خلاصه كتاب : ده گفتار
1 و 2. تقوا
تقوا، يكى از كلمات رايج دينى است، و تقريبا به همان اندازه كه در مباحث اسلامى از ايمان و عمل ياد شده، از تقوا هم سخن به ميان آمده است.
اين كلمه از ماده وقى به معناى حفظ و نگهدارى است. راغب اصفهانى در كتاب مفردات القرآن مىگويد:
وقايه عبارت است از محافظت چيزى از هر چه به آن زيان مىرساند، و تقوا؛ يعنى حفظ نفس از آنچه بيم مىرود. معناى اصلى تقوا اين است. اما گاهى تقوا بجاى خوف و خوف به جاى تقوا به كار مىرود. تقوا در عرف شرع يعنى نگهدارى نفس از آنچه انسان را به گناه مىكشاند، و اين، با ترك ممنوعات و محرمات محقق مىگردد.
معمولا در زبان فارسى تقوا را پرهيزگارى يا ترس ترجمه مىكنند و ظاهرا فارسىزبانان از اين كلمه چنين برداشتى دارند؛ مثلا در ترجمه هدى للمتقين مىگويند: هدايتى براى پرهيزگاران يا در مورد اتقوا الله گفته مىشود: از خدا بترسيد، اما در معناى تقوا بايد توجه داشت، اگر چه لازمه تقوا و محافظت نفس نسبت به چيزى، ترك آن چيز يا اجتناب از آن است، اما چنين نيست كه معناى تقوا همان ترك و پرهيز باشد، لذا شايد بهتر باشد، تقوا را به خودنگهدارى ترجمه كنيم.
البته همان طور كه ديديم، اين كلمه در زبان عرب، گاه مجازا به معنى خوف نيز به كار ميرود. با شنيدن كلمه خوف خدا، شايد اين سوال براى كسى پيش آيد كه مگر خداوند چيز ترسآورى است. او كه كمال مطلق و شايستهترين موضوع براى دوست داشتن است، چرا از او بترسيم.
حقيقت اين است كه خود خداوند موجب ترس نيست، بلكه از عدالت الهى بايد ترسيد: يا من لا يرجى الا فضله و لا يخاف الا عدله عدالت هم به نوبه خود امر وحشت آورى نيست، انسانى كه از عدالت مىترسد، در حقيقت از خود مىترسد كه در گذشته خطايى از و سر زده، يا بيم دارد كه در آينده نسبت به حقوق ديگران تجاوز كند، لذا مسأله خوف و رجا نيز همين است كه از طرفى مؤمن بايد از طغيان نفس اماره، خود بهراسد كه مبادا زمام از كف عقل گرفته شده، به دست نفس بيفتد (خوف) و از طرف ديگر نسبت به ذات خداوند تعالى، اعتماد و اطمينان داشته باشد كه همواره او را يارى خواهد كرد (رجا).
از آن چه درباره لغت تقوا گفته شد، تا اندازهاى مىتوان حقيقت تقوا را از نظر اسلام فهميد. انسان اگر بخواهد، در زندگى اصولى داشته باشد و از آن اصول پيروى كند، ناچار بايد خط مشى معينى داشته باشد و لازمه حركت در مسيرى معين، آن است كه خود را از امورى كه موافق هوسهاى آنى وى مىباشند، ولى با هدف و اصولى كه در پيش گرفته، منافات دارند، نگهدارى كند. لذا تقوا، به معنى عام، لازمه تحت فرمان عقل زيستن و به عبارتى لازمه انسانيت است، نه مختص دينداران.
مطلب ديگر اين است كه اين حفظ و صيانت از خطاها و گناهان را به دو شكل مىتوان بررسى كرد: تقواى ضعف و تقواى قوت.
در نوع اول، انسان براى محافظت خود از آلودگى گناهان، از موجبات آنها فرار مىكند؛ يعنى خود را هميشه از محيط گناه دور نگه مىدارد، اما تقواى قوت، اين است كه انسان در روح خود حالت و قوتى پديد آورد كه به وى يك مصونيت روحى و اخلاقى بدهد؛ يعنى انسان از لحاظ روحى به قدرى قوى شود كه اگر فرضا در محيطى كه وسائل گناه هم فراهم است قرار بگيرد، آن حالت و ملكه روحى، مانع از آلودگى وى به گناهان شود.
در زمان ما، اغلب مردم تصورشان از تقوا، همان نوع اول است و شايد علت پيدايش اين تصور آن باشد كه از اول، تقوا را براى ما پرهيزگارى ترجمه كردهاند و تدريجا پرهيز از گناه، به معنى پرهيز از موجبات گناه تلقى شده و بدين شكل، كلمه تقوا، معناى انزواى از اجتماع را به خود گرفته است. در كتب اخلاقى گاهى از عدهاى ياد مىكنند كه براى جلوگيرى از كثرت كلام و گفتن حرف لغو، سنگريزهاى در دهان مىنهادند، تا حرف زدن بر ايشان مشكل شود؛ يعنى اجبار عملى براى خود درست مىكردند و اين، نمونهاى است براى تقواى ضعف، اين گونه اجتنابها اگر كمال محسوب شود، به عنوان مقدمهاى است كه در مراحل اوليه براى پيدا شدن ملكه تقوا فايده دارد؛ اما حقيقت تقوا و كمال واقعىاش همان روحيه عالى و مقدسى است كه باعث شود بدون اجبار عملى و حتى با مهيا بودن وسايل گناه، انسان از آن اجتناب كند.
در آثار دينى و خصوصا نهج البلاغه، در مورد تقوا بسيار تأكيد شده است. اميرالمؤمنين على عليهالسلام مىفرمايد: مثل خلافكارى و زمام نفس را به كف هوس دادن، مثل اسبهاى چموشى است كه لجام را پاره كرده، اختيار را كاملا از كف سواركاران ربودهاند و سرانجام آنها را در آتش مىافكنند؛ و مثل تقوا، مثل مركبهاى رهوار و رام و مطيعى است كه مهارشان در اختيار سوارانشان است و آنها را وارد بهشت مىكنند.
اين حديث، علاوه بر بيان خاصيت ضبط و مالكيت نفس در تقوا، اشاره مىكند كه لازمه مطيع هوس بودن، زبونى و ضعف و بى شخصيتى و بى ارادگى است و لازمه تقوا، قدرت اراده و شخصيت معنوى.
با توجه به اين كه گفتيم: تقوا باعث مىشود كه انسان در اصول معينى كه براى خود برگزيده محدود شود و از آنها تجاوز نكند و خصوصا با تعبيرات دين از تقوا (مانند حصار و حصن دانستن آن)، شايد برخى بپندارند كه تقوا دشمن آزادى است و زنجير و محدوديتى است براى بشر. به اين افراد بايد گفت: تقوا محدوديت نيست، مصونيت است. تقوا براى روح، مانند خانه براى زندگى و لباس براى تن؛ است خانه و لباس را محدود كننده آزادى بشرى نمىدانيم، بلكه آن را باعث مصونيت زندگى انسان از بلاها، سرما، گرما و... مىشماريم. تقوا نيز چنين است و حتى به فرموده اميرالمؤمنين على عليهالسلام نه تنها مانع آزادى نيست كه موجب آزادى است.
البته بايد توجه كرد، چنين نيست كه شخص متقى، معصوم گردد، بلكه انسان در عين اين كه در حمايت تقوا زندگى مىكند، بايد خود، حارس و حافظ آن باشد؛ مانند لباس كه ما را از سرما و گرما حفظ مىكند، ما نيز آن را از آلودگى، دزد و... حفظ مىكنيم؛ الا فصونوها و تصونوا بها.لذا بايد نسبت به خطراتى كه بنيان تقوا را متزلزل مىكند، توجه داشت. در دستورات دينى مىبينيم كه اگر چه تقوا ضامن جلوگيرى از بسيارى گناهان تلقى شده، اما نسبت به گناهانى كه تأثير و جاذبه قوىترى دارند، دستور پرهيز و حريم گرفتن آمده است؛ مثلا هيچگاه گفته نشده كه تنها بودن در اتاقى كه در آن شراب هست، حرام است؛ زيرا در اين جا، همان ايمان و تقوا، نگهدار و ضامن انسان است، ولى در مسأله جنسيت، به خاطر تحريك و قدرت شديدش اين ضمانت از تقوا برداشته شده و لذا گفتهاند: خلوت كردن و تنها بودن زن و مرد نامحرم، حرام است.
آثار تقوا
اكنون به ارزش و آثار تقوا بپردازيم؛ گذشته از آثار مسلمى كه تقوا در زندگى اخروى دارد و يگانه راه نجات از شقاوت ابدى است، در زندگى دنيوى نيز ارزش و آثار زيادى دارد، تا حدى كه حضرت على عليهالسلام تقوا را براى رفع همه دردها و ابتلائات بشرى مفيد مىداند؛ دواء داء قلوبكم و شفاء مرض اجسادكم و صلاح فساد صدوركم و طهور دنس انفسكم... ارزش يك چيز وقتى خوب معلوم مىشود كه چيز ديگرى جاى آن را نتواند بگيرد؛ فى المثل يكى از مشكلات امروزى بشر، مسأله كثرت قوانين و مقررات و تغيير و تبديلهاى پياپى آنهاست. البته در لزوم قوانين براى حفظ و كنترل جامعه مدنى شكى نداريم، ولى بايد دانست كه تنها با اين كار نمىتوان جامعه را اصلاح كرد.
قانون، فقط حد و مرز را تعيين مىكند، اما بايد نيرويى در خود مردم باشد كه اين حدود را محترم بشمارد و آن، تقواست؛ تا تقوايى نباشد، نمىتوان از احترام به قانون سخن گفت. به خاطر همين بى تقوايى است كه امروزه مفاسد اجتماعى و اخلاقى، رواج بيشتر و گستردهترى نسبت به گذشته پيدا كرده است.
تقوا براى سلامت جسمى انسان نيز مفيد است. البته تقوا، قرص و آمپول نيست، اما اگر تقوا نباشد، بيمارستان خوب، طبيب و پرستار خوب و... نخواهد بود علاوه بر اينها، آدم متقى چون به حق خود راضى است، چنين نيست كه دائما در اين فكر باشد كه كجا را ببرد و كجا را بخورد و...، لذا به انواع بيمارىها؛ مانند زخم روده و معده و سكته قلبى و... دچار نمىشود و افراط در شهوت و ديگر گناهان، او را ضعيف و ناتوان نمىسازد.
اثر ديگر تقوا، روشن بينى و بصيرت دل است كه اين اثر مهم، باعث باز شدن باب سير و سلوك و عرفان هم شده است. قرآن كريم مىفرمايد: ان تتقوا الله يجعل لكم فرقانا و نيز واتقوا الله و يعلمكم الله يا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مىفرمايند: جاهدوا انفسكم على اهوالكم، تحل قلوبكم الحكمة يا من اخلص لله اربعين صباحا، جرت ينابيع الحكمة من قلبه على لسانه گاه نيز اين تأثير تقوا به طور غير مستقيم بيان شده است؛ مثل تأثير هواپرستى و بى تقوايى در تيرگى دل و خاموشى نور عقل: عجب المرء بنفسه احد حساد عقله يا اكثر مصارع العقول تحت بروق المطامع
حال ببينيم چگونه تقوا در روشنبينى تأثير دارد؛ ابتدا ياد آور مىشويم كه قوه عاقله انسان، دو نوع محصول فكر و انديشه دارد كه از اساس با هم اختلاف دارند: انديشههاى نظرى و انديشههاى عملى؛ لذا حكمت را به دو بخش حكمت نظرى و حكمت عملى، تقسيم كردهاند؛ حكمت نظرى، درباره واقعيتها و هستها صحبت مىكند و مبناى علوم طبيعى و رياضى و فلسفه الهى است. اما حكمت عملى مبناى علوم عملى زندگى و اصول اخلاقى است و درباره تكليفها و بايدها سخن مىراند. راهى كه انسان در زندگى انتخاب مىكند، مربوط به چگونگى قضاوت عقل عملى است و اين كار كه در آثار دينى آمده، تقوا به عقل كمك مىكند، مربوط به عقل عملى است؛ يعنى انسان در اثر تقوا راهى كه بايد در زندگى پيش بگيرد، بهتر مىشناسد، نه اين كه با تقوا، علوم رياضى و طبيعى را بهتر مىفهمد.
حال ببينيم چگونه تقوا روشنگر عقل عملى است. همه مىدانيم كه اگر هوا و هوس، خشم، شهوت، خودپسندى و نظاير اينها بر وجود انسان حاكم گردند، حتى عقل و وجدان انسان را هم از كار مىاندازد و شخص، به جايى مىرسد كه به جاى پيروى از عقل، از هوا و هوس خود پيروى مىكند؛ مثلا عقل يك جوان، او را ملزم به تحصيل علم و تحمل زحمت مىكند، اما شهوت و عياشى، وى را به لذتهاى زودگذر مىخواند كه در صورت شدت گرفتن اينها، تأثير گذارى عقل، ضعيف مىشود. نقش ملكه تقوا اين است كه هوا و هوس را آرام كرده، تحت فرمان عقل در مىآورد؛ بنابراين تقوا دشمن دشمن عقل و در نتيجه، دوست و كمك كننده عقل است. پس مىبينيم كه واقعا تقوا به عقل انسان كمك مىكند و بصيرت مىدهد، اما اين كمك به صورت غير مستقيم است؛ يعنى جلو دشمن عقل را مىگيرد.
با توضيحات فوق، اين مطلب هم روشن مىشود كه چرا بعضى مىپندارند هوش، غير از عقل است؛ آنها ديدهاند عدهاى در مسائل علمى، بسيار زيركند، اما مصالح زندگى را نمىتوانند به خوبى تشخيص دهند؛ يعنى به قول آنها، غفلتشان زياد است ولى هوشى ندارند يا برعكس. اما حقيقت اين است كه عقل و هوش، دو چيز نيستند، منتهى افرادى با هوشى كه در مسائل علمى و مصالح زندگى ضعيفند، به خاطر طغيان دشمنان عقلشان (يعنى طغيان هوا و هوس)، اثر عقل عملى آنها ضعيف شده است و لذا راه علاج اينها، فقط تقواست.
خوب است در اين جا ياد آور شويم كه اگر چه تقوا در حوزه عقل نظرى، به شكل فوق، دخالتى ندارد، اما به شكل ديگرى در تحصيل معارف الهى موثر است. علم امروز، اين نظريه قدما را تاييد كرده كه حس اصيلى به نام حس الهامگيرى در انسانها هست كه مستقل از ساير قوا كار مىكند و البته قابل رشد و تربيت است. از نظر منطق دين، آن چه اين حس را رشد مىدهد، همين تقوا، طهارت، و مجاهدت اخلاقى و مبارزه با هواهاى نفسانى است.
اميرالمؤمنين على عليهالسلام مىفرمايد: قد احيى عقله، و امات نفسه حتى دق جليله، و لطف غليظه، و برق له لامع كثير البرق، فابان له الطريق، و سلك به السبيل، فتدافعته الابواب الى باب السلامة.
اثر ديگر تقوا و طهارت روح، در ناحيه عواطف و احساسات است. انسان تقوا كه خود را از پليديها و كارهاى زشت دور نگه دارد، احساساتى رقيقتر، لطيفتر و عالىتر از يك فرد غرق شده در شهوات و ماديات و فحشا خواهد داشت.
به نظر من علت اين كه ديگر شاعران در حد حافظ و سعدى يافت نمىشود كاهش رقت و لطافت روحى ناشى از بى توجهى به تقوا و معنويت در شاعران است. آدم پليد و آلوده هر قدر هم با هوش باشد، از درك لطايف معنوى و روحى عاجز است.
يكى ديگر از آثار تقوا اين است كه صاحبش را از مضايق و گرفتارىها نجات مىدهد و در كارش سهولت و آسانى ايجاد مىكند. خداوند، در قرآن كريم مىفرمايد:
و من يتق الله يجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لا يحتسب يا و من يتق الله يجعل له من امره يسرا... براى فهم چگونگى اين تأثير تقوا، به عنوان مقدمه بايد بگوييم، سختىها و تنگناهايى كه براى انسان واقع مىشود، دو گونه است: در بعضى موارد، اختيار و اراده انسان، هيچ دخالتى در سختىها ندارد؛ مانند غرق شدن كشتى به خاطر طوفان، خراب شدن خانه به خاطر زلزله و سيل و...، اما در بعضى موارد، اراده انسان در گرفتار شدن او در سختىها دخيل است. اين نوع سختيها همان گرفتارىهاى اخلاقى و اجتماعى است كه منشأ آنها خود انسان است. در مورد سختىهاى مورد اول، مانند طوفان و زلزله نمىتوان قاطعانه اظهار نظر كرد كه آيا بيان قرآن، شامل نجات از آنها هست يا نه. البته هيچ مانعى نيست كه در اين موارد، يك نوع ضمانت الهى نظير استجابت دعا در كار باشد و خداوند، افراد متقى را از اين امور نجات مىدهد. به هر حال اين نوع گرفتارىها فعلا مورد بحث نيست. ولى مسلما آيات قرآن، گرفتارىهاى دسته دوم را در بر مىگيرند.
اگر دقت كنيم، مىبينيم كه منشأ بيشتر گرفتارىهاى هر كس، خود اوست. به فرموده پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اعدى عدوك نفسك التى بين جنبيك، از اين نكته مىتوان فهميد كه سلاح تقوا تا چه اندازه در اين كه انسان را از فتنهها دور نگه دارد موثر است. انّ الذين اتقوا مسهم طائف من الشيطان تذكروا فاذا هم مبصرون.
تقوا به اين دليل كه آگاهى و بصيرت ايشان را زياد مىكند، باعث نجات آنها از گرفتارىها مىشود. گرفتاريها و شدائد در تاريكى غبار بر خاسته از گناهان پيدا مىشود و تقوا اين غبار را مىنشاند. از سوى ديگر، تقوا و خودنگهدارى سبب مىشود كه انسان نيروهاى ذخيره شده وجود خود را در راههاى لغو و حرام هدر ندهد و بديهى است كه آدم نيرومند، با اراده و با شخصيت، بهتر تصميم مىگيرد و بهتر مىتواند خود را نجات دهد.
در اواخر سوره يوسف عليهالسلام آمده است كه: انه من يتق و يصبر فان الله لا يضيع اجر المحسنين.
قرآن كريم نتيجه داستان يوسف را در اين جمله خلاصه كرده كه عاقبت، از آن تقواست و اين تقوا بود كه يوسف عليهالسلام را از آن همه مهلكهها و سختىها نجات داد و به اوج عزت رساند.
3. امر به معروف و نهى از منكر
امر به معروف و نهى از منكر يكى از اصول عملى اسلام است و در ميان علماى اسلامى، و خصوصا در كتابهاى فقهى زياد مورد بحث قرار گرفته است. معمولا كسانى كه در اين باره مطلب نوشتهاند، بحث خود را چند قسمت كردهاند:
اول، بيان آيات و احاديث از معصومين عليهم السلام در اين باب كه خيلى زياد و به (قول شهيد ثانى) كمرشكن، است دوم، بحثى در معناى معروف و منكر و تعريف آنها و احيانا به تبع آن، بحث حسن و قبح عقلى (براى شناخت معروف و منكر). سوم، واجب كفائى يا عينى بودن آن. چهارم شرايط وجوب آن، كه فقها معمولا چهار شرط ذكر مىكنند: علم و معرفت، احتمال اثر و نتيجه، مترتب نشدن مفسده و اصرار متخلف بر ادامه آن. پنجم: مراتب و درجات آن، كه در اخبار، به طور كلى، سه درجه قلب، زبان و دست براى آن ذكر شده و فقها اين مطلب را تفصيلى مىدهند كه نشانه تنفر قلبى، ابراز يك عمل يا عكس العمل منفى است، مثل ترك معيشت يا اظهار تاسف و ناراحتى با قيافه، در مرتبه زبان، ابتدا پند و نصيحت ملايم و بعد درشتى و خشونت، براى مرتبه عمل نيز درجاتى ذكر كردهاند و اغلب، جايى را كه منجر به قتل يا جراحت شود، مشروط به اجازه حاكم شرع مىدانند؛ زيرا اجازه دادن به عامه مردم در اين موارد، مستلزم هرج و مرج در اجتماع مىشود. فقها مسائل ديگرى هم در ذيل اين بحث مطرح كردهاند كه فعلا از آن صرف نظر مىكنيم. از اين خلاصه مطالبى كه گفتيم، معلوم مىشود كه بحثهاى مربوط به اين مطلب، چگونه مباحثى بوده است.
تاريخچه امر به معروف و نهى از منكر در اسلام در جامعه اسلامى: در حدود هزار سال پيش، تشكيلاتى به نام دائره حسبه يا احتساب، در جامعه اسلامى پديد آمد. اين دايره به عنوان امر به معروف و نهى از منكر تشكيل شده و پايه دينى داشته و از شوون حكومت اسلامى بوده است. محتسبين و مخصوصا آنان كه در راس دايره حسبه بودهاند، مىبايست، هم عالم مىبودند و هم متقى و هم امانتدار، و از اين رو يك نوع احترام دينى هم در ميان مردم داشتهاند.
محتسب؛ ناظر و مراقب اعمال مردم بوده كه مرتكب منكرات نشوند و مخصوصا شراب خواران را تحت نظر قرار مىدادند؛ لذا شاعران در اشعار خود در كنار مسأله مى و مىخوارگى، از جور محتسب بسيار ناليدهاند.
نكته جالب درباره اين دايره، وسعت نظرهاى اصلاحى مسلمين در گذشته است؛ آنها مسأله امر به معروف و نهى از منكر را به چند مسأله عبادى، محدود نكرده بلكه اين اصل را عملا ضامن همه اصلاحات اخلاقى و اجتماعى خود مىدانستند، تا آن جا كه علاوه بر مبارزه با تظاهر به فسق، حتى وظيفه شهردارىهاى امروزى (مانند بازرسى لبنيات فروشىها جهت رعايت بهداشت و...) و حتى بعضى كارها كه امروزه به كلى بر زمين مانده است، مانند نظارت بر امور مساجد و منابر؛ كه واعظى حديث دروغى نخواند و مردم را به بدعتى دعوت نكند و... هم بر عهده محتسب بود.
البته به دو نكته در اين زمينه بايد توجه كرد؛ اولا اگر چه دايره احتساب، يك دايره رسمى وابسته به حكومت بوده، ساير مردم هم وظيفه امر به معروف خود را تا آن جا كه بر عهده عموم است، مثل تذكر و موعظه و اعراض و... انجام مىدادهاند و آن را به عنوان يك وظيفه عمومى براى خود تلقى مىكردهاند.
ثانيا، هر چند اين دايره وابسته به حكومت خلفا بوده و بالطبع نمىتوانست صد در صد مقاصد شارع را تأمين كند؛ ولى در جاى خود، اقدام مفيدى در اين زمينه به نظر مىرسد.
انسان وقتى به توصيهها و بياناتى كه راجع به امر به معروف و نهى از منكر وارد شده رجوع مىكند و فائده چشمگيرى كه برايش مطرح كردهاند و بعد، عمل نشدن به اين واجب الهى را در جامعه مىبيند بسيار متاسف مىشود.
قرآن كريم مىفرمايد: و المومنون و المومنات اولياء بعض يامرونهم بالمعروف و ينهون عن المنكر و يقيمون الصلاة و يوتون الزكاة و يطيعون الله و رسوله اولئك سيرحمهم الله انّ الله عزيز حكيم.
اين آيه كريمه اشاره دارد كه لازمه ايمان حقيقى - نه تقليدى - رابطه و علاقه مؤمنان به سرنوشت يكديگر و لازمه اين محبت و علاقه، امر به معروف و نهى از منكر است. لازمه امر به معروف و نهى از منكر هم اين است كه بندگان، به وظيفه خود عمل كنند؛ از جمله، عبادت و خضوع نسبت به پروردگار (نماز) و همچنين كمك و دستگيرى از فقرا (زكات) و در يك كلام، لازمه اصل امر به معروف و نهى از منكر، اطاعت خدا و رسول و زنده شدن همه دستورات دينى مىباشد.
نتيجه همه اينها آن است كه رحمت خداوند كه كارهاى خود را با سنتهاى حكيمانه اجرا مىكند، شامل حال گردد.
از امام باقر عليهالسلام روايت شده است كه بها تقدم الفرائض و تامن المذاهب و تحل المطالب و ترد المظالم و تعمر الارض و ينتصف عن الاعداء و يستقيم الامر.
امروز اگر چه به هيچ شكل، چنان قدرتى براى اقامه اين اصل نيست، اما آن چه بيشتر جاى تاسف است، اين كه فكر اين مسأله هم به كلى از ذهن مسلمين خارج شده و آن چه در گذشته به عنوان امور اجتماعى دينى مطرح بود، امروزه اساسا جزء امور دينى شمرده نمىشود. مظاهرى هم كه در اين اواخر به نام امر به معروف و نهى از منكر در زندگى اجتماعى ما پيدا شده، چنان است كه بايد گفت: اگر امر به معروف و نهى از منكر، همين است، بهتر كه متروك بماند.
اما چرا اين اصل متروك شده؟ به نظر من، سبب آن بيشتر خود ما بودهايم؛ مثلا اولين شرط عمل به اين اصل، داشتن حسن نيت و اخلاص است و ما فقط در مورد منكراتى كه علنى است و به آنها تجاهر مىشود حق اعتراض داريم؛ اما در گذشته نزديك، يك عده مردم ماجراجو كه مىخواستند خود را با ديگران صاف كنند، چند صباحى در گوشه مدرسهاى زندگى كرده عبا و عمامهاى تهيه مىكردند و سپس با دستاويز قرار دادن اين اصل مقدس، چه حرفها و جنايتها و منكرات شنيعى كه انجام نمىدادند.
نكته ديگر، اين كه متاسفانه امروز در جاى اين اصل فقط به دو چيز توجه داريم: پند و بند، اول پند مىدهيم، اگر اثر نكرد، به زدن و بستن متوسل مىشويم. البته شكى نيست كه نصيحت و اعمال زور، دو وسيله براى اين كارند؛ اما نه وسيلههاى منحصر به فرد و مىتوان از راه حلهاى ديگر؛ مانند تشويق يا برنامه ريزىهاى صحيح ديگر براى رفع تدريجى عيوب و مشكلات اجتماعى كه تأثير بيشترى هم دارد استفاده كرد.
در اخبار و روايات، سه مرحله براى اين قبيل امر و نهىها، ذكر شده است: قلب و زبان و يد؛ ما معمولا از مرحله قلب، به جاى حسن نيت، اخلاص و علاقه به سرنوشت مسلمين، در ذهن خود، جوش و خروشهاى بيجا تصور مىكنيم باز مرحله زبان، به جاى بيانهاى روشن كننده، موعظهها و پندهاى تحكمآميز مىفهميم و از مرحله يد و عمل، به جاى تدبير و تبليغ عملى، تنها اعمال زور را! در مجموع براى گفتن و نوشتن و خلاصه براى زبان و مظاهر آن بيش از اندازه اهميت قائليم و همه كارها را از گوش و زبان مىخواهيم؛ در حالى كه تأكيد اسلام بر وجود الگوى عملى در اخلاق، بسيار بيشتر از تأكيد بر نصايح لفظى است: كونوا دعاة الناس بغير السنتكم.
مطلب ديگر اين است كه گذشته از اين كه بايد در اين مسأله، عمل را هم دخالت دهيم، بايد به اين نكته هم توجه داشته باشيم كه عمل فردى؛ خصوصا در دنياى امروز، چندان مفيد نيست و همكارى و همفكرى و مشاركت لازم است: يا ايها الذين آمنوا اصبروا و صابروا و رابطوا. نكته بسيار مهم ديگر اين كه منطق را دخالت نمىدهيم؛ يعنى در اين كار بايد تدابير عملى انديشيد و ديد چه طرز عملى، مردم را به فلان كار نيك تشويق مىكند يا از فلان كار زشت باز مىدارد. عكسالعمل ما عموما به جاى تدبير و انديشيدن، اكتفا كردن به پند و اندرز و موعظه و ملامت بوده، هيچ گاه به فكر چارهجويى برنيامدهايم؛ زيرا اصلا توجه نداشتهايم كه امر به معروف و نهى از منكر، تعبدى محض نيست و يكى از شرايط آن احتمال تأثير است؛ يعنى احتمال بدهى كه با سخن يا عملت، واقعا مصلحت تشريع اين حكم، بر آورده مىشود.
در مورد بسيارى از عبادات كه تعبدى محض هستند (چون نماز و روزه و...)، احتمال تأثير را شرط نكردهاند، اما در امر به معروف، شارع، كارها را به عهده عقل و منطق گذاشته است، به قول صاحب جواهر، يگانه چيزى كه بايد در نظر گرفت اين است كه به چه شكل و با چه كيفيت و وسيلهاى، به هدف نزديك مىشويم.
خلاصه اين كه اگر بخواهيم اين اصل را احيا كنيم، بايد مكتب و روشى عملى (نه صرفا زبانى) و در عين حال اجتماعى (نه انفرادى) و منطبق بر اصول روانشناسى و جامعهشناسى بياوريم.
راستى، چرا ما مسلمين از هر طبقهاى شخصيتهاى مبرز داشتهايم: ادباى بزرگ، حكما، فقها، شعرا، نويسندگان و... اما مصلح در جامعههاى ما بسيار كم بوده است؟! در حالى كه وجود اصل امر به معروف و نهى از منكر در اسلام مىبايد مصلحين زيادى به وجود آورده باشد، مخصوصا كه پيشوايان ما مثل اميرالمؤمنين و امام حسين عليهماالسلام افتخار مىكردند كه خود را مصلح بنامند.