و ديـگـر عـبـيـداللّه اعـرج اسـت كه بيايد ذكرش و بياى در ذكر اولاد حضرت صادق
عليه السـلام آنـكـه فـاطـمـه دخـتـر حـسـيـن زوجـه آن حـضـرت و مـادر اسـمـاعـيـل
و عـبـداللّه پـسـران آن حضرت بوده و بالجمله ؛ فرزندان و بازماندگان حسين اصغر در
حجاز و عراق و بلاد عجم و مغرب بسيار بوده اند.
از ايـشـان اسـت حـفـيـدش ابـوعـبـداللّه مـحـمـّد بـن عـبـداللّه بـن الحـسـيـن
مـذكـور مـدنـى نزيل كوفه كه علماء رجال او را ذكر كرده اند، وفاتش سنه صد و هشتاد
و يك واقع شده . و بـرادرش قـاسـم بـن عـبـداللّه بـن الحـسـيـن مـردى رئيـس و
فـاضـل بـوده ، ابـوالفـرج در
( مقاتل الطالبيين
) او را ذكر نموده .(168)
و از جـمله ايشان است عبداللّه بن الحسن بن الحسين الا صغر مدفون در شوشتر كه قاضى
نـواللّه در (
مـجـالس )
در حق او گفته كه او از اكابر ذريّه سيدالمرسلين ، و در فـضل و طهارت مشابه جد خود
حضرت امام زين العابدين عليه السلام بود و لهذا در دست اعادى دين شهيد گرديد، و هم
نقل كرده كه نام شريف او عبداللّه و لقب منيفش زين العابدين بـود. بـانـى اصـل
عـمـارت او مـسـتـنـصـر خـليـفـه عـبـاسـى كـه اول بـار قـبـّه شـريف حضرت امام
موسى كاظم و امام محمّدجواد عليهما السلام را بنا نهاد و بـعد از آن متاءخرا سادات
حسينى مرعشى شوشتر بر آن عمارت افزودند و مساعى جميله در تـزويـج مـزار فـايـض
البـركـات او كـه از اشـراف و الطـف بـقاع شوشتر است نمودند، شكراللّه سميهم انتهى
.(169)
و نيز از ايشان است كه احمد بن على بن محمّد بن جعفر بن عبداللّه بن الحسين الا صغر
كه مـعـروف اسـت بـه
( عـقيقى
) و مقيم مكه معظمه بوده و از اصحابنا الكوفيين روايت بسيار سماع
كرده و كتبى تصنيف نموده و پسرش على بن احمد معروف به
( عقيقى
)
صـاحـب كـتـب كثيره و كتاب رجال ، معاصر شيخ صدوق است . و شيخ ابوعلى در
( منتهى المقال
) از او بسيار نقل مى كند و علامت او را
( عق
) قرار داده و فرموده كه او از اجـله عـلمـاء اماميه و اعاظم
فقهاء اثنى عشريه صاحب مصنفات مشهور است ، و آية اللّه علامه در
( خـلاصـه
)
(170) از كـتـاب رجـال او بـسـيـار نـقـل مـى كـنـد. و شـيـخ صـدوق در
( كـتـاب اكـمـال الدّيـن
)
(171) حـديثى نقل كرده كه صريح است در جلالت و علو مـنـزلت او و عـمش حسن بن
محمّد بن جعفر بن عبداللّه بن الحسين الا صغر از جانب داعى كبير حكومت شهر سارى
داشت . در غيبت داعى ، جامه سياه كه شعار عباسيان بود بپوشيد و خطبه بـه نـام
سـلاطـيـن خـراسـان كـرد. چـون داعـى قـوت گـرفـت و مـعـاودت نـمـود او را بـه قتل
رسانيد.
و از جـمـله ايشان است سيد شريف نسّابه امام زاده قاضى صابر كه در
( ونك
) كه يـكـى از قـراء طهران است مدفون است و نسب شريفش چنانچه در
( روح و ريحانه
)
اسـت چـنـيـن است : ابوالقاسم على بن محمّد بن نصر بن مهدى بن محمّد بن على بن
عبداللّه بـن عـيـسـى بـن عـلى بـن حـسـيـن الا صغر بن على بن الحسين بن على بن ابى
طالب عليه السلام و نقل كرده از
( نهاية الا عقاب
) كه تولد اين امام زاده در همان قريه بوده و در عـلم نسب كمال
امتياز داشته و در زمانهاى گذشته هر بلدى را نسّابه اى بوده و نسّابه رى او بوده و
نسّابين به خدمتش مى رسيدند و از او استفاده مى نمودند.
و از مجدالدّين كه يكى از نسّابين رى بوده نقل كرده كه گفته :
(
وَ قـَدْ رَاءَيـْتـُهُ بِالرَّىْ وَ حَضَرْتُ مَجْلِسَهُ وَ كانَ يَدْخُلُ عَلَىَّ
وَ يَجْرى بَيْنَنا مُذاكَرَةٌ فِى عِلْمِ الاَنْسابِ فى شُهُورِ سَنَةِ سِتّ وَ
عِشرْيَنَ وَ خَمْسَماءَةِ.
)
(172)
و از جـمـله ايـشـان است محمّد السّليق و على المرعشى پسران عبيداللّه بن محمّد بن
حسن بن حـسين الا صغر، اما اين كلمه ماءخوذ است از قوله تعالى
( سَلَقُوكُمْ بِاَلْسِنَةٍ حِدادٍ
)
(173)
و اما على المرعش ، قاضى نوراللّه شوشترى گفته كه كبوتر بلند پرواز را
( مرعش
)
مـى گـويـند و چون على مذكور به علو شاءن و رفعت منزلت و مكان اتّصاف داشت تـوصـيـف
او بـه مرعش جهت استعارة علو منزلت او بوده باشد، و فرموده : به او منتسب اند سادات
مرعشيه و آنها چهار فرقه اند:
فرقه اول ـ سادات عالى درجات مازندران كه به تشيع مشهورند، و از جمله ايشان است مير
قـوام الدّيـن كه سلاطين قواميه مرعشيه مازندران به او منسوب اند و او مشهور به
( مير بزرگ
) است و نسبش بدين طريق است :
سيد قوام الدّين صادق بن عبداللّه بن محمّد بن ابى هاشم بن على بن حسن بن على
المرعش ، و آن جـنـاب مـدتـى در خراسان به سلوك مشغول بود بعد از آن به مازندران
وطن اصلى خـود رجـوع كـرد و در سـنـه هـفتصد و شصت فرومانده مازندران گرديد و در
سنه هفتصد و هشتاد و يك وفات كرد و در آمل مدفون گشت ، و مشهدش مزاريست ساطع الا
نوار كه در عهد صـفـويـه بـارگاهش به اهتمام تمام پرداخته قبه عظيمى بر آن افراخته
شد، و او را چند پـسـر والاگـهـر بـوده ، از آن جـمـله اسـت سـيـد رضـى الدّيـن
والى آمل و سيد فخرالدّين سردار رستمدار و سيد كمال الدّين فرمانفرماى سارى ؛
فرقه دوم ـ سادات شوشتراند كه از مازندران به آنجا آمده اند و ترويج مذهب ائمه
اطهار عليهم السلام نموده اند و از اكابر متاءخر ايشان صدر عاليمقدار امير شمس
الدّين اسداللّه الشهير به
( شاه مير
) و پدر منشرح الصّدر مير سيد شريف است ؛
فرقه سوم ـ مرعشيه اصفهان اند كه ايشان نيز از مازندران به اصفهان آمده اند؛
فرقه چهارم ـ مرعشيه قزوين اند كه از قديم الا يّام در آن ديار روزگار گذرانيده
اند، و بعضى از ايشان نقيب و متولى آستانه حضرت شاهزاده حسين اند.(174)
و بـدان كه از اولاد على مرعش است سيد فاضل فقيه عارف زاهد ورع اديب ابومحمّد حسن
بن حـمزة بن على مرعش كه از اجلاّى فقهاى طايفه شيعه و از علماى اماميه ماءة رابعة
است و در طـبـرسـتـان بـوده ، شـيـخ نـجـاشـى و طـوسـى و عـلامـه سـايـر اربـاب
رجـال رضـوان اللّه عليهم او را ذكر كرده اند و ستايش بليغ از او نموده اند و
مصنفات او را نـام بـرده انـد، روايت مى كند از او
( تَلْعَكْبَرى
) ؛ شيخ نجاشى فرموده كه او مـعـروف اسـت بـه مـرعـشـى و از
بزرگان اين طايفه و فقهاى ايشان بود، به بغداد آمد و شيوخ ما با او در سنه سيصد و
پنجاه و شش ست و خمسين و ثلاثماته ملاقات كردند و در سـنـه سـيـصـد و پـنـجـاه و
هشت ـ ثمانى و خمسين و ثلاثماءئة ـ وفات يافت .(175)
و سـيـد بـحـرالعـلوم او را تـوثـيـق نموده و فرموده : وَ قَدْ صَحَّ بِما
قُلْناهُ اَنَّ حَديثَ الْحـَسـَنِ صـَحـيـحٌ و ابـن شـهـر آشـوب در كتاب
( معالم العلماء
) ذكر نموده از جمله مصنفات او
( كتاب غيبت
) است .(176)
مـؤ لف گـويـد: كـه از
( كتاب غيبت
) او نقل شده اين حكايت كه فرموده حديث كرد از براى ما مردى صالح
از اصحاب ما اماميه ، گفت :
سـالى از سـالهـا بـه اراده حـج بـيـرون رفـتـم در آن سـال گـرمـا شـدت تـمام داشت
و سموم بسيار بود، س از قافله منقطع گشتم و راه را گم كـردم و از غـايـت تشنگى از
پاى درآمده بر زمين افتادم و مشرف به مرگ شدم ، پس شيهه اسـبـى بـه گـوشـم رسـيـد
چـشـم گـشـوده جـوانـى ديـدم خوشروى و خوشبوى بر اسبى شـهـبـاسـوار و آن جـوان ،
آبـى بـه مـن آشـامـانـيـد كـه از بـرف خـنـك تـر و از عسل شيرين تر بود و مرا از
هلاك شدن رهانيد. گفتم : اى سيدمن ! تو كيستى كه اين مرحمت دربـاره مـن فرمودى ؟
فرمود: منم حجت خداى بر بندگان خدا و بقية اللّه در زمين او، منم آن كـسى كه پر
خواهم كرد زمين را از عدل آن چناكه پر شده باشد از ظلم و جور، منم فرزند حـسين بن
على بن محمّد بن على بن موسى بن جعفر بن محمّد بن على بن الحسين بن على بن ابـى
طـالب عـليـهـم السلام ، بعد از آن فرمود كه چشمايت را بپوش ، پوشيدم ، فرمود:
بـگـشـا، گـشـودم خـود را در پـيـش روى قـافـله ديـدم ، پـس آن حضرت از نظرم غايب
شد ـ صلوات اللّه عليه ـ
شرح حال شهيد قاضى نوراللّه
مـؤ لف گـويـد: كـه در احـوال حـضـرت امـام جعفر صادق عليه السلام بيايد ان شاء
اللّه تـعـالى خـبـرى مـنـاسـب بـا اين حكايت ، و بدان نيز كه منتهى مى شود به على
مرعش نسب شـريـف سـيـد شـهـيـد و عالم فاضل جليل قاضى نوراللّه ابن شريف الدين
حسينى مرعشى صـاحب
( مجالس المؤ منين
) و
( احقاق الحق
) و
( الصوارم المهرقة
) و غير ذلك ، معاضر شيخنا البهائى بوده و در اكبرآباد هند قاضى
القضاة بود، و با آنكه مابين اهل سنت بود تقيه مى نمود، آنچه قضاوت نمود و حكم داد
تمامش بر مذهب اماميه بود و لكـن آن را مـطـابـق مـى كـرد بـا فـتـواى يـكـى از
ائمـه اهـل سـنـت از كـثـرت اطـلاع و مـهـارتـى كـه داشـت در فـقه شيعه و سنى و
احاطه به كتب و تـصـانـيـف آنـهـا، اهـل سنت او را به سبب تاءليف
( كتاب احقاق الحق
) شهيد كردند و مـرقد شريفش در اكبرآباد مزار و مشهور است . قريب
نود مجلد در غالب علوم تاءليف نموده كـه از جمله آنها است
( مصائب النّواصب
) در رد ميرزا مخدوم شريفى كه در مدت هفده روز نوشته و والدش
نيز از اهل علم و حديث بوده .
شرح حال سلطان العلماء
و نـيز از سادات مرعشيه است سيد محقق علامه خليفه سلطان حسين بن محمّد بن محمود
الحسين الا مـلى الاصـفـهـانـى ملقب به سلطان العلماء صاحب مصنفات و حواشى دقيقة
موجزه مفيده در زمـان شـاه عباس اول امر وزارت و صدارت به وى تفويض شد و چندان
مكانت و مرتبت پيدا كـرد نـزد سـلطـان كـه دامـاد سلطان گرديد. صاحب
( تاريخ عالم آراء
) در تاريخ وزارت او اين مصرع گفته :
( وزير شاه شد داماد سلطان
) . در سنه هزار و شصت و چـهـار در اشـرف مـازنـدران وفـات كـرد
جـنـازه شـريـفـش را از اشـرف بـه نـجـف اشـرف حمل كردند و به خاك سپردند.
شرح حال ميرزا محمّد حسين شهرستانى
و نـيـز از سـادات مـرعـشـيـه اسـت سـيـد سـنـد و ركـن مـعـتـمـد عـالم فـاضل جليل
و فقيه محقق بى بديل محدث باهر و سحاب ماطر و بحرزآخر جناب آقا ميرزا محمّد حسين
شهرستانى حائرى صاحب مؤ لفات فائقه و تصنيفات رائقه ، ولادت شريفش يـك هـزار سـال
و دو مـاه بـعد از ولادت مبارك حضرت حضرت حجت عليه السلام روى داده از بطن كريمه
قدوة العلماء العظام آقا احمد بن آقا محمّد على كرمانشاهى ابن استاد اكبر محقق
بـهـبـانـى رضـى اللّه عـنـه و عـمـده تـحـصـيـلش نـزد عـلامـه ثـانـى سـمـيـّش
مـرحـوم فـاضل اردكانى بوده ، خود آن جناب در
( كتاب موائد
) در ترجمه آقا محمّد ابراهيم بـن آقـا احـمـد، فـرمود: وى خالوى
حقير است در كرمانشاهان متولد شدم والد در سفرى بود خـال (دايـى ) مـذكـور بـه
ايـشان نوشت كه خداوند مولودى به شما عطا كرده كه با شما مـفـاخـره مى كند مى گويد
منم حسين و پدرم على و مادرم فاطمه و جدم احمد و خالم ابراهيم ، حقير گويد بلى و
برادرم حسن و پسرانم على و زين العابدين و دخترانم سكينه و فاطمه انتهى .
شرح حال عبيداللّه اعرج
ذكـر عـبـيـداللّه الا عـرج بـن الحسين الاصغر بن الامام زين العابدين عليه السلام
و بعض اولاد و اعقاب او:
هـمـانـا عبيداللّه بن الحسين الا صغر را ابوعلى كنيت است مادرش ام خالد يا خالده
دختر حمزة بـن مـصـعـب بـن زبـيـر بـن العـوام اسـت و چـون در يكى از دو پاى او
نقصانى بود اعرجش خـوانـدنـد. وقـتى وارد شد بر ابوالعباس سفاح ، سفاح ضيعتى از
ضياع مدائن را به هر سال هشتاد هزار دينار را از آن مدخل برخاستى در اقطاع وى مقرر
فرمود و عبيداللّه از بيعت مـحـمـّد بـن عبداللّه معروف به
( نفس زكيه
) تخلف جست ، از اين روى محمّد سوگند خـورد كـه اگـر او را
بـنگرد به قتل رساند، چون وى را نزد محمّد آوردند محمّد هر دو چشم خـود فـرو
خـوابـانـيـد تا خلاف سوگند خود نكرده باشد؛ چه اگر ديدارش به ديدارش افـتـادى بـه
تـقـاضـاى سـوگـنـد او را بـايـسـتـى بـه قـتـل رسـانـد و عبيداللّه در خراسان به
ابومسلم درآمد، ابومسلم مقدمش را گرامى داشت و از بـهـرش رزق واسـع و روزى فـراوان
مـقـرر داشـت و مـردم خـراسـان او را بـزرگ داشتند و عـبـيـداللّه در ضـيـعتى كه در
ذى امران يا ذى امان داشت وفات يافت و او را از چهار تن عقب بماند: على الصالح و
جعفر الحجة و محمّد الجوانى و حمزة المختلس .
امـا عـلى الصـالح بـن عـبـيـداللّه الا عـرج كـنـيـه اش ابـوالحسن و مردى كريم و
با ورع و فـاضـل و پـرهـيـزكـار و ازهد آل ابوطالب بود و او و زوجه اش ام سلمه دختر
عبداللّه بن الحسين الا صغر را كه دختر عمويش باشد
( الزوج الصالح
) مى خواندند.
قاضى نوراللّه در (
مجالس المؤ منين )
گفته آنچه حاصلش اين است كه ابوالحسن على بن عبيداللّه اعرج سخت بزرگ و عظيم القدر
بود و رياست عراق به او تعلق داشت و مستجاب الدعوة و اعبد آل ابوطالب بود در زمان
خويش و از اختصاص يافتگان به حضرت امـام مـوسى و امام رضا عليه السلام بود و حضرت
امام رضا عليه السلام او را
( زوج الصـالح عـ(
مى ناميد و آخرالا مر در خدمت آن حضرت به خراسان رفت ، و چون محمّد بن ابـراهـيـم
طـبـاطـبـا خـواسـت از بـهـر ولايـت ابـوالسـّرايـا از وى بـيـعـت سـتـانـد قبول
نكرد.(177)
و در (
رجال كشّى )
از سليمان بن جعفر مروى است كه على بن عبيداللّه در آغاز امر به من گفت مى خواهم در
حضرت امام رضا عليه السلام فايز شوم و بر وى سلام فرستم گـفـتـم : چـه تو را باز مى
دارد؟ گفت : عظمت و هيبت آن حضرت ، چون روزى چند برآمد امام عليه السلام رنجور شد.
مردم به عيادت آن جناب مبادرت نمودند به وى گفتم وقت [مناسب ] اسـت كـه بـه حـضـور
مـبـاركـش مـشـرف شـوى ، چون به خدمت آن حضرت رسيد امام عليه السـلام او را مـكـرم
و مـعـظم داشت ، على بن عبيداللّه نيك شادان شد از آن پس وى در بستر رنـجـورى در
افـتاد، امام عليه السلام او را عيادت فرمود من نيز در خدمت آن حضرت بودم و آن
حـضـرت چـنـدان جـلوس فـرمـود تـا آنـكـه در آن خـانـه بودند بيرون رفتند و چون
آن حـضـرت بـيـرون شـد مـن نـيـز در خـدمـت آن حـضرت بيرون شدم ، كنيز من در خانه
على بن عـبـيـداللّه بـود بـه مـن گـفت كه امّ سلمه زن على از پس پرده به حضرت امام
رضا عليه السـلام به نظاره بود، چون آن حضرت بيرون شد از پرده بيرون آمد و روى خود
را بر آن مكان كه آن حضرت نشسته بود بگذاشت و همى بوسيد و دست بر آنجا كشيد و بر
چهره ماليد، من اين داستان را در آستان آن امام انس و جان به عرض رسانيدم فرمود: اى
سليمان ! بـدان كـه عـلى بـن عـبـيـداللّه و زن او و فـرزنـدان او از اهـل بهشت
باشند. اى سليمان ! بدان كه اولاد على و فاطمه هرگاه خداى تعالى اين امر را يـعـنى
معرفت امات ائمه اهل بيت را به ايشان روزى فرمايد ايشان چون ديگر مردم نخواهند بود.(178)
و على صالح را اولاد و اعقاب بوده و در اولاد او بوده رياست عراق و از احفاد او است
شيخ شرف النّسابة ابوالحسن محمّد بن محمّد بن على بن الحسين بن على بن ابراهيم بن
على صالح كه شيخ سيد بن رضى و مرتضى بوده .
(
حُكِىَ اِنَّهُ بَلَغَ تِسْعَا وَ تِسْعينَ سَنَةَ وَ هُوَ صَحيحُ الاَعضاءِ.
)
و امـا جـعـفـر الحـجـة بن عبيداللّه الا عرج : پس او سيدى است شريف ، عفيف ، عظيم
الشاءن ، جليل القدر، عالى همت ، رفيع مرتبت ، فصيح اللّسان ؛ گويند در فصاحت و
براعت شبيه زيـد بـن عـلى عـليـه السـلام بـود، و زيـديه او را حجة اللّه مى گفتند
و جمعى به امامت او قائل بودند. ابوالبخترى وهب بن وهب والى مدينه از جانب هارون
الرشيد او را در حبس كرد و هـيـجـده مـاه در حـبـس بـود تـا وفـات كـرد، و
پـيـوسـتـه قـائم الليـل و صـائم النهار بود و افطار نمى كرد مگر در عيدين ، و
پيوسته امارت و رياست در اولاد او بوده در مدينه تا سنه هزار و هشتاد و هشت بلكه
زيادتر و او را چند پسر بوده يكى ابوعبداللّه الحسين و او مسافرت كرد به بلخ و
اولاد پيدا كرد در آنجا، و از اولاد او اسـت ابـوالقـاسـم عـلى بـودلة بـن مـحـمـّد
الزّاهـد كـه سـيـدى جـليل القدر، عظيم الشاءن ، عالم ، فاضل ، كامل ، صالح ، عابد
رفيع المنزلة بوده كه سـيد ضامن در
( تحفه
) ترجمه او و اولاد او را ذكر كرده و ديگر ابومحمّد حسن است از
اولاد اوست نجم الملة و الحق والدين سيد مهنّا قاضى مدينه .
شرح سيد مهنّا
ذكر مهنّا بن سنان و نسب طاهر جد او ـ رحمة اللّه عليه ـ:
هو السيد مهنّا بن سنان بن عبدالوهّاب بن نميلة بن محمّد بن ابراهيم بن عبدالوهّاب
و تمامى اين جماعت هر كدام در عصر خود قاضى مدينه مشرفه بوده اند، ابن ابى عمارة
مهنّا الا كبر بـن ابـى هـاشم داود بن امير شمس الدّين ابى احمد قاسم بن امير على
عبيداللّه كه امارت و ريـاسـت داشـت در مـديـنـه در عـقـيـق . ابـن ابـى الحـسـن
طـاهـر كه در حق او گفته اند عالم ، فـاضـل كـامـل ، جـامـع ، ورع ، زاهـد، صـالح ،
عـابـد، تـقـى ، نـفـى ، مـيـمـون جـليـل القـدر عـظـيـم الشـاءن ، رفـيـع المـنزلة
، عالى الهمّة بوده به حدى كه فرزندان بـرادرش را ابـن اخـى طـاهـر مـى گـفـتند از
ايشان است شريف ابومحمّد حسن بن محمّد يحيى النـّسـابـة كـه شـيـخ تلعكبرى از او
روايت مى كند و در سنه سيصد و پنجاه و هشت وفات كرده و در منزل خود در بغداد در سوق
العطش كه نام محله اى است مدفون شده . و شيخ مفيد رحمه اللّه در اوايل جوانيش او را
درك كرده و از او اخذ نموده .
و بـيـايـد در ذكـر اولاد حـضـرت مـوسـى بـن جـعـفـر عـليـه السـلام در حـال احـمـد
بـن مـوسى عليه السلام روايتى از شيخ مفيد از شريف مذكور، و سيد ضامن بن شـدقـم
نـقـل كـرده اسـت كـه مـابـيـن ابـوالحـسـن طـاهـر و يـكـى از اهـل خـراسـان
مـحـبـت و مـودت بـود و آن مـرد خـراسـانـى هـر سـال كـه بـه حـج مـشـرف مـى گـشت
چون به مدينه مشرف مى شد بعد از زيارت حضرت رسـول خـدا و ائمـه هـدى عـليـهـم
السلام به زيارت اين سيد مشرف مى شد و دويست دينار تـقـديـم آن جـناب مى نمود، و
اين مستمرى شده بود براى آن سيد معظم تا آنكه بعضى از مـعـانـديـن بـه آن شـخـص
خـراسـانـى گـفـتـنـد تـو مـال خـود را ضـايـع و در غـيـر مـحـل صـرف مـى نـمـايـى
؛ چـه ايـن سـيـد در غـيـر طـاعـت خـدا و رسـول آن را صـرف مـى نـمـايـد، آن شـخـص
خـراسـانـى سـه سـال آن مـسـتـمـرى را قـطـع نـمـود. سـيـد بـزرگـوار دل شـكـسـتـه
شد، جدش را در خواب ديد، به وى فرمود: غمناك مباش كه من امر كردم آن مرد خراسانى را
كه آن وجه را هر ساله به تو بدهد و آنچه هم از تو فوت شده عوض آن را بـه تو بدهد و
آن خراسانى نيز رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم را در خواب ديد كـه بـه وى
فـرمـود: اى فـلان ! قبول كردى حرف دشمنان را در حق پسرم طاهر، قطع مكن صـله او را
و بـده بـه او عـوض آنـچـه از تـو فـوت شـده در سـالهـاى قـبـل . آن مـرد بـيدار شد
و با كمال مسرت و خوشحالى به مكه مشرف شد و در مدينه خدمت جـنـاب سـيـد رسـيـد و
دسـت و پاى او را بوسيد و ششصد دينار و بعض هدايا تسليم سيد نـمـود. سـيد فرمود:
خواب ديدى جدم رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم را كه تو را امـر بـه آن
نـمـود؟ گـفـت : بـلى ! پـس خـود سـيـد خـواب خـود را نقل كرد، آن خراسانى ديگر
باره دست و پاى او را بوسه داد و از او معذرت خواست . و آن سـيـد پـسـر عـالم
فـاضـل و عـارف و ورع و زاهـد ابـوالحـسـن يـحـيـى نـسـّابـه اسـت . اول كسى كه جمع
كرده كتابى در نسب آل ابوطالب .
(
وَ كـانَ رَحـْمـَةُ اللّهُ عـارِفـا بـِاُصـوُلِ الْعـَرَبِ وَ فـُرُوعـِهـا
حافِظَا لانْسابِها وَ وَقايِعَ الْحَرَمَيْنِ وَ اَخْبارِهاَ.
)
در محرم سنه دويست و چهارده در عقيق مدينه به دنيا آمد و در سنه دويست و هفتاد و
هفت در مكه وفـات كـرد و در نزديكى قبر خديجه كبرى عليهما السلام به خاك رفت . ابى
محمّد حسن بـن ابـى الحـسـن جـعـفـر الحجة بن عبيداللّه الحسين الا صغر بن الا مام
زين العابدين عليه السلام .
و بـالجـمـله ؛ سـيـد مـهـنـّاى مـذكـور عـلامـه فـقـيـه نـبـيـه مـحـقـق مـدقـق
جـامـع فـضـائل و كـمـالات در نـهـايـت جـلالت قـدر و عـظـمـت شـاءن اسـت و صـاحـب
مـسـائل مـدنـيـات اسـت و آن مـسـائلى اسـت كـه از آيـة اللّه عـلامـه حـلى رحـمـه
اللّه سـؤ ال كـرده و عـلامـه جـواب داده و تـجـليـل بـسـيـار از او فـرمـوده از
جـمـله در يـكى از اجوبه مسائل فرموده :
(
اَلسَّيِّدُ الْكَبيرُ الْنَّقيبُ الْحَسيبُ النَّسيُب الْمُرَتَضى مُفْخَرُ
الْسّادَةِ وَ زَيْنَ السِّيادَةِ مـَعـْدِنُ الْمـَجـْدِ وَ الْفـِخـارِ وَ
الْحـِكـمَ وَ الا ثـارِ الْجـامـِعُ لِلِقـِسـْطِ الاَوفـى مـِنـْ فَضائل
الاَخْلاقِ وَ السَّهْمِ الْمُعَلّى مِنْ طيبِ الاَعْراقِ مُزَيَّنُ ديوانِ
الْقَضآءِ بِاِظْهارِ الْحَقِّ عَلَى الْحـُجَّةِ الْبـَيـْضـآءِ عـِنـْدَ
تـَرافـُعِ الخـُصـَمـآءِ نـِجـْمُ الْمِلَّه وَالْحَقِّ وَالدِّينِ مُهَنَّا بْنِ
سِنانِ الْحُسَيْنى الْقاطِنُ بِمَدينَةِ جَدِّهِ رَسُولِ اللّهِ صلى اللّه عليه و
آله و سلم ، السّاكِنُ مَهْبِطَ وَحـىِ اللّهِ سـيَِّدُ الْقـُضـاةِ وَ الْحـُكـامِ
بـَيـْنَ الْخاصِّ وَ الْعامِّ شَرَّفَ اَصْغَرَ خَدَمِهِ وَ اَقَلَّ خُدّامِهِ
رَسائِلَ فِى ضِمْنِها مَسآئِلُ الى غير ذلك .
)
(179)
روايـت مـى كـنـد سيد مهنّاى مذكور از علامه و فخرالمحققين و اجازه داده به شيخ
شهيد رحمه اللّه . و سـيـد عـلى سـمـهـودى در
( جـواهـر العـقـديـن
) حـكـايـتـى از جـلالت او نـقـل كـرده شـبـيـه بـه حـكايت جدش
سيد ابوالحسن طاهر كه شيخ ما در خاتمه
( مستدرك
)
آن را نـقل فرموده و سيد ضامن بن شدقم مدنى در
( تحفه
) در ذكر سيد مهنّا بـن سـنـان گـفـتـه كـه والدم عـلى بـن
حـسـيـن ذكـر كـرده در شـجـره انـسـاب اتصال نسب سادات بدلاء را كه در قرب كاشان از
بلاد عجم مى باشند به سنان قاضى و ايشان در آنجا معروفند به
( وحاحده
) انتهى .
و حـمـوى در (
معجم )
گفته كه به عقيق مدينه منسوب است محمّد بن جعفر بن عبداللّه بن الحسين الا صغر
معروف به (
عقيقى )
و او را عقب است و در اولاد او رياست بوده ، و از اولاد او اسـت احـمـد بـن حـسـيـن
بن احمد بن على بن محمّد عقيقى ابوالقاسم كه از وجوه اشـراف بـوده ، در دمـشق وفات
كرد، چهار روز مانده از جمادى الاولى سنه سيصد و هفتاد و هشت در باب صغير به خاك
رفت . انتهى .(180)
و نيز از اولاد ابومحمّد حسن بن جعفر الحجة است :
سـيـد مـجـدالدّيـن ابـوالفـوارس مـحـمـّد بـن ابـى الحـسـن فـخـرالدّيـن عـلى
عـالم فاضل اديب شاعر نسّابه ابن محمّد بن احمد بن على الا عرج بن سالم بن بركات بن
ابى العـز مـحمّد بن ابى منصور الحسن نقيب الحائر ابن ابوالحسن على بن حسن بن محمّد
المعمّر بن احمد الزائر بن على بن يحيى النسّابة ابن حسن بن جعفر الحجة .
و بـالجـمـله ؛ سـيـد مـجـدالديـن ابـوالفـوارس عـالم جـليـل القـدر بـوده و صـاحب
( تحفة الا زهار
) ثنا بليغى از او نموده و فرموده كه اسمش در حائر امام حسين
عليه السلام و مساجد حلّه مرقوم است و اولاد او را بنوالفوارس مى گـويـنـد و او پدر
سيد عالم جليل محقق مدقّق عميدالدّين عبدالمطلب بن محمّد است كه بسيار جـليـل
القـدر و رفـيـع المـنـزلة اسـت و از مـشـايـخ شـيـخ شـهيد است و والده اش دختر شيخ
سديدالدين والد علامه است .(181)
شيخ شهيد رحمه اللّه در اجازه ابن بجده
(182) در حق او فرموده :
(
عـَنْ عـِدَّةِ مـِنْ اَصـْحـابِنا مِنُْهمُ الْمَوْلى السَّيِّدُ الا مامُ
الْمُرْتضى عَلَمُ الْهُدى شَيْخُ اَهْلِ الْبَيْتِ عَلَيْهِمُ السَّلامُ فى
زَمانِهِ عَميدُ الْحَقِّ وَالدّينِ اَبُوعَبْدِاللّهِ عَبْدُ الْمُطَلِّب بِنُ
الاَعْرَجِ الْحُسَيْنى طابَ اللّه ثَراهُ وَ جَعَلَ الْجَنَّةَ مَثْواهُ.
)
مـصـنـفـات آن جـنـاب مـشـهـور اسـت و اكـثر آنها تعليقات و شروحى است بر جمله اى
از كتب خـالويـش عـلامـه مـانـنـد
( مـنـيـة اللّبـيـب شـرح تـهـذيـب الا صـول
)
(183)(
كـنـزالفـوائد فـى حـلّ مشكلات القواعد
) و
(
تـبـصـرة الطـّالبـيـن فـى شـرح نـهـج المـسـتـرشـديـن
) و
( شـرح مـبـادى الا صول
) الى غير ذلك .
ولادتـش شـب نـيـمـه شـعبان سنه ششصد و هشتاد و يك در حلّه ، وفاتش شب دهم شعبان
سنه هـفـتـصـد و پـنـجـاه و شـش واقـع شـده و از
( مـجـمـوعـه شـيـخ شـهـيـد
)
نـقـل شده كه فرمود در بغداد وفات كرده و جنازه اش را به مشهد مقدس اميرالمؤ منين
عليه السلام نقل كردند.
(
بـَعْدَ اَنْ صُلِّىِ عَلَيْهِ بِالْحِلَّةِ فِى يَوْمِ الثُّلثاءِ بِمَقامِ
اَميرِالْمُؤْمِنينَ عليه السلام .
)
روايـت مـى كـنـد از پـدر و جـدش و از دو خالش علامه و رضى الدّين على بن يوسف
برادر عـلامـه و غـيـر ذلك و پـسـرش سـيـد جـمـال الديـن مـحـمـّد بـن
عـبـدالمـطـلب عـالم جـليـل عـالى الهـمـّة رفـيـع القـدر و المـنـزلة در مـشـهـد
غـروى بـه ظلم و ستم شهيد گشت .(184)