فضائل و سيره چهارده معصوم (ع)
در آثار استاد علامه حسن زاده آملي
عباس عزيزى
- ۶ -
293- لقب وصى
انسان سعيد، آن كسى است كه تصرف در ماده كائنات بدون اعمال ابزار و آلات مادى كند،
روايتى از حضرت وصى (ع )به عرضتان برسانم كه درباره بيان سعادت انسان است . متن همه
اين حرفها، فرمايش حضرت وصى عليه السلام است (و اين كه بنده ، جناب امير المؤمنين
را به لقب وصى نام مى برم ، جهتش اين است كه به شهادت ماخذ روايى صحيح و شعراى زمان
صدر اسلام و كتابهاى اصيل اسلامى ما، حضرت امير المؤمنين در صدر اسلام ، به
وصى شناخته شده بود، من شواهد در اين باره فراوان دارد، در جايى از شرح نهج
البلاغه ، به عنوان هدايت و ارشاد، بسيارى از ماخذ را كه از همان صدر اسلام كسانى
او را به وصى وصف كرده اند، و در اشعار و غير اشعار نام برده اند، جمع آورى كرده ام
، ايشان به وصى شناخته شده بود، همان طور كه حرف حق به زبان فخر رازى ، در تفسير
كبيرش جارى شده تا بنى اميه دست به دست هم دادند كه آثار اميرالمؤمنين عليه السلام
را محو كنند.(290)و
اينها يكى از كارهايشان اين بود كه بالاخره ، اين اشتهار و اين لقب را برداشتند، و
الا ايشان معروف بود به وصى - صلوات الله عليه غرض اين كه جناب وصى درباره قلع
(كندن )باب خيبر، فرمايششان اين است (اين روايت را هم جناب شيخ اجل صدوقى در
امالى ينى مجالس نقل كرده و هم جناب عمادالدين طبرى ، كه از اعلام قرن ششم
هجرى است و از شاگردان بنام جناب شيخ طوسى است ، در كتاب شريف
بشاره المصطفى لشيعه المرتضى با سلسله سند معنعن ،
روايت را نقل كرده )كه امام على عليه السلام فرمود: والله ما
قلعت باب خيبر و قذفت به اربعين ذراعا لم بحس به اعضائى بقوه جسديه و لا حركه
غذائيه وليكن ايدت بقوه ملكوتيه و نفس بنور ربها مستضيئه ؛
(291)
قسم ياد مى كنم كه من درب از قلعه خيبر بر نكندم و او را به چهل ذراع (به چهل ارش
)به دور نيفكندم مگر اين كه به قوه ملكوتى و به نفسى كه به نور ربش مستضى ء بوده
است (نه به قوه جسدى و حركت غذايى .
آن وقت عمده غرضم در اين حديث ، اين است كه فرمود، لم تحس به
اعضائى من دست دراز نكردم ، درب را نگرفتن ، مگر به همان قوه ملكوتى ، به آن
قوه اى كه موسى كليم دريا را شكافت ، زمين را شكافته ، به آن قوه اى كه ديگر انبياء
و سفراى الهى به اذن الله تصرف در ماده كائنات مى كنند.
اين است سعادت انسان ، نهايت مرحله سعادت انسان ، اين است كه به علم و عمل بر اثر
حضور و مراقبت و در مسير سلوك الى الله بدين سعادت نائل شود كه در عداد مفارقات
قرار بگيرد كه فعل او احتياج به اعضا و جوارح مادى نداشته باشد.
صريحا در اين حديث شريف آقا فرمود: قذفت به اربعين ذراعا لم
تحس به اعضائى
؛ دستم به او نرسيده ، اين نهايت سعادت است .(292)
294- همانند معقول در ميان محسوس
امام على بن ابى طالب عليه السلام در جد ثانى به پيغمبر صلى الله عليه وآله مى شود،
و عثمان در پنجم ، و عمر در هفتم و ابوبكر در نهم . و لا اله الا الله ، دوازده حرف
است ، محمد رسول الله همچنين (صلى الله عليه وآله ) و على بن ابى طالب هم .
و شيخ رئيس در رساله معراجيه گفته است : او - يعنى امام على بن ابى طالب عليه
السلام - در ميان خلق آن چنان بود كه معقول در ميان محسوس .
(293)
295- احوال جنيان
استاد ما علامه طباطبايى صاحب تفسير قيم و عظيم الميزان (رضوان الله عليه ) فرموده
است كه :
استاد ما مرحوم آقا سيدعلى قاضى حكايت كرد كه كسى از جنى پرسيده است (و فرموده است
شايد آن كس خود مرحوم قاضى بوده است ): طايفه جن به چه مذهب اند؟
آن جن در جواب گفت : طايفه جن مانند طايفه انس داراى مذاهب
گوناگون اند، جز اين كه سنى ندارند، براى اين كه در ميان ما كسانى هستند كه در
واقعه غدير خم حضور داشته اند و شاهد ماجراى بوده اند .
راقم سطور حسن حسن زاده آملى گويد: بسيارى از صحابه در واقعه غدير خم حضور داشته
اند، و به شاءن نزول كريمه يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك
من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس ، ان الله لا يهدى
القوم الكافرين
(294)به راءى العين شاهد بوده اند؛ و فرموده رسول خدا صلى الله عليه وآله
: الا من كنت مولاه ، فهذا على مولاه ، اللهم وال من والاه و
عاد من عاداه ، وانصر من نصره ، واخذل من خذله و احب من احبه ... را به
حضور عيانى شنوده اند؛ ولكن هنوز بدن رسول خدا صلى الله عليه وآله دفن نشده بود كه
...، و يا به قول سيد حميرى در قصيده عينيه :
حتى اذا واروه فى لحده |
|
وانصر فوا عن دفنه ضيعوا |
ما قال بالامس و اوصى به |
|
واثر والضر بما ينفع |
وقطوا ارحامه بعده |
|
فسوف يجزون بما قطعوا |
لاجرم ، آن فرقه جن مسلمان مؤمن را (رحمه الله عليهم ) بر اين قوم انس ، فضل و شرف
است ؛ فاعتبروا يا اولى الابصار.(295)
296- عظمت مقام على (ع )
در مروج الذهب مسعودى آمده است : امام مجتبى عليه السلام فرمود:
به خدا قسم ، امشب مردى ، يعنى حضرت وصى ، امام اميرالمؤمنين على (ع ) در بين شما
قبض روح گرديد كه پشتيبان از او پيشى نگرفتند جز در فضل نبوت و آيندگان به او
نخواهند رسيد.
(296)
297- حضور در چهل مجلس
رواياتى كه درباره حضرت امام على عليه السلام وارد شده اين كه وى در يك شب و در يك
وقت در چهل مجلس براى مهمانى حاضر مى شده است .
(297)
298- لقب خامس آل عبا
در مصباح سيد بن طاووس در زيارت جناب وصى امام على عليه السلام آمده است :
سلام بر صاحب حوض (كوثر) و حامل لواء، سلام بر خامس عباء
(298)
299- بزرگداشت معصومين
ابن ابى الحديد معنزلى در شرح اين جمله به صواب سخن گفت كه در تحت اين جمله :
عترت را به نيكوترين منازل قرآن فرود آوريد. رازى بزرگ
نهفته است ، زيرا آن حضرت به مكلفين دستور دادند كه در اجلال و بزرگداشت و انقياد و
طاعت اوامر عترت ، ايشان را همانند قرآن بدانند.
(299)
300- فضيلت على (ع )
حضرت وصى جناب امام امير المؤمنين على عليه السلام پس از پيغمبر اكرم صلى الله عليه
وآله افضل خلايق است ، لذا خلافت بر آن جناب و امامت بر قاطبه مسلمانان حق طلب و
خاص الهى آن بزرگوار است .(300)
301- همراه رسول خدا (ص )
حضرت على عليه السلام فرمود: با رسول خدا در مكه بوديم ، به
بيرون مكه رفتيم ، هيچ سنگ و درختى با وى رو به رو نمى شد مگر اين كه مى گفت : درود
بر تو اى رسول خدا !
(301)
302- عصمت علوى
ابو محمد بن متويه در كتاب كفايه تنصيص كرده است كه : على عليه
السلام معصوم است و ادله نصوص (روايات روشن )، بر عصمت آن حضرت دلالت دارد و باعث
يقين بر پاكى باطن و نهان وى مى باشد و عصمت ويژه آن حضرت بوده ديگر اصحاب از آن بى
بهره اند . پس در اين بينديش .(302)
303- توصيف آل پيامبر
حضرت وصى امام على عليه السلام در آل پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود:
ايشان جايگاه سر و صندوق دانش و ملجا و حكم و كهف هاى كتاب و كوه هاى دين اند، پشت
خم شده دين به ايشان داشت گرديده و لرزش پشت آن بدانها آرام شده است ... احدى از
اين امت با آل محمد صلى الله عليه وآله قياس نمى شوند و ايشان با كسانى كه هميشه
نعمت آل محمد بر آنها جارى است مساوى نيستند، ايشان اساس دين و استوانه يقين اند،
غالبا به ايشان باز مى گردند و از راه ماندگان به ايشان ملحق مى شوند. ايشان واجد
ويژگى هاى حق ولايت اند و در ايشان وصيت و وراثت موجود است .(303)
304- على بر راه خير است !
پيامبر به حضرت وصى فرمود: تو مى شنوى آنچه را كه مى شنوم و مى
بينى آنچه را كه مى بينم ، جز آنكه تو پيامبر نيستى ، وليكن تو وزيرى و تو بر خير
هستى
.
305- ديدن نور وحى ، شنيدن بوى نبوت
حضرت وصى عليه السلام در خطبه قاصعه نهج البلاغه فرمود: نور
وحى و رسالت را مى بينم و بوى نبوت را استشمام مى كنم ، و من نفير شيطان را به
هنگامى كه وحى را آن حضرت (ص ) نازل شده بود شنيدم ، پس عرضه داشتم :
اى رسول خدا !اين نفير چيست ؟
فرمود: اين شيطان است كه از عبادت خويش نااميد گرديد. تو مى
شنوى آنچه را من مى شنوم و مى بينى آنچه را من مى بينم ، جز اين كه تو پيامبر نيستى
، وليكن وزيرى و تو بر خيرى .
306- خبر از امارت و اعمال مروان
حضرت وصى امام امير المؤمنين على عليه السلام در خطبه 71 نهج البلاغه درباره مروان
حكم فرمود: ان له امره كلعقه الكلب انفه ؛ مدت امارت مروان را
از نه ماه و چند روز بيشتر نگفته اند .
شراح نهج از ابن ميثم و ابن ابى الحديد و ديگران گفته اند: اين عبارت كنايه از قصر
مدت است .
نگارنده گويد: درست است كه اين عبارت قصر مدت را مى رساند، ولى قصر مدت را به
عبارات ديگر هم مى شد تعبير كرد. در اين عبارت علاوه بر اراده قصر مدت ، اخبار به
شرح حال و تمثل اعمال مروان است .
(304)
307- خطبه بى الف
خطبه اى منسوب به امير المؤمنين امام على (ع ) است كه چند صفحه است و از اول تا آخر
يك حرف الف به كار برده نشده است :
قيل اجتمع اصحاب محمد (ص ) فنذكروا اى الحروف ادخل فى الكلام
؟ واجمعوا ان الالف دخولا من سائر الحروف ، فقال امير المؤمنين عليه السلام و خطب
بديهه هذه الخطبه المونقه و هى : حمدت من عظمت منته ، و سبغت نعمته ، و سبقت غضبه
رحمته ؛
يعنى : گويند چند از ياران پيامبر گرد آمده بودند و سخن به ميان آمد كه كدام حرف در
گفتار بيشتر به كار مى رود؟
همگى گفتند: خرف الف .
پس امام على (ع ) برخاست و اين خطبه شگفت بى الف را بى انديشه بگفت .
من از مفصل اين نكته مجملى گفتم |
|
تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل .(305) |
308- كلمات الله
قرآن ، حضرت عيسى (ع ) و مادرش مريم عليها السلام را كلمه ناميده است ، ائمه ما
عليهم السلام خودشان را كلمات ناميدند و امام امير المؤمنين عليه السلام به روايت
ديگر امام صادق (ع ) ، صورت انسانى را كتاب ناميده اند و انسان كامل را ميزان قسط و
صراط مستقيم و كلام الله ناطق گفته اند.(306)
309- تسلط ائمه بر همه علوم
پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله جعفر و جامعه را بر اميرالمؤمنين عليه السلام املاء
فرمود و در اين دو علم همه علوم گذشته و آينده وجود داشته و تمام حوادث عالم تا
انقراض جهان به طريق علم حروف در آن دو وجود دارد و اين دو كتاب نزد تمام ائمه
عليهم السلام وجود داشته است .(307)
310- على باب بهشت است
پيامبر گرامى اسلام به على بن ابى طالب فرمودند: يا على !من
شهر حكمتم و آن بهشت است ، و تو اى على !در آن شهر (بهشت ) هستى .
311- وصف على از زنان على (ع )
مولا امير المؤمنين على عليه السلام در خطبه البيان
(308)مى فرمايد:
من آدم اولم ، من نوح اولم .
من آيت و نشانه خداوندم .
من حقيقت اسرار الهى ام .
من پديد آورنده برگ گياهانم .
من به بار آورنده ميوه درختانم .
من جارى كننده رود خانه هايم ...
من همان نورى هستم كه حضرت موسى عليه السلام در كوه طور از او هدايت گرفت .
من صاحب صور اسرافيلم (كه در قيامت مردگان را زنده مى كند)
من بيرون آورنده مردگان از قبرم .
من صاحب روز قيامت ام .
من همراه نوح و نجات دهنده اويم .
من همراه ايوب در بلاها و شفا دهنده اويم .
من همان كسى ام كه آسمانها را با دستور خدايم برافراشتم ...
(309)
312- مظهر عقل كل
انسان به فعليت رسيده مظهر عقل كل و نفس كل است ؛ لذا از مشايخ علم ماءثور است كه
امير المؤمنين على عليه السلام مظهر عقل كل است و سيده نساء عالمين ، فاطمه عليهم
السلام ، مظهر نفس كل .(310)
313- عترت معصوم اند
عترت معصوم اند و حضرت وصى على عليه السلام كه سر سلسله عترت است معصوم است و در
ميان صحابه پيامبر تنها او معصوم بود، نه ديگران !(311)
314- آيه مباهله درى ديگر از فضايل على (ع )
آيه مباهله يعنى اين سخن حق تعالى : به (نصارى ) بگو پيامير ما
و شما فرزندان و زنان و نفوس خود را بخوانيم تا با هم مباهله كنيم .
اين آيه دلالت مى كند كه فاطمه معصومه ام اليها و ام الائمه بر همه زنان برترى
دارد، چنانكه بر نهايت برترى و علو درجه حضرت وصى امام على عليه السلام دلالت مى
كند؛ زيرا خداى تعالى او را نفس پيامبرش خاتم و آقاى انبياء قرار داد و نمى توان
گفت هر دو يك شخص اند، پس جز اين نيست كه مراد از آن مساوى بودن حضرت على با آن
حضرت است ، جز در شاءن نبوت و چون رسول خدا صلى الله عليه وآله افضل مردم است ، پس
على كه مساوى با افضل مردم است ، افضل از همه است .
(312)
135- پيوند دو نور
در كافى از ابوالحسن امام موسى بن جعفر عليه السلام روايت شده كه فرموده :
در حالى كه رسول خدا صلى الله عليه وآله نشسته بود فرشته اى با بيست و چهار صورت
داخل شد عرضه داشت : اى محمد !خداى عز و جل مرا فرستاد تا نور را با نور تزويج كنم
.
فرمود: چه كسى را به چه كسى ؟
عرضه داشت : فاطمه را با على ... ازدواج بايد با كفو انجام شود، غير معصوم
نمى توان بر زن معصوم استيلاء داشته باشد. پس بفهم . (313)
136- اصحاب كساء
اصحاب كساء در مباهله فقط فاطمه و پدر او شوهر او و دو فرزند او حسن و حسين بودن و
احدى با آنها همراه نبود.
هيچ كس مدعى نشد كه جز پيامبر و حضرت وصى ، امام اميرالمؤمنين على و كفو وى فاطمه و
دو فرزند ايشان حسن و حسين شخص ديگرى در مباهله داخل بوده است . بدون شك مدعى شخص
ديگر بر خدا و رسولش دروغ بسته است .
الحمد لله الذى جعلنا من المتمسكين بولايتهم ؛
ستايش خداى را كه ما را از متمسكان به ولايت ايشان قرار داده
(314) است .
137- درخت نبوى
از ابن عباس روايت شد كه گفت :
رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: من درختم و فاطمه حمل آن و
عمل لقاح آن و حسن و حسين ميوه آن اند و دوستداران اهل بيت حقيقتا برگ بهشتى آنند.(315)
138- چونان دريا
انسان كامل اگر مرد باشد مظهر و صورت عقل كل است و اگر زن باشد مظهر و صورت نفس كل
است ، بنابر اين ، سيد اوصياء و سر پيامبران و رسولان حضرت على عالى اعلى صورت و
مظهر عقل كلى به تمام ترين وجه ممكن است و حقيقت ام الكتاب ، سيده نساء عالمين ،
فاطمه زهراى بتول صورت و مظهر نفس كل بر وجه اتم است .
دو دريا را به هم آميخت و بين آن دو، برزخى است كه هر يك از آن
دو در حد خود است و از آن دو، لولو و مرجان بيرون مى آيد.
و در تفسير مجمع البيان از امين الاسلام طبرسى به نقل از سلمان فارسى و سعد بن جبير
و سفيان ثورى چنين آمده است :
دو درياى مزبور در آيه شريفه على و فاطمه اند و برزخ محمد(ص )
و لولو و مرجان حسن و حسين اند.
(316)
139- كفو زهرا (س )
اگر حضرت وصى ، على عليه السلام نبود، احدى كفو فاطمه عليه السلام نبود، پس حضرت
على وصى صلوات الله عليه به خصيصه اى اختصاص يافت كه احدى با وى در آن شريك نبود
و نخواهد بود. و در روايت نبوى چنين آمده : يا على !اگر تو نبودى بر روى زمين احدى
كفو فاطمه نبود.(317)
320- على عصمت علوى
ابو محمد بن متويه در كتاب كفايه تنصيص كرده است كه : على (ع )
معصوم است و ادله نصوص (روايت روشن )، بر عصمت آن حضرت دلالت دارد و باعث يقين بر
پاكى باطن و نهان وى مى باشد و عصمت ويژه آن حضرت بوده ديگر اصحاب از آن بى بهره
اند .
پس در اين بيانديش !(318)
321- نفس رسول خدا (ع )
آثار بجاى مانده از على (ع ) همگى بر علو رتبت و رفعت منزلنش گواهى مى دهند، به
طورى كه انسان در مى يابد كه اولين و آخرين را توان رسيدن به مقام او، چه از نظر
علم و دانش و چه از نظر حكمت و زهد و شناخت خداى تعالى نيست ، احاديث متواتر و
متظافر و بى شمارى از رسول خدا صلى الله عليه وآله در جوامع روايى هر دو مذهب و
همچنين آيات قرآنى بسيارى خواهيم يافت كه همگى دلالت دارند بر اين كه آن امام همام
عليه السلام ، خليفه بلافصل رسول خدا صلى الله عليه وآله ، و وصى و برادر او و باب
مدينه علم ، و براى آن جناب صلى الله عليه وآله به منزله هارون بوده است براى موسى
؛ جز آن كه پس از رسول خدا صلى الله عليه وآله كسى به مقام پيامبرى نخواهد رسيد و
ميز اين كه او قاضى دين رسول خدا صلى الله عليه وآله (با دال مكسور)، و بعد از
ايشان ، ولى هر مؤمن و مؤمنه اى بوده است و خلاصه آنكه او، نفس رسول خدا صلى الله
عليه وآله مى باشد و خداوند، رجس و ناپاكى را از او دور ساخته و به كمال پاكى و
طهارت رسانيده است . در اين موضوع ، احاديثى بسيار در كتب مفصل و متعدد موجود است
كه طريق روايت و سندهاى آنها در آن كتب مضبوط و محفوظ است . پس ، آن بزرگوار، حيات
علم و ستون اسلام است .(319)
322- با پيامبر از كودكى تا بزرگى
قاضى عضد ايجى شافعى ، در مبحث امامت كتاب مواقف مى گويد:
على اعلم صحابه بود؛ زيرا او در غايت ذكا و اشتياق به آموختن
بود و محمد صلى الله عليه وآله اعلم مردم بود و اشتياق براى ارشاد على از همه
بيشتر.
على عليه السلام در كودكى در دامان او بود و در بزرگى دامادش . در همه وقت نزد او
مى رفت و اين ، موجب رسيدن او به بالاترين مرتبه علم بود.
ولى ابوبكر، در سنين بزرگسالى بود كه به خدمت حضرت رسيد و روزانه يك بار يا دوبار،
ايشان را ملاقات مى كرد.(320)
323- اگر على نبود !
اگر به صحابه رسول صلى الله عليه وآله بنگريم و در آنان دقت كنيم خواهيم يافت كه پس
از نبى صلى الله عليه وآله كسى كه وجودش حيات علم و ستون اسلام است و از ميان برنده
باطل ، و آن كه منكرات را باطل مى ساخت و حق را به حد و محلش اعاده مى فرمود امير
مؤمنان ، على عليه السلام بود و لاغير؛ زيرا همگى بر آن كه او افضل صحابه ، در جميع
كمالات نفسانى و جسمانى بوده ، متفق اند، و هيچ كس در حكم و فعل و گفتار و علمش
نتوانسته است ، اشكال و خللى وارد كند و در روايت است : اگر
على (ع ) نبود، دين نابود و مردم هلاك مى شدند؛ همچنانكه همگى روايت اين خبر
را جايز دانسته و راويان اهل سنت در جوامع شان ، آن را نقل كرده اند.مسلمانان ، چون
معضل و مشكلى پيش مى آمد به عنوان ضرب المثل مى گفتند:
اين قضيه اى است كه ابوالحسن ندارد !(كنايه از اين كه حل شدنى نيست ).(321)
324- على همسر فاطمه (س )
هيچ مرد واجد عصمت را نمى يابيد كه زنش نيز حايز مقام عصمت باشد؛ مگر حضرت وصى امام
اميرالمؤمنين على عليه السلام و زن او دختر رسول الله صلى الله عليه وآله را.(322)
235- ولايت على (ع )در بهشت است
حضرت رسول الله (ص ) فرمود: من مدينه حكمتم ، يعنى شهر دانشم ،
و اين مدينه بهشت است ؛ و تو، اى على !در اين بهشتى .
حكيم ابوالقاسم فردوسى گويد:
كه من شهر علمم عليم در راست |
|
درست اين سخن قول پيغمبرست |
چگونه كسى به بهشت راه مى يابد، و حال اينكه راه نمى يابد بدان مگر از در آن . به
قول عارف سنايى :
دو رونده چو اختر گردون |
|
دو برادر چو موسى و هارون |
هر دو يك در زيك صف بودند |
|
هر دو پيرايه شرف بودند |
تا نه بگشاد علم حيدر در |
|
ندهد سنت پيمبر بر |
ولايت ، در بهشت است ، ولايت ، زبان قرآن است ، ولايت ، معيار و مكيال انسان سنج
است ، و ميزان تقويم و تقدير ارزشهاى انسانهاست .
حكمت ، آن علم محكم و استوار است كه دارنده حكمت ، صاحب علم اليقين و عين اليقين و
حق اليقين است ؛ دانشش او را حكيم ميكند كه محكم مى شود ريشه دار مى گردد:
و لقد اتينا لقمان الحكمه
(323) - و من يؤ ت الحكمه فقد اوتى خيرا كثيرا .
(324)
326- دلالت بر امامت همه
آن خليل گويد: نياز همه به على و بى نيازى على از همه ، دليل
است كه على امام همه است .
327- قوه ملكوتى على (ع )
اميرالمؤمنين امام على عليه السلام در نامه اى كه به
سهل بن حنيف نوشت فرمود:
سوگند به خداوند، من به قوت جسدى و حركت غذايى در خيبر را بر
نكنده ام ، و آن را به چهل ارش به دور نيفكنده ام ، چنان كه اعضايم بدان احساس
نكرده است ، ولكن به قوت ملكوتى و نفسى كه به نور رب خود مستضى ء است بر آن دست
يافتم .
و به عبارت ديگر:
سوگند به خداوند، من به تاءييد قوت ملكوتى كه به نور رب خود
مستضى ء است در خيبر را بر كنده ام و آن را به چهل ارش به دور افكنده ام ، چنان كه
اعضايم بدان احساس نكرده است ، به به قوت جسدى و حركت غذايى .
(325)
328- قلع در خيبر
قلع درب خيبر به دست يدالله اميرالمؤمنين امام على (ع ) از معجزات فعلى و قدرت
ولايت تكوينى آن جناب است .(326)
329- جوشيدن آن از زير سنگ
روايت كرده اند كه : چون امير مومنان (ع ) و اصحابش به سوى صفين عازم شدند، ذخيره
آب تمام شد و تشنگى شديد بر سپاهيان عارض گشت به اميد آن كه آبى بيابند به اطراف
رفته ، جستجو كردند؛ ليكن هر چه جستند كمتر يافتند.
اميرمؤمنان (ع ) ، آنان را مقدارى از مسيرى كه مى رفتند خارج ساخته ، به سوى ديگرى
برد. مقدارى كه رفتند، ديرى در وسط بيابان پديدار گشت . حضرت آنان را به سوى دير
برد، تا آن كه به جلوى آن رسيدند و امر فرمود تا كسى را كه در آن جا بود، صدا زنند.
شخصى (راهب ) آمد و اميرالمومنين خطاب به او فرمود: آيا در
نزديكى شما آبى هست كه تشنگى همراهان مرا بر طرف سازد؟
مرد گفت : خير !ميان ما و آب ، بيشتر از دو فرسخ فاصله است و در اين اطراف نيز آبى
نيست تنها در هر ماه مقدار ناچيزى آن به من مى رسد كه اگر در مصرف آن قناعت نورزم ،
از تشنگى هلاك مى شوم !
حضرت (ع ) به افراد كرد و فرمود: آيا آن چه را كه راهب گفت
شنيديد؟
آنان پاسخ دادند، آرى !آيا حال كه هنوز توانى در بدن داريم ، به جايى كه ايشان گفت
برويم تا شايد آب را بيابيم ؟
حضرت (ع ) فرمود: نيازى به اين كار نيست .
سپس ، مركب خود را رو به قبله كرد و مكانى را در نزديكى دير، به آنان نشان داد و
فرمود: اين جا را حفر كنيد !
عده اى بدان جا رفتند و مشغول كندن زمين شدند. پس از اندكى ، سنگ بزرگ و درخشانى
ظاهر گشت . افراد رو به حضرت عليه السلام كرده ، گفتند: اى اميرمؤمنان !در اين جا
سنگى است كه ضربات در آن كارساز نيست .
حضرت عليه السلام فرمود: زيرا اين سنگ آب است ، اگر آن را از
جايش برداريد، به آب خواهيد رسيد. پس سعى كنيد كه آن را از جايش تكان دهيد!
همگى جمع شدند و سعى كردند تا آن را تكان دهند، ولى كوشش آنان بى ثمر بود و فايده
اى نداشت .
حضرت (ع ) چون چنين ديد، خود جلو رفته ، از مركب پايين آمد و آستين را بالا زد.
انگشتان مباركش را زير سنگ گذاشت و آن را حركت داد و سپس آن را از جايش بلند و در
مكانى دورتر پرتاب كرد.
چون سنگ برداشته شد، آبى زلال جوشيدن گرفت و خارج شد. همگى از آن نوشيدند. آن آب ،
گواراترين و خنك ترين و زلال ترين آبى بود كه در سفرشان نوشيده بودند.
اندكى بعد، حضرت فرمود: از آب بنوشيد و مقدارى از آن را ذخيره
كنيد!
چون سپاه ، امر حضرتش را به جاى آوردند، حضرت به سوى سنگ رفت و با دست مباركش ،
آنرا به جاى نخست گذاشت و دستور داد تا رويش را با خاك ، بپوشانند.
راهب كه تمام اين مدت ، از بالاى دير نظاره گر ماجرا بود، فرياد برآورد كه : اى
مردم !مرا پايين آوريد !مرا پايين آوريد !
چون او را پايين آوردند، در پيش اميرمؤمنان (ع ) ايستاد و گفت :
آيا تو پيامبرى مرسلى ؟
حضرت (ع ) فرمود: خير !
راهب گفت : پس بايد ملكى مقرب باشى !
امير مؤمنان (ع ) فرمود: خبر !
راهب گفت : پس كه هستى ؟
حضرت امير عليه السلام فرمود: من وصى رسول خدا، محمد بن
عبدالله خاتم انبيايم صلى الله عليه وآله .
راهب گفت : دستت را پيش آر، تا به دست مباركت ، اسلام آورم .
حضرت (ع ) دستش را جلو آورد و فرمود: شهادتين را بر زبان آر !
راهب گفت : اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له و اشهد
ان محمدا عبده و رسوله و اشهد انك وصى رسول الله و احق الناس بالامر من بعده
.
سپس ، حضرت فرمود: پس از اين همه مدت كه در اين دير، بدون
ايمان زندگى كرده اى چه باعث شد كه اسلام آورد؟
راهب گفت : اى اميرمؤمنان !اين دير براى يافتن آن كسى بنا شده
است كه اين سنگ را از جا مى كند و از زيرش آب خارج مى كند. كسانى كه پيش از من در
اين جا بوده اند، سعادت يافتن او را نيافتند. ولى خداوند عز و جل آن را روزى من
گرداند. ما در كتابهاى مان ديده و از علماى مان شنيده ايم كه در اين جا چشمه اى است
كه بر در آن سنگى نهاده شده است و مكان آن را كسى جز پيامبر، يا وصى او نداند و او
ولى خداست كه مردم را به سوى حق مى خواند و نشانش آن است كه جاى سنگ را دانسته ،
توان برداشتنش را دارد.
من چون تو را ديدم كه چنين كردى و آن چه را كه ما در انتظارش بوديم ، انجام دادى و
ما را به خواسته مان رسانيدى ، پس به دست تو مسلمان گشتم و به حق تو و مولايت صلى
الله عليه وآله ايمان آوردم .
چون اميرمؤمنان سخنان او را شنيد، آن قدر گريست كه محاسن مباركش از اشك خيس شد.
پس از آن ، مردم را خواند و فرمود: سخن برادر مسلمان خود را
بشنويد!
آنان نيز سخن راهب را گوش دادند، و حمد و سپاس خداى را براى نعمت معرفت امير مؤمنان
، كه بدانان ارزانى داشته است ، به جاى آوردند.
بلاخره ، در حالى كه راهب همراه آنان بود، صفر خويش را دنبال كردند؛ تا آن كه با
شاميان برخورد نمودند و راهب ، از جمله كسانى بود كه در ركاب على عليه السلام به
شهادت رسيد.
حضرت بر او نماز خواند و دفنش كرد و برايش طلب غفران و آمرزش نمود و هرگاه به يادش
مى افتاد مى فرمود: ذاك مولاى .
(327)
330- ما بوديم هنگامى كه آدم (ع )نبود !
نبى صلى الله عليه وآله فرمود: منت نبيا و آدم بين الماء و
الطين .
و وصى عليه السلام فرمود: كنت وليا و آدم بين الماء و الطين
.
من ولى خدا بودم ، هنگامى كه آدم هنوز ميان آب و گل بود.
نبى چون در نبوت بود اكمل |
|
بود از هر ولى ناچار افضل |
ولايت شد به خاتم جمله ظاهر |
|
بر اول نقطه هم ختم آمد آخر |
331- على نخستين اولى الامر
از جابر بن عبد الله روايت است كه مى گويد:
چون اين آيه نازل شد:
يا ايها الذين آمنوا اطيعو الله و اطيعوا الرسول و اولاى المر
منكم به پيامبر (ص ) عرض كردم : اى رسول خدا !براى ما خدا و رسول را
شناساندى ؛ ولى اولوالامر كه خداوند اطاعت شان را قرين اطاعت تو كرده است ، كيان
اند؟
پيامبر (ص ) فرمود: اى جابر !آنان جانشينان من و امام مسلمين ،
پس از من مى باشند كه اول شان على بن ابى طالب عليه السلام است و سپس حسين عليه
السلام و سپس نه نفر از فرزندان حسين عليه السلام .
بخش دوم : عرفان و خداشناسى
332- خودشناسى ؛ مقدمه خداشناسى
اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: من عرف نفسه عرف ربه ؛
هر كه خود را شناخت ، خدا را شناسد.
شرح يعنى هر كه خود را شناخت كه از نطفه پست و ناچيز
وجودى يافته به اين جمال و كمال جسمانى و روحانى كه عالم عقلى است مطابق با عالم
عينى ، البته خداى خود را خواهد شناخت ؛ زيرا مى داند كه جز ذات عالم قادر حكيم
واهب الصور اين وجود را از نطفه به اين كمال نرسانيده است .
پس در اثر فكر و توجه به نفس ناطقه مجرد خود خدا را به اوصاف جمال و جلال و كل
الحسن و الكمال خواهد شناخت .
و باز فرمود:
من عرف نفسه فقد النتهى الى غايه كل معرفه و علم ؛
هر كه خود را شناخت خدا را شناسد و چون خدا را شناخت به معرفت كل الوجود و حقيقه
الكل نائل گرديده و بالنتيجه بهره عمل و معرفت را يافته است .
(328)
333- نتيجه خداشناسى
اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود:
ينبغى لمن عرف الله ان يتوكل عليه ؛
هر كه خدا را شناخت سزاوار است كه تنها بر او توكل كند.
شرح در كلمه ديگر فرمود هر كه ايمانش قوى تر است ،
توكل تو بر خدا بيشتر است و هر كه توكل او بر خدا بيشتر است ، خداشناس تر است و
اعتماد در كارهاى به غير خدا نداشته و تمام توجهش در كليه امور به خدا باشد و
كارهايش همه را به حق واگذارد و بالنتيجه تمام امور مشكل را خدا بر او آسان را خدا
بر او آسان گرداند كه فرمود: من توكل على الله ذلت له الصعاب
.
توكل ان تدع الامر الى |
|
مقدر الامور جل و علا |
و در نتيجه توكل ، همه كارش را به خدا تفويض كند و حضرت عليه السلام فرمود:
من افوض امره الى الله سدده ؛ هر كه كارش را به خدا مفوض كند خدا به حد كامل آن كار
را محكم اساس گرداند.
(329)
334- كمال اخلاص
عقيده ما اين است كه صفات الهى عين ذات است ؛ يعنى مى بيند نه مثل ما، كه ديدن مان
طور ديگرى است و به عضو ديگرى است غير شنيدن ، بلكه او تمامش بينايى است و تمامش
شنوايى است . عضو على حده براى ديدن ندارد، و عضو ديگر براى شنيدن ، بالتمام مى
بيند و بالتمام مى شنود و كيفيت هر دو يكى است . خود حضرت امير عليه السلام در جاى
ديگر مى فرمايد:
كما توحيد الاخلاص له ، و كمال الاخلاص له نفى الصفات عنه ؛
لشهاده كل صفه انها غير الموصوف ، و شهاده كل موصوف انه غير الصفه .(330)
و نيز حضرت در جواب اعرابى كه در جنگ جمل از معنى واحد
پرسيد؛ آن معنى
واحد كه صحيح است بر خداوند (عز و جل ) اطلاق شود،
فرموده :
انه احدى المعنى ، يعنى به انه ينقسم فى وجود و لا عقل و
لاوهم ، كذلك ربنا عز و جل
(331)
335- نتيجه ترس از خدا
اميرالمؤمنين على (ع ) فرمود:
عليه السلام من عرف الله خاف الله ، و من خاف الله آمنه منه من كل شى ء ؛
(332)
هر كه خدا را شناخت از خدا مى ترسد و هر كه خدا ترس شد، خدا او را از هر ترسى ايمن
مى سازد.
شرح
يعنى هر كه خدا را شناخت از او مى ترسد و بس ، از هيچ كس جز خدا نمى ترسد و در
حقيقت شجاع ترين مردم باشد.
چنان كه ابن سينا فرمود: العارف شجاع و كيف لا و هو بمعزل عن
تقيه الموت عارف كه از خدا مى ترسد و معصيت او نمى كند و مرگ را حضور حق و
رحمت حق داند ديگر از مرگ و هيچ حادثه و هيچ مخلوقى نمى ترسد؛ زيرا ترس ها همه از
مرگ است و عارف الله مرگ را خوش ترين حال و بهترين سعادت خود داند كه حضور محبوب
خود مى رود. پس هر كس خدا ترس شد، خدا او را از هر امر مخوف و ترسناك ايمن سازد تا
از هيچ چيز نترسد و مانند على عليه السلام و شيعيان واقعى او شجاع و دلبرترين مردم
است .(333)
336- مسئلت از خدا
اميرالمؤمنين على (ع ) فرمود:
اعلم الناس بالله اكثرهم له مسئله ؛(334)
هر كه خدا را بهتر بشناسد از او بيشتر مسئلت نمايد.
شرح
در كلمه ديگر حضرت فرمود: چيزى نزد خدا محبوب تر از آن نيست كه
بندگان از او حاجت خود را طلب كنند.
يعنى : هر كس خدا را شناخت ، داند كه زمام تمام امور عالم به دست اوست و غير حق را
كارى به دست نيست و قدرتى بدون مشيت حق بر چيزى ندارد پس هر حاجت جسمانى و روحانى
دارد رو به خدا آرد و به خدا آرد و به / درگاه خدا دست مسئلت دراز كند و چون وجود
جميع خلق را محتاج به لطف حق داند و خدا را غنى و تواناى مطلق شناسد،
و ان الله لهو الغنى الحميد
و ما يفتح الله للناس من رحمه فلا ممسك لها و ما بمسك فلا
مرسل له ؛ درى كه خدا به روى بنده بگشايد كسى نتواند بست و درى كه بست كس
نتواند گشود.
لذا بنده حق خر چه مى خواهد از خيرات و سعادات دنيا و عقبى از كسى غير حق نمى طلبد
و همه حوائج كلى و جزئى خود را از خدا بسيار مسئلت مى كند و مى داند از هر كس حاجتى
بخواهد پيش او خوار مى شوى ؛ مگر خدا كه هر چه بنده بيشتر از او حاجت خواهد، آن
بنده نزدش عزيزتر شود و اين معنى را حضرت در كلمه اى فرمود، قريب به اين عبارت :
اكثار طلب الحاجه من الله يعزك و من الناس يذلك ؛ سؤ ال بسيار از خلق موجب
ذلت شود و از خدا موجب عزت است ، پس هر كس خدا را بهتر شناخت بيشتر از او سؤال حاجت
مى كند؛ چون همه دريا را به روى خود بسته مى داند جز درگاه مطلق بى حساب و رحمت
واسعه الهى .(335)
337- عارف كجاست ؟ !
حديث شريف از حضرت على عليه السلام كه درباره عارف بالله فرموده است مى فرمايد: آقا
فرمودند: عارف را در زمين و آسمان ، در بهشت در هيچ جاى عالم
نمى توانى پيدا كنى ، از خادم بهشت سؤال كنى در بهشت بروى ، عارف آگاهى پيدا بنمايى
و دست بيابى .
يكى از حضار عرض كرد: آقا !پس عارف را بايد در كجا جست ؟ پس او كجاست ؟ او كه در
هيچ جاى عالم نيست ؟
امام عليه السلام در جواب فرمودند: فى مقعد صدق عند مليك
مقتدر.
عارف در نزد خدايش است . او فراتر از عالم كثرت است . او برتر از آن است كه با عالم
همنشين بوده باشد، او همنشينى با عالم ندارد، او در پيش خداوند عالم است .
عارف در بهشت چه كار مى كند، اگر بهشت شيرين است بهشت آفرين شيرين تر است !(336)
338- تا نگردى آشنا زين پرده رمزى نشنوى
در كافى و غير آن روايات چندى داريم كه ائمه اطهار ما به يارانشان فرموده بودند:
اگر شما از كسانى بوده باشيد كه اهل كتمان باشيد و دهن شما بند
داشته باشد، ما حرفهايى به شما مى زنيم . و امير المؤمنين عليه السلام به
كميل فرمود: هان ان هيهنا لعلما جما و اشار الى صدره ، لو
اصبت له حمله
اصحاب سر نه اين كه كاتم بودند، بلكه كتوم بودند، و فرمودند:
عارف سر ميدهند و سر نمى دهد.
339- رسيدن به معرفت خداوندى
اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود:
نال الفوز الاكبر من ظفر بمعرفه النفس ؛
هر كه خود را شناخت بزرگ ترين سعادت را بافت كه از معرفت خود به معرفت خدا مى رسد و
اين بزرگ ترين سعادت است .
(337)
340- لباس عارفان
اميرالمؤمنين على (ع ) فرمود: الخوف جلباب العارفين ؛(338)
خدا ترسى و به ياد عظمت خدا بودن لباس عارفان است .
(339)
341- انسان كامل
در حديث وارد شده كه از حضرت امير المومنين پرسيدند: آيا مردى (كامل ) را حضرت
فرمود: بله و تاكنون از حال او مى پرسم .
پس از وى پرسيدم ، تو كه هستى ؟
پاسخ داد: من گل هستم .
پس گفتم : از كجايى ؟
پاسخ داد: از گل .
گفتم : به كجا؟
جواب داد: به گل .
پرسيدم : من توام ؟
پاسخ داد: تو پدر خاكى (ابو ترابى ) .
دور است كه ، فقط خاك باشى . آيا اين پاداش اطاعتهاى توست كه تنها خاك باشى ؟ من
خودم هستم ، من منم ، من آفريننده ذوات در موطن ذات و غايت همه ذواتم .(340)
342- صفت عارفين
الشؤ ق خلصان العارفين ؛
(341)
عشق و شوق به خدا خاصه عارفان است .
(342)
343- ز هر چه رنگ تعلق پاك شو
امام اميرالمومنين عليه السلام مى فرمايد: در شگفتم از كسى كه
گمشده خود را مى جويد و در پى يافتن و پيدا كردن آن است ، و خودش را گم كرده است و
طلب نمى كند. چنان كه فرمود: عارف كسى است كه خود را
شناخت و از هر چه كه از خدا دور مى كند آزاد و پاكش گردانيد.
حضرت امام صادق عليه السلام فرموده است : هر چه كه تو را از
خدايت باز مى دارد بت تو است . اين جان عرشى را، اين سيمرغ ملكوتى را پاينده
يك مشت هواى نفسانى نكن ، از اين گونه تعلقات آزادش بگذار تا به سوى اسماء و صفات
الهيت و به جانت مدارج و معارج قرآنى ارتقا بنمايد، او زا گرفتار قفس هواى نفسانى
مكن تا به كمال مطلوب خود برسد.
در راه عشق دمبدم عذر و بهانه چيست |
|
خوشتر ز عشق و زمزمه عاشقانه چيست |
عنقاى نفس ناطقه را جز به طور عشق |
|
در طوبى آرمين و در سدره لانه چيست |
با روى يار عين قصور است طرف حور |
|
با سوز عشق نغمه چنگ و چغانه چيست |
وجد است آنچه را كه نبى گفته و نبى |
|
بهتر از اين ترانه در عالم ترانه چيست
(343) |
344- حيات نفس ناطقه
اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: التوحيد حياه النفس ؛
توحيد و يگانه شناختن خدا حيات نفس ناطقه است .
شرح
يعنى تا انسان به نور معرفت خدا و توحيد ذات و صفات حق جانش روشن نگردد به مقام روح
انسانى نرسيده و تا آن معنى بزرگ را در خود ادراك شهودى نكند هنوز زنده به حيات
حقيقى نگرديده است .
در ديوان منسوب به حضرت مولى (ع ) است :
و ان امرء يحى بالعلم ميت |
|
و ابدانهم قبل القبور قبور |
كسى كه زنده به نور علم و معرفت نگردد مرده است و پيش از آن كه
به قبر داخل شود بدنش قبر جان مرده اوست .
و نيز فرموده : هر كس خدا را فراموش كند خدا او را تز نفس
ناطقه خود غافل سازئ و چشم بصيرت قلبش كور شود و هر كس به ياد خدا باشد خدا قلبش را
زنده و عقلش را نورانى گرداند.
و شعر اشاره به آيه مباركه است نسو الله فاءنساهم انفسهم
(344)يعنى هر كس خدا را فراموش كرد از جان خويش و كسب سعادت ابدى خود
فراموش كند و همه به تن پرورى و خدمت بدن حيوانى پردازد كه لازمه اش مرگ روح و
فناى نفس ناطقه قدسيه باشد كه حق فرمود: قد افلح من زكيها و
قد خاب من دسيها
(345) ؛ رستگار شد هر كه روح خود را تربيت و تكميل به علم و عمل كرد، و
زيان كرد و فاسد گرديد، هر كس كه به تن پرورى از تربيت روح اهمال و اعراض كرد.
پس توحيد و علم و معرفت الهى زنده كننده حقيقى روح انسان است .(346)
345- نخستين آفريده حق
در جلد اول بحار به نقل از علل الشرايع آمده است كه از جمله پرسشهاى مرد شامى از
اميرالمؤمنين عليه السلام اين بود كه : نخستين بار خدا چه چيزى را آفريده است ؟
حضرت در جواب فرمود: نور
در جلد نوزدهم بحار در دعايى كه اميرمؤمنان از رسول خدا صلى الله عليه وآله دريافت
نموده است نقل است كه : بار خدايا !تو را مى خوانيم ، اى كسى
كه با شعاع نورت از ديدگان خلق در حجاب مانده اى !
(347)
346- وجود همه وجه الله است
در عهد خلافت ابوبكر چند نفر راهب ، به مدينه آمدند و نزد ابوبكر رفتند و درباره
پيامبر و كتابش پرسش نمودند.
ابوبكر گفت : آرى ، پيامبر آمد و با خود كتابى آورد.
پرسيدند، آيا در كتاب او، وجه الله مذكور است ؟
ابوبكر گفت : آرى
پرسيدند: تفسيرش چيست ؟
ابوبكر گفت : از اين سؤال در دين ما نهى شده و پيامبر ما آن را تفسير نكرده است .
در اين هنگام همه راهبان خنديدند و گفتند: به خدا سوگند، پيامبر شما دروغگو بوده ،
كتاب شما باطل است .
پس او را رها كرده ، رفتند. چون سلمان ماجرا را دريافت ، آنان را نزد اميرمؤمنان
عليه السلام برد و گفت : اين شخص ، خليفه و جانشين پيامبر و پسر عم اوست ، پرسش خود
را بر او عرضه داريد !
آنان همان سؤال را از على عليه السلام پرسيدند. حضرت فرمود:
شما را با سخن پاسخ نمى گويم ؛ بلكه با انجام عملى ، به آن پاسخ خواهم گفت .
سپس امر فرمود هيزمى آوردند و آتش زدند، چون همه هيزم آتش گرفت و شعله كشيد راهبان
گفتند، اين ، تمامش وجه آنش است .
پس فرمود: تمام وجود، وجه الله است . سپس اين آيات را
تلاوت فرمود:
فاينما تولوا فثم وجه الله و نيز:
كل شى ء هالك الا وجهه له الحكم و اليه ترجعون . آن گاه
تمام راهبان به دست آن حضرت اسلام آورده موحد و عارف گشتند.
(348)
|