منتهى الامال
قسمت دوّم : باب هـشـتـم

مرحوم حاج شيخ عباس قمى

- ۲ -


شانزدهم ـ در ضمانت آن حضرت بهشت را براى همسايه ابوبصير:

ابن شهر آشوب از ابوبصير روايت كرده كه من همسايه اى داشتم كه از اعوان سلطان جور بـود و مـالى به دست كرده بود و كنيزان مغنّيه گرفته بود و پيوسته انجمنى از جماعت اهل لهو و لعب و عيش و طرب آراسته و شراب مى خورد و مغنّيات براى او مى خواندند و به جـهت مجاورت با او پيوسته من در اذيت و صدمه بودم از شنيدن اين منكرات لاجرم چند دفعه به سوى او شكايت كردم او مرتدع نشد بالاخره در اين باب اصرار و مبالغه بى حد كردم جـواب گـفـت مـن را، كـه اى مـرد! مـن مـردى هـستم مبتلا و اسير شيطان و هوا و تو مردى هستى معافى ، پس اگر حال مرا عرضه دارى خدمت صاحب يعنى حضرت صادق عليه السلام اميد مـى رود كه خدا مرا از بند نفس و هوا نجات دهد، ابوبصير گفت كلام آن مرد در من اثر كرد پس صبر كردم تا هنگامى كه از كوفه به مدينه رفتم چون شرفياب شدم خدمت امام عليه السلام حال همسايه را براى آن جناب نقل كردم فرمود: هنگامى كه به كوفه برگشتى آن مرد به ديدن تو مى آيد پس بگو به او كه جعفر بن محمّد مى گويد ترك كن آنچه را كه به جا مى آورى از منكرات الهى تا من ضامن تو شوم از براى تو بر خدا بهشت را.

پس چون به كوفه مراجعت كردم مردمان به ديدن من آمدند آن مرد نيز به ديدن من آمد، چون خـواسـت برود من او را نگاه داشتم تا آنكه منزلم از واردين خالى شد، پس ‍ گفتم او را، اى مـرد! هـمـانـا من حال ترا به جناب صادق عليه السلام عرض كردم ، فرمود كه او را سلام بـرسـان و بـگـو ترك كند آن حال خود را و من ضامن مى شوم بهشت را براى او، آن مرد از شـنـيـدن ايـن كـلمات گريست و گفت : ترا به خدا سوگند كه جعفر بن محمّد عليه السلام چـنـيـن گـفـت ؟ من قسم ياد كردم كه چنين فرمود، گفت همين بس است مرا، اين بگفت و برفت . پس چند روزى كه گذشت نزد من فرستاد و مرا نزد خود طلبيد، چون در خانه او رفتم ديدم بـرهـنـه در پـشـت در اسـت و مـى گـويـد: اى ابـوبـصـيـر! آنـچـه در منزل خود از اموال داشتم بيرون كردم و الا ن برهنه و عريانم چنانكه مشاهده مى كنى ، چون حـال آن مـرد را ديـدم نـزد بـرادران دينى خود رفتم و از براى او لباس جمع كردم و او را بـه آن پـوشـانـيـدم ، چـنـد روز نـگـذشـت كـه بـاز بـه سـوى مـن فـرسـتـاد كـه مـن عـليـل شـده ام بـه نـزد من بيا، پس من پيوسته به نزد او مى رفتم و مى آمدم و معالجه مى كـردم او را تـا هـنـگـامـى كـه مـرگـش در رسـيـد، مـن در بـاليـن او نـشـسـتـه بـودم و او مـشـغـول بـه جـان كـنـدن بـود كه ناگاه غشى او را عارض شد چون به هوش آمد گفت : اى ابـوبـصـيـر! صـاحـبـت حـضـرت جـعـفر بن محمّد عليه السلام وفا كرد براى من به آنچه فرموده بود اين بگفت و دنيا را وداع نمود.

پس از مردن او، چون به سفر حج رفتم همين كه مدينه رسيدم خواستم خدمت امام خود برسم در خـانه استيذان نمودن و داخل شدم چون داخل خانه شدم يك پايم در دالان بود و يك پايم در صـحـن خـانـه كـه حـضـرت صـادق عـليـه السـلام از داخـل اطـاق مـرا صـدا زد اى ابـوبـصير ما وفا كرديم براى رفيقت آنچه را كه ضامن شده بوديم .(33)

هفدهم ـ در حلم آن حضرت است :

شـيخ كلينى روايت كرده از حفص بن ابى عايشه كه حضرت صادق عليه السلام فرستاد غـلام خـود را پـى حـاجـتـى ، پـس طـول كـشـيـد آمـدن او. حـضـرت بـه دنبال او شد تا ببيند او را كه در چه كار است ، يافت او را كه خوابيده ، حضرت نزد سر او نشست و او را باد زد تا از خواب خود بيدار شد آن وقت حضرت به او فرمود: اى فلان ! واللّه نـيست براى تو اينكه شب و روز بخوابى ، از براى تو باشد شب ، و از براى ما باشد روز.(34)

فـصـل سـوم : در پـاره اى از كـلمـات حـكمت آميز و مواعظ و نصايح حضرت امام جعفر صادقعليه السلام است

اول ـ فرمود به حمران بن اعين ، اى حمران ! نظر كن به كسى كه پست تر از تو است در تـوانگرى و توانايى و نظر مكن به كسى كه بالاتر از تو است ، پس هرگاه به آنچه گفتم رفتار كنى قانعتر خواهى شد به آنچه قسمت و روزى تو شده و سزاوار است براى ايـنـكـه مـسـتـوجـب شـوى زيـادى را از پـروردگـار خـود؛ و بـدان كـه عـمـل دائم و كـم بـا يـقـيـن بـهتر است نزد خدا از عمل بسيار به غير يقين ؛ و بدان كه نيست ورعـى با منفعت تر از اجتناب كردن از محارم الهى و ترك كردن اذيت مؤ منان و غيبت ايشان ؛ و نـيـست عيشى گواراتر از حسن خلق و نيست مالى با نفعتر از قناعت به چيز كافى و نيست جهلى با ضررتر از عجب و خودپسندى .(35)

دوم ـ فرمود آن حضرت اگر بتوانى كه از منزلت بيرون نيايى بيرون ميا؛ زيرا كه تو لازم است در بيرون آمدن كه خود را حفظ كنى : غيبت نكنى و دروغ نگويى و حسد نبرى و ريا و تـصـنـع و مـداهـنـه نـكـنـى ، حـفـظ كـردن شـخـص خـود را از ايـن مـعـاصـى در بـيـن مـردم مـشـكـل اسـت ، لكـن اگر در منزل بماند و بيرون نيايد از شرّ آنها آسوده است پس ‍ فرمود خـوب صـومـعـه اسـت بـراى آدم مـسلمان خانه اش ، نگه مى دارد در آن چشم و زبان و نفس و فرج خود را.(36)

مـؤ لف گـويـد: كـه تـرغـيـب فـرمـوده آن حـضـرت در ايـن فـرمـايـش اعـتـزال و كـنـاره كـردن از مـردم و انـس بـا حـق تـعـالى را، و روايـات در بـاب اعـتـزال مـختلف است جمله اى در مدح آن وارد شده و پاره اى در كراهت از آن و شايد نسبت به اشخاص و اوقات ، مختلف باشد و ما در اينجا به هر دو اشاره مى كنيم :

امـا آنـچـه در مـدح اعتزال وارد شده به غير از آنچه كه ذكر شد روايتى است كه شيخ احمد بـن فـهـد آنـهـا را در ( كـتـاب تـحـصـيـن ) كـه در عـزلت و خمول است ذكر كرده ؛

از جـمـله روايـت كـرده از ابـن مـسـعـود كـه حـضـرت رسـول صـلى اللّه عليه و آله و سلم فرمود: هر آينه اى خواهد آمد بر مردم زمانى كه به سـلامـت نـمـانـد ديـن صـاحـب ديـنى مگر آنكه فرار كند از سر كوه به سر كوه ديگر و از سوراخى به سوراخى مانند روباه با بچه هايش ، يعنى همچنان كه روباه از ترس آنكه مـبـادا گـرگ بـچه هايش را به دندان گرفته از اين سوراخ به آن سوراخ فرار مى كند كـه بـچـه اش مـحـفـوظ بـمـانـد هـمـيـنـطـور صـاحـب ديـن بـايـد ديـنـش را از مـردم بـه اعـتـزال از آنـها حفظ كند. گفتند: يا رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم چه زمان است آن زمـان ؟ فـرمـود: در وقـتـى كـه تـرسـد مـعـيـشـت مـگـر بـه معصيت هاى خدا پس در آن وقت حـلال مـى شـود عزوبت . گفتند: يا رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم شما ما را امر فرموديد به تزويج ؟ فرمود: بلى و لكن در آن زمان هلاك مرد بر دست پدر و مادرش است و اگـر پـدر و مـادر نـداشـتـه بـاشـد هلاكش به دست زنش و اولادش است و اگر زن و اولاد نـداشـتـه بـاشـد به دست خويشان و همسايگانش است . گفتند: چگونه هلاكش بر دست آنها است ؟ فرمود: سرزنش مى كنند او را به تنگى معاش و تكليف مى كنند به چيزى كه طاقت آن را ندارد تا وارد مى كنند او را در موارد هلاك .(37)

در ( اربعين شيخ بهائى ) است كه روايت شده :

حواريون به حضرت عيسى عليه السلام گفتند كه يا روح اللّه ! ما با كى مجالست كنيم ؟ فرمود: با كسى كه رؤ يت او خدا را به ياد شما بياورد و زياد كند در علم شما كلام او و رغـبت دهد شما را به آخرت عمل او. شيخ بهائى در بيان اين حديث فرموده كه مخفى نماند، مـراد از مـجـالسـت در ايـن حـديـث آن چـيـزى اسـت كـه شـامل شود الفت و مخالطت و مصاحبت را و در اين حديث اشعار است به آنكه هر كه داراى اين صفات نباشد شايسته نيست مجالست و مخالطت با او تا چه رسد به آنكه دارا باشد ضد ايـن صـفـات را. مـثـل بـيـشـتـر اهـل زمـان مـا پـس خـوشـا بـه حـال كـسـى كـه حـق تـعـالى او را تـوفـيـق دهـد كـه از ايـشـان دورى و اعتزال جويد و از ايشان وحشت كند و انس به خداى تعالى گيرد، همانا مخالطت با اين مردم دل را مـى ميراند و دين را فاسد مى نمايد و حاصل مى شود به سبب آن براى نفس ملكاتى كـه مـهـلك اسـت و مى رساند شخص را به خسران مبين و وارد شدده در حديث كه فرار كن از مردم مانند فرار كردن از شير.

و مـعـروف كـرخـى بـه حـضـرت صـادق عـليـه السـلام عـرض كـرد كـه يـابـن رسـول اللّه مـرا وصـيـتـى فـرما، فرمود: كم كن شناختگان و آشنايان خود را، عرض كرد: زيادتر بفرما، فرمود: نشناخته گير شناختگان خود را.(38)

فـقـيـر گـويـد: كـه مـنـاسـب ديـدم در ايـن مـقـام ايـن اشـعـار را نقل نمايم :

سالها شد كه روى بر ديوار دل برآرم به گرد شهر و ديار
تا بيابم نشان آدمى كايد از وى نسيم محرميى
بروم خاكپاى او باشم نقد جان ، زير پاى او پاشم
ديدنش از خدا دهد يادم كند از ديدن خود آزادم
سخنش را چو جا كنم در گوش سازدم از سخنورى خاموش
وه كز اين كس نشانه پيدا نيست اثرى در زمانه قطعا نيست
ور كسى را گمان برم كه وى است چون شود ظاهر آنچنان كه وى است
يابمش معجبى به خود مغرور طورش از اهل دين و دانش دور
نه از اين كار در دلش دردى نه از اين راه بر رخش گردى
نه ز علم درايتش خبرى نه ز سرّ روايتش اثرى
سخن او به غير دعوى نه همه دعوى و هيچ معنى نه
طالبان را شود به توبه دليل بنمايد به سوى زهد سبيل
بر سر راه خلق چاه كن است رهنما نيست ، او كه راهزن است
چون شوم گم به سود حق ره از او هست شيطان نعوذباللّه از او
گر كسى را بود شكيبايى وقت تنهايى است و يكتايى
خانه در سوى انزوا كردن رو به ديوار عزلت آوردن
دل به يك باره بر خدا بستن خاطر از فكر خلق بگسستن
بر در دل نشستن از پى پاس تا به بيهوده نگذرد انفاس
ور ز غوغاى نفس امّاره از جليسى نباشدت چاره
شو انيس كتابهاى نفيس انّها فى الزّمان خير جليس
گوشه اى گير و گوش با خود دار ديده عقل و هوش با خود دار
بگذر از نفس و صاحب دل باش حسب الا مكان مراقب دل باش

و حـكـايـت شـده كـه بـه راهـبـى از رهـبانان چنين گفتند: اى راهب ! گفت : من راهب نيستم ، راهب كجاست كه از حق تعالى بترسد و حمد كند خدا را بر نعمت هايش و صبر كند بر بلايش و پـيـوسـتـه فـرار كـنـد به سوى خدا و استغفار كند از گناه خود و اما من پس سگى گزنده هـسـتـم خـود را در ايـن صـومـعـه حـبـس كـرده ام كـه مـردم را اذيـت نـكـنـم و از شـر مـن راحـت باشند.(39)

و نـقـل شـده از قـثـم زاهـد كـه گـفـت : راهـبـى را ديـدم بـر بـاب بـيـت المـقـدس مثل واله يعنى مانند كسى كه بى خود شده از اندوه يا سرگشته شده از عشق ، به او گفتم كـه مـرا وصـيـتـى كـن ، گـفـت : در دنـيا مثل كسى باش كه درندگان او را در ميان گرفته بـاشـند پس ‍ او خائف و ترسان است مى ترسد كه غفلت كند او را پاره كنند يا بازى كند به دندان او را بگزند، پس شب او مى گذرد به خوف و ترس در حالى كه ايمن اند در آن مـغـرور شـدگان ، و روزش مى گذرد به اندوه و حزن در حالى كه فرحناك و خوشحالند در آن مـردمـان نـاچـيـز و بـى كـار، ايـن را گفت و رفت ، گفتم :، زيادتر بگو، فرمود: آدم تشنه قناعت مى كند به آب كم .

مناسب است اين چند شعر در اين مقام از شيخ سعدى :

اگر لذت ترك لذت بدانى دگر لذت نفس لذت نخواهى
هزاران در از خلق بر خود ببندى گرت باز باشد در آسمانى
چنان مى روى ساكن و خواب در سر كه مى ترسم از كاروان بازمانى
وصيت همين است جان برادر كه اوقات ضايع مكن تا توانى

و گفته شده كه به راهبى گفتند كه چه چيز تو را به اين داشت از مردم كناره كنى ؟ گفت ترسيدم كه دينم ربوده شود و من متلفت نباشم .

وَ لَنِعْمَ ما قيلَ:

معرفت از آدميان برده اند آدميان را ز ميان برده اند
بانفس هر كه برآميختم مصلحت آن بود كه بگريختم
سايه كس فرّهمايى نداشت صحبت كس بوى وفايى نداشت
صحبت نيكان ز جهان دور گشت شاءن عسل خانه زنبور گشت
معرفت اندر گل آدم نماند اهل دلى در همه عالم نماند

( قالَ الثَّوْرى لِجَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عليه السلام : يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ! اعتَزَلْتَ النّاسَ؟

فَقالَ عليه السلام : يا سُفْيانُ! فَسَدَ الزَّمانُ وَ تَغَيَّرَ الاَخْوانُ فَرَاَيْتُ الاِنِفرادَ اَسْكَنَ لِلْفُؤ ادِ )

ثُمَّ قالَ عليه السلام :

ذَهَبَ الْوَفاءَ ذَهابَ اَمِس الذّاهِبِ وَالنّاسَ بَيْنَ مُخاتِلِ وَ مُوارِبِ(40)
يَفْنُونَ بَيْنَهُمْ الْمَوَدَّةَ والصَّفا وَ قُلُوبُهُمْ مَحْشُوَّةٌ بِعَقارِبٍ(41)

امـا آن چـيـزى كـه در كراهت از اعتزال وارد شده پس بسيار است و ما اكتفا مى كنيم در اين مقام به آنچه علامه مجلسى رحمه اللّه در ( عين الحيوة ) ذكر كرده ، ملخّصش آن است كه اعتزال از عامه خلق در اين امت ممدوح نيست ، چنانكه احاديث بسيار در فضيلت ديدن برادران مـؤ مـن و مـلاقـاتـت ايـشان و عيادت بيماران ايشان و اعانت محتاجان ايشان و حاضر شدن به جنازه مرده هاى ايشان و قضاى حوائج ايشان وارد شده است و هيچ يك از اينها با عزلت جمع نـشـود و ايـضـا بـه اجـمـاع و احـاديـث مـتـواتـره جـاهـل را تـحـصيل مسائل ضروريه واجب است و بر عالم ، هدايت خلق و امر به معروف و نهى از منكر واجب است و هيچ يك از اينها با عزلت جمع نمى شود.

چـنـانـچـه كـليـنـى بـه سـنـد مـعتبر روايت كرده كه شخصى به خدمت حضرت صادق عليه السـلام عـرض كـرد كـه شـخصى هست مذهب تشيع را دانسته است و اعتقاد خود را درست كرده اسـت و در خـانـه خـود نـشسته است و بيرون نمى آيد و با برادران خود آشنايى نمى كند، حضرت فرمود كه اين شخص چگونه مسائل خود را ياد مى گيرد.

و به سند معتبر از آن حضرت روايت كرده است كه بر شما باد به نماز كردن در مساجد و بـا مـردم نـيكو مجاورت كردن و گواهى براى ايشان دادن و به جنازه ايشان حاضر شدن . به درستى كه ناچار است شما را از معاشرت مردم و تا آدمى زنده هست از مردم مستغنى نيست و مـردم هـمـگـى بـه يـكـديـگـر مـحـتـاجـنـد. و حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلم فـرمـود كـه كـسـى كـه صبح كند و اهتمام به امور مـسلمانان نداشته باشد او مسلمان نيست ، و كسى كه بشنود كه كسى استغاثه مى كند و از مـسـلمـانـان اعـانـت مـى طـلبـد و اجـابـت نكند، او مسلمان نيست . و از آن حضرت پرسيدند كه محبوبترين مردم نزد خدا كيست ؟

فرمود: كسى كه نفعش به مسلمانان بيشتر مى رسد.

و از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه هركه زيارت برادر مؤ من خود را از براى خـدا بـكـنـد خـداونـد عـالمـيـان هـفـتـاد هـزار مـلك را مـوكـّل گـرداند كه او را ندا كنند: خوشا حـال تـو و گـوارا بـاد بـهشت از براى تو! و به سند معتبر از خيثمه روايت كرده است كه بـه خـدمت حضرت امام محمّدباقر عليه السلام رفتم كه آن حضرت را وداع كنم فرمود كه اى خيثمه ! هركس از شيعيان و دوستان ما را كه بينى سلام من به ايشان برسان و ايشان را از جـانـب مـن وصيت كن به پرهيزكارى خداوند عظيم و اينكه نفع رسانند اغنياء شيعيان به فـقـراء ايـشان و اعانت نمايند اقوياء ايشان ضعفاء را و حاضر شوند زندگان ايشان به جنازه مردگان و در خانه ها يكديگر را ملاقات كنند به درستى كه ملاقات ايشان و صحبت داشتن ايشان باعث احياء امر تشيع مى شود، خدا رحم كند بنده اى را كه مذهب ما را زنده دارد. و حـضرت صادق عليه السلام فرمود به اصحاب خود كه با يكديگر برادران باشيد و بـا يـكـديـگر از براى خدا دوستى و مهربانى كنيد و بر يكديگر رحم كنيد و يكديگر را مـلاقـات نـماييد و در امر ديدن مذاكره نماييد و احياء مذهب حق بكنيد. و در حديث ديگر فرمود كـه سـعـى كـردن در حاجت برادر مؤ من نزد من بهتر است از اينكه هزار بنده آزاد كنم و هزار كـس را بـر اسـبـان زيـن و لجـام كـرده سـوار كـنـم و بـه جـهـاد فـى سبيل اللّه فرستم .

و بـدان كـه در هر يك از اين امور احاديث متواتره وارد شده است و ظاهر است كه عزلت موجب محرومى از اين فضايل است و بعضى از اخبار كه در باب عزلت وارد شده است مراد از آنها عـزلت از بـدان خـلق اسـت ، در صـورتـى كـه مـعـاشرت ايشان موجب هدايت ايشان نگردد و ضـرر ديـنـى بـه ايـن كـس رسـانـنـد و اگر نه معاشرت با نيكان و هدايت گمراهان شيوه پـيـغـمـبـران اسـت و از افضل عبادات است بلكه آن عزلتى كه ممدوح است در ميان مردم نيز مـيسر است و آن معاشرتى كه مذموم است در خلوت نيز مى آيد؛ زيرا كه مفسده معاشرت خلق مـيـل بـه دنـيـا و تـخـلّق بـه اخـلاق ايـشـان و تـضـيـيـع عـمـر بـه مـعـاشـرت اهـل بـاطـل و مـصـاحـبـت بـا ايـشـان اسـت . و بـسـيـار اسـت كـسـى كـه مـعـتـزل از خـلق اسـت و شـيـطـان در آن عـزلت جـمـيـع حـواس او را مـتـوجـه تـحـصـيـل جـاه و اعـتـبـار دنـيا گردانيده است و هرچند از ايشان دور است اما به حسب قلب با ايـشـان معاشرت دارد و اخلاق ايشان را در نفس خود تقويت مى كند و چه بسيار كسى كه در مـيـان مـجالس اهل دنيا باشد و از اطوار ايشان بسيار مكدر باشد و آن معاشرت باعث زيادى آگـاهـى و تـنـبـّه او و نـفرت او از دنيا گردد و در ضمن معاشرت چون غرض او خدا است از هـدايـت ايـشـان يـا غـيـر آن از اغـراض صـحـيـحـه ثـوابـهـاى عـظـيـم حاصل كند.

چـنـانـچـه بـه سـنـد صـحـيـح از حـضـرت امـام صـادق عـليـه السـلام مـنـقول است كه خوشا حال بنده خاموش و گمنامى كه مردم زمانه خود را شناسد و به بدن بـا ايـشـان مـصـاحـبـت كـنـد و بـا ايـشـان در اعـمـال ايـشـان بـا دل مصاحبت ننمايد پس او را بظاهر شناسند و او ايشان را در باطن شناسد.

پـس آنـچـه مـطـلوب اسـت از عـزلت آن اسـت كـه دل مـعتزل باشد از اطوار ناشايسته خلق و برايشان در امور اعتماد نداشته باشد و پيوسته توكل به خداوند خود داشته باشد و از فوائد ايشان منتفع گردد و از مفاسد ايشان محترز بـاشـد و اگـر نـه پـنـهـانـى از خـلق چـاره كـار آدمى نمى كند بلكه اكثر صفات ذميمه را قويتر مى كند مانند عجب و ريا و غير ذلك .(42)

سوم ـ قالَ عليه السلام : ( اِذا اُضيف الْبَلاءُ اِلَى الْبَلاءِ كانَ مِنَ البَلاءِ عافَيِةٌ؛ )

يـعـنـى فـرمـود آن حضرت : هرگاه برآيد بلايى بر بلاء، خواهد بود از آن بلاء عافيت .(43)

فـقير گويد: اين فرمايش حضرت شبيه است به كلام جدش اميرالمؤ منين عليه السلام كه فرموده :

( عِندَ تَناهِى الشِّدَّةِ تَكوُنُ الْفُرْجَةُ وَ عِنْدَ تَضايُقِ حِلَقِ البِلاءِ يَكُونُ الرَّخاءُ ) : نـزد پـايـان رسـيـدن سختى ، گشايش است و نزد تنگ شدند حلقه هاى بلا، آسايش ‍ است .(44)

قال اللّه تعالى ( فَاِنَّ مَعَ العُسْرِ يُسْرا، اِنَّ مَعَ العُسْرِ يُسْرا ) (45) ؛ يعنى حق تعالى فرموده : به درستى كه با دشوارى آسانى است ، باز فرموده :

همانان با دشوارى آسانى است .

( و قـال اميرالمؤ منين عليه السلام : اِنَّ لِلنَّكَباتِ غاياتٌ لابُدَّ اَنْ تَنْتَهِىَ اِلَيْها فَاِذا اُحـْكـِمَ عـَلىْ اَحـَدِكـُمْ فـَلْيـَطـاْطاء لَها وَ لْيَصْبِرْ حَتّى تَجْوزَ فَاِنَّ اَعْمالَ الْحيلَةِ فيها عِنْدَ اِقـْبـالِهـازا ئدٌ فـى مـَكـْروُهِها ) ؛ يعنى حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرموده كه هـمـانـا بـراى نكبتهاى روزگار نهايات است كه لابدّ و ناچار بايد به آن نهايت برسند، پـس هـرگـاه اسـتوار و محكم گرديد بر يكى از شماها پست كند سر خود را از براى آن و صـبـر نمايد تا بگذرد همانا به كار بردن حيله و تدبير در آن هنگامى كه رو نموده است زياد مى كند در مكروه آن .(46)

اى دل صبور باش و مخور غم كه عاقبت و اين شام صبح گردد و اين شب سحر شود

چهارم ـ فرموده : هرگاه دنيا رو كرد بر قومى بپوشاند به ايشان محاسن غير ايشان را و هرگاه پشت كرد بر ايشان بر بايد از ايشان محاسن ايشان را.(47)

مؤ لف گويد: كه اين كلام شبيه است به كلام جدش اميرالمؤ منين عليه السلام كه فرموده :

( اِذا اَقـْبـَلَتِ الدُّنْيا عَلى اَحَدٍ اَعارَتْهُ مَحاسِنَ غَيْرِهِ وَ اِذا اَدْبَرَتْ عَنْهُ سَلَبَتْهُ مَحاسِنَ نَفْسِهِ ) :

يعنى چون روى نهاد دنيا بر كسى عاريه مى دهد بر او نيكوييهاى ديگران را و چون پشت گردانيد از او، مى ربايد از او محاسن و نيكوهاى نفس او را.(48)

گـويـنـد: در ايـامى كه آل برامكه را بخت و طالع مساعد بود، رشيد در حق جعفر بن يحيى بـرمـكـى قـسـم مـى خـورد كـه او افـصـح اسـت از قسّ بن ساعده و شجاعتر است از عامر بن طفيل ، و اكتب ، يعنى نويسنده تر است از عبدالحميد و سياسى تر است از عمر بن الخطاب و خـوش صـورت تـر اسـت از مـصعب بن زبير با آنكه جعفر خوش ‍ صورت نبود، و انصح ، يعنى خيرخواه تر است از براى او از حجاج براى عبدالملك و سخى تر است از عبداللّه بن جـعـفر و عفيف تر است از يوسف بن يعقوب ! و چون طالع ايشان سرنگون شد تمام را منكر شـد حـتـى اوصـافـى كـه در جـعـفـر بـود و كـسـى مـنـكـر آن نبود مانند كياست و سماحت او. حاصل آنكه مردم ، ابناء دنيا و طالب متاع اين جهانند پس در هركه يافتند او را دوست دارند و بـراى او كـمـالات و محاسنى نقل كنند و از عيبهاى او چشم بپوشند بله عيبهاى او به چشم ايـشـان درنـيـايـد؛ چـه ( عـَيـْنُ الرِّضـا عـَنْ كـُلِّ عـَيـْبٍ كـَليـلَةٌ ) . پـس حال مردم دنياپرست چنان است كه شاعر گفته :

دوستند آنكه را زمانه نواخت دشمنند آنكه را زمانه فكند

قـالَ امـيـرالمـؤ مـنـين عليه السلام : ( اَلنّاسُ اَبْناءُ الدُّنيا وَ لايُلامُ الرَّجُلُ عَلى حُبِّ اُمِّةِ. ) (49)

پنجم ـ فرمود به آن كسى كه از آن جناب وصيتى خواست : كه مهيا و آماده كن ساز و برگ سفر آخرتت را و بفرست از پيش ، توشه خود را و بوده باش وصى خودت و مگو به غير خودت كه بفرستد براى تو چيزى كه براى تو در كار است .(50)

برگ عيشى به گور خويش فرست كسى نيارد ز پس تو پيش فرست

و لقد احسن من قال :

زان پيش كه دست ساقى دهر در جام مرادت افكند زهر
از دست ده اين كلاه و دستار جهدى بكن و دلى به دست آر
كاين راءس هميشه با كله نيست وين روى هميشه همچو مه نيست
احسان كن و بهر توشه خويش زادى بفرست از خودت پيش

شيخ ابوالفتح رازى رحمه اللّه روايت كرده كه چون حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام از دفن صديقه طاهره عليها السلام فارغ شد به قبرستان رفت و فرمود: سلام بر شما اى اهـل گـورهـا، مالهايتان تقسيم شد و سراهايتان در او نشستند و زنان شما شوهر كردند اين خبر آن است كه نزد ما است ، خبر آنكه نزد شما است چيست ؟

هـاتفى آواز داد كه هرچه خورديم سود كرديم و آنچه از پيش فرستاديم يافتيم ، و آنچه باز گذاشتيم زيان كرديم و شايسته است در اين مقام اين چند بيت از شيخ سعدى :

خور و پوش و بخشاى و راحت رسان نگه مى چه دارى براى خسان
زر و نعمت اكنون بده كان تواست كه بعد از تو بيرون ز فرمان تست
تو با خود ببر توشه خويشتن كه شفقت نيايد ز فرزند و زن
غم خويش در زندگى خود كه خويش بمرده نپردازد از حرص خويش
به غمخوارى چون سرانگشت تو نخارد كسى در جهان پشت تو

شـشـم ـ فرمود آن حضرت در وصيت خود به عبداللّه بن جندب : كه اى پسر جندب ! كم كن خواب خود را در شب و كلام خود را در روز، همانا نيست در جسد چيزى كه شكرش كمتر باشد از چـشـم و زبـان ، پـس بـه درسـتى كه مارد سليمان عليه السلام به سليمان گفت ، اى پسرجان من ! بپرهيز از خواب ، يعنى خواب زياد؛ زيرا كه آن محتاج مى كند ترا در روزى كه محتاجند مردم به اعمالشان .

و فرمود حضرت كه قناعت كن به آنچه كه خداوند قسمت تو كرده و نظر مكن به آن چيزى كه نزد خوددارى و آرزو مكن چيزى را كه به آن نخواهى رسيد، همانا كسى كه قناعت ورزيد سـيـر گـرديـد و كسى كه قناعت نكرد سير نگشت و بگير بهره خود را از آخرت خود، و در حـال غـنـى و تـوانـگـرى ، تـكـبـر و نـاسـپـاسـى مـكـن و در حال فقر و بى چيزى ، جزع و بيتابى منما و فظّ غليظ مباش كه مردم نزديك شدن به تو را كـراهـت داشـتـه بـاشـنـد و سـسـت مباش كه حقير شمرد تو را كسى كه بشناسد تو را و مـخـاصـمـه مكن با كسى كه بالاتر از تو است و استهزاء و سخريه مكن با كسى كه پست تـر از تـو اسـت و مـنـازعـه مـكـن در امـر و فـرمـان بـا كـسـى كـه اهـل او اسـت ، و اطـاعت مكن سفيهان و بى خردان را، و خوار مباش كه هر كس تو را تحت قرار دهـد و اتـكـال و اعـتـمـاد مـكـن بـر كـفـايـت احـدى ، و بـايـسـت نـزد هر كارى تابشناسى راه داخـل شـدن در آن و راه خـارج شـدن از آن را پـيـش از آنـكـه داخل در آن كار شوى و پشيمان شوى .(51)

مؤ لف گويد: كه مضمون فقره اخير را شيخ نظامى به نظم درآورده فرموده :

در سر كارى كه درآيى نخست رخنه بيرون شدنش كن درست
تا نكنى جاى قدم استوار پاى منه در طلب هيچ كار

روايـت شـده كـه شخصى از حضرت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم درخواست كرد كه او را وصيتى فرمايد، فرمود: وصيت مى كنم تو را كه هرگاه خواستى اقدام به امرى كـنـى تـاءمـل كـنـى بـه عـاقـبـت آن ، پـس اگـر رشـد و صلاح است اقدام كنى و اگر غىّ و ضلالت است اقدام نكنى .(52) و نيز روايت است كه مردى يهودى از آن حضرت مـسـاءله اى پرسيد، پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلم ساعتى مكث كرد آنگاه او را جواب داد، يهودى پرسيد: براى چه مكث فرموديد در چيزى كه مى دانستيد؟ فرمود: براى توقير و بزرگ داشتن حكمت .(53)

هفتم ـ قالَ عليه السلام : ( مَعَ التَّثَبُّتِ تكُونُ السَّلامَةُ وَ مَعَ الْعَجَلَةِ، تَكُونُ النَّدامَةُ وَ مَنِ ابْتَدَءَ بَعَمَلٍ فى غَيْرِ وَقْتِهِ كانَ بُلُوغُهُ فى غَيْرِ حينِهِ ) .

يـعـنـى حـضـرت صـادق عـليـه السـلام فـرمـود: سـلامـت در تـاءمـل و تاءنى است و با عجله نداشت و پشيمانى است و كسى كه شروع كند به امرى در غـيـر وقـتـش خـواهـد بـود رسـيـدن او در غـيـر وقـتـش .(54) حاصل آنكه :

مكن در مهمى كه دارى شتاب ز راه تاءنى عنان بر متاب
كه اندر تاءنى زيان كس نديد ز تعجيل بسيار خجلت كشيد

هـشـتـم ـ فـرمـود كـه مـا دوسـت مـى داريـم هـركـسـى كـه بـوده بـاشـد، عـاقـل ، با فهم ، فقيه ، حليم ، مدارا كننده ، صبور، صدوق ، وفا كننده . به درستى كه حـق تـعـالى مـخـصـوص ‍ گـردانيد پيغمبران عليهم السلام را به مكارم اخلاق ، پس هركه داراى آنها باشد حمد كند خدا را بر آن و كسى كه داراى آنها نباشد تضرع كند به سوى خدا و مسئلت كند آنها را، گفتند: آنها چيست ؟ فرمود: ورع و قناعت و صبر و شكر و حلم و حيا و سخاوت و شجاعت و غيرت و راستگويى و نيكى كردن و اداى امانت و يقين و خوش خلقى و مروت .(55)

مـؤ لف گـويـد: روايـت شـده كـه از آن حـضـرت سـؤ ال كردند كه مروت چيست ؟ فرمود: ( لايَراكَ اللّهُ حَيْثُ نَهاكَ وَ لا يَفْقُدُكَ مِنْ حَيْثُ اَمَرَكَ ) ؛ يعنى مروت آن است كه نبيند تو را خداوند تعالى در جايى كه نهى كرده تو را از آنـجـا و مفقود نكند تو را از جايى كه امر كرد تو را به آنجا.(56) و بدان كه در ايـن اخـلاق شـريفه ورع مقدم بر همه ذكر شده و شايد توان گفت كه مرتبه اش از همه بـالاتـر بـاشـد؛ زيـرا كـه ورع كـه ترك محرمات و شبهات بلكه بعضى مباحات باشد مرتبه اى است بسيار رفيعه و درجه اى است بسيار عاليه كه به سهولت همه كس به آن مقام نخواهد رسيد. لهذا بسيار شده كه حضرت صادق عليه السلام شيعيان خود را به ورع توصيه فرمودند.

روايت شده كه عمرو بن سعيد ثقفى خدمت آن حضرت عرض كرد كه من هميشه شما را ملاقات نـمـى كنم پس چيزى به من بفرماييد كه به آن رفتار كنم . حضرت فرمود: تو را وصيت مـى كـنـم بـه تـقـوى اللّه و ورع و اجتهاد، يعنى سعى و كوشش و اهتمام نمودن در عبادت و بدان كه نفع نمى كند اجتهادى كه ورع با آن نباشد.(57) و روايت شده كه به ابوالصّباح فرمود كه چه بسيار كم است در ميان شما كسى كه متابعت جعفر نمايد. همانا از اصـحـاب مـن نـيـسـت مـگـر كـسـى كـه ورعـش شـديـد و عـظـيـم بـاشـد و از براى خالق و آفـريـدگـارش عـبـادت كـنـد و امـيـد ثـواب از او داشـتـه بـاشـد ايـن جـمـاعـت اصـحـاب مـن اند.(58) و در روايتى است كه از آن حضرت پرسيدند كه صاحب ورع از مردمان كيست ؟ فرمود: كسى كه بپرهيزد از چيزهايى كه خدا حرام كرده است .(59)

و هـم از آن حـضـرت مـروى اسـت كـه فـرمود: اورع مردم كسى است كه توقف كند نزد شبهه .(60) و نيز از آن حضرت مروى است كه فرمود: بر شما باد به ورع و ترك محرمات و شبهات ، همانا ورع دينى است كه ما پيوسته ملازم آن مى باشيم و خدا را به آن عـبـادت مـى كـنـيـم و آن را اراده مـى نـمـايـيـم از مـواليان و شيعيان خود، پس ‍ ما را به تعب نـيـنـدازيـد در شـفـاعـت خـود بـه ايـنكه مرتكب محرمات شويد و بر ما دشوار باشد شفاعت شما.(61)

و در روايـت ديگر فرمودند كه نيست شيعه جعفر مگر كسى كه شكم و فرج خود را از حرام بـه عـفـت بـدارد و سـعـى او در عـبـادت شـديد باشد و براى آفريدگار خود كار كند اميد ثـواب و تـرس عـقـاب او داشـتـه بـاشـد، پـس اگـر ايـن جـمـاعـت را ببينى ايشان شيعه من اند.(62)

و نـيـز روايـت شـه از آن حـضـرت كـه فـرمـود: سـزاوارتـريـن مـردم بـه ورع آل مـحـمـّد صـلى اللّه عليه و آله و سلم و شيعيان ايشانند به جهت آنكه رعيت اقتدا كنند به ايـشـان . و از كـثـرت ورع صـفوان بن يحيى كه از اصحاب حضرت امام موسى و امام رضا عليه السلام است نقل شده كه يكى از همسايگانش در مكه دو دينار جزء اسباب من نبوده پس مـهـلت خـواسـت و رفـت از جـمـال (سـاربـان ) بـه جـهـت حمل آن اذن گرفت .(63)

و قـريـب بـه هـمـيـن از مولانا الا ردبيلى نقل شده (64) و بيايد ذكرش در ضمن احـوال صـفوان بن يحيى در اصحاب حضرت امام رضا عليه السلام . و دميرى در ( حياة الحيوان ) نقل كرده كه عبداللّه بن مبارك در شام قلمى عاريه كرده پس سفرى براى او اتفاق افتاد چون به انطاكيه رسيد يادش آمد عاريه نزد او مانده پس پياده مراجعت به شام كرد و قلم را رد كرد به صاحبش و برگشت .(65)

next page

fehrest page

back page