بررسى پيشوايان
مقدمه
تاريخ دانان،زندگينامه امامان(ع)را از دو نظرگاه بررسى كردهاند:
نظرگاه نخست
پيشوايان يا امامان اهل بيت(ع)را در فهرست رهبران سياسى به
شمارآوردهاند.يعنى در شمار رهبرانى كه سياست را براى خويشتن حرفه و
شغلىدانسته تا مطالب و مطامع شخصى و حزبى و قومى خود را صورت تحقق بخشند.
اين تاريخ دانان رسالتى را كه زندگانى پيشوايان(ع)بر آن استوار بوده
استناديده مىگيرند.از اين روى،اين دسته از مورخان عادت كردهاند
كهفعاليتهاى اجتماعى و سياسى و فكرى پيشوايان را كه با
توانائى،مسئوليتسنگين آن را خود انجام دادهاند و مطالعه حالات متفاوت هر
يك از حيث توانائىو علو همت و ضعف و قوت يا صفات ديگر كه شخصيت هر پيشوائى
منوط به آناست،با ديگر رهبران سياسى ملتها در يك تراز قرار داده و در يك
سطحمطالعه كنند.
بطور مثال،در مورد امام على(ع)مىگويند:«فرازهاى رهبرى سياسى يعنىدور
انديشى و بينش سياسى و تجربه را فاقد بوده است (1) .اما معاويه
از نظرآنان«از تجربه و زيركى سياسى و دور انديشى،سهمى وافر داشته است.
اينان موضع امام حسن را نسبت به معاويه و صلح بين آنان را از
نشانههاىناتوانى شخصيت او يا نداشتن تجربه را از مسائل مهم زندگانى او
مىدانند (2)
حالى كه در عرف اينان،حسين(ع)داراى شخصيتى شمرده مىشود كه نشاناز
صلابت و علو همت دارد.در آينده نزديك ما همه مواضع رسالتى را كهپيشوايان
اهل بيت داشتهاند و در برابر حوادث ايستادگى كردهاند بيانخواهيم كرد و
روش آنها را در زندگى سياسى و پيروزىها و اضطرابهاىگوناگون سياسى كه
طبيعتا از جهت ناكامىهاى اجتماعى و سياسى در هر فردديگرى غير آنها نيز
قابل مطالعه و بررسى است،باز خواهيم نمود.
نظرگاه دوم
برخى از مطالعه زندگانى پيشوايان(ع)به عنصر تجربه تكيه مىكنند.اگر
چهاين نظرگاه در مطالعه و بررسى«تاريخ خط امامت»براى مطالعه زندگانىهر
يك از پيشوايان به صورت مستقل،ضرورى است و غالبا برنامه هر يك ازحيث صحت و
كوتاهى ممتاز است.اما زندگانى پيشوايان به اين ترتيبطورى نمودار مىگردد
كه گوئى روش هر يك با آن ديگرى متباين و متناقضبوده است.
امام حسن(ع)با معاويه صلح كرد و امام حسين(ع)در برابر حكومت اموىدست به
قيام زد و امام سجاد(ع)به دعا بسنده فرمود و به كارى ديگر دستنزد و در آن
ميان،زندگى امام باقر(ع) در حديث و فقه مقصور گرديد..
اگر اهميت راه پيشوايان سابق،در جدا بودن پيشوايان از خط رسالت آنانكه
لازمه كارشان بود و به آن التزام داشتند تجلى مىكند،اهميت راه متاخريناز
آنها در عدم تصدى براى حصول عامل مشتركى كه بين روشهاى پيشوايانو كوشش
آنها از جهت تمركز به منزله واحدى است كه اجزاى آن واحد،رابطه بين امت و
روش امامان را يكنواخت و هماهنگ ميسازد و كوشش آنانرا از آغاز تا پايان به
منزله يك واحد منحصر تشكيل مىدهد كه اجزاى آنبا يكديگر متحدند و هر جزء
آن واحد،پيرامون اجزاء ديگر مىگردد و آن راتكميل مىكند.
به عبارت ديگر،اگر اهميت و جلالت راه سابق در جدا بودن پيشوايان ازخط
رسالتى آنان كه بدان التزام داشتند جلوه ميكند،اهميت جلالت راه حقآنان در
عدم تصدى نمودار مىگردد تا عامل مشتركى كه بين روشهاى پيشوايانو مساعى
آنان از حيث بروز و ايجاد وحدت كرده است آشكار شود و نشاندهد كه اسلوبهاى
گوناگون آنان به منزله واحدى است كه اجزاى آن بايكديگر مرتبط و هر جزء مكمل
جزء ديگر است.
لذا ما براى اينكه وظايف پيشوايان(ع)را در حيات اسلامى درك كنيم وببينيم
تا كدام عامل مشترك،كوشش آنان را در كار اجتماعى وحدت بخشيدهاست،بايد چند
قضيه را كه با يكديگر بستگى كامل دارد و در مسير اجتماعىاسلام به خط
پيشوايان متصل مىگردد دريابيم و آن عبارت است از:
-وظيفه پيشوايان در تاريخ اسلامى
-خط اسلامى كه در عمل اجتماعى ضرورت داشته است.
-رابطه خط اسلامى مزبور با نهضت اصلاحى كه نزد پيشوايان موجبدگرگونى
اجتماعى گرديد.
وظيفه پيشوايان در تاريخ اسلامى
ترديد نيست كه رسول اكرم(ص)وقتى به جوار پروردگار تعالى رخت بركشيدكه
هنوز تمامى مسائل نظرى و عملى اسلام در رابطه با يكديگر ملحوظ ومورد توجه و
تدقيق مستوفى قرار نگرفته بود.
در سطح نظرى،رسول اكرم براى امت اسلامى جز خطوطى را كه شريعتو قانون
اسلام معلوم كرده بود سنتى نگذاشت.مضاف بر آنكه فقط برخى ازتفصيلات فقهى را
در مورد پارهاى از مسائل بيان فرمود كه براى انسان مسلمان،چه فردى و چه
اجتماعى،آن مسائل حياتى بود (3) .
اما در سطح عملى،دعوت انقلابى كه رسول خدا براى دگرگونسازى اجتماعاز
حيث فكر و عمل به آن دست زد و مىخواست به حسب افكار و مفاهيمو روش
كار،انسانى مسئول ايجاد كند،در زمان حيات ايشان،حتى درسطح مركز رسالت
اسلامى يعنى مدينه منوره نيز به كمال مطلوب نرسيده بودچه رسد به ساير
اقليمهاى دولت اسلامى.و اين مساله هم از مجموع خطاهاو امورى كه تعمدا جنبه
منفى مىگرفت و هم از رفتار عدهاى از صحابه نمودارميگرديد و هم از طرف
عامه مردم به نحو واضح پديدار ميشد،مبرهن گرديد.
هنوز ربع قرن از ظهور اسلام و شروع خلافتهاى چهارگانه و
نضجحكومتاسلامى بدست مهاجرين و انصار نگذشته بود كه ضربات سهمگينى از سوى
هماندشمنان ديرين اسلام به آن وارد شد.اين ضربات البته از داخل
همينحكومتها و در ميان همين جامعه وارد ميشد و داعيان آن توانستند در
جوامعاسلامى نفوذ نمايند و رهبرى ناآگاه را غافل كنند،آنگاه با كمال
بيشرمىو با نهايت فشار جنان رهبرئى ايجاد كردند كه امت و نسل آگاه و مشتاق
را ازتوجه به شخصيت و رهبرى تنزل داده و پيشوائى را ملك موروثى كه
صفاتبلند و كرامات انسانى را به بازى ميگرفت تبديل كردند و حدود را معطل
گذاشتندو احكام را توقيف كردند و جلوى اجراى آن را گرفتند.ناگهان خلافت
امرىشد كه بازيچه كودكان بنى اميه گرديد (4) .
امر مسلم اين است كه مدت زندگانى رسول اكرم(ص)در محيط اجتماعىمدينه
زمانى كوتاه بود و آن مدت كافى نبود كه عمل دگرگونسازى را در آناجتماع
صورت تحقق بخشد و به اين دليل،اسلام از آغاز كار،موضعى گرفتكه براى تضمين
سلامتخط سير و حركت تاريخى اسلامى،موضعى مثبتبود و براى صحت بناى امت
اسلامى و ژرف گردانيدن آگاهى امت و گشودندريچه مطالب نهانى رسالت الهى به
روى او،نقطه وصول محسوب ميگرديد.
اگر رهبرى فكرى و سياسى را به اشخاصى واگذار نميكردند كه راه و روشرسول
اكرم را ادامه ندهند و نيز اگر ادامه وظايفى كه رسول اكرم به آنقيام
فرموده بود،نبود اين امر بصورت طبيعى صورت نمىگرفت!.
زمان داراى ارزشها و صلاحيتى بودند كه توانستند حركت تغيير دهندهاى
راكه رسول اكرم در سطح عملى در ميان امت آغاز فرمود،صورت تحقق بخشند.
بالجمله داراى لياقتى بودند كه امكان آن يافتند كه حركت دگرگون
كنندهاىرا كه رسول اكرم در سطح عملى در ميان امتشروع كرده بود،ادامه
دهندو احكام تفصيلى اسلام را در مورد حوادث نو پيدا،كه در راه امت
پيشمىآمد،در سطح عقلى و قانونى بيان كنند.
از خلال اين آگاهى،خط امامت در اسلام بوجود آمد تا پيشوايان(ع)ازگذرگاه
آن بر پاى خيزند و نقش طبيعى خود را براى هدايتحركت تاريخىاسلام به سوى
دگرگونسازى اجتماعى و زير و رو كردن آن در دنياى مردمانجام دهند.
مطلبى كه در اينجا اشاره بدان شايسته است اين است كه خط امامت از
خلالضرورت تاريخى به منزله امتداد خط طبيعى مكتب رسالت است كه براى
حمايتاز اسلام گريزى از آن نبوده است.اين خط تشريعى داراى ابعادى است
كهمرز آنرا شريعت اسلام مشخص كرده است و آن را از گذرگاه دو موضع دربرابر
رسول اكرم طرح نموده است:
اول:روش عملى،و آن درين مطلب شكل گرفت كه رسول اكرم(ص)امامعلى را از
كودكى به فرزندى پذيرفت و او را چنان برآورد و تربيت كرد كه پساز رحلت
رسول اكرم براى در دست گرفتن زمام پيشوائى فكرى و سياسى امتصلاحيت داشته
باشد-چنانكه كتابهاى معتبر سيره اين نكته را منعكس كردهاندكه نبى اكرم،على
را به بسيارى از مفاهيم دعوت و حقايق آن مخصوصگردانيد و هر چه امام از او
مىپرسيد وى را به آن آگاه مىفرمود.
ساعتهاى دراز در شب و روز با او خلوت ميكرد و چشم او را تا آخرين روز
حياتشريف خود به مفاهيم رسالت و دشواريهاى راه و برنامههاى عمل مىگشود.
حاكم در«مستدرك»از ابو اسحاق نقل ميكند كه از قثم بن عباس پرسيدمعلى
چگونه از پيامبر ارث برد.او گفت:پيش از همه ما به رسول گرامىپيوست و بيش
از همه ما به او نزديك بود.
نسائى از امام(ع)نقل ميكند كه فرمود:«كنت اذا سالت رسول الله عطيتو اذا
سكت ابتدانى». يعنى هر چه از رسول خدا مىپرسيدم جواب ميداد وچون از سؤال
خاموش ميشدم او شروع به سخن گفتن ميكرد.حاكم نيزدر«مستدرك»اين حديث را نقل
كرده است.
امير المؤمنين على در خطبه معروف«قاصعه»پيوستگى يگانه خود را با
رسولقائد و عنايت نبى اكرم را به آماده سازى و تربيتخود چنين نقل ميكند:
«موضع مرا نسبت به رسول الله(ص)به سبب خويشاوندى نزديك من باآن بزرگوار
و منزلت مخصوص من را نزد او ميشناسيد.مرا در خانه خودپرورد در حاليكه كودك
بودم و مرا در بستر خويش مىخوابانيد و بدن خودرا با من تماس ميداد و بوى
خويش را به من مىبويانيد و خوراك را مىجويدو سپس آنرا در دهان من ميگذاشت
نه در گفتار من دروغى يافت و نه در كردارمن سهو و خطائى.
من او را پيروى ميكردم آن سان كه بچه شتر مادر خويش را.هر روز ازفضيلتى
از اخلاق خود، آشكارا رايتى بر من مىافراشت و بمن فرمان ميداد كهازو
پيروى كنم.
هر سال در حراء مجاور ميگرديد و من او را ميديدم و جز من كسى او را
نمىديد.
آن روزها در اسلام جز رسول خدا و خديجه،هيچكس ديگر با آنها نبود و من
سومينآنها بودم. نور و حق و رسالت را مىديدم و رايحه نبوت را
مىبوئيدم».
دوم:روش فكرى كه رسول اكرم در شرايط گوناگون و براى ابراز داشتنخط
امامت در حيات سياسى،در بيانات رسمى كه ايراد مىفرمود اين معنى
رامىنماياند.مانند حديث:«اما ترضى ان تكون منى بمنزلة هارون من موسى،الا
انه لا نبى بعدى (5) »آيا به اين خرسند نيستى كه نسبت به من به
منزله هارون به موسى باشى جز اين كه پس از من پيامبرى نخواهد بود؟
و خطبه غدير كه فرمود:«من كنت مولاه فهذا على مولاه... (6) »
و حديث ثقلين:«انى تارك فيكم ثقلين،كتاب الله و اهل بيتى و انهما
لنيفترقا حتى يردا على الحوض (7) »:دو چيز گرامى و بزرگ را نزد
شما بازمىگذارم،كتاب خدا و خاندان خود را آندو هرگز از يكديگر جدا
نمىگردندتا در كنار حوض كوثر نزد من بازگردند.
خط امامت در حيات اسلامى،از گذرگاه ضروريات شرعى،اين چنين ترسيمگرديد
تا از نظر عملى و نظرى در حد مساوى،متمم خط رسالت گردد.اگراز آنچه كه گفتيم
چشم فرو بنديم، مىبينيم كه اهميتخط امامت در تاريخاسلام از نظر عملى
بدون مباشرت او در مهمات تاريخى در دو حوزه آشكارمىگرديد:يكى حوزه
قانونگذارى و آن روبرو شدن امت با نيازهاى جديدىبود كه هنگام نزول قرآن
مجيد نظير اين نيازها سابقه نداشت و اين امرزمامداران پس از رسول اكرم را
ناچار مىساخت كه در اغلب امور راه حلهائىوضع كنند و پيشنهادهاى شرعى را
در معرض افكار بگذارند و به راى و نظربيشتر مردم متوسل گردند و هر جا كه
نصى وجود نداشت از خلال مفاهيماستحسان و قياس و جز آنها به راى پناه برند
(8) .
اما اين معنى كه از بزرگانصحابه صادر ميشد در زمان خلافت اموى تغيير
شكل داده و اين گونه اجتهادمعروف به عمل به راى شد.مكتب راى از نظر مفاهيم
اصيل اسلامى درزمينههاى مكتبى با چنان كشمكش و عكس العملى روبرو گرديد كه
نتيجه آنپديد آمدن مكتب جديدى در حجاز شد.مكتب مزبور ترجيح مىداد
كهحديثهاى ماثور (9) و اجتهادهاى صحابه و تابعين (10)
بعد از آنان را حفظ كند.
اينان عقيده داشتند كه بازگشت به حديث و استناد به آن به تنهائى كافى
استكه رسالت و مكتب را از آلايش كسانى كه به راى معتقد بودند حفظ كند.
هر فرد مىتواند دشوارى موضعى را كه شريعت در اثر زندگانى بين دو مكتببا
آن روبرو بود احساس كند.يكى از آندو،روشى بود كه قاعده كارش شخصو راى
شمرده مىشد بىآنكه مقيد باشد كه شرع در اجتهاد چه چيزى را معتبرمىشناسد
و به اين مساله اصلا توجهى نداشتند.
درين روش گستاخى بسيار در مورد شريعت به كار مىرفت و در ميزانهاى
آنبسيار تصرف مىشد و در مقياسهاى آن و در اعتبارات شريعت چنان
تصرفكردند كه آنچه در دست مردم مىافتاد از فكر و راى مردم دور بود
(11) .
مكتب ديگر روش و نقشى خشك و بىنرمش بود كه در زندگانى انسانبه
رويدادها و پيشامدها اهميتى نمىداد و فقط به نصوص توجه مىكرد وبىآنكه به
امورى كه پيش مىآمد و سايههائى كه بر زندگى مىافكند و بهدگرگونىهاى
زندگانى نظرى كرده باشند،بالجمله چشم پوشى از همه چيزجز كتاب و سنت بود.آن
سان كه داود و ديگران از گروه ظاهريه دنبالكردند (12) .
يكى از امورى كه اهميتخط امامت را در حيات مسلمانان در سطح تشريعىبراى
پشتيبانى و حفظ مكتب از سراشيبى مشخص ميساخت روبرو شدن با مكتبراى بود.اگر
عنصر راى را در قانون گذارى داخل مىكردند،قانون گذارىقدرت و نيرو و اصالت
اسلامى خود را كه از خصوصيات قانون گذارى اسلامىاست از دست ميداد.ديگر از
آن امور روبرو شدن با مكتب حديث بود كهقانون را خشك و بدون نرمش مىساخت و
فقط به ظاهر نصوص توجه مىكرد.
اين امر،صفت نرمش قانون و همراهى آن را با مسائل و اوضاع مختلفاجتماعى
از ميان مىبرد (13) .
دوم آنكه در حوزه علمى،خط امامت در حكومت،از زندگانى اسلامى دورشد و
طرحى نو بنام طرح شورا بوجود آورد و از خط اسلامى انحراف ايجادكرد و آن
انحراف به مراكز توجيه فكرى و اجتماعى و سياسى روى نمود.
چندان كه تجربه اصيل اسلامى كه بدست آمده بود از كف رفت و به
حكومتقبيلهاى وارثى تبديل يافت و به تعطيل كردن حدود و از بين بردن
روحيهشريعت و تيره ساختن صفاى بىآلايش آن پرداخت.اين امر در شكل
حكومتاموى و عباسى مجسم گرديد و نتيجه آن بدبختى و نگون سازى و
سراشيبىهاىخطرناكى بود كه نسلهاى آينده را از هدفهاى رسالت و مكتب و نقش
صميمانهو آسمانى آن دور مىساخت.از اينجا اهميتخط امامت كه دنباله خط
مكتباست نمايان ميگردد و نشان ميدهد كه در سطح نظرى و عملى در حيات اسلامى
همان وظيفه و ماموريت را انجام مىدهد.نيز از اينجا امر خطيرى كه امامدر
حركت تاريخى اسلامى به آن ممارست مىكرد آغاز مىگردد.
روش اسلامى كه لازمه كارهاى اجتماعى است
شايد وظيفه اسلام اين بود كه كوشش و همتخود را از لحاظ عملى بيشترمصروف
به دعوت انقلابى در زندگانى انسان كند.آنگاه ذهنيات و عواطفو كردار و
گفتار افراد و اجتماعات را دگرگون سازد.و همانا اين روشاسلامى كه در همه
كارهاى فكرى و عملى،لازمه كارهاى اجتماعى بود نمودارگرديد و شكل هدف نهائى
ثابتى به خود گرفت و آن شكل ثابت عبارت بوداز وجوب دعوت به اسلام و وجوب
امر به معروف و نهى از منكر و واجببودن جهاد به منظور پشتيبانى از مجتمع
اسلامى يا گسترش دادن دائره آن.
اما اگر چه خط و روش اسلامى كه از گذرگاه نسلهاى مسلمان در طول تاريخدر
كارهاى اجتماعى اتخاذ گرديد ثابت بود اما روش اجراى آن بنابر پيشرفتهائىكه
در زندگانى انسان پديد مىآمد،همچنين بنا به وضع افراد،و بنابه
عواملاجتماعى كه در برگيرنده عامل نخستينى بود كه ميخواست مسلمان كامل
تربيتكند،تابع عامل نرمش بود.به علاوه نكتهاى كه گفتن آن در اينجا بايسته
استاين است كه اين دگرگونى در نهاد روشهاى عملى اجتماعى كه شريعت اسلامبه
عهده گرفته بود و وظيفه خود ميدانست،آغاز آن دعوت به اسلاماز گذرگاه امر
بمعروف و نهى از منكر بود كه به جهاد و غيره منتهى ميگرديداين گوناگونى در
نهاد خطوط عملى اجتماعى و در طبيعت وظايفى بود كه هربرنامهاى،انجام آنرا
به عهده مىگرفت و در پى گسترش دائرهاى بود كهدر همان گذرگاه امتداد
مىيافت و آن مسائل را در بر ميگرفت.
ازين روى مفهوم دعوت به اسلام وظيفهاى بود بيرون از جامعه اسلامى.
پس،از خلال اين مفهوم،دعوت به اسلام به مردمى مربوط ميشد كه دعوتبه
آنان نرسيده و ابلاغ نشده بود.
اما بايستى آنان را به قبول اسلام راضى ميكردند و دستشان را ميگرفتند
ووارد حوزه ايمانيان مىنمودند.
امر بمعروف و نهى از منكر،به اعتبار اسلامى،پاسدار امنيتى بود كهوظيفه
تصحيح انحرافها و تجاوز از خلافها و از منهيات را بر عهده داشت و
بايدفضيلتها و صفات مثبت را در چهار چوب اجتماع اسلامى رسوخ ميداد و
پاىبرجا مىساخت (14) .اما جهاد،دفاع مادى از سراسر اجتماع
اسلام را بر عهدهداشت و موظف بود با قدرتهاى كفر و سركش در روى زمين
مقابله كند تابراى دعوت اسلام راه را هموار سازد و وظايف تاريخى خود را در
چهار چوبمجتمعهاى بشرى روياروى قرار دهد (15) .
باين ترتيب مىبينيم مفاهيم و خطوط فكرى عملى كه به عمل اجتماعپيوسته
است چيست و مىبينيم كه آن مفاهيم از نظر روش،گوناگونى ندارد.
بلكه مانند برنامههاى عملى است كه هر يك را چهارچوبى و مسئوليتهائى
وبعدهائى است. خلاصه از جهت روش مختلف نيست بلكه از ديدگاه برنامهعملى
اختلاف دارد و براى هر يك منطقهاى و ابعادى و نوع ماموريتى و
اندازهمسئوليتى بوده است.اما اجرا و شكل آنها با يكديگر تفاوت دارد و
نحوهنفوذ آن بنا به شرايط اجتماعى و دشواريها و پيچيدگيهاى آن و شرايط
تمدنآن اجتماع،و بنا به شرايط تحصيلى و فكرى و بر مبناى ذهنيات عناصرى
كهاجتماع را ميسازد متناسب بود.
اين پايه كسى كه ادعاى مسلمانى ميكرد،وقتى برنامه تغيير دادن و
دگرگونساختن بر عهدهاش واگذار ميگرديد و مكلف به انجام دادن آن ميشد
بايدواقعيتخارجى جامعه را كه در آن زيست ميكرد از نظر ميگذرانيد و رشدفكرى
و عقلى و نفسانى امت را ملاحظه ميكرد تا روشى را كه در آنجا براى عملكردن
برمىگزيد از نظر نوع و شكل يكى نباشد و بنا به اختلاف واقعيت محيطىكه در
آن زندگى ميكرد و بنا به خصوصيات دعوت و دين در آن اجتماع،روشاو تحول
داشته باشد.
چه،بسى آشكار بود كه دعوت به اسلام بين بيسواد و باسواد مساوى نبود.
اگر كسى در دعوت ميان اندو تفاوت نگذارد موفق نميگردد.در
طبيعتشيوهاىكه براى منتقل ساختن فكر و بازگو كردن آن بايد پيروى ميكردند
بايد بهتفاوت آنان توجه ميداشتند (16) .
خرد اقتضا دارد كه كسيكه داعيه خود را تبليغ ميكند در برخى موقعيتها
روشحماسى اتخاذ كند و در موقعيتى ديگر روش آرام و سنگين برگزيند.گاهىعقل
و شعور ايجاب ميكند كه مسالهاى براى مخاطب به تفصيل بيان شودو هنگام ديگر
بايسته چنان است كه فقط خطوط كلى مساله گفته آيد.
يك اجتماع تنها به كارتر ميمى و اصلاحى نياز دارد و اجتماعى ديگر به
كارانقلابى،و بايد بكلى آن را زير و رو كرد.بارى،اصل قانونگذارى براىمساله
اختلاف روشها كه افراد معتقد و مكتبى بخواهند عمل كنند و برنامهدگرگون
ساختن را صورت تحقق بخشند،قول خداى تعالى است كه مىفرمايد:
ادع الى سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى احسن..
(17) .
كلمه حكمت كه آيه فوق بدان اشارت ميكند جز اين نيست كه قبلا طرحآنرا
گفتيم و آن دگرگونى روشها بنا به اوضاع و احوال و وضع اجتماعى و
موقعيتافراد و اجتماعات و پيچيدگيهاى آن است.