اسلام ايرانيان
از مجموع آنچه در مباحث گذشته بيان داشتيم مقياس و ميزان ملى بودن يا
اجنبى بودن يك چيز براى يك ملت روشن شد،و هم روشن شد كه اسلام شرط اول
اجنبى نبودن يعنى بى رنگ بودن و عمومى و انسانى بودن و رنگ يك ملت مخصوص
نداشتن را داراست.
معلوم شد مقياسهاى اسلامى مقياسهاى كلى و عمومى و انسانى است نه قومى و
نژادى و ملى.اسلام به هيچ وجه خود را در محدوده تعصبات ملى و قومى و نژادى
محصور نكرده بلكه با آنها مبارزه كرده است.
اكنون مىخواهيم ببينيم آيا اسلام شرط دوم را داراستيا نه؟يعنى آيا
اسلام در ايران پذيرش ملى داشته استيا خير؟به عبارت ديگر،آيا پيشرفت اسلام
در ايران به خاطر محتواى عالى و انسانى و جهانى آن بوده است و ايرانيان آن
را انتخاب كردهاند يا همان طور كه برخى اظهار مىدارند آيين مزبور را بر
خلاف تمايلات مردم ايران به آنان تحميل كردهاند؟
البته منظور ما اين نيست كه تنها عامل گرايش مردم غير عرب را جهانى و
عمومى بودن تعليمات اسلامى و به عبارت ديگر اصل مساوات اسلامى معرفى
كنيم،عامل گرايش ملتها به اسلام يك سلسله مزاياست كه بعضى فكرى و اعتقادى و
بعضى اخلاقى و اجتماعى و سياسى است.تعليمات اسلامى از طرفى معقول و خردپسند
است و از طرف ديگر فطرى و مفهوم. تعليمات اسلامى يك نيروى كشش و جاذبه خاصى
دارد كه به موجب همان جاذبه ملل مختلف را تحت نفوذ خود قرار داده
است.مقياسهاى كلى و عمومى و جهانى اسلام يكى از مزايا و يكى از جنبههايى
است كه به اين دين نيرو و جاذبه داده است.ما فعلا درباره ساير مزاياى اسلام
بحثى نمىكنيم.در اينجا به مناسبتبحث«مليت»،اين عامل را مورد نظر قرار
مىدهيم.
در حدود چهارده قرن است كه ايرانيان مذاهب سابق خود را كنار گذاشته و
آيين مسلمانى را پذيرفتهاند.در خلال اين قرون،صدها ميليون ايرانى با مذهب
اسلامى زاده شدند و پس از گذراندن دوران زندگى با همين آيين جان به جان
آفرين تسليم كردند. در ميان كشورهاى اسلامى شايد-جز كشور عربستان
سعودى-كشورى نداشته باشيم كه به اندازه ايران اكثريت مردم آن مسلمان
باشند.حتى كشور مصر كه خود را عاصمه اسلام مىداند،به قدر مملكت
ايران(البته با حفظ نسبت)مسلمان ندارد.با اين حال خوب است روشن بشود كه آيا
اسلام ايرانيان در طول چهارده قرن اجبارى بوده يا آنها آن را از روى صميم
قلب پذيرفتهاند؟
خوشبختانه تاريخ ايران و اسلام با آنهمه دسايسى كه استعمارگران
مىخواهند به كار ببرند، كاملا روشن است و ما براى آنكه خوانندگان گرامى را
بهتر با حقيقت آشنا كنيم ناگزيريم تاريخ ايران را ورق بزنيم و ورود اسلام
را در اين كشور از آغاز مورد بررسى قرار دهيم.
آغاز اسلام ايرانيان
طبق گواهى تاريخ،پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله در زمان حيات خودشان
پس از چند سالى كه از هجرت گذشت،نامههايى به سران كشورهاى جهان نوشتند و
پيامبرى خود را اعلام و آنها را به دين اسلام دعوت كردند.يكى از آن نامهها
نامهاى بود كه به خسرو پرويز پادشاه ايران نوشتند و او را به اسلام دعوت
كردند،ولى چنانكه همه شنيدهايم خسرو پرويز تنها كسى بود كه نسبتبه نامه
آن حضرت اهانت كرد و آنرا دريد.اين خود نشانه فسادى بود كه در اخلاق دستگاه
حكومتى ايران راه يافته بود.هيچ شخصيت ديگر از پادشاهان و حكام و
امپراطوران چنين كارى نكرد،بعضى از آنان جواب نامه را با احترام و توام با
هدايايى فرستادند.
خسرو به پادشاه يمن كه دست نشانده حكومت ايران بود دستور داد كه درباره
اين مرد مدعى پيغمبرى كه به خود جرات داده كه به او نامه بنگارد و نام خود
را قبل از نام او بنويسد،تحقيق كند و عند اللزوم او را نزد خسرو بفرستد.
ولى از آنجا كه يريدون ليطفؤوا نور الله بافواههم و الله متم نوره
(1) هنوز فرستادگان پادشاه يمن در مدينه بودند كه خسرو سقوط كرد و
شكمش به دست پسرش دريده شد.رسول اكرم صلى الله عليه و آله قضيه را به
فرستادگان پادشاه يمن اطلاع داد.آنها با حيرت تمام خبر را براى پادشاه يمن
بردند و پس از چندى معلوم شد كه قضيه همچنان بوده كه رسول اكرم صلى الله
عليه و آله خبر داده است.خود پادشاه يمن و عده زيادى از يمنىها بعد از اين
جريان مسلمان شدند و همراه آنان گروه زيادى از ايرانيان مقيم يمن نيز اسلام
اختيار كردند.در آن زمان به واسطه يك جريان تاريخى-كه در كتب تاريخى مسطور
است-عده زيادى از ايرانيان در يمن زندگى مىكردند و حكومتيمن يك حكومت صد
در صد دست نشانده ايرانى بود.
نيز در زمان حيات پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم،در اثر تبليغات
اسلامى عده زيادى از مردم بحرين-كه در آن روز محل سكونت ايرانيان مجوس و
غير مجوس بود-به آيين مسلمانى در آمدند،و حتى حاكم آنجا كه از طرف پادشاه
ايران تعيين شده بود مسلمان شد. عليهذا اولين اسلام گروهى ايرانيان در يمن
و بحرين بوده است.
البته اگر از نظر فردى در نظر بگيريم،شايد اولين فرد مسلمان ايرانى
سلمان فارسى است،و چنانكه مىدانيم اسلام اين ايرانى جليل آنقدر بالا گرفت
كه به شرف«سلمان منا اهل البيت»نايل شد.سلمان نه تنها در ميان شيعيان
احترام زياد دارد بلكه در ميان اهل تسنن نيز در رديف صحابه درجه اول به
شمار مىرود.كسانى كه به مدينه مشرف شدهاند مىدانند كه دور تا دور مسجد
النبى اسماء صحابه بزرگ و ائمه مذاهب اسلامى نوشته شده است،يكى از كبار
صحابه كه نامش در آنجا به عنوان يك صحابه كبير نقش شده سلمان فارسى است.
همين مقدار سابقه ايرانيان با اسلام در زمان پيغمبر اكرم صلى الله عليه
و آله كافى بود كه بسيارى از آنان با حقايق اسلامى آشنا شوند.طبعا اين خود
وسيلهاى بود براى اينكه خبر اسلام به ايران برسد و كم و بيش مردم ايران با
اسلام آشنا شوند.خصوصا با توجه به اينكه-چنانكه خواهيم گفت-وضع دينى و
حكومتى آن روز ايران طورى بود كه مردم تشنه يك سخن تازه بودند،در حقيقت در
انتظار فرج به سر مىبردند،هر گونه خبرى از اين نوع،به سرعتبرق در ميان
مردم مىپيچيد.مردم طبعا مىپرسيدند اين دين جديد اصولش چيست؟ فروعش چيست؟
تا آنكه زمان خلافت ابى بكر و عمر فرا رسيد.در اواخر دوره خلافت ابى بكر
و تمام دوران خلافت عمر در اثر جنگهايى كه ميان دولت ايران و مسلمانان پديد
آمد،تقريبا تمام مملكت ايران به دست مسلمانان افتاد و ميليونها نفر ايرانى
كه در اين سرزمين به سر مىبردند،از نزديك با مسلمانان تماس گرفتند و گروه
گروه دين اسلام را پذيرفتند.
ما در اينجا قسمتى را كه جناب آقاى عزيز الله عطاردى در زمينه سابقه
خدمات ايرانيان تحت عنوان«خدمات ايرانيان به اسلام از كى شروع شد؟»تهيه
كردهاند كه به ما قبل فتوحات نظامى مربوط مىشود،عينا درج مىكنيم
(2) .
خدمات ايرانيان به اسلام از كى شروع شد؟
«علاقه ايرانيان به دين مقدس اسلام از همان آغاز ظهور اين دين مقدس شروع
شد.قبل از اينكه شريعت مقدس اسلام توسط مجاهدين مسلمان به اين سرزمين
بيايد،ايرانيان مقيم يمن به آيين اسلام گرويدند و با ميل و رغبتبه احكام
قرآن تسليم شدند و از جان و دل در ترويجشريعت اسلام كوشش نمودند و حتى در
راه اسلام و مبارزه با معاندين نبى اكرم جان سپردند.
خدمات ايرانيان در انتشار و ترويج دين اسلام نيازمند به تحقيق بسيار
دامنهدارى است و بايد گروهى از محققين و كارشناسان معارف اسلامى،هر كدام
در موضوعى كه تخصص دارند در اين مورد بررسى كنند.تاريخ فتوحات اسلامى در
شرق و غرب جهان حاكى از جانفشانى و مجاهدت گروهى از مردمان ايرانى است كه
با خلوص عقيده در راه اسلام از خود گذشتگى نشان دادند و دشمنان داخلى و
خارجى اسلام را سركوب كردند.
مسلمانان كشورهاى شرقى و جنوب شرقى مانند شبه قاره هند و
پاكستان،تركستان شرقى، چين،مالزيا،اندونزى و جزاير اقيانوس هند مرهون
فعاليتهاى بى نظير ايرانيان مسلمان هستند كه با كوشش پيگيرى از طريق
دريانوردى و بازرگانى اسلام را به دورترين نقاط آسيا رسانيدند و از طريق
تبليغ و ارشاد،مردم را با دين مقدس اسلام آشنا ساختند.
ايرانيان در كشورهاى غربى و شمال افريقا و قاره اروپا و آسياى صغير نيز
در ترويج دين اسلام سهم بسزايى دارند.پس از اينكه اهالى خراسان و نواحى
شرقى ايران بر ضد خلافت ضد اسلامى امويان قيام كردند و بساط حكومت آنان را
كه به نام اسلام بر مردم مسلمان حكومت مىكردند برانداختند و عباسيان بر
اريكه خلافت مستقر شدند،تمام امور كشورى و لشكرى ممالك اسلام به دست
ايرانيان مخصوصا خراسانيان افتاد و اينان تمام مناصب سياسى دولت اسلامى را
در شرق و غرب به دست گرفتند.
در عصر مامون هنگام مراجعت وى به عراق،گروهى از اعيان و اشراف و رجال
خراسان با وى همراهى كردند و در عراق ساكن شدند.مامون چون از كار شكنى بعضى
از افراد خاندان خود ناراحتبود تصميم گرفت مناصب دولتى را به ايرانيان
بدهد.از اين رو گروهى از بزرگان ايران را به نواحى مصر و شمال افريقا
فرستاد تا در آنجا مستقر شده راه نفوذ مخالفين را در آن مناطق
بگيرند.مخصوصا كه هنوز دولت امويان در اندلس وجود داشت و عباسيان از اين
جهت همواره در ناراحتى به سر مىبردند و از نفوذ آنان جلوگيرى مىكردند.
تحقيق و بررسى درباره اين خاندانهاى مهاجر كه اكثر از اهل
نيشابور،هرات،بلخ،بخارا و فرغانه بودند،نياز به نوشتن چند مجلد كتاب دارد و
تشريح خدمات ايرانيان شمال افريقا در كتب تاريخ و تراجم رجال علم و ادب به
تفصيل ذكر شده است.
ما به طور اختصار فهرستى از فعاليتهاى ايرانيان را در دو قسمتيكى قبل
از ورود دين اسلام به ايران و ديگر پس از گرايش آنها به اسلام ذيلا
مىنگاريم.اينك قسمت اول:
ايرانيان در يمن
در اوان تولد حضرت رسول صلى الله عليه و آله گروهى ايرانى در يمن،عدن،
حضرموت و ساحل درياى سرخ زندگى مىكردند و حكومتيمن را نيز در دست
داشتند.قبل از بررسى در اين موضوع ناگزير هستيم براى روشن شدن مطلب،علت
مهاجرت و اقامت افراد ايرانى را در يمن بررسى كنيم تا موضوع بهتر قابل درك
باشد.
در زمان انوشيروان،دولتحبشه از طريق دريا به يمن حمله آورد و حكومت اين
منطقه را برانداخت.سيف بن ذى يزن پادشاه يمن به دربار انوشيروان آمد تا از
وى يارى جويد و حبشيان را از يمن بيرون كند.مورخين نوشتهاند سيف مدت
هفتسال در تيسفون(مدائن) اقامت نمود تا اجازه يافت كه با انوشيروان ملاقات
كند.سيف بن ذى يزن به انوشيروان گفت: مرا در جنگ با حبشيان يارى كن و گروهى
از سربازان خود را با من بفرست تا مملكتخود را بگيرم.
انوشيروان گفت:در آيين من روا نيست كه لشكريان خود را فريب دهم و آنها
را به كمك افرادى كه با من هم عقيده نيستند بفرستم.پس از مشورت با درباريان
و مشاورينش قرار شد كه گروهى از زندانيان محكوم به اعدام را همراه سيف بن
ذى يزن به يمن بفرستند تا حبشيان را از آنجا اخراج كنند.اين راى به تصويب
رسيد و مورد عمل قرار گرفت.
تعداد اين جماعت را در حدود هزار نفر نوشتهاند،و همين جماعت اندك
توانستند حبشيان را كه عدد آنها از سىهزار هم بيشتر بود از پا درآورند و
همه را هلاك كنند.فرماندهى ايرانيان در يمن به عهده شخصى به نام«و
هرز»بود.پس از شكستحبشيان و مردن سيف بن ذى يزن، همين«و هرز»ايرانى كه
نام حقيقى آن«خر زاد»بود در يمن به حكومت رسيد و از دولت ايران متابعت
مىكرد.
اسلام«باذان»ايرانى و ساير ايرانيان مقيم يمن
هنگامى كه دين مقدس اسلام آشكار شد و نبى اكرم صلى الله عليه و آله دعوت
خود را آغاز فرمود،حكومتيمن به دستباذان بن ساسان ايرانى بود.جنگهاى حضرت
رسول صلى الله عليه و آله با قبايل عرب و مشركين قريش در زمان همين باذان
شروع شد.باذان از جانب خسرو پرويز بر يمن حكومت مىكرد و بر سرزمينهاى حجاز
و تهامه نيز نظارت داشت و گزارش كارهاى آن حضرت را مرتبا به خسرو پرويز
مىرسانيد.
حضرت رسول صلى الله عليه و آله در سال ششم هجرى خسرو پرويز را به دين
مقدس اسلام دعوت كرد.وى از اين موضوع سخت ناراحتشد و نامه آن جناب را پاره
نمود و براى باذان، عامل خود در يمن نوشت كه نويسنده اين نامه را نزد وى
اعزام كند.باذان نيز دو نفر ايرانى را به نام بابويه و خسرو به مدينه
فرستاد و پيام خسرو پرويز را به آن جناب رسانيدند.و اين اولين ارتباط رسمى
ايرانيان با حضرت رسول صلى الله عليه و آله بوده است.
هنگامى كه خبر احضار حضرت رسول به ايران به مشركين قريش رسيد،بسيار
وشوقتشدند و گفتند ديگر براى محمد خلاصى نخواهد بود،زيرا ملك الملوك خسرو
پرويز با وى طرف شده و او را از بين خواهد برد.نمايندگان باذان با حكمى كه
در دست داشتند در مدينه حضور پيغمبر رسيدند و منظور خود را در ميان
گذاشتند.حضرت فرمود:فردا بياييد و جواب خود را دريافت كنيد.روز بعد كه خدمت
آن جناب آمدند،حضرت فرمود:شيرويه ديشب شكم پدرش خسرو پرويز را دريد و او را
هلاك ساخت.
پيغمبر فرمود:خداوند به من اطلاع داد كه شاه شما كشته شد و مملكتشما
بزودى به تصرف مسلمين در خواهد آمد.اينك شما به يمن باز گرديد و به باذان
بگوييد اسلام اختيار كند،اگر مسلمان شد حكومتيمن همچنان با او خواهد
بود.نبى اكرم صلى الله عليه و آله به اين دو نفر هدايايى مرحمت فرمود و آن
دو نفر به يمن باز گشتند و جريان را به باذان گفتند. باذان گفت:ما چند روزى
درنگ مىكنيم،اگر اين مطلب درست از كار در آمد معلوم است كه وى پيغمبر است
و از طرف خداوند سخن مىگويد،آنگاه تصميم خود را خواهيم گرفت.چند روزى بر
اين قضيه گذشت كه پيكى از تيسفون رسيد و نامه از طرف شيرويه براى باذان
آورد. باذان از جريان قضيه به طور رسمى مطلع شد و شيرويه علت كشتن پدرش را
براى وى شرح داده بود.شيرويه نوشته بود كه مردم يمن را به پشتيبانى وى دعوت
كند و شخصى را كه در حجاز مدعى نبوت است آزاد بگذارد و موجبات ناراحتى او
را فراهم نسازد.باذان در اين هنگام مسلمان شد و سپس گروهى از ايرانيان كه
آنها را«ابناء»و«احرار»مىگفتند،مسلمان شدند و اينان نخستين ايرانيانى
هستند كه وارد شريعت مقدس اسلام گرديدند.
حضرت رسول صلى الله عليه و آله باذان را همچنان بر حكومتيمن ابقا كردند
و وى از اين تاريخ از طرف نبى اكرم بر يمن حكومت مىكرد و به ترويج و تبليغ
اسلام پرداخت و مخالفين و معاندين را سر جاى خود نشانيد.باذان در حيات حضرت
رسول صلى الله عليه و آله در گذشت و فرزندش شهر بن باذان از طرف پيغمبر به
حكومت منصوب شد.وى نيز همچنان روش پدر را تعقيب نمود و با دشمنان اسلام
مبارزه مىكرد.
ارتداد اسود عنسى و مبارزه ايرانيان با وى
پس از مراجعت نبى اكرم صلى الله عليه و آله از حجة الوداع،چند روزى از
فرط خستگى مريض شده بسترى گرديدند.اسود عنسى از مرض پيغمبر اطلاع پيدا كرد
و پنداشت كه نبى اكرم صلى الله عليه و آله و سلم از اين ناخوشى رهايى پيدا
نخواهد كرد.از اين رو در يمن ادعاى نبوت كرد و گروهى را دور خود جمع
نمود.عده كثيرى از اعراب يمن پيرامون وى را گرفتند.
ارتداد اسود عنسى نخستين ارتدادى است كه در اسلام پديد آمد (3)
.عنسى با قبايلى از عرب كه پيرامون وى را گرفته بودند به طرف صنعا
حمله آورد.شهر بن باذان ايرانى كه حاكم حضرت نبى اكرم صلى الله عليه و آله
بود و در مركز صنعا حكومت مىراند،خود را براى دفع اسود كذاب كه بر ضد
اسلام قيام كرده بود آماده ساخت.اسود با هفتصد سوار به جنگ شهر بن باذان
آمد و بين ايندو جنگ سختى در گرفت.شهر بن باذان در اين جنگ كشته شد و اين
نخستين فرد ايرانى است كه در راه اسلام به شهادت رسيد.
اسود عنسى پس از كشتن وى با زن شهر بن باذان ازدواج كرد و بر همه يمن تا
حضرموت، بحرين،احساء و بيابانهاى بين نجد و طائف تسلط پيدا كرد و همه قبائل
يمن را مطيع خود ساخت و فقط تنى چند از اعراب تسليم او نشدند و به طرف
مدينه منوره مراجعت نمودند.
پس از كشته شدن شهر بن باذان رياست ايرانيان را فيروز و دادويه به عهده
گرفتند.اينان همچنان در طريقه اسلام و متابعت از نبى اكرم صلى الله عليه و
آله ثابت ماندند و روش باذان و فرزندش شهر بن باذان را از دست ندادند.در
اين بين،جريان كشته شدن شهر بن باذان و حوادث يمن به اطلاع حضرت رسول صلى
الله عليه و آله رسيد و مسلمانان مدينه متوجه شدند كه جز ايرانيان و جماعتى
از عرب،سرزمين يمن مرتد شده پيرامون اسود كذاب را گرفتهاند.
نامه حضرت رسول به ايرانيان يمن
جشيش ديلمى كه از ايرانيان مسلمان يمن بود گويد:حضرت رسول اكرم صلى الله
عليه و آله براى ما نامه نوشتند كه با اسود كذاب جنگ كنيم.فرمان پيغمبر
اسلام براى فيروز،دادويه و جشيش صادر شده بود و اينان مامور شده بودند كه
با دشمنان اسلام به طور آشكار و پنهان جنگ كنند و فرمان حضرت رسول صلى الله
عليه و آله را به همه مسلمانان برسانند.فيروز، دادويه و جشيش ديلمى فرمان
پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم را به همه ايرانيان رسانيدند.
ديلمى گويد:ما شروع كرديم به مكاتبه و دعوت مردم كه خود را براى جنگ با
اسود عنسى مهيا سازند.در اين هنگام اسود از جريان مطلع شد و براى ايرانيان
پيامى فرستاد و آنها را تهديد كرد كه اگر با وى سر جنگ و ستيز داشته باشند
چنان و چنين خواهد شد.ما در پاسخ وى گفتيم:هرگز سر جنگ با شما نداريم.و لكن
اسود به سخنان ما اعتمادى پيدا نكرد و همواره از ايرانيان بيم داشت كه
امكان دارد وى را از پاى در آورند.
در اين گير و دار نامههايى از«عامر بن شهر»و«ذى زود»و چند جاى ديگر
رسيد.مردم در اين نامهها ما را به جنگ با اسود تشويق مىكردند و نويد
مساعدت و همراهى مىدادند.سپس مطلع شديم كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله
و سلم براى جماعتى ديگر نيز نامه نوشتهاند و فرمان دادهاند كه از فيروز و
دادويه و ديلمى پشتيبانى كنند و آنان را در مقابل اسود كذاب يارى نمايند.از
اين رو ما در ميان مردم پشتيبان پيدا كرديم.
توطئه ايرانيان براى كشتن اسود عنسى
اسود عنسى از توطئه ايرانيان احساس خطر كرد و دريافت اين موضوع به جاى
حساسى خواهد رسيد.جشيش ديلمى گويد:آزاد،زن شهر بن باذان كه در تصرف اسود
بود ما را بسيار مساعدت مىكرد و راهنماييهاى وى ما را سرانجام پيروز
گردانيد.ديلمى گويد:به آزاد گفتم اسود شوهر تو را كشت و همه خويشاوندانت را
هلاك كرد و از دم شمشير گذرانيد و زنان را تصرف كرد.آزاد كه زنى با غيرت و
شهامتبود گفت:به خداى سوگند كه من مردى را مانند اسود دشمن نمىدارم،اسود
مردى بى رحم است و هيچ حقى را از خداوند مراعات نمىكند و به محرم و نامحرم
عقيده ندارد.
آزاد گفت:شما تصميم خود را با من در ميان گذاريد،من نيز آنچه در منزل
اسود مىگذرد با شما در ميان خواهم گذاشت.ديلمى گويد:از نزد آزاد بيرون شدم
و آنچه بين من و او جريان پيدا كرد به اطلاع فيروز و دادويه رسانيدم.در اين
هنگام مردى از در داخل شد و قيس بن عبد يغوث را كه با ما همكارى مىكرد به
منزل اسود دعوت كرد.قيس به اتفاق چند نفر به منزل اسود رفتند و ليكن
نتوانستند آسيبى به وى برسانند.
در اين هنگام بين قيس و اسود سخنانى رد و بدل شد و قيس بار ديگر به منزل
فيروز و دادويه و ديلمى مراجعت كرد و گفت:اينك اسود كذاب مىرسد و شما هر
كارى كه دلتان مىخواهد با وى انجام دهيد.در اين وقت قيس از منزل بيرون شد
و اسود با گروهى از اطرافيانش به طرف ما آمد.در نزديك منزل در حدود دويست
گاو و شتر بود.وى دستور داد همه آن گاوان و شتران را كشتند.اسود فرياد
زد:اى فيروز،آيا راست است كه در نظر دارى مرا بكشى و با من جنگ كنى؟در اين
وقت اسود حربهاى را كه در دست داشتبه طرف فيروز حواله كرد و گفت:تو را
مانند اين حيوانات سر خواهم بريد.فيروز گفت:چنين نيست،ما هرگز با تو سر جنگ
نداريم و قصد كشتن تو را هم نداريم،زيرا تو داماد ايرانيان هستى و ما به
احترام آزاد به تو آسيبى نخواهيم رسانيد.علاوه كه تو اكنون پيغمبرى و امور
دنيا و آخرت در دست تو قرار دارد.
اسود گفت:بايد قسم ياد كنى كه نسبتبه من خيانت نكنى و وفادار
باشى.فيروز سخنانى بر زبان راند و با وى همراهى كرد تا از خانه بيرون
شدند.در اين هنگام كه فيروز به اتفاق اسود از خانه بيرون شده راه
مىرفتند،ناگهان شنيد كه مردى از وى سعايت مىكند،اسود هم به اين مرد ساعى
مىگويد:فردا فيروز و رفقايش را خواهم كشت.ناگهان اسود متوجه شد كه فيروز
گوش مىدهد.
ديلمى گويد:فيروز از نزد اسود مراجعت كرد و جريان غدر و حيله وى را در
ميان گذاشت.ما دنبال قيس فرستاديم و او نيز در مجلس ما شركت كرد.پس از مدتى
مشاوره تصميم گرفتيم بار ديگر با آزاد،زن اسود مذاكره كنيم و جريان را به
اطلاع وى برسانيم و از نظر وى نيز اطلاعى به دست آوريم.ديلمى گويد:من نزد
آزاد رفتم و موضوع را با وى در ميان گذاشتم و همه قضايا را به اطلاع او
رسانيدم.
آزاد گفت:اسود هميشه از خود مىترسد و هيچ اطمينانى به جانش
ندارد.هنگامى كه در منزل قرار مىگيرد تمام اطراف اين قصر و راههايى كه به
آن منتهى مىشود مورد نظر مامورين است و حركت هر جنبندهاى را زير نظر خود
مىگيرند.بنابر اين راه وصول به اين ساختمان براى افراد عادى امكان
ندارد.تنها جايى كه اسود بدون حافظ و نگهبان استراحت مىكند همين اتاق
است.شما فقط در اين جا مىتوانيد او را دريابيد و او را از پاى درآوريد و
مطمئن باشيد كه در اتاق خواب وى جز شمشير و چراغى چيز ديگرى نيست.
ديلمى گويد:من از نزد آزاد بيرون شدم و در نظر داشتم از قصر خارج
گردم.در اين هنگام اسود از اتاق خارج شد و تا مرا ديد بسيار ناراحت
گرديد.وى در حالى كه ديدگانش از فرط غضب سرخ شده بود گفت:از كجا آمدى و چه
كسى به شما اجازه داد بدون اذن من به خانه وارد شوى؟ديلمى گويد:وى سرم را
چنان فشار داد كه نزديك بود از پا درآيم.در اين هنگام آزاد از دور جريان را
ديد و فرياد برآورد:اسود از وى در گذر،و اگر وى فرياد آزاد را نشنيده بود
مرا مىكشت.
آزاد به اسود گفت:وى پسر عموى من است و به ديدن من آمده است.از وى
دستبكش.اسود پس از شنيدن اين سخنان دست از من برداشت و مرا رها كرد و من
از قصر بيرون شدم و به نزد دوستان خود آمده جريان را با آنان در ميان
گذاشتم.در اين هنگام كه سرگرم گفتگو در اين موضوع بوديم،قاصدى از طرف آزاد
آمد و گفت:وقت فرصت است و شما مىتوانيد به مقصود خود برسيد و هر تصميمى را
كه در نظر گرفتهايد هر چه زودتر به مرحله عمل درآوريد.
به فيروز گفتيم:هر چه زودتر خود را به آزاد برسان.وى به سرعتخود را به
آزاد رسانيد.آزاد جريان را كاملا با وى در ميان گذاشت.فيروز گويد:ما در
خارج ساختمانى كه اسود در آن زندگى مىكرد راهى از زير زمين به اتاق وى باز
كرديم و افرادى را در دهليز آن قرار داديم تا در موقع لزوم خود را از خارج
به اين اتاق برسانند و وى را بكشند.فيروز پس از اين مطالب داخل اتاق شد و
با آزاد مانند اينكه به ديدن وى آمده است نشست و مشغول گفتگو شدند.
در اين هنگام كه فيروز با آزاد سرگرم سخن بود،اسود از در وارد شد و چون
چشمانش به فيروز افتاد سخت ناراحتشد.آزاد هنگامى كه ناراحتى اسود را
مشاهده كرد غيرتش به جوش آمد و گفت:وى از خويشاوندان من است و با من نسبت
نزديك دارد.اسود با كمال ناراحتى فيروز را از اتاق خارج كرد و او را از قصر
بيرون كشيد.چون شب شد فيروز،ديلمى و دادويه هر سه نفر تصميم گرفتند از راه
زير زمين خود را به اتاق مخصوص اسود برسانند و او را از پاى در آورند.
پس از اينكه مقدمات كشتن اسود را از هر جهت فراهم آوردند،نظر خود را با
دوستان و همفكران خود در ميان نهادند و موضوع را به اطلاع بعضى از قبائل
عرب مانند همدان و حمير رسانيدند.ديلمى گويد:ما شب دستبه كار شديم و از
زير زمين راهى به اتاق اسود باز كرديم و خود را به درون اتاق وى
رسانيديم.در ميان اتاق يك چراغ مىسوخت و روشنايى مختصرى از آن مشاهده
مىشد.ما به فيروز اعتماد داشتيم،زيرا وى مردى شجاع و بى باك و هم زورمند و
قوى بود.به فيروز گفتيم:بنگر در روشنايى چه چيز مىبينى؟فيروز بيرون شد در
حالى كه ما بين او نگهبانان قرار گرفته بودند.هنگامى كه بر در اتاق رسيد
صداى خرخرى شنيد.معلوم شد اسود در خواب فرو رفته و نفيرش بلند شده
است.آزاد،زنش نيز در گوشهاى نشسته.هنگامى كه فيروز در اتاق رسيد ناگهان
اسود از خواب پريد و بلند شد و در جاى خود نشست و فرياد بر آورد:اى فيروز
مرا با تو چه كار است؟!
در اين هنگام فيروز متوجه شد كه اگر مراجعت كند به دست نگهبانان كشته
خواهد شد و آزاد نيز هلاك خواهد شد.ناگهان خود را به درون اتاق افكند و
خويشتن را به روى اسود انداخت و با وى گلاويز شد و مانند شتر نر بر وى حمله
آورد و سرش را گرفت و او را خفه كرد. هنگامى كه مىخواست از اتاق بيرون رود
آزاد گفت:مطمئن هستى كه اين مرد كشته شده و جان از كالبدش در آمده
است؟فيروز گفت:آرى كشته شد و تو از وى راحتشدى.فيروز از اتاق بيرون شد و
جريان را به اطلاع ماها كه در كنار دهليز زير زمينى بوديم رسانيد.ما نيز
داخل اتاق شديم،در حالى كه اسود كذاب هنوز مانند گاو فرياد بر مىآورد.سپس
با كارد بزرگى سرش را از تن وى جدا كرديم و بدين طريق منطقه يمن را از وجود
ناپاكش پاك ساختيم.
در اين لحظه اضطرابى در حوالى اتاق مخصوص وى پديد آمد و سر و صدا بلند
شد.نگهبانان از اطراف و اكناف به طرف ساختمان مسكونى اسود آمدند و فرياد
برآوردند:چه شده است؟ آزاد،زن اسود گفت:موضوع تازهاى نيست،پيغمبر در حال
نزول وحى است!!و در اثر وحى بدين حالت افتاده است.و بدين طريق نگهبانان از
اطراف اتاق پراكنده شدند و ما از خطر جستيم.
پس از رفتن نگهبانان بار ديگر سكوت فضاى اتاق را فرا گرفت و ما چهار
نفر(يعنى فيروز، دادويه،جشيش ديلمى و قيس)در اين فكر افتاديم كه!89 رفقاى
خود را چگونه از اين جريان مطلع سازيم.در نظر گرفتيم فرياد بزنيم كه اسود
را كشتيم،و همين نظريه را در هنگام طلوع فجر به مرحله عمل درآورديم.پس از
طلوع فجر شعارى را كه قرار بود،با صداى بلند اعلام كرديم و در آخر اين
فرياد،مسلمانان و كفار رسيدند و از وقوع قضيه بزرگى اطلاع پيدا كردند.
ديلمى گويد:سپس شروع كردم به اذان گفتن و با صداى بلند گفتم:«اشهد ان
محمدا رسول الله»و اعلام كردم كه«عيهله»يعنى اسود كذاب دروغ مىگفت و
بدون حق خود را پيغمبر معرفى مىكرد.در اين موقع سر او را به طرف مردم
افكندم.پس از اين جريان،گروهى از نگهبانان وى كه كشته شدن وى را مشاهده
كردند شروع كردند به غارت قصر وى و هر چه در آن بود به يغما بردند،و به طور
كلى در يك لحظه آنچه در آن كاخ جمع شده بود از بين رفت و تار و مار شد.بدين
طريق يك ادعاى باطل و دروغ كه موجب قتل نفوس بى شمارى گرديد نابود شد.
پس از اين به اهل صنعا گفتيم هر كس يكى از اصحاب عنسى را مشاهده كرد
دستگير كند. بدين ترتيب گروهى از ياران اسود توقيف گرديدند.هنگامى كه
طرفداران اسود از جايگاه خود درآمدند مشاهده كردند هفتاد نفر از رفقاى آنها
مفقود الاثر مىباشند.دوستان اسود جريان را براى ما نوشتند.ما نيز براى
آنان نوشتيم آنچه را كه آنها در دست دارند براى ما واگذارند و ما نيز آنچه
را در اختيار داريم به زمين خواهيم گذاشت.
اين پيشنهاد به مرحله عمل در آمد و ليكن ياران اسود بعد از اين
نتوانستند همديگر را ملاقات كنند و تصميمات جديدى بگيرند،و ما كاملا از شر
آنان آسوده شديم.اصحاب اسود بعد از كشته شدن وى به بيابانهاى بين صنعا و
نجران پناه بردند و ديگر از مداخله در امور ممنوع شدند.در اين هنگام كليه
عمال و حكام حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به طرف مركز حكومت و
محل خود رفتند و بار ديگر اوضاع و احوال به حال عادى برگشت.
خبر كشته شدن اسود به سرعتبه اطلاع مسلمانان در مدينه منوره رسيد.عبد
الله بن عمر روايت مىكند:در شبى كه اسود كذاب كشته شد،از طريق وحى خبر
كشته شدن وى به اطلاع نبى اكرم صلى الله عليه و آله و سلم رسيد و حضرت!90
فرمودند:عنسى كشته شد و قتل وى به دست مبارك كه از يك خانواده مبارك
مىباشد واقع گرديده است.مسلمانان از حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم
پرسيدند:كدام مرد وى را كشت؟فرمود:فيروز.
ايام حكومت و رياست اسود در يمن و نواحى آن سه ماه به طول انجاميد.فيروز
گويد:چون اسود را كشتيم،اوضاع و احوال به صورت عادى درآمد و مانند روزهاى
قبل از وى بار ديگر امن و آرامش سرزمين يمن را فرا گرفت.معاذ بن جبل كه از
طرف پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم امام جماعت اهل يمن بود و در دوره
اسود خانه نشين شده بود،بار ديگر دعوت شد كه نماز را از سرگيرد و اقامه
جماعت كند.ما از هيچ چيز باك نداشتيم جز اندكى از سواران طرفدار اسود كه در
اطراف يمن پراكنده شده بودند.در اين هنگام كه اوضاع و احوال آرام شده
بود،خبر درگذشت نبى اكرم صلى الله عليه و آله و سلم رسيد و بار ديگر آرامش
به هم خورد و رشته امور از هم گسيخته گرديد.
مبارزه ايرانيان يمن با گروهى از مرتدين عرب
قيس بن عبد يغوث كه با فيروز و ساير ايرانيان مقيم يمن با اسود كذاب
مبارزه مىكردند، پس از درگذشتحضرت رسول مرتد شد و با فيروز به جنگ
پرداخت.قيس بن عبد يغوث تصميم گرفت كه نخست فيروز را بكشد،زيرا فيروز با
كشتن كذاب عنسى در ميان مردم يمن شهرتى به هم رسانيده بود و اهميت فوق
العادهاى برايش قائل بودند.
قيس با حيله و مكر و نقشههاى شيطانى فيروز را مستاصل كرد و بار ديگر
اوضاع و احوال يمن مخصوصا اوضاع مسلمانان ايرانى پريشان شد و مسلمانان هسته
مركزى و نگهبان حقيقى و فداكار خود را از دست دادند.
قيس بن عبد يغوث در يمن از سه نفر مسلمان كه هر سه ايرانى بودند ترس و
واهمه داشت و اينان عبارت بودند از:فيروز،دادويه و جشيش ديلمى.هنگامى كه
خبر ارتداد قيس بن عبد يغوث به مدينه رسيد،ابو بكر كه تازه به خلافت رسيده
بود،به چند نفر نامه نوشت كه از فيروز و مسلمانان ايرانى كه موجب هلاك اسود
كذاب شدند پشتيبانى كنند.!91 قيس هنگامى كه شنيد ابو بكر چنين نامهاى
نوشته،براى ذو الكلاع نوشت كه خود و اصحابش با ايرانيان جنگ كنند و آنان را
از خاك يمن اخراج نمايند و ليكن ذو الكلاع و يارانش به قيس اعتنا نكردند و
پيشنهاد او را رد نمودند.
قيس هنگامى كه ديد كسى او را يارى نمىكند،تصميم گرفتبه هر طريق كه شده
و لو با مكر و فريب ايرانيان را از پا در آورد و فيروز و دادويه و ديلمى را
كه سركردگان آنها به شمار مىروند بكشد.
قيس براى اصحاب اسود كذاب كه در كوهها پراكنده بودند و با فيروز و
ايرانيان سخت دشمن بودند،دعوتنامه فرستاد و از آنان درخواست نمود كه با
فيروز و ايرانيان مسلمان جنگ كنند و قيس را يارى نمايند.در اثر اين دعوت
جماعتى از اصحاب اسود عنسى در صنعا اجتماع نمودند و خود را براى جنگ با
ايرانيان آماده ساختند.
در اين هنگام اهل صنعا از اين جريان اطلاع پيدا كردند و از اسرار و
حقايق پشت پرده كه توسط قيس بن عبد يغوث انجام مىگرفت مطلع شدند.
قيس با فيروز و دادويه به مشورت پرداخت و با مكر و حيله اوضاع و احوال
را بر آنها وارونه جلوه داد و از اين دو نفر دعوت كرد كه فردا با هم غذا
بخورند.اينان نيز دعوت وى را پذيرفتند و قرار شد در موعد مقرر در منزل وى
حاضر شوند.
نخست دادويه به خانه قيس وارد شد و بلا فاصله توسط گروهى كه قبلا آماده
شده بودند كشته شد.پس از چند لحظه فيروز از راه رسيد.همينكه وارد خانه
شد،شنيد دو زن از شتبام با همديگر مىگويند اين مرد هم الآن كشته خواهد
شد،همان طور كه قبل از رسيدن او دادويه را كشتند.
فيروز پس از شنيدن اين سخن بلا فاصله از منزل بيرون شد و ياران قيس چون
اين را بديدند وى را تعقيب كردند،ليكن نتوانستند او را دريابند.
فيروز به سرعت تمام از آن حوالى دور شد و در بين راه جشيش ديلمى را ديد
كه وى براى شركت در ناهار به منزل قيس مىرود.بلافاصله خود را به وى رسانيد
و جريان را گفت،و بدون درنگ هر دو به طرف كوه خولان رفتند و در آنجا در نزد
خويشاوندان فيروز قرار گرفتند.!92 فيروز و جشيش هر دو از كوه بالا رفتند و
ياران قيس با ديدن اين وضع مراجعت نمودند.در اين هنگام كه فيروز از صنعا
بيرون شده بود بار ديگر اصحاب اسود عنسى به فعاليت پرداختند.
پس از استقرار فيروز در كوه خولان گروهى از مسلمانان عرب و ايرانى بار
ديگر اطراف فيروز را گرفتند.فيروز همه اين حوادث را به مدينه گزارش داد.
رؤساى قبايل عرب از يارى فيروز و ايرانيان مسلمان دستبرداشتند و راه بر
اسود كذاب گرفتند.قيس دستور داد همه ايرانيان را از يمن اخراج كنند و به
آنان دستور دادند هر چه زودتر به سرزمين خود مراجعت كنند.زنان و فرزندان
فيروز و دادويه را نيز مجبور كردند از يمن بيرون روند.
هنگامى كه فيروز از اين جريان اطلاع پيدا كرد،تصميم گرفت كه با قيس بن
عبد يغوث جنگ كند.فيروز براى چند قبيله از اعراب نوشت كه وى را در جنگ
مرتدين يارى كنند.
در اين موقع گروهى از طايفه عقيل كه به حمايت از فيروز و ايرانيان
برخاسته بودند،بر سواران قيس كه ايرانيان را از يمن بيرون مىكردند تاختند
و ايرانيان را از دست آنان نجات دادند.
قبيله عك نيز به طرفدارى از فيروز بپا خاستند و موفق شدند جماعت ديگرى
از ايرانيان را كه در اسارت اعراب مرتد قرار داشتند آزاد سازند.قبيله عقيل
و عك متفقا مردان خود را به يارى فيروز فرستادند و همگان بر مرتدين كه در
راس آنها قيس قرار داشتحمله آوردند.در نتيجه،قيس بن عبد يغوث شكستخورد و
از ميدان جنگ فرار كرد و ياران اسود عنسى نيز از هم پاشيدند.
پس از فرار كردن قيس و از هم پاشيدن لشكريان وى،خود او سرانجام به دست
مهاجر بن ابى اميه اسير شد.او را بند كرده به مدينه بردند.ابو بكر از وى
بازجويى كرد كه چرا دادويه ايرانى را كشتى؟گفت:من او را نكشتهام،وى را به
طور نهانى كشتند و معلوم نيست كشنده او چه مردى بوده است.ابو بكر نيز سخن
وى را پذيرفت و از قتل او درگذشت.شايد اين اولين موردى باشد كه در آن حقوق
اسلامى پايمال شده و تبعيض نژادى و تعصب!93 قومى به كار رفت و برترى عرب را
بر عجم به كار بستند،زيرا همه مىدانستند كه قيس مرتد شده و با دشمنان
اسلام نيز همكارى مىكند و دادويه مسلمان ايرانى براى دفاع از اسلام كشته
شده است.» (4)
2- جناب آقاى عطاردى از فضلاى بسيار با ارزش و از متتبعين و مطلعين و
كتابشناسان عاليقدر هستند،بر بسيارى از نسخ كتب اسلامى در كتابخانههاى مهم
مخصوصا در هند دستيافتهاند كه بى سابقه است و از همه آنها عكسبردارى
كردهاند،كتابى مبسوط درباره رجال خراسان در دست تاليف دارند كه شايد بالغ
بر چهل جلد بشود.از خداوند توفيق بيشتر معظم له را مسالت مىنماييم.
3- ابن اثير در كامل التواريخ،ج 2/ص 228 گويد:«و كانت ردة الاسود اول
ردة فى الاسلام على عهد رسول الله».
4- پايان قسمت اول نوشته آقاى عطاردى.قسمت دوم نوشته معظم له در بخش دوم
كتاب ذكر خواهد شد.مآخذ و منابع اين قسمت نيز در پايان آن قسمتخواهد آمد.