چهره
درخشان حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام
خلاصه اى از زندگانى اميرالمؤ منين على عليه
السلام
بر اساس نوشته مورخان ، حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام در
روز جمعه ، سيزدهم رجب سال 24 قبل از هجرت و سى سال پس از واقعه عام
الفيل در درون كعبه معظمه تولد يافت .
پدر آن حضرت ، ابوطالب فرزند عبدالمطلب ، فرزند هاشم و مادرش فاطمه بنت
اسد فرزند هاشم بود. بر اين اساس آن حضرت از دو طرف هاشمى است . حضرت
ابوطالب دوازدهمين وصى حضرت عيسى عليه السلام ، از بخشش زياد به
((ابوطالب )) ملقب شده
بود و نام اصلى ايشان ((عمران ))
است . در بيست و يكم رمضان سال 40 هجرى در كوفه به دست خارجى ملعون
((ابن ملجم مرادى )) به
شهادت رسيد و بدن آسمانى اش در نجف اشرف به خاك سپرده شد.(263)
دوران هاى زندگى
مجموع عمر 63 ساله حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام را مى
توان به پنج بخش تقسيم نمود:
1 - از ولادت تا بعثت پيامبر.
2 - از بعثت تا هجرت پيامبر.
3 - از درگذشت پيامبر تا آغاز خلافت حضرت .
5 - دوران خلافت .
1. از ولادت تا بعثت
پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلم
اين دوره از زندگى حضرت اميرالمومنين على عليه السلام ده سال از
عمر مبارك آن حضرت را شامل مى شود زيرا زمانى كه حضرت ديده به جهان
گشود. سى سال از عمر پيامبر گذشته بود و پيامبر در چهل سالگى به رسالت
مبعوث گرديد.(264)
ولادت
جابر بن عبدالله انصارى از حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و
سلم روايت كرده است :
از حضرت رسول صلى الله عليه و اله درباره ولادت با سعادت حضرت
اميرالمومنين على عليه السلام پرسيدم : فرمود: آه ، آه ، از بهترين كسى
كه پس از من متولد شده است و سنت حضرت مسيح عليه السلام در او جارى
خواهد شد پرسيدى . همانا خداوند متعال من و على را پانصد هزار سال پيش
از آفرينش خلايق از يك نور آفريد و ما در عالم ملكوت حى لايموت را
تسبيح و تقديس مى كرديم هنگام آفرينش آدم ما را در صلب او قرار داد من
در سمت راست او و على در سمت چپ او آنگاه ما را از صلب آدم به اصلاب
پاك و ارحام پاكيزه نقل داد و مرا از صلب پاكى خارج ساخت كه عبدالله
بود و در بهترين رحم قرار داد كه رحم آمنه بود. و على را از صلب طاهرى
خارج ساخت كه ابوطالب بود و در بهترين رحم قرار داد كه رحم فاطمه بنت
اسد بود.
سپس فرمود: اى جابر! پيش از آنكه على در شكم مادرش قرار گيرد، در آن
زمان راهبى به نام ((مثرم بن رعيبا))
بود كه در عبارت و زهد شهره آفاق بود و صد و نود سال خدا را صادقانه و
خالصانه عبادت كرده بود، بدون اين كه براى خود حاجتى خواسته باشد.
روزى از پروردگار خود خواست كه دوستى از دوستان خود را به او نشان دهد.
خداى متعال نيز ابوطالب را نزد او فرستاد. هنگامى كه مثرم ابوطالب را
ديد و انوار بزرگى را در پيشانى او مشاهده نمود برخاست و سر او را
بوسيد و در جلوى خو نشانيد و گفت : تو كيستى خدا تو را رحمت كند!
ابوطالب فرمود: مردى از اهالى تهامه .
پرسيد: از كدام شهر تهامه ؟
ابوطالب فرمود: از مكه .
پرسيد: از كدام قبيله ؟
ابوطالب فرمود: از فرزندان عبدمناف .
پرسيد: از كدام تيره عبدمناف ؟
فرمود: از فرزندان هاشم .
همين كه راهب اين نسبت شريف را شنيد، برجست و بار ديگر سر آن سرور را
بوسيد و گفت : سپاس خدايى را كه خواسته مرا اجابت فرمود و مرا از دنيا
نبرد تا دوستى از دوستان خود را به من نشان داد، آنگاه گفت : بشارت باد
تو را كه خدا درباره تو به من بشارتى الهام كرده است .
ابوطالب فرمود: چه بشارتى ؟
مثرم گفت : فرزندى از صلب تو بيرون خواهد آمد كه ولى خدا و پيشواى
متقيان و وصى رسول پروردگار جهانيان خواهد بود. هنگامى كه آن فرزند را
دريابى سلام مرا به او برسان و بگو كه مثرم به تو سلام مى رساند و به
يگانگى خدا گواهى مى دهد و او شريكى ندارد و گواهى مى دهد كه محمّد
بنده و فرستاد اوست و تو وصى او هستى و نبوت با محمّد صلّى الله عليه و
آله و سلم پايان مى پذيرد و وصيت با تو!
با شنيدن اين بشارت ، قطرات اشك از چشمان ابوطالب جارى شد و فرمود: آن
فرزند نامش چيست ؟
گفت : على .
فرمود: درستى سخنانت را فقط با برهان و دليلى آشكار مى پذيرم .
مثرم گفت : چه مى خواهى تا اكنون از درگاه خداوند متعال بخواهم و تو را
به راستى و سخنان پى ببرى ؟
فرمود: اكنون غذايى بهشتى مى خواهم .
راهب به دعا مشغول شد هنوز دعاى او تمام نشده بود كه ظرفى از رطب و
انار و انگور بهشتى مهيا گرديد.
ابوطالب انارى برداشت و شاد و خندان برخاست و به منزل خود بازگشت .
انار را تناول نمود و خداى متعال از همان انار، آبى در صلب او آفريد و
در همان لحظه با فاطمه بنت اسد همبستر شد و فاطمه به على بن ابى طالب
عليه السلام حامله شد. هنگامى كه آن نطفه مبارك در رحم فاطمه جاى گرفت
از شكوه آن حضرت ، زمين به حركت آمد و چند روز مى لرزيد. از اين رو
قريش پريشان شدند و گفتند: برخيزيد تا بت ها را به بالاى كوه ابوقبيس
ببريم و از بت ها بخواهيم تا شايد اين زلزله برطرف گردد.
بت ها را به بالاى كوه بردند، اما زلزله شديدتر شد و سنگ هاى كوه از
جاى خود كنده شد و كوه از هم پاشيد و بت ها واژگون شدند. آنان از
مشاهده اين حالت حيران گشتند و گفتند: خلاصى از اين بلا ممكن نيست .
در همين حال ابوطالب به بالاى كوه رفت ، بدون اين كه از آن وضعيت هراسى
داشته باشد، سپس فرمود: اى مردم ! همانا خدا امشب موجود مباركى آفريده
است كه اگر از او اطاعت نكنيد و به ولايت او اقرار ننماييد و به امامت
او گواهى ندهيد هرگز اين زلزله آرام نخواهد گرفت و خانه اى هم باقى
نخواهد ماند.
قريش گفتند: اى ابوطالب ! گفته تو را اطاعت مى كنيم .
آنگاه ابوطالب به گريه افتاد و دست به سوى آسمان برد و عرض كرد: اى
خداى من و اى سرور من ! به حق ملت محمّد صلّى الله عليه و آله و سلم كه
پسنديده است و طريقه على عليه السلام كه بلندمرتبه است و طريقه فاطمه
عليهاالسلام كه روشن و نورانى است ، از تو مساءلت مى كنم كه به راءفت و
رحمت بر مكيان تفضل فرما.
پيامبر آنگاه فرمود: شب ولادت حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام روشنى
پرفروغى در آسمان ظاهر شد و نور ستاره ها دوچندان گرديد.
قريش از ديدن اين امور شگفت زده شدند و گفتند: در آسمان حادثه غريبى
واقع شده است .
ابوطالب از خانه بيرون آمد و در كوچه و بازار مى گشت و با صداى رسا مى
فرمود: اى مردم ! حجت خدا تمام شد.
مردم با ديدن ابوطالب پرسيدند: اين چه نورهايى است كه در آسمان مى
بينيم ؟
ابوطالب گفت : بشارت بر شما كه امشب دوستى از دوستان خدا ظاهر گشت كه
خدا خصلت هاى خير را در او كامل خواهد كرد و اوصياى پيامبران را به او
پايان خواهد داد.
او پيشواى پرهيزكاران است ، ياريگر دين خداى جهانيان است ، وصى
پيامبران است ، پيشواى هدايت و ستاره آسمان بزرگى و كليد علم و حكمت و
مايه تباهى شرك و شبهات است .
ابوطالب پيوسته اين سخنان را بيان مى كرد تا صبح شد و پس از آن چهل روز
از قوم خود پنهان گرديد.
جابر پرسيد: اى رسول خدا به كجا رفت ؟
حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم فرمود: در پى مثرم رفت . او در
كوه لگام وفات يافته بود. اى جابر! اين سخن را از غيراهلش پنهان دار
زيرا از اسرار پنهان و گنج هاى دانش خداى متعال است ؛ مثرم به ابوطالب
گفته بود: اگر مى خواهى مرا پيدا كنى به غار لگام بيا كه مرا زنده يا
مرده خواهى يافت .
ابوطالب به سوى آن غار رفت و داخل شد و مثرم را مرده يافت ، در حالى كه
در جامه اى پيچيده رو به قبله خوابيده بود و دو مار سياه و سفيد در
كنار او بودند كه نمى گذاشتند آسيبى از جانورى به بدن او برسد و از او
محافظت مى كردند. مارها با ديدن ابوطالب پنهان شدند و ابوطالب به
نزديكى مثرم رفت و فرمود: السلام عليك يا ولى
الله و رحمة الله و بركاته خداى متعال با قدرت كامل خود مثرم را
زنده گردانيد و او برخاست و دست بر روى خود كشيد و گفت :
اءشهد اءن لا اله الا الله وحده لا شريك له و
اءنّ محمّد عبده و رسوله و اءنّ عليا ولى الله و الامام بعد نبى الله .
آنگاه ابوطالب فرمود: مژده باد كه على متولد شد،... .(265)
تاريخ نگاران گفته اند كه فاطمه بنت اسد در حالى كه روزهاى آخر
باردارى را مى گذراند روزى براى طواف كعبه وارد مسجدالحرام شد و كعبه
را طواف نمود. در همين حال درد زايمان او را غافلگير كرد و احساس كرد
توان بازگشت ندارد. كنار كعبه ايستاد و با خدا چنين راز و نياز كرد:
خدايا! من به تو و آنچه از پيامبران و كتب آنها از سوى تو آمده است
ايمان دارم و سخن جدم ، ابراهيم خليل عليه السلام را تصديق مى كنم و
اوست كه اين ((بيت عتيق ))
را بنا نهاده است . خدايا به حق آنكه اين خانه را ساخته و به حق فرزندى
كه در شكم دارم ، ولادت او را بر من آسان گردان !
ناگاه ديوار كعبه شكافته شد و فاطمه داخل خانه كعبه شد. فاطمه سه روز
در اندرون كعبه ماند. در روز چهارم ، كعبه از آنجايى كه شكافته شده بود
باز شد و فاطمه بنت اسد در حالى كه اءسدالله الغالب على بن ابى طالب را
در بغل داشت خارج شد.(266)
چنين افتخارى در طول تاريخ براى هيچ كس رخ نداده ، نه بعد از على و نه
قبل از او.
ابن صباغ مالكى كه از اهل تسنن است در اين باره مى گويد: پيش از على
هيچ كس در كعبه تولد نيافت و اين فضيلتى است كه خداى متعال به على
اختصاص داد تا مردم مرتبه بلند او را بشناسند.(267)
از حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام پرسيدند: تو برترى يا عيسى بن
مريم ؟
حضرت فرمود: مادر عيسى در بيت المقدس بود، چون هنگام ولادت عيسى فرا
رسيد مريم ندايى شنيد: ((بيرون شو كه اينجا
عبادتگاه است ))، اما مادر من ، فاطمه بنت اسد،
هنگامى كه ولادت من نزديك شد، در حرم خدا بود، ديوار كعبه شكافته شد و
من در كعبه متولد شدم . و هيچ كس داراى چنين فضيلتى نيست ، نه پيش از
من و نه پس از من .(268)
على برگرفته از اسم خدا
پس از گذشت سه روز فاطمه از همان قسمتى كه وارد خانه شده بود
خارج شد و فرزندش را كه در آغوش گرفته بود به همسرش ابوطالب داد.
ابوطالب نوزاد را گرفت و به سينه خود چسبانيد و به درگاه خداوند چنين
عرضه كرد: اى پروردگار صاحب شب تاريك ! و ماه روشن ! از حكم نافذ خود
اسم اين كودك را براى ما آشكار ساز.
در اين هنگام هاتفى نداد كرد: شما دو نفر اختصاص يافتيد به فرزند
پاكيزه ، برگزيده و پسنديده ، پس نام او على است و على برگرفته از نام
خداوند ((على اءعلى ))
است .(269)
نام ها و القاب
آن حضرت داراى هزار نام است ؛(270)
خوارزمى بيش از 220 نام ذكر نموده است و صاحب ((الانوار))
مى نويسد:
در قرآن 300 نام براى حضرت آمده است ، حيدر كرار، اسدالله ، مرتضى ، اخ
رسول الله ، اميرالمؤ منين از القاب آن حضرت به شمار مى رود و اميرالمؤ
منين مشهورترين لقب آن حضرت است كه اطلاق آن بر هيچ كس جايز نيست .
كنيه آن حضرت ((ابوالحسن ))
و ((ابوتراب )) است .
ابوطالب سه پسر ديگر داشت كه همگى از اميرالمؤ منين على عليه السلام
بزرگتر بودند: طالب ، عقيل ، جعفر. و على چهارمين پسر او بود.(271)
تحت تربيت پيامبر
در عربستان قحطى مرگبارى پديد آمد و خانواده پرشمار ابوطالب را
به تنگدستى كشاند.
حضرت محمّد صلّى الله عليه و آله و سلم به عموى خود، عباس بن عبدالمطلب
، كه توانگر و دارا بود فرمود:
برادرت ابوطالب عيالمند است ، سزاوار است در اين زمان بارى از دوش او
برداريم ، هر يك از ما يكى از پسران او را به خانه خود ببريم و امور
زندگى را اندكى بر ابوطالب آسان گردانيم .
عباس ، جعفر را به خانه خود برد و حمزه عموى ديگر پيامبر، طالب را و
پيامبر، حضرت على عليه السلام را با خود به خانه برد.(272)
پيامبر پس از گرفتن على عليه السلام فرمود: همان را برگزيدم كه خدا او
را براى من برگزيد.(273)
بدين طريق حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام در حالى كه 8 سال داشت
تحت سرپرستى و تربيت مستقيم حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم قرار
گرفت .
سرنوشت على عليه السلام از همان سال هاى نخست به گونه اى جالب با
سرنوشت پيامبر پيوند خورده بود، حضرت محمّد صلّى الله عليه و آله و سلم
در 8 سالگى وارد خانه ابوطالب شد و تحت سرپرستى ابوطالب قرار گرفت .
فاطمه بنت اسد، مادر اميرالمؤ منين عليه السلام ، اين زن بلندنظر و
مهربان ، از يتيم عبدالله بهتر از فرزندان خود مراقبت مى كرد؛ از اين
رو هنگامى كه فاطمه بنت اسد از دنيا رفت ، پيامبر به دنبال جنازه او به
سختى گريه مى كرد و گويا مرگ او يادآور داغ مادرش بود.
حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم از 8 سالگى تا 25 سالگى در خانه
ابوطالب بود و حالا اميرالمؤ منين در 8 سالگى تحت سرپرستى حضرت رسول
صلّى الله عليه و آله و سلم قرار مى گيرد و از همان دوران كودكى به
مربى و مراد خود مى پيوندد و در دامن پرمهر و عطوفت او پرورش مى يابد.
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام در خطبه قاصعه پيرامون اين فراز از
زندگى اش مى فرمايد:
شما از خويشاوندى نزديك من با رسول خدا و موقعيت خاصى كه با آن حضرت
داشتم آگاهيد و مى دانيد موقعى كه من خردسال بودم ، پيامبر مرا در آغوش
مى گرفت و به سينه خود مى فشرد و مرا در بستر خود مى خوابانيد، به طورى
كه من بدن او را لمس مى كردم ، بوى خوش آن را مى شنيدم و او غذا در
دهان من مى گذارد. من همچون بچه اى كه به دنبال مادرش مى رود همه جا
همراه او مى رفتم ، هر روز يكى از فضايل اخلاقى خود را به به من تعليم
يم كرد و دستور مى داد كه از آن پيروى كنم .(274)
اميرالمؤ منين عليه
السلام در غار حراء
حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم پيش از آنكه به رسالت
مبعوث شود، سالى يك ماه در غار حراء به عبادت مى پرداخت و در اين مدت
اگر تهيدستى نزد وى مى رفت به او غذا مى داد و وقتى كه ماه به پايان مى
رسيد و مى خواست به خانه برگردد، ابتدا به مسجدالحرام مى رفت و هفت بار
يا هر قدر كه خدا مى خواست خانه خدا را طواف مى كرد و سپس به منزل خود
باز مى گشت .(275)
شواهد نشان مى دهد كه پيامبر با توجه شديدى كه به حضرت اميرالمؤ منين
على عليه السلام داشت او را در آن يك ماه همراه خود به حراء مى برد.
حضرت در خطبه قاصعه در اين باره مى فرمايد:
پيامبر هر سال در كوه حراء به عبادت مى پرداخت و جز من كسى او را نمى
ديد... هنگامى كه وحى بر آن حضرت نازل شد صداى ناله شيطان را شنيدم ،
به رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلم عرض كردم : اين ناله چيست ؟
فرمود: اين ناله شيطان است و علت ناله اش اين است كه او از اين كه در
روى زمين اطاعت شود نااميد گشته است . آنچه را من مى شنوم تو نيز مى
شنوى و آنچه را من مى بينم تو نيز مى بينى ، جز اين كه تو پيامبر نيستى
، بلكه وزير و بر خير و نيكى هستى .(276)
اين گفتار هرچه مى تواند مربوط به عبادت پيامبر در حراء در دوران پس از
رسالت باشد، ولى قرينه هاى گذشته و اينكه عبادت پيامبر در حراء غالبا
قبل از رسالت بوده است ، نشان مى دهد كه اين گفتار مربوط به دوران قبل
از رسالت پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلم است .
ابن ابى الحديد معتزلى مى گويد: احاديث صحيح حاكى است كه وقتى جبرئيل
براى نخستين بار بر پيامبر نازل گرديد و او را به مقام رسالت مفتخر
ساخت ، على عليه السلام در كنار پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلم
بود.(277)
از امام جعفر صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمود: على عليه السلام
پيش از رسالت پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله و سلم همراه آن حضرت
نور نبوت را مى ديد و صداى فرشته را مى شنيد. پيامبر اكرم صلّى الله
عليه و آله و سلم به او فرمود: اگر من آخرين پيامبر نبودم ، تو شايستگى
مقام نبوت را داشتى ؛ ولى تو وصى و وارث من و سرور اوصياء و پيشواى
پرهيزكاران هستى .(278)
2 - از بعثت تا هجرت
پيامبر
اين بخش از زندگانى حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام از نظر
زمانى سيزده سال مى شود كه شامل مجاهدت ها و حمايت ها و جانبازى هاى آن
حضرت در راه پيامبر و پيشرفت اسلام مى باشد.
افتخار حضرت اميرالمؤ
منين على عليه السلام
نخستين افتخار حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام در اين دوران
پيشگام بودن در ابراز و اظهار اسلام ديرينه خويش است ، زيرا حضرت
اميرالمؤ منين عليه السلام از كوچكى يكتاپرست بود و هرگز آلوده به بت
پرستى نبود.(279)
پيشگامى حضرت ارزشى است كه قرآن روى آن تاييد كرده و به صراحت مى
فرمايد:
والسابقون السابقون# اولئك المقربون .(280)
توجه خاص قرآن به موضوع ((سبقت در اسلام
)) به حدى است كه حتى كسانى را كه پيش از فتح
مكه ايمان آورده و جان و مال خود را در راه خدا بخشيده بودند، از
افرادى كه پس از پيروزى مسلمانان بر مكيان ، ايمان آورده و جهاد كرده
اند، برتر شمرده است ، چه رسد به كسانى كه پيش از هجرت و در سالهاى
نخست ظهور اسلام ، مسلمان شده اند، آنجا كه مى فرمايد:
لا يستوى منكم من اءَنفق من قبل الفتح و قاتل
اولئك اعظم درجة من الذين انفقوا من بعد و قاتلوا كلا وعده الله الحسنى
.(281)
علت برترى ايمان مسلمانان پيش از فتح مكه (كه در سال هشتم هجرى صورت
گرفت ) اين است كه آنان در شرايطى ايمان آوردند كه از هر طرف خطرهايى
جان و مالشان را تهديد مى كرد، از اين رو واقعا اظهار ايمان و اسلام در
آغاز دعوت پيامبر كه قدرتى جز قدرت قريش و نيرويى جز نيروى بت پرستان
در كار نبود، ارزش بالاتر و بيشترى خواهد داشت .
دلايل سبقت حضرت اميرالمؤ
منين على عليه السلام
1 - تصريح پيامبر؛ حضرت رسول در ميان جمعى از ياران خود فرمود:
((نخستين كسى كه در روز رستاخيز با من در كنار
حوض ملاقات مى كند پيش قدم ترين شما در اسلام ، يعنى على بن ابى طالب
است )).(282)
2 - نقل محدثان ؛ دانشمندان و محدثان نقل مى كنند: ((حضرت
محمّد صلّى الله عليه و آله و سلم روز دوشنبه به نبوت مبعوث شد و
اميرالمؤ منين على عليه السلام فرداى آن روز با او نماز خواند)).(283)
3 - تصريحات خود اميرالمؤ منين على عليه السلام ؛
الف ) خطبه قاصعه : ((آن روز اسلام جز به خانه
پيامبر و خديجه راه نيافت و من سومين نفر آنها بودم . نور وحى و رسالت
را مى ديدم و بوى نبوت را مى شنيدم )).(284)
ب )خطبه 131: ((خدايا من نخستين كسى هستم كه به
سوى تو بازگشت و پيام تو را شنيد و به دعوت پيامبر پاسخ گفت و پيش از
من جز پيامبر اسلام كسى نماز نگزارد)).(285)
ج ) اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمود: ((من
بنده خدا و برادر پيامبر و صديق اكبرم . اين سخن را پس از من جز
دروغگوى افتراساز، نمى گويد، من هفت سال پيش از مردم با رسول خدا نماز
گزاردم )).(286)
4 - عفيف بن قيس كندى مى گويد: ((من در زمان
جاهليت بازرگان عطر بودم . در يكى از سفرهاى تجارى وارد مكه شدم و
مهمان عباس بودم ، در يكى از روزها در مسجدالحرام در كنار عباس نشسته
بودم . در اين هنگام كه خورشيد به اوج رسيده بود، جوانى وارد مسجد شد
كه صورتش همچون قرص ماه نورانى بود، نگاهى به آسمان كرد و سپس رو به
كعبه شروع به نماز خواند كرد، چيزى نگذشت كه نوجوانى خوش سيما به وى
پيوست و در سمت راست او ايستاد، سپس زنى كه خود را پوشانده بود، آمد و
در پشت سر آن دو نفر قرار گرفت و هر سه با هم مشغول نماز و ركوع و سجود
شدند... دومين فرد على بن ابى طالب عليه السلام بود)).(287)
حامى و جانشين پيامبر
حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم به مدت سه سال به صورت
پنهانى مردم را به اسلام دعوت مى كرد. پس از سه سال فرشته وحى نازل شد
و فرمان خدا را ابلاغ كرد كه پيامبر دعوت همگانى خود را از طريق دعوت
خويشان و بستگان آغاز نمايد:
و اءنذر عشيرتك الاقربين
(288)
از اين رو پيامبر به اميرالمؤ منين عليه السلام دستور داد كه چهل و پنج
نفر از شخصيت هاى بزرگ بنى هاشم را براى ضيافت ناهار دعوت كند و غذايى
از گوشت و شير آماده سازد.
همه مهمانان در وقت معين حاضر شدند و پس از صرف غذا، ابولهب عموى
پيامبر با سخنان سبك خود مجلس را از آمادگى براى ايراد سخن و تعقيب هدف
، انداخت و مجلس بدون دستيابى به نتيجه اى پايان يافت . پيامبر تصميم
گرفت كه فرداى آن روز مهمانى ديگرى ترتيب دهد و همه را، جز ابولهب ، به
خانه خود دعوت نمايد. در مهمانى دوم پيامبر پس از صرف غذا سخنان خود را
چنين آغاز كرد: ((هيچ كس از مردم براى كسان خود
چيزى بهتر از آنچه من براى شما آورده ام ، نياورده است . من خير دنيا و
آخرت براى شما آورده ام . خدايم به من فرمان داده كه شما را به توحيد و
يگانگى وى و رسالت خويش ، دعوت كنم . چه كسى از شما مرا در اين راه كمك
مى كند تا برادر و وصى و نماينده من در ميان شما باشد؟)).
پس از سكوتى مطلق و آميخته با بهت و حيرت حاضران ، ناگهان اميرالمؤ
منين عليه السلام كه سن مبارك او در آن روز از 15 سال تجاوز نمى كرد،
سكوت را در هم شكست و برخاست و رو به پيامبر كرد و گفت : اى پيامبر
خدا! من تو را در اين راه يارى مى كنم . سپس دست خود را به سوى پيامبر
دراز كرد تا دست او را به عنوان پيمان فداكارى بفشارد. در اين موقع
پيامبر دستور داد كه على عليه السلام بنشيند. بار ديگر پيامبر گفتار
خود را تكرار فرمود و باز حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام برخاست و
آمادگى خود را اعلام كرد. اين بار نيز پيامبر به وى دستور داد بنشيند.
در مرتبه سوم حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم دست خود را بر دست
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام زد و جمله تاريخى خود را در مجلس
بزرگان بنى هاشم درباره على عليه السلام بيان فرمود: هان اى خويشاوندان
و بستگان من ! على برادر و وصى و خليفه من در ميان شماست .(289)
بدين ترتيب نخستين وصى آخرين سفير الهى تعيين گرديد.
ليلة المبيت
در شب سيزدهم ذى الحجه سال سيزدهم بعثت ، پيمان عقبه دوم ، ميان
پيامبر و يثربيان منعقد شد. طى اين پيمان مردم يثرب پيامبر را به شهر
خود دعوت نموده و قول حمايت و دفاع از آن حضرت را دادند. از فرداى آن
شب مسلمانان مكه به تدريج به يثرب هجرت كردند.
سران قريش كه دانستند پايگاه تازه اى ايجاد شده است ، احساس خطر كردند،
زيرا مى ترسيدند كه پس از آن همه آزار و اذيت كه به پيامبر و پيروان او
رسانده اند، پيامبر در صدد انتقام برآيد و همچنين ممكن است راه
بازرگانى قريش به شام را كه از كنار يثرب عبور مى كرد، مورد تهديد قرار
دهد. آنان براى مقابله با چنين خطرى ، در آخر ماه صفر سال 14 بعثت در
دارالندوة گرد هم آمدند و به چاره انديشى پرداختند. در اين شورا تصميم
گرفتند كه پيامبر را به قتل برسانند، بدين صورت كه از هر قبيله جوانى
آماده شود تا شبانه دسته جمعى بر سر حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و
سلم بريزند و او را در بستر خواب قطعه قطعه كنند. در اين صورت قاتل يك
نفر نخواهد بود و بنى هاشم نمى توانند به خونخواهى برخيزند، زيرا جنگ
با همه قبايل براى آنان مقدور نخواهد بود و ناچار به گرفتن خون بها
راضى خواهند شد و ماجرا پايان خواهد يافت . قريش براى اجراى نقشه خود
شب اول ربيع الاول را انتخاب كردند.
به دنبال اين تصميم قريش ، فرشته وحى ، پيامبر را از نقشه شوم مشركان
آگاه ساخت و دستور الهى را ابلاغ كرد كه پيامبر شهر مكه را به سوى يثرب
ترك كند.
پيامبر نقشه سران قريش را با حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در ميان
گذاشت و فرمود: امشب در بستر من بخواب و آن پارچه سبزى را كه من هر شب
بر روى خود مى كشيدم بر روى خود بكش تا تصور كنند كه من در بستر
خوابيده ام (و مرا تعقيب نكنند).
حضرت على عليه السلام به اين ترتيب عمل كرد، ماءموران قريش از سر شب
خانه پيامبر را محاصره كردند و بامداد كه با شمشيرهاى برهنه بر خانه
هجوم بردند على عليه السلام از بستر بلند شد.
آنان كه نقشه خود را تا آن لحظه صد در صد دقيق و موفق مى پنداشتند، با
ديدن حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام برآشفتند و از او پرسيدند:
محمّد كجاست ؟
حضرت عليه السلام فرمود: مگر او را به من سپرده بوديد كه از من مى
خواهيد؟ كارى كرديد كه او ناچار شد خانه را ترك كند.
در اين هنگام به سوى حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام يورش بردند و
به نقل ((طبرى )) او را
آزردند و آنگاه وى را به سوى مسجدالحرام كشاندند و پس از بازداشت
كوتاهى او را آزاد ساختند. سپس در تعقيب پيامبر به سوى مدينه رفتند، در
حالى كه پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلم در غار نور پنهان شده بود.(290)
در احاديث متواتر از طريق شيعه و سنى وارد شده است كه : اين آيه در
شاءن حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام نازل شد كه در آن شب جان خود را
فداى رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلم كرد:
و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله .(291)
ثعلبى و احمد بن حنبل و غزالى در ((احياء))
و ساير مفسران و محدثان شيعى و سنى روايت كرده اند كه : در آن شب كه
اميرالمؤ منين عليه السلام در جاى حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و
سلم خوابيد خداى متعال به جبرئيل و ميكائيل وحى كرد كه : من شما را با
يكديگر برادر قرار دادم و عمر يكى را زيادتر از ديگرى مى گردانم ، كدام
يك از شما برادر خود را بر خود ترجيح مى دهيد تا عمر او درازتر باشد؟
هيچ كدام حاضر به اين كار نشدند. آنگاه خدا وحى كرد كه : چرا مانند على
بن ابى طالب نبوديد كه من او را با محمّد برادر گردانيده ام و او به
جاى محمّد خوابيده است و جان خود را فداى او كرده است ؟ به زمين برويد
و او را از شر دشمنانش محافظت نماييد.
پس آنان فرود آمدند و جبرئيل كنار سر آن حضرت و ميكائيل كنار پاى آن
حضرت نشستند و مى گفتند: به به ! چه كسى مى تواند مثل تو باشد اى پسر
ابوطالب ! كه خدا به تو بر ملائكه آسمان مباهات مى كند.(292)
بنا به نقل مشهور حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام سه روز پس از هجرت
پيامبر در مكه ماند و امانت هايى كه مردم نزد پيامبر صلّى الله عليه و
آله و سلم داشتند به صاحبانشان برگرداند و سپس همراه فواطم ثلاث (سه
فاطمه ) فاطمه زهرا، فاطمه بنت اسد و فاطمه دختر زبير بن عوام ، رهسپار
مدينه شد. در بين راه گروهى از مؤ منان كه از فشار مشركان مكه به تنگ
آمده بودند به آنان پيوستند، از جمله ايمن و مادرش ام ايمن و برخى ديگر
از مؤ منان ، اميرالمؤ منين على عليه السلام در روز روشن از مكه حركت
كرد، برخى از مشركان مى خواستند مانع حركت او شوند، ولى وقتى مقاومت او
را ديدند بازگشتند.
حضرت على عليه السلام تمام مسافت مكه تا مدينه را با پاى پياده طى كرد
و در تمام مسير ذكر خدا بر لبانش جارى بود. به گفته برخى مفسران ، آيه
شريفه زير در اين باره نازل شده است :
الذين يذكرون الله قياما و قعودا و على جنوبهم
(293)
آن حضرت در حالى كه پاهايش ورم كرده بود و خون از آن جارى بود به مدينه
نزديك شد. پيامبر در محله قبا، در نزديكى مدينه ، توقف كرده بود تا
حضرت على عليه السلام به او برسد و سپس همراه با او وارد مدينه شود.
حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم وقتى حضرت اميرالمؤ منين عليه
السلام و همراهانش را ديد شادمان شد، على عليه السلام را در آغوش
كشيد و به درمان پاهاى او پرداخت و براى شفاى او دعا كرد سپس همراه آن
حضرت وارد مدينه شد.(294)
3. از هجرت تا درگذشت
پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلم
اين دوره ، ده سال از زندگى حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام را
شامل مى شود.
حضرت اميرالمؤ منين على
عليه السلام برادر پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلم
حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم پس از ورود به مدينه ،
براى نخستين بار ميان دو تيره از انصار (اوس و خزرج )، كه سال ها با هم
دشمنى و نبرد داشتند، پيوند برادرى برقرار كرد و به بركت اين پيوند
گذشته ها را فراموش كردند و ستون عمده ارتش اسلام در مقابل مشركان
شدند.
پيامبر براى بار دوم دستور داد تا ياران او، از مهاجر و انصار، با
يكديگر پيمان برادرى ببندند و هر كدام براى خود برادرى برگزينند.
رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلم به يارانش فرمود:
تآخوا فى الله اءخوين اءخوين ؛
در راه خدا دو تا دو تا برادر شويد.
آنگاه مسلمانان دو به دو دست يكديگر را به عنوان برادرى فشردند و بدين
ترتيب وحدت و همبستگى بين آنان استوار گرديد.
البته در اين پيمان نوعى هماهنگى و تناسب افراد با يكديگر، از نظر
ايمان و فضيلت و شخصيت اسلامى رعايت مى شد. اين مساءله با دقت در وضع و
حال افرادى كه با هم برادر شدند به خوبى روشن مى گردد. پس از آنكه براى
هر يك از مسلمانان برادرى تعيين گرديد، على عليه السلام كه تنها مانده
بود به حضور پيامبر رسيد و عرض كرد: بين من و كسى پيوند برادرى برقرار
نساختى ؟
پيامبر فرمود:
اءنت اءخى فى الدنيا و الآخرة
تو برادر من در دو جهان هستى .(295)
و آنگاه بين خود و حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام عقد برادرى خواند.(296)
اين موضوع ميزان عظمت و فضيلت حضرت اميرالمؤ منين على بن ابى طالب عليه
السلام را به خوبى نشان مى دهد و روشن مى سازد كه وى تا چه حد به رسول
خدا صلّى الله عليه و آله و سلم نزديك بوده است .
در جبهه هاى جنگ
پيامبر اسلام پس از هجرت به مدينه 27 غزوه با مشركان و يهود و
شورشيان داشت
(297) كه على عليه السلام در 26 غزوه از اين غزوات شركت
داشت و فقط در غزوه ((تبوك ))
به فرمان پيامبر، براى خنثى كردن فتنه منافقان ، در مدينه باقى ماند.
الف ) جنگ بدر
جنگ بدر نخستين جنگ تمام عيار ميان مسلمانان و مشركان بود. اين جنگ در
سال دوم هجرت رخ داد. پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله و سلم در اين
سال آگاهى يافت كه كاروان بازرگانى قريش به سرپرستى ابوسفيان ، دشمن
ديرينه اسلام ، از شام در حال بازگشت به مكه است و چون مسير كاروان از
نزديكى هاى مدينه رد مى شد، پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله و سلم با
313 نفر از مهاجران و انصار، به منظور گرفتن كاروان به سوى منطقه بدر،
كه مسير طبيعى كاروان بود، حركت كرد.
هدف اين بود كه قريش بدانند خط بازرگانى آنها در دسترس نيروهاى اسلام
قرار دارد و اگر آنها از نشر اسلام و آزادى مسلمانان جلوگيرى كنند،
شريان حيات اقتصادى آنان به وسيله نيروهاى اسلام قطع خواهد شد.
از سوى ديگر ابوسفيان چون از حركت مسلمانان آگاهى يافت ، با انتخاب يك
راه انحرافى از كناره هاى درياى سرخ ، كاروان را به سرعت از منطقه خطر
دور كرد و همزمان ، از سران قريش در مكه تقاضاى كمك كرد.
به دنبال تقاضاى كمك ابوسفيان ، تعداد 950 تا 1000 نفر از مردان جنگى
قريش به سوى مدينه حركت كردند. در روز 17 ماه رمضان اين گروه رو در روى
مسلمانان قرار گرفتند، در حالى كه نيروى شرك سه برابر نيروى اسلام بود.
در آغاز نبرد، سه تن از دلاوران قريش به نام هاى ((عتبه
)) پدر هند، برادر بزرگ او ((شيبه
)) و ((وليد))
(فرزند عتبه ) كه تا بن دندان مسلح بودند عربده كشان به وسط ميدان جنگ
آمدند و هماورد خواستند. در اين هنگام سه نفر از دلاوران انصار براى
نبرد با آنان وارد ميدان شدند و خود را معرفى كردند. قهرمانان قريش از
جنگ با آنان خوددارى نموده فرياد زدند: اى محمّد! افرادى كه از اقوام
ما و هم شاءن ما هستند، براى جنگ با ما بفرست .
در اين هنگام پيامبر به ((عبيدة بن حارث بن
عبدالمطلب ))، ((حمزة بن
عبدالمطلب )) و ((حضرت
اميرالمؤ منين على عليه السلام )) دستور داد به
جنگ اين سه تن بروند. آنان هر سه نفر را براى مبارزه پذيرفتند و گفتند:
همگى هم شاءن ما هستند.
از اين سه تن حمزه با شيبه ، عبيدة با عتبه ، و حضرت اميرالمؤ منين
عليه السلام كه جوانترين آنها بود، با وليد دايى معاويه ، روبرو شدند و
جنگ تن به تن آغاز گرديد. حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام و حمزه
هر دو هماورد خود را به سرعت به قتل رساندند و پس از آن به كمك عبيدة
شتافتند و عتبه را نيز به هلاكت رساندند.(298)
پس از پيروزى سه قهرمان بزرگ اسلام بر دلاوران قريش ، جنگ همگانى آغاز
شد و منجر به شكست ارتش شرك گرديد و هفتاد نفر اسير گشتند. در اين جنگ
بيش از نيمى از كشته شدگان با ضربت شمشير على عليه السلام از پاى در
آمدند.
مرحوم شيخ مفيد 36 تن از كشته شدگان مشركان در جنگ بدر را نام مى برد و
مى نويسد: راويان شيعه و سنى به اتفاق نوشته اند كه اين عده را على بن
ابى طالب عليه السلام به تنهايى كشته است ، به جز كسانى كه در مورد
قاتل آنان اختلاف است و يا على عليه السلام در كشتن آنان با ديگران
شركت داشته است .(299)
ب ) جنگ احد
پس از شكست قريش در جنگ بدر، آنان براى جبران اين شكست بزرگ ، يك حمله
بزرگ به مدينه را تدارك ديدند.
پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله و سلم با اطلاع از تصميم قريش براى
مقابله با دشمن شوراى نظامى تشكيل داد گروهى از مسلمانان گفتند كه بهتر
است ارتش اسلام در بيرون مدينه با دشمن بجنگد.
پيامبر با هزار نفر، مدينه را به سوى كوه احد در سمت شمال شهر ترك گفت
. در بين راه سيصد نفر از هواداران عبدالله بن ابى ، منافق مشهور، به
تحريك وى به مدينه بازگشتند. در بامداد روز هفتم شوال سال سوم هجرت در
دامنه كوه احد دو لشكر در برابر هم صف آرايى كردند.
پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله و سلم ((عبدالله
بن جبير)) را با پنجاه تيرانداز روى تپه اى
مستقر ساخت تا نقطه احتمالى نفوذ دشمن بسته شود و دستور داد به هيچ وجه
نبايد آن نقطه حساس را ترك كنند؛ چه مسلمانان پيروز شوند و چه شكست
بخورند.
از طرف ديگر در جنگ هاى آن زمان ، پرچمدار نقش بسيار بزرگى داشت و قريش
در اين جنگ پرچمدارانى از قبيله بنى عبدالدار كه به شجاعت معروف بودند
انتخاب كردند.
حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند: پرچمداران سپاه شرك در جنگ
احد 9 نفر بودند كه همه آنها به دست اميرالمؤ منين على عليه السلام به
هلاكت رسيدند.(300)
همين امر موجب تزلزل روحى سپاه قريش گرديد و سپاه قريش پراكنده شد.
افراد تحت فرماندهى عبدالله بن جبير با ديدن اين صحنه ، به منظور جمع
آورى غنايم ، تصميم گرفتند منطقه استقرار خود را رها كنند. عبدالله
فرمان صريح پيامبر را به آنان يادآورى كرد، ولى آنان توجهى نكردند و
بيش از 40 نفرشان از تپه سرازير شدند و به دنبال جمع آورى غنايم
رفتند و عبدالله بن جبير با كمتر از 10 نفر همان جا ماند.
در اين هنگام خالد بن وليد، كه با گروهى سواره نظام در كمين آنان بود،
چون اين وضع را ديد، به آنان حمله كرد و پس از كشتن آنان از پشت جبهه
به مسلمانان يورش برد و اين كار با بلند شدن پرچم آنان توسط زنى به نام
عمرة بنت علقمه همزمان بود.
از اين لحظه به بعد وضع جنگ به كلى عوض شد و مسلمانان شكست خوردند و
حدود هفتاد نفر از مجاهدان اسلام ، از جمله ((حمزة
بن عبدالمطلب )) و ((مصعب
بن عمير))، يكى از پرچمداران ارتش اسلام ، به
شهادت رسيدند.