نگين قم

حسين حقيقت جو

- ۴ -


ادب و آداب زيارت

مشرّف شدن به "حرم" با رفتن به جاهاي ديگر و ديدارهاي ديگر فرق دارد .

جان و نيّت و روح و جسم بايد پاك باشد و زائر ، بايد خود را دراين حريم مقدّس ، از هر آلودگي و زشتي دور نگاه دارد و بكوشد تا اجر زيارت و ثواب اين عبادت را ضايع نكند.

بزرگان ، در " آداب زيارت " حرمهاي مطهّر، سفارشها و دستورالعمل هاي بسياري دارند . در اينجا به نمونه اي از اين رهنمودها اشاره مي كنيم .

علامه مجلسي ، سخني را از مرحوم " شهيد اوّل " - از علماي برجسته شيعه - نقل مي كند كه خلاصه آن ، چنين است: (10)

" آداب زيارت " :

- قبل اژ ورود به زيارتگاه ، غسل كردن و باطهارت بودن

- با لباسهاي پاكيزه و بوي خوش زيارت كردن

آرام قدم برداشتن و خضوع و خشوع آمدن

- بردرگاه حرم ايستادن و دعا خواندن و اجازه و اذن ورود خواستن ، و اگر رقّت قلب حاصل شد . آنگاه وارد شدن

- در برابر ضريح ايستادن و زيارتنامه خواندن

- طرف راست و چپ صورت را بر ضريح نهادن و با تضرّع ، از خدا حاجت خواستن

- صاحب قبر را براى برآمدن حاجت و رفع نياز ، شفيع قرار دادن

- دو ركعت نماز زيارت خواندن و دعاهاي منقول را خواندن

- تلاوت قرآن در حرم داشتن

- حضور قلب داشتن در تمام مراحل زيارت

- توبه و استغفار كردن و صدقه دادن به نيازمندان

- تكريم و احترام نسبت به خدّام حرم و ..."

خلاصه آنكه زائر ، بايد خود را در محضري مقدس احساس كند و ادب شايسته مقام را بداند و مراعات كند و تصوّر كند كه در حال حيات و زنده بودن امام يا فرزند امام ، به خانه او آمده و توفيق ملاقات يافته است .

تند خويي با زوّار و خدّام ، نگاههاي آلوده و تماسهاي بدني حرام ، بي توجّهي به نماز جماعت ادامه زيارت هنگام برپايي نماز ، همه و همه نكاتي است كه با " اداب زيارت " ناسازگار است .

بزرگان وارسته ، هنگام تشرّف به حرم ، نيّتي جز فيض بردن نداشته اند و رفتار و نگاه و نيّت و اخلاص خود را هرگز به غير خدا نمي آميختند .

بكوشيم تا عملي خالص ود دور از ريا و گناه ، داشته باشيم ، كه خداوند ، از" اهل تقوا "مي پذيرد :

" اِنّما يَتَقَبَّلُ الله مِنَ المتّقينَ " (11)

زيارتتان قبول ، و دعاهايتان مستجاب باد ...

اذن دخول

بي بي جان ! ... سلام .

مي خواستم به زيارت حرمت آيم .

مي خواستم بوسه به ضريح مقدست بزنم .

نمي دانستم رخصت آن را داشتم يا نه ؟

وقتي مي ديدم بعضيها سر را پايين انداخته ، همين طوري وارد صحن و حريم حرمت مي شوند ، از اين در وارد شده ، از در ديگر بيرون مي روند ، بي آنكه لحظه اي درنگ كنند و سلامي و ثنايي ، ناراحت مي شدم .

آخر ف اينجا خانه توست .

هرچند درهاي حرم گشوده است .

ولي آيا مي توان بي اجازه وارد خانه تو شد و بي سلام و درود ، از در ديگر خارج گشت ؟

آستاني كه روحهاي بلندي بوسه بر آن مي زده اند ، حرمي كه " آشيانه آل محمد " است ،

حريمي كه فرشتگان ، پاسبان آنند ،

مرقدي كه نگين شهر ماست .

بي بي ! خواستم بي " اذن دخول وارد شوم ،

اما نمي دانستم راهم مي دهند ؟

وضو كه گرفته بودم . به نيّت " زيارت " هم آمده بودم . معتقد بودم كه شما اهل بيت آفتاب ، پس از مرگ هم زنده ايد و توجّه به زائرانتان داريد .

وقتي روح هر كس پس از مفارقت از بدن ، متوجّه مردم و بستگان و خانه و آشنايان است ، شما كه جاي خود داريد .

شما وصل به درياييد ، اصلاً خودتان يك دريا كرامت و بصيرت و شهوديد .

مگر مي شود نسبت به زائران و عابران و عارفان و جاهلان ، يكسان نظر كنيد ؟

مگر مي شود ندانيد چه كساني به زيارتتان آمدند و چه نيّت داشتند و چه فهميدند و چه گرفتند و چگونه رفتند؟

وقتي گاهي مي ديدم بعضي از ساكنان اين شهر نور ، همين كه از خانه بيرون آمده ، به كوچه يا خيابان يا جايي مي رسيدند كه از دور ،‌حرم مطهرت چشم را مي نواخت و دل را روشن مي كرد ف مي ايستادند . و دست ادب به سينه مي گذاشتند ، سلام مي دادند ، تظيمي كرده ، به راه خود ادامه مي دادند ، لذّت مي بردم و بر اين همه معرفت و ادب،آفرين مي گفتم .

مي شد از دور هم سلام بدهم .

" بعد منزل نبود در سفر روحاني " ...

ولي ادب ، اقتضا مي كرد كه براى آستان بوسي به حرم مشرف شوم .

چه صادقانه و ساده ، اين زائران خسته و از راه دور آمده ، از هواي معنوي حريم رمت استنشاق مي كنند، روحشان شاداب مي شود . گاهي هم چند قطره اشك ، بدرقه سلامشان است . بخصوص وقتي مي خواهند از اين شهر بروند و سفر زيارتي شان به پايان رسيده باشد و براى " زيارت وداع " آمده باشند .

بي بي جان !... از اين حرفها بگذرم .

آمده ام تا از نزديك ، عرض ادب كنم .

از صحن گذشته ام . كفشهايم را به كفشداري سپرده ام. از لابه لاي جمعيت عبور كرده ام ، اينك در رواقي هستم كه براحتي ضريحت را مي بينم ، به ، چه جلوه و صفايي دارد . اللّهم صلّ علي محمّد و آل محمّد .

باور دارم خيلي از دلهاي تيره ، جانهاي غبار گرفته ، چشمان غريبه با اشك ، روحيه هاي گريزان و فراري ، وقتي توفيق پيدا مي كمند كه به اين "حرم" آيند ، روشن و زلال مي شوند. غبارها از آينه جانشان برطرف مي شود ، چشمهايشان با اشك ، آشتي مي كند. چه قدر شفاف مي شود هواي يك چشم ، پس از يك بارش اشك ، و چه قدر سبك و شاداب مي شود روح يك زائر ، پس از يك زيارت و آستان بوسي و توسّل . اين خاصيت حرم است كه پاك كننده دل و صيقل دهنده روح است .

باز هم كه دور شدم ! بي بي جان !‌وقتي به حرم تو مي آيم " مشهد " هم د رجلوي چشمم آشكار مي شود . شما دو خواهر و برادر ، چه كرده ايد با اين دلهاي بي قرار ، كه اينگونه پروانه وار ، طواف مي كنند؟!

در حرم تو ، به ياد" كاظمين " هم مي افتم .

چه غريبانه ، روز و شب مي گذرانند آن عتبات عاليه در سرزمين عراق !

من عراق نرفته ام و كاظمين را زيارت نكرده ام . ولي در حرم تو ، احساس مي كنم كه در خراسان يا كاظمينم .

بوي آن دو حجت الهي را از مزار تو استشمام مي كنم" بوي گل را از كه جوييم ؟ از گلاب " .

بي بي جان ! اجازه هست وارد شوم ؟

اجازه هست بوسه بر ضريح منوّر بزنم ؟

اجازه هست خود را قاطي اين زائران مشتاق كنم و مثل آنان ، ساده و بي ريا و بي ادعا ف خود را به ضريح برسانم دودستي به ان بچسبم ، از لابه لاي شبكه هاي فولادي و نقره اي رنگ ضريح ، مخمل سبزي را كه روي قبر تو انداخته اند، تماشا كنم ، اشك بريزم ، شانه هايم بلرزد ، دلم متلاطم شود و لبهايم با اين ضريح مشبّك متبرّك شود ؟

مي دانم كه اجازه خواهي داد .

مي دانم كه خدا و رسول و فرشتگان ، اذن خواهند داد. اگر رخصت نبود ، توفيق همينجا آمدن را هم نداشتم .

من به " طلبيدن " عقيده دارم . حتي برادر غريب تو، حضرت رضا (ع) هم همين طور است . فقط به خواستن ما نيست . " طلبيدن " او هم شرط است .

گاهي با هزار مقدمه چيني و برنامه ريزي ، جور نمي شود . گاهي هم خيلي آسان ، وسيله و شرايط ، جور و مساعد مي شود .

بي بي جان ! تو هم طلبيده اي . شما خانواده ، اهل كرامت و بزرگواري هستيد .

كريمان با بدان هم بد نكردند

كسي را از در خود رد نكردند

اگر ناقابليم و شرمساريم

بجز عشق شما چيزي نداريم

اين جا آشيانه آل محمد (ص) و حرم اهل بيت است . دري از درهاي بهشت است . شما صاحبخانه ايد و ما ميهمان . خودتان فرموده ايد كه به ديدار شما آييم و با حرمهاي انس و الفت داشته باشيم . خودتان گفته ايد كه گامهايي كه در مسير زيارت شما خاندان برداشته مي شود ، چه قدر ثواب دارد . خد شما مشوّق ما بوده ايد . ما هم به دعوت شما آمده ايم .

حالا ف من هم يكي از هزاران زائرم كه به آستان بوس آمده ام .

جسمم كنار ضريح توست .

ولي ... نمي دانم روح و روحيه ايم تا چه حد به تو نزديك است ؟

سرراهم كه آمدم ، تعظيمي هم به مقام علمي و عرفاني بزرگاني كردم كه در كنار حرم تو و در سايه ضريحت آرميده اند ف آية الله حائري يزدي ، آية الله صدر ، آية الله خوانساري ، شهيد مطهري ، علامه طباطبايي ، شهيد محراب آيةالله مدني و بزرگان ديگري كه سر بر آستان تو نهاده اند و حتي نام و نشاني هم از آنان بر در و ديوار نيست ، ولي قدم به قدم اين حرم و مسجد بالاسر ، آنان را در برگرفته است .

وقتي سر قبر علامه فاتحه مي خواندم ، به يادم آمد كه او ، از روي عشق و علاقه اي كه به تو داشت ، وقتي روزه بود ، روزه اش را با بوسه بر ضريح مقدّس تو افطار مي كرد . چه معرفتي ! خوشا به حالش .

آن طرف تر ، وقتي كنار قبر آية الله بروجردي فاتحه مي خواندم ، ياد حرف يكي از استادانم افتادم كه مي فرمود: آية الله بروجردي سفارش كرده بود كه نامش را در ليست خدّام افتخاري آستانه تو بنويسند .

هرگاه از كنار قبر شهيد آيةالله قدوسي مي گذرم ، ياد خاطراتي مي افتم كه از او در ايام طلبگي و درس خواندن دارم . بي اختيار پاهايم از رفتن باز مي ماند ، مي ايستم و "الحمد" ي براى او مي خوانم . او برگردن من حق بسيار دارد ، هم حق استادي ، هم حق تربيتي و اخلاقي .

مرقد ايةالله بهاءالديني ، الهام بخش صدق و صفا و معنويت و عرفان است .

قبر آيةالله اراكي و آيةالله گلپايگاني ف ياد سلسله اي نوراني از فقيهان وارسته و عالمان پارسا را در نظر زنده مي كند .

خوب ، بي بي جان !‌زياد حرف زدم . دست خودم نبود. محبت تو بود كه مرا به حرف كشاند و سفره دلم را باز كردم .

بلبل از فيض گل آموخت سخن ، ورنه نبود

اين همه قول و غزل ، تعبيه در منقارش (12)

زيارت حرمت ، هم روح را باز مي كند ،‌هم نطق و بيان را و هم زبان را به نجوا و نياز خواهي و رازگويي مي گشايد .

تسبيحات حضرت زهرا (س) ر اگفته ام .

بگذار " زيارتنامه " را آغاز كنم :