داستانهاى شيرين و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم (عليهم السلام )

على گلستانى

- ۱۶ -


ابوهريره يار معاويه

ابوهريره از خاندان پستى بود كه عاشق گربه بود و اين حيوان را بسيار دوست مى داشت به همين جهت هرجا گربه بود از دست او امان نداشت و وجه تسميه او هم به همين جهت ابوهريره ناميدند او مردى فقير و خدمتگزار خانه ها بود چون اسلام ظهور كرد مردم مسلمان شدند او هم مسلمان گرديد و در صف فقرا، صفه قرار گرفت چون هيچ نداشت به نان خشك اطراف خانه ها و مساجد ادامه معيشت مى داد در اواخر ملازمت مسجد پيغمبر هر روز يا هر شب مهمان يك نفرى بود تا دوره خلافت عمر رسيد خدماتى به تمايلات خليفه نمود او هم به جبران كارش خواست از اين فقر و درويشى ابوهريره را برهاند در سال 21 او را والى بحرين نمود تا در سال 23 او را به سبب تعديات و خيانت به صندوق بيت المال عزل كرد تا اموال مسلمين را گرفت و دشنام داد و گفت آن روزى كه بى نعلين را به امارت بحرين منسوب كردم مى شناختم و اكنون شنيدم اسب هائى را هر يك به قيمت هزار دينار و ششصد دينار خرده اى ابوهريره ترسيد گفت آن ها را براى نتاج آن گرفته ام عمر خشمناك شد با چوب دستى بر سرش زد و گفت تو بايد به همان فقر بمانى .
ابوهريره به همان حال برگشت تا زمان عثمان در صف ياران او قرار گرفت به او گفتند اگر مى خواهى كارت بالا بگيرد در فضل عثمان احاديثى نقل كن او هم شروع به وضع و جعل حديث كرد گفت :
يكل نبى خليلا من امته و ان خليلى عثمان
گفت هر پيامبرى دوستى از امت دارد دوست من عثمان است هر پيغمبرى رفيقى است در بهشت رفيق من در بهشت عثمان است و صدها از اين احاديث كه جعل كرده است و اجرت آن را گرفت .
((زندگانى امام مجتبى (عليه السلام )، ص 252)).
مناقب امام حسن (عليه السلام ) به قدرى زياد است كه غير قابل استقصاء مى باشد قلم قدرت به نوشتن و زبان نيروى گفتن و كتاب سعه جمع كردن آن ها را ندارد.
هر يك از اين مقام و منصب آسمانى كافى است كه يك فرد را براى هميشه زعيم مورد احترام سازد چه جاى آن كه همه اين مناقب درباره امام حسن (عليه السلام ) جمع شده است .
پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) گاهى امام حسن را به تنهاى به جلالت و عظمت شاءن معرفى مى كرد و گاهى به اتفاق برادرش حسين (عليه السلام ) آن جا كه قبل از تولد حسين بو به تنهائى فرزند را ستوده است اين است كه فرمود: من تسره ان ينظر الى سيد شباب اهل الجنه فلينظر الى الحسن ، هركس مى خواهد به ديدن بزرگ خوبان بهشت مسرور گردد به حسن (عليه السلام ) بنگرد.
((زندگانى امام حسن ، عمادزاده ، ص 348))
((نقل از البدايه و النهايه ، ج 8، ص 35)).

در طلب رزق

امام حسن (عليه السلام ) فرمود جد جهد بيش از مقدار طلب نكنيد راضى به مقدار مقدر باشيد كه فضل خدا شما را بى نصيب نمى گذارد و به جاى آن در طلب عفت بكوشيد كه به كمال نفس برسيد حرص رزق را زياد نمى كند بلكه سبب رنج و ماتم مى گردد ولى عفت وتقوى موجب سعادت و تقرب مى شود پس اين جد و جهد را در راه كسب پارسائى و عفت نفس به كار برند.
((تحف العقول ، ص 55)).
امام حسن (عليه السلام ) فرمود هر كس رفتن به مسجد را ادامه دهد هشت خصلت نصيب او مى شود: 1. خانه دلش به لطف خداوند روشن 2. گناهانش ترك گردد 3. برادران قابل استفاده پيدا مى كند 4. دانش و بينش ‍ يابد رحمتى كه در انتظارش هست برسد 5. شمع فروزان پيش پاى او افروخته گردد كه او را هدايت كند 6. گناهانش آمرزيده شود 7. حياتش ‍ افزون گردد 8. تقوايش قوت گيرد.
((زندگانى امام مجتبى (عليه السلام )، عمادزاده نقل از عيون اخبار الرضا، ابن قتيبه ، ج 3، ص 3)).
مردى آمد خدمت امام حسن (عليه السلام ) پرسيد يابن رسول الله بهترين مردم كيست ؟
امام حسن (عليه السلام ) فرمود كسى كه مردم را در عيش خود شريك سازد آن مرد پرسيد شريرترين مردم كيست امام حسن (عليه السلام ) فرمودند آن كسى كه در عيش خود احدى را شريك ندهد بعد فرمودند آن چه سبب هلاكت مردم است سه چيز است : 1. حرص 2. كبر 3 حسد. حرص سبب دشمنى نفس است و بدين جهت آدم از بهشت رانده شد كبر سبب هلاكت دين است و بدين جهت خداوند ابليس را لعن فرمود، حسد رائد السو است بدين سبب قابيل ، هابيل را كشت .
((زندگانى امام مجتبى (عليه السلام )، ص 376، اقتباس از نور الابصار، ص ‍ 110)).

در دوستى اهل بيت

مردى پرسيد يابن رسول الله آيا من از شيعيان شما هستم فرموداى بندگان خدا اگر در اوامر و نواهى ما اطاعت كرديد راست گفتيد و از شيعيان ما هستيد و اگر به خلاف رفتار كرديد بر ما حرجى نيست بلكه بر گناه خود و محروميت خود افزوده ايد دعوى نكنيد كه داخل آن دسته نيستيد نگوئيد ما از شيعيان شما هستيم بلكه بگوئيد ما از دوستان مشا هستيم و دشمن دشمن شما هستيم (يعنى ما دشمنان شما را دشمن داريم و دوستان شما را دوست مى داريم ) (در اينجا امام حسن (عليه السلام ) فرق بين شيعه و دوست را كاملا تشريح فرموده ، شيعه كسى است كه امر امام را اطاعت و نهى او را پرهيزكارى نمايد و دوست كسى است كه در دلش مجبت داشته باشد اما در همه مظاهر عملش متظاهر نگردد.
((مموعه ورام ، ص 301)).

جود و سخاوت امام حسن (عليه السلام )

مردى اظهار حاجت كرد امام مجتبى (عليه السلام ) او را خواست فرمود حاجت تو را دادم اين اندك را بگير و شكر كن وقتى از خزينه دارش پرسيد چه مقدار موجودى بود كه به سائل دادى گفت پنجاه هزار درهم امام (عليه السلام ) رسيد آن پانصد دينار كه نزد خودت بود چه شد گفت هست فرمود آن سائل را برگردانيد و آن پانصد دينار را هم به او داد و عذر خواهى كرد.
((زندگانى امام حسن (عليه السلام )، عمادزاده ، ص 212، نقل از دائره المعارف بستانى ، ج 7، ص 39)).
يك روز امام حسن و امام حسين و عبد الله بن جعفر (شهر حضرت زينب (عليها السلام )) با هم به طرف مكه حركت كردند در اثناء راه گرسنه و تشنه شدند و سنگينى بار هم به آن ها رنج تشنگى را افزود به يك خيمه عرب بيابانى متوجه شدند به طرف او رفته پير زنى را ديدند از او آب و طعام خواستند آن پير زن كريمه آن چه داشت آورد كه آخرين درجه بخشش اين است كه هر چه دارى براى مهمان گذارى .
پير زن گوسفندى بيش تر نداشت اول شيرش را به آن ها داد سپس همان گوسفند كه اسباب معيشت او و شوهرش بود كشت و طعامى حاضر كرد براى فرزندان دختر پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آورد طعام خوردند و رفتند.
در ميان عرب اگر كسى مهمان عربى شد و پس از غذا خوردن گفت تو هم منزل ما بيا و عوض آن را بگير يا خواست به او پولى بدهد اين است كه پدر ميزبان را كشته سخت بر او حمله مى كند بدين جهت امام (عليه السلام ) فرمود اى امه الله من يكى از قريش هستم كه به حج خانه خدا مى روم انشاء الله اگر مراجعه كردم ميل داريم شما هم در مدينه به ديدن ما بيائى .
شوهر آمد گفت عجبا گوسفند را براى كسانى كه نمى شناختى كشتى زن گفت چرا گفتند ما از قريش هستيم آن گاه از مكه برگشت آن زن و شوهر بيابانى كه تنها وسيله زندگى آن ها يك گوسفند بود در اثر نيامدن باران در سختى معيشت به عسرت افتاده به طرف مدينه حركت كردند و سراغ خاندان قريش را گرفته آن جا رفتند در كوچه هاى مدينه مى رفتند به امام حسن (عليه السلام ) برخوردند امام حسن او را شناخت نزد او رفت و اين ضرب المثل را گفت فقد خل وفاء الدين و المعروف فى ذمه الاحرار دين فرمود جوان مردان گفتار خود را از دين مى دانند كه بدان وفا مى كنند (و اين كنايه از دعوت آن ها بود).
امام حسن (عليه السلام ) امر كرد او را پيش خواندند فرمود اى زن مرا مى شناسى زن گفت نه فرمود من يكى از مهمانان توام پيرزن گفت شناسم امام حسن (عليه السلام ) فرمود اگر تو مرا نمى شناسى من تو را مى شناسم امر كرد غلامش نزديك آمد فرمود از صدقات موجوده يك هزار گوسفند خريدارى كن و با هزار دينار به اين زن و شوهر بده سپس فرمود آن ها را نزد امام حسين (عليه السلام ) راهنمائى كه راهنمائى كردند سيد الشهداء (عليه السلام ) مقدارى از مال من به و بخشيد آن گاه او را به عبد لله بن جعفر راهنمائى كردند او هم دستور داد دو برابر يعنى دو هزار گوسفند و دو هزار دينار به او دادند اين عرب بيابانى متمول و توانگر شد برگشت به خيمه خود.
((زندگانى حضرت مجتبى (عليه السلام )، ص 412 اقتباس از كتاب احياء العلوم غزالى ، ج 3، ص 173 و دائره المعارف بستانى ، ج 7، ص ‍ 39)).

مناظره يك مرد هاشمى و اموى در سخاوت امام حسن (عليه السلام )

يك مرد هاشمى با مردى اموى با هم نشسته بودند هاشمى گفت اقوام من با گذشت تر و جوان مردتر هستند.
اموى گفت قبيله من دست بازتر و سختى تر هستند مرد هاشمى گفت امتحان مى كنيم چگونه گفت تو برو از ده نفر از اقوام قبيله خود چيزى بخواه من هم از ده نفر از قبيله خود چيزى مى خواهم وعده ما همين مكان باشد.
اموى برخاست نزد ده نفر از رجال بنى اميه رفت هر يك از آن ها ده هزار درهم به او دادند با قيد اين كه گفت من چنين مناظره اى داشته ام و گفته ام بان هاشمى رجال اموى با سخاوت و با گذشت هستند (خلاصه از هر كدام با اين تبليغ و تعريف ده هزار درهم بيش تر ندارند) هاشمى رفت نزد امام حسن (عليه السلام ) عرض كرد حاجت دارم دستور فرمودند 150 هزار درهم به او بدهيد از آن جا نزد امام حسين (عليه السلام ) آمد فرمود آيا قبل از من به كسى رجوع كردى گفت آرى به حسن بن على و آن حضرت 150 هزار درهم عطا فرمود امام حسين (عليه السلام ) فرمود من مى توانم بيش تر بدهم ولى بر برادرم سبقت نمى گيرم در زيادتى امر فرمود صد و پنجاه هزار درهم به او دادند از همين دو نفر گرفت برگشت ديد اموى آمده با يكصد هزار درهم كه از ده نفر گرفتند.
هاشمى آمد با سيصد هزار درهم كه از دو نفر گرفته آن مرد اموى عصبانى شد برگشت پول ها را به صاحبانشان برگردانيد آن ها هم گرفتند چون هاشمى برگشت پول ها را در كند امام حسن (عليه السلام ) و امام حسين (عليه السلام ) قبول نكردند فرمودند ما چيزى كه در راه خدا داديم ديگر پس نمى گيريم در اين جا ميزان جود و سخاوت و بخشش اموى ها و هاشمى ها نزد عرب روشن تر گرديد.
((زندگانى امام حسن (عليه السلام ) ص 116، اقتباس كتاب صلح امام حسن (عليه السلام ) ص 16)).

سخاوت امام حسن (عليه السلام ) امام حسن و تواضع

در روايت آمده هر وق دسته اى از فقرا يا كارگران و زحمت كشان و دهقانان و كشاورزان نخلستان ها گرد هم بودند و امام حسن (عليه السلام ) از كنار آن ها مى گذشت دعوت مى كرد و غذاى آنها را مى خورد و شكر مى كرد و مى فرمود: ان الله لا يحب المتكبرين و دعا مى كرد و آن ها را به مهمانى منزل خود دعوت مى فرمود اطعام مى كرد و لباس مى پوشانيد.
در درجه فضل و شرف پس از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) هيچ كس ‍ به پايه حسن بن على (عليه السلام ) نرسيد چون از خانه بيرون مى آمد مردم راه مى داند كوچه باز مى كرد و اگر نشسته بودند همه قيام مى كردند و راه مى دادند تا آن حضرت بگذرد و چون مى گذشت تا خانه او مشايعت مى كردند تجليل و تعظيم و احترام مى نمودند تا وارد خانه مى شد به جاى خود باز مى گشتند.
در راه مكه تا آن حضرت پياده نمى شد كسى پياده نمى شد حتى عمرو بن عاص تا آن حضرت سوار نمى شد كسى پياده نمى شد حتى عمرو بن عاص ‍ تا آن حضرت سوار نمى شد كسى سوار نمى شد و تمام اهل قافله او را احترام مى كردند. در روايت آمده : مدركه بن زياد به ابن عباس گفت تو پيرمردى سوار شو معطل حسن و حسين نباش آن ها جوان تر از تو هستند سوار مى شود ابن عباس گفت اى فرومايه تو نمى دانى اين ها فرزندان پيغمبر هستند بايد به شكرانه شخصيت آنها احترام كرد تا آنها سوار نشوند من سوار نمى شوم و تا اين ها پياده نشوند پياده نخواهم شد.
((صلح امام حسن ص 14)).
امام حسن (عليه السلام ) چون به وضو شروع مى كرد حالش تغيير مى نمود در يك خوف عميقى فرو مى رفت كه رنگش سبز و زرد مى شد و چون به طرف مسجد مى رفت بلند بلند مى گفت الهى ضيفك ببابك يا محسن قد اتاك المسى ء فتجاوز عن قبيح ما عندى بجميل ما عندك يا كريم ؛اى خداى من مهمان تو آمده و تو امر كرده اى كه نيكوكاران از گناه كاران بگذرد تو نيكوكارى و من گنهكاراى كريم و چون شروع به نماز مى كرد چنان در خضوع و خشوع مى رفت كه مو در بدنش راست مى شود و هر وقت ياد بهشت و جهنم را مى كرد مانند مرد مضطر بر خود مى لرزيد و از خداوند مسئلت مى كرد او را از جهنم مصون دارد و پناه به خدا مى برد.
((زندگانى امام مجتبى (عليه السلام ) ص 427 اقتباس امالى شيخ صدوق ص 108)).
امير المؤ منين هم هنگامى كه عبادت مى كرد عرض مى كرد ما عبدت الله طمعا للجنه و لا خوفا من النار بل وجدته مستحقا للعباد فعبدته ؛ على (عليه السلام ) مى گفت من خدا را به طمع بهشت يا ترس از جهنم عبادت نمى كنم بلكه او را مستحق بندگى مى دانم و عبادت مى كنم .
((زندگى امام حسن مجتبى (عليه السلام ) عمادزاده ص ‍ 426)).
مى نويسند امام حسن (عليه السلام ) هر وقت درب خانه مى نشست كه به كار كسى رسيدگى فرمايد چنان هيبت او عابرين را جلب مى كرد كه راه عبور بسته مى شد هركس چشمش بر جلال و جمال امام حسن (عليه السلام ) مى افتاد بى اختيار روى پا مى ايستاد تا او را زيارت كند و بسيار مى شد كه راه بسته مى شد حضرت بر ميخاست به داخل منزل مى رفت مروان كه از دشمنان سرسخت امام حسن (عليه السلام ) بود مى گويد حلم حسن بن على مساوى با كوه هاست يعنى كوه ها بايد تا حلم و صبر و بردبارى او را بر دوش كشند و تحمل نمايند.
((زندگانى امام مجتبى ص 432)).

احضار آهو بره

محمد بن حجار نقل مى كند كه در خدمت امام حسن (عليه السلام ) بوديم كه آهو بره اى بگذشته آن حضرت بانگ برآورد ديديم همه آن دسته آهوان نزديك آمدند لبيك كنان نزد حضرت شتافتند گفتم يابن رسول الله تعجب از اين وحوش نيستم آن ها مقام تو را مى شناسند اما ميل داريم از امول آسمانى چيزى بنمائى در همان لحظه اشاره به آسمان كرد چيزى فرمود ابواب آسمن گشوده شد و نورى فرود آمد مدينه را روشن نمود كه همه خانه ها روشن شد و ترس زلزله مى رفت عرض كرديم يابن رسول الله اين بارگران را برگردان .
فرمود: مائيم اولين و آخرين ما هستيم نور تابناك الهى مائيم روشن به نور روحانيت كه درخشان هستيم به نور خداوند و زنده ايم به روح الله در نزد ماست روح الله ابديت و ازليت كه به اذن پروردگار مى دانيم و عمل مى كنيم .
اول ما چون آخر ما و آخر ما چون اول ما همه سيراب از سرچشمه علم الهى هستيم .
امام حسن (عليه السلام ) در مجلس رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) در مدينه نشسته بود كه چند نفرى از اصحاب وارد شدند عرض كردند يابن رسول الله چيزى به ما از معجزات بنما كه از تو نقل كنيم حضرت امام حسن (عليه السلام ) پاى مبارك بر زمين كوبيد ناگاه دريائى نمودار شد كه كشتى ها در آن مى گذشت آن گاه از يك كشتى ماهيگيرى ماهى بزرگى بيرون آورد و به من مرحمت فرمود و من آن ماهى را به فرزندم محمد دادم به منزل برد سه روز از آن ماهى مى خورديم تا تمام شد.
((زندگانى امام مجتبى (عليه السلام ) ص 517)).

سم از چه ماده اى به وجود آمده ؟

معاويه كه تصميم بر مسوم ساختن امام حسن (عليه السلام ) نمود در ظاهر نمى توانست سبط اكبر را بكشد زيرا بهانه نداشت و لذا در مقام شد كه از جهاتى امام را مسموم كند از اين رو يك نامه اى به پادشاه روم نوشت كه مسكن او در قسطنطنيه بود و نامش بوكانا كه مقدارى سم براى من بفرست مى خواهم دشمنى را از پاى در آورم بدون آن كه كشورى را به جنگ بكشم با لشگر كشى و مبارزه نمايم بوكانا پادشاه روم نوشت در شريعت و دين ما مذموم است با كسى كه با ما جنگ ندارد نيرو دهيم و او را مسموم كنيم .
معاويه نوشت در تهامه مردى قيام كرده و طلب حكومت دارد و انقلابى عظيم بر پاكرده مى خواهم سرا او را از پاى در آورم تا اين فتنه از ميان برود و شهر و بندگان از شر او راحت شوند در شمن تحف و هدايائى براى پادشاه روم فرستاد او هم ماءخوذ به حيا شد و سم قاتلى در شربت ساخت براى او فرستاد.
معاويه هم اين سم را براى جعده زن امام (عليه السلام ) فرستاد و پيغام داد اگراين سم را به حسن خورانيدى و و را كشتى صد هزار درهم به تو مى دهم به علاوه كه تو را به حباله نكاح فرزندم يزيد در مى آورم .
امام حسن (عليه السلام ) روزه بود هنگام افطار ظرف شير يا آب را كه مى خواست بدان روزه خود را افطار كند از آنكوزه خورد و چون از گلويش ‍ فرو رفت چنان بر خود لرزيد و بى اختيار شده گفت انا لله و انا اليه راجعون .
آن گاه برادرش امام حسين (عليه السلام ) را به حضور طلبيد و به او فرمود برادرم هنگام فراق فرا رسيده و مرا زهر خورانيده اند جگرم در طشت افتاد هنگامى كه از دنيا رفتم چشمانم را بپوشان مرا غسل بده و كفن كن و بر تابوتم بگذار و به سوى قبر جدم رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) ببر تا با جدم تجديد عهد كنم پس از چهل روز امام حسن (عليه السلام ) بدرجه رفيع شهادت نائل آمد.
((ارشاد شيخ مفيد جلد 2 ص 13 و 14 و انوار البهيه ص 131)).

فرزندان امام حسن مجتبى (عليه السلام ) از پسر و دختر

امام حسن مجتبى (عليه السلام ) داراى پانزده اولاد پسر و دختر بودند بدين شرح 1. زيد اولين فرزند بوده مكنى به ابو الحسن است 2. حسن 3. عمرو 4. قاسم 5. عبد الله 6. عبد الرحمان 7. فاطمه سادات حسنى همه از نسل زيد و حسن بوده اند 8. حسين 9. عبد الله اكبر 10. عبد الله اصغر 11. اسماعيل 12. يعقوب 13. جعفر 14. محمد 15. طلحه .
يگانه دختر او فاطمه مادر امام محمد باقر (عليه السلام ) است مكنى به ام الحسن است بعضى تا 20 پسر و يازده دختر براى امام حسن نوشته و شمرده اند.
پسران يك زيد بن حسن دوم حسن مثنى سوم حسين اثرم چهارم على اكبر پنجم على اصغر ششم جعفر هفتم عبد الله اكقبر هشتم عبد الله اصغر نهم قاسم دهم عبد الرحمن يازدهم احمد دوازدهم اسماعيل سيزدهم يعقوب كه دو نفر آخر از جعده بنت اشعث بود. چهاردهم عقيل پانزدهم محمد اكبر شانزدهم محمد اصغر هفدهم حمزه هجدهم ابوبكر نوزدهم عمران بيستم طلحه .

دختران امام حسين (عليه السلام )

يك ام الحسن دوم ام الحسين سوم فاطمه كبرى چهارم فاطمه صغرى پنجم سكينه ششم ام الخير هفتم ام سلمه زن عمر بن امام زين العابدين (عليه السلام ) هشتم ام عبد الرحمان نهم ام زين العابدين دهم رقيه زن عمرو بن منذ بن زبير بن عوام بود يازدهم رمله خاتمه زيدبن حسن در زمين حاجز نزديك ثعره وفات كرد جسدش را در بقيع دفن كردند عمرش 100 سال نوشته اند.
حسن مثنى
حسن مثنى يكى از فرزندان امام مجتبى است حسن بن حسن بن على كه معروف به مثنى مى باشد از آن هائى است كه در واقعه كربلا شركت كرد و زخمى شد و شب برخاست از معركه بيرون رفت .
نوشته اند چون بناى نام زدى و ازدواج حسن مثنى شد از دختران امام حسين (عليه السلام ) را خواست حضرت سيد الشهداء (عليه السلام ) فرمود من دو دختر دارم فاطمه و سكينه هر كدام را مى خواهى به تو عقد بندم .
از حياء سر به زير انداخت تا عمويش فرمود فاطمه شبيه به مادرم فاطمه زهرا مى باشد و تو يادگار برادرم حسن مجتبى (عليه السلام ) هستى فاطمه را به حباله تو در آوردم و فاطمه را به حسن عقد بست و از او سه پسر آورد عبد الله ، ابراهيم و حسن و ين دومين فرزند حضرت مجتبى (عليه السلام ) بود در سن سى و پنج سالگى در مدينه در گذشت و در بقيع دفن شد و فاطمه بر قبر او خيمه اى ساخت و تا يكسال عزادارى مى كرد.
((ارشاد شيخ مفيد ص 22 و زندگانى امام حسن مجتبى (عليه السلام ) عمادزاده ، ص 567)).
پنجمين پسر امام مجتبى (عليه السلام ) عبد الله بن حسن مكنى به ابوبكر است اشمس عبد الله كينه ابوبكر است كه در روز عاشورا به دست مردى از بنى عدى شهيد شد و امام حسين (عليه السلام ) دختر خود حضرت سكينه را براى او تزويج كرده بود.
((همان مدرك ، ص 569)).
ششمين نفر از فرزندان حضرت امام حسن (عليه السلام ) حضرت قاسم بود كه سيزده ساله بود در روز عاشورا شهيد شد قاتل او مردى از بنى عدى بود البته تاريخ در اين مورد مفصل است كه در اين كتاب گنجايش ندارد معذرت مى طلبم .
خدايا بر بركت وجود مقدس حضرت امام حسن مجتبى (عليه السلام ) ما را از پيروان راستين امامان قرار بده و ما را از بركت شيوه زندگى سازنده آن هم بهره مند ساز، آمين يا رب العالمين .

نگاهى به زندگامى امام حسين (عليه السلام )

مقدمه يا پيشگفتار:
ما قرآن را به عنوان كتاب آسمانى پذيرفته ايم و باور داريم كه از سوى خدا به پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) نازل شده است در قرآن به ده ها معجزه از پيامبران و اوصياى آن ها اشاره شده است به عنوا نمونه در قرآن آمده حضرت سليمان (عليه السلام ) در شهر بيت المقدس به بزرگان اطرافيان خود گفت كدام يك از شما توانائى آن را داريد كه تخت ملكه سباء را (كه در صنعا در سرزمين يمن است ) اكنون به اين جا بياوريد عفريتى از جن گفت پيش از آن كه از مجلس خود برخيزى من آن تخت را (از يمن ) به اين مى آورم (با اين كه فاطمه اين دو شهر بيش از صد فرسخ بود آيه شريفه سوره نمل آيه 40.
قال الذى عنده علم من الكتاب انا آتيك به قبل ان يرتد اليك طرفك فرما راه مستقرا عنده ؛
اما كسى كه از كتاب آسمانى داشت يعنى آصف برخيا وصى و زير سليمان گفت من آن تخت را پيش از آن كه يك چشم بر هم زنى نزد تو خواهم آورد او همين كار را كرد ناگهان سليمان (عليه السلام ) بلقيس را در نزد خود مستقر ديد و شكر خدا را به جاى آورد و يا در قرآن ردمورد معجزات حضرت عيسى (عليه السلام ) و موسى (عليه السلام ) سخن يه ميان آمده است .
امام باقر (عليه السلام ) فرمود اسم اعظم داراى هفتاد و سه حرف آصف برخيا وزير سليمان و وصى او يك حرف آن را مى دانست و بر اثر آن تواسنت تخت ملكه سبا را در يك لحظه (از صنعا در شهر يمن به بيت المقدس ) بياورد ولى ما داراى هفتاد و دو حرف از آن هفتاد و سه حرف هستيم كه يك حرف آن مخصوص ذات پاك خداست .
((تفسير نور الثقلين ، ج 4، ص 88)).
طبق روايت يكى از ياران امام باقر (عليه السلام ) به نام ابو بصير كه نابينا بود در ضمن گفتارى به امام باقر (عليه السلام ) چنين گفت آيا شما وارث پيامبران هستيد امام باقر فرمود: آرى ابو بصير گفت روى اين اساس آيا شما مى توانيد مرده را نزده كنيد و كور مادر زاد را بينا كنيد و مبتلا به بيمارى بيسى را درمان نماييد امام باقر (عليه السلام ) فرمود آرى به اذن خدا مى توانيم .
آن گاه امام باقر (عليه السلام ) (براى اين كه ثابت كند كه محض ادعا نيست بلكه مى تواند) به ابو بصير فرمود نزديك بيا ابوبصير مى گويد نزديك رفتم امام باقر (عليه السلام ) دست به چهره و ديده ام كشيد همان دم خورشيد و آسمان و زمين و خانه ها و هر چه در شهر بود همه را ديده آن گاه به من فرمود مى خواهى اين گونه باشى و در روز قيامت در سود و زيان با مردم شريك گردى يا آن كه به حال اول برگردى و بدون باز داشت به بهشت بروى ؟
گفتم مى خواهم به همان گونه كه بودم بازگردم امام باقر (عليه السلام ) بار ديگر بر چشم ابوبصير دست كشيد و چشمان او به حال اول بازگشتند.
((اصول كافى ، ج 1، ص 470، حديث 3)).

جبرئيل در مورد ولادت امام حسين (عليه السلام )

بنابر روايتى امام حسين (عليه السلام ) روز سوم ماه شعبان سال چهارم هجرت در مدينه ديده به جهان گشود روايتى ديگر روز پنجم شعبان حضرت امام حسين (عليه السلام ) متولد شده ، هنوز امام حسين (عليه السلام ) به دنيا نيمامده بود جبرئيل نزد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمد و عرض كرداى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) خدواند تو را به نوزادى از فاطمه (عليها السلام ) مژده مى دهد كه به دنيا مى آيد و امتت بعد از تو او را مى كشند.
پيامبر از اين خبر نگران شد بار ديگر جبرئيل نازل گرديد همين خبر را داد باز پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نگران شد. جبرئيل به آسمان صعود كرد و سپس باز گشت و عرض كرداى محمد پروردگارت سلام مى رساند و مژده مى دهد كه مقام امامت و ولايت را در ذريه او قرار دادم پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) از نگرانى بيرون آم و گفت راضى شدم پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) هيمن مطلب را به فاطمه (عليها السلام ) گفت فاطمه (عليها السلام ) نگران شد وقتى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به فاطمه (عليها السلام ) فرمود خداوند مقام امامت را در زريه او قرار مى دهد فاطمه (عليها السلام ) شاد شد و گفت خشنود شدم .
((اصول كافيت ج 1، ص 414)).
وقتيكه ولادت آن حضرت را به پيامبر اكرم خبر دادند آن حضرت نوزاد را به دست گرفته در گوش راستش اذان و در گوش چپش جمله هاى اقامه را به زبان آورد و نامش را حسين گذاشت سپس گوسفند رابه عنوان عقيقه قربانى نمود.
فاطمه (عليها السلام ) به دستور رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) موى سر حسين (عليه السلام ) را تراشيد و به اندازه وزن آن نقره به فقير صدقه داد.
((ترجمه ارشاد مفيدت ج 2، ص 44 و انوار البهيه ، ص 43)).
روايت شده جبرئيل به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) تبريك گفت و تسليت هم گفت تبريك به خاطر ولادت حسين (عليه السلام ) و تسليت به خاطر شهادت جانسوزش .
((انوارالبهيه ، ص 139)).