پيشگويى پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلم
آثار درخشان علمى حضرت امام محمّدباقر عليه السلام و شاگردان
برجسته اى كه مكتب بزرگ آن حضرت تحويل جامعه اسلامى داد، پيش گويى
پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله و سلم را عينيت بخشيد. راوى اين
پيشگويى جابر بن عبدالله انصارى است .
جابر مى گويد: روزى حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم به من فرمود:
پس از من شخصى از خاندان مرا خواهى ديد كه اسمش اسم من و چهره اش شبيه
چهره من خواهد بود. او درهاى دانش را به روى مردم خواهد گشود.
حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم هنگامى كه اين پيشگويى را فرمود
كه هنوز حضرت امام باقر عليه السلام متولد نشده بود.
سالها از اين جريان گذشت ، زمان امام زين العابدين عليه السلام رسيد،
روزى جابر از كوچه هاى مدينه عبور مى كرد، چشمش به حضرت امام باقر عليه
السلام افتاد وقتى دقت كرد، تمام نشانه هايى را كه پيامبر صلّى الله
عليه و آله و سلم فرموده بود، در او ديد. پرسيد: اسم تو چيست ؟
فرمود: نام من محمّد بن على بن الحسين است .
جابر پيشانى آن حضرت را بوسيد و گفت : جدت پيامبر به وسيله من به تو
سلام رساند.
جابر از آن تاريخ ، به پاس احترام حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و
سلم و به نشانه عظمت امام محمّدباقر عليه السلام هر روز دو بار به
زيارت آن حضرت مى رفت ، او در مسجد پيامبر در ميان انبوه جمعيت مى نشست
و (در پاسخ برخى كينه ورزان كه از كار وى خرده گيرى مى كردند) پيشگويى
پيامبر اسلام صلّى الله عليه و آله و سلم را نقل مى كرد.(811)
حل تناقض
جريان ديدار جابر با حضرت امام محمّدباقر عليه السلام و ابلاغ
سلام پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلم به آن حضرت ضمن روايات مختلف و
با مضامين مشابه نقل شده است .
اين روايات از دو نظر متناقض به نظر مى رسند:
نخست : طبق مفاد بعضى از آنها، جابر امام
باقر عليه السلام را در يكى از كوچه هاى مدينه ديده است و طبق بعضى
ديگر در خانه امام چهارم و مطابق دسته سوم ، حضرت امام محمّدباقر عليه
السلام نزد جابر رفته و در آنجا، جابر حضرت را شناخته است .
دوم : در برخى از روايات تصريح شده است
كه جابر در آن هنگام نابينا شده بود ولى در برخى ديگر آمده است كه جابر
با دقت قيافه امام عليه السلام را نگاه و وارسى كرد. بديهى است كه اين
موضوع با نابينايى جابر سازگار نيست .
در پاسخ تناقض نخست قرينه ها نشان مى دهد كه جابر روى اخلاص و ارادت
خاصى كه به خاندان پيامبر داشت ، پيشگويى و ابلاغ سلام پيامبر را تكرار
مى كرد و مى خواست از اين طريق عظمت امام باقر عليه السلام بهتر روشن
گردد.
اما پاسخ تناقض دوم اين است كه شايد آن دسته از روايات كه حاكى از ديدن
و نگاه كردن جابر است ، مربوط به قبل از نابينايى او بوده است ؛ چنان
كه شيخ مفيد از امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه حضرت فرمود: نزد
جابر بن عبدالله انصارى رفتم و به او سلام كردم ، جواب سلام مرا داد و
پرسيد: ((كه هستى ؟)) و
اين بعد از نابينايى او بود.(812)
نظير اين حديث را سبط ابن الجوزى نيز نقل كرده است .(813)
اوضاع و شرايط
حضرت امام محمّد باقر عليه السلام همان گونه كه پيش از اين بيان
گرديد، با پنج تن از خلفاى طغيانگر اموى معاصر بودند. وليد بن عبدالملك
ملعون ، كه نخستين خليفه معاصر امام عليه السلام بود، توانست در نتيجه
آرامشى كه در عصر وى بر كشور حكمفرما بود قلمرو خود را از شرق و غرب
توسعه دهد.
دوران خلافت سه ساله سليمان بن عبدالملك در آغاز همراه با نرمش بود، او
به محض اين كه به قدرت رسيدن هزاران زندانى بى گناه را، كه حجاج ملعون
در بند كشيده بود آزاد ساخت و كارگزاران و ماءموران ماليات حجاج ملعون
را از كار بركنار كرد، اما بعدا روش خود را تغيير داد و دست به ظلم و
جنايت آلود.
مسعودى در مروج الذهب مى نويسد:
سليمان بن عبدالملك مردى فوق العاده حريص ، پرخور، شكمباره ، خوشگذران
و تجمل پرست بود.(814)
پس از مرگ سليمان ، خلافت دو ساله عمر بن عبدالعزيز آغاز شد او در مقام
دلجويى از محرومان و ستمديدگان ، به استانداران و نمايندگان حكومت
مركزى در مناطق مختلف بخشنامه اى نوشت و پس از استقرار حكومت خود
مبارزه با فساد و بى عدالتى را در پيش گرفت ، هر چند وى نيز از جرگه
طاغوتيان شمرده مى شود اما به هر حال با بسيارى از ستم هاى پيشينيان
خويش در افتاد و بدعت ننگين و ريشه دار 69 ساله دشنام به اميرالمؤ منين
على عليه السلام را كه ميراث شوم معاويه ملعون پليد بود از ميان برداشت
و فدك را به فرزندان حضرت فاطمه عليهاالسلام بازگرداند. و ممنوعيت
نوشتن احاديث پيامبر را، كه از زمان ابوبكر و عمر آغاز شده بود، برداشت
و مردم را به نقل و تدوين حديث تشويق كرد؛ اما اين برنامه پيشرفت نكرد،
زيرا پس از مرگ عمر بن عبدالعزيز، يزيد بن عبدالملك و هشام بن عبدالملك
زمام امور را در دست گرفتند و چيزى كه در حكومت آنها مطرح نبود، دلسوزى
به حال اسلام و مسلمانان بود.
اگر جامعه اهل تسنن بر اثر بدعت شوم نهى از نوشتن حديث ، بيش از صد سال
احاديث اسلامى را ضبط نكردند، خوشبختانه جامعه شيعه در اين راه پيشقدم
شدند. زيرا در زمان خود پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلم غير از
اميرالمؤ منين على بن ابى طالب عليهماالسلام ، ابورافع يكى از ياران آن
حضرت ، كه از دوستداران اميرالمؤ منين على عليه السلام نيز بود، كتابى
به نام ((السنن والاحكام و القضايا))
نوشت .(815)
پس از ابورافع ، نويسندگان شيعه در همان دوران فترت به ضبط و نوشتن
احاديث پرداختند و اين برنامه تا زمان امام محمّد باقر عليه السلام
ادامه داشت و در زمان آن حضرت پيشرفت درخشانى يافت به طورى كه هنگام
صدور دستور عمر بن عبدالعزيز بر جمع آورى و تدوين حديث ، هر كدام از
ياران و شاگردان آن حضرت ، هزاران حديث را حفظ داشتند.
پس از مرگ عمر بن عبدالعزيز، يزيد بن عبدالملك به خلافت رسيد. او مردى
خوشگذران و بى بند و بار بود و به هيچ وجه به اصول اخلاقى و دينى
پايبند نبود، از اين رو دوران خلافت چهارساله او يكى از سياه ترين و
تاريك ترين دوره هاى حكومت بنى اميه به شمار مى رود. در زمان حكومت وى
هيچ فتح و پيروزى و هيچ حادثه درخشانى در جامعه اسلامى اتفاق نيفتاد و
تنها ساز و آواز در بزم هاى شبانه دربار خلافت رايج گرديد!
و سرانجام دوران بيست ساله خلافت غاصبانه هشام بن عبدالملك ملعون
فرارسيد، هشام مردى بخيل ، خشن ، گستاخ ، ستمگر، بى رحم و سخنور بود.(816)
او در ثروت اندوزى و عمران و آبادى مى كوشيد و در زمان خلافتش بعضى از
صنايع دستى رونق يافت ، اما از آنجا كه وى شخصى بى عاطفه و سختگير بود،
در دوران حكومت او، زندگى بر مردم سخت شد و احساسات و عواطف انسانى در
جامعه رو به نابودى نهاد و رسم نيكوكارى و تعاون برچيده شد، به طورى كه
هيچ كس نسبت به ديگرى احساس دلسوزى نداشت و كمك نمى كرد.(817)
سفر اجبارى
در يكى از سالها كه حضرت امام محمّد باقر عليه السلام همراه
فرزند گرامى خود جعفر بن محمّد عليهماالسلام به زيارت خانه خدا رفته
بودند، هشام نيز عازم حج شد. در ايام حج ، حضرت امام صادق عليه السلام
در ميان گروهى از مسلمانان سخنانى در فضيلت و امامت اهل بيت عليهم
السلام بيان فرمود كه بلافاصه توسط ماءموران به گوش هشام رسيد. هشام ،
كه پيوسته وجود امام باقر عليه السلام را خطرى براى حكومت خود مى
پنداشت ، از اين سخنان به شدت تكان خورد، ولى در هنگام مراسم حج مزاحم
امام عليه السلام و فرزند آن حضرت نشد، اما به محض آنكه به پايتخت خود
بازگشت به حاكم مدينه دستور داد امام باقر عليه السلام و فرزندش جعفر
بن محمّد عليهماالسلام را به شام بفرستد.
امام عليه السلام ناگزير همراه فرزند خود مدينه را ترك كرد و وارد دمشق
شد. هشام ملعون براى اين كه قدرت خود را به رخ امام عليه السلام بكشد و
به خيال خود از مقام آن حضرت بكاهد، سه روز اجازه ملاقات نداد و
سرانجام در روز چهارم آن دو گرامى درگاه رب العالمين را خواست . او
تصميم گرفته بود يك مسابقه تيراندازى ترتيب داده ، امام عليه السلام را
در آن مسابقه شركت بدهد تا با شكست امام عليه السلام در مسابقه ، آن
حضرت در نظر مردم كوچك جلوه كند.
به همين جهت پيش از ورود امام عليه السلام به قصر خلافت ، عده اى از
درباريان را واداشت نشانه اى نصب كرده و مشغول تيراندازى گردند. حضرت
امام محمّدباقر عليه السلام وارد مجلس شد و اندكى نشست . ناگهان هشام
رو به امام كرد و گفت : آيا مايل به شركت در مسابقه تيراندازى هستيد؟
حضرت فرمود: من ديگر پير شده ام و وقت تيراندازيم گذشته است ، مرا
معذور بدار!
هشام كه خيال مى كرد فرصت خوبى به دست آورده و امام باقر عليه السلام
را در يك قدمى شكست قرار داده است ، اصرار و پافشارى كرد و وى را سوگند
داد و همزمان به يكى از بزرگان بنى اميه اشاره كرد كه تير و كمان خود
را به آن حضرت بدهد.
امام عليه السلام دست برد و كمان را گرفت و تيرى در چله كمان نهاد و
نشانه گيرى كرد و تير را درست به قلب هدف زد، آنگاه تير دوم را به كمان
گذاشت و رها كرد و اين بار تير را در چوبه تير قبلى نشست و آن را شكافت
، تير سوم نيز به تير دوم اصابت كرد و به همين ترتيب نه تير پرتاب نمود
كه هر كدام به چوبه تير قبلى خورد. شگفتى و تحسين حاضران برانگيخته شد.
هشام كه محاسباتش غلط از آب درآمده و نقشه اش نقش بر آب شده بود، سخت
تحت تاءثير قرار گرفت و بى اختيار گفت :
((آفرين بر تو اى اءباجعفر! تو سرآمد تيراندازان
عرب و عجم هستى ! چگونه مى گفتى پير شده ام ؟!))
آنگاه سر به زير افكند و لحظه اى به فكر فرو رفت ، سپس امام باقر عليه
السلام و فرزند عالى قدرش را در جايگاه مخصوص كنار خود جاى داد و بسيار
تجليل و احترام كرد و رو به امام كرده گفت : قريش از پرتو وجود تو،
شايسته سرورى بر عرب و عجم است ، اين تيراندازى را چه كسى به تو ياد
داده است و در چه مدتى آن را فراگرفته اى ؟
حضرت امام باقر عليه السلام فرمود: مى دانى كه اهل مدينه به اين كار
عادت دارند، من نيز در ايام جوانى مدتى به اين كار مى پرداختم ، ولى
بعد آن را رها كردم ، امروز چون اصرار كردى ناگزير پذيرفتم .
هشام گفت : آيا جعفر نيز مانند تو در تيراندازى مهارت دارد؟
امام فرمود: ما خاندان ، اكمال دين و اتمام نعمت را كه در آيه
اءليوم اكملت لكم دينكم آمده از يكديگر
به ارث مى بريم و هرگز زمين از چنين افرادى خالى نمى ماند.(818)
چشم هشام با شنيدن اين جملات از حدقه درآمد و چهره اش از خشم سرخ شد،
لحظه اى سر به زير افكند و دوباره سربرداشت و گفت : مگر ما و شما از
دودمان عبدمناف نيستيم كه در نسبت برابريم ؟
امام عليه السلام فرمود: آرى ، اما خدا به ما ويژگى هايى داده كه به
ديگران نداده است .
پرسيد: مگر خدا پيامبر را از خاندان عبدمناف به سوى همه مردم و براى
همه مردم از سفيد و سياه و سرخ نفرستاده است ؟ شما از كجا اين دانش را
به ارث برده ايد، در حالى كه پس از پيامبر اسلام صلّى الله عليه و آله
و سلم پيامبرى نخواهد بود و شما پيامبر نيستيد؟
امام بى درنگ فرمود: خداوند در قرآن به پيامبر مى فرمايد:
((زبانت را پيش از آنكه به تو وحى شود براى
خواندن قرآن حركت مده ))(819
) پيامبرى كه به تصريح اين آيه زبانش تابع وحى است به ما
ويژگى هايى داده كه به ديگران نداده است و به همين جهت به برادرش
اميرالمؤ منين على عليه السلام اسرارى را گفت كه به ديگران هرگز نگفت و
خداوند در اين باره مى فرمايد:
و تعيها اُذن واعية ؛
آنچه به تو وحى مى شود تو را گوشى فراگيرنده فرا مى گيرد.
و پيامبر خدا به اميرالمؤ منين على عليه السلام فرمود:
((از خدا خواستم كه آن را گوش تو قرار دهد))
و نيز على بن ابى طالب عليهماالسلام در كوفه فرمود:
((پيامبر خدا هزار در از دانش به روى من گشود كه
از هر در هزار در ديگر گشوده شد...))
همان طور كه خداوند به پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلم كمالاتى ويژه
داد، پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلم نيز على عليه السلام را برگزيد
و چيزهايى به او آموخت كه به ديگران نياموخت و دانش ما از آن منبع
جوشان است و تنها ما آن را به ارث برده ايم نه ديگران .
هشام گفت : على مدعى علم غيب بود، حال آنكه خدا كسى را بر غيب دانا
نساخت .
امام محمّد باقر عليه السلام فرمود: خدا بر پيامبر خويش كتابى فرود
آورد كه در آن همه چيز از گذشته و آينده تا روز قيامت بيان شده است .
زيرا در همان كتاب مبارك مى فرمايد:
و نزَّلنا عليك الكتاب تبيانا لكلِّ شى ء؛
بر تو كتابى فروفرستاديم كه بيان كننده همه چيز است .(820)
و در جاى ديگر فرمود: همه چيز را در كتاب روشن به حساب آورده ايم . و
نيز فرمود: هيچ چيز را در اين كتاب فروگذار نكرديم .(821)
و خداوند به پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلم فرمان داد همه اسرار
قرآن را به اميرالمؤ منين على عليه السلام بياموزد و پيامبر به امت
فرمود: على از همه شما در قضاوت داناتر است .
هشام ، كه از پاسخ بازمانده بود، ساكت ماند! و امام عليه السلام از
بارگاه او خارج شد.
مناظره هاى امام باقر
عليه السلام
فعاليت فرقه ها و گروه هاى سياسى و مذهبى متعدد مانند معتزله ،
خوارج و مرجعئه ، حضرت امام محمّد باقر عليه السلام را بر آن داشت تا
در برابر نفوذ عقايد باطل آنان ايستادگى نمايد و با مناظره با سران اين
گروه ها، پايگاه هاى فكرى و عقيدتى آنان را در هم كوبد و بى پايگى
عقايدشان را با دلايل روشن ثابت كند. مناظره آن حضرت با
((نافع بن ازرق )) يكى از سران خوارج
نمونه از مناظرات آن حضرت است :
روزى نافع به حضور امام عليه السلام رسيد و مسائلى از حلال و حرام
پرسيد. امام به پرسش هاى وى پاسخ داد و ضمن گفتگو فرمود: به اين مارقين
بگو: چرا جدايى از اميرالمؤ منين على عليه السلام را حلال شمرديد، در
صورتى كه قبلا خون خويش را در كنار او و در راه اطاعت او نثار مى كرديد
و يارى او را موجب نزديكى به خدا مى دانستيد.
امام عليه السلام افزود: آنان خواهند گفت كه او در دين خدا حكم قرار
داد. به آنان بگو خداوند در شريعت پيامبر خود در دو مورد دو نفر را حكم
قرار داده است ؛ يكى در مورد اختلاف ميان زن و شوهر است
(822) و ديگرى داورى سعد بن معاذ است كه پيامبر اسلام
او را ميان خود و قبيله يهودى بنى قريظه حكم قرار داد و او هم طبق حكم
خدا نظر داد. آنگاه امام افزود: آيا نمى دانيد كه اميرالمؤ منين على
عليه السلام حكميت را به اين شرط پذيرفت كه دو داور بر اساس حكم قرآن
داورى كنند و از حدود قرآن تجاوز نكنند و شرط كرد كه اگر برخلاف قرآن
راءى بدهند، مردود خواهد بود؟ وقتى كه به اميرالمؤ منين گفتند: داورى
كه خود تعيين كردى بر ضرر تو نظر داد، فرمود: من او را داور قرار ندادم
بلكه كتاب خدا را داور قرار دادم . پس چگونه مارقين حكميت قرآن و
مردود بودن خلاف قرآن را گمراهى مى شمارند، اما بدعت و بهتان خود را
گمراهى به حساب نمى آورند؟!
نافع بن ازرق با شنيدن اين سخنان گفت : به خدا سوگند اين سخنان را نه
شنيده بودم و نه به ذهنم خطور كرده بود، حق همين است ان شاء الله .(823)
و نمونه ديگر از مناظره هاى آن حضرت مناظره اى است كه در سفر اجبارى به
شام در شهر دمشق با اسقف بزرگ و سالخورده نصارى داشتند.
اين اسقف سالخورده هر سؤ ال مشكلى كه به نظرش مى رسيد پرسيد و جواب
قانع كننده شنيد و چون خود را ناتوان يافت به شدت ناراحت و عصبانى شد.
غلبه امام محمّد باقر بر آن اسقف مسيحى به سرعت در شهر دمشق پيچيد و
موجى از هيجان به وجود آورد هشام بر اثر خشمى كه به علت پيروزى علمى
امام محمّد باقر عليه السلام به وى دست داده بود، كوشش كرد درخشش علمى
و اجتماعى حضرت را به حربه كهنه تهمت از بين ببرد و رهبر عالى قدر
اسلام را متهم به گرايش به مسيحيت نمايد.(824)
شاگردان ممتاز
1 - جابر بن عبدالله انصارى ، از اولين پيروان ولايت اميرالمؤ
منين على عليه السلام و راوى صحيفه فاطمه زهرا عليهاالسلام است كه در
آن امامت امامان دوازده گانه عليهم السلام آورده شده است و نخستين كسى
است كه در اربعين شهادت امام حسين عليه السلام به زيارت قبر مطهر آن
حضرت مشرف شد. او در هيجده جنگ همراه با پيامبر صلّى الله عليه و آله و
سلم شركت كرد و در جنگ صفين در كنار على بن ابى طالب عليهماالسلام با
دشمنان جنگيد.
2 - ابان بن تغلب ، مردى ثقه و بزرگوار و گرانقدر است و محضر سه امام
يعنى امام زين العابدين ، امام محمّد باقر و امام جعفر صادق عليهم
السلام را درك كرده است .
3 - جابر بن يزيد جعفى ، حامل اسرار آل محمّد و حافظ گنج هاى دانش
اهل بيت عليهم السلام است .
جابر خود مى گويد: حضرت امام محمّد باقر عليه السلام نود هزار حديث
برايم بيان فرمود كه بدون شك براى هيچ كس نقل نكرد و من نيز براى كسى
نقل نكردم .
4 - محمّد بن مسلم ، اهل كوفه بود و براى بهره گرفتن از علوم امام باقر
عليه السلام به مدينه آمد و چهار سال در مدينه ماند. در روايات آمده
است كه محمّد بن مسلم سى هزار حديث از امام باقر عليه السلام و شانزده
هزار حديث از امام صادق عليه السلام شنيد.
5 - زرارة بن اءعين ، فقيه ، قارى ، متكلم ، شاعر و اديب فرزانه بود و
همه فضيلت ها و خوبى ها را در خود جمع كرد. هرچه روايت از او نقل شده
مورد وثوق و صحيح است .(825)
6 - كميت اسدى ، اشعرى بزرگوار بود كه با اشعارش خلفاى اموى را رسوا مى
كرد و به همين دليل از طرف آنها محكوم به مرگ شد. او شيفته امام محمّد
باقر عليه السلام بود و در راه اين عشق ، خود را فراموش مى كرد روزى در
برابر امام و در مدح آن حضرت اشعارى را سرود كه امام عليه السلام رو به
كعبه كرد و سه بار فرمود: ((خدايا كميت را رحمت
كن !)) آنگاه به كميت فرمود: صدهزار درهم از
خاندانم براى تو جمع آورى كرده ام .
كميت گفت : به خدا سوگند هرگز سيم و زر نمى خواهم ، فقط يكى از پيراهن
هاى خود را به من عطا فرماييد. امام پيراهن خود را به او داد.(826)
شهادت امام باقر عليه
السلام
امام باقر عليه السلام پس از پدر بزرگوارش 19 سال زندگى كرد و
شيعه را رهبرى نمود و سرانجام در روز دوشنبه هفتم ذى الحجه سال 114
هجرى در 57 سالگى در مدينه چشم از دنيا فروبست . حضرت به وسيله ابراهيم
بن وليد بن عبدالملك مسموم شد و به شهادت رسيد.(827)
برخى قاتل امام را هشام بن عبدالملك معرفى كرده اند. بدون ترديد شهادت
امام باقر عليه السلام در دوران خلافت هشام رخ داده است ؛ زيرا هشام از
سال 105 تا 125 خلافت كرد. شايد ابراهيم بن وليد به دستور هشام بن
عبدالملك اين كار را انجام داده باشد، در اين صورت هر دو در شهادت آن
حضرت دخالت داشته اند.
قبر مقدس آن حضرت در بقيع واقع شده است .
كلينى روايت كرده است : چون حضرت امام محمّد باقر عليه السلام رحلت
نمود، حضرت امام جعفر صادق عليه السلام مى فرمود كه در آن حجره اى كه
حضرت در آن شهيد شده بود چراغ روشن كنند.(828)
هفتمين معصوم
اى فروزان گهر پاك بقيع |
|
گل پرپر شده در خاك بقيع |
با سلامت كنم آغاز كلام |
|
اى تو را ختم رسل گفته سلام |
پنجمين حجت و هفتم معصوم |
|
به اءبى اءنت كه گشتى معصوم |
اى فداى حق و قربانى دين |
|
كرده يك عمر نگهبانى دين |
تنت از درد و الم كاسته شد |
|
تا كه دين قامتش آراسته شد |
از عدو ظلم شرارت ديده |
|
چون پدر رنج اسارت ديده |
خار در پاى و رسن در بازو |
|
رفته اى با اسرا در هر سو |
كرده خون خاطرت اى شمع ولا |
|
محنت واقعه كرب و بلا |
كربلا ديده اى و كوفه و شام |
|
اى شهيد از اثر ظلم هشام |
آتش غم پر و بالت را سوخت |
|
زهر كين شعله به جانت افروخت |
خود تو مظلومى و قبر تو خراب |
|
ديده دهر از اين غصه پر آب |
شيعه را دل ز عزايت شده داغ |
|
كه بود قبر تو بى شمع و چراغ |
ظلم اين است كه دور از ادراك |
|
كرده يكسان حرمت را با خاك |
نزد آن طايفه زشت مرام |
|
بوسه بر قبر شما هست حرام |
با چنين ظلم و ستم از اعدا |
|
بهتر اين است كه قبر زهرا |
مخفى از ديده دشمن گرديد |
|
تا ز هر حادثه ايمن گرديد |
(829)
امام باقر عليه السلام
اى نور خدايى ز جبينت ظاهر |
|
وى ياد تو پيوسته مرا در خاطر |
از آتش زهر آب شد پيكر تو |
|
جانها به فدايت اى امام باقر |
(830)
مسموم زهر جفا
دل پاكش ز جور خصم دون خست |
|
چه گويم كار گردون اين چنين هست |
بلى تا بود كار چرخ اين بود |
|
هميشه با خداخواهان به كين بود |
به دوران هشام كفرآئين |
|
بسى محنت بديد آن خسرو دين |
هشام از شام از عدوان و بيداد |
|
براى زين دين زينى فرستاد |
به سوى يثرب آن زين چون روان شد |
|
ز دشت شهسوار دين عنان شد |
چو جا بگرفت بر زين قطب پنجم |
|
ز زخم هم چرخ لرزان شد هم انجم |
چو از جور هشام آن شاه مظلوم |
|
بشد از زين زهرآلود مسموم |
پياده شد ز اسب آن زيب افلاك |
|
تو گفتى آفتاب افتاد بر خاك |
به روز هفتم ذى الحجه آن شاه |
|
نهان شد از نظر در ابر چون ماه |
در اين ماتم هر آن كس در فغان است |
|
ز اهوال قيامت در امان است |
دل عارفچه زين غم پر الم گشت |
|
سرشك جام او جارى چو يم گشت |
(831)
درياى نور باقرى
1 -
ثلاثة قاصمات الظَّهر: رجل استكثر
عمله و نسى ذنوبه و اُعجب براءيه ؛
سه چيز كمر انسان را مى شكند: زياد پنداشتن عمل خويش ، فراموش كردن
گناه خود و تكبر و خودراءيى .
(832)
2 -
ثلاثة من مكارم الدُّنيا و الآخرة : اءن
تعفو عمَّن ظلمك و تصل من قطعك و تحلُم اذا جُهل عليك ؛
سه چيز از مكارم اخلاق در دنيا و آخرت است :
الف ) گذشت از كسى كه به تو ستم كرده ؛
ب ) پيوند با كسى كه از تو بريده ؛
ج ) بردبارى با كسى كه در آن هنگام كه از روى نادانى با تو برخورد شود.
(833)
3 -
لكل شى ء ربيع و ربيعُ القرآن شهر رمضان ؛
هر چيزى را بهارى است و بهار قرآن ، ماه رمضان است .
(834)
4 -
ما شيب شى ء بشى ء اءحسن من حلم بعلم ؛
آميخته نشده چيزى به چيزى كه از آميخته شدن بردبارى به دانش بهتر باشد.
(835)
5 -
عالم يُنتفع بعلمه اءفضل من سبعين اءلف
عابد؛
عالمى كه مردم از علم او بهره مند شوند از هفتادهزار عابد برتر است .
(836)
چهره درخشان حضرت امام جعفرصادق عليه السلام
خلاصه اى از زندگانى حضرت امام جعفر صادق عليه
السلام
ششمين امام شيعه ، جعفر بن محمّد الصادق عليهماالسلام ، در
هفدهم ربيع الاول سال 85 (يا 83) هجرى در مدينه متولد شد. دوازده (يا
پانزده ) سال همراه جد بزرگوارش حضرت امام على بن الحسين عليهماالسلام
زندگى مى كرد.
پس از جدش مدت نوزده سال از محضر پدر ارجمندش امام باقر عليه السلام
بهره برد. آن حضرت در تاءسيس دانشگاه اهل بيت عليهم السلام كه آثار آن
همه عالم را فراگرفته بود، شركت داشت و پس از پدر نيز در مدت 34 سال
زندگى اش آن را گسترش داد.
امام صادق عليه السلام در طول عمر شريفش با هشام بن عبدالملك ، وليد بن
يزيد بن عبدالملك ، يزيد بن وليد، ابراهيم بن وليد، مروان بن محمّد،
عبدالله بن محمّد معروف به سفاح (خونريز) و منصور عباسى معاصر بودند.
امام صادق عليه السلام حدود 48 سال از دوره اموى ها را كه سرشار از
حوادث دردناك و ناخوشايند از جمله شهادت عمويش زيد بن على بن الحسين
بود، درك كرد. در دوران حيات آن حضرت امويان سقوط كردند و حكومت به دست
بنى عباس افتاد (سال 133 ه .ق ).
(837)
مادر آن حضرت ، امّفروه دختر قاسم بن محمّد بن ابى بكر بود كه از زنان
پرهيزگار روزگارش بود.
(838)
آن حضرت درباره مادر گرامى خود فرموده اند:
كانت امّى آمنت واتَّقت و احسنت و الله يحبّ
المحسنين ؛
مادرم از جمله كسانى بود كه ايمان آورد و تقوى و پرهيزگارى را اختيار
كرد و اسلام و نيكوكارى نمود و خدا نيكوكاران را دوست دارد.
(839)
محدث قمى در منتهى الآمال مى فرمايند:
((امّفروه
)) چندان گرانقدر و
((مكرمه
)) بود كه گاهى آن حضرت را ابن المكرمه مى
گفتند.
آن حضرت در سن 65 سالگى در سال 148 هجرى قمرى ديده از جهان فروبست و در
قبرستان معروف بقيع در كنار مرقد پدر بزرگوارش به خاك سپرده شد.
(840)
اوضاع در عصر امام عليه
السلام
دوره و عصر امام جعفرصادق عليه السلام دوره ضعف و تزلزل حكومت
بنى اميه و فزونى قدرت بنى عباس بود و اين دو گروه از زمان هشام بن
عبدالملك در حال كشمكش و مبارزه با يكديگر بودند و در سال 129 وارد
مرحله مبارزه مسلحانه گرديدند و سرانجام در سال 132 منجر به پيروزى بنى
عباس شد.
مشكلات سياسى فراوان بنى اميه فرصت ايجاد فشار و اختناق نسبت به امام
عليه السلام و شيعيان را نمى داد. عباسيان نيز در پوشش شعار طرفدارى از
خاندان پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلم و گرفتن انتقام خون آنان عمل
مى كردند و فشارى از سوى آنان مطرح نبود. از اين رو اين دوران فرصت
بسيار خوبى براى فعاليت علمى و فرهنگى به شمار مى رفت .
عصر جنبش فرهنگى
در زمان حضرت امام جعفرصادق عليه السلام شور و شوق علمى بى
سابقه اى در جامعه اسلامى به وجود آمده بود.
عواملى را كه موجب پيدايش اين نهضت علمى شده بود مى توان بدين گونه
برشمرد:
1 - آزادى فكر و عقيده در اسلام .
2 - انگيزه هاى مذهبى به خصوص تشويق هاى پيامبر اسلام صلّى الله عليه و
آله و سلم به كسب علم و دعوت هاى قرآن به علم و تعلم و تفكر و تعقل .
3 - اقوام و مللى كه اسلام را پذيرفته بودند نوعا داراى سابقه فكرى و
علمى بودند و به منظور درك عميق تعليمات اسلام ، به تحقيق و جستجو
تبادل نظر مى پرداختند.
4 - برخوردهاى علمى بين مسلمانان و غيرمسلمانان ، مخصوصا اهل كتاب ،
بحث و بررسى و مناظره ها را به دنبال داشت .
(841)
دانشگاه جعفرى
حضرت امام جعفرصادق عليه السلام نهضت علمى و فرهنگى پدرش امام
محمّد باقر عليه السلام را ادامه داد و حوزه وسيع علمى و دانشگاه بزرگى
به وجود آورد و در رشته هاى مختلف علوم عقلى و نقلى آن روز شاگردان
بزرگ و برجسته اى تربيت كرد كه تعداد آنها را بيش از چهار هزار نفر
نوشته اند
(842)
كه گروهى از آنان داراى آثار علمى و شاگردان متعددى بودند، به عنوان
نمونه هشام بن حكم 31 جلد كتاب نوشته بود.
رساله توحيد مفضل
بحث هاى حضرت امام جعفرصادق عليه السلام در علوم طبيعى و گشودن
رازهاى نهفته آن ، حتى براى دانشمندان امروز نيز مايه شگفتى است ،
نمونه آن توحيد مفضل است كه امام آن را طى چهار روز املاء فرمودند و
مفضل بن عمر كوفى نوشت .
در اين مدت امام جعفر صادق عليه السلام سخنانى پيرامون آفرينش انسان از
آغاز خلقت و نيروهاى ظاهرى و باطنى و صفات فطرى وى و آفرينش اعضا و
جوارح انسان و آفرينش انواع حيوانات و نيز آفرينش آسمان و زمين و غيره
و فلسفه آفات و مباحث ديگر ايراد فرمودند و مفضل نوشت .
گستره حوزه علميه جعفرى
حضرت امام جعفرصادق عليه السلام با تمام جريان هاى فكرى و
عقيدتى آن روز مقابله فرمود و با برترى كامل حقانيت بينش اسلام را ثابت
نمود.
شاگردان حوزه علميه جعفريه منحصر به شيعيان نبودند، بلكه پيروان سنت و
جماعت نيز از حوزه آن حضرت بهره مى بردند، پيشوايان مشهور اهل سنت ، بى
واسطه يا باواسطه شاگرد امام عليه السلام بودند. شاگردان امام از نقاط
مختلف و از قبايل گوناگون به حوزه آن حضرت مى پيوستند.
(843)
در وسعت اين حوزه همين قدر بس كه حسين بن على بن زياد وشاء كه از
شاگردان حضرت على بن موسى الرضا عليهماالسلام و از محدثان بزرگ بوده و
طبعا سال ها پس از امام جعفرصادق عليه السلام زندگى مى كرده مى گويد:
در مسجد كوفه نهصد استاد حديث مشاهده كردم كه همگى از جعفر بن محمّد
حديث نقل مى كردند.
(844)
نكته قابل تامل اين است كه حضرت امام جعفرصادق عليه السلام هر يك از
شاگردان خود را در رشته اى كه با ذوق و قريحه او سازگار بود، تشويق و
تعليم مى نمود و در نتيجه هر كدام از آنها در يك يا دو رشته از علوم
مانند: حديث ، تفسير، كلام و مانند اينها تخصص پيدا مى كردند.
گاهى امام عليه السلام دانشمندانى را كه براى بحث و مناظره مراجعه مى
كردند راهنمايى مى كرد تا با يكى از شاگردان كه در آن رشته تخصص داشت
مناظره كند. به طور مثال درباره كيفيت قرائت قرآن
((حمران
)) و درباره لغت و ادبيات عرب
((ابان
بن تغلب
)) و درباره فقه
((زراره
)) و درباره كلام
((مومن
طاق
)) قدرت و تخصص داشتند و حضرت نيز سوال
كنندگان را به آنان ارجاع مى دادند. و گاهى خود حضرت به طور مستقيم با
آنان به مناظره مى پرداختند.
مناظره هاى امام صادق
عليه السلام
در زمان حضرت امام جعفرصادق عليه السلام افكار انحرافى فراوانى
وارد جامعه مسلمين شده بود. بحث و جدل هاى كلامى ، فقهى و فلسفى شديدا
رواج داشت و صنعت جدل به خوبى رشد يافته بود. يكى از كارهاى ارزشمند آن
حضرت تربيت شاگردان زبردستى بود كه براى دفاع از اسلام در بحث هاى
كلامى و غيره از هيچ كوششى كوتاهى نمى كردند. هشام بن حكم يكى از اين
افراد بود. خود امام عليه السلام نيز در موارد مختلف با بعضى از كسانى
كه به ايراد شبهه ها و ايجاد شك و ترديد در ذهن مردم مى پرداختند
مناظره مى كرد و آنها را محكوم مى كرد و بدين طريق از كيان اسلام دفاع
مى نمود.
امام با دقت به تمام حرف هاى آنها گوش مى كرد و آنگاه عموما با شيوه
خود آنها با بيانى محكم و عميق پاسخ مى فرمود. هر يك از دهريون و
ماديون كه با امام مناظره مى كرد نتيجه اى جز شكست براى او نداشت . در
برخى موارد افراد اسلام مى آوردند و بعضى با اين كه در مقابل حضرت
ناتوان مى شدند ولى خيره سرى آنان نمى گذاشت حق را بپذيرند.
هاشم معروف الحسينى ، در اين باره مى نويسد:
حضرت امام جعفرصادق عليه السلام با گروهى از علما و متكلمان و نيز با
زنادقه ، ملحدان ، معتزله ، مجسمه ، قدريه و خوارج و ديگر فرقه ها با
شيوه اى بسيار آرام و دلايلى محكم و استوار كه راه گريزى جز پذيرش براى
آنان باقى نمى گذاشت ، مناظره مى فرمود.
از جمله مناظره هاى معروف حضرت مناظره با افرادى مانند ابن ابى
العوجاء، ابوشاكر ديصانى ، جعد بن درهم ، ابن طالوت ، ابن مقفع ، ابن
اعمى و... است كه در كتاب هاى روايى آمده است .
(845)
عبدالحليم جندى در اين باره مى نويسد:
ابوشاكر ديصانى پزشك هندى و عبدالكريم بن ابى العوجاء و عبدالملك مصرى
از زنادقه و عمرو بن عبيد، رهبر معتزله و ابوحنيفه پيشواى كوفه و مالك
، پيشواى مدينه و سفيان ثورى و... از جمله كسانى بودند كه حضرت با آنها
بحث و مجادله داشته اند. كتاب هاى مختلف ، آكنده از بحث و مجادله حضرت
با آنان است . آن حضرت نه تنها از بحث با آنها در زمينه آزادى انديشه
نگران نمى شد، بلكه رفتار و شرح صدرش با آنان ضرب المثل گشته و همه
اينها وسيله هايى براى نشر اسلام و جاودانگى فقه او بود.
(846)
آموزه هاى او حضرت به مفضل بن عمر جعفى خود دنيايى از حقايق و معارف
بلند شيعى در زمينه هاى خداشناسى است . حضرت در اين درس طولانى كه به
مفضل تعليم فرمود، با تشريح حقايق اشياء و ظرافت هايى كه در گوشه گوشه
عالم اكبر و اصغر نهفته است همگان را به وجود و قدرت خالق يكتا رهنمون
فرمود.
در كتاب اهليجه كه به وسيله مفضل از حضرت روايت شده است ، امام شيوه
مجادله علمى را به كار مى برد و به كسى كه منكر هر نوع شناختى است كه
از غير حس به دست آيد، چنين مى فرمايد: به من بگو آيا به همه سوى جهان
رفته اى و به پايان آن رسيده اى ؟
آيا به پايان همين آسمانى كه ديده مى شود پا نهاده اى ؟ يا به عمق زمين
فرورفته اى و در سرزمين هاى گوناگون گردش كرده اى ؟ چه مى دانى شايد
آنچه را تو انكار و رد مى كنى ، در جايى باشد كه حواس تو به آنها دست
نيافته است و دانش تو به آنها نرسيده است .
(847)
روشن است كه امام عليه السلام نمى خواهد بگويد خداوند جسم است و شايد
در جايى باشد كه دست صليب هندى به آنجا نرسيده ، بلكه هدف امام عليه
السلام اين است كه چون آن فرد مادى فقط آنچه را از طريق حس مى يافت
قبول داشت ، مى خواهد به او اين نكته را گوشزد كند كه اگر مبناى تو اين
باشد، پس نمى توانى آنچه را نيافته اى انكار كنى . حداكثر مى توانى
بگويى من نيافته ام و نيافتن دليل بر نبودن نيست .
امام صادق عليه السلام در مناظره اى كه با ابوحنيفه داشت او را از قياس
در دين بازداشت و چند مورد را كه قياس در آنها نمى تواند جوابگو باشد
به او يادآور شد.
در اين باره آورده اند كه :
روزى ابوحنيفه براى ملاقات با حضرت امام جعفرصادق عليه السلام به خانه
امام عليه السلام رفت و اجازه ملاقات خواست . امام عليه السلام اجازه
نفرمود.
ابوحنيفه مقدارى پشت در ايستاد تا اين كه عده اى از كوفيان آمدند و
اجازه ملاقات خواستند. امام عليه السلام به آنها اجازه داد. ابوحنيفه
نيز با آنها داخل شد و وقتى به حضورش رسيد، گفت : شايسته است كه شما
نماينده اى به كوفه بفرستيد و مردم آن سامان را از ناسزا گفتن به اصحاب
حضرت محمّد صلّى الله عليه و آله و سلم نهى كنيد، بيش از ده هزار نفر
در آن شهر به ياران پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلم ناسزا مى گويند.
امام عليه السلام فرمود: مردم از من نمى پذيرند.
ابوحنيفه گفت : چگونه ممكن است سخن شما را نپذيرند در صورتى كه شما
فرزند پيامبر خدا هستيد؟
حضرت امام جعفرصادق عليه السلام فرمود: تو خود يكى از همان هايى هستى
كه گوش به حرف من نمى دهى . مگر بدون اجازه من داخل خانه نشدى ، و بدون
اين كه بگويم ننشستى و بى اجازه شروع به سخن گفتن ننمودى ؟
آنگاه فرمود: شنيده ام كه تو بر اساس قياس فتوا مى دهى ؟
ابوحنيفه گفت : آرى .
حضرت امام جعفرصادق عليه السلام فرمود: واى بر تو! اولين كسى كه بر اين
اساس نظر داد شيطان بود؛ وقتى كه خداوند به او دستور داد به آدم سجده
كند گفت : من سجده نمى كنم ، زيرا كه مرا از آتش آفريدى و او را از خاك
و آتش از خاك گرامى تر است .
سپس امام براى اثبات بطلان قياس مواردى از قوانين اسلام را كه برخلاف
اين اصل است ، ذكر نمود و فرمود: به نظر تو كشتن كسى به ناحق مهمتر است
يا زنا؟
گفت : كشتن كسى به ناحق .
حضرت امام جعفرصادق عليه السلام فرمود: پس چرا براى اثبات قتل دو شاهد
كافى است ولى براى اثبات زنا چهار گواه لازم است ؟ آيا اين قانون اسلام
با قياس توافق دارد؟
ابوحنيفه گفت : نه .
امام صادق عليه السلام فرمود: بول كثيف تر است يا منى ؟
گفت : بول .
حضرت امام جعفرصادق عليه السلام فرمودند: پس چرا خداوند در مورد اول
مردم را به وضو امر كرده ولى در مورد دوم دستور داده غسل كنند؟ آيا اين
حكم با قياس توافق دارد؟
ابوحنيفه گفت : نه .
امام صادق عليه السلام فرمود: نماز مهمتر است يا روزه ؟