شهادت ابى الشّعثاء البَهْدَلىّالكندى رحمه اللّه
راوى گفت :يزيدبن زياد بَهْدَلى كه او را ابوالشعثاء مى گفتند، شجاعى تيرانداز بود،
مقابل حضرت سيّدالشّهداء عليه السّلام به زانو در آمد و صد تير بر دشمن افكند كه
ساقط نشد از آنها مگر پنج تير، در هر تيرى كه مى افكند مى گفت :
اَنَا ابْنُ بَهْدَلة ، فُرسانُ الْعَرْجَله . و سيّدالشّهداء عليه السّلام مى گفت
: خداوندا! تيراو به نشان آشنا كن و پاداش او را بهشت عَطا كن . و رَجَز او در آن
روز اين بود:
شعر :
اَنَا يَزيدٌ وَ اَبى مُهاصِرٌ |
اَشْجَعُ مِنْ لَيْثٍ بِغِيْل
(198) خادِرٌ(199) |
يا رِبّ اِنّى لِلحُسَيْنِ ناصِرٌ |
وَلاِبْنِ سَعْدٍ تارِكٌ وَهاجِرٌ(200) |
پس كارزار كرد تا شهيد شد.
مؤ لّف گويد:كه در (مناقب
) ابن شهر آشوب مصرع ثانى چنين است :
لَيْثٌ هَصُورٌ فىِ الْعَرينِ خادِرٌ(201)
اين لطفش زيادتر است به ملاحظه (هَصُور)
با (مُهاصر)
و هَصُور يعنى شير بيشه . و فيروز آبادى گفته : كه يزيدبن مُهاصر از محدّثين است .
مقتل جمعى از اصحاب حضرت امام حسين عليه السّلام
روايت شده كه عمروبن خالد صيداوىّ و جابربن حارث سلمانىّ و سعد مولى عمروبن خالد و
مُجَمِّع بن عبداللّه عائذىّ مقاتله كردند در اوّل قتال و با شمشيرهاى كشيده به
لشكر پسر سعد حمله نمودند،چون درميان لشكر واقع شدند لشكر بر دور آنها احاطه كردند
وايشان را از لشكر سيّد الشّهداء عليه السّلام جدا كردند و جناب عبّاس بن اميرالمؤ
منين عليه السّلام حمله كرد بر لشكر و ايشان را خلاص نمود و بيرون آورد در حالى كه
مجروح شده بودند و ديگر باره كه لشكر رو به آنها آوردند برلشكر حمله نمودند و
مقاتله كردند تا در يك مكان همگى شهيد گرديدند رَحِمَهُمُ اللّه .
و روايت شده از مهران كابلى كه در كربلا مشاهده كردم مردى را كه كارزار سختى مى
كند، حمله نمى كند بر جماعتى مگر آنكه ايشان را پراكنده و متفرّق مى سازد و هر گاه
از حمله خويش فارغ مى شود مى آيد نزد امام حسين عليه السّلام و مى گويد:
شعر :
اَبْشِر هَدَيْتَ الرُّشْدَ يَابْنَ اَحْمَدا |
فى جَنَّةِ الْفِرْدَوْسِ تَعْلوُ صَعَدا.(202) |
پرسيدم كيست اين شخص ؟ گفتند: ابو عمره حنظلى ، پس عامربن نَهْشَل تيمىّ او را شهيد
كرد و سرش را بريد.
مؤ لّف گويد: گفته اند كه اين ابو عمره نامش زياد بن غريب است و پدرش از صحابه است
و خودش درك حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم نموده و مردى شجاع و متعبّد و
متهجّد،معروف به عبادت و كِثرت نماز بوده رحمه اللّه .
شهادت جون رضى اللّه عنه
شعر :
ماه بنى غفارى وخورشيد آسمان |
هم روح دوستانى وهم سروبوستان |
جَوْن مولى ابوذر غفارىّ رحمه اللّه درميان لشكر سيّدالشّهداء عليه السّلام بود وآن
سعادتمند نيز عبدى سياه بود آرزوى شهادت نموده از حضرت امام عليه السّلام طلب رخصت
كرد آن جناب فرمود: تو متابعت ما كردى درطلب عافيت پس خويشتن را به طريق ما مبتلا
مكن از جانب من ماءذونى كه طريق سلامت خويش جوئى .عرض كرد: يابنَرَسُولِاللّه ! من
در ايّام راحت و وسعت كاسه ليس خوان شما بوده ام و امروز كه روز سختى و شدّت شما
است دست از شما بردارم ، به خدا قسم كه بوى من متعفّن وحسَب من پست و رنگم سياه است
پس دريغ مفرمائى از من بهشت را تا بوى من نيكو شود وجسم من شريف و رويم سفيد گردد.(203)
لا واللّه ! هرگزاز شما جدا نخواهم شد تا خون سياه خود را با خونهاى طيّب شما مخلوط
سازم . اين بگفت واجازت حاصل كرد و به ميدان شتافت واين رَجَز خواند:
شعر :
كَيفَيَرَى الْكُفّارُضَرْبَالْاَسْوَدِ |
بِالسَّيْفِ ضَرْبا عَنْ بنى محمّد |
اَذُبُّ عَنْهُمْ بِالِلّسانِ وَالْيَدِ |
اَرْجُوبِهِالْجَنَّةَ يَوْمَ الْمَوْرِدِ |
و بيست و پنج نفر را به خاك هلاك افكند تا شهيد شد. و در بعض مقاتل است كه حضرت
امام حسين عليه السّلام بيامد وبر سر كشته او ايستاد ودعا كرد:
بارالها روى جَوْن را سفيد گردان و بوى او را نيكو كن و او را با ابرار محشور گردان
و در ميان او و محمّد وآل محمّد عليهماالسّلام شناسائى ده ودوستى بيفكن .
وروايت شده : هنگامى كه مردمان براى دفن شهداء حاضر شدند جسد جَوْن را بعد ازده روز
يافتند كه بوى مشك از او ساطع بود(204)
حجّاج بن مسروق مؤ ذّن حضرت امام حسين عليه السّلام به ميدان آمد و رجز خواند:
شعر :
اَقْدِمْ(205)
حُسَيْنًاهادِيًامَهْدِيا |
فَالْيَوْمَ تَلْقى جَدَّكَالنَّبِيّا |
ثُمَّ اَباك ذَا النَّدى عَليّا |
ذاك الَّذى نَعْرفُهُوَصِيّا |
بيست و پنج نفر به خاك هلاك افكند پس شهيد شد. رحمه اللّه
(206)
شهادت جوانى پدر كشته رحمه اللّه
جوانى در لشكر حضرت بود كه پدرش را در معركه كوفيان كشته بودند مادرش با او بود
واورا خطاب كرد كه اى پسرك من ! از نزد من بيرون شو و در پيش روى پسر پيغمبر صلى
اللّه عليه و آله و سلّم قتال كن . لاجرم آن جوان به تحريك مادر آهنگ ميدان كرد،
جناب سيّدالشّهداء عليه السّلام كه اوراديد فرمود كه اين پسر پدرش كشته گشته و شايد
كه شهادت او بر مادرش مكروه باشد ،آن جوان عرض كرد: پدر و مادرم فداى تو باد مادرم
مرابه قتال امر كرده ، پس به ميدان رفت و اين رجز قرائت كرد.
شعر :
اَميرى حُسَيْنٌ وَنِعْمَ الْاَمير |
الاَميرُ سُرورِ فُؤ ادِالْبَشير النَّذير |
عَلِىُّ وَفاطِمَةُ والِداهُ |
فَهَلْ تَعْلَموُنَ لَهُ مِنْ نَظيرٍ |
لَهُ طَلْعَةٌ مِثْلُ شَمْس الضُّحى |
لَهُ غُرَّةٌ مِثلُ بَدْرٍ مُنيرٍ |
تا كارزار كرد واين جهان را وداع نمود، كوفيان سر او را از تن جدا كردند و به لشكر
گاه امام حسين عليه السّلام افكندند، مادر سر پسر را گرفت و بر سينه چسبانيد و گفت
: اَحْسَنْت ، اى پسرك من ، اى شادمانى دل من ، واى روشنى چشم من ! وآن سر را با
تمام غضب به سوى مردى از سپاه دشمن افكند و او را بكشت ، آنگاه عمود خيمه را گرفت
وبر ايشان حمله كرد ومى گفت :
شعر :
اَنَاعَجُوزُسَيّدى
(207)(فى
النساء) خ ل
ضَعيفَةٌ |
خاوِيَةٌ(208)
بالِيَةٌ نَحيفَةٌ |
اَضْرِبُكُمْ بِضَرْبَةٍعَنيفَةٍ |
دُونَ بَنى فاطِمَةَ الشَّريفَة |
پس دو تن از لشكر دشمن را بكشت ، جناب امام حسين عليه السّلام فرمان كرد كه از
ميدان برگردد و دعا در حقّ او كرد.
(209)
شهادت غلامى تركى
گفته شد كه حضرت سيّد الشهّداء عليه السّلام را غلام تُرْكىّ بود نهايت صلاح و سداد
و قارى قرآن بود، در روز عاشورا آن غلام با وفا خود را صف سپاه مخالفان زد و رجز
خواند:
شعر :
اَلْبَحْرُ مِنْ طَعْنى وَضَرْ بى يصْطَلى |
وَالْجَوُّ مَنْ سَهْمى وَنَِبْلى يَمْتَلى |
اِذا حُسامى فى يَمينى يَنْجَلى |
يَنْشَقُّ قَلْبُ الْحاسِدِ المُبَجَّلِ |
پس حمله كرد و بسيارى از مخالفان را به درك فرستاد، بعضى گفته اند هفتاد نفر از آن
سياه رويان را به خاك هلاك افكند و آخر به تيغ ظلم و عدوان بر زمين افتاد، حضرت
امام حسين عليه السّلام بالاى سرش آمد و بر او بگريست و روى مبارك خود را بر روى آن
سعادتمند گذاشت آن غلام چشم بگشود و نگاهش به آن حضرت افتاد و تبسّمى كرد و مرغ
روحش به بهشت پرواز نمود.(210)
شهادت عمرو بن قرظة بن كعب انصارى خزرجى
عمرو بن قَرَظَة از براى جهاد قَدم مردى در پيش نهاد و از حضرت سيّد الشّهداء عليه
السّلام رخصت طلبيد و به ميدان رفت و رَجز خواند:
شعر :
قَدْ عَلِمَتْ كَتيبَةُ الاَْنْصارِ |
اِنّى سَاَحْمي حَوْزَةَ الذِّمارِ(211) |
ضَرْبَ غلام غَيْرَ نُكْسٍ شارٍ |
دُونَ حُسَينٍ مُهجَتى وَدارى
(212) |
و به تمام شوق و رغبت كارزار نمود تا جمعى از لشكر ابن زياد را به جهنم فرستاد و هر
تير و شمشيرى كه به جانب امام حسين عليه السّلام مى رسيد او به جان خود مى خريد، و
تا زنده بود نگذاشت كه شرّ و بدى به آن حضرت برسد. تا آنكه از شدت جراحت سنگين شد،
پس به جانب آن حضرت نگران شد و عرض كرد: يابن رسول اللّه ! آيا به عهد خويش وفا
كردم ؟ فرمود: بلى ! تو پيش از من به بهشت مى روى رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و
سلّم را از من سلام برسان و او را خبر ده كه من هم بر اثر مى رسم . پس عاشقانه با
دشمن مقاتله كرد تا شربت شهادت نوشيد و رخت به سراى ديگر كشيد.
مؤ لف گويد: كه قَرَظَه (به ظاء معجمه و فتحات ثلاث ) والد عمرو از صحابه كِبارو از
اصحاب على اميرالمؤ منين عليه السّلام است ، و مردى كافى و شجاع بوده و در سنه بيست
و چهار، رى را با ابوموسى فتح كرده و در صفّين ، اميرالمؤ منين عليه السّلام رايت
انصار را به او مرحمت كرده بود. و در سنه پنجاه و يك وفات كرده و غير از عمرو، پسر
ديگرى داشت كه نامش على بود و در جيش عُمَر در كربلا بود و چون برادرش عمرو شهيد شد
امام حسين عليه السّلام را ندا كرد و گفت : يا حسين يا كذّاب ابْن الكذّاب اَضلَلْت
اَخي و غَرَرْتَهُ حَتّى قَتَلتَهُ، حضرت در جواب فرمود:
اِنَّ اللّهَ لَمْ يُضِلَّ اَخاكَ وَلكِنَّهُ هَدى اَخاكَ وَ اَضَلَّكَ
على ملعُون گفت : خدا بكشد مرا اگر ترا نكشم مگر آنكه پيش از آن كه به تو برسم هلاك
شوم ، پس به قصد آن حضرت حمله كرد، نافع بن هلال او را نيزه زد كه بر زمين افتاد و
اصحاب عمر سعد حمله كردند و او را نجات دادند، پس از آن خود را معالجه كرد تا
بهبودى يافت .
و عمرو بن قَرَظه همان كس است كه جناب امام حسين عليه السّلام او را فرستاد به نزد
عمر سعد و از عمر خواست كه شب همديگر را ملاقات كنند، و گويند چون ملاقات حاصل شد
حضرت او را به نصرت خويش طلبيد. عمر عذر آورد و از جمله گفت كه خانه ام خراب مى
شود، حضرت فرمود: من بنا مى كنم براى تو، عمر گفت : ملكم را مى گيرند، حضرت فرمود:
من بهتر از آن از مال خودم در حجاز به تو خواهم داد، عمر قبول نكرد.
عمرو بن قَرَظَه در يوم عاشورا در رَجز فرمود تعريض بر عمر سعد در اين مصرع : دوُن
حُسَينٍ مُهْجَتى وَدارى
حاصل آنكه عمر سعد به جهت آنكه خانه اش خراب نشود از حضرت حسين عليه السّلام اعراض
كرد و گفت اِنْهَدَمَ داري . لكن من مى گويم فداى حسين باد جان و خانه ام .
شهادت سُويد بن عمرو بن ابى المُطاع الخَثْعمى رحمه اللّه
سُويْد بن عمرو آهنگ قتال نمود و او مردى شريف النّسب و زاهد و كثير الصلاة بود،
چون شير شرزه حمله كرد و بر زخم سيف و سنان شكيبائى بسيار كرد چندان جراحت يافت كه
اندامش سست شد و در ميان كشتگان بيفتاد و بر همين بود تا وقتى كه شنيد حسين عليه
السّلام شهيد گرديد. ديگر تاب نياورده ، در موزه
(213) او كاردى بود او را بيرون آورده و به زحمت و مشقّت شديد لختى جهاد
كرد تا شهيد گرديد. قاتل او عُروَة بن بَكّارِ نابكار تغلبى و زيد بن ورقاء است ، و
اين بزرگوار آخر شهيد از اصحاب است . رحمة اللّهِ وَ رضوانه عليهم اجمعين وَ اشركنا
مَعَهم اله الحقّ آمين .
ارباب مقاتل گقته اند كه در ميان اصحاب جناب امام حسين عليه السّلام اين خصلت معمول
بود:
هر يك كه آهنگ ميدان مى كرد حاضر خدمت امام مى شد و عرض مى كرد:
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ رَسوُلِ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ.
حضرت پاسخ ايشان را مى داد و مى فرمود ما در عقب ملحق به شما خواهيم شد، و اين آيه
مباركه را تلاوت مى كرد:
(فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا
تَبديلاً(214)).
(215)
در بيان شهادت جوانان هاشمى در روز عاشورا
چون از اصحاب كس نماند جز آنكه كشته شده بود، نوبت به جوانان هاشمى رسيد .پس
فرزندان اميرالمؤ منين عليه السّلام و اولاد جعفر و عقيل و فرزندان امام حسن و امام
حسين عليهماالسّلام ساخته جنگ شدند و با يكديگر وداع كردند.
وَ لَنِعْمَ ما قيلَ:
شعر :
آئيد تا بگرييم چون اَبر در بهاران |
كز سنگ ناله خيزد روز وداع ياران |
با ساربان بگوئيد احوال اشك چشمم |
تا بر شتر نبندد محمل به روز باران |
لَوْ كُنْتَ ساعَةَ بَينِنا ما بَينَنا |
وَ شَهِدْتَ كَيْفَ نُكَرِّرُالتَّوْديعا |
اَيْقَنْتَ اَنَّ مِنَ الدُّمُوعِ وُحَدِّثاً |
وَ عَلِمْتَ اَنَّ مِنَ الْحَديثِ دُموعاً |
گفتمش سير ببينم مگر از دل برود |
آنچنان جاى گرفته است كه مشگل برود |
پس به عزم جهاد قدم جوانمردى در پيش نهاد.
جناب ابوالحسن على بن الحسين الاكبر سلام اللّه عليه
مادَر آن جناب ، ليلى بنت اءبى مرّة بن عروة بن مسعود ثقفى است ، و عروة بن مسعود
يكى از سادات اربعه در اسلام و از عظماى معروفين است و او را مثل صاحب ياسين و شبيه
ترين مردم به عيسى بن مريم گفته اند.و على اكبر عليه السّلام جوانى خوش صورت و زيبا
در طلاقت لسان و صباحت رخسار و سيرت و خلقت اَشْبَه مردم بود به حضرت رسالت صلى
اللّه عليه و آله و سلّم ، شجاعت از على مرتضى عليه السّلام داشت ، و به جميع محامد
و محاسن معروف بود چنانكه ابوالفَرج از مغيره روايت كرده كه يك روز معاويه در ايّام
خلافت خويش گفت : سزاوارتر مردم به امر خلافت كيست ؟ گفتند: جز تو كسى را سزاوارتر
ندانيم ، معاويه گفت : نه چنين است بلكه سزاوارتر براى خلافت على بن الحسين عليه
السّلام است كه جدّش رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم است ، و جامع است شجاعت
بنى هاشم و سخاوت بنى اميّه و حسن منظر و فخر و فخامت ثقيف را.(216)
بالجمله ؛ آن نازنين جوان عازم ميدان گرديد، و از پدر بزرگوار خود رخصت جهاد طلبيد،
حضرت او را اذن كارزار داد. على عليه السّلام چون به جانب ميدان روان گشت آن پدر
مهربان نگاه ماءيوسانه به آن جوان كرد و بگريست و محاسن شريفش را به جانب آسمان
بلند كرد و گفت :
اى پروردگار من ! گواه باش بر اين قوم هنگامى كه به مبارزت ايشان مى رود جوانى كه
شبيه ترين مردم است در خِلقت و خُلق و گفتار با پيغمبر تو، و ما هر وقت مشتاق مى
شديم به ديدار پيغمبر تو نظر به صورت اين جوان مى كرديم ، خداوندا! بازدار از ايشان
بركات زمين را و ايشان را متفرّق و پراكنده ساز و در طُرق متفرّقه بيفكن ايشان را و
واليان را از ايشان هرگز راضى مگردان ؛ چه اين جماعت ما را خواندند كه نصرت ما كنند
چون اجابت كرديم آغاز عدوات نمودند و شمشير مقاتلت بر روى ما كشيدند. آنگاه بر ابن
سعد صيحه زد كه چه مى خواهى از ما، خداوند قطع كند رحم ترا و مبارك نفرمايد بر تو
امر ترا و مسلّط كند بر تو بعد از من كسى را كه ترا در فراش بكشد براى آنكه قطع
كردى رحم مرا و قرابت مرا با رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم مراعات نكردى ،
پس به صوت بلند اين آيه مباركه را تلاوت فرمود:
(اِنَّ اللّهَ اصْطفى آدمَ وَنُوحاً وَ آلَ اِبراهيمَ وَ آلَ عِمرانَ عَلىَ
العالَمينَ ذُرِّيَةً بَعضُها مِن بَعضٍ وَاللّهُ سَميعٌ عَليمٌ.)(217)
و از آن سوى جناب على اكبر عليه السّلام چون خورشيد تابان از افق ميدان طالع گرديد
و عرصه نبرد را به شعشه طلعتش كه از جمال پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم خبر
مى داد منوّر كرد
شعر :
ذَكَروُا بِطَلْعَتِهِ النَّبىَّ فَهَلَّلوُا |
لَمّا بَدا بَيْنَ الصُّفُوفِ وَ كَبَّرَوُا |
فَافْتَنَّ فيهِ الناظِرُونَ فَاِصْبَعٌ |
يُؤْمى اِلَيْهِ بِها وَ عَيْنٌ تَنْظُرُوا |
پس حمله كرد، و قوّت بازويش كه تذكره شجاعت حيدر صفدر مى كرد در آن لشكر اثر كرد و
رَجز خواند:
شعر :
اَنَا عَلىُّ بْنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلي |
نَحْنُ وَبَيْتِ اللّهِ اءَوْلى بِالنَّبِىِّ |
اَضْرِبُكُمْ بِالسَّيْفِ حَتّى يَنْثَني |
ضَرْبَ غُلامٍ هاشِمِىّ عَلَوِي |
وَ لا يَزالُ الْيَوْمَ اَحْمي عَن اَبي |
تَا للّهِ لا يَحْكُمُ فينَا ابْنُ الدَّعي
(218) |
همى حمله كرد و آن لئيمان شقاوت انجام را طعمه شمشير آتشبار خود گردانيد. به هر
جانب كه روى مى كرد گروهى را به خاك هلاك مى افكند، آن قدر از ايشان كشت تا آنكه
صداى ضجّه و شيون از ايشان بلند شد، و بعضى روايت كرده اند كه صد و بيست تن را به
خاك هلاك افكند. اين وقت حرارت آفتاب و شدّت عطش و كثرت جراحت و سنگينى اسلحه او را
به تعب در آورد، على اكبر عليه السّلام از ميدان به سوى پدر شتافت عرض كرد كه اى
پدر! تشنگى مرا كشت و سنگينى اسلحه مرا به تعَب عظيم افكند آيا ممكن است كه به شربت
آبى مراسقايت فرمائى تا در مقاتله با دشمنان قوّتى پيدا كنم ؟ حضرت سيلاب اشك از
ديده باريد و فرمود: واغَوْثاه ! اى فرزند مقاتله كن زمان قليلى پس زود است كه
ملاقات كنى جدّت محمّد صلى اللّه عليه و آله و سلّم را پس سيراب كند ترا به شربتى
كه تشنه نشوى هرگز. و در روايت ديگر است كه فرمود اى پسرك من ! بياور زبانت را، پس
زبان علىّ را در دهان مبارك گذاشت و مكيد و انگشتر خويش را بدو داد و فرمود كه در
دهان خود بگذار و برگرد به جهاد دشمنان .
فَاِنّى اَرْجُواَنَّكَ لا تُمسْى حَتّى يَسْقيكَ جَدُّكَ بِكَاْسِه الاَْوْفى
شَرْبَةً لا تَظْمَأُ بَعْدَها اَبَداً(219)
پس جناب على اكبر عليه السّلام دست از جان شسته ودل بر خداى بسته به ميدان برگشت
واين رَجَر خواند:
شعر :
الْحَربُ قَدْبانَتْ لَهاَالْحَقائقُ |
وَظَهَرَتْ مِنْ بَعْدِها مَصادِقُ |
وَاللّهِرَبِّ الْعَرْشِشعر :لانُفارقُ |
جُمُوعَكُمْ اَوْتُغْمَدَ الْبَوارِقُ |
پس خويشتن را در ميان كفّار افكند واز چپ وراست همى زد وهمى كشت تا هشتاد تن را به
درك فرستاد، اين وقت مُرّة بن مُنْقِذ عبدى لعين فرصتى به دست كرده شمشيرى بر فرق
همايونش زد كه فرقش شكافته گشت و ازكارزار افتاد. و
موافق روايتى مرة بن منقذ چون على اكبر عليه السّلام را ديد كه حمله مى كند و رجز
مى خواند گفت : گناهان عرب بر من باشد اگر عبور اين جوان از نزد من افتاد پدرش را
به عزايش ننشانم ، پس همين طور كه جناب على اكبر عليه السّلام حمله مى كرد به مرّة
بن منقذ برخورد، مرّه لعين نيزه بر آن جناب زد و او را از پاى درآورد. و به روايت
سابقه پس سواران ديگر نيز على را به شمشيرهاى خويش مجروح كردند تا يك باره
توانائى از او برفت دست در گردن اسب درآورد و عنان رها كرد اسب ، او را در لشكر
اعداء از اين سوى بدان سوى مى برد و به هر بى رحمى كه عبور مى كرد زخمى بر على مى
زد تا اينكه بدنش را با تيغ پاره پاره كردند.(220)
وَ قالَ اَبُوالْفَرَجُ وَ جَعَلَ يَكِرُّ بَعْدَ كَرَّةَ حتّى رُمِىَ بِسَهْمٍ
فَوَقَعَ فى حَلْقِهِ فَخَرَقَهُ وَ اَقْبَلَ يَنْقَلِبُ فى دَمِهِ.
وبه روايت ابوالفرج همين طور كه شهزاده حمله مى كرد بر لشكر تيرى به گلوى مباركش
رسيد وگلوى نازنينش را پاره كرد. آن جناب از كار افتاد ودرميان خون خويش مى
غلطيدودراين اوقات تحمّل مى كرد، تاآنگاه كه رُوح به گودى گلوى مباركش رسيد و نزديك
شد كه به بهشت عنبر سرشت شتابد صدا بلند كرد.
يااَبَتاه عَلَيْكَ مِنّىِ السَّلامُ هذا جَدّي رَسُولُ اللّهِ يَقْرَؤُك السَّلام
وَيَقوُلُ عَجّلِ الْقُدُومَ اِلَيْنا.(221)
وبه روايت ديگر ندا كرد:
يااَبَتاه هذا جدّى رَسُولُ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله قَدْسَقانى بِكَاْسِهِ
اْلاَوْفى شَرْبَةً لااَظْمَاُ بَعْدَها اَبَدا وَهُوَ يَقوُلُ: اَلْعَجَلَ
اَلْعَجَلَ فَاِنَّ لَكَ كَاءْسا مَذْخوُرَةً حَتّى تَشْرِبَهَا السّاعَة ؛
يعنى اينك جدّمن رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم حاضر است ومرا از جام خويش
شربتى سقايت فرمود كه هرگز پس از آن تشنه نخواهم شد ومى فرمايد: اى حسين ! تعجيل كن
در آمدن كه جام ديگر از براى توذخيره كرده ام تا دراين ساعت بنوشى . پس حضرت
سيّدالشّهداء عليه السّلام بالاى سر آن كشته تيغ ستم وجفاآمد، به روايت سيّدبن طاوس
صورت برصورت اونهاد. شاعرگفته :
شعر :
چهر عالمتاب بنهادش به چهر |
شد جهان تار از قران ماه ومهر |
سر نهادش بر سر زانوى ناز |
گفت كاى باليده سرو سرفراز |
اين بيابان جاى خواب نازنيست |
كايمن از صيّاد تير اندازنيست |
تو سفر كردى وآسودى زغم |
من در اين وادى گرفتاراَلم |
و فرمود خدا بكشد جماعتى راكه ترا كشتند، چه چيزايشان را جرى كرده كه از خدا و رسول
نترسيدند و پرده حرمت رسول را چاك زدند، پس اشك از چشمهاى نازنينش جارى شد وگفت :
اى فرزند! عَلَى الدُّنْيا بَعدَك الْعَفا؛ بعدازتو خاك بر سر دنيا و زندگانى دنيا.
شيخ مفيد رحمه اللّه فرموده : اين وقت حضرت زينب عليهاالسّلام از سراپرده بيرون آمد
وباحال اضطراب و سرعت به سوى نعش جناب على اكبر مى شتافت و ندبه بر فرزند برادر مى
كرد، تا خود را به آن جوان رسانيد وخويش را بر روى او افكند، حضرت سر خواهر را از
روى جسد فرزند خويش بلند كرد و به خيمه اش باز گردانيد و رو كرد به جوانان هاشمى و
فرمود كه برداريد برادر خود را؛ پس جسد نازنينش را از خاك برداشتند و در خيمه اى
كه درپيش روى آن جنگ مى كردند گذاشتند.
(222)
مؤ لّف گويد: كه در باب حضرت على اكبر عليه السّلام دو اختلاف است :
يكى : آنكه در چه وقت شهيد گشته ، شيخ مفيد وسيّدبن طاوس وطبرى وابن اثير وابو
الفَرَج وغيره ذكر كرده اند
(223)كه اوّل شهيد از اهل بيت عليهماالسّلام على اكبر بوده و تاءييد مى
كند كلام ايشان را زيارت شهداء معروفه اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَوَّلَ قَتيلٍ مِنْ
نَسْلِ خَيْرِ سَليلٍ ولكن بعضى از ارباب مقاتل اوّل شهيد از اهل بيت را عبداللّه
بن مسلم گرفته اند و شهادت على اكبر را در اواخر شهداء ذكر كرده اند.
دوم : اختلاف در سنّ شريف آن جناب است كه آيا در وقت شهادت هيجده ساله يا نوزده
ساله بوده و از حضرت سيّد سجّاد عليه السّلام كوچكتر بوده يا بزرگتر و به سنّ بيست
وپنج سالگى بوده ؟ و ما بين فحولِ عُلما در اين باب اختلاف است ، و ما در جاى ديگرى
اشاره به اين اختلاف و مختار خود را ذكر كرديم و به هر تقدير، اين مدّتى كه در دنيا
بود عمر شريف خود را صرف عبادت و زهادت و اطعام مساكين و اكرام وافدين وسعه در
اخلاق و توسعه در ارزاق فرموده به حدى كه در مدحش گفته شده :
شعر :
لَمْ تَرَعَيْنٌ نَظَرَتْ مِثْلَهُ |
مِنْ مُحْتَفٍ يَمْشي ولا ناعلٍ |
و در زيارتش خوانده مى شود:
الَسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الصِّديقُ وَ الشَّهيّدُ اْلمُكَرَّمُ وَ السَّيّدُ
اْلمُقَدَّمُ الّذّى عاشَ سَعيداً وَ ماتَ شَهيداً وَ ذَهَبَ فَقيداً فَلَمْ
تَتَمَتَّعْ مِنَ الدُّنْيا اِلاّ باِلْعَمَلِ الصّالِحِ وَلَمْ تَتَشاغَلْ اِلاّ
بِالْمَتْجَرِ الرّابِحِ.
و چگونه چنين نباشد آن جوانى كه اَشْبَه مردم باشد به حضرت رسالت پناه صلى اللّه
عليه و آله و سلّم و اخذ آداب كرده باشد از دو سيّد جوانان اهل جنّت ؛ چنانچه خبر
مى دهد از اين مطلب عبارت زيارت مرويّه معتبره آن حضرت الَسَّلام عَلَيْكَ يَا بْنَ
اْلحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ و آيا والده آن جناب در كربلا بوده يا نبوده ؟ ظاهر آن
است كه نبوده و در كتب معتبره نيافتم در اين باب چيزى . و امّا آنچه مشهور است كه
بعد از رفتن على اكبر عليه السّلام به ميدان ، حضرت حسين عليه السّلام نزد مادرش
ليلى رفت و فرمود: بر خيز و برو در خلوت دعا كن براى فرزندت كه من از جدّم شنيدم كه
مى فرمود: دعاى مادر در حقّ فرزند مستجاب مى شود... به فرمايش شيخ
(224) ما تمام دروغ است .
شهادت عبداللّه بن مسلم بن عقيل رضى اللّه عنه
محمّد بن ابوطالب فرموده : اوّل كسى كه از اهل بيت امام حسين عليه السّلام به
مبارزت بيرون شد، عبداللّه بن مسلم بود و رجز مى خواند و مى فرمود:
شعر :
اَلْيَوْمَ اَلْقى مُسْلِماً وَ هُوَاءَبي |
وَفِتْيَةً بادُواعلى دينِ النَّبِىٍِّّ |
لَيْسُوا بِقَوْمٍ عُرِفُوا باِلْكَذِبِ |
لكِنْ خِيارٌ وَ كِرامُ النَّسَبِ |
مِنْ هاشِمِ السّاداتِ اَهْلِ النَّسَبِ
پس كارزار كرد و نود وهشت نفر را در سه حمله به درك فرستاد، پس عمروبن صبيح او را
شهيد كرد. رحمه اللّه
(225)
ابوالفَرَج گفته كه مادرش رقيّه دختر اميرالمؤ منين على بن ابى طالب عليه السّلام
بوده ، و شيخ مفيد و طبرى روايت كرده اند كه عَمروبن صبيح تيرى به جانب عبداللّه
انداخت و عبداللّه دست خود را سپر پيشانى خود كرد آن تير آمد و كف او را بر پيشانى
او بدوخت ، عبداللّه نتوانست دست خود را حركت دهد پس ملعونى ديگر نيزه بر قلب
مباركش زد و او را شهيد كرد.
(226)
ابن اثير گفته كه فرستاد مختار جمعى را براى گرفتن زيد بن رُقاد، و اين زيد مى گفت
كه من جوانى از اهل بيت امام حسين عليه السّلام را كه نامش عبداللّه بن مسلم بود
تيرى زدم در حالى كه دستش بر پيشانيش بود و وقتى او را تير زدم شنيدم كه گفت :
خدايا! اين جماعت ما را قليل و ذليل شمردند، خدايا بكش ايشان را همچنان كه كشتند
ايشان ما را ؛ پس تير ديگرى به او زده شد پس من رفتم نزد او ديدم او را كه مرده است
تير خود را بر دل او زده بودم از دل او بيرون كشيدم و خواستم آن تير را كه بر
پيشانيش جاى كرده بود بيرون آورم ، بيرون نمى آمد.وَ لَمْ اَزَلْ اَتَضَنَّضُ الا
خَرَ عَنْ جَبْهتِهِ حَتّى اَخَذْتُهُ وَ بَقِىَ النَّصْل پس پيوسته او را حركت
دادم تا بيرون آوردم چون نگاه كردم ديدم پيكان تير در پيشانيش مانده و تير از ميان
پيكان بيرون آمده .
بالجمله ؛ اصحاب مختار به جهت گرفتن او آمدند زيدبن رقاد باشمشير به سوى ايشان
بيرون آمد، ابن كامل كه رئيس لشكر مختار بود لشكر را گفت كه او را نيزه و شمشير
نزنيد بلكه او را تير باران و سنگ باران نمائيد، پس چندان تير و سنگ بر او زدند كه
بر زمين افتاد پس بدن نحسش را آتش زدند در حالى كه زنده بود و نمرده بود.(227)
و بعضى از مورّخين گفته اند كه بعد از شهادت عبداللّه بن مسلم آل ابوطالب جملگى به
لشكر حمله آوردند، جناب سيّد الشهداء عليه السّلام كه چنين ديد ايشان را صيحه زد و
فرمود:
صَبْراً عَلَى المْوتِ يابَنى عمومتى .
هنوز از ميدان بر نگشته بود كه از بين ايشان محمّدبن مسلم به زمين افتاد و كشته شد.
رضوان اللّه عليه ، و قاتل او ابومرهم اَزْدىّ و لقيط بن اياس جهنى بود.(228)
شهادت محمّد بن عبداللّه بن جعفر رضى اللّه عنه
محمّدبن عبداللّه بن جعفر(رضى
اللّه عنهم ) به
مبارزت بيرون شد و اين رجز خواند:
شعر :
اَشْكُو اِلَى اللّهِ مِنَ الْعُدْوانِ |
فِعالَ قَوْمٍ في الرَّدى عُميانٍ |
قَدْ بَدَّلُوا مَعالِمَ الْقُرْآنِ |
وَ مُحْكَمَ التَّنْزيل وَ التّبْيانِ |
وَ اَظْهَرُوا الْكُفْرِ مَعَ الّطغْيانِ
(229)
پس ده نفر را به خاك هلاك افكند، پس عامربن نَهْشَل تميمى او را شهيد كرد. ابوالفرج
گفته كه مادرش خَوْصا بنت حفصه از بكربن وائل است ، و سليمان بن قِتّه اشاره به
شهادت او كرده در مرثيه خود كه گفته :
شعر :
وَسَمِىُّ النَّبِىِّ غُودِرَ فيهِمْ |
قَدْ عَلَوْهُ بِصارِمٍ مَصْقُول |
فَاِذا ما بَكيتُ عَيْنى فَجودى |
بِدُموُعٍ تَسيلُ كُلَّ مَسيْلٍ
(230) |
شهادت عون بن عبداللّه بن جعفر رضى اللّه عنه
قالَ الَّطَبَرى : فَاعْتَوَرَهُمُ النّاسُ مِنْ كُلِّ جانِبٍ فَحَمَلَ
عَبْدُاللّهِ بْنِ قُطْنَةِ الطّايىّ ثُمَّ النَّبْهانىّ عَلى عَوْنِ بْنِ عبداللّه
بن جَعْفَرِ بْنِ اَبى طالِبٍ(رضى
اللّه عنهم
)(231)
و در (مناقب
) است كه عون به مبارزت بيرون شد و آغاز جدال كرد و اين رجز
خواند:
شعر :
اِنْ تُنْكِرونى فَاَنَا ابْنُ جَعْفَرٍ |
شَهيدِ صِدْقٍ فىِ اْلجِنانِ اَزهَرٍ |
يَطيُر فيها بِجَناحٍ اَخْضَرٍ |
كَفى بِهَذا شَرَفاً في الْمحشَرِ |
پس قتال كرد و سه تن سوار و هيجده تن از پيادگان از مركب حيات پياده كرد، آخر الا
مر به دست عبداللّه بن قُطْنَه شهيد گرديد.
(232)
ابوالفرج گفته كه مادرش زينب عقيله دختر اميرالمؤ منين عليه السّلام بنت فاطمه بنت
رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلّم مى باشد، و سليمان بن قتَّه به او اشاره
كرده در قول خود:
شعر :
وَ انْدُبى إ نْ بَكَيْتِ عَوْنا اَخاهُ |
لَيْسَ فيما يَنوُبُهُمْ بخَذُولٍ |
فَلَعَمْرى لَقَدْ اُصيبَ ذَوُو الْقُرْ |
بى فَبَكى عَلَى الْمُصابِ الطَّويِل
(233) |
(و فى الزّيارة الّتى زارَبِهَا اْلمُرْتَضى عَلَم اْلهُدى رحمه اللّه )
السَّلامُ عَلَيْكَ ياعَوْنَ عَبْدِاللّهِ بْنَ جَعْفَرِ بْنِ اَبى طالب ، السّلامُ
عَلَيْكَ يَا بْنَ النّاشى فى حِجْرِ رَسُولِ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله و سلّم و
الْمُقْتَدي بِاَخْلاقِ رَسُولِ اللّهِ وَ الذاَّبِّ عَنْ حَريمِ رَسُولِ اللّهِ
صَبِيّاً وَالذّاَّئدِ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلّم
مُباشِراً للِحُتوُفِ مُجاهِداً بالسُّيُوفِ قَبْلَ اَنْ يَقْوِىَ جِسْمُهُ وَ
يَشْتَدَّ عَظْمُهَ يَبْلُغَ اَشُدَّهُ(اِلى اَنْ قالَ) فَتَقَرَّبْتَ وَ المنايا
دانِيَهٌ وَ زَحَفْتَ وَ النَّفسُ مُطمْئِنَّةٌ طَيِّبَةٌ تَلْقى بِوْجْهِكَ
بَوادِرَ السِّهامِ وَ تُباشْرُ بمُهْجَتِكَ حَدَّ اْلحِسامِ حَتَّى وَفَدْتَ اِلَى
اللّهِ تَعالى بِاحْسَنِ عَمَلِ الخ .(234)