ادب و آداب زيارت
مشرّف شدن به "حرم" با رفتن به جاهاي
ديگر و ديدارهاي ديگر فرق دارد .
جان و نيّت و روح و جسم بايد پاك باشد
و زائر ، بايد خود را دراين حريم مقدّس ،
از هر آلودگي و زشتي دور نگاه دارد و
بكوشد تا اجر زيارت و ثواب اين عبادت را
ضايع نكند.
بزرگان ، در " آداب زيارت " حرمهاي
مطهّر، سفارشها و دستورالعمل هاي بسياري
دارند . در اينجا به نمونه اي از اين
رهنمودها اشاره مي كنيم .
علامه مجلسي ، سخني را از مرحوم " شهيد
اوّل " - از علماي برجسته شيعه - نقل مي
كند كه خلاصه آن ، چنين است:
(10)
" آداب زيارت " :
- قبل اژ ورود به زيارتگاه ، غسل كردن
و باطهارت بودن
- با لباسهاي پاكيزه و بوي خوش زيارت
كردن
آرام قدم برداشتن و خضوع و خشوع آمدن
- بردرگاه حرم ايستادن و دعا خواندن و
اجازه و اذن ورود خواستن ، و اگر رقّت قلب
حاصل شد . آنگاه وارد شدن
- در برابر ضريح ايستادن و زيارتنامه
خواندن
- طرف راست و چپ صورت را بر ضريح نهادن
و با تضرّع ، از خدا حاجت خواستن
- صاحب قبر را براى برآمدن حاجت و رفع
نياز ، شفيع قرار دادن
- دو ركعت نماز زيارت خواندن و دعاهاي
منقول را خواندن
- تلاوت قرآن در حرم داشتن
- حضور قلب داشتن در تمام مراحل زيارت
- توبه و استغفار كردن و صدقه دادن به
نيازمندان
- تكريم و احترام نسبت به خدّام حرم و
..."
خلاصه آنكه زائر ، بايد خود را در
محضري مقدس احساس كند و ادب شايسته مقام
را بداند و مراعات كند و تصوّر كند كه در
حال حيات و زنده بودن امام يا فرزند امام
، به خانه او آمده و توفيق ملاقات يافته
است .
تند خويي با زوّار و خدّام ، نگاههاي
آلوده و تماسهاي بدني حرام ، بي توجّهي به
نماز جماعت ادامه زيارت هنگام برپايي نماز
، همه و همه نكاتي است كه با " اداب زيارت
" ناسازگار است .
بزرگان وارسته ، هنگام تشرّف به حرم ،
نيّتي جز فيض بردن نداشته اند و رفتار و
نگاه و نيّت و اخلاص خود را هرگز به غير
خدا نمي آميختند .
بكوشيم تا عملي خالص ود دور از ريا و
گناه ، داشته باشيم ، كه خداوند ، از" اهل
تقوا "مي پذيرد :
" اِنّما يَتَقَبَّلُ الله مِنَ
المتّقينَ "
(11)
زيارتتان قبول ، و دعاهايتان مستجاب
باد ...
اذن دخول
بي بي جان ! ... سلام .
مي خواستم به زيارت حرمت آيم .
مي خواستم بوسه به ضريح مقدست بزنم .
نمي دانستم رخصت آن را داشتم يا نه ؟
وقتي مي ديدم بعضيها سر را پايين
انداخته ، همين طوري وارد صحن و حريم حرمت
مي شوند ، از اين در وارد شده ، از در
ديگر بيرون مي روند ، بي آنكه لحظه اي
درنگ كنند و سلامي و ثنايي ، ناراحت مي
شدم .
آخر ف اينجا خانه توست .
هرچند درهاي حرم گشوده است .
ولي آيا مي توان بي اجازه وارد خانه تو
شد و بي سلام و درود ، از در ديگر خارج
گشت ؟
آستاني كه روحهاي بلندي بوسه بر آن مي
زده اند ، حرمي كه " آشيانه آل محمد " است
،
حريمي كه فرشتگان ، پاسبان آنند ،
مرقدي كه نگين شهر ماست .
بي بي ! خواستم بي " اذن دخول وارد شوم
،
اما نمي دانستم راهم مي دهند ؟
وضو كه گرفته بودم . به نيّت " زيارت "
هم آمده بودم . معتقد بودم كه شما اهل بيت
آفتاب ، پس از مرگ هم زنده ايد و توجّه به
زائرانتان داريد .
وقتي روح هر كس پس از مفارقت از بدن ،
متوجّه مردم و بستگان و خانه و آشنايان
است ، شما كه جاي خود داريد .
شما وصل به درياييد ، اصلاً خودتان يك
دريا كرامت و بصيرت و شهوديد .
مگر مي شود نسبت به زائران و عابران و
عارفان و جاهلان ، يكسان نظر كنيد ؟
مگر مي شود ندانيد چه كساني به
زيارتتان آمدند و چه نيّت داشتند و چه
فهميدند و چه گرفتند و چگونه رفتند؟
وقتي گاهي مي ديدم بعضي از ساكنان اين
شهر نور ، همين كه از خانه بيرون آمده ،
به كوچه يا خيابان يا جايي مي رسيدند كه
از دور ،حرم مطهرت چشم را مي نواخت و دل
را روشن مي كرد ف مي ايستادند . و دست ادب
به سينه مي گذاشتند ، سلام مي دادند ،
تظيمي كرده ، به راه خود ادامه مي دادند ،
لذّت مي بردم و بر اين همه معرفت و
ادب،آفرين مي گفتم .
مي شد از دور هم سلام بدهم .
" بعد منزل نبود در سفر روحاني " ...
ولي ادب ، اقتضا مي كرد كه براى آستان
بوسي به حرم مشرف شوم .
چه صادقانه و ساده ، اين زائران خسته و
از راه دور آمده ، از هواي معنوي حريم رمت
استنشاق مي كنند، روحشان شاداب مي شود .
گاهي هم چند قطره اشك ، بدرقه سلامشان است
. بخصوص وقتي مي خواهند از اين شهر بروند
و سفر زيارتي شان به پايان رسيده باشد و
براى " زيارت وداع " آمده باشند .
بي بي جان !... از اين حرفها بگذرم .
آمده ام تا از نزديك ، عرض ادب كنم .
از صحن گذشته ام . كفشهايم را به
كفشداري سپرده ام. از لابه لاي جمعيت عبور
كرده ام ، اينك در رواقي هستم كه براحتي
ضريحت را مي بينم ، به ، چه جلوه و صفايي
دارد . اللّهم صلّ علي محمّد و آل محمّد .
باور دارم خيلي از دلهاي تيره ، جانهاي
غبار گرفته ، چشمان غريبه با اشك ، روحيه
هاي گريزان و فراري ، وقتي توفيق پيدا مي
كمند كه به اين "حرم" آيند ، روشن و زلال
مي شوند. غبارها از آينه جانشان برطرف مي
شود ، چشمهايشان با اشك ، آشتي مي كند. چه
قدر شفاف مي شود هواي يك چشم ، پس از يك
بارش اشك ، و چه قدر سبك و شاداب مي شود
روح يك زائر ، پس از يك زيارت و آستان
بوسي و توسّل . اين خاصيت حرم است كه پاك
كننده دل و صيقل دهنده روح است .
باز هم كه دور شدم ! بي بي جان !وقتي
به حرم تو مي آيم " مشهد " هم د رجلوي
چشمم آشكار مي شود . شما دو خواهر و برادر
، چه كرده ايد با اين دلهاي بي قرار ، كه
اينگونه پروانه وار ، طواف مي كنند؟!
در حرم تو ، به ياد" كاظمين " هم مي
افتم .
چه غريبانه ، روز و شب مي گذرانند آن
عتبات عاليه در سرزمين عراق !
من عراق نرفته ام و كاظمين را زيارت
نكرده ام . ولي در حرم تو ، احساس مي كنم
كه در خراسان يا كاظمينم .
بوي آن دو حجت الهي را از مزار تو
استشمام مي كنم" بوي گل را از كه جوييم ؟
از گلاب " .
بي بي جان ! اجازه هست وارد شوم ؟
اجازه هست بوسه بر ضريح منوّر بزنم ؟
اجازه هست خود را قاطي اين زائران
مشتاق كنم و مثل آنان ، ساده و بي ريا و
بي ادعا ف خود را به ضريح برسانم دودستي
به ان بچسبم ، از لابه لاي شبكه هاي
فولادي و نقره اي رنگ ضريح ، مخمل سبزي را
كه روي قبر تو انداخته اند، تماشا كنم ،
اشك بريزم ، شانه هايم بلرزد ، دلم متلاطم
شود و لبهايم با اين ضريح مشبّك متبرّك
شود ؟
مي دانم كه اجازه خواهي داد .
مي دانم كه خدا و رسول و فرشتگان ، اذن
خواهند داد. اگر رخصت نبود ، توفيق همينجا
آمدن را هم نداشتم .
من به " طلبيدن " عقيده دارم . حتي
برادر غريب تو، حضرت رضا (ع) هم همين طور
است . فقط به خواستن ما نيست . " طلبيدن "
او هم شرط است .
گاهي با هزار مقدمه چيني و برنامه ريزي
، جور نمي شود . گاهي هم خيلي آسان ،
وسيله و شرايط ، جور و مساعد مي شود .
بي بي جان ! تو هم طلبيده اي . شما
خانواده ، اهل كرامت و بزرگواري هستيد .
كريمان با بدان هم بد نكردند
كسي را از در خود رد نكردند
اگر ناقابليم و شرمساريم
بجز عشق شما چيزي نداريم
اين جا آشيانه آل محمد (ص) و حرم اهل
بيت است . دري از درهاي بهشت است . شما
صاحبخانه ايد و ما ميهمان . خودتان فرموده
ايد كه به ديدار شما آييم و با حرمهاي انس
و الفت داشته باشيم . خودتان گفته ايد كه
گامهايي كه در مسير زيارت شما خاندان
برداشته مي شود ، چه قدر ثواب دارد . خد
شما مشوّق ما بوده ايد . ما هم به دعوت
شما آمده ايم .
حالا ف من هم يكي از هزاران زائرم كه
به آستان بوس آمده ام .
جسمم كنار ضريح توست .
ولي ... نمي دانم روح و روحيه ايم تا
چه حد به تو نزديك است ؟
سرراهم كه آمدم ، تعظيمي هم به مقام
علمي و عرفاني بزرگاني كردم كه در كنار
حرم تو و در سايه ضريحت آرميده اند ف آية
الله حائري يزدي ، آية الله صدر ، آية
الله خوانساري ، شهيد مطهري ، علامه
طباطبايي ، شهيد محراب آيةالله مدني و
بزرگان ديگري كه سر بر آستان تو نهاده اند
و حتي نام و نشاني هم از آنان بر در و
ديوار نيست ، ولي قدم به قدم اين حرم و
مسجد بالاسر ، آنان را در برگرفته است .
وقتي سر قبر علامه فاتحه مي خواندم ،
به يادم آمد كه او ، از روي عشق و علاقه
اي كه به تو داشت ، وقتي روزه بود ، روزه
اش را با بوسه بر ضريح مقدّس تو افطار مي
كرد . چه معرفتي ! خوشا به حالش .
آن طرف تر ، وقتي كنار قبر آية الله
بروجردي فاتحه مي خواندم ، ياد حرف يكي از
استادانم افتادم كه مي فرمود: آية الله
بروجردي سفارش كرده بود كه نامش را در
ليست خدّام افتخاري آستانه تو بنويسند .
هرگاه از كنار قبر شهيد آيةالله قدوسي
مي گذرم ، ياد خاطراتي مي افتم كه از او
در ايام طلبگي و درس خواندن دارم . بي
اختيار پاهايم از رفتن باز مي ماند ، مي
ايستم و "الحمد" ي براى او مي خوانم . او
برگردن من حق بسيار دارد ، هم حق استادي ،
هم حق تربيتي و اخلاقي .
مرقد ايةالله بهاءالديني ، الهام بخش
صدق و صفا و معنويت و عرفان است .
قبر آيةالله اراكي و آيةالله گلپايگاني
ف ياد سلسله اي نوراني از فقيهان وارسته و
عالمان پارسا را در نظر زنده مي كند .
خوب ، بي بي جان !زياد حرف زدم . دست
خودم نبود. محبت تو بود كه مرا به حرف
كشاند و سفره دلم را باز كردم .
بلبل از فيض گل آموخت سخن ، ورنه نبود
اين همه قول و غزل ، تعبيه در منقارش
(12)
زيارت حرمت ، هم روح را باز مي كند
،هم نطق و بيان را و هم زبان را به نجوا
و نياز خواهي و رازگويي مي گشايد .
تسبيحات حضرت زهرا (س) ر اگفته ام .
بگذار " زيارتنامه " را آغاز كنم :