداشته و تصور
مىنمودند كه براى ثبوت اقتدار معنوى خود همانا نشان دادن كاخ شوش و قصرهاى
تخت جمشيد و دستگاه عظيم سلطنت و جهاندارى آنها كافى خواهد بود.» (6)
شك نيست كه اين گونه اظهار نظرها يك بدبينى و سوءظن بيجا نسبتبه قوم
ايرانى است. گذشته از اينكه اين گونه معرفى و توصيف ايران قديم(ايران قبل
از اسلام)مبالغه آميز به نظر مىرسد(ما در بخش بعد درباره اصالت تمدن
ايرانى بحثخواهيم كرد)،نمىبايست نقص كار را از نقص استعداد ايرانيان
بدانند و گناه رژيم موبدى را به گردن استعداد ايرانى بيندازند. دليل مطلب
اين است كه همين قوم در دوره اسلام استعداد خويش را در كمك به فرهنگ و تمدن
به حد اعلى ارائه داد.
!320 آقاى گوستاولوبون و كلمانهوار و راولينسون اين مطلب را قبول
دارند،گو آنكه به غلط آن را تحت عنوان«تمدن عرب»ياد مىكنند و حال آنكه
تمدن اسلامى همچنانكه تمدن ايرانى يا هندى نيست تمدن عرب هم نيست.
اسلام نشان داد كه تصور سابق الذكر درباره ايرانيان غلط است.اسلام
استعداد و نبوغ ايرانيان را هم به خودشان نشان داد و هم به جهانيان،و به
تعبير ديگر ايرانى به وسيله اسلام خود را كشف كرد و سپس آن را به جهانيان
شناسانيد.
چرا در دوران قبل از اسلام افرادى لااقل مانند ليثبن سعد و نافع و عطا
و طاووس و يحيى و مكحول و صدها نفر ديگر،پيشواى معنوى مردم مصر و عراق و
شام و يمن و حجاز و مراكش و الجزاير و تونس و هند و پاكستان و اندونزى و
حتى اسپانيا و قسمتى از اروپا نشدند؟چرا در آن دورهها شخصيتهايى مانند
محمد بن زكرياى رازى و فارابى و بوعلى ظهور نكردند؟
اسلام از نظر قدرتهاى سياسى و مذهبى حاكم بر ايران يك تهاجم بود،اما از
نظر توده و ملت ايران يك انقلاب بود به تمام معنى كلمه و با همه
خصايصش.اسلام جهانبينى ايرانى را دگرگون ساخت،خرافات ثنوى را با همه
بدبينىهاى ناشى از آن از دماغ ايرانى بيرون ريخت، ثنويتى كه«از خصوصيات
تفكر ايرانى»شناخته مىشد،ثنويتى كه چند هزار سال سابقه داشت، ثنويتى كه
زردشتبا آن مبارزه كرد و شكستخورد و آيين خود او بدان آلوده گشت،آرى
اسلام چنين ثنويتى را از دماغ ايرانى خارج ساخت و مغز ايرانى را از آن
شستشو داد.
يك انقلاب چه مىكند؟جز اين است كه«ديد»را نسبتبه جهان عوض مىكند،هدف
و برنامه و ايدئولوژى مىدهد،افكار و معتقدات را دگرگون مىسازد،تشكيلات
اجتماعى را زير و رو مىكند،«خافضة رافعة»است،بالاى بنا حق بالا را پايين
مىكشد و پايين به ظلم پايين را بالا مىبرد،خلق و خوى و منش را به شكل
ديگر كه زنده و مؤثر است در مىآورد،روح طغيان و عصيان در برابر زور گويان
به وجود مىآورد،جوش و خروش و شور و ايمان خلق مىكند،خون تازه در رگها به
جريان مىاندازد،آيا خصايص انقلاب جز اين است؟!و آيا همه اينها در اثر
اسلام در ايران پديد نيامد؟
مىگويند شمشير،آرى شمشير،اما شمشير اسلام چه كرد؟شمشير اسلام قدرتهاى
به اصطلاح اهريمنى را در هم شكست،سايه شوم موبدها را كوتاه كرد،!321
زنجيرها را از دست و پاى قريب صد و چهل ميليون باز كرد،به توده محروم حريت
و آزادى داد.شمشير اسلام همواره بر فرق ستمگران به سود ستمكشان فرود آمده
است و دست تطاول زورگويان را قطع كرده است.شمشير اسلام همواره در خدمت
مظلومين و مستضعفين كشيده شده است: و مالكم لا تقاتلون فى سبيل الله و
المستضعفين من الرجال و النساء و الولدان. (7)
اسلام از ايران ثنويت و آتش پرستى و هوم پرستى و آفتاب پرستى را گرفت و
به جاى آن توحيد و خدا پرستى داد.خدمت اسلام به ايران از اين لحاظ بيش از
خدمت اين دين به عربستان است،زيرا جاهليت عرب تنها دچار شرك در عبادت بود
اما جاهليت ايران علاوه بر اين،گرفتار شرك در خالقيتبود.
اسلام انديشه خداى شاخدار و بالدار،ريش و سبيلدار،عصا به دست،ردا
بردوش،مجعد موى و داراى تاج كنگرهدار را تبديل كرد به انديشه خداى قيوم
(8) ،برتر از خيال و قياس و گمان و وهم،متعالى از توصيف (9)
كه همه جا و با همه چيز هست و هيچ چيز با او نيست (10)
،هم اول است و هم آخر،هم ظاهر است و هم باطن (11) ،او چشمها را
مىبيند اما چشمها او را نمىبينند (12) .
اسلام توحيد را چه ذاتى و چه صفاتى و چه افعالى در پر اوجترين شكلش به
ايرانى و غير ايرانى آموخت.اسلام اصل توحيد را پايه اصلى قرار داد كه علاوه
بر اينكه مبناى فلسفى دارد، خود محرك فكر و انديشه است.
اسلام خرافاتى از قبيل مصاف نه هزار ساله اهورا مزدا و اهريمن،قربانى
هزار ساله زروان براى فرزنددار شدن،و زاييده شدن اهريمن به واسطه شك در
قبولى قربانى و بجا افتادن نذر، همچنين دعاهاى ديوبند،تشريفات عجيب آتش
پرستى،غذا و مشروب براى مردگان بر بامها، راندن حيوانات وحشى و مرغان در
ميان آتش،ستايش آفتاب و ماه در چهار نوبت،جلوگيرى از تابش نور بر آتش،منع
دفن!322 مردگان،تشريفات كمر شكن دست زدن به جسد ميتيا بدن زن حائض،منع
استحمام در آب گرم،تقدس شستشو با ادرار گاو و صدها امثال اينها را از زندگى
فكرى و عملى ايرانى خارج ساخت.
اسلام در عبادت بجاى مقابل آفتاب يا آتش ايستادن و بيهوده زمزمه كردن و
بجاى آتش را بر هم زدن و پنام به دهان بستن و بجاى زانو زدن در مقابل آتش و
مقدس شمردن طشت نه سوراخه،عباداتى در نهايت معقوليت و در اوج معنويت و در
كمال لطافت انديشه برقرار كرد. اذان اسلام،نماز اسلام،روزه اسلام،حج
اسلام،جماعت و جمعه اسلام،مسجد و معبد اسلام، اذكار و اوراد مترقى و مملو
از معارف اسلام،ادعيه پر از حكمت و معرفت اسلام شاهد گويايى استبر اين
مدعا.
اسلام بر خلاف مسيحيت و مانويت و آيين مزدكى(و بر وفاق تعليمات
زردشت)اصل جدايى سعادت روح و بدن،و تضاد كار دنيا و آخرت،و فلسفههاى مبنى
بر رياضت و تحمل اعمال شاقه، پليدى تناسل و تقدس تجرد برگزيدگان(در كيش
مانوى و كيش مزدكى)و تجرد كار دينالها و پاپها(در كيش مسيحى)كه دشمن تمدن
است و در ايران در حال پيشروى بود منسوخ ساخت و در عين توصيه به تزكيه نفس
(13) پرهيز از نعمتهاى پاكيزه زمين را نكوهش كرد (14) .
اسلام اجتماع طبقاتى آن روز را كه ريشه بسيار كهن داشت و بر دو ركن خون
و مالكيت قائم بود و همه قوانين و رسوم و آداب و سنن بر محور اين دو ركن
مىگشت در هم ريخت و اجتماعى ساخت منهاى اين دو ركن،بر محور فضيلت،علم،سعى
و عمل،تقوا.
اسلام روحانيت موروثى و طبقاتى و حرفهاى را منسوخ ساخت،آن را از حالت
اختصاصى بيرون آورد،بر اصل و مبناى دانش و پاكى قرار داد،از هر صنف و
طبقهاى گو باش.
اسلام اين فكر را كه پادشاهان آسمانى نژادند،براى هميشه ريشهكن ساخت.
كريستن سن مىگويد:
«سلاطين ساسانى خود را در كتيبهها هميشه پرستندگان مزداه(مزديسن)
خواندهاند،اما در عين حال خود را شخص ربانى(بغ)و از نژاد
خدايان(يزدان)ناميدهاند.» (15)
و هم او مىگويد:
«خسرو دوم(پرويز)خود را چنين خوانده است:آدمى فنا ناپذير از ميان خدايان
و خدايى بسيار جليل در ميان مردمان.» (16)
ادواردبراون مىگويد:
«احتمال مىرود در هيچ مملكتى مانند ايران در زمان ساسانيان،اصلى كه به
موجب اين اصل حق آسمانى براى پادشاه قائل شوند پيروانى راسخ العقيدهتر از
ايرانيان(كذا)نداشته است. نولدكه مىگويد كسى كه از خاندان سلطنت
نباشد،مانند بهرام چوبين كه از نجبا بود و سرپيچى نمود يا مانند شهر براز،و
سلطنت را غصب كند عمل او تقريبا باور نكردنى و جز به شرارت و بى شرمى به
چيز ديگر حمل نشود.»
از اين رو مردم عادت كرده بودند كه فكر كنند تنها يك نژاد اين صلاحيت را
دارد و بس. ادواردبراون داستان معروف بهرام چوبين را كه در حال فرار با پير
زنى ملاقات و محاوره مىكند و پير زن او را كه از تخمه شاهى نيست و مدعى
شاهى است تخطئه مىكند شاهد مىآورد.آقاى دكتر محمود صناعى در كتاب آزادى
فرد و قدرت دولت آنجا كه عقيده برخى از فلاسفه جديد اروپا را در سياست كه
مبنى بر حقوق الهى است مىآورد مىگويد:
«اين نظريه البته تازه نبود و شايد اصل آن را بايد در تاريخ خود ما
جستجو كرد.فره ايزدى كه ايرانيان باستان بدان معتقد بودند بيان همين معنى
است.» (17)
اسلام اين اصل را نيز شديدا بر هم زد.در دوره اسلام ديگر سخن از تخمه
شاهى نيست.بچه رويگر و بچه ماهيگير و بچه برده و بچه درويش (18)
هم احيانا در خود چنين صلاحيتى مىبيند، همتبلند مىدارد و به عاليترين
مقام مىرسد.در دوره اسلام اتكاى سلاطين بيشتر به ياقتخودشان است نه به
نژادشان.
اسلام همان طور كه فكر اينكه روحانيت از مختصات يك طبقه خاص است از دماغ
ايرانى خارج كرد،اين فكر را نيز از دماغ آنها بيرون نمود.اسلام فكر حكومت
اشراف و به اصطلاح اريستوكراسى را از ميان برد و فكر ديگرى كه از لحاظ
ريشه،دموكراسى و حكومت عامه ستبه وجود آورد.
اسلام به زن شخصيتحقوقى داد،تعدد زوجات به شكل حرمسرادارى و بدون قيد و
شرط و حد را منسوخ ساخت،آن را تحتشرايطى بر اساس تساوى حقوق زنان و
امكانات مرد و در حدود معينى كه ناشى از يك ضرورت اجتماعى است مجاز دانست.
عاريه دادن زن،فرزند استلحاقى،ازدواج نيابى،ازدواج با محارم،ولايتشوهر
بر زن را منسوخ ساخت.
اسلام نه تنها براى ايرانيانى كه مسلمان شدند خير و بركتبود،در آيين
زرتشتى نيز اثر گذاشت و به طور غير مستقيم موجب اصلاحات عميقى در آن گشت.
قبلا از كريستن سن نقل كرديم كه:
«هنگامى كه غلبه اسلام دولتساسانى را كه پشتيبان روحانيون بود واژگون
كرد،روحانيون دريافتند كه بايد كوشش فوق العاده براى حفظ شريعتخود از
انحلال تام بنمايند.اين كوشش صورت گرفت،عقيده به زروان و اساطير كودكانه را
كه به آن تعلق داشت دور انداختند،پرستش خورشيد را ملغى ساختند،بسى از
روايات دين را يا بكلى حذف كردند يا تغيير دادند،و بخشهايى از اوستاى
ساسانى و تفاسير آن را كه آلوده به افكار زروانيه شده بود در طاق نسيان
نهادند يا از ميان بردند...»
خدمات اسلام به ايران و ايرانى منحصر به قرون اول اسلامى نيست،از زمانى
كه سايه اسلام بر اين مملكت گسترده شده است،هر خطرى كه براى اين مملكت پيش
آمده به وسيله اسلام دفع شده است.اسلام بود كه مغول را در خود هضم ساخت و
از آدمكشانى آدمخوار انسانهايى دانش دوست و دانش پرور ساخت،از دوده
چنگيزى،محمد خدابنده تحويل داد و از نسل تيمور،بايسنقر و امير حسين بايقرا
به وجود آورد.
امروز نيز اسلام است كه در مقابل فلسفههاى مخرب بيگانه ايستادگى كرده و
مايه احساس شرف و عزت و استقلال اين مردم است.آنچه امروز ملت ايران
مىتواند به آن افتخار كند و به رخ ديگران بكشد قرآن و نهج البلاغه است نه
اوستا و زند.
در اينجا سخن خود را درباره خدمات اسلام به ايران به پايان
مىرسانيم.نوبت آن است كه در بخش بعد خدمات ايران را به اسلام توضيح دهيم.
كيست مولى،آن كه آزادت كند×بند رقيت ز پايتبر كنداحيانا به افرادى كه
با قبيلهاى پيمان مىبستند،مخصوصا افراد غير عرب كه با اعراب پيمان
مىبستند كه از حمايت آنها برخوردار باشند نيز مولى مىگفتند.
به ايرانيان از آن جهت موالى مىگفتند كه يا اجدادشان برده و سپس آزاد
شده بودند كه البته عده اينها زياد نبود-و يا با برخى قبائل عرب پيمان
حمايتبسته بودند.تدريجا به همه مردم ايران موالى مىگفتند.اما اينكه برخى
مدعى شدهاند كه اعراب ايرانيان را بدان جهت موالى - <.pvc وdgozc
d·®آ,lـowغckي× kكh ôkpf co dèغa éئ lـo؟تي×
2- ابو حنيفة حياته و عصره،فقهه و آرائه،تاليف محمد ابو زهرة،ص 15.
3- به نقل«اطلاعات»،شماره 12745،مورخه29 آبان47.
4- خلقيات ما ايرانيان،ص93،اثر سيد محمد على جمالزاده،نقل از كتاب
تمدنات قديمى گوستاولوبون.
5- همان،ص 108.
6- همان،ص 81 و 82.
7- نساء/75.
8- الله لا اله الا هو الحى القيوم ،بقره/255.
9- سبحان ربك رب العزة عما يصفون ،صافات/180.
10- و هو معكم اينما كنتم ،حديد/4.
11- هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن ،حديد/3.
12- لا تدركه الابصار و هو يدرك الابصار ،انعام/103.
13- قد افلح من زكيها و قد خاب من دسيها ،شمس/9 و 10.
14- قل من حرم زينة الله التى اخرج لعباده و الطيبات من الرزق
،اعراف/32.
15 و 16-ايران در زمان ساسانيان،ص 284.
17- آزادى فرد و قدرت دولت،ص 5.
18- صفاريان رويگرزاده،ديلميان ماهيگيرزاده،غزنويان بردهزاده و صفويان
درويشزاده بودند.