مقدمه
قيامت نزديك است ، نزديك از چشم به ابرو!
خيلى نزديك است ، باور كنيم .
آيا هيچ باورمان مى آيد كه شايد تا چند لحظه ديگر نباشيم ؟ چيزى كه
براى عده اى حتمى است ، خود ما هم مشاهده كرديم و مى كنيم . همه اين ها
براى باور ماست ، چه بسا فردا هم ما مرده اى
باشيم كه بر صفحه يقين ديگران حك بشويم !
تازه آن وقت به خود بياييم : خدايا! مرا به دنيا گردان ، تا انسان صالح
و مفيدى باشيم !
و جواب بشنويم : هرگز!
اين صحنه ، حقيقى است كه واقع خواهد شد، همان طور كه قيامت برپا خواهد
شد.
قيامت نيز مانند مرگ ، در يك لحظه تحقق
مى يابد، بلكه زودتر از يك لحظه ، از يك چشم به هم زدن نيز كم تر، خيلى
خيلى زود!
چه بسا در آينده اى نزديك ، زمين زيروزبر شود؛ درياها بخشكد، كوه ها از
هم بپاشد، خورشيد بى فروغ شود و قيامت تحقق بيابد.
آيا آماده مسافرت هستيم ؟ اگر آرى ، پس كوله بار خود را آماده كنيم ؛
توشه سفر برگيريم ؛ حساب ها را تسويه كنيم كه مرگ نيز است و پس از مرگ
نيز، قيامت حتمى است ؛
جايى كه انسان هاى خوب ، از بدان مى شوند و هر گروهى در گرو اعمال خويش
است : عده اى در بهشت برين ، جام شادمانى بر مى گيرند و تعدادى نيز
عذاب دوزخ براى هميشه معذبند.
اكنون با هم به تماشاى صحنه هايى از قيامت مى رويم ، تا بيش تر باورمان
شود كه آخرت كجا است و چه ماجرايى دارد.
على شيرازى
1. چگونگى حضور در قيامت
آفتاب ، روشنايى اش را از دست داده است ؛ ستارگان از هم پاشيده
اند؛ كوه ها فرو ريخته اند؛ درياها شعله ور شده اند؛
(1)
مادران شيرده از وحشت ، بچه هاى خود را رها كرده و پا به فرار گذاشته
اند....(2)
و در آن ميان عده اى با صورت هاى مختلف ، راهى صحراى محشرند تا در آن
وادى جمع شوند و نتيجه اعمال خوب و بد خويش را ببينند.
گروهى به صورت مورچه
(3) در آمده اند و گروهى به صورت ميمون
(4) و گروهى به صورت عقرب ، گروهى به صورت مارند و
گروهى به صورت پلنگ و گروهى با لب هاى كلفت - مثل لب هاى شتر - كه گوشت
هاى بدن خود را قيچى مى كنند و در دهان خويش مى گذارند(5)
و گروهى با شكم هاى پر از آتش :
ان الذين يا كلون اموال اليتامى ظلما انمايا
كلون فى بطو نهم نارا؛
(6) آنان كه اموال يتيمان را به ظلم و ستم مى خورند، در
حقيقت آن ها در شكم خود آتشى فرو مى برند و گروهى با چشمان بسته و كور:
و من اعرض عن ذكرى فان له معشيه ضنكا و نحشره
يوم القيامه اعمى ؛
(7)
و هركس از ياد من اعراض كند، همانا (در دنيا)
معيشتش تنگ شود و روز قيامت هم دى را نابينا محشور كنيم .
و منادى بر فراز سر آن جمع گناهكار، فرياد مى زند:
لهم قلوب لا يفهون بها و لهم اعين لا يبصرين بها
و لهم اذان لا يسمعون بها اوليك كالا نعام بل هم اضل اوليك هم الغافلون
؛
(8)
آنها را دل هايى است بى ادراك و معرفت ، و ديده
هاى بى نور و بصيرت ، و گوش هايى ناشنواى حقيقت . آن ها مانند چهار
پايانند، بلكه بسى گمراه ترند، آن ها همان مردمى هستند كه (از خدا و
قيامت و عاقبت كار خود به بازيچه دنيا) غافل شدند.
بنگريد و بينيد كه اين مردم ، به چه صورت هاى در آمده اند. اين شكل ها
كه مى بينيد، همان واقعى آن هاست ، صورت اصلى اين جاهلان و كافركيشان ،
در دنيا هم همين شكل بود.
يحشيرالناس على نياتهم ؛
(9)
مردم در قيامت مطابق نيت هاى و انگيزه هايشان
محشور مى شوند.
گروهى با وضع شگفت آورى ، وارد جهنم مى شوند و در آن مكان وحشتناك ؛ با
طلا و نقره
گداخته عذاب مى شوند:
يوم يحمى عليها فى نار جهنم فتكوى بها جبا ههم و
جنوبهم و ظهورهم
(10)
روزى كه (طلا و نقره ذخايرشان ) در آتش جهنم گداخته شود و پيشانى و پشت
و پهلوى آن ها را با آن داغ كنند!
و به آن ها خطاب مى شود:
هذا ما كنزنم لا نفسكم فذ و قوا ما كنتم تكنزون
؛
اين است (نتيجه ) آنچه در (دنيا) ذخيره كرديد، اكنون (آتش حسرت و) عذاب
اندوخته خود را بچشيد!
و در آن ميان ، عده اى نيز با صورت هاى
نورانى و در حالى كه لباسهايى از حرير بر
تن دارند، به سوى بهشت حركت مى كنند، و در جايگاه ابدى خويش با
همسرانشان ، زندگى را آغاز مى كنند:
ان المتقين فى مقام امين فى جنات و عيون يلبسون
من سندس و استبرق متقابلين كذلك و زوجناهم بحور عين يدعون فيها بكل
فاكهة امنين
(11).
پرهيزكاران در جايگاه امن و امانى هستند، در ميان باغها و چشمه ها، آن
لباس هايى از حرير نازك و (يا) ضخيم مى پوشند و در مقابل يكديگر مى
نشينند؛ اين چنين اند (بهشتيان ) و آن ها را با حورالعين تزويج مى كنيم
؛ آنان هر نوع ميوه اى را كه بخواهند؛ در اختيارشان قرار مى گيرد و در
نهايت امنيت به سر مى برند .
فيهن قاصرات الطرف لم يطمثهن انس قبلهم و لاجان
كانهن الياقوت و المرجان
(12).
در آن جاست زنانى كه جز به شوهر خويش ننگرند، و
پيش از بهشتيان هيچ آدمى وجنى به آنها دست نزده است آنان همانند ياقوت
و مرجانند .
و منادى بر ايشان مى خواند:
پرهيزكاران كه هم اكنون با حورالعين در اين سراى
جاويد بر سر مى برند، هر چه را كه بخواهند، بر ايشان حاضر مى شود،انواع
و اقسام غذاهاى لذيذ برايشان مهياست و آنها براى هميشه در اين مكان
مقدس به سر خواهند برد و اين پاداش عمل صالحى است كه آن ها به دستور
خداوند و براى او انجام دادند.
يطاف عليهم بصحاف من ذهب و اكواب و فيها ما
تشتهيه الانفس و تلذ الاعين و انتم فيها خالدون
(13).
قدح هاى زرين و سبوها را در ميانشان به گردش مى آورند. در آن جاست هرچه
نفس آرزو كند و ديده از آن لذت ببرد، و در آن جا جاودانه خواهيد بود .
و آن گروه درستكار
با شادى غير قابل وصفى ، در باغ هاى بهشت جاويد به استراحت مى پردازند،
در آن جا جام مى دهند، و جام مى ستايند كه در آن نه سخن بيهوده باشد و
نه ارتكاب گناه ، غلامانشان چون مرواريد پنهان در صدف به گردشان در
چرخشند
(14).
بهشتيان با چنين نعمت ها و وسايلى ، بر بالش حرير سبز و فرش هاى فاخر
تكيه مى زنند
(15).
و در سايه درختان سدر پر ميوه بى خار و درختان پر برگ سايه افكن كه
سايه آنها ممتد و طولانى است ، در كنار نهر آب زلال و با ميوه و غذاهاى
فراوانى كه نه قطع مى شود و نه كسى را از آن باز دارند
(16).
بر روى فرش هاى گران بها، با
زنانى زيبا روى به آسايش مى پردازند.
و در همان حالت خوش ،
ملائك به آنان مى گويند:
هذا يومكم الذى كنتم توعدون
(17).
اين همان روزى است كه به شما وعده داده شده بود
.
كلوا و اشربوا هنيئا بما اسلفتم فى الايام الخالية
(18)
بخوريد و بنوشيد! نوش جان شما باد! اين جزاى
نيكى هايى است كه در ايام گذشته پيش از خود فرستاده ايد .
و بهشتيان پاسخ مى دهند:
سپاس و ستايش خدايى را كه وعده او درباره ما
راست و درست بود و سرزمين بهشت را نصيب ما گردانيد، تا در هر جاى آن كه
بخواهيم ، منزل گزينيم
(19).
و در اين جا مناديان فرياد بر مى آورند:
آرى ! همه اين مسائل حق بود: ديديد كه چگونه قيامت برپا شد و عده اى
راهى جهنم گشتند، و افرادى هم به سوى بهشت رفتند تا از نعمت هاى بى
انتهاى الهى برخوردار شوند؟
همه اين واقعيات را در دنيا براى شما گفتند، ولى عده كمى از شماها باور
كرديد و بقيه با شيطنت و نيرنگ ، به دستورات پروردگاران عمل ننموديد و
تسليم شيطان شديد و امروز هرچه مى بينيد، نتيجه همان عملى است كه در
دنيا انجام داده ايد.
وفيت كل نفس ما كسبت و هم لايظلمون
(20).
البته هر شخصى آن روز به تمام جزاى عمل خود
خواهد رسيد و به هيچ كس ستمى نخواهد شد .
پس ، خوشا بر احوال آنان كه حقيقت را برگزيدند، و امروز وارد بهشت برين
شدند. و بدا بر احوال كسانى كه دنبال باطل رفتند و كافر شدند و امروز
هيچ راه نجاتى پيش رو ندارند.
2. سپيده دم رستاخيز
آدميان ، همين كه از قبر خارج مى شوند، با سرعت شروع به دويدن
مى كنند؛ گويا علامت و تابلوى مخصوصى را هدف قرار داده اند و اينان مى
خواهند هر چه زودتر خود را به آن رساند!
با چشمانى اشك آلوده به اطرافشان نگاهى مى اندازد
(21) و مى گويند:
يا ويلنا من بعثنا من مرقدنا؛
(22)
اى واى بر ما! چه كسى ما را از خوابگاهان
برانگيخت ؟! و سپس با سرعت سرشان را بالا مى اندازد و در حالى
كه پلك چشم هاى شان بى حركت است ، دلشان فرو مى ريزد؛(23)و
با ديدن عذاب الهى سخت متحير مى گردند و
از خود مى پرسند:
اين جا ديگر كجاست ؟ حتما قيامت شده و
اين جا يكى از توقف گاه هاى آن است !
آه ! نكنيد قيامت بر پا شده باشد؟!
سپس با خود مى گويى : آرى ! حتما چنين است ،... در دنيا به من گفته
بودند كه :
فحاسبوا انفسكم قبل ان تحاسبوا عليها فان
للقيامه خمسين مقفا كل موقف مقدار الف سنه ؛
(24)
به حساب خود برسيد، پيش از آن كه در معرض حساب رسى قرار گيرد؛ زيرا
براى قيامت پنجاه توقف گاه است و طول هر توقف گاهى
هزار سال است !
و من اصلا تو جهى نمى كردم و باز به همان راهى كه مى رفتم ، ادامه مى
دادم !...
آه ! آه !، خدايا نجاتم بده !
ولى به هر طرف كه مى روى بيش تر حيران مى مانى ، هيچ كس به فكر تو نيست
؛ روزها پشت سرهم مى گذارد و عذاب حيرت
آزارت مى دهد و نمى دانى چه بكنى ؛ به خود وعده مى دهى كه شايد در توقف
گاه بعدى آرام تر باشيم ، اما چنين نيست به توقف گاه بعدى هم نزديك مى
شوى ؛ همهمه همه جا را پر نموده است وعده اى دل هايشان در گلوهايشان
گير كرده است .
اذا القلوب لدى الحنا جر كاضمين ؛
(25)
آن گاه كه جان ها از شدت ترس به گلوگاه مى رسد.
با ديدن اين منظره ، ترس و وحشتت بيش تر مى شود و در ميان آن
هياهو از خود سوال مى كنى : عاقبت چه
خواهد شد؟ بالاخره به كجا مى روم ؟ كى محاسبه ام تمام مى شود؟
اما كسى را ندارى كه پاسخت را بگويد و جواب سوال هايت را بدهد. همه در
فكر خودشان هستند؛ هر كسى با خود بگو مگوهايى دارد و تو در حال زارى و
ترس هستى كه به موقف سوم مى رسى ؛ تازه فهميده اى كه كجا هستى ، از
اطرافيانت درباره گناهان و ثواب هايشان سوال مى كنى .
واقبل بعضيم على بعض يتسائلون ؛
(26)
بعضى به بعضى رو مى كنند و از يكديگر پرس و جو
مى كنند.))
و هركدام جوابى مى دهند.
جوابى آن ها دردى بر دردهايت اضافه مى كند و تو دچار ترديد و ترس مى
نمايند و در سختى و دشوارى به سر مى برى و انتظار عبور از توقف گاه را
مى كشد كه ناگهان به برادرت مى افتاد و با سرعت به طرفش صدايش مى زنى
:
برادر ! برادر!
بيا!... بيا اينجا، من اين جا هستم !
و ((او))
با ديدن ((تو))
پا به فرار مى گذارد، و تو او را دنبال
مى كنى تا حرفت را به او بگويى ، ولى هر
چه مى دوى ، او سرعتش را بيش تر مى كند و
تو نا اميد و خسته و كوفته ، توقف مى كنى
. عرق ، سرو رويت را پوشانده است و مى خواهى آن ها را پاك كنى ، ولى
مگر مى شود!
سرت را از شرمندگى به پايين مى اندازى و مى خواهى به طرف جلو بروى ، كه
پدرت تو را مى خواند و
تو با ديدن او
از شرمندگى گناهانى كه كرده اى ، پا به فرار مى گذارى و با خود مى گويى
:
بايد از اين صحنه فرار كنم و بيرون روم !
اما فريادى تو را متوجه خود مى كند كه :
و الذين كسبوا السيئات جزاء سئه بمثلها وتر هقهم
ذله مالهم من الله من عاصم ؛
(27)
آنان كه مرتكب گناه شده اند بايد مجازاتى همانند
گناه خود ذلت و خوارى ببينيد و هيچ قدرتى وجود ندارد كه بتواند آنان را
از سخط الهى و كيفر عادلانه او بر كنار نگاهدارد.
و فقو هم انهم مسئولون ؛
(28)
اينان را در مواقف سازد كه مسئول اعمال خويش
هستند.
و تو با خود مى گويى :
بهتر است نزد اقوامم بروم و به هر صورت ممكن ،
از آنها مدد بگريم شايد بتوانم به بهشت راهى پيدا نمايم ! و: راه فرار
كجاست ؟ و پاسخ مى شنوى : راه فرار و پناهگاهى وجود ندارد.
(29)
به طرف محل قبلى ات حركت مى كنى و در ميان آن جمعيت و آن همه غوغا،
دنبال دوستان و خويشانت مى گردى ، تا اين كه يكى از آن ها را پيدا
نموده و از او درخواست مى كنى تا
تو را يارى نمايد.
و او مى گويد:
اتفاقا من هم دنبال تو مى گشتم تا از تو
كمك بگيريم ! پس واى بر من ! و تو ناراحت
و خشمگين و درمانده ، به فكر فرجام سرنوشت خويشى و با خود مى گويى :
آيا اميدى مى رود كه نجات پيدا كنم ؟!
صدايى را مى شنوى كه مى گويد:
كجا هستند كسانى كه (شما در دنيا) آنها را شريك
من مى پنداشتيد؟...
شركاى خود را (به فرياد رسى ) بخوانيد!
(30)
و تو جواب مى دهى :
و الله ربنا ما مشركين ؛
(31)
سوگند به خدا، پروردگار ما، كه مشرك نبوده ايم !
و با اين دروغ ، مهرى بر لب هايت زده مى
شود و به جاى لب ها پوست بدن و دست ها و پاهايت به گمراهى و گناهان
تو گواهى ميدهند.(32)
كم كم پرده ها كنار مى رود و مى فهمى كه ديگر جاى انكار و دروغ باقى
نيست .
و كل انسان الزمناه طائره فى عنقه و نخرج له يوم
القيامه كتابا يلقيه منشورا؛
(33)
و ما مقدارت و نتيجه اعمال نيك و بد هر انسانى
را طوق گردن او ساختيم و روز قيامت كتابى براى او بيرون آوريم ، در
حالى كه آن نامه چنان باز باشد كه همه اوراق را يكباره ملاحظه كند.
آن هنگام است كه به ياد سخن امام كاظم - عليه السلام - مى افتى كه
فرموده است :
كسى كه در دنيا از خود غافل باشد و به حساب كار
خود در هر روز رسيدگى نكند، از ما نيست .
(34)
و با خود مى گويى :
اى كاش ! در دنيا به سخنان رهبران حق گوش فرامى دادم و نه اهل تظاهر،
كه پيرو واقعى آنان بودم و سيرت انسانى مى يافتم .
ولى ديگر دير شده است و هيچ راهى براى نجات تو
وجود ندارد و تو در خود دارى و سر
افكندگى غرق شده اى ، و فرياد مى زنى :
خدايا! اگر مرا به جهنم بفرستى ، بهتر را آن وضع است !
(35)
اما بايد بچشى كه اين عذاب قهر متعال است و كسى
نمى تواند آن را از تو دور نمايد.
(36)
3. نامه اعمال
اسرافيل در
صور مى دمد و فرياد مى زند:
اى روحهايى كه از بدن ها بيرونيد! اى بدن هاى
پراكنده شده ! اى گوشت و استخوان هاى پوسيده و موهاى متفرق گشته ! همه
برگرديد و جمع شويد براى حساب ! بشتابيد براى حساب
(37)
همه بر مى خيزند و حيران به يكديگر نگاه مى كنند
همه را تعجب فرا گرفته است
و تو در ميان آن
ها ، متحيرى كه عاقبت چه بر سرت خواهد آمد. ناگهانى صدايى تو را
متوجه خود مى كند و مى گويد:
بيا بيا! خودت نامه عملت را بخوان ! خودت
مشاهده كن !
و تو بيش تر در حيرت فرو مى روى . اين
ديگر صداى كيست ؟
باز مى شنوى : كفى بنفسك اليوم عليك حسيبا؛
(38)
امروز تو خود براى حساب كشيدن از خود بسنده اى .
و تو جلو مى روى تا نامه اعمالت را بگيرى
و بخوانى ، و او نامه ات را به دست چپت
داده و تو را به خود وا مى گذارد و رهايت
مى كند، تا آن را بخوانى .
و تو اكنون حسابگر
خويشتن هستى .
و تو نااميد از همه جا، نگاهى بر
نامه پر از گناهت مى اندازى و مى گويى :
اين چه كتابى است كه ريز و درشت اعمال مرا ضبط
كرده است ؟!
(39)؛ اى كاش اين نامه را به من نمى دادند و اى كاش (در
همان حال شك و ترديد از سرنوشت باقى بودم و) نمى دانستم حسابم چيست !
اى كاش همان مرگ مى بود و بس !
(40)
رنج و اندوه ، سرتاسر وجودت را فراگرفته است ؛ سخت به خود فكر مى كنى و
از عذابى كه در انتظار توست ، سخت وحشت كرده اى .
يخافون سوء الحساب ؛
(41)
از بدى حساب (روز قيامت ) دارند.
عرق از سر و رويت فرو مى زند و اطراف دهانت را احاطه كرده است و لرزش
زمين ، تمام اندامت را مى لرزد
(42) و با خود مى گويى :
عجبا! خيال مى كردم گناهانم را مى توانم پنهان دارم و گمان مى بردم ،
هيچ حساب و كتابى در كار نيست و انسان ها بيهوده
آفريده شده اند!
در دنيا به گوشم مى خواندم :
كسى كه به اندازه سنگينى يك ذره كار خوبى باشد،
آن را مى بيند و كسى كه به اندازه سنگينى يك ذره كار بدى بكند آن رامى
بيند(43)
من چنين سخنانى را پوچ و بيهوده مى پنداشتيم ! .
خدايا! خدايا! مرا ببخش !
اما پاسخ مى شنوى :
افلم تكن آياتى تتلى عليكم فاستكبرتم و كنتم
قوما مجرمين ؛
(44)
مگر آيات من بر شما خواند نمى شد و شما برترى جستيد و قوم مجرمى
بودند؟!
من امروز در ميان شما به عدالت حكم مى
كنم و به هيچ كس در دادگاه من ظلم نمى
شود.حق ضعيفت را از قوى مى گيرم ؛ امروز به نفع مظلوم ، از ظالم داد
خواهى مى كنم ...
(45)
و تو كه پرونده اى جز گناه و معصيت خدا
ندارى ، سخت به خود مى پيچى و در انتظار لحظه اى هستى كه دقيقا به
حسابت رسيدگى نمايند.
ان تبدوا ما فى انفسكم او تخفوه يحاسبكم به الله
؛
(46)
اگر آن چه در دل داريد آشكار سازيد يا پنهان
داريد، خداوند شما را طبق آن محاسبه مى كند.
لحظه ها بسيار بر تو دشوار است و
تو بسيار غمگين ، كه چه خواهد شد؟
آيا هيچ راه نجاتى وجود دارد؟ آيا امكان دارد كسى
مرا شفاعت كند؟ آيا اميد آن مى رود كه
خداوند مرا ببخشد؟
و اين سوال ها با سرعتى عجيب ، در ذهنت
دور مى زند، اما هر چه مى گذارد، هراس تو بيش تر مى گردد و عرق ، وجودت
را خيس مى كند.
و تو همچنان در انديشه اى .
سرانجام موعد فرا مى رسد و تو در
ميعادگاه آماده جوابى .
همه شاهدان نيز آماده اند.
اولين سوال مطرح مى شود.
اول ما يحاسب به العبد الصلوه ؛
(47)
اولين چيزى كه بنده از آن محاسبه و سوال مى شود،
نماز است .
ولى تو كه نماز
ى نداشتى !
هر چه مى گويى :
خدايا! بعضى روزها نماز مى خواندم !
كارهاى خوب ديگرى هم داشتم ، بى فايده است .
الصلوة قربان كل تقى ؛
(48)
نماز موجب تقرب هر فرد پرهيزگار است .
و تو نه نمازى دارى و نه تقوايى !
باز سئوال مى كنند:
عمرت را چه كردى ؟ در جوانى ات ، خود را
به چه چيزهايى مبتلا نمودى ؟ مالت را از كجا به دست آوردى و در كجا صرف
كردى ؟ و آيا از نعمت ولايت بهره مند
گشتى ؟
...از گوش تو در مورد شنيدنى ها و از چشمت ، درباره ديدنى ها و از
حالات قلبت و از افكار و عقايدى كه دارى ، سوال مى كنند؛
(49) ولى اجزا و اندام هاى وجودت هر چه پاسخ مى گويند،
به ضرر تو است !
چون تو ، جز بدى كارى نكرده بودى !
سوال ها تمام مى شود! ديگر فرصتى باقى نمانده است و بايد به طرف
جهنم حركت كنى ! اما چگونه ؟!
...خدايا! چگونه در آتش قهر تو بسوزم !
...خدايا! نجاتم بده ! بد كردم ! بد رفتم !
اما جواب مى شنوى :
آيا بنده من ، على در دنيا به
تو نگفت :
الا قريب و الاصطاب قليل ؛
(50)قيامت نزديك است و
توقف در
دنيا كوتاه !
پس چرا بد رفتى و بد كردى ؟!
و تو هيچ جوابى ندارى ! جز اين كه با خود
مى گويى :
آرى به من گفتند: قيامت نزديك است .
قيامت نزديك است ...
ولى من توجهى نكردم !
در آن لحظه به فرمان خداوند، به سوى جايگاه هميشگى ات در
جهنم حركت مى كنى و مى روى تا در عذاب
قرار گيرى كه ناگهان متوجه مى شوى بنده اى از بندگان خدا، كه هميشه
تو را به سوى حق دعوت مى كرد و
تو توجهى به او نمى كردى ، با چهره اى
خندان ، نامه عملش را در دست راست گرفته است و فرياد مى زند:
اى مردم نامه مرا بگيريد و بخوانيد
(51) و سعادت مرا ببيند.
و تو افسرده از اين كه او به فكر قيامت خود بوده است ، حزن و
اندوهت بيش تر مى شود و با سرافكندگى به طرف مامورانى كه آماده اند تا
تو را عذاب كنند، حركت مى كنى .
4. ظهور صحنه هاى عمل
صور اسرافيل به صدا درآمده است و همه برخاسته اند و صحنه قيامت
را تماشا مى كنند؛ نامه عمل يكايك حاضران را به دستشان مى دهند؛ عده اى
خوشحال و خندان ، و تعدادى گريان و غمگين در انتظار كارهاى خويش به سر
مى برند.
در همين حال ، انبيا و گواهان اعمال فرشتگان
نيز حاضر مى گردند،
(52) و تو كه سخت سرت گيج
مى رود و نمى دانى چه كنى ، يك مرتبه مى بينى با رفيقت كنار هم نشسته
ايد و داريد با هم صحبت مى كنيد و تو به
او مى گويى :
حضرت على (ع ) فرموده است :
غض الطرف عن محارم الله افضل عباده ؛
(53)
بهترين عبادت چشم پوشى از گناه است .
و ما بايد به پيروى از مولايمان اميرالمومنين (ع ) در مسير حق باشيم و
گناه نكنيم ...
و در همان حال فرشته اى را مى بينى كه به تو ندا مى دهد:
يا ابناء العشرين جدوا و اجتهدوا؛
(54)
اى بيست ساله ها! كوشش و جديت كنيد و براى نيل به كمال و سعادت خود
مجاهده نماييد
...و همچنان صحنه هايى پشت سر هم مى گذرد...
و سپس مشاهده مى كنى كه در اتاقى ايستاده اى و
دارى نماز شب مى خوانى و لبخندى بر لبانت
نقش بسته است ؛ شيطان در بالاى سرت ايستاده و مدام مى گويد:
اى انسان نمازت را رها كن و بخواب كه كار فردايت را درست انجام دهى
!... نكند بمانى و اداره ات دير شود!...
شيطان چندين بار اين كلام را تكرار مى كند. و تو
آهسته نماز را رها مى كنى و به حرف هاى او گوش مى دهى و به رخت خواب مى
روى ، آرام در بستر مى خوابى و نماز صبح
تو قضا مى شود!
... آفتاب طلوع كرده است كه چشمهايت را به هم مى مالى و آهسته از رخت
خواب بيرون مى آيى ! وجدان سخت آزارت داده و ندا مى دهد:
ان اصلعت هواك اصحك و اعماك ؛
(55)
اگر از هواى نفست اطاعت نمايى ، كور و كرت مى كند. و
تو زير لب مى گويى :
آدم در حال خواب كه تكليف ندارد ! مگر
حالا چه شده است ؟ فقط يك نمازى قضا شده ، شده كه شده
! چيزى كه نشده ؛ اين هم نماز كه خوانده
ام ، خداوند پاداش آنها را بدهد...
آه ! ديگر خدا از من چه مى خواهد؟!...
و شيطان همچنان از پشت پرده بر گوشت مى خواند:
بيا! بيا! درست مى آيى !
نماز چيه ؟!
اين ها همه اش حرفه ! اصلا
قيامتى در كار نيست !
و تو همه اين حرف ها را قبول مى كنى و
تسليم شيطان مى شوى ؛ هر چه هم ندا بلند
مى شود و به تو هشدار مى دهد:
الا عجاب يمنع الازياد؛
(56)
خودپسندى مانع افزايش كمال معنوى و سر راه رشد انسانى است .
توجهى به آن نمى كنى ...
صحنه ها همچنان ظهور پيدا مى كند و تو در
آن صحراى قيامت همه اعمالت را مشاهده مى كنى و از تعجب و ناراحتى سخت
بر خود مى پيچى و مى سوزى و نمى دانى كه چه بكنى ! آرى ، اينها را خودت
انجام داده اى ؛ چه فراوان به خطا رفته اى ! اى كاش همچنان
عابد باقى مانده بودى و تسليم شيطان نمى
شدى . فكر درباره همه اين صحنه ها سخت عذابت مى دهى و فرياد برمى آورى
و مى گويى :
خدايا نجاتم بده ! من كه مسلمان بودم ! شيطان گولم زد و مرا به اين روز
انداخت . من آدم خوبى بودم !
خدايا به فريادم برس ، ديگر اشتباه نمى روم .
حالا خوب فهميده ام كه قيامت هست و درست
عمل مى كنم !
در همان حال رفيقت را مى بينى كه كنارت
ايستاده و بر تو مى خندد؛ با ديدن
او عصبانى مى شوى و به
او مى گويى :
چرا مرا تنها گذاشتى ؟ مگر ما در دنيا با هم نبوديم ؟
(57)
و او جواب مى دهد:
بلى ولى تو خودت نفست را به فتنه و بلا
گرفتار ساختى و تسليم شيطان شدى غرور بر
تو چيره شد و تو را به بدبختى كشاند. به خدا قسم ! نزديك بود مرا به هم
مثل خودت هلاك كنى ! اگر لطف و توفيق و نعمت خداى من نبود، من هم نزد
تو در دوزخ حاضر بودم .
(58)
و تو آهسته با خود مى گويى :
راست مى گويد، مگر حيات دنيا و دوره آسايش من
بيش از ده روز بود؟
(59) چرا چنين خود را بيچاره كردم ؟!
... در همين هنگام ندايى بلند مى شود و فرياد مى كند:
انطلقوا الى ما كنتم به تكذبون ؛
(60)
برويد به سوى آن چه دوزخى كه منكر آن بوديد!
و تو ناراحت و خشمگين ، همراه عده اى
ديگر به طرف جهنم حركت مى كنى و فرشتگانى را مى بينى كه در كنار درب
جهنم ايستاده اند و تا شما را مى بينند، مى گويند:
فادخلوا ابواب جهنم خالدين فيها فلبئس مثوى
المتكبرين ؛
(61)
از درهاى جهنم داخل شويد و تا ابد در آن جا
بمانيد؛ بد جايگاهى است جايگاه گردن كشان .
و تو به همراهى آن ها وارد جهنم شده به
داخل آتش پرتاب مى شويد و آتش تمامى وجودت را مى پوشاند و از حرارت آن
تشنگى شديدى برايت پيش مى آيد كه صدا مى كنى :
خدايا! عطش مرا فرو نشان و تشنگى ام را پايان ده !
و با اين فرياد، آبى مس گداخته به تو مى
دهند كه با آشاميدن آن صورتت بريان مى شود
(62) و بعد از آن ، آب جوشانى را بر سرت مى ريزند و
پوست و گوشت و استخوانت را مى گدازد
(63) كه از وحشت داد مى زنى :
ربنا اكشف عنا العذاب انا مومنون ؛
(64)
خداوندا! عذاب را از ما رفع كن ! ما ايمان آورده
ايم !
كه صدايى پاسخت را مى دهد:
فرياد كن زيرا امروز ديگر عجز و تذلل فايده ندارد و
تو از طرف ما به هيچ وجه يارى نمى شوى !
(65)
برو گم شو و مثل سگ در جهنم بلول و دم
مزن !
(66)
و تو شرمسار و خجل ، سرت را پايين مى
اندازى و با خود مى گويى :
اى كاش از رسول الله اطاعت كرده بودم !
(67) ايشان چه بسيار مى فرمود:
لو كنتم توقنون بخير الاخره و شرها كما توقنون
بالدنيا لا ثرتم طلب الاخره ؛
(68)
اگر اطمينان و يقين شما به خير و شر آخرت ، همانند يقينشان به خير و شر
دنيا مى بود، البته آخرت را انتخاب مى
كرديد، و در راه آن سعى و كوشش مى نموديد.
كه ناگهان صدايى تو را متوجه خودش مى كند
كه مى گويد:
اين همان زيان كارى است كه به خود و كسان و خانواده خود،
خسارت وارد آورد!
(69)
و تو خشمگين چشمت را بر
او مى اندازى و رفيقت را مى بينى كه با
انگشتش تو را نشانه رفته است و به دوستش
خطاب مى كند:
اين گونه كيفر او دوزخ است ، به خاطر آن
كه كافر شد و آيات خدا و پيامبرش را به باد استهزاء گرفت !
(70) خدا ما را نجات دهد كه گذرمان به آن ها نيفتد، عجب
جاى بدى است !
و سپس هر دوى آن ها از وحشت ، نقش بر
زمين مى شوند و فرياد برمى آورند:
خدايا! نجاتمان بده !
عجب صحنه هاى وحشتناك و رعب انگيزى !
در همان حال كه آن دو فرياد مى زنند ندايى بلند مى شود كه :
نجات هر كسى كه در گرو اعمال خويش است .
(71)
و آن دو نفر آرام برمى خيزند و به انتظار نتيجه كارشان مى نشينند. و
تو غمگين كه چرا به حقيقت
انسانيت رهنمون نشدى تا امروز از اين آتش
هولناك رهايى يابى و در كاخ هاى بهشتى به بهترين صورت ، به زندگى
هميشگى ات ادامه دهى ؛ اما افسوس كه دير به خود آمدى و در اين جا،
پشيمانى هيچ سودى ندارد و بايد براى هميشه در عذابى كاستى ناپذير بمانى
و بر خود نفرين بفرستى ! و با خود بگويى :
اى كاش اين چنين نبودم !
و اى كاش آن چنان كه خداى متعال مى خواست
، زندگى مى كردم !
5. آگاهان بى عمل
... و همچنان اين صدا به گوش مى خورد كه مى گويد:
يا حسرتى على ما فرطت فى جنب الله ؛
(72)
دريغا بر آن چه كه در حضور خدا كوتاهى ورزيدم .
عجبا! همواره به مردم مى گفتم :
و من احسن دينا ممن اسلم وجه لله و هو محسن
واتبع مله ابراهيم حنيفا؛
(73)
و كسى بهترين دين را داراست كه در برابر خدا
تسليم بوده و نيكوكار باشد و از آيين پاك ابراهيم تبعيت نمايد.
و خودم عمل نمى كردم !... چقدر
اشتباه رفتم !... افسوس !... افسوس !...
خدايا حالا فهميده ام كه پيش از اين غافل بودم !
پروردگار! مرا ببخش !... قول مى دهم آدم
شوم !
... و تو بيش تر وحشت مى كنى ! و از خود
مى پرستى او ديگر كيست ؟ چه مى گويد؟! چه كرده است كه اين قدر
پيشمان است ؟!
و اين سوال ها بيش تر تحريك مى كند تا به جلو حركت كنى و شخص مورد
نظرات را بياى ؛ سرعت مى گيرى ، تا آن كه به صحنه اى عجيب مى رسى :
انسانى ايستاده است و محكم زبانش را مى جود و چرك از دهانش سرازير است
(74) و دست هاى خود را به دندان مى گزد!
و يوم يعض الظالم على يديه ؛
(75)
و قيامت روزى است كه ظالم از ندامت ، دست هاى
خود را به دندان مى گزد.
و فرياد مى زند:
يا ليتينى كنت ترابا؛
(76)
اى كاش من خاك (پست و ناچيزى ) بودم ( و با چنين وضعى مواجه نمى شدم !)
كافر آن روز از تزلزل و اضطراب *** گويد او: يا
ليتى كنت تراب
يعنى آن بودمى اى كاش خاك *** من نمى ديدم چنين هول و هلاك
يا ليتنى اتذت مع الرول سبيلا؛
(77)
اى كاش راهى را كه پيامبر در پيش گرفته بود، من
نيز در پيش مى گرفتم !
و تو به خود فكر مى كنى ؛ مگر او چه كرده
است كه اين چنين پشيمان است ؟! چه گناه بزرگانى را مرتكب شده است ؟
خدايا؟ او چه كرده است ؟
و همچنان از خود مى پرسى : چه شده ؟... او چه كرده است ؟...
...يكى از اطرافيان متوجه تو مى گردد،
خودش را به تو مى رساند و مى گويد:
آرى ، او در دنيا سخن خدا را براى ما نقل
مى كرد كه :
الم اعهد اليكم يا بنى ادام ان لا تعيدوا
الشيطان انه لكم عدو مبين و ان اعبدونى هذا صراط مستقيم ؛
(78)
اى فرزند آدم ! آيا شما پيمان نبستم كه شيطان را
نپرستيد؟ و از او اطاعت و پيروزى نكنيد كه او براى شما دشمن آشكارى است
، و آن كه مرا بپرستيد كه اين راه راست و صراط مستقيم است .
و خود او اين گفته ها عمل نمى كرد، و با
تمام وجود تسليم شيطان سره بود و هميشه
بر خلافت گفته هايش و بر خلافت قرآن حركت
مى نمود.
و آن زمان است كه تو متوجه سخن امام باقر
- عليه السلام - مى شوى كه مى گفت :
ان اشد الالناس حسره يوم القيامه الذين و صفو
العدل ثم خالفوه ؛
(79)
شديدترين حسرت و افسوس در قيامت براى كسانى است
كه در دنيا عدل و دادگرى را براى مردم توصيف كردند، اما خود بر خلافت
آن عمل نمودند.
و بار ديگر نگاهت را متوجه همان شخص بى عمل
مى كنى ؛ و او را مى بينى كه با ديدن دوست تو سخت هراسان گشته و
بر خود مى پيچيد و مى گويد:
خدايا! هو به وسيله من هدايت شد، ولى من
خودم گمراه شدم و به هلاك افتادم
خدايا! به خاطر او مرا ببخش ! زيرا من
باعث شدم كه او در مسير حق بيايد!
ولى جواب مى شوند:
كل نفس بما كسب رهينه ؛
(80)
هر نفسى در گروه عملى است كه انجام داده است .
الذين امنو و عملوا الصالحات ... لهم اجر هم
عندربهم ؛
(81)
آنان كه گرويدند و عمل شايسته انجام دادند... برايشان نزد پروردگارشان
پاداشى هست .
و او كه گفت و عمل
نكرد، بايد به طرف جهنم حركت كند! و او
را مى بينى كه با زنجيره اى به طرف دوزخ كشيده مى شود.
اذا الاغلال فى اعناقهم و السلاسل يسحبون فى
الحميم ثم فى النار يسحرون ؛
(82)
در آن هنگام كه غل ها و زنجيرها بر گردن آنان
قرار گرفته و آن ها را مى كشند و در آب جوشان وارد مى كنند، سپس در آتش
دوزخ ، بر افروخته مى شوند.
اين صحنه بسيار تكانت مى دهد و در دل مى
گويى :
نه ! نه ! من به گناهم اعتراف نمى كنم من همه كارهاى خلافم را مخفى نگه
مى دارم چگونه مى توانم اين همه سخنى و عذاب را تحمل كنم
نه ! نه ! من تحمل نخوانم كرد...
او قرار كرد و به چنين
بلايايى گرفتار شد، من با
كتمانم از همه اين
بلاها نجات خواهم يافت !
در همين هنگامه است كه منادى ، ندا مى دهد:
ان تقبدواما انفسكم او تخفوه يحاسبكم به الله ؛
(83) اگر آن چه را كه در دل
داريد، آشكار سازيد يا پنهان داريد، خداوند شما را طبق آن محاسبه مى
كند.
و تو با شنيدن اين ندا مى گويى :
پس اگر مرا به جهنم بردند، از آن جا فرار
خواهيم كرد.
باز ندا بلند مى شوند:
و لهم مقامع من حديد؛ كلما ارادواان يخرجوامنها
من غم اعيدوا فيهاو دو قوا عذاب الحريق ؛
(84)
و براى آن ها گرزهاى از آهن است ، هرگاه بخواند از غم و اندوه هاى دوزخ
خارج شوند آن ها به آن باز مى گرداند و به آن ها
گفته مى شوند بخشيد عذاب سوزان را!
و تو وحشت زده نمى دانى كه چه بكنى ؛
مخفى كردن اسرار كه امكان ندارد؛ راهى هم جز تحمل عذاب الهى در پيش
نيست ؛ امكان فرار، ميسر نيست و تو در
نگرانى و اضطرابى عظيم فرو رفته اى و هراسانى و نمى دانى كه عاقبت كجا
خواهى رفت و چه آينده اى در انتظار توست .