در فرازى از تاريخ مى خوانيم
روزى امام سجاد (عليه السلام ) در مدينه عبور مى كرد شنيد شخصى مى گويد
انا رجل غريب فارحمنى من مرد غريبى هستم به من رحم
كنيد امام سجاد (عليه السلام ) متوجه او شد و فرمود: هر گاه براى تو تقدير شده باشد
كه در اين جا از دنيا بروى آيا جنازه ات را روى زمين وا مى گذارند.
مرد غريبى با تعجب گفت الله اكبر چگونه جنازه ام را دفن نمى كنند با اين كه من
مسلمان هستم امام سجاد (عليه السلام ) منقلب شد و به ياد پدر گريست و فرمود وا
مصيبت چقدر تاءسف است اى پدر كه جنازه ات سه روز بدون دفن روى خاك زمين باقى ماند
با اين كه تو پسر دختر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) هستى .
((سيره چهارده معصوم ، ص 402)).
شهادت حجر الاسود بر امامت امام سجاد (عليه السلام )
امام باقر (عليه السلام ) فرمود پس از شهادت امام حسين (عليه السلام )
برادرشمحمد بن حنفيه شخصى را نزد امام سجاد (عليه السلام ) فرستاد و توسط او پيام
داد كه من با شما سخن محرمانه اى دارم ساعتى تعيين كن تا با هم صحبت كنيم . امام
سجاد (عليه السلام ) پس از دريافت پيام با پيشنهاد عمويش محمد حنفيه موافقت كرد و
در جاى خلوت در مكه با هم به صحبت نشستند در آن جلسه گفت و گوى آن ها به اين ترتيب
بود:
محمد حنفيه عرضكرداى برادر زاده مى دانى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم )
امامت بعد از خود را به امير مؤ منان (عليه السلام ) و بعد از او به امام حسن (عليه
السلام ) و بعد از او به امام حسين (عليه السلام ) وصيت نمود و با پدرت از يك ريشه
مى باشيم و پسر على (عليه السلام ) هستم اكنون با اين سن و سبقتى كه بر شما دارم
نسبت به شما كه جوان هستيد به مقام امامت نزديك تر و مناسب تر مى باشم بنابراين در
موضوع امامت با من مخالفت نكن .
امام سجاد (عليه السلام ) فرموداى عمو از خدا بترس و ادعاى چيزى كه از آن شما نيست
نكن من تو را موعظه مى كنم مبادا راه جاهلان را بپيمايى .اى عمو پدرم قبل از حركت
به سوى عراق به من وصيت فرمود وساعتى قبل از شهادت در مورد وصايت با من عهد بست
اينك سلاح پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نزد من است در اين واى قدم نگذار كه
مى ترسم عمرت كوتاه و حالت پريشان گردد همانا خداوند مقام امامت و وصايت را در نسل
حسين (عليه السلام ) مقرر فرموه اگر مى خواهى اين موضوع را بفهمى بيا باهم كنار
كعبه نزد حجر الاسود برويم و در آن جا محاكمه خود را نزد خدا ببريم و از درگاه الهى
بخواهى تا امام بعد از امام حسين (عليه السلام ) را معين كند محمد حنفيه با پيشنهاد
امام سجاد (عليه السلام ) موافقت كرد و با هم كنار كعبه نزديك حجر الاسواد رفتند.
امام سجاد (عليه السلام ) به محمد حنفيه گفت نخست تو در درگاه خدا تضرع كن و از خدا
بخواه تا اين حجر الاسود سخن بگويد و گواهى دهد.
محمد حنفيه به راز و نياز پرداخت سپس از حجر الاسود خواست تا سخن بگويد به اممت او
ولى جوابى از حجر الاسود نيامد امام سجاد (عليه السلام ) فرمود اى عمو اگر تو امام
بودى حجر الاسود جواب تو را مى داد، محمد حنفيه گفت اى برادرزاده اكنون تودعا كن و
از خدا بخواه ، امام سجاد (عليه السلام ) به راز و نياز با خدا پرداخت سپس به حجر
الاسود رو كرده فرمود از تو مى خواهم به آن خداوندى كه پيمان پيمابران و اوصيا و
همه مردم را در تو قرار داده نزد تو آيند و به پيمان خود با خدا وفا كنند وصى و
امام بعد از امام حسين (عليه السلام ) را به ما خبر ده ناگاه حجر الاسود آن چنان
جنبيد كه نزديك بود از جاى خود كنه شود خداوند آن حجر الاسود را به سخن در آورد و
آن حجر الاسود با كمال فصاحت به زبان عربى شيوا گفت مقام وصايت و امامت بعد از حسين
بن على (عليه السلام ) به على پسر حسين (عليه السلام ) فرزند فاطمه دختر رسول خدا
(صلى الله عليه و آله و سلم ) رسيده است آن گاه محمد حنفيه بازگشت و پيرو امام سجاد
(عليه السلام ) شد و امامت او را پذيرفت .
((اصول كافى ، ج 1 تص 348)).
يزيد فرزندى داشت به نام معاويه
يزيد در روز 14 ربيع الاول سال 64 در سن 34 سالگى از دنيا رفت پسرش معاويه
بن يزيد كه 22 سال داشت به جاى پدر نشست معاويه بن يزيد كه به او معاويه اصغر گويند
تنها مدت چهل روز در شام خلافت كرد او از انحراف و ستم ها و جنايات پدران و احدادش
متنفر بود آن ها را و خود را براى به دست گرفتن زمام خلافت لايق نمى دانست بلكه
عقيده داشت كه مقام رهبرى حق امام سجاد (عليه السلام ) است .
روزى مردم را به عنوان اعلام خبر تازه به مسجد دعوت كرد آن روز مسجد شام پر از
جمعيت شد معاويه اصغر بالاى منبر رفت و پس از حمد و ثنا گفت حقيقت اين است كه من
براى خلافت لياقت ندارم از اطراف من پراكنده شويد خليفه واقعى على بن الحسين (عليه
السلام ) است من در اين مدت حق او را غصب كردم چنان كه پدرم يزيد و جدم معاويه حق
على (عليه السلام ) و حسين (عليه السلام ) را غصب كردند آن گاه پدر و اجداد خود را
لعنت كرد سپس از منبر پايين آمد و به خانه اش رفت و در را به روى خود بست و تمام
امور خلافت را رها كرد.
((تتمته المنتهى ، ص 48 و بحار، ج 46، ص 118)).
غم و اندوه امام سجاد (عليه السلام )
ابوحمزه ثمالى مى گويد امام سجاد (عليه السلام ) فرمود روزى از خانه بيرون
آمدم و به اينديوار تكيه دادم تا ناگاه مردى كه دو جامه سفيد بر تن داشت پيدا شد و
به چهرهام نگاه كرد و فرموداى على بن حسين (عليه السلام ) را تو را اندوهگين و
غمناك مى بينم آيا اندوه تو براى دنيا است كه رزق و روزى خدا هر روز براى نيكوكار و
بدكار آمده است گفتماندوه من براى دنيا نيست زيرا روزى دنيا همان گونه كه ميگويى به
خوب و بد مى رسد گفت پس اندوه توبراى آخرت است كه آن هم وعده اى در دست خداى توانا
است كه حكم مى فرمايد گفتم اندوه من براى آن هم نيست زيرا آخرت همان گونه است كه
گفتى گفت براى چه اندوهگين هستى گفتم از فتنه ابن زبير و وضعى كه مردم دارند نگران
هستم (ابن زبير كسى بود كه بعد از معاويه اصغر ادعاى خلافت كرد) آن مرد خنده كرد و
گفت اى على بن حسين (عليه السلام ) آيا ديده اى كه كسى به درگاه خدا دعا كند و
استجابت نرسد گفتم نه گفت آيا ديده اى كه كسى چيزى از خدا بخواهد و به او ندهد گفتم
نه سپس آن شخص (بعد از اين نصيحت و دلدارى ) غايب گرديد.
((اصول كافى ، ج 2، ص 63 و ارشاد شيخ مفيد، ص 127)).
(آن شخص غايب شايد خضر (عليه السلام ) بوده و شايد فرشته و پيك الهى به صورت انسان
بوده كه براى دلدارى امام سجاد (عليه السلام ) آمده بود به هر حال منظور امام سجاد
(عليه السلام ) از نقل اين ماجرا اين بود كه در شرائط سخت بايد در پرتو توكل به خدا
مقاومت كرد و با اتكاء بر ذات احديت كارها را سامان داد مؤ لف ).
آزاد كردن امام سجاد (عليه السلام ) بچه آهو را
امام باقر (عليه السلام ) فرمود من و گروهى در حضور پدرم امام سجاد (عليه
السلام ) بوديم ناگهان آهويى از صحرا آمد و در چند قدمى پدرم ايستاد و ناله كرد
حاضران به پدرم گفتند چه مى گويد پدرم فرمود مى گويد بچه ام را فلانى صيد كرده از
روز گذشته تا حال شير نخورده خواهش مى كنم آن را از او گرفته و نزد من بياوريد تا
به او شير بدهم . امام سجاد (عليه السلام ) شخصى را نزد صياد فرستاد و به او پيام
داد بچه آهو را بياوريد او بچه آهو را آورد مادرش وقتى ديد بچه آهو چند بار دست
هايش را بر زمين كوبيد و آه غم انگيزى كشيد و به بچه اش شير داد.
سپس امام سجاد (عليه السلام ) از صياد خواهش كرد كه بچه آهو را آزاد كند صياد قبول
كرد امام (عليه السلام ) بچه آهو را از او گرفت و به مادرش بخشيد آهو با همهمه
خود سخنى گفت و همراه بچه اش به سوى صحرا رفتند، حاضران به امام سجاد (عليه السلام
) گفتند آهو چه گفت ، امام سجاد (عليه السلام ) فرمود براى شما در پيشگاه خدا دعا
كرد و پاداش نيك از براى شما طلبيد.
((سيره چهارده معصوم محمدى اشتهاردى ، ص 441)).
امام سجاد (عليه السلام ) و ناله هاى او
روزى يكى از غلامانش مخفيانه به او مى نگريد ديد امام سجاد (عليه السلام )
به سجده افتده و گريه مى كند عرض كرد آيا وقت پايان حزن نرسيده است امام سجاد (عليه
السلام ) به او فرمود واى بر تو حضرت يعقوب (عليه السلام ) در ميان دوازده پسر يكى
از پسرانش حضرت يوسف از نظرش غايب شد گريه مى كرد و مى گفت
يا اسفى على يوسف و ابيضت عيناه من الحزن وهو كظيم .
آه و اندوه بر يوف و چشم يعقوب بر اثر اندوه سفيد شد و او خشمگين بود.
((سوره يوسف آيه 81)).
و من در نزديك خودم پدر و جماعتى از بستگانم را ديدم كه سر بريدند چگونه گريه نكنم
آن حضرت به نوادگان عقيل بيشتر از نوادگان جعفر طيار نظر لطف داشت وقتى علتش را
پرسيدند فرمود من وقتى كه به ياد جان بازى هاى پدران آن ها كنار امام حسين (عليه
السلام ) در كربلا مى افتم دلم به حال آن ها مى سوزد.
((سوگ نامه آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) ص 73 نقد
از بحار، ج 44، ص 110)).
يعقوب در فراق پسر روز شب گريست |
|
تا ديدگانش از غم يوسف سفيد شد |
من چون كنم كه آن چه مرا بود سرپرست |
|
يك روز جمله از نظرم ناپديد شد |
سقا نديدهكس به جهان تشنه جان دهد |
|
عباس تشنه در دلب دريا شهيد |
اكبر ز باب خويش تقاضاى آب كرد |
|
افسوس و آه از پدرش نا اميد شد |
مرگ شتر امام سجاد (عليه السلام )
امام باقر (عليه السلام ) فرمود حضرت سجاد (عليه السلام ) ناقه اى داشت كه
22 سفر با او به حج رفته بود و حتى يك تازيانه به او نزده بود بعد از وفات آن حضرت
ما بى خبر بوديم ناگاه يكى از خدمتگزاران آمد و گفت ناقه بيرون رفته و كنار قبر
امام سجاد (عليه السلام ) زانو زده است گردنش را به قبر ماليد و مى ناليد با اين كه
قبر را نديده بود امام باقر (عليه السلام ) نزد آن شتر آمد ديد در خاك مى غلطد و
اشك مى ريزد به او فرمود اكنون بس است برخيز به جايگاه خود برو او برخاست و به
جايگاه خود دازگشت بعد از چند لحظه فرمود اكنون بس است برخيز او برنخواست فرمود
آزادش بگذاريد او وداع مى كند سه روز به همان حال بود تا مرد.
((سوگنامه آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم )، ص 447 نقل
از انوار البهيه ، ص 128)).
امام سجاد (عليه السلام ) بنابر قولى داراى 15 فرزند بودند از هفت همسر كه يكى از
همسران به نام ام عبد الله دختر امام حسن مجتبى (عليه السلام ) مادر امام باقر
(عليه السلام ) آزاد بود و بقيه كنيز بودند نام فرزندانش به اين ترتيب بود: 1. امام
باقر (عليه السلام ) 2. عبد الله 3. حسن 4. حسين 5. زيد 6. عمر 7. حسين اصغر 8. عبد
الرحمن 9. سليمان 10. على 11. خديجه 12. محمد اصغر 13. فاطمه 14. عليه 15. ام كلثوم
.
((سوگنامه آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) ص 448 نقل
از ترجمه ارشاد شيخ مفيد، جلد 2، ص 154)).
همه اوقات بايد دعا كرد
دعا وقت معينى ندارد در روايت آمده است از حسن بن محمد از عمر بن على او از
پدرش على بن الحسين امام زين العابدين (عليه السلام ) روايت كرده است كه امام سجاد
(عليه السلام ) فرمود چيزى پيش دستى كردن در دعا نديدم زيرا كه در هر زمان اجابت
دعا براى بنده آماده نيست .
يعنى پيش از گرفتارى و حاجت خواستن بايد دعا كرد زيرا ممكن است همان پيش دستى و پيش
گيرى در دعا از بلائى كه مقدر شده پس از اين برسد جلوگيرى كند و حاجتى كه قرار است
پس از اين به اجابت رسد بدان واسطه به اجابت رسد و چنان نيست كه هر زمان انسان دعا
كرد اجابت به دنبال آن باشد و اين دستورى است براى آن كه بنده خدا در همه اوقات از
دعا دست برندارد و چنين بناشد كه تنها در هنگام گرفتارى و حاجت دعا كند.
((ارشاد شيخ مفيد، ج 2، ص 151)).
عبادت حضرت سجاد (عليه السلام )
امام باقر (عليه السلام ) در شاءن پدرش حضرت سجاد (عليه السلام ) فرمود آن
حضرت در شبانه روز هزار ركعت نماز مى خواند او در نخلستان داراى پانصد نخلهخرما بود
و در كنار هر يك از آن نخله ها دو ركعت نماز مى خواند هنگامى كه به نماز مى ايستاد
رنگش تغيير مى كرد و حال او در نماز هم چون بنده ذليل در برابر پادشاه بزرگ بود
اعضاى بدنش مى لرزيد و به گونه اى نماز مى خواند كه گوى آخرين نماز او است و هرگز
بعد از آن زنده نمى ماند.
شبى مشغول نماز بود يكى از پسرانش در كنارش به زمين افتاد و دستش شكست اهل خانه
جيغ و فرياد كشيدند همسايه ها آمدند و شكسته بند آوردند آن كودك از شدت درد فرياد
مى كشيد شكسته بند دست او را بست ، ولى امام سجاد (عليه السلام ) هيچ كدام از اين
صدها را نشنيد تا اين كه صبح آن شب متوجه شد دست پسرش به گردنش آويزان است فرمود چه
شده ماجرا را به ا گاهى آن حضرت رساندند و درمورد ديگر او در حال سجده نماز بود آتش
سوزى سختى در خانه رخ داد حاضران فرياد مى زدنداى پسر رسول خدا آتش آتش آن حضرت سرش
را بلند نكرد تا اين كه آتش خاموش گرديد پس از سجده به آن حضرت گفته شد چه چيز تو
را از آتش سوزى بازداشت در پاسخ فرمود:
آتش عظيم دوزخ مرا از اين آتش سوزى سرگرم و غافل ساخت .
((بحار، ج 46، ص 80)).
عبد الملك پنجمين خليفه اموى به امام سجاد (عليه السلام ) عرض كرد چرا آن همه در
عبادت زحمت مى كشى تو پاره تن پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و بسيار به آن
حضرت نزديك هستى و داراى كمالات عظيم مى باشى و در اين جهت نظير ندارى .
امام سجاد (عليه السلام ) فرمود آن چه گفتى از توفيقات و عنايات الهى است كه به من
عطا فرموده است .
پس شكر و سپاس در برابر نعمت هايى كه خداوند عطا فرموده است كجا رفت سپس عبادت رسول
خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) را توصيف نمود كه آن حضرت در برابر معترضين مى
فرمود آيا بنده سپاسگزار نباشم .
آن گاه امام سجاد (عليه السلام ) فرمود سوگند به خدا اگر بر اثر عبادت اعضايم بريده
گردد و چشم هايم از كاسه بيرون آيند و روى سينه ام بيفتند نمى توانم شكر يك درهم يك
نعمت از ميان همه نعمت هايش را كه شماره كنندگان قادر به شمار آنها نيستند ادا كنم
. پايان
بحار، ج 46، ص 57
اين بود خلاصه حالات حضرت امام زين العابدين اگر يادتان باشد اين جمله را بر زبان
جارى كن كه امام صادق (عليه السلام ) اين جمله را با اشك ريزان مى فرمودند:
رب لا تكلنى الى نفسى طرفه عين ابدا اقل من ذلك و لا اكثر؛
پروردگار مرا به اندازه يك چشم به هم زدن هرگز به خودم واگذار نكن و نه به اندازه
كم تر از آن و نه به اندازه زيادتر از آن (حالات حضرت يونس جدا براى همه مادرس عبرت
است كه خداوند به اندازه كم تر از يك چشم به هم زدن يونس پيامبر (صلى الله عليه و
آله و سلم ) را به نفس خودش واگذار كرد و آن ماجرا ترك اولى و قرار گرفتن در درون
نهنگ ) برايش پيش امد اين مطلب از قول امام ششم است در اصول كافى ، ج 2، ص 581
نظر مى كنم بحالات حضرت ابى جعفر امام محمد باقر (عليه السلام )
فرازهايى از امام باقر (عليه السلام )
در بيان ولادت با سعادت حضرت امام محمد باقر (عليه السلام ) است ولادت آن
بزرگوار روز دوشنبه سوم ماه صفر يا در روز اول ماه رجب ذكر فرموده اند مدت امامت
حدود بيست سال بوده آن حضرت در واقعه كربلا چهار سال از عمر شريفش گذشته بوده محل
تولد او در مدينه منوره بوده است ما در آن حضرت به نام فاطمه دختر امام حسن مجتبى
(عليه السلام ) است كه او را ام عبد الله مى گفتند.
سن مباركش 57سال ذكر كرده اند.
زمان شهادت آن ضحرت يا رحلت آن حضرت سند 114 هجرى روز هفتم ذى حجه يا روز هشتم به
اختلاف روايات در زمان هشام بن عبد الملك و به واسطه او حضرت مسموم گرديد.
((اقتباس از منتهى الامال مرحوم شيخ عباس قمى ، ج 2، ص 707)).
اما نحوه مسموم بودن حضرت مختلف ذكر كرده اند گفته شده كه آن حضرت را ابراهيم بن
وليد بن عبد الملك بن مروان به زهر شهيد كرده و شايد به امر هشام بوده است .
((منتهى الامال ، ج 2، ص 707)).
بعضى گته اند زيدين حسن كه با امام باقر (عليه السلام ) خصومتداشت به دستور هشام بن
عبد الملك هرا بر زين اسب ماليد و اسب را به حضور امام باقر (عليه السلام ) آورد و
اصرار كرد كه آن حضرت بر آن سوار گردد آن حضرت ناگزير سوار شد و آن زهر در بدن او
اثر كرد به گونه اى كه ران هايش متورم شد و سه روز بسترى گرديد و سرانجام به
شهادت رسيد.
((مناقب آل ابيطالب (عليه السلام )، ج 4، ص 210 و بحار، ج
46، ص 331 منتخب التواريخ ، ص 416)).
گفته شد مادر امام باقر (عليه السلام ) فاطمه دختر امام مجتبى (عليه السلام ) است و
اوداراى فضيلت مى باشد بلكه داراى فضائلى هستند كه امام صادق (عليه السلام ) از او
ياد كرده و در شاءن و مقام او فرموده او بسيار راستگو بود و در خاندان امام حسن
(عليه السلام ) بانويى مانند او ديده نشده است .
((اصول كافى ، ج 1، ص 469)).
از كرامت و مقام بلند معنوى او اين كه يك روز زير ديوارى نشسته بود ناگاه ديوار
شكاف خورد و صداى ريزش سختى به گوش رسيد او به ديوار اشاره كرد و فرمود نه به حق
مصطفى خدا به تو اجازه فرود آمدن ندهد ديوار بر اثر اشاره و سخن او در هوا به طور
معلق ايستاد تا او به سلامت از آن جا دور شد. آن گاه امام صادق (عليه السلام ) به
خاطر رفع خطر از مادر امام باقر (عليه السلام ) صد دينار صدقه داد.
((اصول كافى ، ج 1، ص 469)).
مقام علمى حضرت امام باقر (عليه السلام )
جابربن يزيد جعفى شخصيتياست كه خود مى گويد امام باقر (عليه السلام ) هفتاد
هزار حديث به من آموخت كه آن همه حديث را به هيچكس نياموخت .
به آن حضرت عرض كردم بار سنگين و عظيمى از اسرارتان بر دوش من نهاده ايد به گونه اى
كه چه بسا سينه ام تاب تحمل آن را ندارد و ظرفيتش لبريز شده و حالتى روانى به
مندست مى دهد.
امام باقر (عليه السلام ) فرمود هر گاه چنين حالتى به تو دست داد به صحرا برو و
گودالى حفر كن و سرت را در آن قراربده و آن گاه بگو امام باقر (عليه السلام ) برايم
اين گونه و آن گونه نقل حديث كرد.
((بحار، ج 46، ص 340)).
داستانى شنيدنى از امام سجاد (عليه السلام )
هشام بن عبد الملك (دهمين طاغوت بنى اميه است ) او در مراسم حج شركت كرد
وقتى كه همراه غلام آزاد شده اش به نام سالم وارد مسجد الحرام گرديد ديد امام باقر
(عليه السلام ) در گوشه اى از مسجد نشسته (مردم در اطراف او براى سئوال به گردش
آمده اند) سالم به هشام گفت اين شخص محمد بن على (امام باقر (عليه السلام )) است
هشام گفت همان كسى كه مردم كوفه شيفته او شده اند سالم گفت آرى هشام گفت نزد او برو
و به او بگو امير المؤ منان (هشام ) مى پرسد در روز قيامت مردم تا آن هنگام كه از
حساب خدا فارغ گردند چه مى خورند و مى نوشند.
سالم نزد امام باقر (عليه السلام ) فرمود مردم در روى زمين محشور مى شوند آن زمين
همانند گرده نانى است و چشمه هاى از آب در آن وجود دارد از آن ها مى خورند و مى
نوشند هشام وقتى كه اين جمله را شنيد به سالم گفت نزد او برو و بگو آن ها آن چنان
در قيامت به - بلا و غوغاى محضر مشغولند كه خوردن و آشاميدن را فراموش خواهند كرد.
سالم همين سئوال را از امام باقر (عليه السلام ) نمود امام (عليه السلام ) فرمود:
اگر چنين باشد لازم مى شد كه آن ها كه در ميان آتش دوزخ هستند مشغول تر و فراموش
كارتر گردند و اصلا به ياد خوردن و نوشيدن نيفتند با اين كه خداوند در قرآن از قول
دوزخيان مى گويد كه به بهشتيان مى گويند:
و ناداى اصحاب النار اصحاب الجنه ان افيضوا علينا من الماء
او مما رزقكم الله قالوا ان الله حرمهما على الكافرين ؛
اهل اتش به اهل بهشت مى گويند مقدارى آب يا از آن چه خدا به شما روزى داده به ما
ببخشيد آن ها در جواب مى گويند خدا آب نان يا خوراك ديگر را بر كافران حرام فرموده
است بنابراين آن ها در همان حال سخت از خوردن و نوشيدن غافل نمى گردند.
((سوره اعراف آيه 50، ارشال شيخ مفيد، ص 282)).
داستان هاى عبرت انگيز از امام باقر (عليه السلام )
در روايت آمده هشام همراه (نافع ) غلام آزاد شده عمر بن خطاب در سنه 106
هجرى وارد مسجد الحرام شد نگاه نافع به امام باقر (عليه السلام ) افتاد در كنار ركن
كعبه جمعيت بسيار اطرافش را گرفته بود و از او سئوال مى كردند و او پاسخ مى داد به
هشام گفت اين مرد كيست كه مردم اين گونه مجذوب او شده اند.
هشام گفت اين شخص محمد بن على (عليه السلام ) امام باقر (عليه السلام ) است نافع
گفت من هم اكنون نزد او مى روم و پرسش هايى از او خواهم كرد كه هيچ كس جز پيامبر
(صلى الله عليه و آله و سلم ) يا وصى آن حضرت به پاسخ دادن آن قادر نيست .
هشام گفت برو شيد او را شرمنده سازى
نافع در ميان فشار جمعيت - خود را نزد امام باقر (عليه السلام ) رسانيد و گفت اى
محمد بن على من تورات انجيل زبور و قرآن را خوانده ام و حلال و احرام مذكور در آن
ها را مى دانم نزد شما آمده ام تا مسائلى را بپرسم كه جز پيامبر (صلى الله عليه و
آله و سلم ) يا وصى پيامبر و يا پسر پيامبر هيچ كس به جواب آن پرسش ها قادر نيست
.
امام باقر (عليه السلام ) سر مباركش را بلند كرد و فرمود هر چه مى خواهى بپرس نافع
گفت بين عيسى (عليه السلام ) و محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) چند سال فاصله
بود امام باقر (عليه السلام ) فرمد مطابق راءى تو پاسخ دهم يا مطابق راءى خودم نافع
گفت مطابق هر دو راءى پاسخ بده ، امام باقر (عليه السلام ) فرمود به نظر من پانصد
سال فاصله بود ولى به نظر شما ششصد سال . سئوال دوم نافع گفت در قرآن خطاب به
پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) چنين مى خوانيم :
وسئل من ارسلنا من قبلك من رسلنا اجعلنا من دون الرحمن الهه
يعبدون ؛
از رسولان كه پيش از تو فرستاديم بپرس آيا غير از خداوند رحمان معبودانى براى پرستش
قرار داديم .
((سوره 14 زخرف آيه 44)).
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) از كدام پيامبرى پرسيد با اين كه بين او و
عيسى پانصد سال فاصله بود.
امام باقر (عليه السلام ) در اين وقت اين آيه را (كه مربوط به معراج ) پيامبر (صلى
الله عليه و آله و سلم ) بود خواند:
سبحان الذى اسرنى بعيده ليلا من المسجد الحرام الى المسجد
الاقصى الذى باركنا حوله لتريه من آياتنا؛
پاك و منزه است خداى كه بنده اش را در يك شب از مسجد الحرام به مسجد الاقصى كه گردا
گردش را پر بركت ساخته ايم برد تا برخى از آيات و نشانه هايى كه خداوند به محمد
(صلى الله عليه و آله و سلم ) نشان داد اين بود كه هنگام كه او را (در شب معراج )
به بيت المقدس آورد پيامبران پيشين و پسين رانزد آن حضرت حاضر كرد در آن جا نماز
جماعت بر پا شد و همه آن پيامبران به محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) اقتدا
كردند.
((سوره اسراء آيه 1)).
بعد از نماز به محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود از رسولان ما بپرس آيا
غير از خداوند رحمان معبودانى براى خويش قرار داديم پيامبر (صلى الله عليه و آله و
سلم ) از آن ها پرسيد بر چه چيز گواهى مى دهيد و كه را مى پرستيد رسولان و پيامبران
پاسخ دادند گواهى مى دهيم كه معبودى جز خداى يكتا و بى همتا نيست و تو رسولخدا هستى
و ما عهد و پيمان خود را بر اين اساس با تو برقرار مى سازيم .
نافع گفت درست فرمودى اى ابو جعفر