شكست ايرانيان از مسلمانان
مساله برخورد مسلمانان با دولت ايران و سرانجام پيروز شدن آنان بر
حكومتساسانى يكى از مسائلى بود كه عظمت و واقعيت اسلام را در نظر ايرانيان
بهتر جلوهگر مىساخت.
در روزگارى كه مسلمانان با دولتساسانى مىجنگيدند،كشور ايران با همه
اغتشاشات و از هم پاشيدگىهايى كه داشت از نظر نظامى بسيار نيرومند
بود.ايران آن روز در مقايسه با مسلمانان آن روز طرف نسبت نبود.در آن زمان
دو قدرت درجه اول بر جهان حكومت مىكرد: ايران و روم.ساير كشورها يا تحت
الحمايه آنها بودند يا باجگزار آنها.ايرانيان آن روز چه از نظر سرباز و
اسلحه و وسايل جنگى و چه از نظر كثرت جمعيت و چه از نظر آذوقه و تجهيزات و
امكانات ديگر،برترى فوق العادهاى نسبتبه مسلمانان داشتند.اعراب مسلمان
حتى با فنون جنگى آن روز در سطحى كه ايرانيان و روميان آشنا بودند،آشنا
نبودند.اعراب فنون جنگى را به طور كامل نمىدانستند،لهذا احدى در آن زمان
نمىتوانست آن شكست عظيم ايران را به دست اعراب مسلمان پيش بينى كند.
در اينجا ممكن است گفته شود كه علت پيروزى مسلمانان،شور ايمانى و هدفهاى
روشن و ايمان و اعتقاد آنها به رسالت تاريخىشان و اطمينان كامل به پيروزى
و بالاخره ايمان و اعتقاد محكم آنان نسبتبه خدا و روز جزا بود.
البته در اينكه اين حقيقت در اين پيروزى خيلى دخيل بوده استحرفى
نيست.فداكاريها و جانبازيهاى آنان و سخنانى كه از آنان در آن اوقات باقى
مانده نشان مىدهد كه ايمان آنان به خدا و قيامت و صدق رسالت نبى اكرم صلى
الله عليه و آله و سلم و رسالت !94 تاريخى خودشان كامل بوده است،معتقد
بودهاند جز خدا را نبايد پرستش كرد و مللى را كه غير خدا را به هر شكل و
هر صورت پرستش مىكنند بايد نجات داد،براى خود رسالتى قائل بودهاند كه
توحيد الهى و عدل اجتماعى را برقرار كنند،طبقات مظلوم را از چنگ طبقات
ستمگر رها سازند.
سخنانى كه در مواقع مختلف در مقام تشريح هدفهاى خود گفتهاند،نشان
مىدهد كه صد در صد آگاهانه گام برمىداشتهاند و هدف مشخص و معينى
داشتهاند و واقعا به تمام معنى نهضتى را رهبرى مىكردهاند،واقعا آنچنان
بودهاند كه على عليه السلام توصيف مىكند:«و حملوا بصائرهم على اسيافهم»
(1) همانا بينشهاى روشن خويش را بر دوش شمشيرهاى خويش حمل
مىكردند.اما جيره خواران استعمار،ناجوانمردانه نهضت اسلامى را در رديف
حمله اسكندر و مغول قرار مىدهند.
اينها همه درست،ولى تنها قدرت روحى و ايمانى آنان كافى نبود كه چنين
فتوحاتى نصيب آنها بشود.هر چه باشد محال است جمعيت كمى،آنهم با آن شرايطى
كه گفتيم بتواند با حكومتى همچون حكومتساسانى مقابله كند و آن را بكلى محو
و نابود سازد (2) .
جمعيت آن روز ايران را در حدود 140 ميليون تخمين زدهاند (3)
كه گروه بى شمارى از آنان سرباز بودند و حال آنكه تمام سربازان اسلام در
جنگ ايران و روم به شصت هزار نفر نمىرسيدند و وضع طورى بود كه اگر مثلا
ايرانيان عقب نشينى مىكردند اين جمعيت در ميان مردم ايران گم مىشدند،ولى
با اينهمه-چنانكه گفتيم-حكومتساسانى به دست همين عده براى هميشه محو و
نابود شد.
پس علت اساسى شكست ايران را در جاى ديگرى بايد جستجو كنيم.
ناراضى بودن مردم
حقيقت اين است كه مهمترين عامل شكستحكومتساسانى را بايد ناراضى بودن
ايرانيان از وضع دولت و آيين و رسوم اجحاف آميز آن زمان دانست.
اين نكته از نظر مورخين شرقى و غربى مسلم است كه رژيم حكومت و اوضاع
اجتماعى و دينى آن روز به قدرى فاسد و خراب بود كه تقريبا همه مردم از آن
ناراضى بودند.
اين نارضايى ناشى از جريانهاى چند سال اخير بعد از خسرو پرويز نبود،زيرا
اگر روح مردمى به اساس يك رژيم يا يك آيين خوشبين باشد،نارضايى موقتسبب
نمىشود كه هنگامى كه دشمن مشترك رو مىآورد آن مردم نجنگند.بر عكس،اگر روح
ملى زنده باشد هر چند اوضاع ظاهر خراب باشد،در اين گونه مواقع ملتخود را
جمع و جور مىكند،اختلافات داخلى را كنار مىگذارد و يكدستبه دفع دشمن
مشترك مىپردازد،همچنانكه نظير آن را در تاريخ زياد ديدهايم.
معمولا هجوم دشمن سبب اتحاد بيشتر و از ميان رفتن اختلافات داخلى
مىشود،اما اين به شرطى است كه يك روح زنده در آن مملكت-كه از مذهب يا
حكومت آنان سرچشمه بگيرد-وجود داشته باشد.
در عصر خودمان مىبينيم كه اعراب با آنهمه اختلافات و تفرقهها كه در
ميانشان هست و استعمار هم آن را دامن مىزند،وجود دشمن مشترك يعنى اسرائيل
عامل وحدت آنها شده است،قواى آنان را تدريجا جمع و جور مىكند،شعور آنها را
يكدست مىكند.اين خود دليل است كه يك روح زنده در اين ملت وجود دارد.
اجتماع آن روز ايران يك اجتماع طبقاتى عجيبى بود با همه عوارض و آثارى
كه در اين گونه اجتماعات هست،تا آنجا كه حتى آتشكدههاى طبقات مختلف با هم
فرق داشت.فرض كنيد كه ميان ما مساجد اغنيا از مساجد فقرا جدا باشد،چه روحى
در مردم بيدار مىشود؟!طبقات بسته بود،هيچ كس حق نداشت از طبقهاى وارد
طبقه ديگر بشود،كيش و قانون آن روز هرگز اجازه نمىداد كه يك بچه كفشدوز و
يا كارگر بتواند با سواد بشود،تعليم و تعلم تنها در انحصار اعيان زادگان و
موبدزادگان بود.!96 دين زرتشت در اصل هر چه بود،به قدرى در دست موبدها فاسد
شده بود كه ملتبا هوش ايران هيچ گاه نمىتوانست از روى صميم قلب به آن
عقيده داشته باشد و حتى-آنچنانكه محققين گفتهاند-اگر هم اسلام در آن
وقتبه ايران نيامده بود،مسيحيت تدريجا ايران را مسخر مىكرد و زرتشتى گرى
را از ميان مىبرد. روشنفكران و با سوادان آن روز ايران و همچنين مراكز
علمى و فرهنگى ايران آن روز را مسيحيان تشكيل مىدادهاند نه
زردشتيان.زردشتيان آنچنان دچار غرور و تعصبهاى خشك و سنتهاى غلط بودند كه
نمىتوانستند درباره علم و فرهنگ و عدالت و آزادى بينديشند.و در واقع
مسيحيتبيش از زردشتىگرى از ورود اسلام به ايران زيان ديد،زيرا زمينه
بسيار مناسبى را از دست داد.
بى علاقگى مردم ايران نسبتبه حكومت و دستگاه دينى و روحانيتشان،سبب
مىشد كه سربازان آنها در جنگها با ميل و رغبت عليه مسلمانان نجنگند و حتى
در بسيارى از موارد به آنها كمك كنند (4) .
ادوارد براون در جلد اول تاريخ ادبيات ايران،صفحه299 مىگويد:
«اين مساله(آيا اسلام به زور به ايران تحميل شده يا ايرانيان به رغبت
اسلام را پذيرفتهاند؟)را پروفسور آرنولد،استاد دارالفنون عليگره در كتاب
نفيس خود درباره تعليمات اسلام به وجه بسيار خوبى ثابت نموده است.آرنولد به
بى تابى موبدان بىگذشت زرتشتى اشاره مىكند و مىگويد موبدان نه تنها
نسبتبه علماى ساير اديان بلكه در برابر كليه فرق مخالف ايران و مانويان و
مزدكيان و عرفاى مسيحى(گنوستيك)و امثالهم تعصب!97 نشان مىدادند و بدين سبب
به شدت مورد بى مهرى و نفرت جماعات زيادى قرار گرفته بودند.رفتار ستمگرانه
موبدان نسبتبه پيروان ساير مذاهب و اديان سبب شد كه درباره آيين زرتشت و
پادشاهانى كه از مظالم موبدان حمايت مىكردند،حس بغض و كينه شديد در دل
بسيارى از اتباع ايران برانگيخته شود و استيلاى عرب به منزله نجات و رهايى
ايران از چنگال ظلم تلقى گردد.»
ادوارد براون سپس به سخنان خود چنين ادامه مىدهد:
«...و مسلم است كه قسمت اعظم كسانى كه تغيير مذهب دادند،به طيب خاطر و
به اختيار و اراده خودشان بود.پس از شكست ايران در قادسيه،فى المثل چهار
هزار سرباز ديلمى(نزديك بحر خزر)پس از مشاوره تصميم گرفتند به ميل خود
اسلام آورند و به قوم عرب ملحق شوند. اين عده در تسخير جلولا به تازيان كمك
كردند و سپس با مسلمين در كوفه سكونت اختيار كردند و اشخاص ديگر نيز گروه
گروه به رضا و رغبتبه اسلام گرويدند.»
قانون و آيين و حكومت ايران مقارن ظهور اسلام طورى بود كه قاطبه ملت
ايران را وامىداشتبراى متابعت از حكومت و آيين تازهاى خود را آماده كنند
و به همين جهتبود كه وقتى ايران به دست مسلمانان فتح شد،مردم ايران علاوه
بر اينكه عكس العمل مخالفى از خود نشان ندادند،خود براى پيشرفت اسلام زحمات
طاقت فرسايى كشيدند.
آقاى دكتر صاحب الزمانى در كتاب ديباچهاى بر رهبرى مىگويند:
«تودههاى مردم نه تنها در خود در برابر جاذبه جهانبينى و ايدئولوژى ضد
تبعيض طبقاتى اسلام مقاومتى احساس نمىكردند،بلكه درست در آرمان آن همان
چيزى را مىيافتند كه قرنها به بهاى آه و اشك و خون خريدار و جان نثار و
مشتاق آن بودند و عطش آن را از قرنها در خود احساس مىكردند...» (5)
«تودههاى نسل اول ايران در صدر اسلام،در برابر آرمان رهايى بخش!98 آيين
نو نه تنها با شعارهاى تبليغاتى مردم فريب خوش ظاهر بى باطن روبرو
نگشتند،نه تنها فقط پيامبر اسلام بارها تصريح كرده بود كه«من انسانى
همانند شما هستم»و يا«بين سياه حبشى و سيد قرشى جز به پرهيزكارى و تقوا
تفاوتى وجود ندارد»،بلكه عملا نيز روش حكومتخلفاى راشدين بويژه على را در
حد خواب و خيال افسانه آميزى،بى پيرايهتر از آنچه خود مىخواستند و آرزويش
را در دل داشتند ساده يافتند...يكى از حساسترين لحظات برخورد اين دو
جهانبينى(برخورد سنت منحط ساسانى و آيين نو اسلام)را در بسيج على امير
المؤمنين هنگام لشكر كشى به شام با كشاورزان آزاد شده ايرانى شهر«انبار»بر
ساحل فرات مىيابيم.اين برخورد موجب تقرير يكى از شيواترين و تكان
دهندهترين خطبههاى على است كه از اين پيشواى بى نظير تاريخ جهاندارى و
سياست،براى هميشه براى عبرت رهبران آينده جهان بر جاى مانده است...نيروى
عراق به سوى شام بسيج كرده بود،دهگانان شهر زيباى انبار بر ساحل فرات به
آيين ايران قديم صف بسته بودند تا موكب همايون امير المؤمنين را...استقبال
كنند.چون نوبت رسيد پيش دويدند.على را كه از سربازان ديگر امتيازى نداشتبا
هلهله و شادباش و شادى تلقى كردند.آن پيشواى بزرگ از رسم تعظيم و تكريم
ايرانيان نسبتبه پيشواى خويش با بيانى پر لطف اينچنين انتقاد
مىكند:...پروردگار متعال از اين عمل راضى نيست،در نظر امير المؤمنين هم
سخت ناپسند و مكروه است،احرار و آزادگان نيز هرگز به چنين ننگى تن در
نمىدهند...فكر كنيد آيا خردمند خشم خداوند را به بهاى مشقت و زحمتخويش
خريدار است؟...» (6)
آقاى دكتر صاحب الزمانى سپس چنين مىگويد:
«اسلام نقطه عطفى را در فلسفه رهبرى تودهها به ميان كشيده
بود،«شبان»را براى حراست«گله»مىدانست،نه گله را براى اطفاء خون آشامى
شبان گرگ سيرت.اسلام حماسه آزادى تودهها به شمار مىرفت.رهبر براى مردم يا
مردم براى رهبر؟اين بود پرسش تازهاى كه اسلام در برابر فلسفه!99 سياسى
دنياى قديم و ايران ساسانى به وجود آورده بود.در جنگهاى هفتصد ساله ايران و
روم هيچ گاه چنين مسالهاى در برابر تودهها مطرح نگشته بود. ياستخود كامه
هر دو امپراطورى يكى بود:مردم براى رهبر،تودهها فداى طبقات ممتاز (7)
... بارگاه بى پيرايه على در كوفه قرار داشت و موالى و ايرانيان با
آن تماس نزديك داشتند. سادگى آن را تنها به وصف نمىشنيدند بلكه به راى
العين با ديدگان خويش به خوبى مىديدند.از اين رو اگر تودههاى ستمديده
ايرانى بدين دعوت لبيك اجابت گفتند شگفتى ندارد.» (8)
نفوذ آرام و تدريجى
هر چه روزگار مىگذشت،بر علاقه و ارادت ايرانيان نسبتبه اسلام و بر
هجوم روز افزون آنان به اسلام و ترك كيشها و آيينهاى قبلى و آداب و رسوم
پيشين افزوده مىشد.
بهترين مثال،ادبيات فارسى است.هر چه زمان گذشته است،تاثير اسلام و قرآن
و حديث در ادبيات فارسى بيشتر شده است.نفوذ اسلام در آثار ادبا و شعرا و
حتى حكماى قرون ششم و هفتم به بعد بيشتر و مشهودتر است تا شعرا و ادبا و
حكماى قرون سوم و چهارم.اين حقيقت از مقايسه آثار رودكى و فردوسى با آثار
مولوى و سعدى و نظامى و حافظ و جامى كاملا هويداست.
در مقدمه كتاب احاديث مثنوى (9) پس از آنكه مىگويد:«از
قديمترين عهد،تاثير مضامين احاديث در شعر پارسى محسوس است»و به اشعارى از
رودكى استشهاد مىكند،مىگويد:
«از اواخر قرن چهارم كه فرهنگ اسلامى انتشار تمام يافت و مدارس در نقاط
مختلف تاسيس شد و ديانت اسلام بر ساير اديان غالب آمد و مقاومت زرتشتيان در
همه بلاد ايران با شكست قطعى و نهايى مواجه گرديد و!100 فرهنگ ايران به
صبغه اسلامى جلوهگرى آغاز نهاد و پايه تعليمات بر اساس ادبيات عربى و
مبانى دين اسلام قرار گرفت،بالطبع توجه شعرا و نويسندگان به نقل الفاظ و
مضامين عربى فزونى گرفت و كلمات و امثال و حكم پيشينيان(قبل از اسلام)در
نظم و نثر كمتر مىآمد.چنانكه به حسب مقايسه،در سخن دقيقى و فردوسى و ديگر
شعراى عهد سامانى و اوايل عهد غزنوى نام زرتشت و اوستا و بوذرجمهر و حكم وى
بيشتر ديده مىشود تا در اشعار عنصرى و فرخى و منوچهرى كه در اواخر قرن
چهارم و اوايل قرن پنجم مىزيستهاند.»
نيز تاريخ نشان مىدهد كه هر چه استقلال سياسى ايرانيان بيشتر شده،اقبال
آنها به معنويات و واقعيات اسلام فزونى يافته است.
طاهريان و آل بويه و ديگران كه نسبتا استقلال سياسى كاملى داشتند،هرگز
به فكر اين نيفتادند كه اوستا را دوباره زنده كنند و دستورات آن را سر مشق
زندگى خود قرار دهند،بلكه بر عكس با تلاشهاى پيگير براى نشر حقايق اسلامى
كوشش مىكردند.
ايرانيان پس از صد سال كه از فتح ايران به دست مسلمانان گذشت،نيروى
نظامى عظيمى به وجود آوردند.دستگاه خلافت اموى در اثر اجحافات و انحرافات
از تعليمات اسلامى مورد بى علاقگى عموم مسلمانان-بجز اعرابى كه روى تعصب
عربى گام برمىداشتند-واقع شد. ايرانيان با قدرت و نيروى خود توانستند
خلافت را از خاندان اموى به خاندان عباسى منتقل كنند.قطعا در آن زمان اگر
مىخواستند حكومت مستقل سياسى تشكيل دهند و يا آيين كهن خويش را تجديد
كنند،براى آنان كاملا مقدور بود ولى در آن وقت نه به فكر تاسيس حكومت مستقل
در برابر دستگاه خلافت افتادند و نه به فكر تجديد آيين كهن و دور افكندن
آيين جديد.تا آن وقت تصور مىكردند با تغيير خلافت از دودمانى به دودمان
ديگر مىتوانند به آرزوى خود كه زندگى در ظل يك حكومت دينى اسلامى در پرتو
قرآن كريم بود نايل گردند.
تا آنكه دوره بنى العباس پيش آمد و از دودمان عباسى نيز ناراضى شدند.در
دوره بنى عباس جنگ ميان طاهر بن الحسين و سپاه ايرانى به طرفدارى از مامون
از يك طرف،و على بن عيسى و سپاهيان عرب به طرفدارى امين از طرف ديگر
واقع!101 شد.غلبه طاهر بن الحسين بر سپاهيان طرفدار امين بار ديگر نشان داد
كه قدرت نظامى در اختيار ايرانيان است.در عين حال،در اين موقع نيز ايرانيان
نه به فكر استقلال سياسى افتادند و نه به فكر اينكه دين اسلام را كنار
بگذارند.ايرانيان هنگامى به فكر استقلال سياسى افتادند كه از حكومتهاى عربى
و اينكه آنها يك حكومت واقعا اسلامى باشند صد در صد مايوس شدند.
اما در عين حال تنها به استقلال سياسى قناعت كردند و نسبتبه آيين مقدس
اسلام سخت وفادار ماندند.اغلب ايرانيان در دوره استقلال سياسى ايران مسلمان
شدهاند.استقلال سياسى ايران از اوايل قرن سوم هجرى شروع شد و تا آن وقت
هنوز بسيارى از مردم ايران به كيشها و آيينهاى قديم از قبيل زرتشتى و مسيحى
و صابى و حتى بودايى باقى بودند.سفرنامههايى كه در قرن سوم و چهارم نوشته
شده حكايت مىكند كه تا آن زمانها در ايران آتشكدهها و كليساهاى فراوان
وجود داشته است،بعدها كمكم از عدد آنها كاسته شده و جاى آنها را مساجد
گرفته است.
تاريخ نويسان اسلامى خاندانهاى چندى را از ايرانيان نام مىبرند كه تا
قرنهاى دوم و سوم، بلكه تا قرن چهارم هجرى همچنان به دين زرتشتباقى
بودهاند و در اجتماع مسلمانان، محترم مىزيستهاند و سپس آن دين را ترك
كردهاند.مىگويند:سامان جد اعلاى سامانيان كه از احفاد سلاطين ساسانى است
و خود از بزرگان بلخ بوده است در حدود قرن دوم،و جد اعلاى خاندان قابوس كه
آنها نيز حكومت و فرمانروايى يافتند در قرن سوم،و مهيار ديلمى شاعر زبر دست
و معروف ايرانى در اواخر قرن چهارم هجرى به دين اسلام گرويدند.
مردم طبرستان و قسمتهاى شمالى ايران تا سيصد سال پس از هجرت هنوز دين
جديد را نشناخته بودند و با دولتخلفا به دشمنى بر مىخاستند.بيشتر مردم
كرمان در تمام مدت خلافت امويها زردشتى ماندند و در روزگار اصطخرى(صاحب
كتاب المسالك و الممالك) زردشتيان فارس اكثريت را تشكيل مىدادهاند.
مقدسى صاحب كتاب احسن التقاسيم نيز كه از مورخان و جغرافى نويسان بزرگ
جهان اسلام است و خود به ايران مسافرت كرده است،در صفحه39 و 420 و429 كتاب
خود از زردشتيان فارس و نفوذ بسيار آنها و احترام آنها نزد مسلمانان كه از
ساير اهل ذمه محترمتر بودهاند ياد كرده است.
بنا به گفته اين مورخ،در جشنهاى زردشتيان در آن وقت همه بازارهاى شهر
را!102 آذين مىبستهاند و در عيدهاى نوروز و مهرگان،مردم شهر در سرور و
شادى با ايشان هماهنگ مىشدهاند.مقدسى در صفحه323 احسن التقاسيم راجع به
مذهب اهل خراسان مىگويد:«در آنجا يهودى بسيار است و مسيحى كم و اصنافى از
مجوس در آنجا هستند».مسعودى مورخ اسلامى متوفى در نيمه اول قرن چهارم كه او
نيز به ايران مسافرت كرده است و با اينكه ايرانى نيستبه تاريخ ايران و
آثار ايران علاقه خاصى نشان مىدهد در كتاب التنبيه و الاشراف صفحات 91 و
92 از خاندان محترمى از مردم اصطخر نام مىبرد كه كتاب تاريخ جامعى از دوره
ساسانيان در دست داشتهاند و مسعودى از آن كتاب استفاده كرده است.مسعودى
حتى نام موبد زمان خود را مىبرد.معلوم مىشود موبد زردشتيان به اعتبار عده
فراوان زردشتى شخصيت ممتازى به شمار مىآمده است.
مسعودى در جلد اول مروج الذهب صفحه 382 تحت عنوان«فى ذكر الاخبار عن
بيوت النيران و غيرها»از آتشكدههاى زردشتياد مىكند.از آن جمله از
آتشكدهاى در«دارابجرد»نام مىبرد و مىگويد:در اين تاريخ كه سال 332 هجرى
است،آن آتشكده موجود است و مجوس آن اندازه كه به آتش آن آتشكده احترام
مىگزارند و آن را تعظيم و تقديس مىكنند،آتش هيچ آتشكده ديگر را چنين
تعظيم نمىكنند.
اينها همه مىرساند كه-چنانكه گفتيم-ايرانيان تدريجا اسلام را
پذيرفتهاند و اسلام تدريجا و مخصوصا در دورههاى استقلال سياسى ايران بر
كيش زرتشتى غلبه كرده است.عجيب اين است كه زرتشتيان در صدر اسلام كه دوره
سيادت سياسى عرب است،آزادى و احترام بيشترى داشتهاند از دورههاى متاخرتر
كه خود ايرانيان حكومت را به دست گرفتهاند.هر اندازه كه ايرانيان مسلمان
مىشدند اقليت زردشتى وضع نامناسبترى پيدا مىكرد،و ايرانيان مسلمان از
اعراب مسلمان تعصب بيشترى عليه زردشتىگرى ابراز مىداشتند و ظاهرا همين
تعصبات ايرانيان تازه مسلمان سبب شد كه عدهاى از زرتشتيان از ايران به هند
مهاجرت كردند و اقليت پارسيان هند را تشكيل دادند.
در اينجا بد نيستسخن مستر فراى،نويسنده كتاب ميراث باستانى ايران را از
صفحه396 آن كتاب نقل كنيم.او مىگويد:
«از منابع اسلامى چنين بر مىآيد كه استخر در فارس كه يكى از دو
كانون!103 آيين زرتشتى در ايران ساسانى(كانون ديگرش در شيز
آذربايجان)بود،در روزگار اسلام نيز همچنان شكوفان ماند.اندك اندك شبكه
آتشگاهها با كم شدن زردشتيان رو به كاستى نهاد.با اينهمه بيشتر مردم فارس
تا قرن دهم ميلادى همچنان به آيين زرتشت وفادار ماندند و پس از آن تا
روزگار كشورگشايى سلجوقيان در سده يازدهم باز گروه انبوهى زرتشتى در فارس
مىزيستند.شرح جالبى از پيكار ميان مسلمانان و زرتشتيان در شهر كازرون در
زمان ابو اسحاق ابراهيم بن شهريار الكازرونى كه بنيانگذار يكى از فرقههاى
متصوفان است و در سال 1034 ميلادى درگذشته است،در دست داريم.
بسيارى از زرتشتيان به راهنمايى اين شيخ به اسلام گرويدند ولى از اين
كتاب(كتاب معجم البلدان ياقوت)و نيز از كتابهاى ديگر اسلامى چنين برمىآيد
كه موقعيت زرتشتيان همچنان استوار بوده است.
عامل كازرون در روزگار آل بويه كه از آنجا بر سراسر فارس فرمان مىراند
زرتشتى بود و«خورشيد»نام داشت.وى در ديده فرمانرواى بويهى شيراز چنان
پايگاه بلندى داشت كه اين شاهزاده بويهى فرمان داد تا شيخ كازرونى نزد او
برود و سرزنشهاى او را به سبب آشوبى كه براى مسلمان كردن مردم بر پا كرده
بود بشنود(ص117-121).مسلمانان و زرتشتيان دو گروه عمده فارسى بودند و
مسيحيان و يهود بسيار اندك بودند.»
در صفحه399 مىنويسد:
«هر چه بر دامنه انديشههاى اسلامى افزوده مىشد جنبشهاى گوناگون مانند
صوفيگرى و شيعيگرى رونق مىيافت و در نتيجه پناهگاهى براى ايرانيانى كه
نمىتوانستند از انديشههاى كوتاه و توسعه نيافته زرتشتى پيروى كنند پديد
مىآمد.هنگامى كه فرمانروايان ديلمى ايران به تشيع گرويدند و بخشهاى غربى
ايران را از دستخليفه بدر بردند و سرانجام در سال 945 ميلادى(334 هجرى)بر
بغداد دستيافتند،آيين زرتشت رو به زوال نهاد.ديگر آل بويه اسلام و زبان
عربى را برگزيدند،زيرا كه اين هر دو جنبه بين المللى گرفته بود و حال آنكه
زرتشتيان به محلات مخصوص!104 زرتشتى نشين رانده شده بودند.چنين مىنمايد كه
روى هم رفته آل بويه شيعى مذهب در برابر پيروان مذهبهاى ديگر مسامحه و
بردبارى پيشه كرده بودند،زيرا خلفاى سنى و بسيارى از گماشتگان رسمى سنى
مذهب را بر سر كارها بر جاى مىگذاشتند. چنانكه گفتيم عامل زرتشتى كازرون
نيز از جمله اين گونه كسان بود.اما آل بويه بيشتر دلبستگى به سنتهاى عربى
خاندان على عليه السلام و فرهنگ اسلامى داشتند تا به سربلندىهاى گذشته
ايران،مثلا عضد الدوله يكى.از پادشاهان آل بويه در سال 955 ميلادى(344
هجرى)دستور داد تا كتيبهاى در تخت جمشيد به عربى بكنند.»
چه عاملى سبب شد كه قرنها بعد از زوال سيادت سياسى عرب،مردم ايران گرايش
بيشترى نسبتبه اسلام نشان بدهند؟آيا جز جاذبه اسلام و سازگارى آن با روح
ايرانى چيز ديگرى در كار بوده است؟
خود حكومتهاى مستقل ايرانى كه از لحاظ سياسى دشمن حكومتهاى عربى
بودند،بيش از حكومتهاى عربى پاسدار اسلام و مؤيد و مروج علماى اسلام و مشوق
خدمتگزاران اسلام بودند،دانشمندان را در تاليف و تصنيف كتابهاى اسلامى و در
تعليم علوم اسلامى كمك مىكردند.
شور و هيجانى كه ايرانيان نسبتبه اسلام و علوم اسلامى در طول چهارده
قرن اسلام حتى در دو قرن اول-كه سرجان ملكم انگليسى نام آنها را«دو قرن
سكوت»گذاشته است-نشان دادند،هم از نظر اسلام بى سابقه بود و هم از نظر
ايران،يعنى نه ملت ديگرى غير از ايرانى آن قدر شور و هيجان و عشق و خدمت
نسبتبه اسلام نشان داده است و نه ايرانيان در دوره ديگرى براى هدف
ديگرى(چه ملى و چه مذهبى)اين قدر شور و هيجان نشان دادهاند.
ايرانيان پس از استقلال بدون هيچ مزاحمتى مىتوانستند آيين و رسوم كهن
خود را احيا كنند ولى نكردند،بلكه بيشتر به آن پشت كردند و به اسلام رو
آوردند،چرا؟چون آنها اسلام را با عقل و انديشه و خواستههاى فطرى خود
سازگار مىديدند،هيچ گاه خيال تجديد آيين و رسومى را كه سالها موجب عذاب
روحى آنان بود در سرنمىپروراندند و اين سنتى است كه طبق شهادت تاريخ در
طول اين چهارده قرنى كه اسلام به ايران آمده است همچنان باقى و پابرجاست.و
اگر ملاحظه مىكنيد كه افراد معدود معلوم الهويهاى در اين روزگار و احيانا
زمانهاى گذشته سخن از تجديد آيين و رسوم قديم به ميان آوردهاند،نبايد آنها
را به حساب ملت ايران آورد (10) چه،ايرانيان-همان طور كه پس از
اين نيز مفصلا شرح خواهيم داد-بارها نشان دادهاند كه از خود اعراب،اسلام
را با روحيات خود سازگارتر دانستهاند و دليل آن اينهمه خدمات صادقانهاى
است كه آنان در طول اين چهارده قرن به اسلام و قرآن نمودهاند، خدماتى كه
با اخلاص و ايمان عجيبى همراه بوده است و ما به يارى خدا در صفحات آينده
شرح نسبتا جامعى پيرامون برخى از خدمات ارزنده آنان خواهيم داد تا همگان
بدانند كه ملت ايران چگونه با جان و دل آيين مسلمانى را پذيرفته و آن را
موافق با عقل و انديشه و تنها پاسخگوى خواستههاى وجدانى خود دانسته است.و
همين حقيقت است كه ما را به ياد فرمايش پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و
سلم مىاندازد كه فرمود:«به خدا قسم من روزى را مىبينم كه همين ايرانيان
كه شما براى اسلام با آنان مىجنگيد،با شما بجنگند تا شما را مسلمان كنند.»
دو جريان در ايران پيش آمده و سبب شده است كه عدهاى دانسته يا ندانسته
مغالطه كنند و آنها را نوعى مقاومت و عكس العمل مخالف از طرف ايرانيان در
مقابل اسلام و لااقل در مقابل اعراب قلمداد كنند:احياى زبان فارسى و ديگر
مذهب تشيع.از اين رو لازم است ما درباره اين دو پديده كه يكى به زبان رسمى
ما مربوط است و ديگرى به مذهب رسمى ما،تا آنجا كه با اين مساله ارتباط دارد
بحث و تحقيق نماييم.
زبان فارسى
يكى از مسائلى كه بهانه قرار داده شده تا آيين مسلمانى را بر ايرانيان
تحميلى نشان دهند،اين است كه مىگويند:ايرانيان در طول اين تاريخ زبان خود
را حفظ كردند و آن را در زبان عربى محو و نابود نساختند.
شگفتا!مگر پذيرفتن اسلام مستلزم اين است كه اهل يك زبان،زبان خود را
كنار بگذارند و به عربى سخن گويند؟شما در كجاى قرآن يا روايات و قوانين
اسلام چنين چيزى را مىتوانيد پيدا كنيد؟
اصولا در مذهب اسلام كه آيين همگانى است مساله زبان مطرح نيست.ايرانيان
هرگز در مخيلهشان خطور نمىكرد كه تكلم و احياى زبان فارسى مخالف اصول
اسلام است،و نبايد هم خطور مىكرد.
اگر احياى زبان فارسى به خاطر مبارزه با اسلام بود،چرا همين ايرانيان
اين قدر در احياى لغت عربى،قواعد زبان عربى،صرف و نحو عربى،معانى و بيان
بديع و فصاحت و بلاغت زبان عربى كوشش كردند و جديت نمودند؟هرگز اعراب به
قدر ايرانيان به زبان عربى خدمت نكردهاند.اگر احياى زبان فارسى به خاطر
مبارزه با اسلام يا عرب يا زبان عربى مىبود،مردم ايران به جاى اينهمه كتاب
لغت و دستور زبان و قواعد فصاحت و بلاغتبراى زبان عربى، كتابهاى لغت و
دستور زبان و قواعد بلاغتبراى زبان فارسى مىنوشتند و يا لااقل از ترويج و
تاييد و اشاعه زبان عربى خوددارى مىكردند.ايرانيان نه توجهشان به زبان
فارسى به عنوان ضديتبا اسلام يا عرب بود و نه زبان عربى را زبان بيگانه
مىدانستند.آنها زبان عربى را زبان اسلام مىدانستند نه زبان قوم عرب،و چون
اسلام را متعلق به همه مىدانستند زبان عربى را نيز متعلق به خود و همه
مسلمانان مىدانستند.
حقيقت اين است كه اگر زبانهاى ديگر از قبيل
فارسى،تركى،انگليسى،فرانسوى،آلمانى زبان يك قوم و ملت است،زبان عربى تنها
زبان يك كتاب است.مثلا زبان فارسى زبانى است كه تعلق دارد به يك قوم و يك
ملت،افرادى بى شمار در حيات و بقاى آن سهيم بودهاند،هر يك از آنها به
تنهايى اگر نبودند،باز زبان فارسى در جهان بود.زبان فارسى زبان هيچ كس و
هيچ كتاب به تنهايى نيست،نه زبان فردوسى است و نه زبان رودكى و نه نظامى و
نه سعدى و نه مولوى و نه حافظ و نه هيچ كس ديگر،زبان همه است ولى زبان عربى
فقط زبان يك كتاب استبه نام قرآن.قرآن تنها نگهدارنده و حافظ و عامل حيات
و بقاى اين زبان است.تمام آثارى كه به اين زبان به وجود آمده،در پرتو قرآن
و به خاطر قرآن بوده است.علوم!107 دستورى كه براى اين زبان به وجود آمده،به
خاطر قرآن بوده است.
كسانى كه به اين زبان خدمت كردهاند و كتاب نوشتهاند،به خاطر قرآن بوده
است.كتابهاى فلسفى،عرفانى،تاريخى،طبى،رياضى،حقوقى و غيره كه به اين زبان
ترجمه يا تاليف شده،فقط به خاطر قرآن است.پس حقا زبان عربى زبان يك كتاب
است نه زبان يك قوم و يك ملت.
اگر افراد برجستهاى براى اين زبان احترام بيشترى از زبان مادرى خود
قائل بودند،از اين جهتبود كه اين زبان را متعلق به يك قوم معين
نمىدانستند بلكه آن را زبان آيين خود مىدانستند و لهذا اين كار را توهين
به ملت و مليتخود نمىشمردند.احساس افراد ملل غير عرب اين بود كه زبان
عربى زبان دين است و زبان مادرى آنها زبان ملت.
مولوى پس از چند شعر معروف خود در مثنوى كه به عربى سروده است:
اقتلونى اقتلونى يا ثقات ان فى قتلى حيوة فى حيوة
مىگويد:
پارسى گو،گر چه تازى خوشتر است عشق را خود صد زبان ديگر است
مولوى در اين شعر،زبان عربى را بر زبان فارسى كه زبان مادرى اوست ترجيح
مىدهد،به اين دليل كه زبان عربى زبان دين است.
سعدى در باب پنجم گلستان حكايتى به صورت محاوره با يك جوان كاشغرى-كه
مقدمه نحو زمخشرى مىخوانده است-ساخته است.در آن حكايت از زبان فارسى و
عربى چنان ياد مىكند كه زبان فارسى زبان مردم عوام است و زبان عربى زبان
اهل فضل و دانش.
حافظ در غزل معروف خود مىگويد:
اگر چه عرض هنر پيش يار بى ادبى است زبان خموش و لكن دهان پر از عربى
است
از قرارى كه مرحوم قزوينى در بيست مقاله نوشته است،يكى از عنكبوتان
گرفتار تارهاى حماقت-كه از بركت نقشههاى استعمارى فعلا كم نيستند-هميشه از
حافظ گلهمند بوده است كه چرا در اين شعر زبان عربى را هنر دانسته است؟!
اسلام-چنانكه پيش از اين گفتيم-به ملتيا قوم و دسته مخصوصى توجه ندارد
كه بخواهد زبان آنها را رسمى بشناسد و زبان قوم ديگر را از
رسميتبيندازد.!108 زيد بن ثابت-به نقل مسعودى در التنبيه و الاشراف-به
دستور پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم زبانهاى فارسى،رومى،قبطى،حبشى
را از افرادى كه در مدينه بودند و يكى از اين زبانها را مىدانستند آموخته
بود و سمت مترجمى رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را داشت.در تواريخ
نقل شده است كه حضرت امير عليه السلام گاهى به فارسى تكلم مىكردهاند.
به طور كلى آيين و قانونى كه متعلق به همه افراد بشر است نمىتواند روى
زبان مخصوصى تكيه كند،بلكه هر ملتى با خط و زبان خود-كه خواه ناخواه مظهر
يك نوع فكر و ذوق و سليقه است-مىتواند بدون هيچ مانع و رادعى از آن پيروى
كند.
بنابراين اگر مىبينيد ايرانيان پس از قبول اسلام باز به زبان فارسى
تكلم كردند،هيچ جاى تعجب و شگفتى نيست و به تعبير ديگر،ايندو به يكديگر
ربطى ندارد كه مغرضان آن را نشانه عدم تمايل ايرانيان به اسلام بدانند.
اصولا تنوع زبان علاوه بر اينكه مانع پذيرش اسلام نيست وسيلهاى براى
پيشرفتبيشتر اين دين هم محسوب مىشود،چه هر زبانى مىتواند به وسيله
زيباييهاى مخصوص خود و قدرت مخصوص خود خدمت جداگانهاى به اسلام بنمايد.يكى
از موفقيتهاى اسلام اين است كه ملل مختلف با زبانها و فرهنگهاى گوناگون آن
را پذيرفتهاند و هر يك به سهم خود و با ذوق و فرهنگ و زبان مخصوص خود
خدماتى كردهاند.
اگر زبان فارسى از ميان رفته بود،ما امروز آثار گرانبها و شاهكارهاى
اسلامى ارزندهاى همچون مثنوى و گلستان و ديوان حافظ و نظامى و صدها اثر
زيباى ديگر كه در سراسر آنها مفاهيم اسلامى و قرآنى موج مىزند و پيوند
اسلام را با زبان فارسى جاويد ساختهاند نداشتيم.
چه خوب بود كه چند زبان ديگر همچون زبان فارسى در ميان مسلمين وجود داشت
كه هر يك مىتوانستند با استعداد مخصوص خود به اسلام خدمت جدا گانهاى
بنمايند.اين اولا.
ثانيا،زبان فارسى را چه كسانى و چه عواملى زنده نگاه داشتند؟آيا واقعا
ايرانيها خودشان زبان فارسى را احيا كردند يا عناصر غير ايرانى در اين كار
بيش از ايرانيها دخالت داشتند؟و آيا حس مليت ايرانى عامل اين كار بود يا يك
سلسله عوامل سياسى كه ربطى به مليت ايرانى نداشت؟
طبق شواهد تاريخى بنى عباس كه از ريشه عرب و عرب نژاد بودند،از خود!109
ايرانيها بيشتر زبان فارسى را ترويج مىكردند و اين بدان جهتبود كه آنها
براى مبارزه با بنى اميه كه سياستشان عربى بود و بر اساس تفوق عرب بر غير
عرب سياست ضد عربى پيشه كردند.و به همين دليل است كه اعراب ناسيوناليست و
عنصر پرست امروز،بنى اميه را مورد تجليل قرار مىدهند و از بنى العباس كم و
بيش انتقاد مىكنند.
بنى العباس به خاطر مبارزه با بنى اميه كه اساس سياستشان قوميت و نژاد و
عنصر پرستى عربى بود با عربيت و هر چه موجب تفوق عرب بر غير عرب بود مبارزه
مىكردند،عنصر غير عرب را تقويت مىكردند و امورى را كه سبب مىشد كمتر غير
عرب تحت تاثير عرب قرار بگيرند نيز تقويت مىكردند،و به همين جهتبه ترويج
زبان فارسى پرداختند و حتى با زبان عربى مبارزه كردند.
ابراهيم امام كه پايه گذار سلسله بنى عباس است،به ابو مسلم خراسانى
نوشت:«كارى بكن كه يك نفر در ايران به عربى صحبت نكند و هر كس را كه ديدى
به عربى سخن مىگويد بكش» (11) .
مستر فراى در صفحه387 كتاب خود مىگويد:
«به عقيده من خود تازيان در گسترش زبان فارسى در مشرق يارى كردهاند و
اين خود موجب بر افتادن زبان سغدى و لهجههاى ديگر آن سرزمين شد.»
در ريحانة الادب مىنويسد:
«در سال صد و هفتاد هجرى كه مامون به خراسان رفت و هر يك از افاضل نواحى
به وسيله خدمتى و مدحتى تقرب مىجستهاند،ابو العباس مروزى نيز كه در
سخنورى به هر دو زبان تازى و درى مهارتى بى نهايت داشت،مدحت ملمعى مخلوط از
كلمات فارسى و عربى نظم و در حضور مامون انشاء كرد و بس پسنده طبع شد و به
انعام هزار دينار(هزار اشرفى طلاى هيجده نخودى)به طور استمرار قرين افتخار
گرديد.از آن پس،فارسى زبانان بدان شيوه رغبت كردند و طريقه نظم فارسى را كه
بعد از غلبه عرب متروك بوده مسلوك داشتند.
!110 از ابيات قصيده او در مدح مامون:
اى رسانيده به دولت،فرق خود بر فرقدين گسترانيده به فضل و جود بر عالم
يدين مر خلافت را تو شايسته،چو مردم ديده را دين يزدان را تو بايسته،چو رخ
را هر دو عين كس بدين منوال پيش از من چنين شعرى نگفت مر زبان پارسى را
هستبا اين نوع بين ليك از آن گفتم من اين مدحت تو را تا اين لغت گيرد از
مدح و ثناى حضرت تو زيب و زين» (12)
از طرف ديگر در طول تاريخ بسيارى از ايرانيان ايرانى نژاد مسلمان را
مىبينيم كه چندان رغبتى به زبان فارسى نشان نمىدادند.مثلا طاهريان و
ديالمه و سامانيان كه همه از نژاد ايرانى خالص بودهاند در راه پيشبرد زبان
فارسى كوشش نمىكردند و حال آنكه غزنويان كه از نژاد غير ايرانى بودند
وسيله احياى زبان فارسى گشتند.
مستر فراى در صفحه403 كتاب ميراث باستانى ايران مىگويد:
«مىدانيم كه طاهريان هوا خواه به كار بردن زبان عربى در دربارشان در
نشابور بودند و بازپسين ايشان به داشتن شيوه عربى دلپسندى نام آور گشته
بود.»
قبلا سخن همين مستشرق را درباره رو آوردن ديلميان به زبان عربى نقل
كرديم.
سامانيان-چنانكه گفتهاند-از نسل بهرام چوبين،سپهسالار معروف دوره
ساسانى بودهاند.اين سلسله از سلاطين،از مسلمانترين و هم دادگسترترين
سلاطين ايران به شمار مىروند، نسبتبه اسلام و شعائر اسلامى نهايت
علاقهمندى را داشتهاند.
در مقدمه پر مغز كتاب احاديث مثنوى ضمن تشريح نفوذ تدريجى احاديث نبوى
در همه شؤون علمى و ادبى جهان اسلام،به نقل از انساب سمعانى مىگويد:
«و بسيارى از امرا و وزرا كه مشوق شعرا و حامى كتاب و نويسندگان!111
بودند،خود از روات حديثبه شمار مىرفتند،چنانكه از امرا و شهرياران سامانى
امير احمد بن اسد بن سامان(متوفى در 250)و فرزندان وى ابو ابراهيم اسماعيل
بن احمد(متوفى در ماه صفر 295) و ابو الحسن نصر بن احمد(متوفى در جمادى
الاخرى279)و ابو يعقوب اسحق بن احمد(متوفى در 21 صفر 301)در طبقات روات
ذكر شدهاند و ابو الفضل محمد بن عبيد الله بلعمى وزير مشهور
سامانيان(متوفى در دهم صفر319)روايتحديث مىكرده است و امير ابراهيم بن
ابى عمران سيمجور و پسر او ابو الحسن ناصر الدوله محمد بن ابراهيم از اكابر
امراى سامانى و سالار خراسان در عداد روات حديثبه شمارند،و ابو على
مظفر(يا محمد)بن ابو الحسن(مقتول رجب 388)كه امير خراسان بود و دعوى
استقلال مىكرد راوى حديثبود و مجلس املاء داشت و ابو عبد الله حاكم بن
البيع(صاحب كتاب معروف مستدرك،متوفى در 405)از وى سماع داشته است.»
در دربار سامانيان با همه اصالت در نژاد ايرانى،زبان فارسى به هيچ وجه
ترويج و تشويق نشده است و وزراى ايرانى آنها نيز علاقهاى به زبان فارسى
نشان نمىدادند،همچنانكه ديالمه ايرانى شيعى نيز چنين بودهاند.
بر عكس،در دستگاه غزنويان ترك نژاد سنى مذهب متعصب،زبان فارسى رشد و
نضجيافته است.اينها مىرساند كه علل و عوامل ديگرى غير از تعصبات ملى و
قومى در احياء و ابقاى زبان فارسى دخالت داشته است.صفاريان توجهشان به زبان
فارسى بوده است،آيا علت اين امر نوعى تعصب ايرانى و ضد عربى بوده استيا
چيز ديگر؟
مستر فراى مىگويد:
«شايد دودمان صفارى كه تبارى از مردم فرودست داشتند فارسى نوين را
پيشرفت دادند،زيرا كه يعقوب پايه گذار آن،عربى نمىدانست و بنا به روايتى
خواهان آن بود كه شعر به زبانى سروده شود كه وى دريابد.»
عليهذا علت توجه بيشتر صفاريان به زبان فارسى،عامى و بى سواد بودن
آنهاست.مستر فراى پس از آنكه به يك نهضت فارسى مخلوط به عربى در زمان
سامانيان اشاره مىكند،مىگويد:! 112«ادبيات نوين فارسى(فارسى مخلوط با
لغات عربى)ناشى از شورش بر ضد اسلام يا عربى نبود.مضمونهاى زرتشتى كه در
شعر آمده است وابسته به شيوه راسخ زمان بوده و نبايد آن را نشانه ايمان
مردم به آيين زرتشت دانست.افسوس گذشته خوردن در آن روزگار بسيار رواج
داشت،بويژه در ميان شاعرانى كه روحى حساس داشتند اين اندوه گذشته معمولتر
بود اما ديگر بازگشتبه گذشته ناشدنى بود.زبان فارسى نوين يكى از زبانهاى
اسلامى همپايه عربى گشته بود.شك نيست كه اكنون اسلام از تكيه بر زبان عربى
بى نياز گشته بود.ديگر اسلام داراى ملتهاى بسيار و فرهنگى جهانى گشته بود و
ايران در گرداندن فرهنگ اسلامى نقشى بزرگ داشت.»
مستر فراى در صفحه 400 كتاب خود درباره ورود واژههاى عربى به زبان
فارسى و تاثيرات آن، تحت عنوان«آغاز زندگى نوين ايران»چنين مىگويد:
«در برخى فرهنگها زبان بيشتر از دين يا جامعه در ادامه يافتن يا بر جاى
ماندن آن فرهنگ اهميت دارد.اين اصل با فرهنگ ايران راست مىآيد،زيرا كه بى
شك در پيوستگى زبان فارسى ميانه(فارسى عهد ساسانى)و فارسى نوين(فارسى دوره
اسلامى)نمىتوان ترديد روا داشت.با اينهمه ايندو يكى نيستند.بزرگترين فرق
ميان اين دو زبان راه يافتن بسيارى واژههاى عربى است در فارسى نوين كه اين
زبان را از نظر ادبيات نيرويى بخشيده و آن را جهانگير كرده است و اين برترى
را در زبان پهلوى نمىتوان يافت.براستى كه عربى فارسى نوين را توانگر ساخت
و آن را تواناى پديد آوردن ادبياتى شكوفان بويژه در تهيه شعر ساخت،چنانكه
شعر فارسى در پايان قرون وسطى به اوج زيبايى و لطف رسيد.فارسى نوين راهى
ديگر پيش گرفت كه قافله سالار آن گروهى مسلمانان ايرانى بودند كه در ادبيات
عرب دست داشتند و نيز به زبان مادرى خويش بسيار دلبسته بودند.فارسى نوين كه
با الفباى عربى نوشته مىشد در سده نهم ميلادى در مشرق ايران رونق گرفت و
در بخارا پايتخت دودمان سامانى گل كرد.»
در صفحه 402 راجع به استفاده شعر فارسى از عروض عربى چنين مىگويد:
«در ساختن شعرهاى نوين فارسى روش كهن را با افاعيل عربى!113 در آميختند
و بحرهاى بسيار فراوانى پديد آوردند.شايد بهترين و كهنترين نمونه
اين«پيوند»شاهنامه فردوسى باشد كه به بحر متقارب ساخته شده است.»
2- همان طور كه اصحاب حضرت امام حسين(ع)با آنهمه ايمانشان در مدت قليلى
به ستسپاهيان يزيد كشته شدند.همين اعراب مسلمان در اروپا پيشروى كردند،اما
پس از آنكه مقاومتشديدى در برابرشان شد خواه ناخواه فتوحاتشان در اروپا
متوقف گشت.پس معلوم مىشود يكى از علل پيروزى مسلمانان اين بود كه
مقاومتشديد و جدى در برابر آنها نمىشد، بلكه در اثر نابسامانيهاى داخلى
كشورهاى فتح شده،مقدمشان گرامى داشته مىشد.
3- اين تخمين از آقاى سعيد نفيسى است در كتاب تاريخ اجتماعى ايران.
«ايرانيان خائن و عرب مآب آنوقت از اولياء امور و حكام ولايات و
مرزبانان اطراف به محض اينكه حس كردند كه در اركان دولتساسانى تزلزل روى
داده و قشون ايران در دو سه دفعه از قشون عرب شكستخوردهاند،خود را به
دامان عربها انداخته و نه تنها آنان را در فتوحاتشان كمك كردند و راه و چاه
را به آنها نمودند،بلكه سرداران عرب را به تسخير ساير اراضى كه در قلمرو
آنان بود و هنوز قشون عرب به آنها حمله نكرده بود دعوت كردند و كليد قلاع و
خزائن را دو دستى به آنان تسليم كردند به شرط اينكه عربها آنان را به حكومت
نواحى باقى بگذارند».
مرحوم قزوينى اين داستان را فقط به عنوان مذمت كسانى كه به لشكر اسلام
راه و چاه نشان دادند نقل كرده است و حال آنكه بايد ديد چرا آنان دست از
حكومتساسانى كشيدند؟براى چه به كسانى كه به قول ناسيوناليستهاى ايرانى
بيگانه بودند،راه و چاه را نشان دادند؟آيا اين جز به خاطر آن بوده است كه
آنان از دولتساسانى و از آيينى كه پشتيبان آن بود ناراضى بودند و آسايش
خود را در پيروى از مسلمانان مىدانستند؟
5- ديباچهاى بر رهبرى،ص 255.
6- همان،ص267-270.
7- همان،ص 272.
8- همان،ص323.
9- تاليف مرحوم بديع الزمان فروزانفر.
10- خوشبختانه از آغاز اسلام تاكنون هر وقت كسانى به بهانه تجديد آيين و
رسوم كهن ايران سر و صدايى بپا كردهاند،با عكس العمل شديد ملت ايران روبرو
گرديدهاند به طورى كه بهافريدها و سنبادها و بابكها و مازيارها به دست
كسانى چون ابو مسلم و افشين ايرانى و سربازهاى بى شمار همين كشور تار و مار
شدند.ولى معلوم نيست چرا نغمه سازان استعمار اينهمه سركوب كنندگان نهضتهاى
ضد اسلامى را ناديده مىگيرند و تنها كسانى چون بابك را به حساب ملت ايران
مىآورند،همان بابكى كه وقتى مىخواستبه ارمنستان فرار كند به او گفته شد
هر جا بروى خانه خودت مىباشد،چه تو زنها و دخترهاى بى شمارى را آبستن
كردهاى و از بسيارى از آنان بچه دارى(كامل ابن اثير).
11- نقل از خطط مقريزى.
12- ريحانة الادب،چاپ سوم،ج7/ص 181.