فضائل و سيره چهارده معصوم (ع)
در آثار استاد علامه حسن زاده آملي
عباس عزيزى
- ۱۱ -
582- تعليم و تاءديب
يعقوبى متوفاى در سنه سوم هجرى ، در كتاب تاريخى اش وصيتى از سبط اكبر پيغمبر اكرم
صلى الله عليه وآله ، امام حسن مجتبى عليه السلام روايت كرده است كه اختصاص به
خردسالان دارد و عبارت آن حصرت به نقل يعقوبى چنين است :
و دعا الحسن بن على عليه السلام بنيه و بنى اخيه فقال : يا
بنى و يا نبى اخى !انكم صغار قوم و توشكون ان تكونوا كبار قوم ، آخرين فتعلموا
العلم ، فمن لم يستطع منكم يرويه (ان يرويه ظ) او يحفظه فليكتبه و ليجعله فى بيته
.(672)
امام مجتبى عليه السلام در اين وصيت اعتنايى خاص به خردسالان دارد كه هم در تعليم و
تاءديب بزرگسالان به اكرام و احترام زير دستان و كودكان حائز اهميت بسزا است ، و هم
از جهت دستور العملى كه به خرد سالان فرموده است .
يعنى امام حسن عليه السلام فرزندان خود و فرزندان برادرش را خواند و گفت :
اى فرزندان من ! و اى فرزندان برادر من ! امروز شما خردسالان گروهى هستيد و در
آينده نزديكى بزرگان گروهى ديگر خواهيد بود، پس دانش نياموزيد و هر كه از شما
توانايى روايت و نگهدارى دانش را ندارد آن را بنويسيد و در خانه خود بنهد.
امام عليه السلام بديشان فرمود: شما كه خرد ساليد، هم ، اكنون
نوشتن بياموزيد و خط تعليم بگيريد و دانش را كه آموخته ايد به قلم در آوريد.
كه به قول بيهقى : مرد آنگه دانا شود كه نبشتن گيرد.
شيرين تر آن كه امام در پايان فرمود: آن را بنويسد و در خانه
خود بنهيد.
آرى ! زينت خانه ، كتاب علمى در طاقچه آن است نه مجسمه سگ و گربه . كان امام فرموده
است : خانه شما بايد كتابخانه باشد.
(673)
583- اين حرفها نور است !
شخصى به خدمت امام حسن مجتبى عليه السلام رسيد، آقا فرمايشاتى به ايشان فرمودند، آن
شخص بنا كرد به تمجيد، گفت : به به ، آقا جان ! اين فرمايشات در است ، جواهر است !
آقا فرمودند: در و جواهر همه يك نوع جماد است . اين حرفها
نورند، جان شما را اشتداد وجودى مى دهند، روح مى دهند، غذا و طعام روحند، جواهر و
طلاجات كه جماد است و خارج از انسان ، و هيچ وقت غذاى جان نمى شوند؛ چون بايد بين
غذا و مغتذى (غذا گيرنده ) سنخيت باشد، آن جماد است و ماده ؛ نفس ناطقه از وراى
عالم طبيعت است ، با يكديگر سنخيت ندارند.
پس جواهر و در در مقابل قرآن چيست ، حرف فوق اينهاست . در اين خزانه وارد شويد و در
قرآن تدبر كنيد: افلا بتدبرون ان ام على قلوب اقفالها
.(674)
584- بهترين برادر
كلينى در باب مؤمن و علامات و صفات او در كتاب ايمان و كفر كافى نقل كند:
امام حسن عليه السلام مردم را مورد خطاب قرار داده ، فرمود:
اى مردم ! درباره برادرى با شما سخن مى گويم كه بهترين مردم در نظر من است و آن
چيزى كه او را در نظر من بزرگ نموده ، اين است كه در نظر او دنيا حقير و كوچك است
.از سلطه شكمش خارج است ، پس به چيزى كه ندارد اشتها ندارد و چون بيابد زياده روى
نكند. از سلطه شهوتش خارج است ؛ پس عقل و راى را سبك نشمارد. از تسلط جهالت خارج
است ؛ پس آن كند كه بر نفع آن يقين دارد، اشتهاى مفرط ندارد و غضبناك و ملول نگردد
بيشتر اوقاتش در خاموشى است و چون سخن گويد، غالب شود در جدال وارد نشود و در
دعوايى شركت نكند و تا قاضى نبيند، حجت نياورد. از برادرانش غافل نباشد و چيزى را،
جداى از آنان ، به خود اختصاص ندهد. ضعيف و مستضعف است ؛ ولى وقت جنگ ، مانند شير،
جسور است . كسى را به كارى كه برايش بتوان عذر آورد، ملامت نكند، تا مرتكب آن عذر
آورد. آنچه بگويد عمل كند، و چون نگويد عمل نكند. چون دو امر برايش پيش آيد كه
نداند كدام يك برتر است ، به آن كه نزديك به هوا و هوس نباشد نظر افكند. از بيمارى
شكايت نكند، جز نزد آن كه اميد بهبودى از جانبش برود. فقط با كسى كه اميد نصيحت
از او دارد مشورت كند. غضب نكند. شكايت ننمايد و اشتهايش زياد نباشد. انتقام نگيرد
و از دشمن غافل نباشد.
پس بر شما باد، تخلق به چنين اخلاق كريمه اى ! و اگر توان تخلق به تمام آنان را
نداريد، پس هر اندازه كه توانيد، كسب نماييد! چه اءخذ قليل ، بهتر از ترك كثير است
و لا حول و لاحول قوه الا بالله .
(675)
585- ظرفيت قلب پيامبر (ص )
امام مجتبى عليه السلام فرمود: چون خداوند متعال قلب پيغمبر
اكرم صلى الله عليه وآله را بزرگ تر از قلب هاى ديگر ديد، او را به پيغمبرى برگزيد.
سبحان الله ! عظمت وجودى قلب خاتم صلى الله عليه وآله چه اندازه بايد باشد تا ظرف
حقائق كتاب الله قرآن فرقان بوده باشد؟!
(676)
586- استاد لغت
ابو القاسم كوفى در كتاب تبديل گفته است :
اسحاق كندى در زمان خود فيلسوف عراق بود در خانه خود نشست و عزلت اختيار كرد و شروع
كرد به نوشتن تناقضات قرآن . روزى يكى از شاگردان او خدمت امام ابو محمد عليه
السلام رسيد.
حضرت به او فرمود:
آيا در ميان شما مرد رشيدى نيست كه استادتات كندى را از
اشتعالى كه درباره قرآن شروع كرده ، باز دارد؟
شاگرد گفت : ما شاگرد او هستيم ؛چگونه مى توانيم در اين مساءله و يا غير آن به او
اعتراض كنيم ؟
حضرت فرمود: مى توانى آنچه را مى گويم به او برسانى ؟
گفت : آرى .
آنگاه حضرت فرمود: نزد او برو و با او نرمى كن و انس بگير و در
هدفش يارى اش كن . وقتى ميانتان انس برقرار شد، بگو: مساءله اى براى من پيش
آمده كه مى خواهم از تو بپرسم . او از تو خواهد خواست كه بپرسى در اين هنگام بگو:
اگر گوينده قرآن نزد تو آيد، آيا جايز است كه مرادش از آن غير اين معانى باشد كه تو
اراده كرده اى ؟
او خواهد گفت : آرى ، شخص مى تواند وقتى چيزى را شنيد، از آن معنايى را بفهمد. وقتى
كه به تو جواب مثبت داد، بگو: از كجا معلوم ؟ شايد (از قرآن ) جز آن چيزى كه تو
اراده كرده اى قصد كند و به غير معانى خود وضع نمايد.
آن شخص نزد كندى رفت و با او الفت گرفت تا اين كه اينكه مساءله را به او القا
كرد.كندى گفت : اين مطلب را دوباره تكرار كن ! و او تكرار كرد پس كندى فكر نمود و
ديد آرى ، اين مساءله در لغت احتمال دارد و ممكن است .(677)
587- مرثيه بر امام حسن (ع )
در مروج الذهب مسعودى چنين آمده است : هنگامى كه امام حسن عليه
السلام دفن گرديد، برادرش محمد بن حنفيه بر قبرش ايستاد و گفت : اگر زندگى تو با
عزت بود، مرگ تو باعث شكست و خلل در اركان شده است . چه خوش روحى كه كفن تو او را
در برگرفته و چه خوب كفنى كه بدن تو را حاوى است ! چگونه چنين نباشى در حالى كه تو
گردونه هدايت و جانشين اهل تقوى و خامس اصحاب كسائى ، ...
(678)
588- آخرين وصيت
حديثى از امام حسن مجتبى عليه السلام هست كه آن حضرت براى چهارمين بار مسموم شدند و
آثار زهر در جانشان رخنه كرد و كارگر شد و ديدند كه از اين نشاه ارتحال مى كنند.
امام عليه السلام چه كرد؟ يكى از كارهاى آموزنده امام عليه السلام كه حجه الله است
، البته همه كارهايشان آموزنده براى تعليم بشر است - آن حضرت دستور دادند كه :
برادرزاده ها، فرزندان خود و خردسالان دودمانش در منزل جمع گردند (اين مطلب را
يعقوبى در تاريخش ذكر كرده است .) و با اينها به گفت و شنود نشست و به آنها فرمود:
شما امروز خرد سالان اجتماع هستيد و در آينده پدر و مادر و
رجال و نساء اجتماعيد، از الان به فكر آينده خودتان باشيد كه اجتماع بعدى را شما
بايد اداره كنيد.
در ابتداى اين فرمايشها به آنان فرمود: با خودتان دفتر و قلم
همراه داشته باشيد و پيش دانشمندان كه مى رويد، حرفهايشان را هدر ندهيد، حرفهايى را
كه مى شنويد در دفترتان يادداشت نماييد كه يك روز به كارتان خواهد آمد.
(679)
589- علت سكوت و قيام امامان
امام حسن و امام حسين عليه السلام هر دو از محسن و مجمل مشتق اند؛ يعنى هم امام حسن
عليه السلام در سيرتش محسن و مجمل است و هم امام حسين عليه السلام ، هم صبر و تحمل
امام حسن عليه السلام در مقابل بنى اميه به مصلحت دين و امت بود و هم قيام امام حسن
عليه السلام ، قال (ص ) : الحسن و الحسين
امامان قاما او قعدا
(680) و قال ابو جعفر (ع ):: انه - يعنى
الامام الحسن المجتبى (ع ) - اعلم بما صنع لو لا ما صنع لكان امر عظيم .
و خود امام مجتبى عليه السلام فرمود:
ما تدرون ما فعلت والله للذى خير لشيعتى مما طلعت عليه الشمس
.
(681)
چنانكه امير عليه السلام از حق خود سكوت كرد براى حفظ اسلام و مسلمين ، خطبه شقشقيه
يكى از مدارك بسيار مهم اماميه در اين موضوع است .
فصل پنجم : امام سوم ، سيماى حضرت سيد الشهداء حسين بن على
(ع )
بخش اول : دعا، قرآن و عبادت حضرت سيد
الشهداء (ع )
590- ماذا وجد من فقدك ؟
گويم : آن كه خدا دارد چرا بى نور است ؟ تعبير امام سيد الشهداء حسين بن امام على
عليه السلام در دعاى عرفه چه قدر شيرين و دلنشين و شيوا است كه :
ماذا وجد من فقدك و ماالذى فقد من وجدك ؟
آن كس كه تو را دارد جانا ز چه محروم است ؟ |
|
من كه نشدم محروم تا با تو بپيوستم
(682) |
591- كى رفته اى ز دل كه تمنا كنم تو را؟!
به كلام كامل عرشى حضرت سيد الشهداء امام ابو عبدالله در دعاى شريف عرفه در بيان
توحيد صمدى توجه بفرماييد كه كل الصيد فى جوف الفرا:
كيف يستدل عليك بما هو فى وجوده مفتقر اليك ؟ ايكون لغيرك من
الظهور ما ليس لك حتى يكون هو المظهر نك ؟ متى غبت حتى تحتاج الى دليل يدل عليك ، و
متى بعدت حتى تكون الاثار هى التى توصل اليك ؟ عميت عين لا تراك عليها رقيبا، و
خسرت صفقه عبدلك تجعل له من حبك نصيبا... ؛
آيا غير تو را نصيبى از ظهور است كه تو از آن بى بهره باشى و آنگاه او تو را ظاهر
سازد؟ كى غايب بوده اى كه محتاج به دليلى باشى تا بر تو دلالت كند، كى دور بوده اى
كه آثار، ما را به وصلت برساند؟ كور است چشمى كه تو را مراقب خويش نبيند. زيانكار
است بنده اى كه از عشقت بهره اى ندارد.(683)
592- دعاى امام حسين (ع )
در آخر دعايى از امام حسين عليه السلام ، اين گونه آمده است :
اساءلك بكل اسم سمين به نفسك ، او انزلته فى شى ء من كتبك ، او استاءثرت به فى علم
الغيت عندك ؛
(684)تو را با هر اسمى كه خود را به آن ناميده اى ، يا در يكى از
كتابهايت آورده اى و يا در علم غيبت نگهداشته اى ، مى خوانيم .(685)
593- عظمت خداى تعالى
كلام مبارك مولايمان ، سيدالشهداء، ابو عبدالله ، حسين بن على عليه السلام است كه
در دعاى عرفه فرمود: چگونه با آنچه كه در وجودش محتاج توست ،
بر (وجود) تو استدلال آوريم ؟! آيا جز تو را ظهورى است كه تو را نيست ، تا آن ،
مظهر تو باشد؟!.
پس ، خداى تعالى بالاتر و والاتر از آن است كه ذاتش به واسطه خلقش شناخته شود،
بلكه بايد گفت كه حقيقت غير او شناخته نشود جز به او.(686)
594- تفسير توحيد
صمد يعنى چه ؟ جناب ابن بابويه در توحيد از حضرت سيد الشهداء عليه السلام امام ابى
عبدالله الحسين عليه السلام ، كه : انما يعرف القرآن من خوطب
به ، در باب تفسير قل هو الله احد روايت كرده است كه :
الصود الذى لا جوف له ؛ صمد آن كسى است كه براى او جوف نيست .
اجوف نيست ، جاى خالى ندارد، پر است .اگر يك خردل را، يك ذره را از حيطه وجودى او
به در ببرى ، او را اجوف دانسته اى نه صمد.(687)
595- ولايت امر بديهى است !
اسلام يعنى شيعه ، شيعه يعنى اسلام ، قرآن يعنى على عليه السلام ، قرآن يعنى حسين
عليه السلام ، قرآن يعنى بقيه الله عليه السلام ، قرآن ولايت ، ولايت يعنى قرآن و
قرآن ناطق و قرآن كه كتاب الله است ، اينها هيچ گاه از هم جدا نمى شوند و هيچ عارفى
، هيچ حكيم الهى و هيچ فرد مسلم و اهل قرآن نمى تواند به برهان دو دو تا، چهار تا
از ولايت روگردان باشد، به خصوص كه علماى اماميه اثنى عشريه در كنار سفره ولايت به
مقامات رسيده و صاحب تصنيفات و تاءليفاتى مى باشند، ركن اعظم آنها ولايت است و بدون
ولايت محال است كه انسان به جايى برسد.(688)
596- بهترين عبادات
در تحف العقول از امام حسين عليه السلام نقل است كه فرمود:
گروهى خداى را براى شكر، عبادت كنند؛ اين عبادت آزادگان است و بهترين عبادتها.
(689)
بخش دوم : شهادت
597- مرثيه جابر بر ابى عبدالله (ع )
عماد الدين طبرى در بشارت المصطفى روايت كرده است كه : جابر بن عبدالله انصارى در
زيارت امام ابى عبدالله الحسين عليه السلام در روز اربعين چنين گفت :
شهادت مى دهم كه تو فرزند بهترين پيامبران و پسر سيد مؤمنان ،
و فرزند هم سوگند تقوى و سلاله هدايت و خامس اهل كسائى .(690)
598- كوفيان بى وفى
فرزدق گاهى كه حضرت امام حسين عليه السلام قصد عراق را داشت و فرزدق اراده حجاز را،
حضرت او را ديد و از او پرسيد: ماوراءك ؟
قال : على الخبير سقطت ، قلوب الناس معك و سيوفهم مع بنى اميه
، والامر ينزل من السماء .
فقال الحسين عليه السلام : صدقتنى . يعنى امام حسين
عليه السلام از فرزدق پرسيد: چه خبر دارى (از پس تو چه خبر است ؟)
گفت : بر آگاه برخورد كرده اى ، دلهاى مردم با تو است و شمشيرهاى شان با بنى اميه ،
و امر از آسمان فرود مى آيد.
امام عليه السلام فرمود: با من به راستى سخن گفتى .
(691)
599- شعر در مدح و رثاى اهل البيت (ع )
امام صادق عليه السلام فرموده است :
من قال فينا بيت شعر، بنى الله له بيتا فى الجنه ؛
(692)كسى يك بيت شعر درباره ما بگويد، خداوند براى او بيتى در بهشت بنا
مى كند.
و نيز آن امام به حق ناطق فرموده است : من انشد فى الحسين
عليه السلام بيتا من شعر فبكى او تباكى فله الجنه ؛
(693)كسى كه در ماتم سالار شهيدان امام حسين عليه السلام بيتى سرود، پس
گريست (اگر فعل بكى از تبكيه باشد، بدين معنى است كه
ديگران را به گريستن برانگيخت )، و يا خود را به گريه زد، مر او را بهشت است .(694)
600- حسن حال حر
مناسبت نقل در اين مقام كلام سيد نعمت الله جزائرى شوشترى در كتاب
انوار نعمانيه
است :
عده اى از موثقين حكايت كرده اند كه : شاه اسماعيل وقتى بر
بغداد دست يافت به مشهد حضرت امام حسين آمد و از برخى مردم شنيد كه به حر بن يزيد
رياحى طعن مى زدند، وى به نزد قبر وى آمد و دستور داد كه نبش قبر وى نمايند، او را
خوابيده به همان وضعى يافتند كه شهيد شده و ديدند بر سر وى دستمال بسته شده ، شاه
اسماعيل - نور الله ضريحه - خواست آن دستمال را بردارد؛ زيرا در كتب سير و تواريخ
نقل شده بود كه آن دستمال حسين عليه السلام است ، كه سر حر را در آن واقعه اى كه
مجروح شد بست و بر همان هياءت دفن گرديده است ؛ وقتى آن دستمال را از سرش باز
كردند، خون حر راه افتاد به طورى كه قبر از آن پر شد، وقتى آن دستمال را بر سر
بستند، خون باز ايستاد وقتى دوباره آن را باز كردند خون راه افتاد، و هر چه خواستند
به غير آن دستمال جلوى خون را بگيرند ممكن نشد. پس بر آنها حسن حال حر روشن شد، شاه
فرمان داد كه بر قبر وى ساختمانى بسازند، و خادمى براى قبر وى برگمارند تا در آن
خدمت كند.(695)
601- مرض خوره اندرونى در يزيد
آورده اند به نقل صحيح كه يزد را در آخر عمر مرضى پيش آمد كه آنرا خواره اندرونى
گويند، كه روزى هزار بار آرزوى مرگ در دلش مى گذشت امام از كمان قهر قضا و قدر تير
مرگش ميسر نمى گشت . ع : به مرگ خويش راضى گشتم و آن هم نمى
بينم
مى گفت .
روزى يكى از حكما يزيد را گفت كه هيچ مى دانى كه تو را مرض چيست و نيش و ريش درون
را باعث كيست ؟ يزيد گفت : از كثرت نيش و در خبر دارم ، امام از حقيقت آن حال غافل
و ناهوشيارم .فى الحال حكيم مقدار نخود موم انگبين را به رشته باريك بسته بدو داد،
گفت : سر ريسمان را گرفته اين موم را فرو بر تا بر تا بر تو راز درونت از بيرون
آشكار گردد و يزيد به قول حكيم موم را فرو برد و سر رشته را به دست نگاه داشت ، بعد
از زمانى سر رشته را كشيده موم را بيرون آوردند دو عقرب سياه بر آن موم چسبيده بود
از خلق او بيرون آمد.حكيم گفت : يا ابا الحكم دانستى كه ريش درونت به كدام نيش
آراسته است و حجره تاريك ضميرات به زخم كدام جانور پيراسته ؟ گفت : آرى والله كه
بدين ريش و بدين نيش گرفتارم . مدت مديد فريادها مى كرد تا بمرد. ع :
اين است سزاى آن كه آتش عمل است . و هرگاه خواهند عقرب
را از سوراخش بيرون آرند به همين دستور عمل بايد نمود كه در محبت موم آن شوم بى
اختيار است ، و به دام چشم هايشان شهد مايل و گرفتار در صحراى دستپول و ششدر كودكان
عرب جهت بازى طرب على الدوام با عقرب اين عمل مى نمايند كه بسيار مشاهده رفته .(696)
فصل
ششم : امام چهارم ، سيماى حضرت امام على بن الحسين (ع ) زين
العابدين
بخش اول : فضايل حضرت امام زين
العابدين (ع )
602- زنده كننده نسل حسينى (ع )
ابوالحسن ، على بن الحسين بن على بن الى طالب عليه السلام ، مشهور به زين العابدين
است و او را على اصغر خوانند و حسين را جز از طريق او، نسلى نيست . او يكى از
امامان دوازده گانه و از سادات تابعين است .
زهرى گفته است : هيچ قريشى نسبى را برتر از او نيافتم و زين العابدين عليه السلام
را ابن الخير تين مى گفته اند؛ زيرا رسول خداوند فرموده : لله
تعالى من عباده خيرتان فخيرته من العرب قريش و من العجم فارس .(697)
603- گذشتن از ثواب دنيوى
در بحار، به نقل از اختصاص آمده كه : فرزدق حكايت كرده است :
سالى همراه عبدالملك در حج بودم . او به على بن الحسين بن على
بن ابى طالب عليه السلام نظرى افكند و براى تحقير او گفت : او كيست ؟
پس من نيز بالبداهه ، قصيده را سرودم كه : او پسر بهترين
بندگان خداست و او تقى و طاهر العلم است تا آنكه آنرا به اتمام رسانيدم .
عبدالملك ، سالى هزار دنيا به او صله مى كرد كه پس از ماجراى قصيده ، آنرا قطع كرد.
فرزدق شكايت به على بن الحسين عليه السلام برد و از ايشان درخواست نمود تا در اين
باره با عبدالملك گفت و گو كند. امام فرمود: من ، همان اندازه
كه او تو را مى بخشيد، تو را مى بخشم ؛ پس مرا از سخن گفتن با او باز دار.
فرزدق عرض كرد: اى فرزند رسول خدا! به خداوند قسم ، كه ثواب
خداى عز و جل در آجل ، نزد من بهتر است از ثواب دنيا در عاجل .
اين ماجرا به گوش معاويه بن عبدالله بن جعفر طيار رسيد و او از سخاوتمندان و ادبا و
ظرفاى بنى هاشم محسوب بود، معاويه به فرزدق گفت : اى ابافراس ! به گمانت چه قدر از
عمرت باقى است ؟
فرزدق جواب داد: بيست سال .
معاويه گفت : اين بيست هزار دينار، كه از مال خودم مى باشد به تو مى دهم ، پس ابو
محمد - اعزه الله - را معاف كن !
فرزدق پاسخ داد: من ابو محمد را ملاقات كرده ام و او از دارايى
خويش ، به من بذل فرمود؛ ولى به عرض ايشان رساندم كه براى اجر اخروى عمل خود، از
ثواب دنيوى اش گذشتم .
(698)
604- باغ فردوس به پاداش عمل مى بخشند
چشمان هشام لوچ بوده است و ابن خلكان در وفيات الاعيان ، در شرح حال فرزدق مى گويد:
عمل بس نيكويى بدو نسبت داده اند كه اميد است رفتن او به بهشت
را ضامن باشد، و عمل مذكور آن است كه چون هشان بن عبدالملك در عهد پدرش به قصد حج
به مكه آمد، دور كعبه طواف نمود و سعى كرد تا خود را به حجرالاسود برساند؛ ولى به
دليل ازدحام مردم ، موفق نشد. از اين رو، برايش منبرى گذاشتند و او بر آن نشست و به
مردم مى نگريست .
در ضمن ، گروهى از اشراف شام نيز در اين سفر همراهى اش مى كردند. در اين حال ، زين
العابدين ، على بن الحسين بن على بن ابى طالب عليه السلام ، كه زيباترين و
خوشبوترين مردم بود، پيش آمد و شروع به طواف نمود. چون طوافش به حجرالاسود ختم يافت
، مردم راه را برايش باز كردند تا به آن برسد.
در اين هنگام ، مردى شامى گفت : اين كيست كه هيبتش چنين مردم را متاءثر كرده است ؟
هشام از ترس اين كه همراهانش به او تمايلى پيدا كنند و علاقه مند شوند، گفت : او را
نمى شناسم .
ولى فرزدق كه در آن جا حاضر بود گفت : من او را مى شناسم .
مرد شامى پرسيد: اى ابافراس ! او كيست ؟
فرزدق نيز در جواب او، قصيده اى را سرود.
(699)
605- چونان ماه شب بدر
مبرد در كتاب الكامل نقل كند كه : مردى قريشى - كه مامش را نميدانم - گفت :
روزى در كنار سعيد بن مسيب نشسته بودم كه مرا گفت : دائيان تو كيانند؟
گفتن : مادرم كنيز بوده است .
با اين حرف ، گويى از چشمانش بيافتادم . اندكى بعد، سالم بن عبدالله بن عمر بن خطاب
آمد و چون از پيش او رفت گفتم : اى عمو! اين كه بود؟
سعيد بن مسيب گفت : سبحان الله العظيم ! آيا او را كه از قوم توست ! نمى شناسى ؟
او، سالم بن عبدالله بن عمر است .
پرسيدم : مادرش كيست ؟
گفت : مادرش كنيز است .
اندكى گذشت و على بن حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام آمد و بر او سلام كرده ،
نشست و سپس برفت . از سعيد بن مسيب پرسيدم : اى عمو! او كيست ؟
سعيد گفت : او كسى است كه روا نباشد مسلمانى او را نشناسد! او على بن حسين بن على
بن ابى طالب عليه السلام است .
پرسيدم : مادرش كيست ؟
پاسخ داد: مادرش كنيز است .
در اين هنگام گفتن : اى عمو! به نظر رسيد كه چون گفتن ، مادرم كنيز است ، از ارزش
من نزد تو كاسته شد؛ ولى من نيز چون اينانم و از اين ، باكى ندارم . (مرد قريشى
ادامه مى دهد:) پس از آن ، نزد او بزرگى و جلالتى يافتم .
(700)
606- احترام به مادر
امام زين العابدين عليه السلام ، نسبت به مادرش بسيار نيكوكار بود؛ به طورى كه به
او گفتند: تو نسبت به مادر، از همه كس نيكوكارترى ، ولى نمى بينيم كه با او در يك
ظرف غذا بخورى !
امام در جواب فرمود: چون ترسم كه دستم را به سوى چيزى برم كه
مادرم قصد خوردن آن را داشته و او را ناراحت كنم .
(701)
بخش دوم : عبادت حضرت امام زين
العابدين (ع )
607- مايه آرامش دل
امام سجاد عليه السلام در مناجاه الذاكرين گويد:
و آنسنى بالذكر الخفى ... فلا نطمئن القلوب الابذكرك ...
استغفرك من كل بغير ذكرك ، و من كل لذه راحه بغير انسك ، و من كل سرور بغير قربك
؛
(702)
... به وسيله ذكر خفى (در نهان به ياد تو بودن ) وحشت را از دلم بزدا.... پس دلها
آرام نگيرند مگر به ياد تو...و از هر لذتى كه بدون ياد تو حاصل شود و هر آسايشى كه
بدون انس با تو دست دهد و هر نشاطى كه بدون نزديكى با تو تاءمين گردد آمرزش مى طلبم
.(703)
608- قدر درجات بهشت
زهرى روايت كرده است كه : قال سمعت على بن الحسين عليه السلام
يقول : آيات القرآن خزائن ، فكلما فتحن خزانه ينبغى لك ان تنظر ما فيها .
و درجات قرآن همه حكمت بلكه حكيم است يس والقرآن حكيم
و حكمت بهشت است
كما فى المجلس الواحد و الستين من امالى الصدوق قال رسول الله صلى الله عليه وآله
لعلى بن ابى طالب : يا على ! انا مدينه الحكمه و هى الجنه وانت يا على ، بابها
.
پس به آن اندازه كه از اين درجات ارتقاء يافته اى به همان اندازه قرآنى و به همان
اندازه خزائن الهى هستى و به همان اندازه بهشتى ، يؤ تى
الحكمه من يشاء و من يؤ ت الحكمه فقد اوتى خيرا كثيرا و ما يذكر الا اولوا الالباب
.
(704) امام فرمود:
درجات بهشت بر عدد آيات قرآن ، و بر قدر آيات قرآن است .
و فرمود: هر مقامى او مقامات قرآن را قرائت كرده است ، توقف
مكن و بالا برو كه آن را مقامات ديگر است و خبرهايى است .
(705)
609- گنجينه هاى قرآنى
زهرى گويد: از على بن الحسين عليه السلام شنيدم كه فرمود: آيات
قرآن ، گنجينه هستند و سزاوار است هر گنجينه اى كه گشوده مى شود، در آن بنگرى
.(706)
610- خبر از آخرالزمان
عاصم بن حميد، على بن الحسين امام زين العابدين عليه السلام را از توحيد پرسيد؛
حضرت فرمود: چون خداوند عز و جل مى دانست در آخرالزمان مردمانى دقيق و عميق خواهند
بود از اين رو، سوره قل هو الله احد و آياتى از سوره
حديد را تا آيه و هو عليم بذات الصدور، نازل فرمود - تا
بدينجا كه مى فرمايد: - و هر كس بيشتر از اين رود، هلاك شود.(707)
611- مناجات محبين
مناجات محبين امام زين العابدين و سيد الساجدين - صلوات الله عليه - را فراموش مكن
:
بسم الله الرحمن الرحيم ، الهى ! من ذا الذى ذاق حلاوق محبتك
فرام منك بدلا...
(708)
612- ستايش ابن عربى
محيى الدين ، در مناقب مى گويد: صلوات خداوند و ملايك و حمله
عرش و جميع خلقش در زمين و آسمان ، بر آدم اهل بيت ؛ كسى كه از كيت و ماكيت ،
منزه و روح جسد امامت است . آن كه شمس شهامت و مضمون كتاب ابداع است و حل معماى سر
الله در وجود.
او انسان عين شهود، خازن كنوز غيب ، مطلع نور ايمان ، كاشف مستور عرفان ، حجت قاطع
و در لامع ، ثمره مقدس شجره طوبى ، ازل الغيب و ابد الشهاده ، سر كل در سر عبادت ،
وتدالاوتاد، امام العالمين و مجمع البحرين ، زين العابدين ، على بن الحسين عليه
السلام ، است
(709)
613- اوصاف حضرت سيد الساجدين (ع )
كلام محمد طلحه شافعى : او، زين العابدين است و قدوه الزاهدين
و سيد المتقين و امام المؤمنين .
صفاتش گواهى ديد كه از سلاله رسول خداست ، و سمتش گواه است بر مقام والاى قربت او
نزد خدا. پينه هايش كثرت نماز و تهجد او را رساند، و اعراض و روس گردانى اش از
دنياات نشان از زهد اوست . انوار تاءييد و هدايت خدايش بر او تابيده و بدانها هدايت
يافته است ، و اوراد عبادت بر او القا شده و با آنها ماءنوس گشته است و او لباس
زيباى شان را در بر كرده است .
همواره براى او شب ، مركبى است كه طريق آخرت را با آن طى كند و و او را كراماتت و
خوارق عاداتى است كه هيچ چشم بينايى چون آن را نديده است ، و آنها در آثار و اخبار
متواتر، مربى و ثابتند، و اين گواهى است كه او را از ملوك آخرت است
(710)
614- دعاى براى ارتش
جامعه ما به علوم گوناگون نياز دارند و آنچه را كه عقل و شرع امضاء فرموده اند همه
محترمند و بعد از علم دين كه علم انسان ساز است ، اجتماع به طبيب ، بازرگان معتبر و
متدين و حافظان اجتماع نيازمند است .
حافظان اجتماع كه همان ارتش باشند، نگاهدارنده اجتماع و سنگر مردمند و حافظ حد و
مرز اجتماع هستند. امام سجاد عليه السلام در يكى از دعاهاى خود، ارتش اسلام را دعا
مى كند كه اينها حافظ مرز و بوم كشور هستند.
(711)
615- سيره بزرگان
روزى مرحوم علامه طباطبايى را در خيابان زيارت كردم و در معيت ايشان ، تا درب
منزلشان رفتم . به درب منزل كه رسيديم ايشان تعارف كردند. عرض كردم : مرخص مى شوم
. ايشان ، در پله بالا ايستاده بودند و من پايين بودم ، رو به من كردند و گفتند:
حكماى الهى اين همه فحشها را شنيدند، سنگ حوادث را خوردند، قلمها به دشنام و بدگويى
آنها پرداختند، اين ههه فقر و فلاكت و بيچارگى را از تبليغات سوء كشيدند. گاهى به
كهك به سر مى بردند و گاهى ... با اين همه حقايق را در كتاب هايشان نوشتند
گفتند: آقايانى كه به ما بد گفتيد و فحش داديد و زندگى را در كام ما تلخ كرديد و
مردم را عليه ما شورانيديد، حرف اين است و حق اين است كه نوشته ايم و براى شما
گذاشته ايم ، حال هر چه مى خواهيد بگوييد.
آنها حرف حقشان را نوشتند و براى نفوس مستعد به يادگار گذاشتند، تمام تلاش اين است
كه منطق وحى را بفهميم . خداوند ملاصدرا را رحمت كند! مفسر است ، محدث است ، فقيه
است ، مرد سير و سلوكى است كه هفت مرتبه پياده به زيارت بيت الله الحرام ، مشرف مى
شود و بار هفتم در بصره نداى حق را لبيك گفته است .
ايشان در شرح اصول كافى حديث امام سجاد عليه السلام را
نقل مى كند كه : چون خداوند سبحان ، مى دانست در آخر الزمان
مردمى عميقى پيدا مى شوند - در توحيد و در اصول عقايد - اوايل سوره اخلاص را
فرستاد.
مرحوم آخوند مى گويد: به اين حديث كه رسيدم گريه ام
گرفت .اين گريه شوق است و گريه عشق ، چون خودش مى بيند كه اين حديث ، براى امثال
اوست .
(712)
616- قرآن ، خزينه الهى است !
حضرت سيد الساجدين امام زين العابدين عليه السلام مى فرمايد:
آيات القرآن خزائن و كلما فتحت خزانه ينبغى لك ان تنظر ما فيها
(713) هر آيه اى خزانه است ، هر خزانه را كه گشودى و باز كردى و وارد شدى
زود بيرون نرو. در اين خزانه خبرهاست . ما حق نداريم بگوييم جواهر و طلاست .(714)
617- عجب از اين آدم !
حق سبحانه در سوره واقعه قرآن كريم فرموده است : ولقد علمتم
النشاه الاولى فلولا تذكرون .
و در كافى از امام سجاد عليه السلام روايت است كه : العجب كل
العجب ، لمن انكر النشاه الاخرى و هو يرى النشاه الاولى .(715)
618- دعاى دفع دشمن
از حضرت سيد الساجدين مروى است كه بعد از نماز صبح ، بالفاصله بخواند به جهت دفع
دشمن مقهور مى شود:
اللهم انى و اعدائى اقوياء و انت الاقوى و قنى شرهم و اكفنى
امرهم واعنى عليهم بحولك و قولك ياقوى .(716)
619- دعاى وداع امام سجاد (ع )
دهاى چهل و پنجم صحيفه سجاديه در وداع شهر رمضان است ، در اين دعا، امام عليه
السلام خطاب به ماه رمضان مى نمايد و چندين بار وى را سلام مى كند و او را وداع مى
نمايد و مى فرمايد: السلام عليك يا شهر الله الاكبر و يا عيد
اوليائه . السلام عليك يا اكبر مصحوب من الاوقات .(717)
620- آداب حج همراه يقين
شبلى به حج رفته بود، و پس از انجام اعمال حج به حضور امام سيد الساجدين عليه
السلام مشرف شد، امام عليه السلام از وى پرسيد: اى شبلى ! حج
گزاردى ؟
شبلى : آرى ! با ابن رسول الله صلى الله عليه وآله ! .
امام عليه السلام : زمانى كه به ميقات فرود آمدى ، آيا نيت
كرده اى كه جامع معصيت را از خود به در آورى و جامع طاعت بپوشى ؟
شبلى : نه .
امام عليه السلام : زمانى كه از جامع خود برهنه شدى ، آيا نيت
كردى كه از ريا و نفاق برهنه شوى ؟
شبلى : نه .
امام عليه السلام : زمانى كه غسل كردى ، آيا نيت كردى كه
خويشتن را از بديها و گناه ها شست و شو دهى ؟
شبلى : نه .
امام عليه السلام : آيا خويشتن را پاكيزه كردى و احرام بستى و
عقد وقت حج بستى ؟
شبلى : نه .
امام عليه السلام : زمانى كه خود را پاكيزه كردى و عقد بستى ،
آيا نيت كردى كه آنچه را خداوند متعال حرام كرده است ، بر خويشتن حرام كنى ؟
شبلى : نه .
امام عليه السلام : خويشتن را پاكيزه نكردى و احرام نبستى و
عقد حج نبستى .
امام عليه السلام : آيا داخل ميقات شدى و تلبيه گفتى ؟
شبلى : آرى .
امام عليه السلام : آنگاه كه داخل ميقات شدى ، آيا نيت كردى كه
به نيت زيارت داخل شوى ؟
شبلى : نه .
امام عليه السلام : آنگاه كه دو ركعت نماز گزاردى ، نيت كردى
كه به خداوند متعال به بهترين اعمال و بزرگترين حسنات عباد، كه نماز است تقرب جويى
؟
شبلى : نه .
امام عليه السلام : آنگاه كه تلبيه گفتى ، آيا نيت كردى كه
براى خداوند به هر طاعتى گويا شوى و از معصيت او، خود را باز دارى ؟
شبلى : نه .
امام عليه السلام : در ميقات داخل نشدى و نماز نخواندى و تلبيه
نگفتى (تلبيه يعنى لبيك گفتن ) .
سپس امام عليه السلام فرمود: آيا در حرم داخل شدى و كعبه را
ديدى و نماز خواندى ؟
شبلى : نه .
امام عليه السلام : آنگاه كه داخل حرم شدى ، آيا نيت كردى كه
بر خود هرگونه عيب اهل ملت اسلام را حرام كنى ؟
شبلى : نه .
امام عليه السلام : آنگاه كه به مكه رسيدى و كعبه را ديدى و
دانستى كه آن خانه خداست ، آيا قصد خداوند سبحان كردى و از غير او بريدى ؟
شبلى : نه .
امام عليه السلام : پس نه داخل مكه شدى و نه داخل حرم .
سپس امام عليه السلام فرمود: آيا طواف بيت را به جاى آوردى و
اركان را مس كردى و عمل سعى را انجام دادى ؟
شبلى : آرى !
امام عليه السلام : آنگاه كه سعى كردى ، آيا نيت كردى كه از
همه گريختى و به سوى خداوند فرار كنى ، و صدق اين نيت را علام الغيوب شناخت ؟
شبلى : نه .
امام عليه السلام : نه طواف بيت كردى و نه سعى به جا آوردى .
سپس امام عليه السلام فرمود: آيا در مقام ابراهيم عليه السلام
وقوف كردى و در آن مقام دو ركعت نماز گزاردى ؟
شبلى : آرى !
امام عليه السلام در اين هنگام صيحه اى برآورد كه نزديك بود از دنيا مفارقت كند،
سپس فرمود: آه ! آه ! كسى كه به مقام قرب رسيده و با خدا
مصافحه كرده كجاست ؟ حق تعالى با آن عظمت و جلال ، مسكينى را به اين مقام برساند،
آيا جايز است بر او كه حرمت چنين پروردگار مهربان را ضايع كند؟ هرگز چنين نيست كه
كسى با خدا مصافحه كند بعد از آن مخالفت او را جايز داند. پس از آن فرمود:
آنگاه كه در مقام ابراهيم (ع ) ايستادى ، آيا نيت كردى كه بر انجام هر طاعتى بايستى
، و پشت به هر معصيت بكنى ؟
شبلى : نه .
امام عليه السلام : آنگاه كه در مقام فراهيم دو ركعت نماز
گزاردى ، آيا نيت كردى كه چون نماز ابراهيم عليه السلام نماز گزارى ؟ و به نمازت ،
بينى شيطان را به خاك ماليدى ؟
شبلى : نه .
امام عليه السلام : در مقام نايستادى و در آن نماز نخواندى .
پس از آن فرمود: آيا بالاى چاه زمزم بر آمدى ؟
شبلى : آرى !
امام عليه السلام : آنگاه كه بر بالاى چاه زمزم بر آمدى ، آيا
نيت كردى كه بر طاعت برآمدى و چشمت را از معصيت پوشاندى ؟
شبلى : نه .
امام عليه السلام : پس بر چاه زمزم بر نيامدى و از آن ننوشيدى
.
پس از آن فرمود: آيا سعى ميان صفا و مروه را به جاى آوردى و در
ميان آن دو مشى و تردد داشتى ؟
شبلى : آرى !
امام عليه السلام : از سعى ميان صفا و مروه ، آيا نيت كردى كه
در ميان خوف و رجايى ؟
شبلى : نه .
امام عليه السلام : پس نه سهى كردى و نه مشى و ترد بين صفا و
مروه .
پس از آن فرمود: آيا از مكه خارج شدى و به منى رفتى ؟
شبلى : آرى !
امام عليه السلام : به منى رفتى ، آيا نيت كردى كه مردم را از
زبان و دل و دست خود ايمن گردانى ؟
شبلى : نه .
امام عليه السلام : پس به منى نرفتى .
بعد از آن امام عليه السلام فرمود: (آيا در موقف عرفه وقوف كردى ؟ و بر جبل الرحمه
برآمدى ؟ و شناختى خداوند متعال را در جبل الرحمه و جمرات خواندى ؟
شبلى : آرى !
امام عليه السلام : در موقف عرفه ، آيا معرفت حق سبحانه و
تعالى و اطلاع او را بر سرائر و قلب خود شناختى ؟
شبلى : نه .
امام عليه السلام : بر جبل الرحمه كه بالا رفتى اى ، آيا نيت
كردى كه خداوند هر مؤ من و مؤمنه را رحمت كند؟
شبلى : نه .
امام عليه السلام : آنگاه به مزدلفه (مشعر) رفتى ؟ و از آن جا
سنگريزه ها از زمين بركندى ؟ و به مشعر الحرام مرور كردى ؟
شبلى : آرى !
امام عليه السلام : آنگاه كه در مزدلفه مشى مى كردى و از آن
سنگريزه ها بر مى كندى ، آيا نيت كردى كه هر معصيت و جهل را از خود بركنى و هر علم
و عمل را در خود نشانى ؟
شبلى : نه .
امام عليه السلام : به مشعر الحرام مرور كردى ، آيا نيت كردى
كه شعائر اهل تقوى و اهل خوف را شعار قلب خود قرار دهى ؟
شبلى : نه .
امام عليه السلام : در مزدلفه مشى نكردى و از آن سنگريزه ها بر
نداشتى و به مشعرالحرام مرور نكردى .
پس از آن امام عليه السلام فرمود: در منى نماز گزاردى ؟ و رمى
جمره كردى ؟ و حلق راءس (سر تراشيدت ) را انجام دادى ؟ و فديه (قربانى ) خود را ذبح
كردى ؟ و در مسجد خيف نماز خواندى ؟ و به مكه باز گشتى ؟ و طواف افاضه به جاى آوردى
؟
شبلى : آرى !
امام عليه السلام : آنگاه كه به منى رسيد و رمى جمره ها كردى ،
آيا نيت كردى كه به مطلب خود رسيدى و هرگونه حاجت تو بر آورده شده است ؟
شبلى : نه .
امام عليه السلام : آنگاه كه سر تراشيدى ، آيا نيت كردى كه از
پليدى ها پاك شدى و از هر گناه و بد عاقبتى كه بنى آدم را است به در آمدى ، مثل آن
روزى شدى كه از مادر متولد شد؟
شبلى : نه .
امام عليه السلام : آنگاه كه در مسجد خيف نماز خواندى ، آيا
نيت كردى كه نترسى ، مگر از خداوند و اميدوار نباشى مگر به رحمت او؟
شبلى : نه .
امام عليه السلام : آنگاه كه قربانى خود را ذبح كردى ، آيا نيت
كردى كه طمع را سر بريدى و به ابراهيم عليه السلام به ذبح فرزندش اقتدا كردى ؟
شبلى : نه .
امام عليه السلام : آنگاه كه به مكه بازگشت كردى و طواف افاضه
به جاى آوردى ، آيا نيت كردى كه افاضه (كوچ كردن ) به رحمت خدا كردى و به طاعت او
بازگشت كردى و به سوى او تقرب جستى ؟
شبلى : نه .
امام عليه السلام : به منى نرسيدى و رمى جمره نكردى ، و حلق
راءس انجام ندادى ، و قربانى ات را ذبح نكردى ، و در مسجد خيف نماز نگزاردى و طواف
افاضه به جاى نياوردى و به سوى خداوند تقرب نجستى ، چه است كه تو حج نكردى .
س شيلى از تفريط حجش به ندبه و زارى افتاد و پيوسته آداب حج مى آموخت تا سال ديگر
از روى معرفت و يقين حج بگزارد.(718)
621- معارف نهفته براى اهل آخرالزمان
از حضرت امام سجاد عليه السلام روايت شده است كه : چون خداوند
مى دانست در آخرالزمان اقوامى مدقق خواهند آمد، سوره قل هو
الله ... و اوائل سوره حديد را نازل فرمود: ان الله عز
و جل علم انه يكون فى آخر الزمان اقوام متعمقون ، فانزل الله تعالى قل هو الله احد
والايات من سوره الحديد الى قوله و هو عليم بذات الصدور، فمن رام وزاء ذلك فقد هلك
.(719)
مرحوم آخوند ملا صدرالمتالهين مى فرمايد: وقتى من به اين حديث رسيدم ، گريه كردم ،
اين گريه شوق است ؛ چون مى بيند كه اين قبيل احاديث ، ناظر به امثال اوست كه اقوام
متعمقون اند، گريه شوق مى كند و دست ابتهال و تضرع به سوى حقيقت نظام هستى دراز مى
كند و توفيق فهم مطالب آيات و روايات را كه اسرار اهل ولايت اند، مساءلت و مطالبت
مى نمايد.
و جناب فيض كه از اعاظم تلامذه آن حضرت است مى گويد: ما را احتياج به معجزات فعلى
اهل بيت عصمت و طهارت نيست ، بلكه همين معارف مروى از آن بزرگان ، در اثبات امامت
يك يك آنان كافى است !
(720)
بخش سوم : بزرگداشت و تجليل از
صحيفه سجاديه
622- پيمودن راه خطا
اين شهر آشوب ، در متاقب آل ابى طالب عليه السلام حكايت مى كند:
نزد كسى از بلغاى بصره ، سخن از صحيفه كامله (امام سجاد) به ميان آمد. آن شخص گفت :
من نيز بر نوشتن مثل آن قادرم !
پس قلم به دست گرفت و سرش را براى نوشتن پايين انداخت تو سرش را بلند نكرد تا مرد.
به جان خودم قسم ! كه چنين كسى راه به بيراهه برده و طريق سخط را پيموده است
.(721)
623- كلامى دون كلام خالق ، فراتر از كلام مخلوق
يكى از علماى معاصر، در مقدمه اش بر صحيفه سجاديه مى گويد: در
سال 1353 هجرى ، نسخه اى از صحيفه شريف براى علامه معاصر، شيخ جوهرى طنطاوى ، صاحب
تفسير معروف و مفتى اسكندريه ارسال نمودم .
ايشان از قاهره برايم نامه اى نوشت و با تشكر از ارسال چنين هديه گرانبهايى ، مرا
از رسيدن آن ، مطلع گردانيد و در نامه اش به مدح و ستايش آن كتاب پرداخته بود. و
در قسمتى از نامه نوشته بود:
بدبختانه من تا به امروز، بر چنين اثر با ارزش و گرانمايه و جاودانى كه از مواريث
نبوت و اله بيت است ، دست نيافته بودم .
من هر چه در آن ، نظر افكندم ، بيشتر دريافتم كه آن ، كلامى است فوق كلام مخلوق و
دون كلام خالق ...
ايشان سپس شارحان صحيفه شريف را كه مى دانستم ، برايش نوشتم و كتاب رياض السالكين ،
تاءليف سيد على خان را براى او ارسال داشتم . او جوابى بر اين نامه نوشت و در آن
نوشته بود كه تصميم دارد بر اين صحيفه عزيز شرحى بنگارد.
(722)
624- عديل نهج البلاغه
يكى از ذخاير علمى و گنجينه هاى حقايق الهى و معارف اسلامى ، صحيفه كامله
سيدالساجدين امام على بن الحسين عليه السلام است كه تالى بلكه عديل نهج البلاغه است
، و آن را زبور آل محمد صلى الله عليه وآله و انجيل اهل بيت لقب داده اند .. بر اين
صحيفه مكرمه به عربى و فارسى چندين شرح و تعليقه و ترجمه از دانشمندانى بزرگ نوشته
اند، از آن جمله شرحى به عربى به نام رياض السالكين در پنجاه و چهار روضه به عدد
ادعيه صحيفه به قلم تواناى عالم جليل صدر الدين على بن احمد بن محمد معصوم حسينى
متوفى 1120 هجرى قمرى معروف به سيد عليخان شارح صحيفه است .
اين شرح ، بزرگ ترين و بهترين شرحى است از هر حيث كه تاكنون بر صحيفه كامله نوشته
شده است . دو تن از اساتيد ما: يكى علامه حاج ميرزا ابوالحسن شعرانى ، و ديگر عارف
متاءله حاج ميرزا مهدى الهى - قدس سرهما - صحيفه را به فارسى ترجمه كرده اند .
علاوه اينكه جناب شعرانى را بر آن ، تعليقات ارزشمند است . شارح مذكور را، در چندين
جاى شرح نامبرده ، در تجرد نفس ناطقه و بقاى آن پس از انصراف آن از بدن مطالبى به
غايت مفيد است . از آن جمله ، در آخر روضه چهارم ، در آخر دعاى چهارم صحيفه ، كه
امام عليه السلام در درود بر پيروان رسولان و تصديق كنندگان آنان انشاء فرموده است
، آنجا كه فرمايد: و تهون عليهم كل كرب يحل بهم يوم خروج
الانفس من ابدانها ؛ يعنى خدايا! با آنان درود فرست ، درودى كه هر اندوهى
را كه بر ايشان در روز به در شدن جانها از تنهايشان وارد مى آيد آسان كنى .
(723)
|