داستان ديگرى از امام هشتم (عليه السلام )
عبد الله بن عبد الحرمن نقل كرد كه گفت قافله اى از خراسان به سوى كرمان مى
رفت در بين سارقين بر آن تاختند و اسير گرفتند مدتى در چنگال آنان گرفتار بودند تا
اين كه مالى را به آن دزدها داد باز رها نكردند دهان يكى از آن ها را پر از برف
نمودند و او روى يخ نگاه مى داشتند و دست و پاى او را بستند تا اين كه زنى از آن
قوم دلش به حال وى بسوخت بدون اطلاع كسى او را از بند رها كرد و مرد فرار كرد.
ليكن داخل دهان به شدت مجروح شده بود قادر به حرف زدن نبود برگشت به طرف خراسان از
كرمان رفتن منصرف شد شنيد كه امام رضا (عليه السلام ) در نيشابور حضور دارد همان شب
خواب ديد شخصى به او گفت امام رضا (عليه السلام ) به خراسان آمده درمانت را برو از
او بخواه گويد درخواب چنان مى ديدم كه من قصد او كردم همه گرفتارى را نزد آن حضرت
گزارش دادم و در خودم را گفتم پس آن جناب گوى در خواب به من فرمود (زيره و پودينه )
و قدرى نمك را بكوب و در دهان خود دوبار و يا سه بار بگردان شفا خواهى يافت مرد از
خواب بيدار شد ولى خوابخود را اهميت نداد و فكرى هم نكرد رفت رسيد نيشابور به او
گفتند امام رضا (عليه السلام ) رفت (به رباط سعد اكنون آقا در رباط سعد است مرد آمد
رباط سعد) وارد بر حضرت شد با اشاره عرض كرد دهانم زخم است نمى توانم حرف بزنم از
كار افتاده است اگر ممكن است داروى معرفى فرمائيد حضرت فرمود آيا در خواب به تو ياد
ندادم برو همان طورى كه در خواب گفتم انجام ده خوب مى شويد.
مرد گفت يابن رسول الله اگر ممكن است يك بار ديگر بفرمائيد حضرت فرمود (زيره و
پودينه ) با يك مقدار نمك بكوب و دوباره يا سه بار در دهان بگردان علاج خواهى يافت
مرد مى گويد من اين دستور را عمل كردم صحت يافتم .
((عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 509)).
شيعه حقيقى از ديدگاه حضرت امام رضا (عليه السلام )
هنگامى كه حضرت رضا (عليه السلام ) در خراسان بود جمعى از شيعيان از راه دور
براى زيارت حضرت رضا (عليه السلام ) به درب خانه آن حضرت آمدند دربان به نزد حضرت
رضا (عليه السلام ) رفت تا اجازه ورود آن ها را بگيرد جريان را به حضرت عرض كرد
امام رضا (عليه السلام ) به او فرمود: فعلا كار دارم به آن ها بگو بروند.
دربان آمد و به آن ها گفت برويد فعلا آقا كار دارد آنها رفتند و روز دوم به درب
خانه حضرت رضا (عليه السلام ) آمدند باز مثل روز قبل اجازه ورود داده نشد و آن ها
رفتند دو ماه هر روز آن ها مى آمدند و بر مى گشتند سرانجام نااميد شدند و به دربان
گفتند به حضرت رضا (عليه السلام ) عرض كنيد ما از شيعيان پدر تو امير المؤ منان
حضرت على (عليه السلام ) هستيم دشمنان ما نسبت به ما شماتت و سرزنش مى كنند كه شما
به ما اجازه ملاقات نداديد دربان پيام آن ها را به حضرت رضا (عليه السلام ) ابلاغ
كرد حضرت فرمود: به آن ها اجازه بده وارد شوند دربان به آن ها جازه ورود داد آن ها
به حضور حضرت رضا (عليه السلام ) رسيدند و سلام كردند حضرت رضا (عليه السلام ) جواب
سلام آنها را نداد و حتى اجازه نشستن به آنها نداد آن ها هم چنان ايستاده بودند
سرانجام آن ها گفتند اى پسر رسول خدا چه شد كه ما اين گونه مورد بى مهرى شما شده
ايم بعد از دو ماه دربه درى واجازه ندادن اين گونه قدر ما را ناچيز نمودى و بعد از
اين بى اعتنائى ديگر آبروئى براى ما باقى نمايند.
حضرت رضا (عليه السلام ) فرمود: اين آيه را بخوانيد:
و ما اصابكم من مصيبه قبما كسبت ايديكم ويعفوا عن كثير.
((شورى آيه 30)).
هر ناگوارى كه فراگير شما مى شود به خاطر اعمالى است كه انجام داده ايد با اين كه
خداوند بسيارى از گناهان را مى بخشد.
من در اين برخورد با شما از خدا و رسول خدا و امير المؤ منين و از پدران و اجداد
پاكم پيروى كرده ام آن ها عرض كردند براى جه مگر ما چه گناه كرده ايم حضرت رضا
(عليه السلام ) فرمود: شما ادعا مى كنيد كه شيعه امير مؤ منان على (عليه السلام )
هستيد همين گناه شما است كه ادعاى دروغين مى كنيد واى بر شما بدانيد كه شيعه امير
مؤ منان على (عليه السلام ) حسن و حسين سلمان ابوذر مقداد عمار و محمد بن ابوبكر
سلام الله عليهم هستند كه در هيچ يك از دستورهاى على (عليه السلام ) سرپيچى نمى
كردند و هرگز مرتكب كارى كه نهى شده بودند نمى شدند.
شما ادعا مى كنيد كه شيعه هستيم ولى در اكثر اعمال خلافكار و مقصر هستيد در انجام
وظائف واجب كوتاهى مى كنيداگر كردار شما با گفتارتان تطبيق نكند به هلاكت ميرسيد
مگر اين كه توبه نمائيد و جربان كنيد تا مشمول رحمت الهى گرديد.
آن ها گفتنداى فرزند رسول خدا از درگاه خدا طلب آمرزش مى كنيم و توبه مى نمائيم
وديگر نمى گوئيم ما شيعه على (عليه السلام ) هستيم بلكه مى گوئيم ما دوست على (عليه
السلام ) هستيم .
آن گاه حضرت رضا (عليه السلام ) به آن ها فرومد آفرين بر شمااى برادران و دوستانم
بفرمائيد بفرمائيد بفرمائيد آن حضرت مكرر اآنها را به حضور خواند تا آنها را يك يك
در آغوش گرفت و به دربان فرمود چند بار مانع ورود آنها به نزد من شدى ؟
دربان عرض كرد شصت بار فرمود شصت بار نزد آن ها برو و بر آن ها سلام كن و سلام مرا
به آن ها برسان آن ها با استغفار و تو به خود از گناه پاك شدند و به امور آنها
رسيدگى كن و مشكلات آن ها را رفت كن وآن چه لازم است به آن ها از خواربار و پول و
غيره كمك كن .
((بحار، ج 68، ص 157 - 159)).
شخصى بهحضور حضرت رضا (عليه السلام ) آمد و پس از سلام عرض كرد من از دوستان شما
هستم از سفر حج بر مى گردم پولم تمام شده و مى خواهم به محل سكونتم بروم مبلغى كه
مرا به وطنم برساند به من بدهيد وقتى كه به وطن رسيدم وضع مالى من در محل خوب است
به مان اندازه كه به من داده اى به نيت شما به فقرا صدقه مى دهم حضرت رضا (عليه
السلام ) برخاست و به اندرون خانه اش رفت و پس از ساعتى بازگشت و دستش را از پنجره
درب بيرون آورد و به آن حاجتى فرمود اين دويست درهم را بگير و مخارج سفر را با آن
تاءمين كن وقتى كه به وطن رسيدى لازم نيست كه آن را از جانب من به فقرا صدقه بدهى
آن را به تو بخشيدم برو كه نه من تو را ببينم و نه تو مرا ببينى آن شخص به سوى وطن
خود رفت يكى از حاضران آن حضرت پرسيد چرا پول را از بالاى پنجره به او دادى و
نخواستى او تو را ببيند حضرت رضا (عليه السلام ) فرمود: از آن ترسيدم كه مبادا وقتى
كه با او روبه رو شدم خوار سئوال كردن را در چهره اش مشاهده نمايم آيا نشنيده اى كه
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود:
آن كسى كه كار نيكوى خود را بپوشاند پاداش او برابر پاداش هفتاد حج است .
((مناقب آل ابى طالب ، ج 4، ص 360)).
احمد بن محمد بزنطى روايت كرده كه گفت در نامه اى از امام هشتم به فرزندش ابوجعفر
(عليه السلام ) ديدم مرقوم فلارموده بوداى فرزند شنيده ام هنگامى كه سوار مى شوى
وقصد بيرون رفتن دارى غلامان از روى بخل تو را از باب صغير مى برند كه مبادا كسى از
تو خيرى ببيند به حقى كه من بر تو دارم از تو مى خواهم كه رفت و آمد تو جز از باب
كبير نباشد و هرگاه قصد سوار شدن و بيرون رفتن دارى با تو كيسه هاى درهم و دينار
باشد كه كسى چيزى از تو نخواهد.
مگر اين كه به او عطا كنى و اگر از خوديهايت كسى از تو طلب و درخواست كمكى كرد
مبادا از پنجاه دينار به او كم تر ببخشى بيش تر از پنجاه را خود مى دانى و نيز اگر
عمه زادگان زنى از تو مالى طلبيد مبادا از بيست و پنج دينار بدو كم تر بخشى بيش تر
از آن را خود مى دانى و من مى خواهم كه خداوند به تو برترى دهد پس انفاق كن و از
خدا مترس كه بر تو تنگ گيرد يا تهى دست شوى .
((عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 658)).
از حضرت رضا (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: در قوم بنى اسرائيل مردى صالح
زندگى مى كرد كه همسرى شايسته داشت شبى در خواب ديد كه مردى به او گفت خداوند متعال
براى تو اين مقدار عمر قرار دادهاست نصف اين عمر را ثروت و بى نيازى به سرخواهى برد
و نصف ديگر را در تنگدستى خواهى گذراند حالا مى توانى يكى از آن دو را مقدم سازى .
آن مرد گفت زنى صالحه دارم كه در زندگى شريك زندگى و مشاور من است در اين امر با او
مشورت مى كنيم و نتيجه را مى گويم هنگامى كه صبح شد خوابش را براى همسرش تعريف كرد
همسرش گفت نصف عمرى كه در سعه و عافيت است را پيش بينداز و انتخاب كن ايمد آن كه
خداوند ما را مورد رحمت خود قرار داده و نعمت را بر ما تمام كند.
در شب دوم در خواب وقتى از آن مرد سئوال شد كدام نصف عمرت را مقدم مى كنى گفت آن
نصف او را كه در بى نيازى خواهم بود به او گفته شد انتخاب تو پذيرفته شد پس دنيا به
طور كامل به او روى آورد.
هنگامى كه از نعمت الهى برخوردار شد همسرش به او گفت با خويشان و محتاجان رفت و آمد
داشته باش و با آنان نيكى كن و همسايگان و برادرانت را بهره مند ساز هنگامى كه
دوران بى نيازى او به پايان رسيد مردى كه در خواب ديده بود به او بشارت داد كه
خداوند متعال به پاداش كار تو تمام عمر تو را مانند گذشته در وسعت و بى نيازى مقرر
ساخت و فقر از زندگى تو برداشته شد.
((ره توشه ماه مبارك سال 1381، ص 209 نقل از بحار، ج 14، ص
492)).
خداوندا ندارم راه چاره |
|
جگر از زهر كين شده پاره پاره |
غريبم يار و غم خواريندارم |
|
به جز تو ياور و يارى ندارم |
جواداى نور چشمانم كجائى |
|
چه خوش باشد دم مرگم بيائى |
ببالين پدر آمد جوادش |
|
دم مردن رسيد آخر به دادش |
پدر را ديد رفته صبر و تابش |
|
شرار زهر كين كرده كبابش |
طبيبانه نشست اندر كنارش |
|
كه جويا گردد از احوال زارش |
قال ابو الحسن الرضا (عليه السلام )
لا يوكن مؤ من مؤ منا حتى يكون فيه ثلاث خصال سنه من
ربه و سنه من بنيته و سنه من وليه فالسنه منربه كيمان سيره قال الله عزوجل عالم
الغيب فلا يظهر على غيبه احدا الا من ارتضى من رسول .
((سوره جن آيه 25 و يا 26 سوره 27)).
و اما السنه من بنيه قمدارات الناس قال الله عزوجل امر نبيه
بمدارات الناس فقال خذ العو و امر بالعرف و اعرض عن الجاهلين .
((سوره 7 اعراف آيه 198)).
و اما السنه من وليه فالصبر فى الباءساء و الضراء فان الله
عزوجل يقول و الصابرين فى الباءساء و الضراء و حين الناس اولئك الذين صدقوا و اولئك
هم المتقون .
((بقره آيه 172)).
ترجمه
امام رضا (عليه السلام ) مى فرمايد: مؤ من نيست مؤ منى تا اين كه در او سه خصلت
باشد يك خصلت از خداوند متعال و آن مخفى كردن اسرار است مى فرمايد عالم غيب او است
و هيچ كس را بر اسرار غيبش آگاه نمى سازد مگر رسولان كه آن ها را برگزيده است .
و اما خصلت از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مدارا كردن با مردم است كه
خداوند امر فرموده پيغمبرش را كه با مردم مدارا كند (اگر مدارا نكند مردم از اطراف
رسول اكرم پراكنده مى شوند) و فرموده در قرآن بخشيدن را پيشه بگير و امر به معروف
كنيد از جهاليت اعراض نمائيد.
خصلت سوم از ولى خودش
آن هائى كه پيروان ولى خدا هستند صابرانند در گرفتارى ها و بيمارى ها در
ميدان جهاد و در همه حال پر استقامت و بردبارند و آن ها كسانى هستند راستگو و آن ها
هستند اهل تقوى و پرهيزكارى .
((خصال ، ج 1، ص 111)).
پس نتيجه فرمايش حضرت رضا (عليه السلام ) اين طور مى شود مؤ من كسى را مى گويند:
اسرار را حفظ كند و با مردم كاملا مدارا كند و در گرفتارى ها صابر باشد هيچ گونه
اظهار ناراحتى ننمايد اين آدم را مى گويند مؤ من خوشا به حال آن افرادى كه داراى
اين خصال هستند.
نگاهى به نزدگى حضرت جواد (عليه السلام )
نام آن حضرت محمد تقى (عليه السلام ) كنيه آن حضرت ابوجعفر القاب شريفش تقى
جواد و مختار و منتجب و مرتضى و قانع و عالم و غيره شيخ صدوق فرموده كه آن حضرت را
تقى گفتند براى آن كه از حق تعالى ترسيد پس خداوند عزوجل او را نگه داشت از شر
ماءمون در وقتيكه مامون با حال مستى شبى بر آن حضرت وارد شد و شمشير زد بر آن حضرت
تا آن كه گمان كرد كه آن جناب را به قتل رسانيد پس حق تعالى او را نگه داشت از شر
او كيفيت ولادت اختلاف است مشهور بين علماء بين نوزدهم ماه مبارك رمضان يا نيمه آن
ماه .
سند صد و نود و پنج در مدينه متولد شده قولى ديگر روز دهم ماه رجب ذكر كرده اند.
و اما كيفيت ولادت
حضرت امام محمد تقى (عليه السلام ) چنان است از اين شهر آشوب به سند معتبر
از حكيمه خاتون دختر موسى بن جعفر (عليه السلام ) روايت كشده است كه روزى برادرم
حضرت امام رضا (عليه السلام ) مرا طلبيد و فرمود: كه اى حكيمه امشب فرزند مبارك
خيزران متولد مى شود بايد كه در وقت ولادت او حاضر باشى من در خدمت آن حضرت ماندم
چون شب شد چراغى روشن كرد و درب را به روى ما بست چون خيزران درد زايمان گرفت او را
بالاى طشت نشانديم در اين هنگام چراغ خاموش شد و از خاموش شدن چراغ غمناك شديم
ناگاه ديديم كه خورشيد امامت از رحم خيزران طالع گرديد نورى از آن حضرت ساطع بود و
پرده نازكى احاطه كرده بود مانند جامه نور آن بزرگوار تمام آن حجره را منور كرد ما
از چراغ مستغنى شديم .
و آن نور مبين را در دامنم گرفتم و آن پرده را از خورشيد جمالش دور كردم .
ناگاه حضرت امام رضا (عليه السلام ) وارد حجره شدند آن حضرت را از ما گرفت و در
ميان گهواره گذاشت و فرمود: از اين گهواره جدا مشو روز سوم ولادتش ديده حقيقت به
سوى آسمان گشود و به جانب راست و چپ خود نظر كرد و به زبان فصيح ندا كرد:
(اشهد ان لا اله الا الله اشهد ان محمدا رسول الله
چون اين حالت را از آن نور ديده مشاهده كردم به خدمت حضرت رفتم و آن چه ديده و
شنيده بودم به خدمت آن حضرت عرض كردم .
حضرت فرمود كه آن چه بعداز اين از عجائب احوال او مشاهده خواهى كرد زياده است از آن
چه اكنون مشاهده كردى .
در شب ولادت آن حضرت آن حضرت تا به صبح در گهواره با او سخن مى گفت و اسرار الهى را
به او مى رسانيد.
اقتباس از منتهى الامال جلد 2 ص 459 حضرت جواد سن شريفش در وقت وفات پدرش نه سال
بعضى هفت سال نيز گفته اند.
و در هنگام شهادت حضرت امام رضا (عليه السلام ) آن جناب در مدينه بود.
بعضى از شيعيان از صغر سن در امامت آن جناب تاءمل داشتند تا اين كه علما و افاضل و
اشراف از اطراف عالم متوجه حج گرديدند بعد از فراغ از مناسك حج به خدمت آن حضرت
رسيدند و از وقور مشاهده معجزات اقرار به امامت نمودند.
حتى مرحوم شيخ كلينى و ديگران روايت كرده اند كه در يك مجلس يا در چند روز متواليسى
هزار از غوامض مسايل از آن معدن علوم و فضائل سئوال كردند و از همه جواب شنيدند.
((اقتباس از منتهى الامال ، ج 2، ص 461)).
چون ماءمون بعداز شهادت حضرت رضا (عليه السلام ) مى خواست مورد طعن مردم قرار نگيرد
به ظاهر خود را از آن جرم و خطا بيرون آورد چون از سفر خراسان به بغداد آمد نامه اى
به خدمت امام محمد تقى (عليه السلام ) نوشت آن جناب را طلبيد چون آن حضرت به بغداد
تشريف آورد.
پيش از آن كه ماءمون آن جناب را ملاقات كند روزى به قصد شكار شد در اثنارى راه به
جمعى از كودكان رسيد كه در ميان راه ايستاده بودند حضرت جواد (عليه السلام ) نيز در
آن جا ايستاده بود چون كودكان ماءمون را با آن وضع ديدند پراكنده شدند مگر آن حضرت
كه از جاى خود حركت نفرمود تا آن كه ماءمون به نزديك آن حضرت رسيد و از مشاهده آن
حضرت متعجب گرديد و پرسيد كه اى كودك چرا مانند كودكان ديگر از سر راه دور نشدى و
از جاى خود حركت ننمودى حضرت فرمود: كه اى خليفه راه تنگ نبود كه بر تو گشاده
گردانم و بر جرمى و خطاى نداشتم كه از تو بگريزم و گمان ندارم كه بى جرم تو كسى را
در معرض عقوبت در آورى از استماع اين سخنان تعجب ماءمون زيادگريدد پس پرسيد كه اى
كودك چه نام دارى فرمود محمد نام دارم گفت پسر كيستى ؟ فرمود: پسر على بن موسى
الرضا (عليه السلام ) ماءمون چون نسبت شريفش را شنيد تعجبش زايل گرديد و از استماع
نام آن امام مظلوم كه او را شهيد كرده بود منفعل گرديد و صلوات و رحمت بر آن حضرت
فرستاد و روانه شد.
چون به صحرا رسيد نظرش بر دراجى افتاد بازى از پى او رها كرد آن بار مدتى ناپيدا شد
چون از هوا برگشت ماهى كوچكى در منقار داشت كه هنوز زنده بود و آن ماهى را در كف
گرفت و معاودت نومد چون به همان موضع رسيد كه در هنگام رفتن حضرت جواد (عليه السلام
) را ملاقات كرده بود باز ديد كه كودكان پراكنده شدند و حضرت از جاى خود حركت
نفرمود ماءمون گفت اى محمد اين چيست كه در دست دارم حضرت فرمود: حق تعالى درياهائى
خلق كرده است كه ابر از آن درياها بلند مى شود و ماهيان ريزه با ابر بالا مى روند و
بازهاى پداشاهان آن را شكال مى كند و پادشاهان آن را در كف مى گيرند و سلاله نبوت
را به آن امتحان مى نمايند.
ماءمون از مشاهده اين معجزه تعجبش بيش تر شد و گفت حقا كه توئى فرزند امام رضا
(عليه السلام ) پس آن حضرت را طلبيد و اكرام بسيار نمود و اراده كرد كه ام الفضل
دختر خود را به آن حضرت تزويج نمايد.
از استماع اين قضيه بنى عباس نزد ماءمون آمدند گفتند اين كودك است اگر صبر كنيد كه
او كامل شود بعد تزويج نمائيد بهر است ماءمون گفت شما ايشان را نمى شناسيد علم
ايشان از جانب خدا است و موقوف بر كسب تحصيل نيست اگر مى خواهيد بر شما معلوم شود
علماى زمان را جمع كنيد و با او مباحثه نمائيد ايشان يحيى بن اكثم را كه اعلم علماى
ايشان بود در آن وقت قاضى بغداد بود اختيار كردند و ماءمون مجلس عظيم ترتيب داد و
يحيى بن اكثم و ساير علماء و اشراف را جمع كردند پس ماءمون امر كرد كه صدر مجلس را
براى آن حضرت فرش كردند و دو متكا براى آن حضرت نهادند.
شخى مفيد فرموده پس حضرت جواد تشريف آوردند در حال كه هفت سال و چند ماه از سن
شريفش گذشته بود و در جاى خود نشست و يحى بن اكثم مقابل آن حضرت نشست و جاى ماءمون
را پهلو حضرت جواد (عليه السلام ) قرار دادند پس يحيى رو كرد با ماءمون و گفت يا
امير المؤ منين اجازه مى دهى از ابو جعفر مسئله سئوال كنم گفت از خود آن جناب دستور
بطلب يحيى از آن حضرت اذن طلبيد حضرت فرمود: ماءذونى بپرس يحيى گفت فدايت شوم چه مى
فرمائى در حق كسى كه محرم بود و قتل صيد كرد.
حضرت فرمود: در حل كشت او را يا در حرم عالم بود يا جاهل ؟ از روى عمد كشت يا از
خطا؟ آزاد بود يا بنده ؟ صغير بود يا كبير؟ ابتداى صيد او بود يا باز هم صيد كرده
بود؟ آن صيد از پرندگان بود يا از غير آن ؟ از صغار صيدبود يا از كبار آن ؟ اين
محرم اصرار دادر يا پشيمان شده در شب بود صيد آن يا در روز؟ احرام عمره اوست يا
احرام حج او؟
يحى از شنيدن اين فروع در تحير ماند وهوش از سرش برفت اين وقت بر حضار مجلس امر
واضح شد پس ماءمون گفت آيا دانستيد الان آن چه را كه منكر بوديد؟
پس رو كردبه آن حضرت و گفت آيا خطيبه مى كنم فرمود: بلى عرض كرد پس خطبه تزويج
دخترم ام الفضل را براى خود بخوان و من شما را براى دامادى خود پسنديدم اگر چه
گروهى از اين وصلت كراهت دارند و دماغشان به خاك ماليده خواهد شد پس حضرت شروع كرد
به خواندن خطبه نكاح با ماءمون صيغه نكاح را خواند و ام الفضل را تزويج كرد و صداق
آن را پانصد درهم باندازه مهر جده اش حضرت فاطمه (عليه السلام ) قرار داد.
((ارشاد، ج 2، ص 284، بحار، ج 50، ص 76)).
پشت بند روايت اين چنين است كه هنگامى كه يحيى بن اكثم سئوالاتى از حضرت جواد
نمودند (حضرت جواد شروع كرد به سئوال كردن فروعات ) آن مسئله يحيى از شنيدن اين
فروعات در تحير ماند و هوش از سرش رفت .
آن وقت ماءمونيه آن حضرت عرضه داشت فدايت شوم اگر ميل داشته باشيد جواب مسائل محرم
را بفرمائيد.
پس حضرت شروع كرد به جواب دادن و هر يك شقوق مسئله را بيان فرمود: صداى احسنت
ماءمون بلند شد آن گاه خدمت آن حضرت عرض كرد كه شما هم سئوالى از يحيى بفرمائيد،
حضرت به يحيى فرمود بپرسم عرض كرد كه شما هم سئوالى از يحيى بفرمائيد، حضرت به يحيى
فرمود بپرسم عرض كرد كه هر چه ميل شما باشد اگر دانستم جواب مى دهم اگر ندانستم از
شما ياد مى گيرم حضرت فرمود: بيان كن جواب اين مسئله را كه مردى نظر كرد به زنى در
اول روز نظرش حرام بود چون روز بلند شد به او حلال شد چون ظهر شد حرام شد چون عصر
شد بر او حلال شد چون آفتاب غروب كرد حرام گشت چون وقت عشا رسيد حلال شد چون نصف شب
شد حرام گشت چون فجر طالع گرديد حلال شد بر او؟
بگو براى چه بوده كه اين زن گاهى حرام بود بر آن مرد و گاهى حلال ؟ يحيى گفت : به
خدا سوگند كه من جواب اين مسئله را نمى دانم شم بفرمائيد تا ياد بگيرم فرمود: اين
زن كنيزى بود و آن مرد اجنبى بود.
وقت صبح كه نگاه كرد بر او نگاهش حرام بود روز كه بلند شد او را خريد بر او حلال شد
وقت ظهر او را آزاد كرد حرام شد عصر او را تزويج كرد حلال شد وقت مغرب او را مظاهره
كرد حرام شد وقت عشا كفاره ظهار داد حلال شد نصف شب او را يك طلاق داد حرام شد وقت
فجر رجوع كرد حلال شد.
آن وقت ماءمون گفت آيا در ميان شما كسى هست كه اين مسئله را اين طور بتواند جواب
بدهد.
((بحار، ج 50، ص 76)).
پس از آن كه مجلس خلوت شد و تنها عده اى از نزديكان ماندند ماءمون از امام جواد
(عليه السلام ) تقاضا كرد تا احكام شاخه هاى يازده گانه فوق را در مورد محرم بيان
كند اما جواد (عليه السلام ) پاسخ هر كدام را به تريتب بيان فرمود:
اول : اگر محرم در بيرون از حرم شكار كند و شكارش پرنده باشد كفاره آن يك گوسفند
است .
دوم : اگر جوجه پرنده را در بيرون حرم بكشد كفاره اش يك بره است .
سوم : اگر همان جوجه پرنده را در داخل حرم بكشد كفاره اش يك بره است و به علاوه
قيمت آن جوجه پرنده را بايد بپردازد.
چهارم : هر گاه شكار از حيوانات وحشى باشد اگر گورخر بود كفاره اش يك گاو است اگر
آن شكار شتر مرغ باشد كفاره اش يك شتر است .
پنجم : اگر آن شكار آهو باشد كفاره اش يك گوسفند است .
ششم : چنان چه هر كدام از اين ها (يعنى گورخر - شتر مرغ و آهو - و وحشى را در حرم
بكشد كفاره اش دو برابر خواهد شد.
هفتم : هرگاه شخص محرم كارى كه موجب و جوب قربانى است انجام دهد اگر در احرام بود
بايد قربانى رادر منى ذبح كند و اگر در احرام عمره باشد بايد آن را در مكه ذبح
نمايد.
هشتم : كفاره شكار برى آگاه به مسئله و ناآگاه به مسئله يكسان است ولى اگر ازروى
عمد باشد هم كفاره دارد و هم گناه كرده است ولى در صورت خطا گناه از او برداشته شده
است .
نهم : آن كسى كه آزاد است كفاره بر عهده خودش مى باشد ولى كفاره برده بر عهده صاحبش
مى باشد.
دهم : كفاره بر صغر غير مكلف نيست بلكه بر كبير مكلف واجب است .
يازدهم : كيفر آخرت بر آن كسى كهتوبه كند برداشته مى شود و گرنه در آخرت كيفر خواهد
بود (در اين وقت ) ماءمون فرياد زد احسن آفرين بر تواى ابو جعفر.
((احتجاج طبرسى ، ج 2، ص 242)).
ماءمون گرچه در برابر عباسيان فضائل و كمالات امام جواد (عليه السلام ) را آشكار مى
ساخت تا به اعتراض آن ها جواب دهد و خود را به امام جواد (عليه السلام ) نزديك مى
كرد تا علويان را از خود راضى نگه دارد ولى در حقيقت اين است كه كارهاى ماءمون
توطئه سياسى براى حفظ خودش بود.
از اين رو در بعضى از موارد مى خواست امام جواد (عليه السلام
) را دنيا طلب معرفى نمايد غافل از اين كه چراغى را كه ايزد برفروزد هر آنكس پف كند
ريشش بسوزد.
در اين راستا نظر شما را به يك ماجراى عجيب از خنثى شدن توطئه ماءمون توسط امام
جواد (عليه السلام ) جلب مى كنم :
ماءمون هنگام جسن عروسى امام جواد (عليه السلام ) با دخترش امام الفضل دويست دختر
از زيباترين كنيزان خود را طلبيد و به هر كدام جامى كه در داخل آن گوهر گران بهايى
بود (مثل يك سكه طلا) تا وقتى كه حضرت جواد (عليه السلام ) بر روى صندلى دامادى
نشست آن دختران يكى يكى به پيش آيند و آن گوهر را به آن حضرت نشان دهند تا او
بردارد به اين ترتيب حضرت جواد (عليه السلام ) بدام بيفتد.
آن بانوان زيبا چهره بالباس هاى مخصوص از كنار امام جواد (عليه السلام ) گذشتند ولى
اما جواد (عليه السلام ) به آن ها و گوهر آن ها هيچ توجه و اعتنا نكرد.
ماءمون در همان مجلس آوازه خوان تا زنى به نام مخارق را كه ريش بلندى داشت ماءمور
كرده بود تا با ساز و آواز خود امام جواد (عليه السلام ) را از آن حالت ملكوتى
بيرون آورده و دلش را به امورى مادى مشغول سازد.
مخارق براى اجراى ماءموريت خود به محل جشن وارد شد و در كنار امام جواد (عليه
السلام ) نشست نخست مانند الاغ عر عر كرد سپس به ساز آواز پرداخت و همه اهل مجلس را
به خود جلب كرد ولى امام جواد (عليه السلام ) هيچ گونه توجهى به او نكرد و به جانب
چپ و راست نيز نگاه ننمود وقتى كه ديد آن تارزن بى حيا دست بردار نيست بر سر او
فرياد كشيد و فرمود:اى ريش دراز از خدا بترس .
مخارق آن چنان از فرياد امام (عليه السلام ) وحشت زده شد كه سازوتار از دستش افتاد
و دستش فلج گرديد و تا آخر عمر خوب نشد.
ماءمون مخارق را طلبيد و ماجرا را از او پرسيد مخارق گفت هنگامى كه امام جواد (عليه
السلام ) بر سرم فرياد كشيد آن چنان وحشت زده و هراسان شدم كه هنوز وحشت و هراس
وجودم را فراگرفته است . و هيچ گاه اين حالت از وجود خارج نمى گردد.
((سيره چهارده معصوم ، ص 788 نقل از اصول كافى ، ج 1، ص 494
و 495)).