شفاى پادرد و تقدير از عزادارى اهل بيت (عليهم السلام) :
حضرت آية الله حاج شيخ مرتضى حائرى نقل فرمودند كه : « شخصى بود به نام آقا جمال ،
معروف به « هژبر » ، دچار پادرد سختى شده بود به طورى كه براى شركت در مجالس ،
بايستى كسى او را به دوش مى گرفت و كمك مى كرد ، عصر تاسوعا آقاى هژبر به روضه اى
كه در مدرسه فيضيه از طرف آية الله حائرى تشكيل شده بود ، آمد . آقا سيد على سيف
( خدمتگزار مرحوم آية الله حائرى ) كه نگاهش به او افتاد به او پرخاش كرد كه : سيّد
اين چه بساطى است كه درآورده اى ، مزاحم مردم مى شوى ، اگر واقعاً سيّدى برو از
بى بى شفا بگير . آقا هژبر تحت تأثير قرار گرفت و در پايان مجلس به همراه خود گفت :
مرا به حرم مطهّر ببر ، پس از زيارت و عرض ادب با دل شكسته حال توجّه و توسّلى پيدا
كرد و سيّد را خواب ربود . در خواب ديد كسى به او مى گويد : بلند شو . گفت :
نمى توانم . گفته شد : مى توانى بلند شو و عمارتى را به او نشان داده و گفت : اين
بنا از حاج سيّد حسين آقاست كه براى ما روضه خوانى مى كند ، اين نامه را هم به او
بده . آقاى هژبر ناگهان خود را ايستاده ديد كه نامه اى در دست دارد و نامه را به
صاحبش رساند و مى گفت : ترسيدم اگر نامه را نرسانم دردپا برگردد و كسى از مضمون
نامه مطّلع نشد حتّى آية الله حائرى ، ايشان فرمودند : كه از آن به بعد آقاى هژبر
عوض شد گوئى از جهان ديگريست و غالباً در حال سكوت و يا ذكر خدا بود » .(1)
نجات گمشده و عنايت به زائرين :
خادم و كليددار حرم و مكبّر مرحوم آقاى روحانى ( كه از علماى قم و امام جماعت مسجد
امام حسن عسكرى(عليه السلام)بوده اند ) مى گويد : « شبى از شبهاى سرد زمستان در
خواب حضرت معصومه(عليها السلام) را ديدم كه فرمود : بلند شو و بر سر مناره ها چراغ
روشن كن . من از خواب بيدار شدم ولى توجّهى نكردم . مرتبه دوّم همان خواب تكرار شد
و من بى توجهى كردم در مرتبه سوّم حضرت فرمود : مگر نمى گويم بلند شو و بر سر مناره
چراغ روشن كن ! من هم از خواب بلند شده بدون آنكه علّت آنرا بدانم در نيمه شب بالاى
مناره رفته و چراغ را روشن كردم و برگشته خوابيدم .
صبح بلند شدم و درب هاى حرم را باز كردم و بعد از طلوع آفتاب از حرم بيرون آمدم با
رفقايم كنار ديوار و زير آفتاب زمستانى نشسته ، صحبت مى كرديم كه متوجّه صحبت چند
نفر زائر شدم كه به يكديگر مى گفتند : معجزه و كرامت اين خانم را ديديد ؟ ! اگر
ديشب در اين هواى سرد و با اين برف زياد ، چراغ مناره حرم اين خانم روشن نمى شد ما
هرگز راه را نمى يافتيم و در بيابان هلاك مى شديم .
خادم مى گويد : من نزد خود متوجّه كرامت و معجزه حضرت و نهايت محبّت و لطف او به
زائرينش شدم » .(2)
مبتلاى به جنون :
آقاى ميرسيّد على برقعى فرمودند : « مردى اظهار مى داشت كه من در ايّامى كه سفير
ايران در عراق بودم ، عيالم مبتلا به جنون شد به طورى كه كُند به پاهايش زديم ;
روزى از سفارتخانه به منزل آمدم حال او را بسيار منقلب و آشفته ديدم ، داخل اطاق
مخصوص خود شدم و از همانجا متوسّل شدم به مولا اميرالمؤمنين(عليه السلام) و عرض
كردم يا على چند سال است كه در خدمت شما هستم و غريب و تنهايم شفاى همسرم را از شما
مى خواهم . همين طور در حال تحيّر بودم كه خدايا چه بكنم ؟ ! كه يك مرتبه خادمه
منزل دويد و گفت : آقا بياييد ، گفتم همسرم فوت كرد ؟ گفت : خير بهتر شد . من با
عجله نزد عيالم رفتم ، ديدم با حال طبيعى نشسته ، عيالم به من گفت : اين چه وضع
است ، چرا به پاهاى من كُند زديد ؟ ! براى او توضيح دادم بعد گفتم چه شد كه شما
يكمرتبه بهتر شديد ؟ گفت : در همين ساعات خانم مجلّله اى داخل اطاق شد گفتم : شما
كيستيد؟ فرمود : من معصومه دختر موسى بن جعفر(عليه السلام)هستم . جدّم اميرالمؤمنين
على(عليه السلام)امر فرمودند من شما را شفا بدهم و شما خوب شديد . . . » .(3)
ضعف چشم :
حاج آقا مهدى صاحب مقبره اعلم السّلطنه ( بين صحن جديد و عتيق )
نقل كرده كه : « من چندى قبل به ضعف چشم مبتلا شدم ; بعد از مراجعه به اطبّاء ،
اظهار داشتند كه چشم شما آب آورده بايد برسد تا آن را عمل كنيم . او مى گويد : بعد
از آن هر وقت كه به حرم مشرّف مى شدم مختصرى از گرد و غبار ضريح را بچشمانم
مى كشيدم و اين عمل باعث شد كه ضعف چشم من برطرف شود به طورى كه الآن بدون عينك ،
قرآن و مفاتيح مى خوانم » .(4)
دختر لال :
حجة الاسلام آقاى حاج آقا حسن امامى چنين نوشته اند كه : « روز پنجشنبه دهم رجب
1385هـ . ق دخترى 13 ساله از اهالى « آب روشن آستارا » به اتفاق پدر و مادرش به قم
آمدند در حالى كه دختر در اثر مرضى دچار عارضه لالى شده بود و قوّه گويايى خود را
از دست داده بود و با مراجعه به اطباء هم معالجه نشده بود ، در حالى كه از دكترها
مأيوس بودند به كنار قبر مطهّر فاطمه معصومه(عليها السلام) پناهنده شدند .
به مدّت دو شب در كنار ضريح مبارك نشسته گاهى در حال گريه و گاهى با زبان بى زبانى
مشغول راز و نياز بود كه يك مرتبه همه چراغ هاى حرم خاموش گرديد . در همان حال دختر
مذكور مورد عنايت بى منتهاى حضرت قرار گرفت و صيحه عجيبى كشيد كه خدّام و زائرين
شنيدند . جمعيت هجوم آوردند تا مقدارى از لباس او را به عنوان تبرّك بگيرند . خدّام
دختر را به كشيك خانه بردند تا جمعيت متفرّق شدند . دختر گفت : در همان وقت
خاموشى چراغهاى حرم ، چنان روشنايى و نورى ديدم كه در تمام عمرم مثل آن را نديده
بودم و حضرت را ديدم كه فرمود : خوب شدى و ديگر مى توانى سخن بگويى و حرف بزنى ; من
فرياد زدم ، ديدم زبانم باز شده است . . . » .(5)
مبتلا به سِل :
حاج آقا مهدى صاحب مقبره اعلم السّلطنه مى گويد : « مردى از دهات خلجستان قم دچار
مرض سِل مى شود . به اطباء قم مراجعه مى كند ولى نتيجه اى نمى گيرد . به طهران
مى رود و مشغول معالجه مى شود تا وقتى كه تمام داراييش را خرج مى كند امّا به
نتيجه اى نمى رسد ، مأيوس و تهيدست به وطن برمى گردد . در آنجا هم اهالى به او
مى گويند : تو كه در اينجا چيزى ندارى ، مرضى هم كه به آن مبتلا هستى مرضى است
مُسرى ، ماندن تو در اينجا باعث گرفتارى ساير اهالى مى شود ، پس از اينجا برو .
به ناچار از وطن آواره و با دستى تهى و بدنى رنجور وارد قم مى شود و در صحن جديد در
ايوان يكى از مقبره هاى حرم مطهّر در حالى كه دل از همه جا بريده و دل به عنايات
فاطمه معصومه(عليها السلام)بسته بود خوابش مى برد ، در اثر عنايات بى بى وقتى از
خواب بيدار مى شود هيچگونه اثرى از بيمارى در خود نمى بيند » .(6)
اداء دين و گشايش در زندگى :
حاج آقا تقى كمالى ، از خدّام آستانه مقدّسه مى گويد : « در سال 1302هـ . ق . در
آستانه مقدّسه متحصن شده و پناهنده به آن بانوى معظّمه بودم و در يكى از حجرات صحن
نو منزل داشتم ; روزگارم به تلخى و سختى سپرى مى شد و كاملاً تحت فشار بى پولى و
ندارى قرار گرفته بودم ; زندگانى را با قرض از كسبه اطراف حرم مى گذراندم تا اينكه
يك روز بعد از اداى فريضه صبح خدمت بى بى مشرّف شده و وضع خود را به عرض رساندم ;
در اين حال ديدم كيسه پولى روى دامنم افتاد ; مدّتى صبر كردم به خيال اين كه شايد
اين كيسه پول مال زوّار محترم باشد تا به صاحبش ردّ نمايم ; ديدم خبرى نشد فهميدم
كه مرحمتى خانم است ، به حجره خود برگشتم وقتى كيسه را باز كردم مبلغ 4 تومان در آن
بود . ابتدا بدهى هايم را پرداختم و به مدّت چهارده ماه خرج مى كردم و تمام نمى شد
تا آنكه روزى « حضرت حجة الاسلام و المسلمين آقاى حسين حرم پناهى » تشريف آوردند و
از وضع زندگى من جويا شدند ، من موضوع را اظهار نمودم در همان ايّام به آن عطيّه
خاتمه داده شد » .(7)
شفاى يكى از خدّام حرم :
اين كرامت كه به حدّ تواتُر رسيده از اين قرار است كه : « يكى از خدّام آن حضرت به
نام « ميرزا اسدالله » به سبب ابتلاى به مرضى انگشتان پايش سياه
شده بود ; جرّاحان اتفاق نظر داشتند كه بايد پاى او بريده شود تا مرض به بالاتر از
آن سرايت نكند ، قرار شد كه فرداى آن روز پاى او را جرّاحى نمايند . ميرزا اسدالله
گفت : حال كه چنين است امشب مرا ببريد حرم مطهّر دختر موسى بن جعفر(عليه السلام) .
او را به حرم بردند ، شب هنگام خدّام در حرم را بستند و او پاى ضريح از دردپا
مى ناليد تا نزديك صبح ، ناگهان خدّام صداى ميرزا را شنيدند كه مى گويد : در حرم را
باز كنيد حضرت مرا شفا داده ، در را باز كردند ديدند او خوشحال و خندان است . او
گفت : در عالم خواب ديدم خانمى مجلّله آمد به نزد من و گفت : تو را چه مى شود ؟ عرض
كردم كه : اين مرض مرا عاجز نموده و از خدا شفاى دردم يا مرگ را مى خواهم ، آن
مجلّله گوشه مقنعه خود را چند دفعه بر روى پاى من كشيد و فرمود : تو را شفا داديم .
عرض كردم شما كيستيد ؟ فرمود : مرا نمى شناسى ؟ ! و حال آنكه نوكرى مرا مى كنى ، من
فاطمه دختر موسى بن جعفرم .
ميرزا اسد الله بعد از بيدار شدن ، قدرى پنبه در آنجا مى بيند و آن را بر مى دارد ;
و به هر مريضى كه ذرّه اى از آن را مى دهد و به محل درد مى كشد ، شفا پيدا مى كند .
او مى گويد : آن پنبه در خانه ما بود تا آن وقتى كه سيلابى آمد و خانه ما را خراب
كرد و آن پنبه از بين رفت و ديگر پيدا نشد » .(8)
شفاى چشم دختر ده ساله :
آقاى حيدرى كاشانى ( واعظ ) نقل مى كند كه : « يكى از رفقاى روحانى
ايشان در محضر آية الله بهاءالدّينى « دام ظلّه » نقل مى كرد : كه روزى ديديم بر
روى مردمك چشم دختر ده ساله ما دانه كوچكى پيدا شده ، وقتى به دكتر متخصّص مراجعه
كرديم ; بعد از معاينه ، ايشان اظهار نمودند كه بايد عمل شود ولى عمل خطر دارد .
دختر ، وقتى اين را شنيد بنا كرد ناراحتى كردن و اينكه من عمل نمى خواهم و مى گفت :
مرا به حرم حضرت معصومه(عليها السلام)ببريد . اين را گفت و با سرعت به طرف حرم
دويد ، ما هم به دنبال او آمديم تا رسيد به حرم ، شروع كرد به گريه كردن و خطاب به
بى بى گفت : « يا حضرت معصومه(عليها السلام)من عمل نمى خواهم » و چشم خود را به
ضريح حضرت مى ماليد و حال عجيبى داشت ، ما هم از ديدن اين منظره منقلب شديم ، بعد
از اين حالت توسّل ، او را بغل كردم و دلدارى دادم و به او گفتم : خوب خواهى شد ،
او را داخل صحن حرم مطهّر بردم ، ناگهان نگاهم بچشم او افتاد ديدم هيچ گونه اثرى از
آن دانه خطرناك وجود ندارد » .
عطاى مخارج ميهمانى :
آقاى حيدرى كاشانى مى فرمايد : « روزى كه ما در منزل چيزى براى پذيرايى نداشتيم
عدّه اى از كسانى كه در شهرستان محلّ تبعيد ما ( بيرجند ) با ما آشنا بودند ، به
منزل ما آمدند ، من متحيّر بودم كه چكنم ؟ آمدم حرم و همان داخل صحن عرض كردم :
بى بى جان ! خودتان وضع ما را مى دانيد ، اين را كه گفتم در حالى كه وسط حرم در حال
حركت بودم صداى خانمى را ـ كه
مرا صدا مى كرد ـ شنيدم ، ايستادم ، او مبلغى پول به من داد و گفت : اين مال
شماست . من به حركت خود ادامه دادم ، مجدّداً آن خانم مرا صدا زد و مبلغ ديگرى پول
بمن داد و گفت : اينهم مال شماست . اينجا بود كه رو كردم به گنبد حضرت و عرض كردم :
بى بى جان ! بسيار متشكّرم . برگشتم به خانه و با آن مبلغ وسايل پذيرايى لازم را
فراهم نمودم . خانم ما ( كه از بى پولى ما مطّلع بود ) گفت : اينها را از كجا تهيّه
كردى ؟ گفتم : فاطمه معصومه(عليها السلام)عنايت فرمود » .
حضرت رضا (عليه السلام) مريض را به حرم خواهر مى فرستد :
آقاى حيدرى كاشانى مى گويد : « بعد از يك دهه سخنرانى در مسجد گوهرشاد ، خانمى پيش
من آمد و گفت : پسر جوان مريضى داشتم كه شبى حضرت رضا(عليه السلام) را در خواب
ديدم ، حضرت فرمود : يكى از دو مريضى جوانت را شفا دادم ، مريضى دوّم ( او را
خواهرم در قم شفا خواهد داد ) به نزد خواهرم در قم برو . حال كه شما عازم قم هستيد
اين شصت تومان را داخل ضريح حضرت بينداز ; من چند روز ديگر به قم خواهم آمد . من به
او گفتم : شما موقع آمدنتان به مشهد به قم نرفتيد ؟ گفت : نه .
گفتم : اين فرمايش حضرت گلايه اى بوده از شما كه چرا در طول راه مسافرت به مشهد ،
به زيارت خواهر ايشان نرفته ايد ؟ » .(9)
نزول رحمت الهى :
بار ديگر شبانگاهان دست فيّاض الهى از آستين كريمه اهل بيت به در آمد و چراغى به
روشنى خورشيد ولايت فراروى عاشقان دلسوخته برافروخت : سخن از گذشته هاى دور
نمى باشد بلكه حقيقتى است محقّق در جمعه شب 23/2/73 آرى بار ديگر در آن شب شاهد
گشوده شدن خزائن غيب گشتيم و نزول رحمت الهى : « آن كه مورد عنايت قرار گرفت مسافرى
بود از راه دور ، دخترى چهارده ساله از اهالى « شوط » ماكو ، از شهرهاى آذربايجان
كه خود با ما چنين سخن مى گويد : رقيه امان الله پور هستم از اهالى « شوط » ماكو ،
چهار ماه پيش بر اثر يك نوع سرماخوردگى از هر دو پا فلج شدم ; خانواده ام مرا به
بيمارستانهاى مختلف در شهرهاى ماكو ، خوى و تبريز بردند ، ولى همه پزشكان پس از
عكسبردارى و انجام آزمايش مكرّر ، از درمانم عاجز شدند و من ديگر نمى توانستم
پاهايم را حركت دهم تا اين كه چهارشنبه شب ( 21/2/73 ) در عالم رؤيا ديدم كه خانمى
سفيدپوش سوار بر اسبى سفيد به طرف من آمدند و فرمودند : « چرا از همان ابتداى
بيمارى پيش من نيامدى تا شفايت دهم ؟ » با اضطراب از خواب پريدم و جريان خواب را با
عمو و عمّه ام در ميان گذاشتم و آنها نيز بلافاصله مقدّمات سفر به قم را فراهم
آوردند .
لذا روز جمعه ( 23/2/73 ) ساعت 30/7 دقيقه بعد از ظهر به حرم مطهّر مشرّف شديم . پس
از نماز ، مشغول خواندن زيارتنامه شدم كه ناگهان صداى همان خانمى كه در خواب ديده
بودم به گوشم رسيد كه فرمود : « بلند شو ، راه
برو ، كه شفايت دادم » . من ابتدا توجهى نكردم و باز مجدّداً همان صدا با همان
الفاظ تكرار شد ; اين بار به خود حركتى دادم و مشاهده كردم كه قادر به حركت مى باشم
و مورد لطف آن بى بى دو عالم قرار گرفته ام » .(10)
نسيم رحمت :
خواهر پروين محمّدى اهل باختران در سال سوّم دبيرستان مبتلا به تشنج اعصاب شدند و
پس از بى اثر بودن معالجات مكرر و نااميدى از همه جا همراه خانواده عازم مشهد مقدس
مى شوند به اميد شفا از امام رضا(عليه السلام) .
مادر ايشان اين كرامت را اينگونه بيان مى كند :
« وقتى به قم رسيديم با خود گفتم خوبست اوّل به زيارت خواهر امام رضا(عليه السلام)
برويم اگر جواب نداد به مشهد مى رويم ; ساعت 2 بعد از نيمه شب بود كه به قم
رسيديم ; ساعت 9 صبح به حرم مشرّف شديم و دخترم را كه به سختى خوابش مى برد و در
اثر تشنج اعصاب دچار مشكلاتى مى شد با حال توجه و توسل به حضرت معصومه(عليها
السلام) ، به نزديك ضريح بردم و براحتى خوابيد .
پس از مدّتى كه از نماز ظهر و عصر گذشت بوى عطر عجيبى حرم را گرفت و ديدم دست راست
دخترم سه مرتبه به صورتش كشيده شد و رنگ او برافروخته شد و گوشه چادر او را كه به
ضريح بسته بودم باز شد ; در همين
حال دخترم براحتى از خواب بيدار شد و گفت مادر كجايى ؟
گفتم : حرم حضرت معصومه(عليها السلام) . گفت : مادر ، گرسنه ام ! من كه ماهها بود
حسرت شنيدن اين كلمه را از او داشتم ، گفتم :برويم بيرون حرم ; با هم داخل صحن حرم
شديم از او پرسيدم ; احساس ناراحتى نمى كنى ؟ گفت : نه ، الحمدلله خوب هستم . و من
احساس كردم كه حالت او طبيعى شده و شفا يافته است و از حضرت معصومه تشكر
نمودم » .(11)
شربت شفابخش :
روز چهاردهم شعبان برابر با 26 ديماه 1373هـ . ش . و در آستانه عيد بزرگ نيمه شعبان
بارگاه ملكوتى كريمه اهل بيت(عليهم السلام) پذيراى ميهمانى است كه از راه دور
آمده ، او همسايه برادر است كه به دعوت خواهر او به اميد شفا به اين بارگاه رو
آورده است ، او امير محمّد كوهى ساكن مشهد و كارمند سابق اداره امور اقتصادى و
دارايى آن شهر است كه داستان خود را چنين بيان مى كند :
« سه سال بود كه به بيمارى فلج مبتلى بودم و قادر به حركت نبودم و با ويلچر حركت
مى كردم ; پيش اطبّاء متخصّص مشهد و تهران رفتم و مراحل مختلف درمان را ( از عكس و
آزمايش و سى تى اسكن و غيره ) گذراندم و بارها در بيمارستان بسترى شدم و در مجالس
دعا و توسّل در حرم مطهّر حضرت رضا(عليه السلام)به قصد شفا شركت كردم ولى عنايتى
نشد در همين اواخر به
خاطر ناراحتى زياد « خود و خانواده ام » به حرم مشرّف شدم و با سوز دل عرض كردم :
آقا ! شما غير مسلمانان را محروم نمى كنيد پس چرا به من شيعه توجه نمى فرمائيد ؟ !
آقا يا جوابم را بده يا مى روم قم و به خواهرتان شكايت مى كنم و او را واسطه قرار
مى دهم ; آنگاه خطاب به حضرت معصومه(عليها السلام)عرض كردم : من كه همسايه برادر
شما هستم و فردى عائله مندم و در عمر خود خيانتى نكردم و در حدّ توان درستكار بودم
چرا ايشان مرا شفا نمى دهند ؟
بعد از اين توسل و عرض گلايه در عالم خواب خانمى را ديدم به من فرمود : شما بايد به
قم بيايى تا شفايت دهم .
عرض كردم شما كه به خانه ما آمدى و ميهمان ما هستى همينجا شفايم بده ; من پولى
ندارم كه به قم بيايم .
فرمود : شما بايد به قم بيايى .
من خوابم را به عيال و فرزندانم نقل كردم ، پس از مدّتى پسرم به من گفت : پدر ! ما
كه همه دارايى خود را در راه معالجه شما خرج كرديم ، من مبلغى ـ را از فروختن چند
جعبه نوشابه اى كه در خانه داشتيم ـ تهيّه نمودم ; اين را خرج سفر كنيد و به قم
برويد ، اميدوارم كه شفا پيدا كنيد .
من راهى قم شدم ، پس از رسيدن به قم وضو گرفتم و وارد حرم شدم ; از دو نفر تقاضا
كردم زير بغل هاى مرا گرفته و كنار ضريح ببرند ; مرا كنار ضريح بردند ( خسته بودم و
ناتوان ) بعد از زيارت و التجاء بسيار همان كنار ضريح پتوى خود را به سركشيده ،
خوابم برد .
در عالم خواب خانمى را ديدم با چادر مشكى و روبندى سبزرنگ به من فرمود : پسرم خوش
آمدى ! اكنون شفا يافتى ، برخيز ، تو هيچ بيمارى ندارى . عرض كردم : من بيمار و
زمين گيرم . ايشان پياله گِلى پر از چاى را به دست من داد و فرمود : بخور . من چاى
را خوردم ; ناگهان از خواب بيدار شدم ديدم مى توانم روى پا بايستم ، از جا برخاستم
و خود را به ضريح مقدّس رساندم و بالاخره در اين روز ، عيدى خود را از « بى بى »
گرفتم » .(12)
اين بود شمّه اى از الطاف بى شمار و عنايات بسيار و كرامات فراوان اين بانوى بزرگ
كه به واسطه وجود پاكش سرزمين قم مأواى عاشقان و سالكان طريق هدايت و قبله آمال
عارفان حقيقت گشته است . به اميد آنكه همين مختصر ، شربتى باشد به كام خشكيده
عاشقان دلسوخته و چراغ راهى گردد براى بيدار شدگان از خواب غفلت ، بدان اميد كه
حضرتش همه را از ره لطف مورد عنايت قرار داده و بر سبيل هدايت رهنمون گردد انشاء
الله .
پىنوشتها:
1. زندگانى حضرت معصومه ، سيّد مهدى صحفى ، ص45 .
2. وديعه آل محمّد ، محمّد صادق انصارى ، ص14 .
3. بشاره المؤمنين ، آ شيخ قوام اسلامى جاسبى ، ص43 .
4. بشارة المؤمنين ، آ شيخ قوام اسلامى چاسبى ، ص43 .
5. همان ، ص49 .
6. همان ، ص51 .
7. بشاره المؤمنين ، آ شيخ قوام اسلامى ، ص52 .
8. انوار المشعشعين ، حاج شيخ محمدعلى قمى ، ص216 .
9. كرامات نقل شده از آقاى حيدرى كاشانى ضبط صوتى و تصويرى شده و در واحد
سمعى ، بصرى آستانه مقدّسه موجود است .
10. اين كرامت از زبان فرد شفا يافته با صدا و تصوير توسط سمعى ، بصرى
آستانه مقدّسه ضبط شده است .
11. اين كرامت توسّط سمعى ، بصرى آستانه مقدّسه ضبط شده است .
12. اين كرامت ضبط صوتى ، تصويرى شده و در سمعى ، بصرى آستانه موجود است .