امام نهم
محمد جواد(ع)
زندگانى امام محمد جواد(ع)ادامه راه خط پدرش،امام رضا(ع)بود.
مامون به امام جواد علاقه داشت و كوشش ميكرد و نقشه طرح ميكرد كه
دلامام(ع)را بدست آورد و او را بدار الخلافه نزديك كند.مامون توطئهخود را
براى از ميان بردن جنبش و حركت تشيع در چهار چوب خلافتعباسيان همچنان
ادامه ميداد و هدف او از اين كار آن بود كه بين امام وپايگاههاى مردمى او
فاصله ايجاد كند و امام را از مردم خويش دور سازد.
او ميخواست بطريقى اين نقشه را اجرا كند كه مردم تحريك نشوند،بخصوصكه
او(ع)با كمال عزت و تكريم در كاخهاى مامون و ساختمانهاى مجلل اوزندگانى
ميكرد.اما محافظان كاخ همه حركات و سكنات امام(ع)را با دقتتمام زير نظر
ميداشتند.
بنابر همان نقشه قديمى،مامون در برابر همه مردم در جامه دوستدار ومخلص
امام ظاهر شد و«ام فضل»دختر خود را به عقد ازدواج او در آورد تااز تاييد
امام برخوردار باشد.لذا به او اصرار كرد كه در همانجا زندگانىكند.اما
امام(ع)اصرار ورزيد كه بمدينه بازگردد تا نقشه مامون را در كسب تاييد امام
براى پايدارى خلافتى كه غصب كرده بود،نقش بر آب سازد.زيراوقتى امام(ع)خلافت
او را تاييد نميكرد،اين شبهه در دل مردم ايجاد ميشدكه حكومت او مشروعيتى
ندارد.و از طرف ديگر،امام(ع)امامتخود رااثبات مىكرد و جدا بودن طرح و
برنامه خود را از طرح و برنامه حكومتروز آشكار مىساخت.
اما اگر امام(ع)مىپذيرفت كه با مامون و در دربار او زندگانى كند،مساله
به اين طريق تلقى مىشد كه اين دو خط مشى در يكديگر ادغام شده استو اين
امر در نظر مردم چنين نتيجه ميداد كه هيچ تناقض و اختلافى بين ايندواز جهت
معالم و مسائل فكرى و عقيدتى خاص كه مميز نظريه امام بود،وجود ندارد.
امام جواد(ع)خط پدر بزرگوار را ادامه داد و از لحاظ برنامه ريزىفكرى و
آگاهى عقيدتى، فقيهان را از بغداد و شهرهاى ديگر پيرامون خود،درمدينه فراهم
آورد تا با او مناظره كنند و ازو بپرسند و از راهنمائىهاى اومستفيض گردند.
«هنگامى كه فصل حج فرا رسيد،فقيهان بغداد و شهرهاى ديگر و
دانشمندانبلاد كه هشتاد تن بودند،به حج رفتند و سپس به سوى مدينه روى
آوردندتا ابا جعفر را ديدار كنند.» (1)
امام جواد(ع)براى گستردن پايگاههاى مردمى خويش بوظايف ومسئوليتهاى خود
در امر جهاد دست زد.اين امر به گوش«معتصم»رسيد و اورا جبرا به بغداد فرا
خواند تا به قتل برساند و زندگانى شريف آن امام(ع)
را با خوراندن زهر به آن طريق به پايان رساند.ابن بابويه
گويد:«معتصمامام(ع)را مسموم گردانيد.» (2) زيرا امام(ع)براى
حكومتخطرى محسوب ميشد و مواضع انحراف و موارد دورى حكومت را از اسلام براى
مردم افشاءميكرد.نه تنها براى دستگاه خلافت اين خطر را داشت كه منزلت و
برتريهاىفكرى او را با توجه به كمى سن و سال او همه ميدانستند،بلكه
امام،فقهاو قضات را براى مناظره و مبارزه علمى مىطلبيد و بسيار متحرك بود
و امورفكرى و عقيدتى مردم را بر عهده داشت(در يك مجلس سى هزار مساله
ازوپرسيدند و او به همه آنها پاسخ داد و در آنوقت نه سال داشت.)
مفيد گويد:«مامون امام جواد(ع)را دوست ميداشت.زيرا با وجودكمى سن،شخصى
فاضل بود و به درجه والا از علم رسيده بود و در ادب وحكمت و كمال عقل،مقامى
داشت كه هيچيك از مشايخ زمان،با او برابرىنمىتوانست كرد».
طبرى در اعلام الورى گويد:او(ع)در زمان خود با وجود اندك بودنسن و
سال،به پايهاى از فضل و علم و حكمت و ادب رسيده بود كه هيچيكاز اهل فضل
به آن پايه نرسيده بود.» (3)
سخن خويش را در باب روش و برنامه امام جواد(ع)بهمين اندازهمختصر به
پايان مىرسانيم زيرا نقش او همانند نقش پدرش امام رضا(ع)بود.
سخنها و پرسشهاى بيشمار،پيرامون وى گفته شده است و درباره پديده
مرجعيتو رهبرى او در حاليكه بيش از هشتسال نداشتسخن بسيار است.
امام(ع)و خردسالى او
صغر سن امام(ع)از پديدههاى اعجاز آميز اوست كه در حكام آنزمان اثرى
فوق العاده گذاشته بود.همه مآخذ تاريخى متفق القولند كه وقتىپدر مكرم امام
جواد(ع)در گذشت عمر امام هشتسال يا هفتسال و چهار ماه بود (4)
.در حقيقت هنگاميكه پس از پدر عهده دار امامت گرديد،در سنكودكى بود.
اين معنى نخستين بار در زندگانى پيشوايان اهل بيت(ع)در شخصامام
جواد(ع)مصداق پيدا كرد و براى حكام منحرف،مايه حيرت و براىحقيقت امتداد خط
امامت و مرجعيت امامان اهل بيت(ع)كه امام جواد(ع) نماينده و جانشين آنان
بود،سندى حتمى و معجز آسا به شمار مىرفت.
اگر به حساب احتمالات تكيه زنيم،مىبينيم كه تنها صغر سن امام(ع)كافى
است كه حقيقت امامت وى را بپذيريم و قبول كنيم كه او(ع)ادامهدهنده خط
امامت بوده است و الا چگونه مىتوان در دست گرفتن رهبرى شيعهرا از طرف او
در همه زمينههاى نظرى و عملى تفسير كنيم؟
شايد اين معنى از ذهن بگذرد و بگويند،بسا كه براى شيعيان،امامتو رهبرى
اين نوجوان از اهل بيت،با وضوح كشف و معلوم نشده باشد وبسا كه ادعائى ديگر
نيز بر اين فرضيه ضميمه كنند همچنان كه احمد امين گويد:
«امامان از چشمها پنهان ميشدند و به دعوت پنهانى اكتفا ميكردند تا
محبتو گرايش مردم نسبت به آنان باقى بماند (5) ».
ما اين فرضيه را رد ميكنيم و ميگوئيم:رهبرى امام جواد(ع)،رهبرىآشكار و
علنى در برابر همه تودههاى مردم بود و هرگز رهبرى امامان چنيننبود كه
پيرامونشان را پاسبانان محافظ، و نيروى ارتش و ابهت و جاه و جلالپادشاهان
فرا گرفته باشد بطوريكه رهبر،دعوت را از توده مردم كه به آنانمعتقد بودند
و به رهبرى آنان حركت مىكردند،پنهان سازد بلكه رهبرىامام(ع)،رهبرى سرى از
قبيل صوفيان و فاطميان نبود كه ميانشان فاصلهايجاد كند و بين رهبرى و
پايگاه مردمى او جدائى افكند.
امام اهل بيت(ع)،دعوت خود را تا حدى آشكار انجام ميداد،وپايگاههاى مردمى
طرفدار و مؤمن به رهبرى و امامتش بطور مستقيم در مسائلدينى و قضاياى
اجتماعى و اخلاقى با شخص امام تماس و هماهنگى حاصلميكردند.
وقتى مامون،امام(ع)را به بغداد يا مركز خلافت آورد،امام(ع)
پاى فشرد تا به مدينه باز گردد.مامون با اين درخواست موافقت كرد و
آنحضرت بيشتر عمر شريف را در مدينه گذرانيد.
امام جواد(ع)در صحنه اجتماعى با نشاط و فعاليت،حركت ميكردو نزد همه
مسلمانان شناخته شده بود.منجمله نزد شيعيان كه به رهبرى وامامت او(ع)ايمان
داشتند.
«اين مساله كه معتصم از فعاليتها و كوششهاى او برآشفته و در رنجبود
حقيقت داشت و از اينروى وى را به بغداد خواست و هنگاميكه ابو جعفر(ع)
وارد عراق گرديد،معتصم و جعفر پسر مامون،پيوسته توطئه مىچيدند وبراى
قتل آن بزرگوار حيله مىانديشيدند».
مفيد گويد:«دو شب به ماه محرم سال 220 مانده وارد بغداد شد و درذيقعده
همان سال در آنجا وفات كرد».
در روضة الواعظين آمده است كه«در بغداد با زهر بقتل رسيد (6)
».
بر اساس اين مسلميات،فرضيهاى كه ميگويد:رهبرى امام جواد(ع)دربرابر
مسلمانان عموما، و در برابر شيعيان خصوصا،رهبرى آشكار نبودهاست،باطل
است.اين سخن خلاف طبيعت علاقه و همبستگى بين اهل بيتو پايگاههاى مردمى
آنانست.بخصوص كه مامون نورافكنها را متوجهامامت و علم حضرت امام
جواد(ع)كرد و او را در معرض آزمايش قرار داد تا در محظور قرار گيرد و مردم
را از پيرامون او بپراكند.دانشمندان بزرگ رادعوت كرد و بين آنان و
امام(ع)در برابر عباسيان،مجالسى منعقد نمود.
اما برترى علمى و فكرى امام(ع)با كمى سن و سال آشكار گرديد.
مامون از«يحيى بن اكثم»كه در آن روزگار از بزرگان و متفكران بودخواست
كه براى پرسش از امام،مسالهاى طرح كند تا امام را ناتوان سازدو از پاسخ
گفتن به آن درماند.يحين بن اكثم از امام پرسيد:«فدايت گردمآيا رخصت ميدهى
سؤالى كنم؟».
ابو جعفر گفت:«آنچه ميخواهى بپرس».
يحيى گفت:درباره كسيكه در احرام باشد و شكارى را بكشد چه نظردارى؟
امام(ع)فرمود:آيا وقتى صيد را كشت در«حل»بود يا«حرم»و آياآن مجرم به
اين كار آگاه بود يا جاهل؟به عمد آنرا كشتيا به سهو؟آزادبود يا بنده؟صغير
بود يا كبير؟آغاز كننده به قتل بود يا در مقام دفاع بود؟
آن شكار آيا از پرندگان بود يا نه؟از شكارهاى كوچك بود يا بزرگ؟درآنچه
كرد پافشارى داشت و يا پشيمان شده بود؟قتل در شب روى داد يا درروز؟آيا براى
عمره محرم شده بود يا براى حج؟
يحيى بن اكثم شگفت زده بر جاى ماند و در چهرهاش ناتوانى ديده
ميشدچندانكه اهل مجلس همه بدان پى بردند (7) .
درين مورد،فرضيهها و اقوال ديگر وجود دارد و ما آنها را متواليامورد
بحث قرار ميدهيم:
فرضيه نخست كه ميگويد:سطح علمى و فكرى طايفه شيعه در آن هنگامدر
پايهاى بود كه امكان داشت ازين موضوع غفلت كنند يا به بيان ديگر سطح فكرى
و عقلى و روانى شيعه چندان بود كه آنان را به اين معنى كشانيد كهامامت
كودكى را تصديق كنند و به آن ايمان آورند...حال آنكه او حقاامام نبود.
اين فرضيه قابل قبول نيست و واقعيات تاريخى آنرا تكذيب ميكند.
زيرا سطح علمى و فقهى اين طايفه در حدى بود كه از طرف همه مكاتب
وحوزههاى فكرى رقيب،مورد تحسين و بزرگداشت و تقدير بودند.مكتبفكرى عظيمى
كه حاصل كوشش امامان باقر و صادق(ع)بود،بزرگترين حوزهفكرى و علمى اسلام
بود كه در آن روزگار جهان اسلام بخود ديده بود و آنجادو نسل پياپى از
شاگردان حضرت امام صادق(ع)و حضرت امام كاظم(ع)
فعاليت داشتند و آندو در ميدان فقه و تفسير و كلام و حديث،و در همه
جوانبو اركان معرفت اسلامى در راس طايفه شيعه قرار داشتند.
در پرتو اين حقيقت،هرگز نمىتوان فرض كرد كه سطح فكرى و علمىاين طايفه
به پايهاى باشد كه از چنين موضوع مهم و بزرگى غفلت كرده باشند.
چگونه افراد يك طايفه كه در ميانشان چنين مكتبى وجود داشت و قطب
پيشرفتفكر اسلامى به شمار ميرفت ازين موضوع غفلت كردهاند و به وهم يا از
سرغفلت،امامت را در كودكى مجسم ديدهاند كه از روى واقع و حق،امام
نبودهاست.بخصوص چنانكه گفتيم، مامتحضرت امام جواد(ع)بر رهبرى اوبر
پايگاههاى مردمى و رهبرى آشكار بر همه مسلمانان استوار بود و هر فردعامى
مىتوانست با آن برخورد كند و صدق آنرا بيازمايد. بخصوص طايفهشيعه كه در
جهان اسلام،بزرگترين مدرسه فكرى و عظيمترين آن بطور كلى درميان آنان تحقق
يافته بود و حوزه علمى آن تا كوفه و مدينه نيز امتداد داشت.
مدارس مزبور و مراكز فكرى،با امام(ع)رابطه داشتند و ازو فتوىميخواستند
و مسايل خود را مىپرسيدند و حقوق و اموال را از هر سوى نزداو
ميفرستادند.پس چگونه امكان داشت كه با آن عقل و شعور شكوفا،يا با بودن
مدرسهاى مانند آن حوزه بزرگ،از حقيقت كودكى كه امام نبود،غافل بمانند؟
فرضيه دوم:گروه شيعه در طول تاريخ خود تصويرى صحيح و واضحاز مفهوم
معناى امامت و امام نداشت.بلكه چنين مىپنداشت كه امام فقطرقمى در تسلسل
نسبى و وراثتى است.بنابر اين امامت و شرايط لازمه را براىامامت نميدانست
چيست.
مىگوئيم اين فرضيه نيز مردود است.چه،اساسا تشيع و امامت بر پايهمفهوم
عميق الهى استوار است و آن بديهى ترين و روشنترين مفهوم تشيع است.
امام از نظر مفهوم عام شيعى،آن انسان بىهمتا در علم و معرفت و گفتار
وكردار و اخلاق است.اين مفهوم در دستاوردها و ابعادش،نزد شيعيان
آشكاراست.هزاران نص،از روزگار امام على(ع)تا عهد امام رضا(ع)پيامىاست كه
اين مفهوم را معلوم كرده تا آنجا كه همه تفصيلات و توضيحات وخصوصيات تشيع
در ذهن شيعيان،بسيار واضح و آشكارا نقش بسته است.
روايتى درين مضمون ميگويد:«پس از وفات امام رضا(ع)واردمدينه شديم و
پرسيديم،بعد از امام رضا(ع)،خليفه كيست؟گفتند خليفه درروستائى نزديك مدينه
است.به سوى آن روستا براه افتادم تا به آنجا رسيدم.
خانه امام موسى بن جعفر(ع)در آنجا كه به ارث به امام جواد(ع)رسيده
بود،مملو از مردم بود.يكى از برادران رضا(ع)را ديدم كه بر بالاى مجلس
نشستهبود و شنيدم كه مردم او را-اى برادر رضا(ع)-خطاب ميكردند.يعنى اوپسر
امام نيست زيرا از امامان(ع)شنيده بودند كه امامت پس از حسن و حسين(ع)در دو
برادر جمع نميشود (8) .
ازين حديث چنين نتيجه ميگيريم كه نزد شيعيان،همه تفصيلها و خصوصيات
تشيع و مفاهيم آن،واضح و روشن بود.اين مساله ادعاى صاحبان اين فرضيهرا
تكذيب ميكند.
فرض سوم و آخر:اين معنى،فداكارى و پافشارى در غرور و باطل ازطرف شيعه و
دوستداران آن بوده است.
ميگوئيم اين دعوى هم باطل است.نه فقط از نظر ايمان ما به تقواىشيعيان و
قداست آنان، كه واقعيت اخلاص اين طايفه ترديد ناپذير است.هماناكه از خلال
اين شرايط موضوعى كه طايفه ستمكش شيعه را احاطه كرده است،يك روز هم در
سراسر ايامشان و در طول زندگى، راه به بزرگى و قدرت وثروت نداشتهاند.بلكه
شيعيان در سراسر تاريخ،گرفتار شكنجه و عذاب ومحروميت و زندان و ويرانى
بودهاند.بلكه تشيع راهى بوده است كه انسان درهر گام آن با بيم و مراقبت
دائمى روبرو بوده است.
امام باقر(ع)در باب اين محنتها و بلايا كه بر شيعه نازل ميشد فرمود:
شيعيان ما در همه شهرها كشته ميشوند و با تهمت،دست و پايشان را
قطعميكنند و هر كس از محبت ما ياد كند يا به سوى ما آيد،به زندان افكنده
ميشودو اموالش را به يغما مىبرند و خانهاش را درهم ميكوبند.»
فداكارى و از خود گذشتگى و پافشارى بر باطل هرگز انگيزه ياراه طمعمادى
و دنيوى نبوده است.
چرا پس از اينهمه از خود گذشتگى و فداكارى و پافشارى از طرفعلى،طايفه
شيعه يعنى مردمى دانا و روشنفكر براى امامتى باطل و دروغينو با توجه به
اين كه اين از خود گذشتگى، انواع و اقسام ناراحتى و محروميتو عذاب و صدمه
را براى آنان در بر دارد،در پى موهوم روند؟ لذا نمىتواناز خود گذشتگى
شيعه را در مورد امامت،جز اعتقاد حقيقى به امامت وآگاهى عميق از شرايط تحقق
امامت چيزى ديگر دانست.
اينجاست كه بايد گفت،هيچيك از اين فرضيهها را نمىتوان پذيرفت و كسيكه
به حقيقت تاريخ اين طايفه و شرايط و اوضاع موضوعى آن آگاه باشد،بخصوص به
شرايط و اوضاعى كه پيرامون امام جواد(ع)بود،هرگز اينپندارها را نميپذيرد.
پس از عرضه داشتن اين فرضيات و مردود شناختن آن،فقط يك فرضباقى ماند كه
با واقعيت تطبيق ميكند و آن اين است كه امام جواد(ع)،حقاامام است (9)