سفر به عالم برزخ

على رضا اسداللهى فرد

- ۵ -


شهيد: من در ميدان جنگ تنها بياد خدا بودم و تمام وجودم لبريز از ذكر خدا بود و با اين حال به پيشروى ادامه مى دادم تا مى توانستم از دشمنان خدا به يارى خدا به جهنم واصل مى كردم و بالطبع جراحاتى نيز خودم برداشته بودم تا اينكه تيرى به قلبم اصابت كرد.

در وفاى عشق تو مشهور خوبانم چو شمع شب نشين كوى سربازان و رندانم چو شمع
روز و شب خوابم نمى آيد بچشم غم پرست بس كه در بيمارى هجر تو گريانم چو شمع
رشته صبرم به مقراض غمت ببريده شد همچنان در آتش مهر تو سوزانم چو شمع
گر كميت اشك گلگونم نبودى گرم رو كى شدى روشن بگيتى راز پنهانم چو شمع
در ميان آب و آتش همچنان سرگرم تست اين دل زار نزار اشك بارانم چو شمع
در شب هجران مرا پروانه وصلى فرست ورنه از دردت جهانى را بسوزانم چو شمع
بى جمال عالم آراى تو روزم چون شبست با كمال عشق تو در عين نقصانم چو شمع
كوه صبرم نرم شد چون موم در دست غمت تا در آب و آتش ‍ عشقت گدازانم چو شمع
همچو صبحم يك نفر باقيست با ديدار تو چهره بنما دلبرا تا جان برافشانم چو شمع
سرفرازم كن شبى از وصل خود اى نازنين تا منور گردد از ديدار تو ايوانم چو شمع (197)
و با پاره شدن قلبم پرده هاى ظلمت و تاريكى كنار رفت و من ديدم در مقابلم ، حورالعين ايستاده و مرا به بهشت و كرامت الهى كه خدا وعده فرموده بود بشارت داد.(198)
- در اين حال خنده به لبانم شكوفه زد و من وعده هاى الهى را محقق شده يافتم ، كم كم با دنيا وداع مى كردم و روح از بدنم خارج مى شد و من تنها به فكر امام و رهبرم بودم و تنها نگرانى من در مورد امام و دين اسلام بود كه مبادا مردم آنها را تنها بگذارند.
- وقتى به زمين افتادم ، زمين خطاب به من گفت :
آفرين به روح پاك تو كه از بدن پاك خارج شد، خوشحال باش ! كه براى تو است نعمتهايى است كه نه چشمى ديده و نه گوشى شنيده و به خيال كسى خطور نكرد.(199)
- خداوند فرمود ديگر غصه زن و فرزند و خانواده ات را نخور كه من جانشين تو در بين اهل تو خواهم بود و هر كس خانواده شهداء را گرامى بدارد مرا گرامى داشته و هر كس آنها را برنجاند مرا رنجانده .(200)
- آنگاه من به سوى بهشت پر كشيدم .(201)
گفتم : از نحوه ورودتان به بهشت بگوييد.
شهيد: ماموران در ورودى بهشت خطاب به ما گفتند:
بفرماييد داخل بهشت .(202)
- وقتى وارد بهشت شديم و بهشت را به چشم ديديم و نعمتهاى الهى را به وفور يافتيم به ياد خانواده افتادم و گفتم ايكاش خانواده ام مى دانستند كه خداوند ما را بخشيد و ما را جزو گرامى شده گان قرار داد.(203)
- آرى ؛ با باز شدن دروازه بهشت ديديم آنچه را كه به فكرمان خطور نمى كرد، بهشتى كه با اين عظمت براى ما خلق شده ، به هر كجاى آن اراده مى كرديم ، مى رفتيم و از درختان ميوه هر كدام از آن كه مى خواستيم مى خورديم و از چشمه هاى زلال و گوناگون از شير، و عسل و شراب مى نوشيديم و با حوريان بهشتى كه خداوند بر ايمان خلق فرموده بود معاشقه مى كرديم .(204)
براى اهل بهشت اسبهاى زيبا خلق شده
گفتم : آيا در بهشت مركب وجود دارد مثل اسب و اين چيزها؟
شهيد: بله ، براى ما اسب هايى از ياقوت قرمز وجود دارد كه ما سوارشان مى شويم و در بهشت به گردش مى پردازيم .(205)
گفتم : از آنجايى كه ما فرصت باز ديد از تمام نعمتهاى الهى در بهشت را نداريم و از طرفى مى خواهيم براى رغبت و ازدياد عشق و علاقه به راه خدا از تجربيات شما استفاده كنيم ، اگر ممكن است گوشه اى از نعمتهاى ديگر خدا را كه به شما ارزانى داشته برايمان بفرماييد.
شهيد: اجازه مى خواهم ، تنها به يك مورد اشاره كنم و از خدا مى خواهم ، روزى شما قرار دهد و آن اينكه وقتى ما وارد بهشت شديم امكانات بهشت را براى ما نشان دادند. بخشى از نعمتهايى كه شما نديده ايد عرض ‍ مى كنم .
گفتم : بفرماييد.
شهيد: هفتاد قصر از قصرهاى فردوسى كه ما بين صنعا و شام قرار دارد كه نور اطراف آن را احاط كرده و در هر قصرى هفتاد دروازه و بر هر دروازه پرده اى بلند كه از طلا بافته شده است نصب كرده اند و در هر قصرى هفتاد اتاق و در هر اتاقى هفتاد تخت كه پايه اى آن از دُر و زبرجد كه به آن نى هايى از زمرد نقش بسته و بر روى هر تختى چهل فرش كه هر فرشى چهل ذراع مى باشد، پهن كرده اند و بر روى هر فرشى يك زن بهشتى كه جوان و شوهر دوستند، خلق فرموده و همه اينها كه خدمتان عرض كردم براى هر نفر مهيا است .(206)
گفتم : با اين حساب فكر نمى كنم ديگر آرزويى به دل داشته باشيد؟
شهيد خنديد و گفت : البته نه تنها تمام آرزوهاى ما در اينجا برآورده شد بلكه هر آنچه را كه تصورش نمى كرديم و اگر مى توانستيم تصورش را بكنيم حتما آرزو مى كرديم ، خدا براى ما از فضلش برآورده مى كرد.(207)
گفتم : خداوند عزتتان را زياد كند آيا به خانواده هايتان سفارشى كرديد؟
شهيد: از خانواده خود در دنيا هنگامى ياد كرده و ياد خواهيم كرد كه آنها راه ما را ادامه دهند و در غير اين صورت ما از آنها ياد نخواهيم كرد، ما خوشحاليم از آنچه كه خدا عطا فرمود و به آنهايى كه به ما ملحق نشدند، بشارت مى دهيم و در پيش روى شما خطرى نيست و از مرگ نهراسيد و از دست رفتن متاع دنيا غمگين نشويد.(208)
همنشينى با پيامبر و ائمه اطهار (صلى الله عليه و آله و سلم ) در بهشت و ديدار از خانواده در دنيا
گفتم : آيا شما به ديدار يكديگر مى رويد و آيا به ميهمانى همديگر مى رويد؟
شهيد: بايد به استحضار شما برسانم ما در اينجا به ملاقات و زيارت پيامبر اكرم و ائمه اطهار (عليهم السلام ) مشرف مى شويم و با آن حضرات در يك مجلس مى نشينيم . با آنها صحبت مى كنيم و آن بزرگواران از ما پذيرايى مى كنند و ما از طعام آنها مى خوريم . از شراب آنها مى نوشيم و اين زيارت ، ظهور حضرت حجت (عج ) ادامه خواهد داشت و هر وقت حضرت حجت (عج ) ظهور كردند، خداوند متعال ، ما را مبعوث مى كند و در ركاب آن حضرت مى جنگيم .(209)
گفتم : خوش بحالتان . اعلى الله منزلتكم و رزقنا الله بما فضل الله لكم .
- سپس پرسيدم : آيا به ديدار خانواده و بستگانتان در دنيا مى رويد؟
شهيد: بله هر كس به ميزان درجاتى كه در اينجا دارد به ديدارشان مى روند.
- و ما هر روز و بعضا هر سه روز يك بار و گاه هفته اى و حتى هر يك ماه يك بار به ديدن بستگانمان در دنيا مى رويم .(210)
بعد از ديدار و صحبت با جناب شهيد براى ديدن منازل ديگر از منازل النعم با شهيد خداحافظى كرده و منازل رزمندگان را ترك كرديم .
وقتى از دروازه منازل رزمندگان بيرون مى آمديم هدايت گفت :
برادر توى بهشت خيلى برايت خوش گذشت مگه نه ؟
گفتم : بله اما حيف كه خيلى نمانديم .
هدايت : راستى ! آيا منازل جهنم يادت هست ؟
گفتم : مگر مى شود منازل جهنم از يادم برود من هر وقت به ياد آتش جهنم مى افتم تمام وجودم مى لرزد.
هدايت : خدا را شكر، انسان بايد هم از آتش بترسد و هم به بهشت اميدوار باشد و به اين خوف و رجاء مى گويند.
گفتم : فراموشى در عين حالى كه نعمت است بعضا ما را از ياد خدا غافل مى كند و ما به خدا از غفلت پناه مى بريم .
ملائكه خدا مشغول ساختن محتواى بهشتند
من و هدايت در حالى كه به طرف يكى ديگر از منازل بهشتى مى رفتيم در سر راه عده اى را ديديم كه مشغول ساختن ساختمانى بودند كه نيمه تمام بود و آجرهاى آن برخى از طلا و برخى از نقره و برخى از ياقوت بودند.
و آنها گاهى كار مى كردند و گاهى از كار دست مى كشيدند و منتظر مى ماندند و عده ديگرى را ديديم كه در حال كاشتن درختانى بودند كه به زيبايى آن درختان ، من جز در بهشت رزمندگان جايى نديده بودم .(211)
- از هدايت پرسيدم ؛ چرا اينها بعضى وقتها كار مى كنند و بعضى وقتها بى كارند؟
ثواب گفتن ذكر
هدايت : اين عمله ها و بناهايى كه اينجا تو مى بينى عمله و كارگران و بناها و باغبانهاى مومنانى هستند كه هنوز در دنيا زندگى مى كنند.
- هر وقت مومنى در دنيا به ذكر خدا مشغول مى شود اينها شروع به كار مى كنند.
گفتم : چه ذكرى مى گويد كه اينها بعضى آجرها را مى چينند و برخى درخت مى كارند؟
هدايت : هر وقت مسلمانى بگويد سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر يكى از آجرهاى اين ساختمان گذاشته مى شود و اگر چيزى نگويد اين كارگران بيكارند.
- و اگر يك ((لا اله الله )) يا ((سبحان الله )) و يا ((الحمد لله )) و يا ((الله اكبر)) بگويد يك درخت توسط اين باغبان كاشته مى شود.(212)
گناه اعمال نيكو را از بين مى برد
هدايت در حالى كه برايم از ثواب ذكر، مى گفت ناگهان ديدم آتشى آمد و درختان آن باغ را سوزاند و من با تعجب گفتم :
برادر چرا اين درختان مى سوزند؟
هدايت : به خاطر اينكه مومن در دنيا بعد از گفتن ذكر، يا غيبت كرده ، يا بهتان زده و يا اينكه گناهى را مرتكب شده است و اگر مومنى معصيت كند به ميزان گناهى كه مرتكب شده ، درخت بهشتى سوزانده مى شود.
گفتم : ((خوشا به حال كسانى كه زبانشان به ذكر خدا مشغول است . ياد خدا آنها را از گناه باز مى دارد.(213)
هدايت : الان به تو قصرى را نشان مى دهم كه هيچ كجا نديدى ، اگر مى خواهى آن قصر را ببينى با من بيا؟
من به دنبال هدايت به راه افتادم و كمى از راه را رفته بوديم كه از دور قصرى كه از ياقوت قرمز بود وقتى اينكه نزديك شديم ديديم قصرى است كه از شدت نور درون و محتواى آن ديده مى شد.
گفتم : اين قصر مال چه كسى است ؟
هدايت : مال كسانى است كه مثل تو، در حرف زدن نزاكت و پاكدامنى را رعايت مى كنند. بر روزه گرفتن مداومت مى كنند.
بر مستمندان طعام ، انفاق مى كنند و نماز شب مى خوانند.(214)
ديدار با اهل معروف در بهشت معروف
- حالا مى خواهم تو را به منزل ديگرى ببرم كه به آنجا منازل ((اهل معروف )) گويند.
ما رفتيم و رفتيم و به دروازه اى رسيديم كه در سر در آن نوشته بودند ((منازل اهل معروف )).
گفتم : آيا منازل كه مى گفتى همين جا است ؟
هدايت : بله .
گفتم : چرا به اينجا منازل اهل معروف مى گويند؟
هدايت : همين قدر عرض كنم در اين منازل ، مومنينى كه در دنيا به اهل معروف مشهور بودند منزل كردند و به غير اهل معرف اجازه ورود نمى دهند.(215) و اگر اطلاعات بيشترى مى خواهى ((ان شاء الله )) از اهلش مى پرسى .
گفتم : از توضيحات حضرتعالى سپاس گذارم .
- سپس جناب هدايت نزديك درب ورودى آن منازل شد. درب زد. پس ‍ از مدتى درب را به روى ما باز كردند و جوانى خوش سيما و زيبا با لباسهاى شيك و تميز به ما سلام كرد و خير مقدم گفت ، بعد ما را به سوى داخل راهنمايى كرد.
- وقتى از درب بهشت اهل معروف وارد شديم ديديم سه اسب از ياقوت قرمز در آنجا هستند.
گفتم : آيا در اين بهشت هم اسب وجود دارد؟
جوان گفت : البته كه وجود دارد خداوند متعال حيواناتى را در اينجا براى استفاده اهل بهشت خلق نموده (216) و ما براى هر كدام از شما يك اسب تيز رو و نجيب مهيا كرديم تا در بهشت بگرديد و آنگاه به ملاقات سرورم برسيد.
من و هدايت و جوان هر كدام سوار اسبى شديم و به طرف اعماق بهشت راه افتاديم و در حالى كه از دو طرف راه ، درختان بهشتى صف بسته بودند و از زير درختان چشمه هاى زلال آب جارى بود و صداى لطيف ، آب نهرها از يك طرف و صداى خش خش برگهاى درختان از هر كدام صداى تسبيح خاصى كه تا بحال نشنيده بودم (217)، و دل را به وجد در مى آورد صفايى عجيب و مهرانگيز به فضاى بهشت داده بود.
- اسب سوارى آن هم در بهشت واقعا لذت دارد.
- اينجا بود كه گفتم خداى زيبا، زيبايى را دوست دارد(218) خداوندا چقدر قشنگ خلق نمودى ما كه در دنيا به يك باغ كوچكى مى رفتيم تا مدتها آن باغ براى ما خاطره مى شد. از آن باغ در محافل و مجالسمان ياد مى كرديم هر دو مخلوق خدا و هر دو زيبا اما اين كجا و آن كجا، ايكاش دلها به نور حق روشن مى شد. و پرده ها كنار مى رفت . مردم آنچه را كه ما مى ديديم مى ديدند.
- ما در حالى كه به طرف قصر مى رفتيم نور قصرها، كه از دور تلالو مى كرد چشمان ما را به خود خيره ساخت .
جوان با خوشحالى گفت : به قصر رسيديم و سرورم در انتظار شماست .
ما وقتى به نزديكى قصر رسيديم جوانى خوش سيما همچون قرص ماه نزديك شد و ما از اسبها پياده شديم و با آن جوان كه نورانيت صورتش ما را به خود جذب مى كرد و تبسمى كه در لبانش نقش بسته بود معانقه و روبوسى كرديم . او به ما خير مقدم گفت و ما را به طرف صندلى هاى بهشتى راهنمايى كرد و از ما پذيرايى مفصلى به عمل آمد و بعد از پذيرايى ، خطاب به جوان گفتم :
اگر ممكن است حضرتعالى را بهتر بشناسيم .
جوان گفت : من پسنديده هستم و اين بهشت را خداوند بزرگ به من تمليك نموده است .
گفتم : خوشبختم ، خدا درجاتتان را زياد كند.
پسنديده : به منزل ما خوش آمديد. در اينجا راحت باشيد.
گفتم : حقيقتش ما براى سفرى در برزخ به سر مى بريم و خيلى فرصت نداريم كه به گردش بپردازيم فقط براى كسب تجربيات شما از محضرتان سوالاتى داشتيم و قبلا از اين فرصتى كه به ما داديد از شما ممنونم .
پسنديده : من در خدمت شما هستم .
چرا به اين بهشت معروف مى گويند؟
گفتم : با اجازه از شما و دوست عزيزم جناب هدايت ، مى خواستم علت نام گذارى منازل شما به منازل معروف را بدانم ؟
پسنديده : همان طور كه مى دانيد معروف در معناى لغوى ، هر چيز خوب و پسنديده را گويند و از نظر شرع علاوه بر وجدانيات نيكو به كارهايى كه خداوند براى انجام آن مردم را امر فرموده نيز اطلاق مى شود و ما چون در دنيا از مومنينى بوديم كه خداوند يكى از صفات مومنين را امر به معروف قرار داد(219) و اين صفت بايد در ما محقق مى شد. يعنى واقعا اين صفت را در خود پياده مى كرديم و الا ما مومنى بدون محتوا مى شديم .
- براى اينكه اين صف در ما حقيقت پيدا كند سعى كرديم اوامر خدا را اول خود عمل كنيم و تا خود را به كار خوب مزين نمى كرديم با ديگران كارى نداشتيم و تا از منكرى خود را دور نمى كرديم ديگران را منع نمى كرديم چون اگر عامل نمى شديم مشمول اين آيه شريفه مى شديم كه مى فرمايد: ((چرا كارى كه خود نمى كنيد به ديگران مى گوييد كه انجام دهند.(220)))
از وقتى خود را مكلف ديديم سعى كرديم در مرحله اول عيوب خود را برطرف كنيم و تا خودمان عيبى داشتيم ، عيب ديگران را نمى گفتيم .(221)
مردم را با عمل به دين دعوت كنيم
گفتم : با اين فرمايش شما نبايد كسى ((امر به معروف و نهى از منكر)) مى كرد.
پسنديده : اين فرمايش شما صحيح نيست چرا كه بدون اينكه انسان خود از عيبى برى باشد بخواهد عيب ديگرى را بگويد حرف او در آدم عيب دار اثر نخواهد گذاشت لذا دين همه ما مسلمانها را مكلف كرد اول درون خانه را از عيب پاك كنيم بعد فرمود حال كه خود پاك شدى به پاك سازى ديگران بپرداز و چنانكه توضيح دادم براى هيچ مسلمانى نگفتند. بگو من چه كنم يا به من چه ، بلكه مسلمانان همه مثل اعضاى يك بدنند:
چو عضوى بدرد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار
گفتم : پس شما كه امر به معروف و نهى از منكر نمى كرديد؟
پسنديده : چرا، وقتى خود عامل شديم آنوقت در مراحل اوليه با ملايمت و نرمى ديگران را امر به معروف مى كرديم و تا مى توانستيم با لباس عمل به ديگران خوبى دين را نشان مى داديم .(222)
گفتم : ديگر چكار كرديد كه مستوجب ين نعمت شديد؟
پسنديده : مردم از دست و زبان ما در امان بودند(223)، يعنى به اين و آن تهمت و افتراء نمى زديم و تا چيزى را خود به چشم نمى ديديم و يا تا مطمئن نمى شديم به كسى آنرا نمى گفتيم . چرا كه مى دانستيم هر سخنى ، از خير يا شر بر زبان بياوريم در نامه عمل ما ثبت مى گردد چرا كه خدا فرمود: ما يلفظ من قول الا لديه رقيب عتيد(224) مى ترسيديم اگر شب اول قبر از ما بپرسند چرا فلان حرف زدى و ما جوابى نداشتيم به همين علت ما زبان را از حرف به مردم مى بستيم .
- از همه مهمتر از تهمت زدن مى ترسيديم ، در مجالس ، اگر كسى لب به غيبت مردم مى گشود او را منع مى كرديم و اگر ادامه مى داد آنجا را ترك مى كرديم ، تا مى توانستيم در حفظ آبروى ديگران تلاش مى كرديم ، رحمت مومن را از كعبه مهمتر مى دانستيم (225) و در برآورده كردن حاجات ديگران دريغ نمى كرديم . نسبت به ديگران سوء ظن زيادى نمى كرديم .(226)
گفتم : چطور مى شود به ديگران سوء ظن نكرد؟
پسنديده : ببين ، انسان موجودى اجتماعى است و در اين اجتماع به وسيله تكلم نيازها و علايق و دانش ها و خيلى چيزهاى ديگر، رد و بدل مى شود و در نتيجه ، هم نوعان ما با حرفهاى خود به ما مى رسانند. مثلا چه مى خواهند، وقتى چنين شد چون فقط ما ظاهر الفاظ را مى شنويم و يا مى بينيم از نيات مردم كه ، خبر نداريم لذا به همان ظواهر كلمات حكم مى كنيم .
- حالا اگر كسى كلمه اى به زبان آورد كه ما از آن كلمه چيزهاى بدى مى فهميديم وقتى چنين شد ما اينجا دو جور مى توانيم اين حرف را حمل كنيم اول اينكه بگوييم او قصد و مرض دارد و به وسيله همين سوء ظن با او يا دعوا كنيم و يا قطع رابطه كنيم .
دوم اينكه ما تا مى توانيم آن حرف بدى كه شنيديم حمل بر خير كنيم و بگوييم ((ان شاء الله )) متوجه نبود و يا شايد منظورش را نتوانست خوب بيان كند و از اين قبيل چيزها و ما در دنيا به اين شيوه دوم عمل مى كرديم و همين شيوه را ما از بزرگان دين مان آموخته بوديم .(227)
گفتم : براى اينكه ما به منزلت شما برسيم به ما چه توصيه اى داريد؟
پسنديده : عزيز من ، ما در دنيا دريافته بوديم كه ارتباط خوب با خلق خدا البته به خاطر خدا، خيلى از گره ها را باز مى كند و همين كار رحمت و نظر خداوند را جلب مى كند و لذا با خلق خدا چنان برخورد مى كرديم كه احدى از ما نرنجد و تا دم مرگ با مردم خوب بوديم ، با همسايه ها، با اهل و فاميل ، با دوست و آشنا خوب معاشرت مى كرديم آنها نيز ما را دوست مى داشتند. چون ما هم آنها را دوست مى داشتيم .(228)
گفتم : واقعا از فرمايشات شما استفاده كردم اجازه مى خواهيم از حضور شما مرخص شويم تا توفيق ديدار از منازل ديگرى را نيز داشته باشيم .
پسنديده : خواهش مى كنم خداوند شما را هم از اهل نعيم قرار دهد.
ما از آقاى پسنديده خداحافظى كرديم و به منزل ديگرى از منازل بهشت به راه افتاديم وقتى از بهشت معروف بيرون آمديم هدايت گفت :
رفيق ديدى همه اهل بهشت چه شهداء و چه اهل معروف و چه در منازل ديگر كه خواهيم رفت همه در سايه عمل ، به اين درجات رسيده اند؟
گفتم : بله ، ((ان شاء الله )) خدا هم ما را از عاملين قرار دهد.
بهشت ريّان براى روزه داران
آنگاه هدايت دروازه بهشتى را نشان داد كه بر سر در آن نوشته بودند. ((بهشت ريان )).
گفتم : با اجازه سوالى از محضرتان دارم .
هدايت : بفرما
گفتم : چرا به اينجا ((باب ريان )) گفته مى شود؟
هدايت : چون كسانى كه به بهشت از اين دروازه خواهند شد در شادابى بسر خواهند برد و هيچ تشنگى و گرسنگى نمى بينند.
گفتم : چه كسانى از اين در به بهشت مى روند؟
هدايت : كسانى كه در دنيا اهل روزه بودند.(229) چه در سرما و چه در گرماى تابستان به امر الهى ، روزه مى گرفتند.(230) تلاش ‍ مى كردند تا مغفرت الهى را در ماه رمضان به دست بياورند و در روزه گرفتن تنها به امساك از خوردن و آشاميدن بسنده نمى كردند و تمام اعضاء و جوارح آنها روزه بود.
گفتم : اگر ممكن است كمى بيشتر توضيح بفرماييد.
هدايت : يعنى روزه را سپر، آتش قرار مى دادند، چطور اگر رزمنده بخواهد از رگبار تير دشمن در امان بماند از سپر استفاده مى كند، روزه دار هم از روزه براى خود سپر براى جلوگيرى از آتش جهنم قرار مى دهد و از اين راه به كمال انسانى نايل مى شود و با روزه گرفتن كه تشنه و گرسنه مى شود و به ياد تشنگى و گرسنگى روز قيامت مى افتند و انسان وقتى احوال عالم برزخ و قيامت را ياد كند مواظب حركات و سكنات خود مى شود و به حول و قوه الهى متقى مى گردد و ثمره روزه گرفتن همين تقوا است .
- آرى روزه دار نه تنها از خوردن و آشاميدن دست مى كشد بلكه با روزه تمرين مى كند و غيبت نكند، بهتان نبندد، با گرسنگى به ياد گرسنه ها، به ياد يتيمان باشد، مواظب زبان و گوش و چشم و ساير اعضاى بدن از محرمات الهى باشد و در يك كلمه با روزه گرفتن تمام وجودش را از گناه نگه دارد.(231)
- از اين دروازه ، اينچنين انسان اعم از زن و مرد وارد خواهند شد.
گفتم : معذرت مى خواهم آيا منظور شما از (وارد خواهند شد) اين است كه هنوز كسى به آن بهشت وارد نشده است ؟
هدايت : كاملا درست گفتى دروازه ريان تا روز قيامت به روى كسى باز نخواهد شد و وقتى در بهشت ريان باز شد فقط روزه داران از امت پيامبر وارد خواهند شد.
من كه داشتم به عظمت ((بهشت ريان )) فكر مى كردم شخصى مرا صدا مى زد و مى گفت :
برادر! حاج آقا! حاج آقا...
و من با پريشانى و ترس و لرز از خواب پريدم و گفتم :
- چيه ! چيه
آن شخص گفت : شما اينجا خوابتان برده بود خواستم بيدارتان كنم با گريه گفتم :
عمر بگذشت به بيحاصلى و بوالهوسى اى پسر جام ميم ده كه به پيرى برسى
چه شكرهاست درين شهر كه قانع شده اند شاهبازان طريقت بمقام مگسى
دوش در خيل غلامان درش ميرفتم گفت اى عاشق بيچاره تو بارى چه كسى
لمع البرق من الطور و آنست به فلعلى لك آت بشهاب قبس
كاروان رفت و تو در خواب و بيابان در پيش وه كه بس بيخبر از غلغل چندين جرسى
بال بگشا و صفير از شجر طوبى زن حيف باشد چو تو مرغى كه اسير قفسى
تا چو مجمر نفسى دامن جانان گيرم جان نهاديم بر آتش ز پى خوش نفسى (232)
ايكاش هيچوقت مرا بيدار نمى كردى ، من تازه به نعمتهاى الهى رسيده بودم ، تازه مى فهميدم حساب و كتاب چيست ؟ آخر چرا؟ چرا مرا بيدار كردى ؟
- و حالا من فهميدم كه چرا به من مى گفتند: ((به صفر برزخى مى روم )) و من به ياد تعهدى افتادم كه هدايت از من گرفته بود و آن تعهد اين بود كه ((بعد از آمدن از سفر مواظب خود باشم و با كسب توشه و انجام كارهاى نيكو و خدا پسند(233)، خود را به كمال ابدى و رضوان الهى برسانم )) و در همين جا، تصميم گرفتم ؛ از اين به بعد سراغ گناه و كارهاى ناپسند، كه قهر و غضب الهى را به همراه دارد؛ نروم و سعى خواهم كرد اعمال نيكو داشته باشم تا هنگام لقايش ، رو سفيد بوده و مشمول اين آيه شريفه باشم كه فرمود: ((اى نفس قدسى مطمئن و دل آرام - به ياد خدا- امروز به حضور پروردگارت باز آى كه تو خشنود - به نعمتهاى ابدى - و او راضى از توست ، باز آى و در صف بندگان خاص ‍ من در آى .(234)))
به پايان آمد اين دفتر حكايت همچنان باقى است
و الحمد لله رب العالمين و العاقبه للمتقين و النار للعاصين و الملحدين .