داستانهاى شيرين و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم (عليهم السلام )

على گلستانى

- ۳۱ -


نگاهى بر زندگى جواد الائمه (عليه السلام )

شيخ كلينى و ديگران روايت كرده اند كهگروهى از اهل نواحى رخصت خواستند وارد شدند بر حضرت جواد (عليه السلام ) و سئوال كردند از آن حضرت در يك ملجس از سى هزار مسئله حضرت جواب داد همه را و در آن وقت حضرت ده سال داشت .
((اقتباس از منتهى الامال ، ج 2، ص 468)).
در مدينه المعاجز نقل كرده كه عمر بن فرج گفت به حضرت جواد (عليه السلام ) گفتم شيعيان تو ادعا مى كنند كه تو مى دانى هر آبى كه در دجله هست وزن آن را حضرت امام محمد تقى (عليه السلام ) فرمود: حق تعالى قدرت دارد كه تفويض كند علم اين را بر پشه اى از مخلوقات خود يا قدرت ندارم گفتم قدرت دارد فرمود من گرامى ترم بر خداوند تعالى از پشه اى از مخلوقات خود يا قدرت ندارم گفتم قدرت دارد فرمود من گرامى ترم بر خداوند تعالى از پشه و از بيش تر خلق خدا.
((عيون المعجزات ص 113 و مدينه المعاجز، ج 1، ص 42 و بحار ج 50 ص 38، بحار چاپ جديد)).

معجزه ديرگ از حضرت امام جواد (عليه السلام )

شيخ مفيد و طبرسى و ديگران روايت كرده اند از (على بن خالد) كه گفت زمانى در سر من راى بودم شنيدم كه مردى را از شام آورده اند در اين جا حبس نمودند و مى گويند او ادعاى نبوت و پيغمبرى كرده گفت من رفتم در آن جائى كه او را حبس كرده بودند از پاسبانان اجازه گرفتم و مرا نزد او بردند چون با او صحبت كردم ديدم مردى عاقل و فهميده است سئوال كردم قصه تو چيست گفت من در شام در كنار راءس الحسين عبادت ميكردم تا اين كه يك شبى در محراب عبادت مشغول به ذكر خدا بودم كه ناگاه شخصى را ديدم كه آمد پيش من و به من گفت برخيز همراه من بيا پس من برخاستم و مرا كمى راه برد ناگاه ديدم در مسجد كوفه هستم گفت اين مسجد را مى شناسى گفتم بلى اين مسجد كوفه است پس باهم نماز خوانديم .
پس بيرون رفتيم و مراكمى راه برد ديدم كه در مسجد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى باشم پس سلام كرد بر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و با هم نماز خوانديم پس با هم بيرون آمديم پس قدر كمى راه رفتيم ديديم كه در همان جاى اولى در محراب عبادت خود در شام مى باشد و آن شخص از نظر من غايب شد پس من در تعجب ماندم تا يك سال چون سال ديگر شد باز آن آقا را ديدم كه پيش من آمد من از ديدن او مسرور شدم بس مرا خواند و با خود بر به همان موضعى كهدر سال گذشته برده بود چون مرا برگرداند به شام و خواست از من مفارقت كند به او گفتم كه تو را قسم مى دهم به خدائى كه اين قدرت را به تو داده بگو تو كيستى فرمود: من محمد بنعلى ابن موسى الرضا هستم (يعنى امام جواد (عليه السلام )).
پس من اين حكايت را براى شخصى نقل كردم اين خبر كم كم به گوش وزير معتصم (محمد بن عبد الملك ) رسيد فرستاد مرا دست بسته آوردند به عراق و حبس كردند چنان چه مى بينى و به من تهمت زدند و گفتند ادعاى پيغمبرى كرده ايد گفتم حالا ميل دارى كه من قصه تو را براى وزير معتصم بنويسم تا او از وضع شما با خبر گردد و تو را رها كند گفت بنويس پس من نامه اى به محمد بن عبد الملك نوشتم حال جريان را چون جواب آمد ديدم همان نامه خودم است در پشت آن نوشته كه به آن مرد محبوس بگوئيد كه بگويد به كسى كهاو را در يك شب از شام به كوفه و مدينه و مكه برده و از مكه به شام برگردانيده بيايد او را از زندان بيرون برد.
راوى گفت من خيلى ناراحت شدم از جواب اين نامه روز ديگر صبح زود گفتم بروم از جواب نامه او را خبر بدهم و امر به صبر نمايم .
چون به در زندان رسيدم پاسداران زندان و لشگريان و مردمان بسيار به سرعت تمام گردش مى كنند و جست و جو مى نمايند گفتم مگر چه خبر است گفتند آن مردى كه ادعاى نبوت مى كرد در زندان بود ديشب مفقود شده و هيچ اثرى از او نيست نمى دانيم به زمين فرو رفته يا مرغ هوا او را ربوده على بن خالد گفت فهميدم كه امام جواد (عليه السلام ) به اعجاز او را بيرون برده است و من در آن وقت زيدى مذهب بودم چون اين معجزه را ديدم امامى مذهب شدم و ايمان آوردم .
((ارشاد، ج 2، ص 289، روضه الواعظين ، ص 243)).
در روايت آمده يكى از شيعيان كه بسيار خوشحال به نظر مى رسيد به حضور امام جواد (عليه السلام ) آمد حضرت به او فرمود چرا اين گونه تورا شاد مى بينم او عرض كرداى پسر رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) از پدرت شنيدم مى فرمود سزاوارترين روز براى شادى كردن آن روزى است كه خداوند به انسان توفيق نيكى كردن و انفاق نمودن بر برادران دينى دهد امروز ده نفر از برادران دينى كه فقير بودند نزد من آمدند و من به همه آن ها پول و خواربار دادم از اين رو خوشحال هستم .
امام جواد (عليه السلام ) فرمود سوگند به جانم سزاوار است كه تو خوشحال باشى .
اگر عمل خود را پوچ نساخته باشى و يا بعدا حبط و پوچ نكنى .
او عرض كرد با اين كه من از شيعيان خالص شما هستم چگونه عمل نيك خودم را حبط و پوچ مى كنم امام جواد (عليه السلام ) فرمود همين سخنى كه گفتى كارهاى نيك خود را حبط و پوچ نمودى (يعنى ادعاى شيعه خالص بودن كارى ساده اى نيست ) اوعرض كرد توضيح بدهيد، امام جواد (عليه السلام ) فرمود: اين آيه را بخوان :
ياالها الذين آمنوا لاتبطلوا صدقاتكم بالمن والاذى .
((بقره آيه 264)).
اى كسانى كه ايمان آورده ايد بخشش هاى خودتان با منت و آزار باطل نسازيد.
او عرض كرد من به آن افرادى كه صدقه دادم منت بر آن ها نگذاشتم و آن ها را آزار ننمودم .
امام جواد (عليه السلام ) فرمود: خدا فرموده بخشش هاى خود را با منت و آزار باطل و پوچ نسازيد.
نه فرموده تنها منت و آزار بر آنان كه بخشش كردى بلكه خواه منت و آزار بر آنان باشد يا ديگران آيا به نظر تو آزار به آنان كه بخشش كرديد شديدتر است يا ا زار به فرشتگان مراقب اعمال تو و فرشتگان مقرب الهى و يا آزار به ما.
او عرض كرد بكله آزار به فرشتگان و آزار به شما شديدتر است .
امام جواد (عليه السلام ) فرمود: تو فرشتگان و مرا آزار دادى بخشش خود را باطل نمودى .
او عرض كرد چرا باطلكردم و شما را آزار دادم ؟
امام جواد (عليه السلام ) فرمود: اين كه گفتى چون باطل نمودم با اين كه من از شيعيان خالص شما هستم (همين ادعاى بزرگ به اضافه ما را آزار داد).
سپس فرمود: واى بر تو آيا مى دانى شيعه خالص ما كيست ؟ شيعه خالص ما سلمان است و ابوذر است مقداد و عمار حبيب نجار هستند تو خود را در صف اين افراد برجسته قرار دادى و با اين ادعا فرشتگان و ما را آزردى .
آن مرد به گناه و تقصير خود اعتراف كرد و استغفار كرد و توبه نمود و عرض ‍ كرد اگر نگويم شيعه خالص شما هستم پس چه بگويم امام (عليه السلام ) فرمود بگو من از دوستان شما هستم دوستان شما را دوست دارم و دشمنان شما را دشمن دارم او چنين گفت و از گفته قبل استغفار كرد امام جواد (عليه السلام ) فرمود: اكنون پاداش بخشش هاى تو به تو بازگشت نمود و حبط و بطلان آن ها بر طرف گرديد.
((حبار، ج 68، ص 159)).

امام جواد (عليه السلام ) و دلدارى مريض

يكى از شاگردان امام جواد (عليه السلام ) بيمار شده بود در حدى كه بسترى شده بود و اميد زنده ماندن نداشت امام جواد (عليه السلام ) با خبر شد همراه جمعى از اصحاب به عيادت او رفت وقتيكه در بالين او نشست و احوال او را پرسيد او زارزار گريه كرد و مى گفت مى ترسم چه كنم مرگ در كار است .
امام جواد (عليه السلام ) به او فرمود: اى بنده خدا تو كه از مرگ مى ترسى از اين جهت است كه نمى دانى مرگ چيست براى تو مثالى بزنم اگر بدنت آلوده به چرك و كثافات باشد و موجب زخم هاى پوستى بدن گردد وناراحت شوى و بدانى كه اگر حمام بروى و شستشو كنى همه اين چرك ها و آلودگى ها و زخم ها از بين مى رود آيا ميل دارى كه به حمام بروى يا ميل ندارى ؟ بيمار عرض كرد البته دوست دارم كه هر چه زودتر به حمام بروم و خود را از همه ناپاكى هاى پاك نمايم امام جواد (عليه السلام ) فرمودمرگ براى مؤ من همان حمام است و آن آخرين منزلگاه و مرحله شستشو و پاكسازى از آلودگى هاى گناه مى باشد بنابراين اگر به سوى مرگ رفتى در حقيقت از همه اندوه ها و رنج ها نجات يافتى و به سوى شادى رو آوردى پس هيچ غم را به خود راه نده .
بيانات گرم و پرمهر امام جواد (عليه السلام ) روحى تازه در كالبد آن بيمار بخشيد قلب و اعصاب او آرام شد و اندوهش به شادى و نشاط تبديل گرديد.
((داستان هاى شنيدنى از چهارده معصوم محمدى اشتهارد، ص ‍ 174)).
امام جواد (عليه السلام ) هنگامى كه ديده به جهان گشود حضرت رضا (عليه السلام ) فرمود:
هذا المولود الذى لم يولد مولود اعظم بركه على شيعتنا منه .
((سيره چهارده معصوم ، ص 749 نقل از بحار ج 50، ص 15)).
فرمود اين نوزادى است كه مولودى براى شيعيان ما پر بركت تر از او به دنيا نيامده است .
((بحار، ج 50، ص 15)).
مادر امام جواد (عليه السلام ) (خيزران ) نام داشت او را به نام هاى ديگرى مانند ريحانه ، سبيكه مرسيه نيز مى خواندند اين بانو در عصر خود از برترين بانوان بود.
مطابق بعضى از روايات نام اصلى او سبيكه بود حضرت رضا (عليه السلام ) نام او را خيزران گذاشت .
پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) در مورد اين بانوى با فضيلت و قهرمان پرور فرزندش امام جواد (عليه السلام ) چنين پيشگويى كرد پدرم به فداى پسر برترين كنيزان كه از اهالى نوبه و پاك سرشت است .
((سيره چهارده معصوم ، ص 751 نقل از اصول كافى ، ج 1، ص 323 و بحار ج 50، ص 7 و 13)).
خيزران از اهالى نوبه (يكى از نقاط آفريقا نزديك مصر) از طايفه ماريه قبطيه بود.
ماريه قبطيه همان بانوى باكمال است كه نجاشى پادشاه حبشه او را به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) اهدا نمود. و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) از او داراى فرزندى به نام ابراهيم گرديد كه در دوران كودكى از دنيا رفت .
((بحار، ج 18، ص 419)).
روايت ديگر درباره تولد حضرت جواد (عليه السلام ) هم عرض كردم يك قول ديگر در روز دهم ماه رجب سال 195 هجرى در مدينه متولد شد و حضرت رضا (عليه السلام ) در سال 200 به دعوت ماءمون از مدينه به سوى خراسان هجرت كرد نتيجه مى گيريم كه حضرت جواد حدود پنج سال در مدينه زير سايه پدر بودند.

يكى معجزه از امام جواد (عليه السلام ) در سن كودكى

محمد بن سنان مى گويد از درد چشم به امام رضا (عليه السلام ) شكايت كردم حضرت كاغذى را برداشت و براى حضرت جواد (عليه السلام ) كه در آن وقت كم تر از سه سال داشت نام نوشت و آن را به خدمت كار داد تا به حضرت جودا برساند و به من فرمود هماره خدمتكار نزد حضرت جواد برو و اين موضوع رامخفى بدار (يعنى معجزه اى را كه از او مى بينى پنهان كن ) من همراه خدمتكار به حضور حضرت جواد (عليه السلام ) رسيدم خادمى او را در آغوش گرفته بود آن خادم نامه را در برابر چشم حضرت جواد بازكرد حضرت جواد (عليه السلام ) به آن نگاه مى كرد و سر را به سوى آسمان بلند كرد و چند بار گفت خدايا نجت بده هماندم همه دردهاى چشم برطرف گرديد و به قدرى ديد چشم هاى من خوب شد كه چشم هيچ كس اين گونه ديد نداشت به حضرت جواد گفتم خداوند تو را سرور و رهبر اين امت قرار داد چنان كه عيسى (عليه السلام ) را سرور و رهبر بنى اسرايل نمود آن گاه باز گشتم و قبلا امام رضا (عليه السلام ) به من فرموده بود پنهان كن هم چنان مدت ها گذشت كه چشمانم سالم و خوب بودند تا اين كه اين معجزه را براى مردم نقل كردم دوباره درد چشم بر من عارض ‍ گرديد.
((سيره چهارده معصوم ، ص 754)).
امام رضا (عليه السلام ) حضرت جواد را به عنوان مولود پر بركت براى شيعيان ياد مى كرد.
چرا كه او با آن وسعت علم و حلم مى توانست تمام توطئه هاى دشمنان را خنثى كرده و پيروز گرداند حتى كار به جايى رسيد بعضى القاء كردند كه چهره حضرت جواد نشان مى دهد كه فرزند امام رضا نيست بعضى از افراد فريب خورد و در شباهت حضرت جواد (عليه السلام ) به امام رضا (عليه السلام ) القاء شبهه كردند حضرت رضا (عليه السلام ) به آن ها فرمود حضرت جواد پسر من است .
آن ها گفتند ميان ما و تو قيافه شناسى داور باشد زيرا رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در بعضى موارد به حكم قيافه شناسى داورى مى فرمود.
بنابراين بين ما و شما قيافه شناس داورى كند حضرت رضا (عليه السلام ) فرمود من به دنبال قيافه شناسى نمى فرستم شما آن ها را دعوت كنيد ولى به آن ها نگوئيد كه براى چه دعوتشان مى كنيد.
جمعى از بستگان امام رضا (عليه السلام ) درباغى قرار گرفته امام رضا (عليه السلام ) لباس كشاورزان را پوشيد ودر گوشه اى از باغ به صورت باغبان مشغول بيل زدن شد.
سپس حضرت جواد (عليه السلام ) را آوردند او در كنار گروهى از بستگان نشست در اين هنگام قيافه شناسى را آوردند وارد باغ كردند حاضران به آن ها گفتند اين پسر (حضرت جواد (عليه السلام ) را به پدرش منسوب كنيد).
بگوئيد پدر اين پسر در ميان اين جمعيت كيست ؟
قيافه شنسان قيافه را ديدند و سپس گفتند پر اين پسر در ميان اين گروه حاضر نيست ولى اين مرد و آن مرد عموى او هستند و آن خانم عمه او است سپس قيافه شناسان به آن باغبان كه در چند قدمى مشغول بيل زدن بود از دور نگاه كردند آن گاه گفتند اگر اين پسر (حضرت جواد (عليه السلام )) در اين جا پدرى داشته باشد همين باغبان است كه قدم هاى او با قدم هاى اين پسر يكسان است .
چند لحظه بعد حضرت رضا (عليه السلام ) نزد آنان آمد قيافه شناسان تا چهره آن حضرت را ديدند بى درنگ گفتند هذا ابوه اين پسر هيمن شخص ‍ است على بن جعفر عموى حضرت رضا (عليه السلام )) مى گويد در اينهنگام برخاستم و لب حضرت جواد (عليه السلام ) را بوسيدم و به او عرض كردم گواهى مى دهم كه تو در پيشگاه خدا امام من هستى .
((سيره چهارده معصوم ، ص 756 اقتباس از اصول كافى ، ج 1، ص ‍ 323)).
از زكريا بن آدم روايت شده گفتمن در محضر حضرت رضا (عليه السلام ) بودم ناگاه حضرت جواد (عليه السلام ) را كه كم تر از چهار سال داشت آوردند دست هايش را بر زمين زد و سر به آسمان بلند نمود و در فكر فرو رفت فكرش طولانى شد امام رضا (عليه السلام ) به او فرمود به قربانت چرا فكر كردن تو طولانى شد حضرت جواد (عليه السلام ) گفت درباره ستم هايى كه به مادرم فاطمه (عليه السلام ) كردند فكر مى كنم سوگند به خدا آن دو تن را از قبر بيرون مى آورم و مى سوزانم و سپس خاكسترشان را بر باد مى دهد و به سوى دريا مى پراكنم حضرت رضا (عليه السلام ) به او نزديك شد و بين دو چشم او را بوسيد و سپس به او فرمود: پدر ومدرم به فدايت تو سزاوار مقام امامت هستى .
((سيره چهارده معصوم ، ص 757 اقتباس از دلائل الاماميه و بحار، ج 50، ص 59)).

معجزه امام جواد (عليه السلام )

در سن كودكى محمد بن ميمون مى گويد در مكه در آن هنگام كههنوز امام رضا (عليه السلام ) به خراسان نرفته بود به محضر آن حضرت رسيدم عرض ‍ كردم مى خواهم به مدينه بروم نامه اى براى حضرت جواد در مورد من بنويس تا از لطف و عنايت او برخوردار گردم .
امام رضا (عليه السلام ) خنديدند و نامه اى نوشت و به من داد من آن نامه را به مدينه آوردم و در اين وقت از هر دو چشم نابينا شده بودم به خانه حضرت جواد (عليه السلام ) رفتم خدمتكار حضرت جواد كه در آن وقت كودك شيرخوار بود در گهواره گذاشت ، من نامه را به خدمتكار به نامموفق دادم حضرت جواد (عليه السلام ) به موفق فرمود: نامه را بگشا او نامه را گشود و در برابر چشم حضرت جواد قرار داد حضرت جواد (عليه السلام ) به آن نامه نگاه كرد و به من فرمود:اى محمد چشمت به چطور است ؟ عرض كردم اى فرزند رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) به درد چشم مبتلا شدم هر دو چشمم چنان چه مى بينى نابينا شده است .
حضرت جواد (عليه السلام ) فرمود: نزديك من بيا نزديك رفتم دستش ‍ رادراز كرد و بر چشمم كشيد هماندم چشمانم بينا شدند دست و پاى حضرت جواد را بوسيدم و در حالى كه بينا بودم از محضرش بيرون آمدم .
((سيره چهادره معصوم ، ص 757 نقل از بحار، ج 50، ص ‍ 46)).
سفارش امام رضا (عليه السلام ) در مورد توجه به نيازمندان به حضرت امام رضا (عليه السلام ) خبر رسيد كه اطرافيان حضرت جواد (عليه السلام ) در مدينه آن حضرت را از ناحيه درب كوچك خانه اندرونى وارد و خارج مى كنند تا نيازمندان كم تر مزاحم از حضرت گردند، امام رضا (عليه السلام ) در ضمن نامه اى فرزندش را از اين كار نهى كرد احمد بن محمد از شاگردان برجسته امام رضا (عليه السلام ) مى گويد نامه امام رضا (عليه السلام ) را كه براى حضرت جواد (عليه السلام ) نوشته بود خواندم نوشته بود:
اى ابو جعفر به من خبر رسيده وقتى كه غلامان مى آنيد و مى خواهى سواره به جاى بروى از درب كوچك خانه تو را بيرون مى آورند و اين به خاطر بخل آن ها است كه نمى خواهند از جانب تو خيرير به نيازمندان برسد به حقى كه به گردند دارم قسمت مى دهم كه پيوسته از درب بزرگ رفت و آمد كن وقتى كه سوار شدى درهم و دينار همراهت باشد سپس به هر كسى كهاز تو درخواستى نكرد از آن بده . اگر عموهايت از تو كمك خواستند عطاى تو به آن ها كم تر از پنجاه دينار نباشد اگر بيش تر دادى مختار هستى و اگر عمه هايت درخواست كمك نمودند كم تر از 25 دنيار به آنها نده اگر بيش تر دادى مختار هستى همانا من مى خواهم خداوند مقام تو را بالا ببرد پس ‍ انفاق كن و از كم شدن در درگاه خداوند صاحب عرش نترس .
((عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 8 و بحار، ج 50، ص 102)).
شخصى به حضرت امام جواد (عليه السلام ) گفت مردم درباره خردسال شما سخن (اعتراض آميز) مى گويند حضرت امام جواد (عليه السلام ) فرمود: خداوند به داود (عليه السلام ) وحى كرد تا پسرش سليمان را كه در آن وقت كودك بود و گوسفند چرانى مى كرد جانشين خود سازد حضرت داود (عليه السلام ) طبق فرمان خدا سليمان را به عنوان جانشين خود معرفى نمود دانشمندان عابدان بنى اسرائيل آن را نپذيرفتند و گفتند سليمان كودك است ، خداوند به حضرت داود (عليه السلام ) وحى كرد عصاهاى اعتراض كنندگان را بگير و عصاى سليمان (عليه السلام ) را نيز بگير و در داخل اطاقى بگذار و در آن اطاق را ببند و مهر و موم كن روز بعد با بنى اسرائيل به آنخانه بيا و درب را باز كن عصاى هر كدام كه مانند درخت سبز و داراى برگ و ميوه شده بود صاحب آن عصا جانشين است .
حضرت داود (عليه السلام ) همين دستور را اجرا نمود فرداى آن روز عابدان و عالمان بنى اسرائيل به دعوت حضرت داود (عليه السلام ) به آن اطاق آمدند وقتى كه ديدند عصاى سليمان سبز و داراى برگ و ميوه شده است پذيريفتند جانشينى حضرت سليمان را با اين كه كودك بود قبول كردند و به او راضى شدند گفتند راضى شديم و او را پذيرفتيم .
((اصول كافى ، ج 1، ص 383)).
سخن گفتن عصا به حقانيت حضرت جواد محمد بن ابى العلا مى گويد شنيدم از يحيى بن اكثم كه قاضى در عصر خود بود.
گفت : روزى وارد مسجد النبى شدم و قبر رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) را زيارت مى نمودم حضرت امام جواد (عليه السلام ) در آن جا ديدم كه مشغول طواف قبر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بود درباره چند مسئله با او گفت و گو نمودم همه را پاسخ دادن در آخر گفتم من از تو يك سئوال ديگر دارم ولى شرم مى كنم بپرسم فرمود: قبل از آن كه بپرسى به تو خبر مى دهم مى خواهى بپرسى اكنون امام مردم كيست ؟ گفتم آرى به خدا مى خواستم همين مطلب را بپرسم ، فرمود: امام من هستم يحيى بن اكثم گفت علامت و نشانه صدق امامت تو چيست ؟ در دست آن حضرت عصايى بود ناگاه ديدم همان عصا به سخن در آمد و با كمال فصاحت گفت همانا صاحب من امام اين زمان است و او است حجت خدا.
((اصول كافى ، ج 1، ص 353)).

ازدواج با سمانه مغربيه

اما راجع به ازدواج حضرت امام جواد (عليه السلام ) به طور خلاصه بيان مى شود ملال آور نباشد امام جواد (عليه السلام ) هنگامى كه با ام الفضل دختر ماءمون ازدواج كرد سال ها گذشت او داراى فرزند نشد براى اين كه او عقيم و نازا بود.
امام جواد (عليه السلام ) باكنيزى پاك سرشت به نام سمانه كه از اهالى مغرب بود ازدواج كرد و از او در سال 213 هجرى قمرى داراى فرزند شد كه همان حضرت هادى (عليه السلام ) باشد مطابق روايات متعدد حسادت (هووگرى ) باعث شد كه ام الفضل بناى ناسازگارى را با امام جواد (عليه السلام ) گذاشت و از اين كه آن حضرت داراى هسمر ديگر و فرزند شد بسيار ناراحت بود و سرانجام امام جواد (عليه السلام ) به دست ام الفضل مسموم و شهيد شد.
ام الفضل در مورد ازدواج امام جواد (عليه السلام ) با سمانه به پدرش ماءمون شكايل نمود ماءمون به او گفت دخترم تحمل و سازگارى كن زيرا حضرت جواد (عليه السلام ) پاره تن رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) است .
((سيره چهارده معصوم ، ص 793 و نقل از بحار، ج 50، ص 96)).
ممكن است در صفحات بحار شماره ها فرق داشته باشد ولى اكثر اين مطالب بحار جلد 50 مى باشد.
ام الفضل به قدرى در مورد ازدواج جديد امام جواد (عليه السلام ) حساس ‍ و ناراحت بود كه خود مى گويد روزى كنيزى نزد من آمد و سلام كرد پرسيدم كيستى ؟ جواب داد من كنيزى از نوادگان عمار ياسر هستم و همسر امام جواد (عليه السلام ) شوهر تو مى باشم .
حسادت (هووگرى ) به قدرى بر من چيره شد كه نتوانستم خود را نگهدارى كنم تصميم گرفتم از خانه بيرون روم و در شهرها دربه در گردم و شيطان مرا به آن وادار كرد كه به آن كنيز بدرفتارى كنم و به او ناسزا بگويم ولى سرانجام خود را كنترل كردم .
سيره چهارده معصوم ، ص 793 اقتباس از بحار، ج 50، ص 96)).