شهيد: من در
ميدان جنگ تنها بياد خدا بودم و تمام وجودم لبريز از ذكر
خدا بود و با اين حال به پيشروى ادامه مى دادم تا مى
توانستم از دشمنان خدا به يارى خدا به جهنم واصل مى كردم و
بالطبع جراحاتى نيز خودم برداشته بودم تا اينكه تيرى به
قلبم اصابت كرد.
در وفاى عشق تو مشهور خوبانم چو
شمع |
شب نشين كوى سربازان و رندانم چو شمع
|
روز و شب خوابم نمى آيد بچشم غم
پرست |
بس كه در بيمارى هجر تو گريانم چو شمع
|
رشته صبرم به مقراض غمت ببريده شد
|
همچنان در آتش مهر تو سوزانم چو شمع
|
گر كميت اشك گلگونم نبودى گرم رو
|
كى شدى روشن بگيتى راز پنهانم چو شمع
|
در ميان آب و آتش همچنان سرگرم
تست |
اين دل زار نزار اشك بارانم چو شمع
|
در شب هجران مرا پروانه وصلى فرست
|
ورنه از دردت جهانى را بسوزانم چو شمع
|
بى جمال عالم آراى تو روزم چون
شبست |
با كمال عشق تو در عين نقصانم چو شمع
|
كوه صبرم نرم شد چون موم در دست
غمت |
تا در آب و آتش عشقت گدازانم چو شمع
|
همچو صبحم يك نفر باقيست با ديدار
تو |
چهره بنما دلبرا تا جان برافشانم چو شمع
|
سرفرازم كن شبى از وصل خود اى
نازنين |
تا منور گردد از ديدار تو ايوانم چو شمع
(197) |
و با پاره شدن قلبم پرده هاى ظلمت و تاريكى كنار رفت و من
ديدم در مقابلم ، حورالعين ايستاده و مرا به بهشت و كرامت
الهى كه خدا وعده فرموده بود بشارت داد.