اگر چيزى ميان دو شىء واسطه و فاصله شود، «برزخ» ناميده مىشود.
الف - «راغِب اصفهانى» در «مفردات» مىنويسد:
«حد و فاصله بين دو چيز را برزخ گويند و از اين جهت به فاصله بين مرگ تا روز
قيامت نيز برزخ گفته شده است».(1)
ب - در «مجمع الْبَحرين» چنين آمده است:
«ما بين دنيا و آخرت -از هنگام مرگ تا برانگيختن اخروى- را برزخ گويند و هر كس
بميرد وارد آن مىشود».(2)
ج - «شيخ طبرسى» در تفسير نفيس «مجمع البيان» سه احتمال براى برزخ بيان داشته
است:
«1 - واسطه و فاصله ميان مرگ تا برانگيختن از قبر.
2 - واسطه و حائل ميان مردگان و اهل دنيا تا روز قيامت.
3 - فاصله و مدت زمان قبر تا روز قيامت».(3)
د - در «تفسير قمى» نيز چنين آمده است:
«فاصله و ميانه دو چيز را برزخ گويند؛ و منظور از آن، ثواب و عقاب بين دنيا و
آخرت است».(4)
ه - نويسنده «قاموس قرآن» در معناى «برزخ» مىنويسد: «برزخ، به معناى حائل و
واسطه ميان دو چيز است و عالم پس از مرگ را برزخ گوييم؛ چون واسطه ميان دنيا و
آخرت است».(5)
واژه برزخ
براى آشنايى بيشتر با معنا و مفهوم اين واژه، كاربرد آن را در كتاب و سنّت پى
مىگيريم:
الف - اين واژه سه بار در قرآن آمده است:
(مَرجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيانِ بَيْنَهُما بَرْزَخٌ لايَبْغيانِ)(6)
خداوند، دو دريا را به هم آميخت و ميان آن دو، فاصلهاى قرار داد تا از مرز خود
خارج نشوند.
(وَجَعَلَ بَيْنَهُما بَرْزَخاً وَ حِجْراً مَحْجوراً)(7)
بين آب اين دو دريا حائلى قرار داد تا هميشه از هم جدا باشند.
(وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرزَخٌ اِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ)(8)
از لحظه مرگ تا روز برانگيختن، فاصله است.
اين سه آيه به خوبى معناى برزخ را آشكار مىكند؛ ولى اين لفظ به گونهاى كه در
آيه سوم استعمال شده است، به كار مىرود و در همان معنا، ويژگى يافته است.
برخى از كلمات داراى دو معنا هستند: 1-معناى لغوى؛ 2-معناى اصطلاحى؛ مانند:
«صلات، زكات، حج و جهاد» كه در لغت به معانى «دعا، رشد، قصد و كوشش» مىباشند؛
اما در معانى مصطلح كنونى ويژگى يافتهاند.
لفظ «برزخ» نيز اينگونه است: در لغت به معناى واسطه و فاصله بين دو چيز است؛
اما در اصطلاح به معناى عالم قبر (حيات برزخى) استعمال مىشود.
از اين رو، هنگامى كه پرسيده مىشود: برزخ چيست؟ امام صادق(ع) در پاسخ
مىفرمايند:
«از لحظه مرگ تا وقتى كه از قبر خارج مىشويم».(9)
امام نيز لفظ برزخ را در معناى ويژه و اختصاصى آن به كار مىبرند؛ نه در معناى
لغوى آن.
بنابراين، از اين پس، هر جا لفظ «برزخ» را استعمال مىكنيم، مراد همين معناى
اصطلاحى است.
ب - در «نهج البلاغه» اين واژه دو بار ذكر شده است:
«سَلَكُوا في بُطُونِ الْبَرزَخِ سَبيلاً؛ سُلِّطَتِ الارْضُ عَلَيْهِمْ فيه،
فَاَكَلَتْ مِنْ لُحُومِهم وَ شَرِبَتْ مِنْ دِمائِهم...».(10)
در درون برزخ راهى را پيمودند كه در آن راه، زمين بر آنها چيره شده؛ گوشتهايشان
را خورده و از خونهايشان آشاميده است.
«فكَانَّما قَطَعُوا الدُّنْيا اِلى الْآخِرَةِ وَ هُمْ فيها؛ فَشاهَدُوا ما
وَراءَ ذلك؛ فَكَانَّما اطّلَعُوا غُيُوبَ اَهْلِ البَرزخِ في طُولِ الإِقامَةِ
فيه...».(11)
(بندگان شايسته) گويا دنيا را به پايان رسانيده فراسوى آن را مىنگرند و امور
اخروى را مشاهده مىكنند؛ و گويى بر احوال پنهانى برزخيان و مدت اقامت آن سامان
آگاهند.
ج - اين واژه در روايات نيز به صورت متعدد به كار رفته است؛ از جمله:
قالَ الصّادق(ع): «اَلْبرزَخُ، اَلْقَبْر؛ وَ هُوَالثَّوابُ وَالعِقابُ بَيْنَ
الدُّنيا وَالآخِرَة».(12)
امام صادق(ع) فرمود: «برزخ، عالم قبر است كه عبارت از ثواب و عقاب بين دنيا و
آخرت است».
قالَ الصّادق(ع): «وَاللَّهِ ما اَخافُ عَلَيْكُمْ اِلّا الْبرزخ».(13)
امام صادق(ع) فرمود: «سوگند خداى را كه جز از عالم برزخ بر شما بيم ندارم».
آراى انديشمندان
حتمى بودن پاداش و كيفر در فاصله ميان دنيا و آخرت - كه از آن به عالم برزخ،
حيات برزخى، جهان برزخى، زندگى قبر، عالم مثال(14) و
تعابيرى از اين قبيل ياد مىشود - مورد اتفاق تمام انديشمندان و فرهيختگان
اسلامى است.
از باب نمونه، به آراى برخى از بزرگان -در اين باره- اشاره مىشود:
الف - «شيخ صدوق» در كتاب «اعتقادات» مىنويسد:
«به عقيده ما، پرسش قبر، حق است».(15)
در «امالى» نيز با ذكر حديثى از امام صادق(ع) مىنويسد:
«هر كه پرسش قبر را انكار كند؛ شيعه ما نيست».(16)
ب - «محقق طوسى» در «تجريد» چنين مىنويسد:
«عذاب قبر، به جهت امكان وقوع و تواتر اخبارى كه دلالت بر آن دارد؛ حتمى است».(17)
ج - «علامه حلّى» در «شرح تجريد» چنين مىنگارد:
«عذاب قبر، موردِ اجماع تمام مذاهب اسلامى است».(18)
د - «علامه مجلسى» در «بحار الانوار» از قول «شيخ مفيد» چنين بيان مىدارد:
«عذاب قبر به دليل اخبار و روايات ثابت است؛ و دليل اثبات آن، عقلى نيست».(19)
اخبار و روايات وارد شده در اين باب، به گونهاى صراحت و دلالت دارد كه تمام
مذاهب اسلامى، راجع به بودن چنين عالمى سخن گفتهاند؛ حتى «گروه وَهّابيّه» كه
منكر بسيارى از انديشههاى مسلّم اسلامى است و از نظر اكثر مذاهب اسلامى، مطرود
مىباشند؛ در اين زمينه، كتابى به نام «الرّوح» -توسط يكى از سردمداران خود-
نگاشتهاند كه در اين كتاب، روايات زيادى پيرامون «مسأله برزخ» به چشم مىخورد.(20)
منشأ ايمان
از آراى انديشمندان نامبرده -كه برگرفته از روح اسلام است- پى مىبريم كه منشأ
ايمان و اعتقاد به «حيات برزخى» آيات، روايات و اخبار متواتر از معصومان(ع)
است؛ از اين روى، در گفتارهاى سوم و چهارم كتاب به تفصيل در اين باره بحث
مىكنيم به گونهاى كه براى رهروان مكتب وحى و پيروان راستين خط امامت و ولايت،
اطمينانآور باشد؛ بنابراين، ديگر نيازى به اثبات چنين عالمى از طريق دلايل
عقلى نيست؛ امّا برخى از دانشمندان اسلامى، از نظر عقل نيز دلايلى بر بودن
«عالم برزخ» بيان كردهاند كه ذكر برخى از آنها خالى از فايده نمىباشد و
كمترين فايدهاش اين است كه بگوييم: عقل با نقل -در اين موضوع- نه تنها منافاتى
ندارد؛ بلكه دلايل نقلى را نيز تأييد مىكند؛ لذا محكمترين دليل عقلى را در
اين رابطه بيان داشته و چون بنابر اختصار است به همين مختصر بسنده مىشود:
انديشمندوحكيمالهىصدرالمتألهينشيرازى(1050-979ه.ق) معروف به «ملاصدرا»
درباره نفس انسان، مىگويد:
«نفس انسان، جسْمانيّةُ الحُدُوث و رُوحانيّة البَقاء است».(21)
و اين همان معناى دقيق حديث نبوى است كه فرمود:
«ما خُلِقْتُم لِلْفَناء؛ بَلْ خُلِقْتُم لِلْبَقاء، وَ إنَّما تَنْقلُونَ مِنْ
دارٍ اِلى دارٍ».(22)
اى انسان! تو براى فنا آفريده نشدى؛ بلكه همواره بقا خواهى داشت (و مرگ پايان
راهت نيست؛ بلكه با مرگ) از خانهاى به خانهاى ديگر كوچ مىكنى.
مراد اين است كه پس از گسستن حيات از جسم انسان، روح او از عالم ماده فراتر
مىرود و به جهانى ديگر سير مىكندو در آن جهان نيز همواره باقى است و هرگز
فانى نمىشود.
نويسنده «درسهايى از نهج البلاغه» در توضيح اين مطلب، چنين مىنويسد:
«روح، محصول عالى ماده است؛ ولى در اثر تكامل، پا را از عالم ماديت فراتر
مىنهد و پس از مرگ، جسم دنيوى در صورتى كه هيچ نشانى از ماده اعم از جسم، مكان
و زمان ندارد؛ وارد عالم تَجرُّد و مجردات مىشود.
اين روح، چيزى جداى از ماده نيست؛ همان روحى است كه از هنگام زادن در بچه پيدا
شده -و در حالى كه متصل به ماده است- تا آخر باقى مىماند و تكامل پيدا مىكند؛
مانند آب گل آلودى كه به مرور زمان، گِلهاى آن، ته نشين شده و زلال و مجرد
مىگردد.
بعضى از فلاسفه و حكما، آن را به زغالى كه پهلوى آتش گذارند، مثال مىزنند؛ و
در توضيح آن مىگويند: زغال در ابتدا از آتش كسب حرارت مىكند و حرارت در باطنِ
خود زغال پيدا مىشود؛ بعد، اين حرارت مرتب زياد مىشود تا زغال مشتعل گردد و
به سرخى گرايد؛ اين سرخى رو به ازدياد است تا كم كم خود زغال، نور پيدا كرده و
فضا را روشن سازد. نخستين مرحله تجرد براى روح، مثل آن حرارتى است كه در آغاز
پيدا مىشود و مرحله تجرد كامل براى روح، مثل آن حالت اشتعال و روشنايى زغال
است كه در آخر ايجاد مىشود.
بنا به قول مرحوم صدرالمتألهين، معناى مرگ، فنا نيست؛ بلكه انتقال از حالتى به
حالتى و از جهانى به سوى جهانى ديگر است؛ يعنى، اينكه روح، مانند مرغى كه از
فقس بيرون بيايد، بدن را كنار مىگذارد و همانگونه كه پرنده هنگام رهايى از
قفس، در عالمى بزرگتر به پرواز در مىآيد؛ روح، پس از اينكه بدن دنيوى را كنار
گذاشت، بدنى كاملتر از آن جايگزينش مىشود.
اگر بخواهيم اين بدن را تشريح كنيم آن را به بدن شما در عالم خواب مثال
مىزنيم؛ شما در هنگام خواب، بدن ماديتان - كه از عناصر، تشكيل شده - خوابيده
است؛ ولى شما (در عالم رؤيا) مىبينى كه وارد باغ شدى و با چشم، (مناظر باغ را)
مىبينى و با گوش (صداها را) مىشنوى (و با بينى، بوها را مىبويى)؛ چيدن و
خوردن ميوه از درختان را نيز حس مىكنى.
آيا مىتوان گفت: اين بدن، معدوم محض است؟ مسلماً معدوم نيست؛ زيرا
«المَعْدُومُ لايُشارُاِلَيْهِ: لابِاشارَةٍ حسّيِّةٍ و لابِاشارَةٍ
عَقْليَّةٍ».
به معدوم محض، نه اشاره حسى مىتوان كرد و نه اشاره عقلى.
بنابراين، بدن عالم خواب، واقعاً بدن است و آن را به «بدن مثالى» تعبير
مىكنند؛ يعنى، در واقع يك چيزى هست؛ يك واقعيتى هست.
شما وقتى كه به خواب مىروى، بدن طبيعى را مىگذارى و با بدن مثالى در عالم
مثال و برزخ، سير مىكنى. مرگ نيز همانند خواب است (با اين تفاوت كه) آن، برزخى
ناقص و مرگ برزخى كاملتر است.
در خواب، علاقه از بدن طبيعى، به طور كلى قطع نشده؛ اما در حال مرگ، علاقه از
بدن طبيعى به كلى قطع مىشود».(23)
«مرحوم مجلسى»(ره)، در «بحار الانوار» اصالتِ بقاى روح را چنين بيان مىدارد:
«هنگام خواب، جسم ضعيف مىگردد؛ اما ضعف جسم، موجب ضعف نفس(يعنى، روح)
نمىباشد؛ بلكه، نفس نيرومندتر مىشود؛ به گونهاى كه بر مشاهده احوال و اطلاع
از امور غيبى نيز تواناست. بنابراين، مرگ جسم موجب مرگ روح نمىشود».(24)
توضيح: اگر مرگِ جسم سبب مرگ روح باشد، بايستى در هنگام خواب -كه آن هم مرگ
كوچكى است- ضعف جسم، باعث ضعف روح گردد و حال آنكه در عالم رؤيا كه پيوند با
جسم مادى كمتر مىشود، روح انسان از حالت بيدارى نيز چنان قوىتر مىگردد كه بر
امور پنهانى هم آگاهى مىيابد.
بنابراين، چون در هنگام خواب، ضعف جسم موجب ضعف روح نمىشود، نتيجه مىگيريم كه
مرگ جسم، موجب مرگ روح نمىشود.
از اين رو است كه مىگوييم: «روح، همواره باقى است و هرگز فانى نمىشود».(25)