مدينه شد ز داغ مصطفى بيت الحزن امشب |
|
فضاى عالم هستى بود غرق محن امشب |
مكن اى آسمان روشن چراغ ماه را كز كين |
|
چراغ لاله شد خاموش در صحن چمن امشب |
نه تنها ماتم جانسوز پرچمدار توحيد است |
|
كه هستى شد سيه پوش امام ممتحن امشب |
گهى گريم ز داغ جانگداز حضرت خاتم |
|
گهى نالم چو نى در سوگ فرزندش حسن امشب |
فدا شد ناخداى ملك حق در بحر طوفان زا |
|
كه شد درياى ديده در عزايش موج زن امشب |
دهد غسل از سرشك ديدگان بازارى و شيون |
|
على بت شكن جسم نبى بت شكن امشب |
نمى دانم چه حالى مى كند پيدا امير عشق |
|
چو مى سازد تن آن جان جانان را كفن امشب
|
شد از داغ دو ماتم قلب زهرا لاله سان خونين
|
|
كه در دشت بلا گم كرده ياس و ياسمن امشب
|
چراغ انجمن آرا شده خاموش و اهل دل |
|
كند روشن چراغ آه در هر انجمن امشب |
سرآمد بر همه غمهاست داغ ماتم خاتم |
|
كه امت را برون رفته است روح از ملك تن امشب
(145) |
مدينه شهر پيغمبر، تو را ديگر صفايى نيست
|
|
پس از مرگ نبى ديگر تو را حال و هوايى نيست
|
تمام كوچه هايت بوى غربت مى دهد بى او |
|
تو را چون من پس از مرگ پيمبر آشنايى نيست
|
مدينه داغ سنگينى به روى شانه هاى توست |
|
تو و داغى كه از آن ديگر اميد رهايى نيست
|
مدينه از چه خاموشى چرا با من نمى جوشى |
|
تو هم با غم در آغوشى ، تو را ديگر صدايى نيست
|
شكسته بغض سنگين على ، هم ناله شو با من
|
|
كه در سوگ نبى با ناله من هم نوايى نيست
|
مدينه ابتداى زخم من داغ پيمبر شد |
|
چه زخمى زخم جانسوزى كه آن را انتهايى نيست
|
چرا در سوگ پيغمبر نم اشكى نمى آيد |
|
چرا گرم نوا غير از دل من هيچ نيست نايى نيست
|
مدينه از تو مى پرسم بگو با من |
|
چه رخداده كه ديگر در دل مردم نشانى از وفايى نيست
(146) |
ماتم جهانسوز خاتم النبيين است |
|
بيا كه آخرين روز صادر نخستين است |
روز نوحه قرآن در مصيبت طاهاست |
|
روز ناله فرقان از فراق ياسين است |
خاطرى نباشد در قلمرو ايجاد |
|
آه و ناله و فرياد در محيط تكوين است |
كعبه را سزد امروز رو نهد به ويرانى |
|
ز آنكه چشم زمزم را سيل اشك خونين است |
صبح آفرينش را شام تار بازآمد |
|
تيره اصل بينش را ديده جهان بين است |
رايت شريعت را نوبت نگونسارى است |
|
روز غربت اسلام روز وحشت دين است |
شاهد حقيقت را هر دو چشم حق بين خفت |
|
آه بانوى كبرى همچو شمع بالين است |
هادى طريقت را زندگى به سر آمد |
|
گمرهان امت را سينه اى پر از كين است |
شاهباز وحدت را بند غم به گردن شد |
|
كركس طبيعت را دست و پنجه رنگين است |
شد هماى فرخ فر بسته بال و بى شهپر |
|
عرصه جهان يكسر صيدگاه شاهين است |
خاتم سليمان را اهرمن به جادو برد |
|
مسند سليمانى مركز شياطين است |
شب ز غم نگيرد خواب چشم نرگس شاداب |
|
ليك چشم هر خارى شب به خواب نوشين است |
پشت آسمان خم شد زير بار اين ماتم |
|
چشم ابر شد پر نم در مصيبت خاتم
(148) |
شش چيز را از طرف خود براى من تعهد كنيد تا من بهشت را براى شما تعهد
كنم : وقتى سخنى مى گوييد راست بگوييد، وقتى وعده اى مى دهيد وفا كنيد،
وقتى امانتى به شما سپردند بازگردانيد، خويشتن را از آميزش هاى ناپاك
حفظ كنيد، چشم هاى خود را از نگاه هاى ناروا ببنديد و دست خويش را از
اعمال ناپسند نگه داريد.
بامداد خود را با صدقه آغاز كنيد، زيرا بلا از صدقه نمى گذرد.
تواضع و فروتنى مايه برترى است ، تواضع كنيد تا خدا به شما برترى دهد.