منتهى الامال
قسمت اول : باب سـوّم

مرحوم حاج شيخ عباس قمى

- ۶ -


فـصـل چـهـارم : در وصـيـّت هـاى امـيـرالمـومـنـيـن (ع ) وكـيـفـيـت وفـات وغسل و دفن آن حضرت

از مـحـمّد بن حنفيه روايت شده كه چون شب بيستم ماه مبارك رمضان شد اثر زهر به قدمهاى مـبـارك پـدرم رسيد و در آن شب نشسته نماز مى كرد و به ما وصيّتها مى كرد و تسلّى مى داد تا آنكه صبح طالع شد، پس مردم را رخصت داد كه به خدمتش ‍ برسند، مردمان مى آمدند و سلام مى كردند و جواب مى فرمود و مى فرمود:

اَيُّهـَا النـّاسُ سـَلُونـى قـَبـْلَ اَنْ تـَفـْقـِدُونـى ؛ سـؤ ال كنيد و بپرسيد از من پيش از آنكه مرا نيابيد، و سؤ الهاى خود را سبك كنيد براى مصيبت امـام خـود. مردم خروش برآوردند و سخت بناليدند. حُجْر بن عَدى برخاست و شعرى چند در مـصـيـبـت امـيـرالمؤ منين عليه السّلام انشاد كرد؛ چون ساكت شد آن حضرت فرمود: اى حُجْر! چـون بـاشـد حـال تـو گـاهى كه ترا بطلبند و تكليف نمايند كه از من برائت و بيزارى جـوئى ؟ عـرض ‍ كرد: به خدا قسم ! اگر مرا با شمشير پاره پاره كنند و به آتش عذاب نـمـايـنـد از تـو بـيـزارى نـجـويـم . فـرمـود: تـو به هر خير موفق باشى ، خداوندت از آل پيغمبر جزاى خير دهد. آنگاه شربتى از شير طلبيد و اندكى بياشاميد و فرمود كه اين آخر روزى من است از دنيا، اهل بيت به هاى هاى بگريستند.(113)

نـقـل شـده كـه مـردى ابـن مـلجـم را گـفـت : اى دشـمـن خـداى ! خـوشـدل مـبـاش كـه امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السـّلام را بـهـبـودى حاصل شود؛ آن ملعون گفت : پس امّ كلثوم بر چه كس مى گريد، بر من مى گريد يا بر عـلى سـوگـوارى مـى كـند؟ سوگند به خداى كه اين شمشير را با هزار درهم خريدم و با هـزار درهـم آن را به زهر سيراب ساختم و هر نقصان كه داشت به اصلاح آوردم و با چنان شـمـشـيـر ضـربـتـى بـر عـلى زدم كـه اگـر قـسـمـت كـنـنـد آن ضـربـت را بـر اهل مشرق و مغرب همگان بميرند!(114)

بـالجـمـله ؛چـون شـب بـيـسـت و يـكـم شـد فـرزنـدان و اهل بيت خود را جمع كرد و ايشان را وداع كرد و فرمود كه خدا خليفه من است بر شما او بس اسـت مـرا و نيكو وكيلى است و ايشان را وصيّت به خيرات فرمود و در آن شب اثر زهر بر بـدن مـبـاركـش بـسـيـار ظـاهـر شـده بـود هـر چـنـد خـوردنـى و آشـامـيـدنـى آوردنـد تـنـاول نـفـرمـود و لبهاى مباركش ‍ به ذكر خدا حركت مى كرد و مانند مرواريد عرق از جبين نـازنـيـنـش مـى ريـخـت و بـه دسـت مـبـارك خـود پـاك مـى كـرد و مـى فـرمـود: شـنـيـدم از رسـول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم كه چون وفات مؤ من نزديك مى شود عرق مى كند جـبـيـن او مـانـنـد مـرواريد تر و ناله او ساكن مى شود. پس صغير و كبير فرزندان خود را طـلبـيـد و فـرمـود كـه خدا خليفه من است بر شما، شما را به خدا مى سپارم ؛ پس همه به گـريـه افـتـادنـد، حضرت امام حسن عليه السّلام گفت : اى پدر! چنين سخن مى گوئى كه گـويـا از خود نااميد شده اى ؟ فرمود: اى فرزند گرامى ! يك شب پيش از آنكه اين واقعه بشود جدّت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم را در خواب ديدم از آزارهاى اين امّت با او شـكـايـت كـردم ، فـرمـود: نـفـريـن كـن بـر ايـشـان ، پـس گـفـتـم : خـداونـدا! بـدل مـن بـدان را بر ايشان مسلط كن و بدل ايشان بهتر از ايشان مرا روزى گردان ، پس حـضـرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود كه خداى دعاى ترا مستجاب كرد بعد از سه شب ترا به نزد من خواهد آورد؛ اكنون سه شب گذشته است ، اى حسن ! ترا وصيّت مـى كـنـم به برادرت حسين و فرمود كه شماها از من ايد و من از شمايم ؛ آنگاه رو كرد به فـرزنـدان ديـگـر كـه غـير از فاطمه بودند و ايشان را وصيّت فرمود كه مخالفت حسن و حسين مكنيد، پس گفت حق تعالى شما را صبر نيكو كرامت فرمايد امشب از ميان شما مى روم و بـه حـبيب خود محمد مصطفى صلى اللّه عليه و آله و سلّم ملحق مى شوم چنانچه مرا وعده داده است .(115)

شـيـخ مـفيد و شيخ طوسى از حضرت امام حسن عليه السّلام روايت كرده اند كه فرمود چون پـدر بـزرگـوار مـرا هـنـگـام وفات رسيد چنين ما را وصيّت (116) كرد كه اين چـيـزى اسـت كـه وصـيـّت مـى كـنـد بـه آن عـلى بـن ابى طالب برادر و پسر عمّ و مصاحب رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه و آله و سلّم ، اوّل وصيّت من اين است كه شهادت مى دهم به وحـدانـيـّت خـدا و ايـنـكـه مـحـمـّد صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم بـنـده خـدا و رسـول و بـرگـزيده اوست و خدا او را به علم خويش اختيار كرد و او را پسنديد و گواهى مـى دهـم كـه خـدا مـردگـان را از گـور خـواهـد بـرانـگـيـخـت و از اعـمـال مـردم پـرسـش خـواهـد نـمـود و دانا است به آنچه در سينه هاى مردم پنهان است ، اى فـرزنـد مـن حـسـن ! تـرا وصـيـّت مـى كـنـم بـدانـچـه رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه و آله و سلّم مرا وصيّت فرمود و تو كافى هستى از براى وصايت ، چون من از دنيا بروم و امّت با تو در طريق مخالفت باشند ملازم خانه خود باش و بـر خـطيئه خود گريه كن و دنيا را مقصود بزرگ خويش مساز و در طلبش متاز و نماز را در اوّل وقـت آن به پا دار و زكات را در وقت خود به اهلش برسان و در كارهاى شبهه ناك خـامـوش باش و هنگام خشم و رضا به عدل و اقتصاد رفتار كن و با همسايگان نيكو سلوك كـن و مـهـمان را گرامى دار و بر ارباب مشقّت و بلا ترحم كن و صله رحم كن و مسكينان را دوسـت دار و بـا ايـشـان مـجـالسـت كـن و تـواضـع و فـروتـنـى كـن كـه آن افـضل عبادات است و آرزو و آمال خويش را كوتاه كن و مرگ را ياد مى كن و ترك كن دنيا را و طـريـقـه زهد پيش آر؛ زيرا كه تو رهينه مرگى و هدف بلائى و افكنده رنج و عنائى و ترا وصيّت مى كنم به خشيت و ترس از خداوند جبّار در پنهان و آشكار و نهى مى كنم ترا از آنـكـه بـى انـديـشـه و تـاءمـّل در گـفـتـن و كـردن سـرعـت كـنى و در كار آخرت ابتدا و تـعـجـيـل نـمـا و در امر دنيا تاءنى و مسامحه نما تا رشد و صلاح تو در آن بر تو معلوم شـود. و بـپـرهـيـز از جـاهـائى كـه مـحـلّ تـهـمـت اسـت و از مـجـلسـى كـه گـمـان بـد بـه اهـل آن بـرده مـى شـود؛ چه همانا همنشين بد ضرر مى زند همنشين خود را، اى فرزند من ! از بـراى خـدا كـار مى كن و از فحش و هرزه گوئى زبان خود را زجر ميكن و امر به معروف و نهى از منكر كن و با برادران دينى از براى خدا برادرى كن و صالح را به جهت صلاح او دوسـت مـيـدار و بـا فـاسـقـان مـدارا كـن كـه ضـرر بـه ديـن تـو نـرسـانـنـد و در دل ، ايـشـان را دشـمـن دار و كـردار خـود را از كـردار ايـشـان جـدا كـن تـا آنـكـه مـثـل ايـشـان نباشى . و در معبر و راهها منشين و با سفيهان و جاهلان مجادله و ممارات مكن و در مـعـيـشـت خود ميانه روى كن و در عبادت خويش نيز به طريق اقتصاد باش و بر تو باد در عـبـادات بـه عبادتى كه بر آن مداومت نمائى و طاقت آن داشته باشى و خاموشى اختيار كن تـا از مـفـاسـد زبان سالم بمانى و زاد خويش را در سفر آخرت از پيش فرست و يادگير نـيـكـوئيـهـا و خـيـر را تـا دانـا بـاشـى و ذكـر كـن خـدا را در هـمـه حـال و بـر خـُردان اهـل خويش رحم كن و پيران ايشان را توقير و تعظيم كن و هيچ طعامى را مـخور تا آنكه پيش از خوردن از آن ، قدرى تصدق كنى و بر تو باد به روزه داشتن كه آن زكات بدن و سپر آتش جهنّم است و با نفس خود جهاد مى كن و از جليس خود در حذر باش و از دشمن اجتناب جوى و بر تو باد به مجالسى كه ذكر خدا در آن مى شود و دعا بسيار كـن . ايـنـهـا وصـيـّتـهـاى مـن است و من در نصيحت تو اى فرزند تقصير نكردم ، اينك هنگام مـفـارقـت و جـدائى اسـت ، ترا وصيّت مى كنم كه با برادر خود محمد نيكوئى كنى ؛ چه او برادر و فرزند پدر تُست و مى دانى كه من او را دوست مى دارم و امّا برادرت حُسين ، پس پـسـر مـادر تـو و بـرادر اعيانى تُست و ترا در باب او احتياج به وصيّت نيست و خداوند خـليـفـه مـن اسـت بـر شـمـا و از او مـسـئلت مـى كـنـم كـه احوال شما را به اصلاح آورد و شرّ ستمكاران و طاغيان را از شما بگرداند، بر شما است كـه شـكـيـبـائى كـنـيـد و پـاى اصـطـبـار اسـتـوار داريـد تـا امـر خـدا نـازل شـود و فـرح شـمـا در رسـد و نـيـسـت قـوّت و قـدرتـى مـگـر بـه خداوند علىّ عظيم .(117)

بـه روايـت سـابـقه چون حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام وصيّتهاى خود را به امام حسن عـليـه السـّلام نـمـود پـس فـرمـود: اى حـسـن ! چـون مـن از دنـيـا بـروم مـرا غـُسـل ده كـفـن مـيـكـن و حـنـوط كـن بـه بـقـيـّه حـنـوط جـدّت رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم كـه از كـافـور بـهـشـت اسـت و جـبـرئيـل آن را آورده بـود بـراى آن حضرت و چون مرا بر روى سرير گذاريد پيش روى سـريـر را حـمـل نـكـنيد بلكه دنبال او را بگيريد و به هر سو كه سريرم مى رود متابعت كنيد و به هر موضع كه بايستد بدانيد قبر من آنجا است ، پس جنازه مرا بر زمين گذاريد و تـو اى حـسـن ، بـر مـن نـمـاز كـن و هـفـت تـكـبـيـر بـگوى و بدان كه هفت تكبير جز بر من حـلال نـبـاشـد الاّ بـر فـرزنـد بـرادرت حـسـيـن كـه او قـائم آل مـحـمد و مهدى اين امّت است و ناراحتى هاى خلق را او درست خواهد كرد؛ و چون از نماز بر من فارغ شدى جنازه را از موضع خود بردار و خاك آنجا را حفر كن قبر كنده و لحدى ساخته و تخته چوبى منقّر خواهى يافت كه پدرم حضرت نوح براى من ساخته ، پس مرا بر روى آن تخته بگذار و هفت خشت ساخته بزرگ آنجا خواهى يافت آنها را بر روى من بچين ، پس ‍ انـدكـى صـبـر كـن آنـگاه يك خشت را بردار و به قبر نظر كن ، خواهى يافت كه من در قبر نـيـسـتـم ؛ زيرا كه به جدّ تو رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم ملحق خواهم شد؛ چه اگر پيغمبرى را در مشرق به خاك سپرند و وصّى او را در مغرب مدفون سازند البته حق تعالى روح و جسد پيغمبر را با روح و جسد وصّى او جمع نمايد و پس از زمانى از هم جدا شـونـد و بـه قـبـرهـاى خـويش برمى گردند، پس آنگاه قبر مرا با خاك انباشته كن و آن مـوضـع را از مـردم پـنـهـان كـن و چـون روز روشـن شـود نـعـشـى بـر نـاقـه حـمـل كـن و بـده بـه كـسى كه به جانب مدينه كشد تا مردمان ندانند كه من در كجا مدفونم .(118)

و از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام مروى است كه اميرالمؤ منين عليه السّلام امام حسن را فرمود: از براى من چهار قبر در چهار موضع حفر كن : يكى در مسجد كوفه ، دوم در ميان رَحـْبـَه ، سـوم در نـجـف ، چـهـارم در خـانـه جـُعـْدَة بـن هـُبـَيـره تـا كـس در قـبـر مـن راه نبرد.(119)

مـؤ لّف گويد: كه اين اخفاى قبر براى آن بود كه مَب ادا ملاعين خوارج و بنى اميه كه در نـهـايـت دشـمـنـى و عداوت آن حضرت بودند بر قبر مطلع شوند و اراده كنند جسد مطهر آن حضرت را از قبر بيرون آورند و پيوسته آن قبر مخفى بود تا زمان حضرت صادق عليه السـّلام كه بعضى از اصحاب و شيعيان به توسط زيارت كردن آن حضرت جدّ خود را و نـمـودن قـبر را دانستند و در زمان رشيد بر همه ظاهر ولائح شد موضع آن مضجع منوّر به تفصيلى كه مقام را گنجايش ذكر نيست .

پس حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام با فرزندان خود فرمود: زود باشد كه فتنه ها از هر جانب رو به شما آورد و منافقان اين امّت كينه هاى ديرينه خود را از شما طلب نمايند و انـتـقـام از شما بكشند، پس بر شما باد به صبر كه عاقبت صبر، نيكو است ؛ پس رو به جـانب حَسَنَيْن عليهماالسّلام نمود فرمود كه بعد از من بر خصوص شما فتنه هاى بسيار واقع خواهد شد از جهت هاى مختلفه ، پس صبر كنيد تا خدا حكم كند ميان شما و دشمنان شما و او بـهـتـريـن حـكم كنندگان است پس به امام حسين عليه السّلام رو كرد و فرمود: اى ابا عبداللّه ! ترا اين امّت شهيد مى كنند پس بر تو باد به تقوى و صبر در بلاد پس لختى بى هوش شد چون به هوش آمد فرمود: اينك رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم و عمّ مـن حـمـزه و بـرادرم جعفر نزديك من آمدند و گفتند زود بشتاب كه ما مشتاق و منتظر توايم ! پس ديده هاى مبارك خود را گردانيد و به اهل بيت خود نظر كرد و فرمود كه همه را به خدا مى سپارم خدا همه را به راه حقّ و راست دارد و از شرّ دشمنان حفظ نمايد، خدا خليفه من است بـر شـمـا و خـدا بـس اسـت بـراى خـلافـت و نـصرت ، آنگاه فرمود: بر شما باد سلام اى فرشتگان خدا!

ثـُمَّ قـال : (لِمـِثـْلِ ه ذا فـَلْيـَعـْمـَلِ الْع امـِلُونَ)(120) (اِنَّ اللّهَ مَعَ الَّذينَ اتَّقَوْا وَالَّذينَهُمْ مُحْسِنُونَ)؛(121)

از بـراى مـثـل ايـن مـقـام و مـنـزلت بايد عمل كنند عمل كنندگان ، به درستى كه خداوند با پـرهـيزكاران و نيكوكاران است . پس جبين مباركش در عرق نشست و چشم هاى مبارك را بر هم گذاشت و دست و پاى را به جانب قبله كشيد و گفت :

اَشْهَدُ اَنْ لا اِل هَ اِلا اللّهُ وَحَدَهُ لا شَريكَ لَهُ وَاَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّدا عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ.

ايـن بـگـفـت و بـه قـدم شـهادت به سوى جنّت خراميد صلوات اللّه عليه و لعنة اللّه على قـاتـِلِه .(122)و ايـن واقـعـه هـايـله در شـب جـمـعـه بـيـسـت و يـكـم شهر رمضان سال چهلم از هجرت بود.

پـس در آن حـال صـداى شـيـون و گـريـه از خـانـه آن حـضـرت بـلنـد شـد پـس اهـل كـوفـه دانـسـتند كه مصيبت آن حضرت واقع شده از تمامى شهر كوفه صداى شيون و گـريـه بـلنـد شـد مانند روزى كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم از دنيا رحلت فـرمـوده بـود و نـيـز در آن شـب آفاق آسمان متغيّر گشت و زمين بلرزيد و صداى تسبيح و تـقـديـش فـرشـتـگـان از هـوا شـنـيده مى شد و قبائل جنّ نوحه مى كردند و مى گريستند و مرثيه مى خواندند، پس مشغول غسل آن حضرت شدند.

مـحـمـد بـن الحـنـفـيـّه روايـت كـرده كـه چـون بـرادرانـم مـشـغـول غـسـل شـدنـد امـام حـسـيـن عـليـه السـّلام آب مـى ريـخـت و امـام حـسـن عـليـه السـّلام غـسـل مـى داد و احـتياج نداشتند به كسى كه جسد آن حضرت را بگرداند و بدن مبارك هنگام غسل خود از اين سوى بدان سوى مى شد و بوئى خوشتر از مُشك و عَنْبَر از جسد مطهرش شنيده مى شد. چون از كار غسل فارغ شدند، امام حَسَن عليه السّلام صدا زد كه اى خواهر! بياور حنوط جدّم رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم را، پس زينب عليهاالسّلام مبادرت كرد و سهم حنوط اميرالمؤ منين عليه السّلام را كه بعد از پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سـلّم و فـاطـمـه عـليـهـمـاالسـّلام بـه جـاى مـانـده بـود و از هـمـان كـافـورى بـود كـه جبرئيل از بهشت آورده بود حاضر ساخت چون آن حنوط را سر بگشودند شهر كوفه را به جمله اى از بوى خوش معطّر ساخت ، پس آن حضرت را در پنج جامه كفن كردند و در تابوت نـهـادنـد و بـه حـكـم وصـيـت امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السـّلام دنـبـال سـريـر را حـَسـَنـَيـْن عـليـهـمـاالسـّلام بـرداشـتـنـد و مـقـدم آن را جـبـرئيـل و ميكائيل حمل دادند و به جانب نجف كه ظَهْر كوفه است شتافتند و بعضى از مردم خـواسـتـنـد كه به مشايعت بيرون شوند امام حسن عليه السّلام ايشان را به مراجعت فرمان كـرد. و حـضـرت امـام حـسـين عليه السّلام مى گريست و مى گفت : لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ الْعَلىّ الْعَظيمِ، اى پدر بزرگوار پشت ما را شكستى گريه را از جهت تو آموخته ام .

و محمد بن حنفيّة گفته : به خدا سوگند كه من مى ديدم كه جنازه آن حضرت بر هر ديوار و عمارت و درختى كه مى گذشت آنها خم مى شدند و خشوع مى كردند نزد جنازه آن حضرت و مـوافـق روايـت (امالى ) شيخ طوسى چون جنازه آن حضرت گذشت به قائم غرّى و آن در قديم بنائى بود گويا شبيه به ميل كه آن را عَلَم نيز مى ناميدند پس به جهت تعظيم و احـتـرام آن نـعـش مـطـهـّر كـج و مـنـحـنـى شـد چـنـانـچـه سـريـر اَبـْرَهـَه در وقـت داخـل شـدن عـبـدالمـطـّلب بـر ابـرهـه بـه جـهـت تـعـظـيـم آن جـنـاب ، مـنـحـنـى و كج شد و الحـال بـه جـاى آن قـائم ، مـسـجـدى كـه آن را مـسـجد حنّانه مى نامند و در شرقى نجف به فاصله سه هزار ذرع تقريبا واقع است .

بـالجـمـله ؛ چـون جـنـازه بـه موضع قبر آن حضرت رسيد فرود آمد، پس جنازه را بر زمين نـهادند و امام حسن عليه السّلام به جماعت بر آن حضرت نماز كرد و هفت تكبير گفت و بعد از نـمـاز جنازه را برداشتند و آن موضع را حَفْر كردند ناگاه قبر ساخته و لحد پرداخته ظـاهـر شـد و تـخـته اى در زير قبر فرش كرده بود كه بر آن لوح به خطّ سريانى دو سطر نقش بود كه اين كلمات ترجمه آن است :

بـِسمِ اللّهِ الرّحمن الرّحيمِ هذا ما حَفَرَهُ نوحٌ النَّبِىُّ لِعَلِىٍ وَصِىِّ مُحَمَّدٍ صلى اللّه عليه و آله و سلّم قَبْلَ الطُّوفانِ بِسَبعِمِاءَة عامٍ.

و بـه روايـتـى نـوشـته بود كه اين آن چيزى است كه ذخيره كرده است نوح پيغمبر براى بـنـده شـايـسـتـه طـاهـر و مـطـهـّر. و چـون خـواسـتـنـد آن حـضـرت را داخل قبر نمايند صداى هاتفى شنيدند كه مى گفت فرو بريد او را به سوى تربت طاهر و مطهّر كه حبيب به سوى حبيب خود مشتاق گرديده است .(123)

و نـيـز صـداى مـنـادى شـنيده شد كه گفت : حقّ تعالى شما را صبر نيكو كرامت فرمايد در مصيبت سيّد شما و حجّت خدا بر خلق خويش .

و از امـام مـحمد باقر عليه السّلام منقول است كه حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام را پيش از طـلوع صـبـح در نـاحيه غَرِيَّيْن دفن كردند و در قبر آن حضرت امام حسن عليه السّلام و امـام حـسـيـن عـليـه السـّلام و مـحـمـد حـنـفـيـه وعـبـداللّه بـن جـعـفـر داخل شدند.

بالجمله ؛ پس از آنكه قبر را پوشيده داشتند يك خشت از بالاى سر آن حضرت برداشتند و در قـبـر نـظـر كـردنـد كـسـى را در قبر نديدند ناگاه صداى هاتفى را شنيدند كه گفت : امـيـرالمؤ منين بنده شايسته خدا بود، حق تعالى او را به پيغمبر خود ملحق گردانيد و چنين كـنـد خـداوند با اوصياء پس از انبياء حتّى آنكه اگر پيغمبرى در مشرق بميرد و وصى او در مغرب رحلت نمايد خدا آن وصى را با پيغمبر ملحق خواهد ساخت !

صاحب كتاب (مشارق الانوار) از امام حسن عليه السّلام حديث كرده كه حضرت اميرالمؤ منين عـليه السّلام با حَسَنَيْن عليه السّلام فرمود كه چون مرا به قبر گذاريد پيش از آنكه خـاك بـر قبر بريزيد دو ركعت نماز به جا آوريد و بعد از آن ، در قبر نظر نمائيد. پس چون آن حضرت را داخل قبر نمودند و دو ركعت نماز گزاردند و در قبر نگريستند ديدند كه پـرده اى از سندس بر روى قبر گسترده است امام حسن عليه السّلام از فراز سر آن پرده را بـه يـك سـوى كـرد و در قـبـر نـگـاه كـرد، ديـد كـه رسـول خـدا و آدم صفىّ و ابراهيم خليل عليهماالسّلام با آن حضرت سخن مى گويند و امام حـسـيـن عـليـه السـّلام از جـانب پاى آن حضرت پرده را برگرفت ديد كه حضرت فاطمه عـليـهـاالسـّلام و حـوّا و مـريـم و آسيه بر آن حضرت نوحه مى كنند. و چون از كار دفن آن حـضـرت فارغ شدند، صعصعة بن صُوْحان عبدى نزد قبر مقدس آن حضرت ايستاد و مشتى از خاك برگرفت و بر سر خود ريخت و گفت : پدر و مادرم فداى تو باد يا اميرالمؤ منين ! گوارا باد ترا كرامتهاى خدا اى ابوالحسن عليه السّلام به تحقيق كه مولد تو پاكيزه بود و صبر تو قوى بود و جهاد تو عظيم بود و به آنچه آرزو داشتى رسيدى و تجارت سـودمـند كردى و به نزد پروردگار خود رفتى و از اين نوع كلمات بسيار گفت و بسيار گريست و ديگران را به گريه آورد، پس رو كردند به سوى حضرت امام حسن وامام حسين عـليهماالسّلام و محمّد و جعفر و عبّاس و يحيى و عون و ساير فرزندان آن حضرت و ايشان را تـعـزيـت گـفـتـنـد و بـه كـوفـه مـراجـعـت كـردنـد. چون صبح طالع شد براى مصلحتى تـابـوتـى از خـانـه حـضـرت بـيرون آوردند به بيرون كوفه ، حضرت امام حسين عليه السّلام بر آن تابوت نماز كرد و آن تابوت را بر شترى بستند و به جانب مدينه روان داشتند.

نـقـل شـده كـه عـبـداللّه بن عباس اين اشعار را در مرثيه حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام انشاد كرد:

شعر :

وَهَزَّ عَلِىُّ بالْعِراقَيْنِ لِحيتَهُ مُصيبَتُها جَلَّتْ عَلى كُلِّ مُسْلِمٍ

وَقالَ سَيَاءتيها مِنَ اللّهِ نازِلٌ وَيَخْضِبُها اَشْقَى الْبَرِيَّةِ بالدَّمِ

فَع اجَلَهُ بِالسَّيْفِ شَلَّتْ يَمينُهُ لِشُؤْمِ قَطامِ عِنْدَ ذاكَ ابْنُ مُلْجَمٍ

فَياضَرْبَةً مِنْ خاسِرٍ ضَلّ سَعْيُهُ تَبَوّءَ مِنْها مَقْعَدا فى جَهَنَّم

فَفازَ اَميرُ المُؤْمِنينَ بِحَظِّهِ وَاِنْ طَرَقَتْ اِحْدى اللَّيالى بِمُعْظَمٍ

اَلا اِنَّمَا الدُّنْيا بَلاءٌ وَفِتْنَةٌ حَلا وَتُها شيبَتْ بِصَبْرٍ وَعَلْقَمٍ(124)

و نيز منقول ست كه چون خبر قتل اميرالمؤ منين عليه السّلام را براى معاويه بردند گفت :

اِنَّ الاسـَدَ الَّذى كـانَ يـَفـْتَرِشُ ذِراعَيْهِ فِى الْحَرْبِ قَدْ قَضى نَحْبَهُ ؛ يعنى آن شيرى كه چـنـگـالهـاى خود را هنگام حرب بر زمين گسترده مى داشت وداع جهان گفت ؛ پس اين شعر را تذكره كرد:

شعر :

قُلْ لِلاَرانِبِ تَرْعى اَيْنَما سَرَحَتْ وَلِظِّباء بِلا خَوْفٍ وَلا وَجَلٍ(125)

شـيخ كلينى و ابن بابويه رحمه اللّه و ديگران به سندهاى معتبر روايت كرده اند كه در روز شـهـادت حـضـرت امـيـرالمـؤ منين عليه السّلام صداى شيون از مردم بلند شد و دهشتى عظيم در مردم افتاد مانند روزى كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم از جهان برفت و در آن حال پيرمردى اشك ريزان و شتاب كنان بيامد مى گريست و مى گفت :

(اِنـّا للّهِ وَاِنـّا اِلَيـْهِ ر اجِعُونَ) امروز خلافت نبوّت انقطاع يافت پس بيامد و بر دَرِ خانه امـيـرالمـؤ مـنـين عليه السّلام بايستاد و بسيارى از مناقب حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام تـذكـره كـرد و مـردمـان سـاكـت بودند و مى گريستند چون سخن را به پاى آورد، از نظر ناپديد شد مردمان هرچه او را طلب كردند او را نيافتند!(126)

مـؤ لّق گويد: كه آن پيرمرد حضرت خضر عليه السّلام بود و كلمات او را كه به منزله زيـارت حـضـرت امـيرالمؤ منين عليه السّلام است و در روز شهادت آن حضرت ، اين احقر در كـتـاب (هـديـّه ) در بـاب زيـارات آن حـضـرت ذكـر كـردم و ايـن مـخـتـصـر را گـنـجـايش ‍ نقل آن نيست .(127)

فصل پنجم : در قتل ابن ملجم لعين به دست امام حسن عليه السّلام

چـون حـضـرت امـام حـسن عليه السّلام جسد مبارك پدر را در اَرْض نجف به خاك سپرد و به كـوفـه مراجعت كرد، در ميان شيعيان على عليه السّلام بر منبر صعود فرمود و خواست كه خـطبه قرائت فرمايد، اشك چشم و طغيان بُكاء گلوى مباركش ‍ را فشار كرد و نگذاشت آغاز سـخـن كـنـد، پـس سـاعـتـى بر فراز منبر نشست تا لختى آسايش گرفت ، پس برخاست و خـطـبـه اى در كـمـال فصاحت و بلاغت قرائت فرمود كه خلاصه آن كلمات بعد از ستايش و سپاس يزدان پاك چنين مى آيد، فرمود:

حـمد خداوند را كه خلافت را بر ما اهل بيت نيكو گردانيد و نزد خدا به شمار مى گيريم ، مـصيبت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم و مصيبت اميرالمؤ منين عليه السّلام در شرق و غـرب عـالم اثـر كرد و به خدا قسم كه اميرالمؤ منين عليه السّلام دينار و درهمى بعد از خـود نـگـذاشـت مـگـر چـهـارصـد درهـم كـه اراده داشـت بـه آن مـبـلغ خـادمـى از بـراى اهل خويش ابتياع فرمايد.(128)

و هـمـانـا حـديـث كـرد مـرا جـدم رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم كه دوازده تن از اهـل بـيـت و صـفـوت او مـالك امـّت و خـلافـت بـاشـنـد و هـيـچ يـك از مـا نخواهد بود اِلاّ آنكه مـقـتول يا مسموم شود و چون اين كلمات را به پاى برد فرمان كرد تا ابن ملجم را حاضر كردند، فرمود: چه چيز ترا بر اين داشت كه اميرالمؤ منين عليه السّلام را شهيد ساختى و ثُلمه بدين شگرفى در دين انداختى ؟ گفت : من با خدا عهد كردم و بر ذمّت نهادم كه پدر ترا به قتل رسانم و لاجَرَم وفا به عهد خويش نمودم اكنون اگر مى خواهى مرا امان ده تا به جانب شام روم و معاويه را به قتل رسانم و تو را از شرّ او آسوده كنم و باز به نزد تـو بـرگـردم آنـگـاه اگـر خـواهـى مرا مى كشى و اگر خواهى مى بخشى ، امام حسن عليه السّلام فرمود: هيهات ! به خدا قسم كه آب سرد نياشامى تا روح تو به آتش دوزخ ملحق گردد.

و موافق روايت (فرحة الغرىّ) ابن ملجم گفت : مرا سِرّى است كه مى خواهم در گوش ‍ تو گـويـم ، حـضرت اب اء نمود و فرمود كه اراده كرده از شدّت عداوت گوش مرا به دندان بـركـَنـَد. گفت : به خدا قَسَم ! اگر مرا رُخصت مى داد كه نزديك او شوم ، گوش او را از بيخ مى كندم !(129)

پـس آن حـضرت موافق وصيّت اميرالمؤ منين عليه السّلام ابن ملجم ملعون را به يك ضربت به جهنّم فرستاد، و به روايت ديگر حكم كرد كه او را گردن زدند. و امّ الهيثم دختر اسود نـخـعى خواستار شد تا جسدش را به او سپردند پس آتشى برافروخت و آن جسد پليد را در آتش بسوخت .(130)

مـؤ لّف گـويـد:كـه از ايـن روايت ظاهر شد كه ابن ملجم پليد را در روز بيست و يكم شهر رمـضـان كـه روز شـهـادت حـضـرت امـيرالمؤ منين عليه السّلام بوده ، به جهنّم فرستادند چـنـانـچـه بـه ايـن مـضـمـون روايـات ديـگـر اسـت كـه از جـمـله در بـعضى كتب قديمه است (131) كه چون در آن شبى كه حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام را دفن كردند و صبح طالع شد امّكلثوم حضرت امام حسن عليه السّلام را سوگند داد كه مى خواهم كشنده پـدر مـرا يـك سـاعـت زنـده نـگـذارى ؛ پس نتيجه اين كلمات آن باشد كه آنچه در ميان مردم معروف است كه ابن ملجم در روز بيست و هفتم ماه رمضان به جهنّم پيوسته مستندى ندارد.

ابـن شـهر آشوب و ديگران روايت كرده اند كه استخوانهاى پليد ابن ملجم را در گودالى انـداخـتـه بـودنـد و پـيـوسـتـه مـردم كـوفـه از آن مـغـاك بـانـگ نـاله و فـريـاد مـى شنيدند،(132) و حكايت اِخبار آن راهب از عذاب ابن ملجم در دار دنيا به قىّ كردن مرغى بدن او را در چهار مرتبه و پس او را پاره پاره نمودن و بلعيدن و پيوسته اين كار را بـا او نـمـودن بـر روى سـنـگـى در مـيـان دريـا، مـشـهـور و در كـتـب مـعـتـبره مسطور است .(133)

next page

fehrest page

back page