داستانهاى شيرين و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم (عليهم السلام )

على گلستانى

- ۱۷ -


اولين كلام حسين (عليه السلام )

در اين هنگام كه هنوز حسين (عليه السلام ) زبان نگشوده بود پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) براى انجام نماز مستحبى ايستاد حسين (عليه السلام ) نيز در كنارش بود رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود الله اكبر حسين (عليه السلام ) نتوانست اين جمله را بگويد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) شش بار اين جمله را تكرار كرد ولى حسين (عليه السلام ) هم چنان توان گفتن اين جمله را به طور كامل نداشت .
هنگاميكه پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) براى بار هفتم فرمود الله اكبر حسين (عليه السلام ) زبان گشود و به طور كامل و شيوا جمله فوق را ادا نمود امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد از اين رو گفتن هفت تكبير در آغاز نماز قبل از تكبيره الاحرام سنت (مستحبى گرديد).
((بحار، ج 43، ص 307)) م

محبت سرشار پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به حسين (عليه السلام )

روزى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) با جمعى به نماز جماعت ايستاد در آن هنگام حسين (عليه السلام ) كودك خردسال بود هنگامى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به سجده رفت حسين (عليه السلام ) نيز به سوى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) دويد و بر پشت آن حضرت سوار شد و پاهاى خود را حركت مى داد و مى گفت حل حل (اين دو كلمه را عرب هنگام راندن شتر به زبان مى آورد) هنگامى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى خواست سر از سجده بردارد حسين (عليه السلام ) را با دست هايش مى گرفت باز حسين (عليه السلام ) بر پشت آن حضرت سوار مى شد و پاهايش را حركت داده و همان جمله را ادا مى كر يك نفر يهودى كه شاهد اين منظره بود نزد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمد و عرض ‍ كرد شما با فرزندان خود به گونه اى رفتار مى كنيد كه در ميان ما چنين رفتارى نيست پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در پاسخ او فرمود آگاه باشيد اگر شما ايمان به خدا و رسولش بياوريد به كودكان مهر و محبت ميورزيد همين منظره و سخن قلب آن يهودى را به اسلام جذب كرد و همان دم مسلمان شد.
((سيره چهاردهم معصوم ، ص 310؛ اقتباس از مناقب آل ابيطالب ، ج 4، ص 71 و 72)).

بازى كودكانه و جالب

(ابو رافع ) يكى از اصحاب نزديك پيامبر صصمى گويد من در دوران كودكى با حسين (عليه السلام ) كه او نيز كودك بود سنگ بازى مى كرديم گودال كوچكى در زمين كنده و سنگى كروى شكل را از فاصله معين بر طرف آن گودال مى غلطانديم هر گاه سنگ هر كدام داخل گودالمى افتاد او برنده مى شد و شرط ما اين بود كه هر كس برنده شد اندكى بر پشت بازنده (به صورت سجده ) سوار گرديد اين بازى در آن عصر معمول بود و هر گاه من برنده مى شدم به او عرض مى كردم مرا به پشت حمل كن ايشان در پاسخ مى فرمود: آيا بر پشت كسى سوار مى شوى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) او را بر پشتش سوار كرده است من با شنيدن اين خسن گذشت مى كردم بار ديگر به بازى ادامه مى دادم وقتى كه حسين (عليه السلام ) برنده ميشد عرض مى كردم تو را بر پشتم سوار نمى كنم همان گونه كه تو مرا سوار نكردى در پاسخ مى فرمود آيا راضى نيستى كه كسى را بر پشت سوار كنى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) او را بر پشتش سوار مى كند در اين هنگام او را بر پشتم سوار مى كردم .
((همان مدرك ، ص 72)).

محبت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به دوستى حسين (عليه السلام )

روزى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) با جمعى از اصحاب عبور مى كردند در مسير راه دند چند نفر كودك با هم بازى مى كنند پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) كنار يكى از ان ها نشسته و به او بسيار محبت كرد و بين دو چشم او را بوسيد سپس از آن جا گذشتند بعضى از حاضران از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) پرسيدند چرا در ميان آن كودكان به يكى از آن ها آن همه محبت كرديد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود روزى اين كودك را ديدم با حسين (عليه السلام ) بازى مى كند و خاك زير پاى حسين را بر مى دارد و به صورش مى مالد از اين رو كه او پسرم حسين (عليه السلام ) را دوست مى دارد من نيز او را دوست دارم و جبرئيل به من خبر داد كه اين كودك از ياران حسين (عليه السلام ) در حادثه كربلا خواهد شد مرحوم شيخ جعفر شوشترى نقل كرده كه احتمال درد آن كودك حبيب بن مظاهر بوده باشد.
((منتخب التواريخ ، ص 278)).

مقام ارجمند حسين (عليه السلام )

روزى حسين (عليه السلام ) (در دوران كودكى ) در آغوش پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بود و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) از او نوازش ‍ مى كرد و او رامى خنداند عايشه يكى از همسران پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به آن حضرت عرض كرداى رسول خدا چقدر اينكودك را دوست دارى و با ديدار او شاد مى شوى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود چرا با او دوست نباشم و با ديدار او شاد نگردم با اين كه او ميوه قلب و نور چشمم مى باشد و امتم او را خواهند كشت كسى كه بعد از وفاتش ‍ مرقدش را زيارت كند خداوند ثوابيك حج مستحبى از حج هاى مرا براى زيارت كننده مى نويسد.
عايشه گفت به راستى ثواب يك حج از حج هايت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: بلكه ثواب دو حج عايشه گفت به راستى ثواب دو حج پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود بلكه ثواب سه حج اين سئوال و جواب هم چنان تكرار شد تا اين كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمودند خداوند ثواب 90 حج من را با ثواب عمره هاى آن ها به زيارت كننده مرقد حسين (عليه السلام ) خواهد داد.
((سيره چهارده معصوم ، ص 312؛ اقتباس از كامل الزياره ، ص ‍ 68)).

ازدواج شهربانو با امام حسين (عليه السلام )

شهر بانو يكى از دختران يزدگرد سوم (آخرين پادشاه ساسانى ) بود كه در عصر خلافت عمر و در ماجراى فتح ايران به اسارت سپاه اسلام در آمد و به مدينه آورد شد او قبل از اسارت شبى در عالم خواب پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) و حسين (عليه السلام ) را ديد كه وارد كاخ كسرى مى شوند و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به او (شهر بانو) مى فرمايد: اى دختر پادشاه عجم من تو را نامزد حسين (عليه السلام ) نمودم آن گاه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) رفت فاطمه (عليها السلام ) وارد ايوان كاخ گرديد و شهربانو را در آغوش گرفت و فرمود تو نامزد پسر من و عروسم هستى به زودى مسلمانان بر شما پيروز مى شوند و تو اسير آنان مى گردى نگران نباش در مدينه به وصال شوهرت خوداهى رسيد بر اثر پيروزى سپاه اسلام حكومت شاهن ساسانى سرنگونن گرديد و شهر بانو با عده اى از بستگان اسير شد آن ها را به مدينه آوردند در مدينه مردم براى تماشاى دختر پادشاه عجم اجتماع كرده بودند تا شهربانو را ببينند ولى اين بانوى عفيف و با شرم چهره خود را پوشانده بود.
عمر بن خطاب وارد مسجد شد و خواست نقاب را از روى او بردارد و او را به عنوان كنيزه در معرض فروش بگذارد كه او به زبان فارسى گفت روى خسرو سياه باد اگر او نامه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را پاره نمى كرد امروز مرا اسير نمى كردند تا مردم گروه گروه به تماشاى من بيايند عمر خيال كرد شهربانو به او دشنام مى دهد لذا تصميم گرفت به او آسيب برساند حضرت على (عليه السلام ) به عمر فرمود: او به تو دشنام نداد بلكه جدش را نفرين كرد در اين موقع عمر تصميم گرفت او را به هركس كه بهاى بيش تر داد بفروشد حضرت على (عليه السلام ) پيشنهاد كرد اختيار انتخاب همسر به خود شهربانو واگذار شود عمر اين پيشنهاد را پذيرفت و شهربانو در ميان جمعيت دست بر روى شانه امام حسين (عليه السلام ) نهاد و گفت اگر اختيار انتخاب با من است من اين شخص رابرگزيدم و اين نور تابان و ستاره درخشان را بر همه كس ترجيح مى دهم .
آن گاه على (عليه السلام ) به او فرمود: به چه كسى وكالت مى دهى عرض ‍ كرد به شما در اين هنگام على (عليه السلام ) به حذيفه بن يمان دستور داد تا عقد ازدواج شهربانو را براى حسين (عليه السلام ) بخواند و به ان ترتيب شهربانو همسر امام حسين (عليه السلام ) گرديد.
جمعى از او پرسيدند چرا در ميان آن همه جمعيت حسين (عليه السلام ) را برگزيدى او در پاسخ ماجراى خواب ديدن خود را بيان كرد حضرت شهربانو از حسين (عليه السلام ) داراى يك فرزند شد كه همان حضرت امام زين العابدين امام سجاد (عليه السلام ) است هنوز چند روز از ولادت امام سجاد (عليه السلام ) نگذشته بودكه شهربانو از دنيا رفت .
((اقتباس از رياحين الشريعه ، ج 3، ص 11 - 14)).

خاطره از جنگ صفين

امام حسين (عليه السلام ) نقل مى كند همراه پدرم از كوفه به سوى سرزمين صفين براى جنگ با معاويه حركت مى كرديم در مسير راه به سرزمين كربلا كه رسيديم در آنجا فرود آمديم پدرم على (عليه السلام ) سرش را بر دامن برادرم حسن (عليه السلام ) نهاد و ساعتى خوابيد هنگامى كه بيدار شد گريه سختى كرد برادرم حسن (عليه السلام ) پرسيد چرا گريه مى كنى پدرم فرمود: در عالم خواب ديدم اين بيابان درياى از خون است و حسين (عليه السلام ) در آن غرق شده و فرياد رس مى طلبد و كسى به فريادش نمى رسد سپس پدرم به من رو كرد و فرمود: هنگامى كه چنين حادثه اى براى تو رخ داد چه مى كنى در پاسخ گفتمت صبر مى كنم كه جز صبر چاره اى نيست .
((سيره چهارده معصوم ، ص 232 اقتباس از معالى السبطين ، ج 1، ص ‍ 286)).

نيرنگ معاويه بر عليه امام حسين (عليه السلام )

در تاريخ آمده كه يك روزى معاويه كنيز خوش قامت و بسيار زيبائى را به مبلغ صد هزار درهم خريد و به اطرافيان خود رو كرد و گفت اين كنيز براى چه كسى شايسته است گفتند براى شما. معاويهگفت درست نگفتيد بلكه اين بانو براى حسين بن على (عليه السلام ) شايسته است زيرا اين زن هم داراى شرافت معرفت و شخصيت است و هم بين من و پدر حسين (عليه السلام ) اختلافاتى وجود داشت اميد آن كه با اهداء اين كنيز به او اختلاف ما بر طرف شود.
معاويه با طرح اين دسيسه سياسى كنيز را همراه اموال بسيار و لباس هاى فاخر به حضور امام حسين (عليه السلام ) فرستاد امام حسين (عليه السلام ) ديد كنيز زيبايى است لذا پرسيد اسمت چيست كنيز گفت هوا يعنى آرزو با عشق امام حسين (عليه السلام ) فرمود: خودت هم مثل نامت هوا (وهوس ) هستى و آيا چيزى را حفظ هستى كنيز گفت آرى قرآن بخوانم يا شعر امام حسين (عليه السلام ) فرمودند قرآن . كنيز اين آيه را خواند:
و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو و يعلم ما فى البر و البحر و ما تسقط من ورقه الا يعلمها و لا حبه فى ظلما الارض و لا رطب و لا يابس الا فى كتاب مبين ؛ كليدهاى غيب تنها نزد خدا است و جز او كسى آن را نمى داند او آن چه را كه در خشكى و دريا است مى داند و هيچ برگى از درختى نمى افتد مگر اين كه از آن آگاه است و نه هيچ دانه اى در مخفيگاه زمين و نه هيچ تر و خشكى وجود دارد جز اين كه در كتاب آشكار ثبت است .
امام حسين (عليه السلام ) از او خواست شعرى بخواند كنيز هم اين شعر را خواند (ليكن عبرت انگيز است ):
انت نعم الفتى لو نت بتقى   غير ان لا بقاء للانسان
يعنى تو جوان نيك و زيبايى اگر بقا مى داشتى ولى بقايى براى انسان نيست .
امام حسين (عليه السلام ) سخت تحتت تاءثير قرار گرفت و گريه كرد آن گاه به آن كنيز با معرفت رو كرد و فرمود تو را آزاد كردم و هر چه معاويه فرستاده مال خودت باشد (امام حسين (عليه السلام ) با اين عمل انقلابى فريب دام معاويه را نخورد و نقشه مرموز سياسى معاويه را نقش بر آب نمود و با كنيزى كه در همه جا تحقير مى شد محرمانه بر خورد نمود و با احسان خود به او پاداش معرفت داد).
((فرازهاى برجسته از زندگى امامان (عليهم السلام )، ج 1، ص 81 و سيره چهاردهم معصوم ، ص 332)).
پس از شهادت امام حسن (عليه السلام ) امام حسين (عليه السلام ) به همه وصيت هاى او عمل كرد و حريم و احترام او را در اين مورد نيز نگه داشت و جنازه را پس از غسل و كفن و نماز با كمك بنى هاشم كنار قبر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آورد افراد مرموزى به عايشه گفتند آنها مى خواهند جنازه را در كنار قبر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) دفن كنند عايشهتحريك شد و بر اشتر سوار گرديد و با گروهى براى جلوگيرى از دفن جنازه امام حسن (عليه السلام ) در آن مكان آمد و با عنوان كردن اين كه نبايد حريم پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) دريده شود مى خواست آشوب عظيمى به پاكند كه امام حسين (عليه السلام ) به او چنين جواب داد تو و پدرت از قبل پرده حريم پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را دريديد تو جنازه كسى را به خانه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آوردى كه آن حضرت دوست نداشت در نزديك او باشد خداوند در مورد اين كار از تو باز خواست خواهد كرد همانا برادرم به من امر كرد تا جنازه اش راكنار پدرش ‍ رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) ببرم تا با او تجديد عهد كند بدان كه برادرم از همه مردم به خدا و رسولش و معنى قرآن آگاه تر بود و داناتر از آن بود كه پرده حريم رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) را پاره كند زيرا خداوند در قرآن آيه 53 احزاب مى فرمايد:
يا ايها الذين آمنوا لا تدخلو بيوت النبى الا ان يؤ ذن لكم ؛اى كسانى كه ايمان آورده ايد بدون آن كه پيامبر به شما اجازه دهد وارد خانه او نشويد، ولى تو بدون اجازه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مردانى را به خانه او راه ددى خداوند در قرآن آيه 2حجرات مى فرمايد:
يا ايها الذين آمنوا لا ترفعوا اصواتكم فوق صوت النبى ؛اى كسانى كه ايمان آورده ايد صداى خود را از صداى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بلندتر نكنيد ولى به جانم سوگند تو (اى عايشه ) به خاطر پدرت و به دفن جنازه عمر كنار گوش پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) كلنگ ها زدى با اين كه خداوند در قرآن آيه 3 حجرات مى فرمايد:
ان الذين يغضون اصواتهم عند رسول الله اولئك امتحن الله قلوبهم للتقوى ؛ آن ها كه صداى خود را نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) كوتاه مى كنند كسانى هستند كه خداوند قلوبشان را براى تقوى خالص ‍ نموده است .
قسم به جانم (اى عايشه ) پدرت (ابو بكر و عمر با نزديك نمودن خود به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) او را آزار دادند و آن حقى را كه خداوند با زبان پيامبر به آنها امر كرده بود رعايت ننمودند زيرا خداونند مقرر فرمود كه آنچه نسبت به مؤ منان در زنده بودنشان حرام است در هنگام مردنشان نيز حرام خواهد بود.
سوگند به خداى عايشه اگر به نظر ما خداوند دفن جنازه امام حسن (عليه السلام ) را در نزد قبر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه تو آن را نمى خواهى جايز نموده بود مى فهميدى كه بر خلاف خواسته تو ما آن جنازه را در آن دفن مى كرديم .
((اصول كافى ، ج 1ت ص 302 و 303)).

گفت و گوى مروان و امام حسين (عليه السلام )

روزى بين امام حسين (عليه السلام ) و وليد بن عتبه برادرزاده معاويه (كه در آن روز فرماندار مدينه بود) در مورد ملكى نزاع شد امام حسين (عليه السلام ) دست هاى وليد را گرفت و برگردش پيچيد و او را وادار كرد تا تسليم حق گردد.
مروان گفت سوگند به خدا تا امروز جراءت و شجاعت مردى هم چون حسين (عليه السلام ) را نسبت به رئيس خود نديده بودم .
((مناقب آل ابى طالب ، ج 4، ص 68)).
معاويه براى فرماندارش مروان در مدينه نوشت از ام كلثومدختر عبد الله بن جعفر (عليه السلام ) را براى پسرم يزيد خواستگارى كن مروان نزد عبد الله رفت و ماجرا را گفت در جواب عبد الله گفت اختيار اين دختر با امام حسين (عليه السلام ) است عبد الله ماجرا را به عرض امام حسين (عليه السلام ) رساند امام حسين (عليه السلام ) فرمود از درگاه خداوند خير و سعادت مى طلبيم - خدايا توفيق تحصيل خوشنوديت را در مورد اين دختر خواهان هستم .
سپس مروان بزرگان دو طايفه بنى هاشم و بنى اميه را دعوت كرد و همه آن ها در مسجد گرد هم آمدند و امام حسين (عليه السلام ) نيز حاضر شد مروان برخاست و پس از حمد و ثناى الهى چنين گفت :
امير مؤ منان معاويه به من فرمان داده تاام كلثوم دختر عبد الله بن جعفر را براى يزيد بن معاويه به اين ترتيب خواستگارى كنم هر قدر پدرش خواست مهريه تعيين كند مى پذيرم ، هر قدر پدرش مقروض باشد قرض او را ادا مى كنيم و اين وصلت موجب صلح بين دو طايفه بنى اميه و بنى هاشم خواد شد يزيد پسر معاويه همتاى است كه نظير ندارد به جانم سوگند حسرت و افتخار شما به يزيد بيش تر از حسرت و افتخار يزيد به شما است اى ابا عبد الله پاسخ نيك به ما بده .
يزيد كسى است كه به بركت چهره او از ابرها طلب باران مى شود آن گاه سكوت كرد و كنار نشست .
امام حسين (عليه السلام ) سخن آغاز كرد و پس از حم و ثناى الهى فرمو اما در مورد مهريه ما از سنت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در مورد مهريه دختران و بستگانش تجاوز نمى كنيم كه 480 درهم است در مورد قرض هاى پدرش زنان ما هرجا باشند قرض هاى ما را ادا مى كنند و در مورد صلح بين دو طايفه دشمنى ما با شما براى خدا و در راه خدا است بنابراين براى دنيا با شما صلح نمى كنيم سوگند به جانم خويشاوندى نسبى به هم زده شد تا چه رسد به خويشاوندى سببى در مورد اين كه يزيد همتاى ندارد اينرا بدان كه همتاى او همان است كه قبل از رئيس شدن يزيد بود و اين رياست چيزى بر او نمى افزود و موجب تغيير همتا براى او نشده است اما اين كه گفتى به بركت چهره يزيد از ابرها طلب باران مى شود چنين چيزى درست نيست مگر در مورد رسول خدا محمد مصطفى (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه از بركت چهره نورانى او طلب باران مى شود سپس فرمود: اكنون همه شما گواه باشيد كه دختر عبد الله را به ازدواج پسر عمويش قاسم بن محمد بن جعفر در آوردم و من هم اكنون او را همسر قاسم قرار دادم و مهريه اش را 480 درهم نمودم به اضافه زمين مزروعى كه در مدينه دارم به او بخشيدم و همين زمين مزروعى زندگى آنها را تاءمين مى كند و به خواست خدا نيازى به ديگران پيدا نمى كند مروان در حالى كه رنگش تغيير كرده بود گفت اى بنى هاشم آيا اين گونه با ما ناصاف روبرو مى شويد امام حسين (عليه السلام ) فرمود: آرى هر يك از اين پاسخ ‌ها در برابر هر يك از سخنان شما است كه در برابر يك مروان از جواب مثبت ماءيوس شد و پس از گفت و گوهاى ديگر با همراهانش برخاسته و رفتند.
((مناقب آل ابى طالب ، ج 4، ص 34؛ بحار، ج 44، ص 208)).

اهدائى امام حسين (عليه السلام )

يكى از كنيزان امام مجتبى (عليه السلام ) شاخه گلى را به امام حسين (عليه السلام ) هديه نمود آن حضرت همان لحظه آن كنيز را در راه خدا آزاد كرد انس بن مالك به آن حضرت عرض كرد يك شاخه گل آن قدر ارزش نداشت كه شما به خاطر آن كنيزى را آزاد سازى ، امام حسين (عليه السلام ) فرمود خداوند ما را چنين تربيت نموده قرآن فرموده اذا حييتم بتحيه فحيوا با حسن منها او ردوها؛ هر گاه چيزى را به شماهديه كردند مشابه بهتر از آن يا همانند آن را به او هديه كنيد مى خواستم به بهتر از آن به او هديه كنم كه آزاديش بود.
((كشف الغمه ، ج 2، ص 206)).
امام حسين (عليه السلام ) يكى از پسرانش را نزد معلمى گذاشت تا به او درس بدهد هنگامى كه آن پسر سوره حمد را از او آموخت امام حسين (عليه السلام ) معلم را طلبيد علاوه بركمك شايان دهانش را پر از دانه هاى در و گوهر گران بها كرد و به اين ترتيب از معلم قدردانى و سپاسگزارى نمود شخصيبه آن حضرت عرضكرد به خاطر تعليم آن همه به او جايزه دادى امام حسين (عليه السلام ) در پاسخ فرمود: اين جايزه اندك چگونهمى تواند ارزش آموزش را جبران كند.
((بحار، ج 44، ص 191))
فقيرى از انصار براى تقاضاى كمك نزد امام حسين (عليه السلام ) آمد امام (عليه السلام ) قبل از آن كه او سخن بگويد به او فرمود: اى برادر انصارى چهره خود را از ذلت تقاضا كردن حفظ كن و تقاضاى خود را در صفحه اى بنويس . به خواست خدا آن چه را كه مايه شادمانيت است به تو خواهم داد او در كاغذى نوشت فلان كس پانصد دينار از من طلب دارد و اصرار مى كند كه آن را بپردازم با او صحبت كن كه مرا تا هنگام تمكن مهلت دهد امام حسين (عليه السلام ) آن كاغذ را خواند و سپس به خانه خود رفت و كيسه اى محتوى هزار دينار آورد و به و داد و فرمود:
پانصد دينار از اين مقدار را به طلب كارت بده و بقيه را در ساير نيازمندى ها مصرف كن و هيچگاه حاجت خود را جز نزديكى از سه شخص ديندار دوم جوان مرد سوم انسان پاك سرشت ديندار دينش آبروى تو را حفظ مى كند جوانمرد به خاطر جوانمرديش حيا مى كند كهنا اميدت سازد.
و اما انسان پاك شرافت مانع مى شود كه تو را دست خالى در كند و مى داند كه تو دوست ندارى آبرويت ريخته شود.
((تحف العقول ، ص 281)).

خشك شدن دست ستمگر

روايت شده امام كاظم (عليه السلام ) فرمود آن هنگام كه حسن و حسين (عليهم السلام ) كودك بودند در مدينه يك نفر از مخالفان بى رحم با آنها برخورد شديد كرد حسين (عليه السلام ) به او تند شد آن شخص دست راستش را بلند كرد به حسين بزند خداوند آن را از شانه اش خشك نمود او عبرت نگرفت و اين بار دست چپش را بلند كرد كه به حسين (عليه السلام ) بزند دست چپ او نيز مثل دست راستش خشك شد او به جزع و التماس ‍ افتاد و به حسن و حسين (عليهم السلام ) گفت شما را به حق پدر و جدتان سوگند مى دهم كه دعاكنيد تا خداوند دستم را آزاد سازد حسين (عليه السلام ) عرضكرد خدايا او را آزاد كن و اين حادثه را براى او حجت و مايه عبرت قرار بده .
خداوند بى درنگ دعاى حسين (عليه السلام ) را به استجابت رساند، دست او خوب شد و طبق روايت راوندى او عبرت نگرفت و به همان حالت خود باقى ماند.
((اثبات الهدى ، ج 5، ص 196)).

در بيان ولادت و شهادت حضرت ابى عبد الله حسين بن على (عليه السلام )

ولادت با سعادت امام حسين (عليه السلام ) روز سوم شعبان زمانى كه چهار سال از هجرت گذشته بود به دنيا آمد محل تولد در شهر مدينه امام حسين (عليه السلام ) هنگامى كه يك ساله شدند دوازده فرشته يكى به صورت شير دوم به صورت پلنگ سومى به صورت شكل اژدها چهارمى به صورت انسان هشت فرشته ديگر به صورت هاى گوناگون نزد حضرت رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمدند در حالى كه چهره هاى آنان بر افروخته ديدگانشان گريان و بالهايشان را پهن كرده بودند خطاب به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) عرض كردند يا محمد فرزند تو حسين پسر فاطمه دچار همان سرنوشتى خواهد شد كه هابيل از قابيل گشت و همانند پاداش هابيل به او نيز پاداش داده خواهد شد.
((لهوف ، ص 37)).