دلالت آيات قرآن بر وجود عالم برزخ
سوّم آنكه در
دنبال آيه ميفرمايد:
وَ يَوْمَ تَقُومُ
السَّاعَةُ أَدْخِلُو´ا ءَالَ فِرْعَوْنَ أَشَّدَ الْعَذَابِ.
پس از آنكه هر
صبح و شب بر آتش عرضه ميشوند، اين معني ادامه دارد تا وقتيكه ساعت قيامت
ميرسد، در آن هنگام به ملائكة عذاب خطاب ميشود كه: در حال، آل فرعون را
در شديدترين عذابي وارد كنيد.
پس معلوم ميشود
كه قبل از قيامت، آنها در عذابي بودهاند كه آن عذاب در درجة نهايت نبوده
است و اينك آن عذاب غائي و نهائي به آنها ميرسد. آن محلّ و عالمي كه آل
فرعون معذّبند ـ نه به عذاب نهائي ـ آن را عالم برزخ گويند.
امّا علّت آنكه
آية: لَهُمْ رِزْقُهُمْ فِيهَا بُكْرَةً وَ عَشِيًّا اختصاص به برزخ دارد،
آنستكه صبح و شب و تدريج زمان، از حركت شمس و قمر و زمين يا فلك الافلاك
و نسبتهاي خاصّه بين آنها پيدا ميشود، و يا از امتداد حركت جوهريّه كه در
باطن و ذات موجودات است پديد ميآيد؛ و در قيامت كه آسمان و زمين نيست و
أصلاً حركتي نيست، بنابراين نسبت بين آنها نيز كه از آن انتزاع زمان ميشود
وجود ندارد:
مُتَّكِـِينَ
فِيهَا عَلَي الاْرَآنءِكِ لاَ يَرَوْنَ فِيهَا شَمْسًا وَ لاَ زَمْهَرِيرًا.
[204]
«در آنجا شمس
نيست كه ديده شود و زمهريري نيست تا سرماي آن ابرار را در آزار و اذيّت
قرار دهد.»
و نيز ميتوان
براي اثبات و وجود عالم برزخ، به اين آيه تمسّك جست:
إِذِ الاْغْلَـ'لُ
فِي´ أَعْنَـ'قِهِمْ وَ السَّلَـ'سِلُ يُسْحَبُونَ * فِي الْحَمِيمِ ثُمَّ فِي
النَّارِ يُسْجَرُونَ.
[205]
«آن كسانيكه در
آيات خدا مجادله ميكنند و تكذيب كتاب خدا را مينمايند و به آنچه خداوند به
پيامبرانش ارسال داشته است تكذيب ميكنند، پس بزودي خواهند دانست، در زماني
كه غلّها و سلسلهها در گردنهاي آنان آويخته شود و بسوي حميم كشانده گردند و
سپس در آتش، آتش زده شوند.»
حَميم چيز گرم
را گويند چون آب گرم، هواي گرم و امثال آن، و سَحْب به معناي كشاندن
است، و سَجْر بمعناي آتش زدن است؛ سَجَرَ التَّنور يعني تنور را آتش زد. و
ثُمَّ همانطور كه ذكر كرديم بمعناي تراخي و انفصال است، يعني پس از مدّت و
زماني؛ و بنابراين معناي آيه اينطور ميشود:
«اين افراد جدال
كننده و تكذيب كننده، اوّل در هواي گرم و يا آب گرم كشانيده ميشوند، و
سپس در آتش افكنده و در آنجا آتش زده ميشوند.»
معلوم است كه
مراد از سَحْبِ در حَميم، عالم برزخ است كه از گرماي آنجا ناراحتند، و مراد
از سَجْر در نار، عالم قيامت است كه در آنجا بتمام مَعنيالكلمه ميسوزند و
به كيفر نهائي ميرسند.
و نيز ميتوان به
اين آيه استدلال نمود:
حَتَّي'´ إِذَا
جَآءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا وَ هُمْ لاَ يُفَرِّطُونَ *
ثُمَّ رُدُّو´ا إِلَي اللَهِ مَوْلَن'هُمُ الْحَقِّ أَلاَ لَهُ الْحُكْمُ وَ هُوَ
أَسْرَعُ الْحَـ'سِبِينَ. [206]
«تا چون زماني
كه مرگ يكي از شما فرا رسد، جان او را فرشتگان قبض ارواح ما اخذ نموده و در
اين عمل هيچ كوتاهي نميكنند، و سپس باز گردانيده شوند بسوي خداوند كه
مولاي حقّ آنان است؛ آگاه باشيد كه منحصراً حكم بدست خداست و او با
سرعتترين حسابگران است.»
ثُمَّ بمعناي
فاصله است، اين فاصله همان برزخ است. چون قيام مردم در مقام عَرْض در
نزد پروردگار در عالم برزخ نيست، برزخ مانند دنياست با تجرّدي بيشتر، كه
همان تجرّد از مادّه باشد؛ و قيام انسان در نزد حقّ و عالَم سؤال و ميزان و
حساب و مقام عَرْض، در عالم قيامت است كه مقام قيامِ حقيقت نفس است به
ذات خود و واقع خود، نه تنها به صورت و مثال خود.
و لذا تعبير به
ثُمَّ فرموده است: ثُمَّ رُدُّوا. و نفرموده است: فَرُدّوا. يعني بين قبض
روح فرشتگان و قيامت كبري فاصلهايست كه پس از طيّ آن فاصله بايد بسوي
خدا كه مولاي حقّ است باز گردند.
در برزخ، سؤال با باطن انسان است و امكان دروغ نيست
باري آيهاي كه
در مطلع گفتار ذكر شد: يَوْمَ يَأْتِ لاَ تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلاَّ بِإِذْنِهِ.
دلالت دارد بر
آنكه در عالم برزخ هيچكس نميتواند بدون اذن و اجازة حضرت پروردگار سخن
گويد؛ و از ابتداي شروع عالم برزخ كه انتهاي عالم دنيا و نقطة مرگ است ـ
كه حائل و فاصلة بين دو نشأة دنيا و برزخ است ـ اختيار از انسان سلب
ميگردد و ديگر دروغ پردازي و مصلحت انديشيهائي كه در اين دنيا براي رسيدن
به منافع تخيّلي بكار ميبرد، در آنجا بدرد نميخورد. ملائكة قبض روح و نيز
فرشتگاني كه پس از آن با انسان ملاقات و برخورد دارند، گفتگو با باطن و
حقيقت او دارند و با روح ملكوتي او و با صورت مثالي او، نه با زبان ظاهري و
افكارِ مُموِّهه و مُشوِّهه.
فرشتگان مرگ،
جان او را ستانده و بدن او را بازماندگان بسوي مَكْفَن و مَغْسَل و مصلّي و
مَدْفَن ميبرند، و روح كه با بدن فيالجمله علاقه و ربطي دارد بدنبال بدن
حركت نموده و ناظر بر اوست.
شب اوّل قبر
است؛ ملائكه با قالب مثالي و صورت ملكوتي گفت و شنود دارند، نه با بدن
مادّي.
باري، انسان در
اين عالم دنيا هم كه صحبت و تكلّم ميكند، راه ميرود و حركت مينمايد، با
همان صورت مثالي اين كارها را انجام ميدهد، غاية الامر چون بدن با آن
صورت مثالي يك نوع اتّحادي دارد، انسان تصوّر ميكند اين سخن گفتن و راه
رفتن و حركت نمودن به اراده و سيطرة بدن بوده است.
پس از آنكه
انسان از اين عالم كوچ كرد و وارد عالم برزخ شد و صورت مثالي از بدن
فاصله گرفت و انسان حقيقت و موجوديّت خود را در قالب و صورت مثالي ديد، آن
وقت ميفهمد كه هر چه ميكرده و در عالم دنيا انجام ميداده است، با صورت
مثالي و قالب ملكوتي بوده است.
فرشتگان در عالم
مثال با آن صورت ملكوتي گفتگو دارند؛ آنجا عالم پندار و مصلحت انديشي نيست،
آنجا عالم اعتبار و ترتيب مقدّمات تخيّليّه براي اخذ نتائج موهومه نيست؛
آن عالم، عالَمِ حقيقت و عالَم حقّ است.
دروغ، متعلّق
به اين عالم دنياست كه حقّ و باطل، شهوت و وهم و غضب و عقل، و سعادت و
شقاوت با هم آميختهاند؛ آنجا عالم، عالمِ حقّ است و كار يكسره است؛ اين از
يك نقطة نظر.
از نقطه نظر
ديگر، ملائكه در آنجا با باطن انسان گفتگو دارند و انسان با باطن و واقعيّت
خود پاسخ ميدهد، بنابراين نميتواند به دروغپردازي مطلب را بر فرشتگان
مشتبه كند.
اگر كسي در اين
دنيا دروغ بگويد، واقعيّت و وجدان او از چيزي حكايت ميكنند و زبان از چيز
دگري؛ اين اختلاف زاويه بين حقيقت و زبان، مولودش دروغ است.
دروغ، عدم
مقارنه بين محتواي قلبي و گفتار زباني است.
امّا آنجا كه
ديدگان به واقع باز شده و راه سرپيچي كه همان غرائز مختلفه است گرفته
شده و واقعيّت محض است، تكلّم ملائكه با باطن و حقيقت انسان است، يعني
روي سخن فقط با دل انسان است.
آنجا عالم ريا و
خدعه و مكر و حيله و مصلحت بيني موهومي و اعتبار پردازي نيست تا انسان
بخواهد بدين وسائل متشبّث گردد و كار خود را با حقّ تطبيق دهد، و به نحوي
افعال سابق خود را به لباسي از تَمْويه و تَشْويه ملبّس نموده و به صورت
حقّ جا زند.
ممكن است انسان
نه به جهت رضاي خدا و تطبيق كردار خود با واقع، بلكه به جهت جهات ديگري
در اين دنيا گناه نكند؛ دروغ نگويد بخاطر اينكه رفيقش ميفهمد كه دروغ گفته
است؛ دزد ي نكند به جهت آنكه دزديش معلوم ميشود و رسوا ميگردد؛ خيانت نكند،
ستم نكند، به علّت آنكه موقعيّت و شخصيّت او در اجتماع فروميريزد.
ولي چنين فردي
مسلّماً اگر در موضع و موقعيّتي قرار گيرد كه صد در صد يقين داشته باشد كه از
دروغ و اختلاس و ظلم و خيانت او احدي اطّلاع پيدا نميكند و آبرويش نميرود،
ديگر رادع و مانعي از ارتكاب اين جرائم ندارد.
اين اختلاف
روشها براي اختلاف ظاهر و باطني است كه در اين دنيا، انسان خود را مواجه
با آن ميبيند.
إلَه يعني كسي كه قلب انسان متوجّه اوست
در عالم برزخ
اختلاف ظاهر و باطن نيست، باطن انسان هر چه هست همان جلوه دارد. خوب است،
خوب؛ بد است، بد جلوه ميكند. قلب انسان هر چه را بيان ميكند و اعتقاد و
إذعان دارد زبان ملكوتي او نيز همانرا صحّه ميگذارد و بر آن شهادت ميدهد.
در آنجا به
انسان ميگويند: مَنْ رَبُّكَ؟ پروردگارت كيست؟ انسان همان را كه در دنيا ربّ
و مقصود خود داشته و به او توسّل ميجسته است بيان ميكند و در پاسخ ذكر
مينمايد.
إلَه، يعني كسي
كه قلب انسان متوجّه اوست، هميشه با اوست، طواف دور حرم او ميكند، و در
مواقع خلوت و جلوت دل را پر كرده و انسان هميشه در انديشة او و در خاطرة
اوست؛ اين مقصود و معبود انسان است، اين مَألوه و معبود انسان است. يكي
معبود و مقصودش زن اوست، هر چه تكاپو دارد براي اوست. يكي خدايش فرزند
اوست، يعني خداي آسمان و زمين و پيامبر و قرآن، همه را در قبال محبّت
فرزند، ناچيز ميداند و تنها يكپارچه به فرزندش عشق ميورزد و عشق به او را در
خواستهايش از ذكر خدا و پيامبر و قرآن مقدّم ميدارد.
يكي معبودش
تجارت اوست، يكي معبودش ثروت اوست، يكي معبودش آقائي و شخصيّت اوست،
يكي معبودش علم و دانش اوست، يكي معبودش ايمان و دين اوست، يكي معبودش
نفس و جان اوست.
اينها خداياني
هستند كه بطور متفرّق و متشتّت در دنيا، بعنوان مقصود و معبود براي بني نوع
آدم جلوه نموده و هر آدمي يكي از آنها را انتخاب و طبق ذوق و سليقة خود،
براي معبوديّت اختصاص داده است.
حضرت يوسف علي
نبيِّنا وآله و عليه الصّلوة و السّلام به دو رفيق زنداني خود گفت:
يَـ'صَـ'حِبَيِ
السِّجْنِ ءَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَهُ الْوَ ' حِدُ
الْقَهَّارُ.
[207]
ارباب متفرّقون،
يعني صاحبان ولايت بر دل انسان كه بر اساس عالم كثرت و اعتبار و تفرّق،
حكومت تخيّليّة خود را پايهگذاري كردهاند.
ارباب متفرّقون،
يعني همين حكّام ظالم و رؤساي ستمگر و طواغيت زمان كه انسان را به طاعت
و عبوديّت خود ميخوانند.
انسان ممكن است
نماز بخواند و روزه هم بگيرد و مسجد هم بسازد، ولي وقتي اينها قيمت دارد كه
دلالت بر ربط با خدا كند؛ يعني وقتي هم كه در منزل تنهاست، غسل جنابت را
بكند و نمازش ترك نشود. وقتي هم كه پشت ترازو ميايستد و در موقع فروش جنس
بر مشتري جاهل و دهاتي كه هيچ حساب هم سرش نميشود إجحاف نكند و از او
زيادتر نستاند و كمتر ندهد؛ چون خدا هست، نيمه شب هم در رختخواب خدا هست، از
خواب كه بر ميخيزد خدا هست. علاقة به زن و فرزند و ثروت و آبرو، بايد در
طول علاقه و محبّت به خدا باشد نه در عرض آن.
در اين صورت
چون از او بپرسند: مَنْ رَبُّكَ؟ «خدايت كيست؟» در پاسخ گويد: اللَهُ جَلَّ
جَلالُهُ رَبّي. فرشتگان ميگويند: خوش آمدي! قَدِمْتَ خَيْرَ قُدومٍ، نَزَلْتَ
خَيْرَ مَقامٍ، أهْلاً وَ سَهْلاً.
و امّا آن كساني
كه در ظاهر ميگويند خداي ما خداي آسمانها و زمين است، وليكن در عمل اعتقادي
به او ندارند و شهادت آنها فقط لقلقة لسان است؛ پيوسته دَم از ايمان و
شرافت و تقوي و عدالت ميزنند امّا در مقام عمل همة اين امور را به يك پول
سياه ميفروشند، خدايشان و خداوندانشان در ترازوي واقع و سنجش حقيقت، درهم و
دينار و طلا و نقره و شكم آنهاست؛ همانطور كه رسول اكرم صلّي الله عليه
وآله وسلّم از مردم آخرالزّمان خبر ميدهد كه:
ءَالِهَتُهُمْ
بُطُونُهُمْ وَ نِسَآؤُهُمْ قِبْلَتُهُمْ وَ شَرَفُهُمُ الدَّرَاهِمُ
وَالدَّنَانِيرُ. [208]
«معبودهاي آنان
شكمهاي آنانست، و زنهاي آنها قبلهگاه آنانند، و شرف آنان منوط به داشتن
درهم و دينار است.»
در جوابهائي كه افراد به سؤال
مَنْ رَبُّكَ ميدهند
در عالم برزخ
چون از خدايشان پرسش كنند: من رَبُّكَ؟ در پاسخ، حقيقت امر را بيان ميكند.
ميگويد: بَطْني، بَطْني؛ شكمم، شكمم. ميگويند: واي بر تو اينك به خداي خود
متوسّل، و از شكمت حاجت بخواه تا از عذاب ما نجات يابي!
به ديگري
ميگويند: مَنْ رَبُّكَ؟ در پاسخ ميگويد: زن من. ميگويند: اينك از زنت بخواه
كه از تو دستگيري كند!
به ديگري
ميگويند: مَنْ رَبُّكَ؟ پاسخ ميدهد: پسرم؛ من پيرمرد بودم زحمت كشيدم پول
تهيّه كردم به پسرم دادم به خارج رفت كه مهندس و دكتر شود ولي بيانصاف
ايمان خود را از دست داد و به آثار كفّار در آمد، هر چه كرديم ديگر از روش
غلط خود بازنگشت؛ و در لفّافه ميگويد: كشور، دكتر و مهندس ميخواهد و براي
خدمت به جامعه لازم است، ولي دروغ ميگويد. دكتر و مهندس نه براي خدمت
به اجتماع است، بلكه براي خالي نمودن جيب مستمندان و ضعفاء و اندوختن
ثروتهاي بيكران. ميگويند: اينك برو آقازادة دكتر و مهندست را بياور تا تو را
از چنگال أفكار پريشان ـ كه در اين عالم بصورت فرشتگان عذاب تجلّي
نمودهاند ـ رهائي بخشد!
بعضي در پاسخ
مَنْ رَبُّكَ؟ ميگويند: تجارت من، چك من، سفتة من، عنوان و اعتبار من، جاه
و رياست من، غرور علم و دانش من. اينها همه خدايانند.
عجيب است عالم
طلوع حقائق و بروز سرائر؛ خداوند روزي فرمايد ببينيم، امّا خود از عهدة سؤال،
خوب برآئيم.
الا´ن هم
همينطور است منتهي نفس طلوع نكرده و مخفيّات آن ظاهر نشده است؛ در آن
هنگام ظهور و بروز پيدا ميكند:
وَ بَرَزُوا
لِلَّهِ الْوَ ' حِدِ الْقَهَّارِ.
[209]
يَوْمَ هُمْ
بَـ'رِزُونَ لاَ يَخْفَي' عَلَي اللَهِ مِنْهُمْ شَيْءٌ لِّمَنِ الْمُلْكُ
الْيَوْمَ لِلَّهِ الْوَ ' حِدِ الْقَهَّارِ.
[210]
به آن كسي كه
از عهدة جواب خوب برآيد و بگويد: خداي من خداوند واحد أحد صمد است كه خالقُ
السَّمَواتِ وَ الاْرَضين است، ميگويند:
نَمْ نَوْمَةَ
الْعَرُوسِ، قَريرَ الْعَيْنِ.
[211]
«بخواب، خواب
راحت چون خواب عروس، با بهترين استراحت، با چشمان خوش و تازه.»
در احوالات مؤمن و كافر پس از مرگ
شيخ صدوق، محمّد
بن عليّ بن بابَوَيْه قمّي، در كتاب «أمالي» با إسناد متّصل خود حديث ميكند
از حضرت صادق عليه السّلام كه: چون مؤمن وفات كند هفتاد هزار فرشته او را
تا محلّ قبرش تشييع كنند، و چون در قبرش گذارند منكر و نكير كه دو فرشته
سؤالند نزد او ميآيند و او را مينشانند و به او ميگويند: مَنْ رَبُّكَ؟ وَ مَا
دِينُكَ؟ وَ مَنْ نَبِيُّكَ؟
مؤمن در پاسخ
ميگويد: پروردگار من الله است و پيغمبر من محمّد است و دين من اسلام است.
آن دو فرشته به
اندازهاي كه شعاع مدّ بَصَر يعني كشش نور چشم اين مؤمن است، قبر او را
گشاد ميكنند و از بهشت براي او طعام ميآورند و روح و ريحان را براي او وارد
ميكنند؛ و اين است مفاد گفتار خداوند عزّوجلّ كه ميفرمايد:
فَأَمَّآ إِن
كَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ * فَرَوْحٌ وَ رَيْحَانٌ، يعني در قبرش، وَ جَنَّتُ
نَعِيمٍ
[212]
يعني در آخرت و قيامت.
پس حضرت فرمود:
و اگر كافري وفات كند او را هفتاد هزار ملك زبانيّه كه از جهنّم هستند تشييع
كنند تا كنار قبرش.
و آن شخص تازه
گذشته، تشييع كنندگان و حاملان جنازة خود را سوگند ميدهد به صدائي كه تمام
موجودات غير از جنّ و انس ميشنوند و ميگويد: اي كاش براي من يك بار بازگشت
به دنيا بود تا من از جملة ايمان آورندگان بودم! و ميگويد:
ارْجِعُونِي
لَعَلِّي أَعْمَلُ فِيمَا تَرَكْتُ.
[213]
«مرا به دنيا بر
گردانيد اميد است كه من با أعمال صالحهاي كه انجام دهم آنچه از من ترك
شدهاست تدارك نمايم.»
آن ملائكة
زبانيه او را پاسخ دهند كه:
كَلاَّ إنَّهَا
كَلِمَةٌ أَنْتَ قَآئِلُهَا.
[214]
«ابداً ابداً
هيهات! بازگشتن به دنيا امري محال است، اين كلمهاي است كه تو اكنون
ميگوئي، و عمل نميكردي، حالا هم اگر بازگردي عمل نخواهي كرد!»
و در اين حال
فرشتهاي ندا كند كه: لَوْ رُدَّ لَعَادَ لِمَا نُهِيَ عَنْهُ. «اگر او به دنيا
باز گردانيده شود هر آينه به همان اعمال زشتي كه از آن نهي شده بود عود
خواهد نمود.»
و چون او را در
ميان قبر قرار دهند و مردم از دور او كنار روند و مفارقت نمايند، نكير و منكر در
وحشتناكترين صورتي به نزد او آيند و او را بنشانند و سپس از او بپرسند: مَنْ
رَبُّكَ؟ وَ مَا دِينُكَ؟ وَ مَنْ نَبِيُّكَ؟
زبانش در ادا
كردن پاسخ سنگين شود و قدرت بر جواب نياورد؛ آن دو فرشته چنان ضربهاي بر
او زنند از عذاب خدا، كه تمام اشياء از آن ضربه به دهشت افتند. دو باره از
او پرسند: مَنْ رَبُّكَ؟ وَ مَا دِينُكَ؟ وَ مَنْ نَبِيُّكَ؟ فَيَقُولُ: لاَ
أَدْرِي «پس گويد كه نميدانم.» و به او ميگويند: لاَ دَرَيْتَ وَ لاَ هُدِيْتَ
وَ لاَ أَفْلَحْتَ. «نفهميدي و راه نيافتي و رستگار نشدي.»
[215]
و پس از آن دري
از آتش به روي او بگشايند و از حَميمِ دوزخ براي او فرود آورند؛ و اين است
گفتار خداوند:
وَ أَمَّآ إِن
كَانَ مِنَ الْمُكَذِّبِينَ الضَّآلِّينَ * فَنُزُلٌ مِّنْ حَمِيمٍ، يعني در قبر
وَ تَصْلِيَةُ جَحِيمٍ،
[216]
يعني در آخرت و قيامت.
[217]
مرحوم علاّمة
مجلسي رضوان الله عليه از كتاب «كشف اليقين» علاّمة حلّي رحمة الله
عليه از تفسير حافظ محمّد بن مؤمن شيرازي به إسناد خود مرفوعاً روايت كرده
است كه: صَخر بن حَرب ـ كه همان أبوسفيان است ـ به سمت رسول الله صلّي
الله عليه وآله وسلّم آمده و در نزد آن حضرت نشست و گفت: اي محمّد! اين
امر ولايت بعد از تو براي ماست يا براي شخص ديگريست؟
حضرت فرمود: اي
صَخر! امر ولايت امّت پس از من براي آن كسي است كه نسبت او با من مانند
نسبت هرون است با موسي؛ در اين وقت خداوند تعالي اين آيه را فرستاد:
عَمَّ يَتَسَآءَلُونَ. [218]
يعني اهل مكّه از تو دربارة خلافت عليّ بن أبيطالب پرسش ميكنند؟
عَنِ النَّبَإِ
الْعَظِيمِ * الَّذِي هُمْ فِيهِ مُخْتَلِفُونَ.
[219]
بعضي از آنها ولايت و خلافت او را تصديق دارند و بعضي تكذيب ميكنند.
كلا رد بر ايشان
است سيعلمون
[220] بزودي
خواهند
دانست كه خلافت
او پس از تو حقّي است كه خواهد بود.
ثُمَّ كَلاَّ
سَيَعْلَمُونَ،
[221]
بزودي خواهند دانست كه خلافت و ولايت او حقّ است در آنوقتي كه از آنها در
قبرهايشان از اين مسأله سؤال شود.
پس هيچ مردهاي
باقي نخواهد ماند نه در مشرق عالم و نه در مغرب عالم و نه در خشكي و نه
در دريا، مگر آنكه منكر و نكير از او بعد از مرگش دربارة ولايت أميرالمؤمنين
پرسش كنند؛ به مرده ميگويند:
مَنْ رَبُّكَ؟ وَ
مَا دِينُكَ؟ وَ مَنْ نَبِيُّكَ؟ وَ مَنْ إمَامُكَ؟
«پروردگارت
كيست؟ دينت چيست؟ پيغمبرت كيست؟ امامت كيست.» [222]
سختي قبض روح كافر را حيوانات احساس ميكنند
در روايتي كه ما
در مجلس يازدهم (ص 180 تا ص 184 ) از چهار كتاب، راجع به سؤال در عالم قبر
و بازپرسي منكر و نكير نقل كرديم، بنا به روايت «عيّاشي» و «كافي» كه آن
را با سند متّصل خود از جابر نقل ميكند در ذيل آن تتمّهاي داشت كه آنرا در
ص 188 و 189 نقل كرديم و اكنون بالمناسبه آن را در اينجا مجدّداً ميآوريم:
جابر ميگويد: حضرت أبوجعفر امام محمّد باقر عليه السّلام گفتند كه: رسول خدا
صلّي الله عليه وآله وسلّم گفتهاند: عادت من چنين بود كه من به شتران
و گوسفندان نظاره ميكردم در وقتي كه آنها را ميچرانيدم ـ و هيچ پيامبري از
طرف خدا مبعوث نشده است مگر آنكه گوسفند چراني نموده است ـ و من در زمان
قبل از نبوّت كه به آنها نظاره مينمودم و آنها در جايگاه خود مستقرّ و
متمكّن بودند و هيچ چيز در اطراف آنها نبود كه آنها را تهييج كند و آنها را
بترساند، ناگهان ميديدم كه آنها يكباره از جاي خود حركت كرده و به هوا
جستن ميكنند.
با خود ميگفتم:
اين چه داستاني است؟ و بسيار در شگفت ميماندم. تا آنكه جبرئيل عليه
السّلام براي من چنين گفت: چون كافر بميرد چنان ضربهاي بر او زنند كه
تمام مخلوقاتي كه خدا آفريده است از آن ضربه به دهشت درآيند، مگر دو
طائفة جنّ و انس.
آنگاه با خود
گفتم: اين وحشت و هراس شتران و گوسفندان در اثر همان ضربهايست كه به
كافر خورده است، پس پناه ميبريم بهخداوند از عذاب قبر..
در بعضي اوقات
ميبينيد سگها يكمرتبه به صدا در ميآيند، مرغان غوغا ميكنند، خروسها فغان
ميكنند، اسبها شيهه ميكشند؛ چون ارتباط آنان با عالم صورت و مثال زياد
است. با صورت واقعي انسان كه مقام تجلّي نفس و روح باشد ارتباط ندارند،
ولي ارتباط آنان با انسان در عالم خيال است.
فرشتگان ميگويند:
خدا ترا در دنيا آورد، ماه و خورشيد و شب و روز را مسخّر تو گردانيد و آنچه روي
زمين است براي تو آفريد؛ يك عمر گذراندي با خود چه آوردهاي؟
با فطرت الهي
وارد دنيا شدي، چرا كور خارج شدي؟ اين زندگي دشوار فعلي تو نتيجة كدام
غفلت است؟
معيشت ضنك، در قرآن، همان عذاب عالم برزخ
است
وَ مَنْ أَعْرَضَ
عَن ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ و مَعِيشَةً ضَنكًا وَ نَحْشُرُهُ و
يَوْمَالْقِيَـ'مَةِ أَعْمَي'. [223]
در بعضي از
روايات وارد شده است كه مراد از معيشت ضنك عذاب عالم برزخ است.
مجلسي رضوان
الله عليه در ذيل خبر مرويّ از حضرت سجّاد عليه السّلام كه دربارة عذاب
قبر بيان فرمودهاند و از جملة عذابها معيشت ضنك را شمردهاند، گويد:
و اين خبر دلالت دارد بر آنكه مراد از معيشت ضنك در آية مباركه، همان عذاب
قبر است و مؤيّد اين معني آنستكه قيامت را بعد از آن در آيه ذكر كرده است
و بسياري از مفسّرين اين چنين تفسير نمودهاند؛ و نميتوان گفت كه مراد از
معيشت ضنك بدي حال است در دنيا، چون ميبينيم بسياري از كافران در دنيا
معيشت راحت و طيّب و گوارا دارند؛ و بسياري از مؤمنان به خلاف آنانند. [224]
و در «مَجمعُ البيان» نيز گفته است كه: گفته شده است كه مراد از معيشت
ضنك عذاب قبر است و اين معني از ابن مسعود و أبوسعيد خُدَْري و سُدّي
روايت شده، و أبوهريره مرفوعاً روايت نموده است.
[225]
در «أمالي» شيخ
طوسي نامهاي را كه أميرالمؤمنين عليه السّلام به اهل مصر مينويسند و با
محمّد بن أبي بكر ارسال ميدارند ذكر ميكند. اين نامه بسيار مفصّل و حاوي
مطالب آموزنده و بيداركنندهاي است. در آن نامه مفصّلاً از مرگ و عواقب آن
سخن به ميان آمده تا آنكه حضرت مينويسند:
وَ إنَّ الْمَعِيشَةَ الضَّنْكَ الَّتِي حَذَّرَ اللَهُ مِنْهَا عَدُوَّهُ، عَذَابُ
الْقَبرِ.
[226]
باري، آن كسي
ميتواند از پاسخ راست و حقيقت امر تجنّب ورزد و به كذب و دروغ گرايد كه
جهات مختلفه از قواي طبيعي و اختيار در او باقي بوده و بر اساس مصلحت
انديشي، براي فرار از عقوبت يا رسوائي دست به دامان دروغ زند؛ ولي شخص
مرده كه اين جهات را به علّت مرگ از دست داده و اختيار او يكسره شده
است، تخلّف از ارائة متن واقع براي او ميسور نيست و اضطراراً و جِبلاّ راست
ميگويد.
بعضي در حال
مستي راست ميگويند و حقائق امور واقعه را بدون كم و بيش بيان ميكنند؛ و
چون فطرتشان پاك و عقيدهشان استوار است، در حال مستي هم تعريف از خدا و
پيامبر و امام و اسلام ميكنند. و اگر عقيدةشان كج و ضمائرشان خراب باشد، در
حال مستي به خدا و كائنات و امام و پيغمبر بد ميگويند و ناسزا ميدهند؛ با
آنكه اين هر دو صنف از مستها در حال هوشياري، بهجهت مراعات ظاهر، در يك
صفّ قرار گرفته و بر يك منوال سخن ميرانند، ليكن اين اختلاف زاويه در اثر
مستي و از دست دادن اختيار و بروز حقائق پديد آمده است.
و همچنين در
عالم خواب غالباً انسان طبق خواستههاي باطني خود عمل ميكند با آنكه در
بيداري چنين نميكند.
و لذا حضرت باقر
عليه السّلام فرمود: خواب و مرگ از يك مقوله هستند.
[227]
گفتارهائي كه
فرشتگان با شخص متوفّي دارند در حال مردن و در حال تشييع و تكفين و تغسيل
و دفن و در شب اوّل قبر و در طول برزخ، همه با روح ملكوتي آن متوفّي
است؛ و بنابراين ديگران كه چشمشان به ملكوت باز نشده است از آن خبري
ندارند و آن گفت و شنودها را ادراك نميكنند.
داستان مرحوم سيّد جمال الدّين گلپايگاني در وادي السّلام
نجف
مرحوم جمالُ
الحقّ و آية الله العظمي آقا سيّد جمال الدّين گلپايگاني رحمةُ الله عليه
كه يكي از اساتيد ما در علم اخلاق بود، ميفرمود: روزي براي زيارت اهل قبور
در نجف اشرف به واديالسّلام رفتم، هوا بسيار گرم بود. پس از اداي فريضة
ظهر بود. از شدّت گرما در ميان وادي در زير يك چهار طاقي نشستم؛ آنجا سايه
بود. (مرحوم آقا سيّد جمال الدّين بسيار به وادي السّلام ميرفت و مينشست و
معطّل ميشد، و ما چنين ميپنداشتيم كه او با ارواح طيّبه سر و كاري دارد، و
ردّ و بدلهائي بين آنان بوقوع ميپيوندد.)
فرمود: همينكه
نشستم و شَطَب (چپق كوچك) را روشن كردم كه قدري استراحت كنم، ديدم
دستهاي از ارواح آمدند بسوي من به بدترين وضعي، لباسهاي پاره و كثيف و
آلوده؛ و التماس داشتند كه آقا بيا و به فرياد ما برس و ما را شفاعت كن!
اين ارواح
متعلّق به قبوري بودند كه من در ميان آن قبور نشسته بودم و همه از شيوخ
و بزرگان عرب بودند و در دنيا داراي نخوت و تكبّر و جاه و اعتبار.
در التماس خود
مصرّانه إلحاح مينمودند و التجا داشتند.
من هم اوقاتم
تلخ شد، همه را ردّ كردم و گفتم: اي بيانصافها شما در دنيا زندگي كرديد و
مال مردم را خورديد و جنايت كرديد، حقّ ضعيف و يتيم و هر بيپناهي را ربوديد
و ما هرچه فرياد كشيديم گوش نداديد حالا آمدهايد ميگوئيد شفاعت كن؟ برويد
گم شويد. همه را ردّ كردم و پراكنده شدند.
امّا بعضيها را
شفاعت ميكنند بعد از اينكه در برزخ گوشمالي شدند، اگر واقعاً اهل ايمان
باشند و عذاب برزخ آنان را تصفيه ننموده باشد.
مواعظ مرحوم قاضي به مرحوم آملي و درنگ در وادي السّلام
از مرحوم آية الحقّ آية الله العظمي حاج ميرزا عليّ آقا قاضي رضوان الله عليه، افراد
بسياري از تلامذة ايشان نقل كردند كه ايشان بسيار در وادي السّلام نجف براي زيارت اهل قبور ميرفت و زيارتش دو و سه و چهار ساعت به طول
ميانجاميد و در گوشهاي مينشست به حال سكوت؛ شاگردها خسته ميشده و برميگشتند و با خود ميگفتند: استاد چه عوالمي دارد كه اينطور به حال سكوت ميماند و خسته نميشود.
عالِمي بود در
طهران، بسيار بزرگوار و متّقي و حقّاً مرد خوبي بود؛ مرحوم آية الله حاج
شيخ محمّد تقيّ آملي رحمة الله عليه، ايشان از شاگردان سلسلة اوّل مرحوم
قاضي در قسمت اخلاق و عرفان بودهاند.
از قول ايشان
نقل شد كه: من مدّتها ميديدم كه مرحوم قاضي دو سه ساعت در وادي السّلام
مينشينند. با خود ميگفتم: انسان بايد زيارت كند و برگردد و به قرائت
فاتحهاي روح مردگان را شاد كند؛ كارهاي لازمتر هم هست كه بايد به آنها
پرداخت.
اين إشكال در
دل من بود امّا به أحدي ابراز نكردم، حتّي به صميميترين رفيق خود از
شاگردان استاد.
مدّتها گذشت و
من هر روز براي استفاده از محضر استاد بهخدمتش ميرفتم، تا آنكه از نجف
اشرف عازم بر مراجعت به ايران شدم وليكن در مصلحت بودن اين سفر ترديد
داشتم؛ اين نيّت هم در ذهن من بود و كسي از آن مطّلع نبود. شبي بود
ميخواستم بخوابم؛ در آن اطاقي كه بودم در طاقچة پائين پاي من كتاب بود،
كتابهاي علمي و ديني؛ در وقت خواب طبعاً پاي من بسوي كتابها كشيده ميشد.
با خود گفتم برخيزم و جاي خواب خود را تغيير دهم، يا نه لازم نيست؛ چون
كتابها درست مقابل پاي من نيست و بالاتر قرار گرفته، اين هتك احترام به
كتاب نيست.
در اين ترديد و
گفتگوي با خود بالاخره بنا بر آن گذاشتم كه هتك نيست و خوابيدم.
صبح كه به محضر
استاد مرحوم قاضي رفتم و سلام كردم، فرمود: عليكم السّلام صلاح نيست شما
به ايران برويد، و پا دراز كردن بسوي كتابها هم هتك احترام است.
بياختيار هول
زده گفتم: آقا شما از كجا فهميدهايد، از كجا فهميدهايد.
فرمود: از وادي
السّلام فهميدهام.
گفتار حضرت سجّاد دربارة سخن گفتن مرده
در كتاب «كافي»،
مرحوم كليني روايت كرده است از عليّ بن إبراهيم از محمّد بن عيسي از يونس
از عَمْرو بن شمر از جابر كه گفت: حضرت عليّ بن الحسين امام سجّاد عليه
السّلام گفتند: ما نميدانيم با مردم چگونه رفتار كنيم؛ اگر آنچه از رسول
خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم به ما رسيده است براي آنها بگوئيم
ميخندند؛ و اگر ساكت بمانيم طاقت نميآوريم.
ضَمرَة بن معبد
(سعيد ـ خل) گفت: براي ما بگو آنچه را كه به تو رسيده است.
حضرت فرمود: آيا
ميدانيد در وقتيكه دشمن خدا را روي سرير به سمت قبرستان، براي دفن ميبرند
چه ميگويد؟
جابر ميگويد: ما
گفتيم: نه نميدانيم.
حضرت فرمود:
دشمن خدا به حمل كنندگان جنازهاش ميگويد: آيا نميشنويد شكايتي را كه من
اكنون به شما ميكنم از شيطان؟ دشمن خدا مرا گول زد و در مهالك و مخاطر وارد
كرد و ديگر دست مرا نگرفت و بيرون نياورد؛ و شكايتي به شما دارم از
برادرانيكه من با آنها بر اساس قواعد اخوّت و برادري رفتار كردم وليكن آنها
مرا مخذول و بيياور گذاردند؛ و شكايتي به شما دارم از فرزنداني كه من از
آنها حمايت كرده و پشتيبان و مدافع ايشان بودم وليكن آنها مرا بيياور و
مخذول گذاردند.
و ديگر شكايتي
كه من به شما دارم از خانهاي كه تمام اموال خود را دادم و آن را تهيّه
كردم و اينك مسكن غير من شده است؛ پس قدري شما با من مدارا كنيد و اينطور
با عجله مرا نبريد!
ضمره گفت: اي
أبوالحسن! اگر مردهاي را كه حمل ميكنند (چنان جان دارد كه بتواند) اين
سخن را بگويد، ممكن است بپرد بر گردن حاملين خود و به آنان حملهور شود.
حضرت سجّاد عليه
السّلام به مقام مقدّس الهي عرضه داشتند: بار پروردگارا! اگر ضمره اين سخن
را از روي استهزاء و تمسخر بهحديث رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم
گفت، او را به دست غضب اسفبار خود بگير.
جابر گويد: چهل
روز در دنيا درنگ كرد و سپس مرد. يكي از غلامان او كه در تجهيزش حضور داشت
پس از انجام دفن خدمت حضرت سجّاد عليه السّلام رسيد و در حضور آن حضرت
نشست.
حضرت فرمود: اي
فلان از كجا آمدهاي؟
گفت: از جنازة
ضمره؛ همينكه قبر را انباشتند و تسويه نمودند، من صورت خود را روي قبر
گذاشتم و سوگند به خدا صدايش را شنيدم؛ به همان لهجه و لحني كه در دنيا
داشت، و من در حال حياتش او را بدان صدا ميشناختم، و چنين ميگفت:
اي واي بر تو
اي ضمرة بن معبد! امروز تمام دوستان، تو را رها كردند و تنها گذاردند و عاقبت
مصير تو بسوي جهنّم شد؛ آنجا مسكن و خوابگاه شب و استراحتگاه روز تو خواهد
بود.
جابر گويد: حضرت
عليّ بن الحسين عليه السّلام فرمود: ما از خداوند طلب عافيت ميكنيم؛ اين
است پاداش كسي كه حديث رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم را مسخره
كند. [228]
رحلت فاطمة بنت أسد، و تشييع و تكفين رسول الله او را
محمّد بن حسن صفّار در «بصآئر الدّرجات»
[229]
ـ كه از كتب نفيس شيعه و از اصول معتمدة مؤلّفين است، و مؤلّف آن از
نقطه نظر زمان بر كليني و صدوق تقدّم دارد و از مشايخ اجازة صدوق است و
زمان حضرت امام حسن عسكري عليه السّلام را ادراك كرده و از آن حضرت
روايت نموده، و در سنة دويست و نود هجري وفات يافته است ـ با سند متّصل
خود از إبراهيم بن هاشم از عليّ بن أسباط از بكربن جناح از مرد ديگري از
حضرت صادق عليه السّلام روايت ميكند كه:
چون فاطمة بنت
أسد، مادر أميرالمؤمنين وفات كرد أميرالمؤمنين عليه السّلام به نزد رسول
الله صلّي الله عليه و آله و سلّم آمد.
رسول خدا فرمود:
اي أباالحسن! چه شده است؟
أميرالمؤمنين
عرض كرد: مادرم مرده است.
رسول خدا فرمود:
و مادر من هم بوده است، و شروع كرد به گريستن و ميگفت: وَا اُمَّاهُ! سپس
فرمود: اي عليّ اين پيراهن مرا بگير و او را در آن كفن كن، و اين رداي مرا
بگير و او را در آن كفن كن، و زمانيكه از كفن فارغ شديد مرا خبر دهيد!
چون كفن نموده
و جنازه را بيرون آوردند رسول خدا چنان نمازي بر او گذارد كه مانند آن بر
هيچكس، نه قبل از آن و نه بعد از آن، نگذاردند و پس از آن در قبر رفته و
بر زمين قبر به پشت خوابيدند.
و چون فاطمه را
در قبر گذاردند، رسول خدا فرمود: يَا فَاطِمَةُ! فاطمه گفت: لَبَّيْكَ يَا
رَسُولَ اللَهِ.
رسول خدا فرمود:
آنچه را كه پروردگارت به تو وعده داد، آيا ديدي كه حقّ است؟
فاطمه گفت:
آري، اي رسول خدا! خدايت تو را جزا دهد. و گفتگو و مناجات رسول الله در
درون قبر بطول انجاميد.
چون رسول خدا
خارج شد، عرضه داشتند: شما با فاطمه امروز كاري كرديد كه با هيچكس نكرديد؛
اوّلاً در لباسهاي خودتان او را كفن نموديد. ثانياً در قبر او داخل شديد.
ثالثاً اين گفتگو و مناجات طويلي را كه نموديد و اين نماز مفصّلي كه بر او
گذارديد، هيچ ما بخاطر نداريم كه با شخص ديگري نموده باشيد!
رسول الله
فرمود: امّا كفن نمودن او را در لباس خود، به جهت آن بود كه چون من روزي
گفتم: مردم در روز قيامت در عالم حشر براي مقامِ عرض از قبرهاي خود عريان
محشور ميشوند، فاطمه صيحهاي زد و گفت: وَا سَوْأَتاهُ! «اي واي از رسوائي
كشف قبائح!» پس من لباس خود را بدو دادم و از خداوند در نمازي كه بر فاطمه
گزاردم خواستم كه آن كفن را كهنه نگرداند تا زماني كه فاطمه در بهشت وارد
شود؛ و خداوند دعاي مرا مستجاب نمود.
و امّا داخل شدن
من در قبرش، به جهت آن بود كه من روزي گفتم: چون ميّت را داخل قبر
گذارند و مردم از كنار قبر برگردند، دو مَلَك منكر و نكير ميآيند و از او سؤال
ميكنند؛ فاطمه گفت: وَاغَوْثَاهُ بِاللَهِ! «اي پناه به خدا!»
صدقات رسول الله براي فاطمه بنت اسد و خديجه بنت خويلد
من مكرّراً در
قبر از پروردگار خود مسألت نمودم تا آنكه روضه و دري از قبر او به بهشت
گشود، پس قبر او باغي از باغهاي بهشت شد.
[230]
و علاّمة مجلسي
رضوان الله عليه اين روايت را در «بحار» آورده، [231]
و نيز بطور مفصّل مضمون آنرا از دو كتاب «فضائل» شاذان و كتاب «روضه» كه در
فضائل اهل بيت است روايت نموده است.
[232]
فاطمة بنت أسد از زنان بزرگ اسلام بود، به رسول الله بسيار علاقمند بود؛ اوّلين زني كه
از مكّه به مدينه به دنبال پيغمبر هجرت كرد فاطمه بود. با كمال سختي و
مشقّت وارد مدينه شد و هنوز رسول خدا در مسجد قبا بودند.
پاهاي فاطمه تمام آبله زده و زخم شده بود و آماس كرده بود رسول خدا دستور دادند
استراحت كند، و زنان مدينه براي معالجة پاهاي او آمدند.
قبر فاطمه در بقيع و در جلوي قبر چهار امام عليهم السّلام قرار دارد؛ آنجا حتماً بايد دعا
كرد و متوسّل شد كه مادر أميرالمؤمنين در نزد خدا بسيار قيمت دارد.
رسول خدا براي
فاطمة بنت أسد دعا ميكردند و طلب مغفرت مينمودند و صدقه ميدادند.
براي خديجه هم رسول خدا بعد از اينكه از دار دنيا رفت صدقات ميدادند و گوسفند ذبح نموده و
به فقرا اطعام مينمودند، با آنكه سنّ رسول خدا از خديجه پانزده سال كمتر
بود. و عائشه به رسول خدا ايراد ميكرد كه چرا براي زني از قريش كه از دنيا
رفته و سالها گذشته ذَبيحه ميدهي و آنقدر ياد او ميكني؟
پيامبر ميفرمود:
آيا ميداني چه زني بود؟ من كجا ميتوانم او را فراموش كنم؛ ياري كرد مرا در
وقتيكه تمام مردم از من روي گردانيدند، و ايمان آورد به من در وقتيكه همة
مردم مشرك بودند و دعوت مرا نپذيرفتند، و در مشكلات قدم به قدم با من
همراه بود.
حضرت أبوطالب
عليه السّلام در سال دهم از بعثت در اواخر ماه رجب از دنيا رفت، و پس از
سه روز يا سي و پنج روز حضرت خديجه رحلت كرد؛ پيامبر اكرم در آن سال
غصّهدار بودند و از منزل بيرون نميآمدند و آن سال را عامُ الحُزن گويند، كه
حقّاً بر رسول خدا گران گذشت.
اخبار غيبيّة حضرت فاطمه و كساني كه بر او نماز خواندند
حضرت فاطمة بنت
رسول الله كه دختر آن حضرت از خديجه بود پنج سال بيشتر نداشت؛ فاطمه
بدون مادر در دامان رسول الله بزرگ شد.
بعد از سه سال
حضرت رسول الله به مدينه هجرت كردند و بعد از ده سال كه در مدينه بودند
رسول خدا و به دنبال او حضرت زهرا رحلت كردند.
يعني حضرت زهراء
سيزده سال بدون مادر زندگي نمودند و در دامان پيغمبر پرورش يافتند. روحش،
روحِ رسول الله و سِرّش، سِرّ رسول خدا بود؛ ملكوت براي او مشهود بود، با
مردگان تكلّم ميكرد و فرشتگان با او به سخن ميپرداختند و بدين جهت او را
مُحَدَّثه گويند.
در بعضي اوقات
براي پدرش از اخبار غيبيّه بيان ميكرد و براي أميرالمؤمنين بيان مينمود.
رسول خدا رحلت
نمود، و فاطمه به خوبي ميشناسد اين مردم تبهكار را كه چگونه ميخواهند اساس
اسلام را واژگون كنند و بصورت حقّ به جانب، اصول مسلّمة اسلام را متزلزل و
متغيّر سازند.
فاطمه، دختر
رسول خدا در تحت دو فشار باطن و ظاهر بعد از مدّت كوتاهي از دنيا رفت و طبق
وصيّت خود او، او را در شب، كفن و دفن نمودند و كسي را براي مراسم تجهيز و
نماز و دفن خبر نكردند.
در آن سياهي شب
افرادي كه بر فاطمه نماز گزاردند فقط هفت نفر بودند.
چنانكه شيخ
كَشّي روايت ميكند از جبرئيل بن أحمد فارِيابي از حسين بن خُرَّزاذ از ابن
فضّال از ثَعلَبة بن مَيمون از زرارة از حضرت أبوجعفر امام محمّد باقر عليه
السّلام از پدرش از جدّش از عليّ بن أبي طالب عليهم السّلام كه فرمود:
ضَاقَتِ الاْرْضُ بِسَبْعَةٍ، بِهِمْ تُرْزَقُونَ وَ بِهِمْ تُنْصَرُونَ وَ بِهِمْ تُمْطَرُونَ؛
مِنْهُمْ سَلْمَانُ الْفَارِسِيُّ وَ الْمِقْدَادُ وَ أَبُوذَرٍّ وَ عَمَّارٌ وَ
حُذَيْفَةُ رَحْمَةُ اللَهِ عَلَيْهِمْ. وَ كَانَ عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ
يَقُولُ: وَ أَنَا إمَامُهُمْ، وَ هُمُ الَّذِينَ صَلُّوا عَلَي فَاطِمَةَ
عَلَيْهَا السَّلاَمُ. [233]
«زمين گنجايش و
تحمّل عظمت هفت نفر را ندارد، و به بركت آنها شما روزي ميخوريد و مددهاي
غيبي به شما ميرسد و باران رحمت بر شما ميبارد؛ از آن جمله است سلمان
فارسي و مقداد و أبوذرّ و عمّار و حُذَيفه رحمة الله عليهم. و أميرالمؤمنين
عليه السّلام ميفرمود: و من امام آنها هستم و ايشانند آن كساني كه بر دختر
پيغمبر، فاطمه نماز گزاردند.»
و اين روايت را
شيخ حرّ عاملي در رسالة خود در تحقيق «أحوال الصّحابة» نقل ميكند.
و نيز شيخ مفيد
با إسناد خود از زراره روايت ميكند كه أميرالمؤمنين فرمودند: خُلِقَتِ الاْرْضُ
لِسَبْعَةٍ بِهِمْ تُرْزَقُونَ ـ تا آخر روايت مذكوره.
[234]
ولي شيخ صدوق در «خصال»، ص 360 و 361، اين روايت را بدين قسم نقل ميكند:
حدّثنا محمّد بن
عُمير [ عمر ] البغداديّ الحافظ قال: حدّثني أحمد بن الحسن بن عبدالكريم
أبوعبدالله قال: حدّثني عتاب [ عَبّاد ] يعني ابن صُهَيب قال: حدّثنا عيسي
بن عبدالله العُمَري قال: حدّثني أبي عن أبيه عن جدّه عن عليّ عليهم
السّلام قَالَ:
خُلِقَتِ الاْرْضُ
لِسَبْعَةٍ بِهِمْ يُرْزَقُونَ وَ بِهِمْ يُمْطَرُونَ وَ بِهِمْ يُنْصَرُونَ:
أَبُوذَرٍّ وَ سَلْمَانُ وَ الْمِقْدَادُ وَ عَمَّارٌ وَ حُذَيْفَةُ وَ
عَبْدُاللَهِ بْنُ مَسْعُودٍ. قَالَ عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ: وَ أَنَا
إمَامُهُمْ وَ هُمُ الَّذِينَ شَهِدُوا الصَّلَوةَ عَلَي فَاطِمَةَ عَلَيْهَا
السَّلاَمُ.
فاطمه آنقدر
غصّه در دل داشت كه با كسي بيان نميكرد و با احدي در ميان نميگذارد.
چون أميرالمؤمنين فاطمه عليهما السّلام را در ميان قبر گذاشت و خاك بر آن
انباشت، درد دل با رسول خدا ميكند:
السَّلاَمُ
عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَهِ، عَنِّي وَ عَنْ ابْنَتِكَ النَّازِلَةِ فِي
جِوَارِكَ وَ السَّرِيعَةِ اللِحَاقِ بِكَ! قَلَّ يَا رَسُولَ اللَهِ عَنْ
صَفِيَّتِكَ صَبْرِي وَ رَقَّ عَنْهَا تَجَلُّدِي إلاَّ أَنَّ لِي فِي
التَّأَسِّي بِعَظِيمِ فُرْقَتِكَ وَ فَادِحِ مُصِيبَتِكَ مَوْضِعَ تَعَزٍّ.
تا آنكه عرض
ميكند:
وَ سَتُنَبِّئُكَ ابْنَتُكَ بِتَضَافُرِ أُمَّتِكَ عَلَي هَضْمِهَا، فَأَحْفِهَا السُّؤَالَ وَ
اسْتَخْبِرْهَا الْحَالَ؛ هَذَا، وَ لَمْ يَطُلِ الْعَهْدُ وَ لَمْ يَخْلُ مِنْكَ
الذِّكْرُ. وَالسَّلاَمُ عَلَيْكُمَا سَلاَمَ مُوَدِّعٍ لاَ قَالٍ وَ لاَ سَئِمٍ؛
فَإنْ أَنْصَرِفْ فَلاَ عَنْ مَلاَلَةٍ، وَ إنْ أُقِمْ فَلاَ عَنْ سُو´ءِ ظَنٍّ
بِمَا وَعَدَ اللَهُ الصَّابِرِينَ.
[235]
و بزودي اي رسول خدا دخترت به تو خبر خواهد داد كه چگونه اين امّت براي خرد كردن او و
شكستن او، با هم همكاري كردند؛ از فاطمه با ابرام و الحاح بازپرسي كن و
جريان واقعه را طلب كن.
مجلس چهاردهم:
جلوة انسان در برزخ، با صورت ملكوتي اوست
أعوذُ
بِاللَهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم
بِـسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَـنِ الـرَّحـيم
الْحَمْدُ للَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ و الصَّلَوةُ و السَّلامُ عَلَي سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ و ءَالِهِ
الطّاهِرينَ
و لَعْنَةُ اللَهِ
عَلَي أعْدا´ئِهِمْ أجْمَعينَ مِنَ الاْ´نَ إلَي قيامِ يَوْمِ الدّينِ
و لا حَوْلَ و لا
قُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ الْعَليِّ الْعَظيم
[236]
در برزخ، انسان و اعمال او با صورت ملكوتي جلوه دارند
قال اللهُ الحكيمُ في كتابِه الكريم:
م أَلَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا
ثَابِتٌ وَ فَرْعُهَا فِي السَّمَآءِ * تُؤْتِي´ أُكُلَهَا كُلَّ حِينِ بِإِذْنِ
رَبِّهَا وَ يَضْرِبُ اللَهُ الاْمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ * وَ مَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِن فَوْقِ الاْرْضِ مَا لَهَا مِن قَرَارٍ * يُثَبِّتُ اللَهُ الَّذِينَ ءَامَنُوا
بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَيَو'ةِ الدُّنْيَا وَ فِي ا لاْ خِرَةِ وَ
يُضِلُّ اللَهُ الظَّـ'لِمِينَ وَ يَفْعَلُ اللَهُ مَا يَشَآءُ.
(آيات بيست و چهارم تا بيست و هفتم، از سورة إبراهيم: چهاردهمين سوره از قرآن كريم)
سابقاً ذكر شد كه چون انسان از دنيا ميرود، عالم و نشأة او عوض ميشود.
اين عالَم، عالمي است كه در آن سعادت و شقاوت، حقّ و باطل، دروغ و راست، و خلوص و آلودگي در هم آميخته است؛ امّا آن عالم، عالم صدق محض است، واقعيّت محضه است.
تدليس و تلبيسي كه احياناً در اين جهان ميشود، در آنجا راه ندارد و حقيقت اشياء آنطور كه هست در آنجا ظهور پيدا ميكند؛ كسي نميتواند خود را به غير از آنچه كه هست معرّفي كند و جلوه دهد.
ذوات و ملكات و اخلاق و أعمالي كه انسان در دنيا انجام داده است آنجا به صورت واقعي خود جلوه ميكنند و ظاهر با باطن در آنجا اختلافي ندارد؛ تو گوئي همه ظاهر است و باطني نيست يا باطن است و ظاهري ندارد؛ يعني يك حقيقت واحده است.
راه سعادت و راه شقاوت براي كسي در اين دنيا تا هنگام موت مشخّص نيست ولي به مجرّد
مردن راه انسان يكسره ميشود؛ يا بهشت و يا جهنّم، يا سعادت است و يا شقاوت.
بنابراين، موجوداتي كه در آن عالم مشهود انسان ميگردند، با صورتهاي واقعيّة خود جلوه دارند.
اعمالي كه
انسان انجام داده، به صورتهاي واقعي ملكوتي برزخي براي انسان جلوه
ميكنند و مجسّم ميشوند؛ ملكاتي را كه انسان در دنيا كسب كرده و اخلاقي را
كه واجد شده است، در آنجا به صورت واقعيّة ملكوتيّه مشهودند.
افراد انسان به
صورتهاي واقعيّة خود متصوّر ميگردند و شكل ميگيرند و به قالب صوري و مثالي
خود در ميآيند.
از رواياتي كه
در طيّ اين چند مجلس اخير راجع به أعمال انسان ـ اعمّ از اعمال حسنه يا
خبيثه كه در عالم برزخ براي انسان مجسّم ميشود ـ ذكر شد، دانستيم كه در
آنجا مثلاً صورتي مجسّم ميگردد زيبا و با قدي رعنا و سخني دلربا؛ انسان به او
ميگويد: تو كيستي كه من تابه حال صورتي از تو زيباتر، با لباسي عاليتر و
بوئي خوشتر نيافتهام؟
در پاسخ ميگويد:
من همان عمل تو هستم، عمل صالحي كه در دنيا انجام دادي و با تو هستم تا
روز بازپسين.
و صورتي مجسّم
ميگردد قبيح و زشت، زننده و مشمئز كننده و خسته كننده با تعفّن خاصّ خود؛
انسان به او ميگويد: تو كيستي كه من تا به حال صورتي مانند تو، بدين
زنندگي و زشتي نديدهام و بوئي را چون بوي تو عَفن نيافتهام؟
در پاسخ ميگويد:
من همان عمل تو هستم، عمل زشت و قبيحي كه در دنيا انجام دادي و با تو
هستم تا روز قيامت.
ارتباط ملكوت با اَشكال و صور موجودات
انسان در اين
دنيا ميتواند بخوبي بفهمد كه اعمالي كه از او سرميزند دو وجهه دارد: اوّل،
وجهة ظاهر كه همان پيكره و جسد عمل است. دوّم، وجهة باطن كه همان روح و
جان عمل است.
جان عمل، همان
اختيار و خلوص و نيّت پاك و تقرّب به خداي متعال، يا خداي ناكرده سُمعه و
ريا و خودنمائي و تظاهر غلط و تعدّي است كه انسان عمل را با آن نيّت
انجام ميدهد.
انسان ممكن است
در اين دنيا نماز بخواند، ولي گاه ممكن است براي خدا بخواند و گاه ممكن
است براي خودنمائي، و به دو نيّت مختلف ممكن است انجام داده شود، پس
روح نماز دو تا شد درحاليكه پيكرة نماز كه همان عمل ظاهري است واحد است.
از روح و باطن
اعمال، غير از عالم الغيب كسي خبر ندارد؛ ممكن است كسي نماز بخواند و رفيق
پهلوي او هم نتواند بفهمد كه آيا اين نماز را خالصاً لِوَجه اللهِ الكريم
انجام داده و يا به جهت انگيزه و داعية ديگري بجاي آورده است.
روزه ميگيرد،
زكات ميدهد، پل ميسازد، مسجد بنا ميكند، نشر كتاب مينمايد؛ اعمالي كه ظاهرش
بسيار چشمگير است ولي از باطن آنها كسي خبر ندارد، زيرا ممكن است اين اعمال
را براي رضاي خدا انجام داده باشد، و ممكن است براي حبّ جاه و شهرت
بجاآورده باشد.
ظاهر عمل خوب
است، ولي دو باطن متضادّ و متفاوت دارد.
اگر براي خدا
انجام داده باشد، اين عمل مقرِّب است و باطنش نيكو و دلانگيز است و آن
باطن پسنديده، روح او را سبك ميكند و نفس او را راحتي ميبخشد و رفع
حجابهاي ظلماني و نوراني از او ميكند و رفته رفته او را به حريم امن و
امان خدا ميرساند.
و اگر براي غير
خدا انجام داده باشد باطن اين عمل، متعفّن و خراب و فاسد است و به عوض
اينكه او را به بهشت كشاند به جهنّم نزديك ميكند چون ريا است و ريا حرام
است؛ ريا، بتپرستي و انسان پرستي و شرك است و اين عمل روح او را افسرده
و نفس او را خسته و سنگين ميكند و از قدرت طيران او در فضاي عالم قدس
ميكاهد و رفته رفته او را از حريم قرب دورتر نموده و بالنّتيجه به جهنّم
كه مظهر عالَم بُعد است ميكشاند.
و به همان
درجهاي كه انسان در دنيا از عمل زشت خسته و ملول ميشود و از عمل پسنديده
مبتهج ميشود و لذّت ميبرد، در عالم برزخ ـ كه مخفيّات ظهورش افزايش مييابد
و سرائر انكشافش بيشتر ميگردد و قالب مادّهاي كه ميافتد صورتهاي برزخي
اعمالي كه انسان انجام داده، با ملاحظة جان و روح ملكوتي آنها، ظهور
ميكند، و هر عمل متناسب با آن عالم براي انسان تجلّي مينمايد ـ بواطن
اعمال هزاران مرتبه اثرش قويتر خواهد شد و انسان دست به گريبان با اين
آثار قويّه و شديده خواهد شد. و بنابراين از ظاهر گناه و پيكرة عمل كه
بگذريم، باطن و جان دروغ و زنا و غِشّ در معامله و غضب و شهوت بيمورد و
بخل و حسد و كينه توزي و عبوديّت در مقابل غير حقّ، با حقائق و واقعيّات خود
موجوديّت خود را إعلام ميدارند؛ همچنانكه اعمال صالحه از نماز و زكات و
دستگيري از مستمندان و تواضع در برابر حقّ و عزّت و شرف و حيا و عصمت و
عبوديّت معبود مطلق، با حقائق و واقعيّات خود موجودند.
و مثل آنكه
عالم عوض ميشود و پيكره دگرگون ميگردد؛ و كأنّه آن ستونهائي كه آن عالم
را بر آن ستونها بنا كردهاند، غير از ستونهاي اين عالم است؛ آن ستونها
ستونهاي عجيبي است، فضاي آن عالم هم فضاي ديگري است.
افرادي كه در
اين دنيا زندگي ميكنند همه به صورت انسانند ولي اخلاق آنان متفاوت است؛
آن اختلاف اخلاق و ملكات و تفاوت غرائز، موجب اختلاف شكلها و صورتها
گرديده است؛ و اين مسأله از دقيقترين مسائل علوم الهيّه و كيفيّت نزول
وحدت در عالم كثرت است.
بطوريكه اگر فرض
كنيم علوم مادّيّه به سرحدّي ترقّي يابد كه بتواند روابط مادّه با معني
را كشف كند، در اينصورت از أشكال مختلفة انبياء و ائمّه و اولياء خدا پي به
حقيقت مقام باطن آنها خواهد برد، و از اشكال و سيماي متفاوت هر فردي از
افراد پي به غرائز و ملكات و اخلاقيّات او خواهد برد؛ همچنانكه براي انبياء و
ائمّه و اولياي خدا اين معني ثابت است كه با ملاحظه و مشاهدة هر فرد
يكباره اخلاقيّات و ملكات او را در مييابند؛ و حقّاً ميتوان گفت كه اين
معجزة قرآن كريم است آنجا كه ميفرمايد:
وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَي اللَهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ و وَ الْمُؤْمِنُونَ.
[237]
«و بگو اي پيغمبر! كه شما هر چه عمل كنيد به زودي خدا و رسول خدا و مؤمنان عمل شما را
خواهند ديد.»
اختلاف شكل و
صور حيوانات نيز مبني بر اختلاف غرائز و ملكات و صفات آنهاست؛ يك حيوان به
صورت گربه است، يكي به شكل سگ، يكي به شكل روباه، يكي به شكل گرگ،
يكي به شكل شير، يكي به شكل فيل و هكذا سائر اصناف حيوان از درندگان و
خزندگان و حشرات و مرغان هوا و ماهيهاي دريا و حتّي مگس و پشه و أمثالها.
اين اختلاف در
اثر اختلاف كمّيّت و كيفيّت غرائز و صفات آنهاست.
عالم طبع، نزول عالم ملكوت است
اختلاف كيفيّت
سازمان روحي و ملكوتي آنها، موجب اختلاف كيفيّت صور و اشكال و كمّ و كيف
بدن مادّي و جسم طبيعي آنها شده است و بدن طبيعي هر حيوان ـ كه يك نوع
اتّحاد با نفس آن حيوان دارد ـ متشكّل به شكل نازلِ نفس آن حيوان شده
است، بطوريكه اگر با نردبان معرفت از بدن يك حيوان بالا رويم به نفس
ملكوتي او خواهيم رسيد و آن نفس را كما هي حقّها ملاحظه و مشاهده خواهيم
نمود؛ و نيز اگر نفس ملكوتي حيواني را كه ابداً شكل ظاهري و بدن جسماني و
طبيعي او را نديدهايم به ما ارائه دهند، ميتوانيم در صورت وجدان نيروي
معرفت، شكل ظاهري آن حيوان را كما هو حقّه ترسيم نموده و توصيف كنيم. و
شايد أشعار قصيدة معروف فيلسوف و عارف بزرگوار، مرحوم مير فندرسك إفادة
معناي عامّي را دهد كه شامل اين مسألة مبحوث عنها نيز گردد، آنجا كه
ميفرمايد:
چرخ با اين اختران، نغز و خوش و زيباستي
صورت زيرين اگر بر نردبان معرفت
اين سخن را در نيابد هيچ وهم ظاهري
جان اگر نه عارض استي زير اين چرخ كبود
هرچه عارض باشد او را، جوهري بايد نخست
| |
صورتي در زير دارد آنچه در بالاستي
بر رود بالا، همان با اصل خود يكتاستي
گر أبو نصرستي و گر بوعلي سيناستي
اين بدنها نيز دائم زنده و برپاستي
عقل بر اين دعوي ما شاهد گوياستي
|
............
هر كه فاني شد به او، يابد حياتي جاودان
اين گهر در رمز دانايان پيشين سفتهاند
زين سخن بگذر كه اين مهجور اهل عالم است
هر چه بيرونست از ذاتت، نيايد سودمند
| |
ور به خود افتاد كارش بيشكّ از مو تاستي
پي برد بر رمزها هركس كه او داناستي
راستي پيدا كنو اين راه رو، گر راستي
خويش را كن ساز اگر امروز اگر فرداستي
|
............
نفس را چون بندها بگسيخت، يابد نام عقل
گفت دانا، نفس ما را بعدِ ما حشر است و نشر
| |
چون به بيبندي رسد بند دگر برجاستي
هر عمل كامروز كرد، او را جزا فرداستي
|
............
گفت دانا، نفس ما را بعد ما باشد وجود
گفت دانا، نفس را آغاز و انجامي بود
| |
در جزا و در عمل آزاد و بيهمتاستي
گفت دانا، نفس بيانجام و بيمَبداستي
|
............
نفس را اين آرزو در بند دارد در جهان
خواهشي اندر جهان هر خواهشي را در پي است
| |
تا به بند آرزوئي بند اندر پاستي
خواهشي بايد كه بعد از وي نباشد خواستي [238]
|
گربهاي را كه
ملاحظه ميكنيد با اين شكل و قيافه، به علّت آنست كه داراي يك صورت
ملكوتي خاصّي است كه اگر آن صورت ملكوتي را بخواهيم به لباس مادّي
ملبّس كنيم غير از اين شكل و قيافه گربه نخواهد شد.
صورت ملكوتي
سگ، درندگي و غضب و وفا و نيز احترام به غنيّ گذاردن و فقير را دندان گرفتن
است و لذا لباس مادّي و جسمي طبيعي او بدين شكل است.
خرس را چون از
آن عالم نزول دادهاند طبعاً داراي چنين شكل و صورتي شده است.
گوسفند را ببينيد،
در چشم اين حيوان نگاه كنيد، يك دنيا حكايت از سلامت نفس او ميكند؛ و لذا
خوردن گوشتش در اسلام جائز است.
خوك كه حيواني
است شهوتران و بيعفّت و بيعصمت، صورت روحانيش چنين است، و بنابراين
چون بواسطة خوردن گوشت او، از آن ملكات و اخلاق به شخص خورنده و آكل
انتقال مييابد لذا در شريعت اسلام استفاده از گوشت آن حرام است.
بر اساس همين
معيار و مناط، نميتوان محرّمات در اسلام را فقط منوط به اشيائي دانست كه
ضرر جسمي داشته باشند بلكه بالاتر از ضرر جسماني ضرر روحي است و انتقال
خواصّ معنوي مأكول است كه به آكل متوجّه ميگردد.
اسب روحاً با صفا
و با وفا و ذاتاً نجيب است و بدين شكل متشكّل شده، در چشمانش بنگريد يك
دنيائي از معني و آرامش و صبر و تحمّل مييابيد.
سوسمار و بزمجّه
را نيز شايد در بيابانها ديده باشيد، از چشمانش حِقد و حسد و كينه نمودار است و
آن سرسختي كه در او ملاحظه ميشود كاملاً از ديدگانش مشهود است.
امّا انسان
طُرفه معجوني است كه از تمام اين غرائز و صفات در او به وديعت نهاده شده
است؛ اگر به دنبال عقل رود و تمام غرائز و ملكات خود را مقهور و مغمور اين
ملكة قدسيّه سازد، به صورت حقيقي انسان در عالم برزخ متصوِّر ميگردد.
و امّا اگر عقل
را مقهور و منكوب نمود و طبق تمايلات نفسانيّه دنبال غضب و شهوت و قواي
واهمه رفت، به صورت همان حيواني محشور ميگردد كه آن صفت فصل مميّز آن
حيوان بوده است؛ چون انسانيّت انسان به عقل و قوّة ناطقه است و فصل
مميّز انسان همان ملكة الهيّة عاقله است و اگر انسان خود را بدين مقام
نرسانيد، خود را به مقام واقعي خود كه انسانيّت است نرسانيده و خواهي
نخواهي در صفّ و رتبة پائينتر از انسان ـ كه شياطين يا حيواناتند ـ در خواهد
آمد و در عالم برزخ به صورت برزخيِ آن شيطان يا آن حيوان، موجوديّت خود را
احراز ميكند.
پاورقي
[204]
آية 13، از سورة 76: الاءنسان
[205]
آية 71 و 72، از سورة 40: غافر
[206]
ذيل آية 61 و آية 62، از سورة 6: الانعام
[207]
آية 39، از سورة 12: يوسف
[208]
اين روايت در «بحار الانوار» در دو موضع آمده؛ يكي در ج 22، ص 453 به
اين لفظ: بُطونُهُمْ ءَالِهَتُهُمْ وَ نِسآؤُهُمْ قِبْلَتُهُمْ وَ
دَنانيرُهُمْ دينُهُمْ وَ شَرَفُهُمْ مَتاعُهُمْ.
و ديگر در ج
77، ص 97، در مواعظ رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم به ابن
مسعود: ءَالِهَتُهُمْ بُطونُهُمْ... مَحاريبُهُمْ نِسآؤُهُمْ وَ شَرَفُهُمُ
الدَّارهِمُ وَ الدَّنانيرُ.
[209]
ذيل آية 48، از سورة 14: إبراهيم
[210]
آية 16، از سورة 40: غافر
[211]
«كافي» ج 3، ص 238
[212]
آية 88 و 89، از سورة 56: الواقعة
[213]
اقتباس از آية 99 و 100، از سورة 23: المؤمنون: رَبِّ ارْجِعُونِ *
لَعَلِّي´ أَعْمَلُ صَـ'لِحًا فِيمَا تَرَكْتُ
[214]
اين جمله مأخوذ از آية 100، از سورة 23: المؤمنون است، و در آيه «هُوَ
قَآنءِلُهَا» آمده است.
[215]
يا آنكه معني چنين باشد: نفهمي و هدايت نشوي و رستگار نگردي.
[216]
آيات 92 تا 94، از سورة 56: الواقعة
[217]
«أمالي» صدوق، طبع سنگي، ص 174 و 175
[218]
آيه 1، از سورة 78: النّبأ
[219]
آييات1و2ازسوره78:النباء
[220]
آيه3همان مصدر
[221]
آيه4همان مصدر
[222]
«بحار الانوار» طبع آخوندي (حروفي) جلد 6، ص 216
[223]
آية 124، از سورة 20: طه
[224]
«بحار الانوار» ج 6، از طبع حيدري، ص 215
[225]
همين موضع از كتاب «بحار»
[226]
«أمالي» شيخ، طبع نجف، جلد اوّل، ص 27
[227]
«معاني الاخبار» ص 289
[228]
«فروع كافي» طبع سنگي، ج 1، ص 64؛ و جلد سوّم از «كافي» طبع مطبعة
حيدري، ص 234 و 235
[229]
كتاب «بصآئر الدّرجات» كه موضوعش فقط رواياتيست در فضائل آلمحمّد و
ائمّه عليهم السّلام؛ در سبك خود بينظير و از نقطه نظر اعتبار از كتب
معروفه و مشهوره است.
[230]
«بصآئر الدّرجات» طبع سنگي، ص 81
[231]
«بحار الانوار»، طبع حيدري، ج 6، ص 232
[232]
«بحار الانوار» طبع حيدري، ج 6، ص 241
[233]
«رجال كشّي» طبع بَمْبئي، ص 4، ضمن بيان ترجمة سلمان الفارسي
[234]
«اختصاص» ص 5
[235]
«نهج البلاغة» عبده، طبع مصر، مطبعة عيسي البابي الحلبيّ، ج 1، باب
الخطب، ص 417، خطبة 200
[236]
مطالب گفته شده در روز چهاردهم ماه مبارك رمضان.
[237]
صدر آية 105، از سورة 9: التّوبة
[238]
«تحفة المراد» شرح قصيدة ميرفندرسكي، ص 21