4 - هرگز قمار نكرد و بتى را
عبادت نكرد.(52)
5 - هنگام وفات به ابوطالب سفارش كرد كه از پيامبر پيروى كند و او را
به دست و زبان و مال يارى نمايد.(53)
عبدالله ، پدر پيامبر
عبدالله ، پدر پيامبر، يكى از ده فرزند عبدالمطلب بود. عبدالله
در ميان قريش به تقوا و پاكى معروف بود و منزلتى والا نزد عبدالمطلب
داشت . هنوز بيست و چهار بهار از سن او نگذشته بود كه عبدالمطلب او را
به خانه ((وهب بن عبدمناف ))
برد و از دختر او ((آمنه ))،
كه به پاكى و عفت معروف بود، براى عبدالله خواستگارى كرد و در همان
مجلس آمنه را به عقد عبدالله درآورد.
چند ماهى از ازدواج عبدالله با آمنه نگذشته بود كه كاروانى از مكه عازم
شام شد.
عبدالله نيز همراه آن كاروان به شام رفت . كاروان پس از چند ماه به مكه
بازگشت ولى عبدالله در ميان كاروانيان نبود. او در هنگام بازگشت در
((يثرب )) بيمار شده و
همان جا توقف كرده بود. عبدالمطلب فورا پسر بزرگ خود، حارث را، به يثرب
فرستاد تا عبدالله را با خود بياورد. وقتى حارث به يثرب رسيد آگاه شد
كه عبدالله با همان بيمارى درگذشته است . از عبدالله پنج شتر و چند
گوسفند و يك كنيز به نام ((امّايمن
)) كه بعدها پرستار پيامبر شد، باقى ماند.
به اين ترتيب قبل از آن كه پيامبر ديده به جهان گشايد، پدر خود را از
دست داد.(54)
ولادت حضرت رسول صلّى
الله عليه و آله و سلم
به گفته مورخان ، رسول گرامى اسلام در عام الفيل برابر با 570
ميلادى ديده به جهان گشود. همه مورخان اتفاق نظر دارند كه تولد حضرت در
ماه ربيع الاول بوده است و در ميان شيعيان ، قول معروف اين است كه آن
حضرت نزديك به صبح روز جمعه هفدهم ربيع الاول ولادت يافت .
تاريخ گواهى مى دهد كه ميلاد پيامبران بزرگ آسمانى با حوادث و
رويدادهاى خارق العاده اى همراه بوده است . هنگام تولد رسول گرامى
اسلام صلّى الله عليه و آله و سلم نيز از اين حوادث خارق العاده اتفاق
افتاده است .
در واقع خداوند بدين وسيله مى خواهد مردم را هدايت كند و عظمت مولود را
به آنان گوشزد نمايد. در ذيل به تعدادى از آنها اشاره مى كنيم :
هنگام ولادت پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلم ، ايوان كسرى شكافت و
چند كنگره آن فروريخت . آتشكده فارس خاموش شد. بتهاى مكه سرنگون شدند.
نورى از وجود آن حضرت به سوى آسمان بلند شد و شعاع وسيعى را روشن ساخت
. انوشيروان و موبدان خواب هاى وحشت ناك ديدند و...
آن حضرت هنگام تولد جمله هاى الله اكبر،
الحمدلله كثيرا، و سبحان الله بكرة و اصيلا به زبان مى آورد.(55)
حضرت امام جعفر صادق عليه السلام مى فرمايد: چون هنگام وضع حمل آمنه ،
دختر وهب ، فرارسيد، فاطمه بنت اسد، همسر ابى طالب بر بالين وى حاضر شد
و تا تولد حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم نزد او ماند. چون حضرت
محمّد صلّى الله عليه و آله و سلم متولد شد، فاطمه به آمنه گفت : آيا
تو نيز آنچه را من مى بينم ، مشاهده مى كنى ؟
آمنه پرسيد: چه مى بينى ؟
پاسخ داد: نورى مى بينم كه از مشرق تا مغرب را فراگرفته است .
در اين گفتگو بودند كه ابوطالب وارد شد و علت شگفتى آنان را پرسيد.
فاطمه از نورى كه ديده بود خبر داد. ابوطالب فرمود: تو را به پسرى مژده
مى دهم كه به زودى از تو متولد خواهد شد و وصى اين نوزاد خواهد بود.(56)
در روز هفتم ، مراسم نامگذارى انجام شد؛ عبدالمطلب اين مولود شريف را
((محمّد صلّى الله عليه و آله و سلم
)) نام نهاد. محمّد صلّى الله عليه و آله و سلم
فقط سه روز از مادر خود شير خورد، سپس كنيز ابولهب ، ((ثوبيه
)) كه پيش از اين ((حمزه
)) عموى پيامبر را شير داده بود، چهار ماه او را
شير داد.
آنگاه به دايه اى به نام ((حليمه سعديه
)) سپرده شد تا در بيرون از محيط مكه رشد و نمو
كند. گويند هنگامى كه عبدالمطلب نامش را پرسيد، گفتند: زنى از بنى سعد
است و حليمه نام دارد، عبدالمطلب تبسم كرد و فرمود:
بخّ بخّ خصلتان جيِّدتان : سعد و حلم فيهما عزّ
الدّهر و عزّ الابد؛
به به دو صفت نيكو، سعادت و حلم كه البته در اين دو، عزت و شوكت
جاودانه خواهد بود.
حليمه به مدت پنج سال پيامبر را در ميان قبيله خود پرورش داد. هر از
گاهى او را به مكه مى آورد و چند روزى نزد عبدالمطلب و مادر گراميش
مى گذاشت و دوباره او را با خود به صحرا مى برد. وجود حضرت در خانه
حليمه منشاء بركات زيادى براى خانواده و قبيله او شده بود.
در اين زمينه كراماتى نقل شده كه در كتب تاريخى آمده است .(57)
بازگشت پيامبر صلّى الله
عليه و آله و سلم به مكه
پس از چند سال حليمه ، محمّد صلّى الله عليه و آله و سلم را به
مكه بازگرداند و او دوباره تحت سرپرستى جد بزرگوار و مادر گراميش قرار
گرفت . هنگامى كه آن حضرت به سن شش سالگى رسيده بود، آمنه با كسب اجازه
از عبدالمطلب تصميم گرفت او را با خود به يثرب ببرد تا ضمن ديدن دايى
هايش ، آرامگاه پدر محمّد صلّى الله عليه و آله و سلم و همسر عزيز خود
عبدالله را از نزديك زيارت كند.
مادر و فرزند به يثرب رفتند و يك ماه در آنجا توقف كردند و سپس آهنگ
بازگشت كردند، هنگام بازگشت ، مادر آن حضرت در جايى به نام
((اءبواء)) به شدت بيمار
شد و در همان جا درگذشت و بدن او را همان جا به خاك سپردند. وقوع اين
حادثه ، پيامبر را سخت افسرده ساخت و مصيبت او را دو چندان كرد.
در اين موقع ، شخص عبدالمطلب سرپرستى حضرت محمّد صلّى الله عليه و آله
و سلم را بر عهده گرفت .
خداوند از اين دوره زندگى حضرت اين چنين ياد مى كند:
الم يجدك يتيما فآوى ؛(58)
آيا خدا تو را يتيم نيافت ، پس در پناه خود جاى داد؟
حكمت يتيم شدن پيامبر
از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام و حضرت امام رضا عليه
السلام ، به سندهاى معتبر بسيار، نقل شده است كه : خداوند پيغمبرش را
يتيم گردانيد و پدر و مادر آن حضرت را در كودكى به جوار رحمت خود برد
تا آنكه اطاعت هيچ كس غير از خدا بر او لازم نباشد و كسى غير از خدا بر
آن حضرت حقى نداشته باشد.(59)
يتيمى دوباره
هنوز هشت سال از عمر شريف پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله و
سلم نگذشته بود كه حادثه غمناك ديگرى رخ داد، عبدالمطلب جد و حامى او
درگذشت و پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلم دچار غم و اندوه بزرگى شد،
به طورى كه در تشييع جنازه تا كنار قبرش اشك ريخت .
پس از رحلت عبدالمطلب ، سرپرستى پيامبر، بر اساس سفارش عبدالمطلب ،
به ابوطالب برادر تنى عبدالله ، كه پس از عبدالمطلب يگانه شخصيت بنى
هاشم به شمار مى رفت و به سخاوت و جوانمردى اشتهار كامل داشت ، واگذار
شد.(60)
حضرت ابوطالب و همسرش فاطمه بنت اسد به خوبى از رسول خدا صلّى الله
عليه و آله و سلم نگهدارى كردند. پيامبر پيوسته از فاطمه بنت اسد به
عنوان مادر ياد مى كرد.
در هنگام وفات آن بانوى بزرگوار، در پاسخ مردمى كه به بى تابى حضرت در
وفات حضرت فاطمه اشاره كرده بودند، فرمود: او به راستى مادرم بود؛ چرا
كه كودكان خود را گرسنه نگه مى داشت و مرا سير مى كرد و آنان گردآلود
بودند و مرا مى شست و مى آراست ، راستى كه مادرم بود.(61)
سفر به شام
حضرت ابوطالب با كاروانى كه هر سال يك بار به شام مى رفت ، آهنگ
سفر كرد و تصميم گرفت برادرزاده خود را نيز، كه دوازده سال بيشتر نداشت
، همراه خود به شام ببرد. كاروان قريش براى استراحت در محلى به نام
((بصرى )) منزل كرد. در
آنجا راهبى به نام ((بحيرا))
زندگى مى كرد. بحيرا پيوسته به رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلم
چشم دوخته و محو تماشاى او گرديده بود.
او وقتى فهميد كه اين كودك برادرزاده ابوطالب است ، به او مى گفت :
كودك شما آينده درخشانى دارد؛ او همان پيامبر موعود در تورات و انجيل
مى باشد؛ تمام خصوصياتى كه براى پيامبر پس از مسيح در كتاب هاى دينى
خوانده ام بر اين كودك سازگار است و او داراى آيين جاودانى خواهد بود.
او را از چشم دشمنان پنهان ساز! اگر يهوديان او را ببينند و بشناسند،
نقشه قتل او را خواهند كشيد.
ابوطالب با شنيدن اين حرف سفر خود را ناتمام گذاشت و از همان جا به مكه
بازگشت .(62)
ازدواج پيامبر صلى الله
عليه و آله و سلم
حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم دوران جوانى را پشت سر
گذاشت و جوان رشيد و برومندى شد و زمان آن رسيده بود كه به شغل مناسبى
بپردازد. ابوطالب به وى پيشنهاد كرد كه سرپرستى كاروان تجارتى خديجه ،
دختر خويلد را، كه زنى شرافتمند و تجارت پيشه بود و افرادى را براى
بازرگانى خود استخدام مى كرد، به عهده بگيرد. حضرت پيشنهاد عمو را
پذيرفت ، ولى از بيان مستقيم اين پيشنهاد به خديجه اكراه داشت ، اتفاقا
خديجه كه از راستگويى و امانت دارى و مكارم اخلاق حضرت محمّد صلّى الله
عليه و آله و سلم آگاه بود، فردى را نزد وى فرستاد كه با سرمايه او و
همراه غلامش ميسره براى تجارت رهسپار شام شوند.
حضرت خديجه عليهاالسلام ، به عنوان احترام ، شتر راهوارى در اختيار
حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم گذاشت و به غلام خود ميسره دستور
داد كه احترام پيامبر را در هر حال در نظر بگيرد.
اين سفر به پايان رسيد و سود مناسبى به خديجه رسيد. ميسره خوبى هايى را
كه از حضرت در هنگام مسافرت مشاهده كرده بود، براى خديجه بازگو كرد و
حتى گفت كه در ((بصرى ))
راهب مسيحى وقتى حضرت محمّد صلّى الله عليه و آله و سلم را ديد، از
نبوت او خبر داد.
اين گفته ها و موقعيت خاندان پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلم سبب شد
تا خديجه به او پيشنهاد ازدواج بدهد و بنا به نقل ابن هشام خديجه خود
خواسته اش را بيان كرد و به حضرت چنين گفت :
((عموزاده ! به خاطر خويشاوندى كه بين ما برقرار
است و به خاطر عظمت و بزرگى ، خويشتن دارى ، امانت دارى ، اخلاق نيكو و
راستگويى كه در تو سراغ دارم و مشهود است ، بر آن شده ام كه با شما
ازدواج كنم .))(63)
در برابر اين نقل ابن هشام ، بيشتر مورخان معتقدند كه
((نفيسه )) دختر ((عليه
)) پيام خديجه را به پيامبر رساند. به هر شكل ،
پيامبر گرامى صلّى الله عليه و آله و سلم جواب مثبت داد، هر چند انجام
كار منوط به مشورت با عموهاى خود و آگاهى از نظر آنان اعلام كرد، از
اين رو مساءله را با عموى بزرگوار خود، ابوطالب ، در ميان گذاشت و از
او نظرخواهى كرد.
ابوطالب نظر وى را پسنديد و در مجلس عقد باشكوهى كه برپا شد، خطبه عقد
را اجرا كرد. او پس از حمد و ثناى خداى متعال برادرزاده خود را چنين
معرف نمود:
برادرزاده من ، محمّد بن عبدالله با هر مردى از قريش مقايسه شود بر او
برترى دارد و اگر چه از هرگونه ثروتى محروم است ، اما ثروت سايه اى است
نابودشدنى و از بين رفتنى و اصل و نسب چيزى است ماندنى .(64)
در اين موقع حضرت محمّد صلّى الله عليه و آله و سلم بيست و پنج سال
داشت و حضرت خديجه عليهاالسلام ، بنا به نقل مشهور، چهل ساله بود. همه
فرزندان حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم به جز ابراهيم ، از حضرت
خديجه عليهاالسلام هستند.
فرزندان حضرت خديجه
عليهاالسلام
حضرت خديجه عليهاالسلام نخستين زنى بود كه به پيامبر ايمان
آورد. اين بانوى گرامى پس از خدمت ها و حمايت هاى بسيار، در سال دهم
بعثت در سن 65 سالگى ، رخ در نقاب خاك كشيد. رسول اكرم از خديجه داراى
دو پسر و چهار دختر شد:
1 - قاسم ، نخستين فرزند حضرت كه پيش از بعثت در مكه متولد شد.
2 - عبدالله ، كه پس از بعثت در مكه متولد شد و در همان جا درگذشت .
3 - زينب ، كه پس از قاسم متولد شد و پيش از بعثت با پسرخاله خود،
ابوالعاص ، ازدواج كرد و پس از جنگ بدر به مدينه مهاجرت كرد.
4 - رقيه ، كه پس از زينب در مكه متولد شد و در سال دوم هجرت درگذشت .
5 - امّكلثوم .
6 - حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام ، كه در سال پنجم بعثت متولد شد و
اندكى پس از رحلت حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم به شهادت رسيد.
اخلاق و احوال عرب جاهلى
اعراب زمان جاهلى به ويژه فرزندان عدنان ، داراى روحيه سخاوت و
مهمان نوازى بودند، كمتر به امانت خيانت مى كردند. پيمان شكنى را گناه
بزرگ مى شمردند، در راه عقيده فداكار بودند، حافظه هاى نيرومند براى
حفظ اشعار داشتند و در فن شعر و سخن سرآمد روزگار بودند. شجاعت و جراءت
آنان ضرب المثل بود و در سواركارى و تيراندازى مهارت داشتند؛ ولى در
برابر اينها يك رشته فساد اخلاق دامنگير آنها شده بود.
اميرالمؤ منين على عليه السلام در تشريح اوضاع مذهبى عرب مى فرمايند:
مردم آن روز داراى مذهب هاى گوناگون و بدعت هاى مختلف و طايفه هاى
متفرق بودند، گروهى خداوند را به خلقش تشبيه مى كردند (و براى او اعضاء
و جوارح قائل بودند) و برخى در اسم او تصرف مى كردند (مانند بت پرستان
كه لات را از ((الله )) و
عزى را از ((عزيز)) گرفته
بودند) جمعى به غير او اشاره مى كردند. سپس خداوند آنان را به وسيله
رسول اكرم هدايت كرد و به معارف الهى آشنا ساخت .(65)
طبقه روشنفكر عرب ، ستاره و ماه را مى پرستيدند و طبقه عامى علاوه بر
بت هاى قبيله اى و خانگى ، 360 بت به تعداد روزهاى سال مى پرستيدند و
حوادث هر روز را به يكى از آنها وابسته مى دانستند. هنگام مسافرت سنگ
هاى حرم را كه ((انصاب ))
ناميده مى شد، به همراه داشتند و در هر منزلى كه فرود مى آمدند نصب مى
كردند و مى پرستيدند و در برابر آن سنگ هاى شكل دار و پرنقش و نگار و
تراشيده كه ((اوثان ))
ناميده مى شد قرار داشت و ((اصنام
)) كه بت هايى بود از زر و سيم ريخته و يا از
چوب تراشيده مى شد. ((لات ))
مادر خدايان ، ((مناة ))
خداى سرنوشت و پروردگار مرگ و اجل بود.
زنان در ميانشان محروميت عجيبى داشتند و با فجيع ترين وضع زندگى مى
كردند و كشتن دختران به بهانه اين كه نكند در جنگ ها اسير دشمن شوند و
برايشان موجب ننگ و رسوايى گردد، سنت حسنه به شمار مى رفت . علاوه بر
اينها اوهام و خرافات بسان غل و زنجير، فكر و عقل آنها را از رشد و نمو
بازداشته بود. براى آمدن باران آتش مى افروختند، اگر گاو ماده آب نمى
خورد، گاو نر را مى زدند. شترى را در كنار قبر حبس مى كردند، تا صاحب
قبر هنگام قيامت پياده محشور نشود. براى رفع نگرانى و ترس از وبا يا
ديو در برابر دروازه روستا 10 بار صداى الاغ سر مى دادند.
براى شناخت ميزان ارزش علم در ميان عرب ، كافى است بدانيد كه در زمان
ظهور اسلام در ميان قريش فقط 17 نفر توانايى خواندن و نوشتن داشتند و
در ميان اوس و خزرج در مدينه فقط يازده نفر داراى چنين توانايى بودند.(66)
بشارت هاى انبياء و
اوصياء
در احاديث معتبر مطابق آيات كريمه چنين آمده است كه : خداوند از
پيغمبران گذشته پيمان گرفت تا امت هاى خود را به بعثت پيغمبر آخرالزمان
صلّى الله عليه و آله و سلم و اوصياء گرامى او خبر دهند و آنان را نسبت
به تصديق به حقانيت پيغمبرى و امامت آنان فرمان دهند.(67)
و از اين رو عبدالله بن سلام مى گفت : به خدا قسم كه ما محمّد صلّى
الله عليه و آله و سلم را بيش از فرزندان خود مى شناسيم ، زيرا كه
اوصاف آن حضرت را در كتاب هاى خود خوانده ايم و در آن شك نداريم و شايد
خيانتى در فرزند ما شده باشد.(68)
و در فرج المهموم از حسان بن ثابت روايت شده است كه مى گفت : ياد دارم
هفت ساله بودم و از يكى از علماى يهود كه بر فراز تپه اى فرياد مى كشيد
شنيدم كه يهوديان را مى طلبيد و چون جمع شدند گفت : امشب آن ستاره اى
كه بر ظهور احمد، پيغمبر آخرالزمان دلالت مى كند، طلوع كرده است .(69)
تبع از كسانى بود كه هزار سال پيش از ولادت پيامبر، نامه اى به آن حضرت
نوشت و به وزير خود سپرد و در آن نامه ايمان خود را ذكر كرد و بيان كرد
كه از امت آن حضرت است و درخواست نمود كه او را مورد شفاعت خود قرار
دهد.
پس از بعثت پيامبر، نامه را براى پيامبر آوردند و حضرت رسول نامه را به
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام داد تا بخواند: ((نوشته
اى است به محمّد بن عبدالله صلّى الله عليه و آله و سلم خاتم پيغمبران
و رسول پروردگار عالميان از تبع اول )).
پيامبر چون مضمون نامه را شنيد سه مرتبه فرمود: ((مرحبا
به برادر شايسته ما)).(70)
و ديگر قيس بن ساعده ايادى است كه ششصد سال زندگى كرد و از ميان قوم
خود نخستين كسى بود كه به حشر ايمان داشت و حضرت رسول صلّى الله عليه و
آله و سلم را به نام و نسب مى شناخت و مردم را به خروج و ظهور آن حضرت
بشارت مى داد.(71)
و در حديث معتبر از حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم نقل شده است
كه : خداوند به حضرت عيسى وحى نمود كه : اى عيسى ! به بنى اسرائيل خبر
ده كه به من ايمان بياورند و به رسول من ، پيغمبر امّى كه نسل او از زن
صاحب بركتى به وجود خواهد آمد، همان زنى كه با مادر تو در بهشت خواهد
بود. و ((طوبى )) براى
كسى است كه سخن او را بشنود و زمان او را دريابد.(72)
ذكر حضرت رسول در زبور(73)
و در كتاب دانيال
(74) و حيقوق و حزقيل بيانگر شناخت امت ايشان نسبت به
حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم است .
نامهاى مبارك پيامبر صلّى
الله عليه و آله و سلم
اسامى پيامبر بنا به مشهور به هزار و يك نام مى رسد اما آنچه
قطعى است 268 نام است كه به پنج دسته تقسيم مى شود:
1 - اسماء مُصرَّحه در قرآن كه به عدد لفظ احمد يعنى 53 نام است .
2 - اسماء غيرمصرّحه در قرآن كه به عدد لفظ الله يعنى 66 نام است .
3 - اسماء مصرحه در احاديث كه 30 نام است .
4 - اسماء غيرمصرحه در احاديث كه به عدد لفظ محمّد يعنى 92 نام است .
5 - اسماء مذكور در كتب آسمانى كه به 27 نام مى رسد.
نكته قابل توجه اين است كه اگر قبل از تمامى نام هاى خداوند، كلمه
((عبد)) را قرار دهيم ،
نامى از نامهاى مبارك حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم مى گردد و
نكته ديگر اينكه بعضى از علماء براى آن حضرت 400 نام از قرآن مجيد
استخراج نموده اند.
در پايان به ذكر حديثى كه نشانگر فضيلتى از فضيلت هاى اميرالمؤ منين
عليه السلام نيز مى باشد مى پردازيم : از حضرت امام رضا عليه السلام
سوال شد كه : چرا به حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم ابوالقاسم
مى گويند؟
فرمود: زيرا فرزند او قاسم نام داشت .
حسن بن فضال گفت : آيا مرا سزاوار مى دانيد كه بيش از اين به من
بگوييد؟
امام فرمود: آرى ، مگر نمى دانى كه حضرت رسول فرمود: من و على پدران
اين امتيم ؟
حسن بن فضال گفت : بلى .
امام فرمود: مگر نمى دانى كه حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم پدر
همه امت است ؟
حسن بن فضال گفت : آرى .
امام فرمودند: مگر نمى دانى كه على عليه السلام قسمت كننده بهشت و دوزخ
است ؟
حسن بن فضال گفت : بلى .
امام رضا عليه السلام فرمود: پس پدر قسمت كننده بهشت و دوزخ است و به
اين سبب خدا به او كنيه ابوالقاسم داده است .(75)
وسايل شخصى پيامبر صلّى
الله عليه و آله و سلم
از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام نقل شده است : حضرت رسول
صلّى الله عليه و آله و سلم دو انگشتر داشت . بر يكى نوشته بود
لا اله الا الله محمّد رسول الله و بر
ديگرى نوشته بود صدق الله .(76)
و از امام زين العابدين عليه السلام روايت شده است : روزى حضرت رسول
صلّى الله عليه و آله و سلم انگشترى به حضرت اميرالمؤ منين على عليه
السلام داد و فرمود: يا على ! اين انگشتر را به حكاك بده كه
((محمّد بن عبدالله )) بر
آن نقش كند. چون روز ديگر انگشتر را از حكاك گرفت ديد كه
((محمّد رسول الله )) نقش
كرده است ، فرمود: من به تو چنين امر نكرده بودم ؟!
گفت : راست مى گويى يا اميرالمؤ منين من خطا كردم و از دستم چنين جارى
شد.
چون انگشتر را نزد پيامبر آورد، جريان را بيان كرد. حضرت رسول صلّى
الله عليه و آله و سلم فرمود: منم محمّد بن عبدالله و منم محمّد رسول
الله .
و چون صبح روز ديگر شد، حضرت متعجب شد زيرا ديد در زير نگين نقش شده
است : ((على ولىّ الله ))
و در آن حال جبرئيل نازل شد و گفت : حق تعالى مى فرمايد: تو آنچه
خواستى نقش كردى و ما آنچه خواستيم نقش كرديم .(77)
حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم انگشتر را در دست راست مى كردند.(78)
حضرت رسول اكرم صلّى الله عليه و آله و سلم سه كلاه داشتند:
1 - يمنيه 2 - بيضا 3 - مضريه كه دو گوش داشت و در جنگ ها بر سر مى
گذاشتند.
پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلم يك عصا و چوب دستى به نام
((ممشوق ))، خيمه اى به
نام ((الكن )) كاسه اى به
نام ((شهباء))، دو شتر
ماده به نام ((عضباء)) و
((جذعاء))، چهار شمشير به
نام هاى ((ذوالفقار))،
((عون ))،
((مخذم ))، ((رسوم
))، درازگوشى به نام ((يعفور))،
شتر باردارى به نام ((ديباج ))،
پرچمى به نام ((معلوم ))
و كلاهخودى به نام ((اسعد))
داشتند.(79)
و از امام جعفر صادق عليه السلام نقل شده است كه پيامبر ناقه اى به نام
((قصوى ))(80)
داشت و از امام رضا عليه السلام نقل شده است كه ذوالفقار را جبرئيل از
آسمان براى حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم آورده بود و زيور آن
از نقره بود.(81)
سيماى پيامبر صلّى الله
عليه و آله و سلم
در حديث معتبر از حضرت امام حسن و امام حسين عليهما السلام نقل
شده است : حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم در ديده ها با عظمت و
در سينه ها بامهابت بود. رويش مانند ماه شب چهارده ، از نور مى درخشيد،
از ميانه بالا اندكى بلندتر بود و بسيار بلند نبود و سر مباركش بزرگ
بود و مويش نه بسيار پيچيده و نه بسيار افتاده بود. موى سرش بيشتر وقت
ها از نرمه گوش نمى گذشت و اگر بلندتر مى شد فرق باز مى كرد. چهره اش
سفيد و نورانى بود، پيشانى اش گشاده بود، ابرويش باريك و كمانى و كشيده
بود و پيوسته نبود و بعضى روايت كرده اند كه پيوسته بود. رگى در ميان
پيشانى او بود كه وقت غضب پر مى شد و بر مى آمد و بينى آن حضرت كشيده و
باريك بود و ميانش اندكى برآمدگى داشت و نورى از آن مى تافت . محاسن
مباركش انبوه بود و لب هايش هموار و نازك و گشاده بود، دهان مباركش
بسيار كوچك نبود و دندان هايش سفيد و براق و نازك و گشاده بود. موى
نازكى از ميان سينه تا ناف آن حضرت روييده بود و گردنش در صفا و نور
و استقامت مانند صورت هايى بود كه از نقره مى سازند و صيقل مى دهند.
اعضاى بدنش همه معتدل و قوى و خوش نما بود و سينه و شكمش برابر بود و
ميان دو شانه اش پهن بود و مفاصل بدنش قوى بود و اينها از علامت شجاعت
و قوت است و در ميان عرب پسنديده است .
بدنش سفيد و نورانى بود و از ميان سينه تا نافش خط سياه باريكى از مو
بود. اطراف سينه و شكم آن حضرت همانند نقره صيقل داده شده مو نداشت و
شانه و دوش هايش مو داشت .
بندهاى دستانش بلند بود. كف دست مباركش گشاده بود. دست ها و پاهايش قوى
بود و اين ويژگى در مردان پسنديده و علامت قوت و شجاعت است . انگشتانش
بلند و كشيده بود. ساعدها و ساقش صاف و كشيده بود. كف پاهايش صاف نبود
و پشت پاهايش بسيار صاف و نرم بود. چون راه مى رفت قدم ها را به روش
متكبران بر زمين نمى كشيد و سر را به زير مى افكند و گردن را به روش
جباران نمى كشيد و گام ها را دور مى گذاشت اما با تاءنّى و وقار مى رفت
.
چون با كسى سخن مى گفت با گوشه چشم نگاه نمى كرد، بلكه با تمام بدن
برمى گشت و سخن مى گفت و در بيشتر وقت ها چشمانش به زير بود و نظرش به
زمين بيش از آسمان بود.
هر كه را مى ديد در سلام پيشى مى گرفت . اندوهش پيوسته بود و هرگز از
فكرى و شغلى خالى نبود. بدون احتياج سخن نمى گفت و سخنان جامعى مى
فرمود كه لفظش اندك و معنيش بسيار بود.
ظاهركننده حق بود. حرف زايدى در كلامش نبود. در بيان مقصود ناتوان
نبود. نرم خو بود و درشتى در خلق كريمش نبود. كسى را حقير نمى شمرد و
كمترين نعمت را بزرگ مى دانست و از هيچ نعمتى بدگويى نمى فرمود اما
خوردنى و آشاميدنى را هم مدح نمى فرمود. براى از دست رفتن امور دنيوى
خشمگين نمى شد. و چون حقى ضايع مى شد، چنان براى خدا خشمگين مى شد كه
كسى او را نمى شناخت و هيچ كس در برابر خشم او نمى ايستاد تا آنكه براى
خدا انتقام مى گرفت و حق را جارى مى كرد. و چون اشاره مى نمود، با دست
اشاره مى فرمود نه با چشم و ابرو. هنگام تعجب دست هاى مبارك را مى
گردانيد و حركت مى داد و گاهى دست راست را بر دست چپ مى زد.
چون براى خدا به خشم مى آمد بسيار خشمگين مى شد و هنگامى كه شاد مى شد
چشم بر هم مى گذاشت و بسيار اظهار شادى نمى نمود. بيشتر خنده آن حضرت
لبخند بود و كم بود كه صداى خنده آن حضرت ظاهر شود و گاهى هنگام خنديدن
دندانهاى نورانيش مانند دانه هاى تگرگ ظاهر مى شد.
هنگامى كه به خانه مى رفت اوقات شريف خود را سه قسمت مى كرد، بخشى براى
عبادت ، بخشى براى زنان و خانواده خود و بخشى براى خود، و بخشى را كه
براى خود گذاشته بود، براى مردم قسمت مى كرد و اول نزديكان و بعد از آن
براى همه مردم . و هر كس را به قدر علم و فضيلت در دين احترام مى كرد.
آنچه به كارشان مى آمد و موجب صلاح امت بود برايشان بيان مى فرمود و
بسيار مى فرمود كه ((حاضران از آنچه از من مى
شنوند به غايبان برسانند)) و مى فرمود كه :
((حاجت كسى را كه نمى تواند نياز خود را به من
برساند به من بگوييد، هر كس حاجت كسى را قادر بر رسانيدن حاجت خود
نباشد، به سلطانى برساند، خداوند قدم هاى او را در قيامت ثابت گرداند.))
كيس را بر لغزش و خطاى سخن مواخذه نمى فرمود و اصحاب براى كسب دانش ،
وارد مجلس آن حضرت مى شدند و متفرق نمى شدند، مگر آنكه از شيرينى علم و
حكمت چشيده بودند.
از مردم دلدارى مى نمود و از ايشان گريزان نبود. بزرگ هر قومى را گرامى
مى داشت و او را بر آن قوم ولايت مى داد.
از شر مردم در حذر بود، اما از ايشان كناره نمى گرفت و خوشرويى را از
ايشان دريغ نمى كرد و احوال ياران خود را جويا مى شد. همه كارهايش
معتدل بود و از احوال مردم غافل نمى شد تا به سوى باطل گرايش پيدا
نكنند و در حق كوتاهى نمى كرد و از آن نمى گذشت و نيكان را نزديك خود
جا مى داد و بهترين مردم نزد او كسى بود كه بيشتر خيرخواه مسلمانان
بود.
آداب مجلس آن حضرت چنين بود كه در هيچ مجلسى نمى نشست و برنمى خاست ،
مگر با ياد خدا. و در مجلس جاى مخصوصى براى خود قرار نمى داد. و هنگام
ورود به مجلس در هر جا كه خالى بود مى نشست و به هر يك از حاضران به يك
اندازه نگاه مى كرد و توجه مى كرد و چنان معاشرت مى فرمود كه هر كس
گمان مى كرد كه گرامى ترين فرد نزد اوست و با هر كس كه مى نشست تا آن
شخص قصد برخاستن نمى كرد برنمى خاست . هركس از او درخواستى مى كرد اگر
مقدور بود انجام مى داد وگرنه با سخنى زيبا يا وعده اى خوش او را راضى
مى كرد.
مجلس شريفش ، مجلس بردبارى و حياء و راستى و امانت بود. صدايى در آن
بلند نمى شد، بدى كسى گفته نمى شد و اگر كسى خطايى مى كرد بيان نمى
كردند و همه با يكديگر با عدالت و انصاف و احسان رفتار مى كردند،
يكديگر را به تقوى سفارش مى كردند و با يكديگر فروتن بودند. پيران را
احترام مى كردند، با خردسالان مهربان بودند، نيازمندان را بر خود
اختيار مى كردند و غريبان را مراعات مى كردند.
شيوه آن حضرت در برخورد با حاضران چنان بود كه هميشه گشاده رو و نرم خو
بود و كسى از همنشينى او زيان نمى ديد، درشت خو و درشت گو نبود، صدا را
بلند نمى كرد، ناسزا نمى گفت ، عيب مردم را بيان نمى كرد و بسيار هم
مردم را ستايش نمى كرد، اگر چيزى اتفاق مى افتاد كه مورد رضاى او نبود
ناديده مى گرفت ، كسى از او نااميد نبود و با كسى مجادله نمى كرد.
بسيار سخن نمى گفت و به چيزى كه بى فائده بود نمى پرداخت ، كسى را
سرزنش نمى كرد و در عيب ها و لغزش هاى مردم كنجكاوى نمى كرد.
هنگامى كه سخن مى گفت حاضران سر به زير مى افكندند و ساكت و خاموش
بودند و نزد آن حضرت جرّ و بحث نمى كردند.
با حاضران در خنده و تعجب همراهى مى نمود. آن حضرت ثنا را خوش نمى
داشت ، مگر از كسى كه احسانى به او رسيده باشد و سخن كسى را قطع نمى
فرمود مگر اينكه سخن باطلى باشد، پس او را نهى مى كرد يا برمى خاست .
سكوت آن حضرت چهار دليل داشت :
يا از روى حلم ، يا پرهيز از ضرر، يا براى نگهداشت ارزش هر كس و يا
براى تفكر.
اما نگهداشت ارزش افراد اين بود كه به همه حاضران برابر نگاه كند و
سخنان آنان را به يك اندازه گوش دهد و تفكر آن حضرت ، در امور دنياى
فانى و آخرت باقى بود.(82)
ويژگى هاى پيامبر صلّى
الله عليه و آله و سلم
علماى شيعه و سنى از معجزات بدن شريف آن حضرت بسيار نقل كرده
اند كه برخى از آن را بيان مى كنيم :
1 - پيوسته نور از پيشانى اش مى تابيد.
2 - بوى خوش آن حضرت روح افزا بود.
3 - سايه نداشت .
4 - با هر كس كه راه مى رفت ، هر چند او بلند بود، آن حضرت به اندازه
يك وجب از او بلندتر مى نمود.
5 - پيوسته ابر بر سرش سايه مى افكند.
6 - از پشت سر همانند پيش رو مى ديد.
7 - هرگز بوى بد به مشامش نمى رسيد.
8 - آب دهان مباركش موجب شفا و بركت بود.
9 - به هر زبانى سخن مى گفت .
10 - هفده موى سفيد در محاسن شريفش وجود داشت كه مانند آفتاب مى
درخشيد.
11 - در خواب مى شنيد، چنان كه در بيدارى مى شنيد و سخن فرشتگان را مى
شنيد و ديگران نمى شنيدند و هر چه در ذهن مى گذشت مى دانست .
12 - مهر نبوت در پشت مباركش نقش بسته بود.
13 - آب از ميان انگشتانش جارى مى شد و سنگريزه در دستش تسبيح مى گفت .
14 - ختنه شده و ناف بريده متولد شد و هرگز محتلم نشد.
15 - آنچه از حضرت جدا مى شد، بوى مشك داشت و كسى آن را نمى ديد و زمين
ماءمور بود كه آن را فروبرد.
16 - بر هر حيوانى سوار مى شد آن حيوان پير نمى شد.
17 - كسى در توانايى با ايشان برابرى نمى كرد.
18 - همه آفريده ها حرمت آن حضرت را رعايت مى كردند.
19 - اگر بر زمين نرم راه مى رفت جاى پايش بر زمين نمى ماند و گاهى بر
سنگ راه مى رفت و اثر پايش مى ماند.
20 - خداوند مهابتى از آن حضرت در دلها انداخته بود.(83)
اخلاق كريمه پيامبر صلّى
الله عليه و آله و سلم
ابن شهرآشوب بعضى از آداب شريفه و اخلاق كريمه حضرت رسول صلّى
الله عليه و آله و سلم را از روايات مختلف برشمرده است كه به ذكر آن مى
پردازيم :
آن حضرت از همه مردم حكيم تر و داناتر و شجاع تر و عادل تر و مهربان تر
بود. هرگز دستش به دست زنى نرسيد كه بر او حلال نباشد. بخشنده ترين
مردم بود، هرگز دينار و درهمى نزد او نماند و اگر از بخشش وى چيزى زياد
مى آمد و شب مى رسيد آرام نمى گرفت تا آن را به مصرفش مى رسانيد.
هرگز بيش از آذوقه سال خود نگاه نمى داشت و باقى را در راه خدا مى داد.
ناچيزترين غذاها مانند جو و خرما را نگاه مى داشت و هرچه مى طلبيدند مى
بخشيد. از آذوقه سال خود ايثار مى كرد. بر زمين مى نشست و بر زمين غذا
مى خورد و روى زمين مى خوابيد. كفش و جامه خود را وصله مى كرد و در
خانه را خود مى گشود و گوسفند مى دوشيد و پاى شتر را مى بست و هنگامى
كه خادم از گردانيدن آسيا خسته مى شد او را يارى مى كرد.
در شب ، آب وضو را خودش حاضر مى كرد و هميشه سر به زير بود و در حضور
مردم تكيه نمى داد و به خانواده اش خدمت مى كرد. بعد از غذا انگشتان
خود را مى ليسيد، هرگز آروغ نمى زد. هر كس چه آزاد و چه بنده كه آن
حضرت را دعوت مى كرد قبول مى فرمود، اگر چه براى پاچه گوسفندى بود.
هديه را اگر چه يك جرعه شير بود قبول مى نمود. صدقه را نمى خورد. زياد
به روى مردم نمى نگريست . هيچ گاه براى دنيا به خشم نمى آمد و براى خدا
غضب مى كرد. از گرسنگى گاهى سنگ بر شكم مى بست . هرچه حاضر مى كردند
تناول مى نمود و هيچ چيز را رد نمى فرمود. برد يمنى مى پوشيد و جبه
پشمى بر تن مى كرد. بيشتر لباس هاى رسول خدا سفيد بود. عمامه بر سر مى
بست و از طرف راست لباس را مى پوشيد. لباس فاخرى داشت كه مخصوص روز
جمعه بود و هرگاه جامه نو مى پوشيد، كهنه را به مسكينى مى بخشيد و
عبايى داشت كه به هرجا مى رفت آن را تا مى زد و زير خود مى گستراند و
انگشتر نقره در انگشت كوچك دست راست مى كرد.
خربزه را دوست مى داشت و از بوهاى بد كراهت داشت . هنگام هر وضو مسواك
مى كرد. بر هرچه ممكن بود سوار مى شد، گاه اسب و گاه قاطر و گاه
درازگوش بدون پالان و زين و گاه گاهى با پاى برهنه و بدون عبا و عمامه
راه مى رفت و براى تشييع جنازه و عيادت بيماران به دورترين نقطه مدينه
مى رفت و با فقرا و مستمندان مى نشست و با ايشان غذا مى خورد و صاحبان
علم و صلاح و اخلاق نيكو را گرامى مى داشت . ادب هر كس را رعايت مى
فرمود و هر كه عذرخواهى مى كرد عذر او را مى پذيرفت . تبسم بسيار مى
كرد، جز در وقت نزول قرآن و موعظه و هرگز صداى خنده اش بلند نمى شد و
در خوراك و پوشاك بر بندگان خود پيشى نمى گرفت . هرگز كسى را دشنام
نداد و هرگز زنان و خدمتكاران خود را نفرين نكرد و دشنام نداد و در
مقابل هر آزاد و بنده اى كه براى كارى مى آمد برمى خاست و بدرقه اش مى
كرد. درشت خو نبود و در خصومت صدا را بلند نمى كرد و بد را با نيكى
پاسخ مى داد و اول سلام مى نمود و ابتداء به مصافحه مى كرد. در هر
مجلسى ياد خدا مى كرد و بيشتر اوقات رو به قبله مى نشست . هر كس پيش
او مى آمد او را گرامى مى داشت و گاهى عباى مبارك خود را براى او پهن
مى كرد و خوشنودى و خشم او مانع از گفتن حق نبود. خيار را گاهى با رطب
و گاهى با نمك تناول مى فرمود. از ميوه هاى تر خربزه و انگور را بيشتر
دوست مى داشت و بيشتر خوراك آن حضرت آب و خرما يا شير و خرما بود و
گوشت و تريد كدو را بسيار دوست مى داشت .
شكار نمى كرد اما گوشت شكار را مى خورد. نان و روغن مى خورد و از
گوسفند، دست و كتف را و از شوربا، كدو را و از خورش ، سركه را و از
خرما، عجوزه را و از سبزيها، كاسنى و بادروج را دوست مى داشت .(84)
مناظره با فرقه هاى ضالّه
جمعى از پيشوايان پنج فرقه يهود، نصارا، دهرى ، مانوى و بت پرست
پس از تبانى با همديگر نزد رسول اكرم صلّى الله عليه و آله و سلم
آمده و شروع به بحث و مجادله نمود.
يهوديان گفتند: ما معتقد هستيم كه عزير پيغمبر، پسر خداست و مى خواهيم
در اين موضوع با تو مذاكره كنيم ، البته در صورتى كه با ما هم عقيده و
موافق باشيد، ما حق سبقت و تقدم خواهيم داشت و اگر با نظر و اعتقاد ما
مخالف باشيد، ما مجبور هستيم كه با شما دشمن و مخالف باشيم .
نصارا گفتند: ما هم عقيده داريم كه حضرت مسيح پسر خداست ، و خدا با او
متحد شده است و آمده ايم در اينباره با تو مناظره كنيم ، و معلوم است
كه در صورت توافق ، ما حق تقدم خواهيم داشت و در صورت مخالفت قهرا با
شما دشمن و مخالف خواهيم بود.
سپس دهريه گفتند: عقيده ما اين است كه براى موجودات جهان آغاز و انجامى
نيست ، و جهان قديمى و هميشگى است ، و در اين قسمت با تو بحث و مجادله
خواهيم كرد، اگر با ما هم عقيده هستيد، البته فضيلت و برترى ما ثابت مى
شود و در صورت اختلاف ، ما هم روى مخالفت و دشمنى نشان خواهيم داد.