مجلس هشتم:
رستگاري در ايمان به خداست اختيارا و پيروي از احكام دين تعبدا
أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم
بِـسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَـنِ الـرَّحـيم
الْحَمْدُ للَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ و الصَّلَوةُ و السَّلامُ عَلَي سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ و ءَالِهِ
الطّاهِرينَ
و لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي أعْدا´ئِهِمْ أجْمَعينَ مِنَ الاْ´نَ إلَي قيامِ يَوْمِ الدّينِ
و لا حَوْلَ و لا قُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ الْعَليِّ الْعَظيم
[1]
قال اللهُ
الحكيمُ في كتابِه الكريم:
هَلْ يَنظُرُونَ
إِلاَّ´ أَن تَأْتِيَهُمُ الْمَلَائِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ رَبُّكَ أَوْ يَأْتِيَ
بَعْضُ ءَايَـ'تِ رَبِّكَ يَوْمَ يَأْتِي بَعْضُ ءَايَـ'تِ رَبِّكَ لاَ يَنفَعُ
نَفْسًا إِيمَـ'نُهَا لَمْ تَكُنْ ءَامَنَتْ مِن قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي´
إِيمَـ'نِهَا خَيْرًا قُلِ انتَظِرُو´ا إِنَّا مُنتَظِرُونَ
[2].
از ميان تمام
موجوداتي كه خداوند تبارك و تعالي آفريده است ـاز موجودات عِلْوي و
سِفْلي، از گروه فرشتگان مقرّب و سائر موجوداتي كه إيجاد فرموده، از
موجودات عالم طبع و مادّه مانند حيوانات ـ فقط إنسان داراي يك خاصّهايست
مختصّ به خود، و آن اينكه: در تحت غرائز و صفات متضادّه بوده و داراي
اختيار و عقل است و بدينوسيله به هر سو بخواهد ميگرايد. و بر همين اصل از
جانب خدا مكلّف به تكليف است [3].
فرشتگان
سماوي را خدا ايجاد كرده و به هر يك از آنها قدرت و علم و مأموريّت خاصّي
داده است كه از آن مأموريّت نميتوانند تجاوز كنند؛ و لذا ترقّي و تكامل در
آنها نيست. و سائر موجودات نيز از همين قبيلاند.
ولي انسان،
مكلّف به تكليف است، و داراي اراده و اختيار و داراي مقام قابليّت و
استعداد؛ لذا بواسطة قرار گرفتن در تحت تربيت صحيح ميتواند به ادب حقيقي
مؤدَّب گردد و مقام كمال را طيّ كند؛ و به علّت عدم تربيت، آن جوهره و
استعداد را ضايع نموده، و در نقصان متحجرّ ميگردد و مُهر ميخورَد.
ايمان در حال سَكَرات و رفع حجاب غيبي بيفائده است
اصل وجود انسان،
قابليّت حركت بسوي سعادت و يا وقوف در ويرانة شقاوت است. و بنابر اين
اصل، بهشت و جهنّمي كه خداوند آفريده است، براي انساني است كه داراي
اراده و اختيار باشد و بتواند استعداد خود را براي وصول به كمال خود به
فعليّت درآورد؛ يا به اختيار خود آنرا خراب و ضايع نموده و در مرداب شهوات و
أوهام فرو برده و متعفّن گرداند.
بنابراين، تا
زمانيكه انسان اختيار دارد، راه توبه و بازگشت دارد و ايمان او مؤثّر است و
أعمال او صحيح است؛ ولي همينكه راه اختيار بسته شد و انسان خود را در
انتخاب يك طرف مضطرّ ديد، ديگر در آنوقت تكليف ساقط ميگردد، و ايماني كه
ميآورد مُنتج نتيجه نبوده و براي كمال نفس انسان اثر مثبتي ندارد و نقشي
را ايفاء نمينمايد.
انسان در تمام
طول مدّت عمر خود، اختيار دارد ايمان بياورد يا نياورد، اعمال صالح انجام دهد
يا ندهد، درجاتي را طيّ كند و بسوي فعليّت نيكو و بهشت گام بردارد يا در
دركات جهل خود را محبوس و در غرائز و صفات بهيميّه متوقّف و در جهنّم مخلّد
بماند.
ولي در ساعت آخر
عمر كه در سكرات مرگ غوطه ميخورد، و آن ساعت آخرين ساعت از ساعتهاي دنيا و
اوّلين ساعت از ساعتهاي آخرت است، و در آنوقت كه پرده از جلوي چشمان او
برداشته شده و حقائق را با ديدگان ملكوتي خود ميفهمد؛ اختيار از انسان سلب
شده و ديگر ايمان او به خدا و پيمبران و روز پاداش، مفيد فائده و مثمر ثمر
نخواهد بود؛ چون ايمان اضطراري است و از تحت اختيار خارج، و توبه و بازگشت
به خدا نيز قابل قبول نيست.
در اين آية
شريفهاي كه در مطلع گفتار قرائت شد، و يكصد و پنجاه و هشتمين آيه از سورة
أنعام (ششمين سورة قرآن كريم) است ميفرمايد:
چرا مردم ايمان
نميآورند و چرا عمل صالح انجام نميدهند؟ با اينكه الا´ن داراي اختيار و
اراده هستند.
آنها در انتظارند
كه فرشتگان از آسمان بيايند تا ايمان بياورند، يا آنكه خداي تو بسوي آنان
بيايد، يا اينكه بعضي از آيات غضب و علامات قهر خدا بر آنها ظاهر شود و سپس
ايمان بياورند؟!
در آن روزي كه
بعضي از آيات قهر و عذاب خدا از عالم غيب پديدار گردد، ديگر ايمان آوردن
براي كسانيكه سابقاً ايمان نياوردهاند يا با ايمان خود عمل خيري انجام
ندادهاند، مفيد فائده نخواهد بود.
زيرا آن ايمان
صوري و اضطراري بوده، آن ايمان بعد از درنَورديدن دنيا و بقاء اختيار است،
آن ايمان بعد از خراب بدن و درهم كوبيده شدن غرائز و فقدان اراده است.
آري، اين مردم
ايمان نميآورند تا از عالم غيب چيزي را مشاهده نمايند؛ و در آنوقت كه
مشاهده كنند آن ايمان فائده ندارد؛ قُلِ انتَظِرُو´ا إِنَّا مُنتَظِرُونَ. اي
پيمبر به آنها بگو: شما منتظر باشيد، ما هم منتظر خواهيم بود.
شما ايمان
نياوريد و عمل صالح بجاي نياوريد، و منتظر باشيد كه از عالم غيب چيزهائي را
ببينيد.
ما هم در
انتظاريم كه در آنوقتي كه شما از عالم غيب چيزي را ميبينيد، ببينيم كه
شما خواهيد فهميد آن ايمان بدرد نميخورد و دستي از شما نميگيرد.
امّتها با اتّكا بر سرمايه و دانش باطلشان از تسليم در برابر
حقّ امتناع ميورزند
در سورة غافر ـ
كه همان سورة مؤمن است ـ در أواخر سوره خداوند حال امّتهاي گذشته را
بيان ميفرمايد كه به دعوت پيامبران خود گوش نميدادند.
انبياء هرچه آنها
را تبليغ مينمودند و به خدا گرايش ميدادند و به اعمال پسنديده دعوت
ميكردند، آنها ميگفتند: اين حرفها بدرد ما نميخورد، ما بايد چيزيرا با چشم
ببينيم تا ايمان آوريم، آنهم چيز غيبي بايد با چشم ديده شود. بايد عذاب را
مثلاً ببينيم بايد فرشته را ببينيم بايد خدا را ببينيم وگرنه هيچگاه ايمان
نميآوريم. و از علم ما بدور است كه چيزيرا نديده باور كنيم و بر اساس گفتة
پيغمبري عقائد خود را استوار نمائيم.
و هرچه پيغمبران
با منطق و برهان براي آنها اثبات ميكردند كه راه از اين قبيل نيست؛ خداوند
عزَّ شأنُه به شما وجدان و فطرت داده و عقل و درايت عنايت فرموده است،
گفتار ما و دعوت ما را با اين ميزانهاي خدادادي سنجش كنيد و صحّت كلام ما
را خودتان تشخيص دهيد؛ أبداً بگوش آنان اثر نميكرد.
تا اينكه عذاب
خدا ميرسيد و در سرحدّ كفر و انكار كار آنها را يكسره مينمود.
امّتها پيغمبران
را أذيّت و آزار ميكردند، حبس ميكردند، از شهر بيرون مينمودند، شكنجه و عذاب
ميدادند، ميكشتند، در ميان درختها ارّه ميكردند، به كوه و بيابان فراري
ميدادند، به انواع و اقسام آزارها آنها را آزار ميكردند و ابداً حاضر براي
تسليم در مقابل امر حقّ نبودند و به تفكّر و تأمّل و سنجيدن سخنان آنان در
ترازوي عقل، تنازل نمينمودند.
پيغمبران دعا
ميكردند كه خدايا ما از دست اين طاغيان و گردنكشان خسته شده و به ستوه
آمديم؛ خودت هرچه ميخواهي دربارة آنان اراده فرما.
در آن هنگام
خداوند عذاب جاري ميفرمود؛ به باد، به طوفان، به مرض، به مرگ، به
زلزلههاي شديد، به خَسف و فرو رفتن زمين و شكافتن زمين، و به غرق شدن و
مَسخ شدن و سائر انواع عذابهائي كه در قرآن كريم ذكر شده است.
فقط از ميان
امّتها، از امّت پيغمبر ما عذاب برداشته شده است، و به بركت وجود مقدّس
آن حضرت از عذابهاي آسماني و زميني آنها را مصون داشته است؛ در قرآن كريم
وارد است:
وَ مَا كَانَ اللَهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنتَ فِيهِمْ وَ مَا كَانَ اللَهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ
هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ.
[4]
«اي پيغمبر! تا
هنگاميكه تو در ميان اين مردم هستي خداوند آنها را البتّه دستخوش عذاب
نميكند، و همچنين تا وقتيكه آنان استغفار را شعار خود قرار دهند، خداوند عذاب
كنندة آنها نخواهد بود.»
باري، دائماً
انبياء با امّتهاي خود در كشمكش بودند، پيغمبران به عالم غيب و حقّ دعوت
ميكردند. و امّتها متّكي بهمال و سرمايه و قدرت و دانشهاي غرور و باطل خود
بوده، و با تكيه زدن به آنها از تسليم و انقياد در برابر حقّ امتناع
ميورزيدند.
فَلَمَّا
جَآءَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَـ'تِ فَرِحُوا بِمَا عِندَهُم مِنَ الْعِلْمِ
وَ حَاقَ بِهِم مَا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِءُونَ * فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنَا
قَالُو´ا ءَامَنَّا بِاللَهِ وَحْدَهُ و وَ كَفَرْنَا بِمَا كُنَّا بِهِ
مُشْرِكِينَ * فَلَمْ يَكُ يَنفَعُهُمْ إِيمَـ'نُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنَا
سُنَّتَ اللَهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ فِي عِبَادِهِ وَ خَسِرَ هُنَالِكَ
الْكَـ'فِرُونَ.
[5]
ميفرمايد: زمانيكه
بأس و شدّت ما به اين امّتها رسيد و خود را در چنگال قهر و عذاب ما مشاهده
كردند، گفتند: حالا ايمان ميآوريم به خداوندي كه شريكي براي او نيست، و
به آن شركي كه سابقاً داشتيم و موجودي را در مقابل خدا مؤثّر قرار
ميداديم، فعلاً كافريم.
در حاليكه
وقتي اختيار داشتند و اراده داشتند و پيمبران بسوي آنها ميرفتند و با زبان
نرم و ليّن آنها را نصيحت ميكردند و پند و اندرز ميدادند، أبداً حاضر براي
استماع نبودند و متّكي به علم و دانش خود بودند؛ فَرِحُوا بِمَا عِندَهُم
مِنَ الْعِلْمِ.
به پيغمبران
ميگفتند: گفتار شما بدرد نميخورد؛ ميگوئيد: ما از عالم غيب خبر داريم، از خدا
خبر داريم؛ عالم غيب كجاست؟ خدا كيست؟
ما خودمان داراي
علم هستيم، مكتب داريم، دانشگاه ديدهايم، متخصّص فنّ شدهايم، تخصّص
گرفتهايم، ما اتم را شكافتهايم، ما تمام امراض را بررسي كردهايم، ما
حقيقت ميكرب را دريافت كردهايم، ما معادلة درجة سوّم را حلّ كردهايم، ما
به تمام توانها و دانشهائي كه داريم متّكي هستيم.
اينان چنان به
علوم خود مغرور بودند و حال خوش و سرور در مقابل اين دانشها داشتند كه
ماوراي آن را تصوّر نميكردند؛ و آن غرور و استكبار به آنان اجازه نميداد
كه بفهمند علوم عاليتري موجود است و آن علم پيامبران است.
اين مسكينان
ادراك نميكردند كه علوم آنها در برابر علوم حضوري و شهودي پيامبران
قطرهاي است در برابر دريا، تمام اين دانشها را بايد در مقابل دانش پيامبران
صفر دانست در مقابل عدد بينهايت.
اساس دستورات دين بر تعبّد است
بايد تسليم حقّ
شد، بايد تسليم علوم پيامبر شد، بايد در مقام عبوديّت قدم نهاد.
اين دانشها علوم
ظاهري و طبيعي و مادّي است كه بشر از راه چشم و گوش و از راه استعدادهاي
ذهني و فكري خود بدست آورده و به آن اتّكاء دارد، علومي كه انبياء ميآورند
از عالم غيب است، از عالم سرّ است؛ و آن علوم مجرّده حكومت دارد بر علوم
طبيعيّه، و أفعالي كه پيمبران انجام ميدهند قابل مقايسه با افعال دگران
نيست.
بشر بايد در مقابل
پيغمبران خاضع و خاشع باشد، نه اينكه بگويد: اين آية قرآن مجيد فلسفهاش
چيست؟ اگر من بدانم قبول ميكنم، اگر ندانم قبول ندارم؛ اين حرف غلط
است.
اگر شما فلسفة
آنرا بداني و قبول كني، آيه را قبول نكردهاي، كلام رسول خدا را
نپذيرفتهاي؛ بلكه فهم خود را قبول كردهاي و اتّكاء به نفس و فهم خود
داشتهاي.
بنابراين، از سرّ
پيغمبر و قلب پيغمبر نيرو نگرفتهاي و از بوي عطر علوم باطنيّه چيزي بمشام
جان تو نرسيده است.
امّا كسي كه از
پيغمبر پيروي ميكند و معتقد است كه آن رجل الهي كه دلش به عالم بالا
ارتباط دارد، هرچه ميگويد راست و عين واقع است، بفهمم يا نفهمم؛ او
پيشرفت ميكند و از باطن پيامبر الهام ميگيرد.
و لذا اساس
دستورات دين بر تعبّد است؛ حتّي اگر آن مطالبي كه انسان فلسفه و حكمتش را
هم ميداند اگر آنها را از پيامبران بعنوان تعبّد بگيرد و بپذيرد، براي او بهتر
است.
اصولاً مكتب
پيامبران مكتب گرايش بسوي حقائق و استفاضه از عالم باطن و غيب، و دعوت
بسوي واقعيّات است. و بر اساس بيرون شدن از خودي و نفس و پيوستن و گرويدن
به خدا و حقّ است.
و اگر قرار بشود
كه تمام علوم انبياء را انسان با علوم و فكر و سليقة خود اندازهگيري كند و
آنچه را كه ميپسندد قبول كند و آنچه را كه نميپسندد قبول نكند، واويلا.
تمام افراد بشر
به تعداد خود داراي سليقه و روش و انگيزه و فكر هستند؛ بنابراين بايد به
اندازة تعداد افكار آنها كه به اندازة تعداد افراد آنهاست، فلسفههائي مختلف
كه با أفهام هر يك يك از آنها موافقت داشته باشد در دسترس آنها قرار داد؛ و
اين محال است.
خلاصه، تمام
كسانيكه خواستند دستورات خدا را با فكر خود بسنجند و با علم و دانش خود
اندازهگيري كنند، آنها در همين عالم غرور و استكبار مخلَّد ماندند و در اين
جهنّم عاجل به آتش آراء باطلة خود سوختند.
و آن دستهاي
كه دستورات پيامبران را به نورانيّت شناختند و تسليم و تابع محض شدند و به
دنبال آنان حركت كردند، حقائق بر آنها مكشوف افتاد و ادراك أسرار احكام و
فلسفه و حكمت آنرا از مبدأ عالم نمودند.
كلام ملاّصدرا دربارة تعبّدي بودن احكام شرعيّه
مرحوم صدر
المتألّهين دربارة آنكه احكام شرعيّه تعبّدي است و بيچون و چرا و بدون
فهميدن فلسفه و سبب آنها بايد آنها
را پذيرفت، در مقدّمة «أسفار» مطلب جالبي فرموده است و آن اينست:
وَ إنّي لاَسْتَغْفِرُ اللَهَ كَثيرًا
مِمّا ضَيَّعْتُ شَطْرًا مِنْ عُمْري في تَتَبُّعِ ءَارآءِ الْمُتَفَلْسِفَةِ وَ
الْمُجادِلينَ مِنْ أهْلِ الْكَلامِ وَ تَدْقيقاتِهِمْ وَ تَعَلُّمِ جُرْبُزَتِهِمْ
في الْقَوْلِ وَ تَفَنُّنِهِمْ في الْبَحْثِ، حَتَّي تَبَيَّنَ لي ءَاخِرَ
الاْمْرِ بِنورِ الاْءيْمانِ وَ تَأْييدِ اللَهِ الْمَنّانِ أنَّ قياسَهُمْ عَقيمٌ
وَ صِراطَهُمْ غَيْرُ مُسْتَقيمٍ.
فَألْقَيْنا
زِمامَ أمْرِنا إلَيْهِ وَ إلَي رَسولِهِ النَّذيرِ الْمُنْذَرِ؛ فَكُلُّ ما
بَلَغَنا مِنْهُ ءَامَنّا بِهِ وَ صَدَّقْناهُ وَ لَمْ نَحْتَلْ أنْ نُخَيِّلَ لَهُ
وَجْهًا عَقْليًّا وَ مَسْلَكًا بَحْثيًّا بَلِ اقْتَدَيْنا بِهُداهُ وَ
انْتَهَيْنا بِنَهْيِهِ، امْتِثالاً لِقَوْلِهِ تَعالَي: مَا´ ءَاتَب'كُمُ
الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَب'كُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا. حَتَّي فَتَحَ اللَهُ
عَلَي قَلْبِنا ما فَتَحَ فَأفْلَحَ بِبَرَكَةِ مُتابَعَتِهِ وَ أنْجَحَ.. [6]
كلام علاّمة طباطبائي (ره) دربارة لزوم اطاعت فرمان خدا
و نيز علاّمة
طباطبائي مُدّ ظلُّه در ذيل آية شريفه در سورة أعراف: قَالَ مَا مَنَعَكَ
أَلاَّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنِي مِن
نَارٍ وَ خَلَقْتَهُ و مِن طِينٍ
[7]
فرمودهاند:
وَ بِالْجُمْلَةِ هُوَ سُبْحانَهُ اللَهُ
الَّذي مِنْهُ يُبْتَدَي كُلُّ شَيْءٍ وَ إلَيْهِ يَرْجِعُ كُلُّ شَيْءٍ، فَإذا
خَلَقَ شَيْئًا وَ حَكَمَ عَلَيْهِ بِالْفَضْلِ كانَ لَهُ الْفَضْلُ وَ الشَّرَفُ
واقِعًا وَ بِحَسَبِ الْوُجودِ الْخارِجيّ؛ وَ إذا خَلَقَ شَيْئًا ثانيًا وَ
أمَرَهُ بِالْخُضوعِ لِلاْوَّلِ كانَ وُجودُهُ ناقِصًا مَفْضولاً بِالنِّسْبَةِ
إلَي ذَلِكَ الاْوَّلِ فَإنَّ الْمَفْروضَ أنَّ أمْرَهُ إمّا نَفْسُ التَّكْوينِ
الْحَقِّ أوْ يَنْتَهي إلَي التَّكْوينِ.
فَقَوْلُهُ
الْحَقُّ وَ الْواجِبُ في امْتِثالِ أمْرِهِ أنْ يُمْتَثَلَ لاِنَّهُ أمْرُهُ لا
لاِنَّهُ مُشْتَمِلٌ عَلَي مَصْلَحَةٍ أوْ جَهَةٍ مِنْ جِهاتِ الْخَيْرِ وَ
النَّفْعِ حَتَّي يُعْزَلَ عَنْ رُبوبيَّتِهِ وَ مَوْلَويَّتِهِ، وَ يَعودَ زِمامُ
الاْمْرِ وَ التَّأْثيرِ إلَي الْمَصالِحِ وَ الْجِهاتِ وَ هِيَ الَّتي تَنْتَهي
إلَي خَلْقِهِ وَ جَعْلِهِ كَسا´ئِرِ الاْشْيآءِ مِنْ غَيْرِ فَرْقٍ ـ انتهي. [8]
بالجمله، امّتهاي گذشته نيز به انبياء خود همينطور ميگفتند؛ ميگفتند: ما داراي علم و
دانش هستيم و به آن اتّكاء داريم و به آن خوشحال و فرحناكيم، ديگر به شما
چه نيازي داريم. و پيمبران را بر آنچه آورده بودند مورد مسخره قرار ميدادند
و پيروي از آراء و افكار مرتبط به عالم غيب آنانرا، افكار كودكانه و جاهلانه
ميپنداشتند.
وَ حَاقَ بِهِم
مَا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِءُونَ؛ و احاطه كرد و فرا گرفت آنها را همان
وعيدهائي كه بر آنها لبخند زده و مورد سُخريّة خود قرار ميدادند، و عكسالعمل
اعمال و افكار خود، آنها را در پرّه گرفت و مورد سَخَط و عذاب خدا واقع شدند.
عذاب خدا آمد؛
خدا گفت: بيائيد اين عذابها را با علم خود و با غرور ملّي خود برداريد، و خود
را از آن برهانيد.
چگونه ميتوانيد
برهانيد؟ اين عذابهائي كه آمده و گريبان همه را گرفته، آن بادي كه از
جانب پروردگار وزيد و مأمور شد قوم عاد را ـكه بر پيامبر خود حضرت هود علي
نبيِّنا و آله و عليه الصّلوة و السّلام انكار داشتند ـ هلاك كند.
سَخَّرَهَا
عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيَالٍ وَ ثَمَـ'نِيَةَ أَيَّامٍ حُسُومًا فَتَرَي الْقَوْمَ
فِيهَا صَرْعَي' كَأَنَّهُمْ أَعْجَازُ نَخْلٍ خَاوِيَةٍ * فَهَلْ تَرَي' لَهُم
مِن بَاقِيَة [9] .
«گماشت آن باد
را خداوند بر قوم عاد هفت شب و هشت روز، براي قلع و قمع كردن آنها و از
بيخ و بن برآوردن. آن باد وزيد و تمام مردم را مانند تنههاي درخت خرماي
خشك شده از ريشه بيرون آورده بروي زمين ريخت، بطوريكه همه هلاك شدند و
از آنها كسي باقي نماند.»
اين مردم چگونه
ميتوانند با علمشان، از آن باد مسموم و هلاك كننده كه پيدرپي ميوزد و
چون به بدن برخورد كند هلاك ميكند، خود را بر حذر دارند؛ آن بادي كه از طرف
خدا مأموريّت دارد بر قوم عاد بوزد نه بر غير آنها.
چگونه ميتوانند
مبارزه كنند؟ با اتّكاء به قدرت و دانش خود چه قسم ميتوانند خود را در
مصونيّت و حفظ درآورند؟
داستان قارون كه به علم خود مغرور بود
قارون از قوم
حضرت موسي علي نبيِّنا و آله و عليه الصّلوة والسّلام بود. و آنقدر حضرت
پروردگار سبحانه به او از اموال و ذخائر عنايت كرده بود كه كليدهاي گنجهاي
او را نميتوانستند جماعتهاي قوي هيكل حمل كنند.
ولي اين مرد بر
قوم خود ستم ميكرد، و هرچه از افراد قوم او به او نصيحت كردند كه از باد
غرور و خودپسندي دست بردار و با مردم نيكي كن و در حقّ آنان احسان روا دار و
در روي زمين در صدد فساد نباش و به ضعفاء و فقراء و يتيمان و نيازمندان طريق
ملاطفت و انفاق پيش دار، در پاسخ ميگفت: من اين اموال را از روي دانش و
به نيروي علم و قدرت خود تهيّه كردهام؛ قَالَ إِنَّمَآ أُوتِيتُهُ و عَلَي'
عِلْمٍ عِندِي.
[10]
ديگر نميدانست
كه خداوند بدين علم و قدرت اعتنائي نميكند و مستكبران را دستخوش بَوار و
هلاك ميسازد.
أَوَلَمْ يَعْلَمْ
أَنَّ اللَهَ قَدْ أَهْلَكَ مِن قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ
مِنْهُ قُوَّةً وَ أَكْثَرُ جَمْعًا وَ لاَ يُسْـَلُ عَن ذُنُوبِهِمُ
الْمُجْرِمُونَ [11].
«آيا او
نميدانست كه خداوند از امّتهاي قبل از او چه بسيار افرادي را كه از نقطة
نظر قدرت و أعوان و اموال بيشتر بوده و مجرم شدند و در مقابل امر خدا
خودپسندي و بلندمنشي كردند، همه را دستخوش هلاك ساخت؟ و گناهكاران و مجرمان
از گناه خود سؤال نخواهند شد تا آنكه مهلت عذر تراشي و يا اظهار تذلّل پيدا
نمايند.»
تا به سرحديّ از
تكبّر و ناز و نعمت و قدرت رسيد كه مورد غِبطه و حسد قوم خود واقع شده، و
مردم عامّي از جاه و جلال او در شگفت و بر مقام و عظمت او رشك ميبردند. كه
ناگهان عذاب خدا او را گرفت و خود با تمام سرمايه و زندگي و خانه و قصر در
ميان زمين شكافته شده فرو رفت؛ و نه علمي و نه قدرتي و نه يار و اعواني
نتوانستند او را ياري نموده و از كام زمين بيرون كشند.
فَخَسَفْنَا بِهِ وَ بِدَارِهِ الاْرْضَ فَمَا كَانَ لَهُ و مِن فِئَةٍ يَنصُرُونَهُ و مِن دُونِ
اللَهِ وَ مَا كَانَ مِنَ الْمُنْتَصِرِينَ
[12].
و هلاكت و بدبختي بطوري گريبانش را گرفت كه افرادي كه ديروز بر او حسد ميبردند، امروز
گفتند: الحمد للّه كه ما بجاي قارون نبوديم.
بيفائده بودن توبه در حال نزول عذاب
فرعون به دنبال
حضرت موسي و ياران او حركت كرد و او را تعقيب نمود و گفت: آب نيل كه بر او
و امّتش شكافته شده او و يارانش عبور كردند، بر من و لشكريانم نيز شكافته
شده و من هم از رود نيل ميگذرم و موسي و قومش را هلاك ميكنم.
نميدانست كه
آب مأموريّت داشت بر حضرت موسي و پيروان او باز شود، نه بر فرعون و
لشكريانش؛ بلكه مأموريّت آب دربارة او بسته شدن و بهم آمدن است.
آب او را و
لشكريان او را در كام خود گرفت و همه را دستخوش غرق ساخت.
باري، فَلَمَّا
رَأَوْا بَأْسَنَا قَالُو´ا ءَامَنَّا بِاللَهِ وَحْدَهُ. هنگامي كه عذاب و بأس
و شدّت از جانب خدا ميرسيد و راه فرار بر آنها بسته ميشد، راه فقط يك طرفه
ميشد، بكنم يا نكنم نبود، طاعت يا معصيت نبود، كفر يا ايمان نبود؛ بلكه فقط
خود را مضطرّ ميديدند در قبول، ميگفتند: ءَامَنَّا بِاللَهِ وَحْدَهُ؛ ما به
خداي لاشريك له ايمانآورديم. وَ كَفَرْنَا بِمَا كُنَّا بِهِ مُشْرِكِينَ؛ و
به آنچه را كه از نيروي خود و علم و قدرت خود در مقابل خدا مؤثّر ميديديم
به همة آنها پشت پا زديم، به همة آنها كافر شديم.اين ايمان سودي ندارد.
فَلَمْ يَكُ
يَنفَعُهُمْ إِيمَـ'نُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنَا. هنگاميكه عذاب رسيد و كار
يكسره شد، ايمان فائدهاي براي آنها نخواهد داشت؛ زيرا كه غير از ايمان
مفرّي ندارد، كار ديگر از او ساخته نيست.
وقتي تمام راهها
بسوي انسان بسته شد و انسان خود را بيچاره و مضطرّ ديد، آن ايمان اضطراري
انسان را به بهشت نميبرد، انسان را خداشناس نميكند، نيروهاي وجودي انسان
را معتدل نميسازد و او را در مدينة فاضله وارد نميكند؛ در اينحال عذاب خدا
كه جزاي عمل اوست در ميرسد و او را دستخوش بوار و نيستي ميسازد.
سُنَّتَ اللَهِ
الَّتِي قَدْ خَلَتْ فِي عِبَادِهِ وَ خَسِرَ هُنَالِكَ الْـكَـ'فِرُونَ.
«اين آئين و
سنّت خداست دربارة تمام امّتهائي كه روي زمين آمدهاند و رفتهاند، و در
اين هنگام زيان و خسران اختصاص به كافران و منكران دارد.»
در ساعات آخر
زندگي انسان كه ديگر اختيار از او سلب ميشود و ارادهاي از خود ندارد و پرده
برداشته ميشود، ايمان از روي درماندگي و بيچارگي بدرد نميخورد.
ايمان در حال رفع حجاب غيبيونزول عذاب فائدهاي ندارد
درآنوقتي كه پرده پس رفته و انسان نتيجة اعمال خود را ملاحظه ميكند، آن وقت، وقتِ
فعليّت است و به پايان رسيدن دوران استعداد و قابليّت؛ آن، لحظة ابتداي
ظهور و بروز است و انتهاي دوران خفاء و كتمان.
در آن لحظه بر
انسان اعمالش مجسّم ميگردد؛ ميبيند كه چه جنايتهائي انجام داده، چه
جرائمي از او سرزده، چه قبائحي از او بهظهور رسيده، چه مخالفتها و
ستيزگيهائي با پيغمبر كرده، چه ستمها و ناعدالتيهائي كرده؛ و الا´ن نتيجة
آنها غوطه خوردن در تاريكيها و فرو رفتن در سياهچالها و پيمودن كوره راهها و
عَقَبات و گردنههاي وخيم و وحشتزاست. ملائكة غضب نيز حاضر و آمادهاند كه
او را به سختترين وجهي قبض روح كنند، و به بدترين موضعي با خود ببرند
غريب و تنها با دست كوتاه.
در اين لحظه
انسانِ مجرم مختاري كه هرچه در دنيا به او ميگفتند سودي نداشت، خود را در
مشت قدرت پروردگار ميبيند و در قبضة قهر و ظهور مقام جلال مييابد؛ ميگويد:
ايمان آوردم، بهخداي ايمان آوردم و شهادت ميدهم كه هيچ اَنباز و شريكي
ندارد؛ و بِيَدِهِ الْمُلْكُ وَ هُوَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ.
ملائكة گماشته و
مراقب با گرز آتشين بر سرش ميكوبند و ميگويند: جنايت آنجا، ايمان اينجا؟
خيانت آنجا، ايمان اينجا؟ كفر و شرك و زَنْدَقه آنجا، ايمان اينجا؟!
آنوقتي كه آلت
داشتي، افزار و اثاثيّه داشتي، بدن داشتي، علم و قدرت داشتي، سلامت مزاج
داشتي، أمنيّت و فراغت داشتي، ايمان نياوردي؛ حالا كه آلت از كار افتاده،
بدن مانند چوب خشك شده، نسيان و خمود بجاي دانش نشسته، توان به ناتواني
مبدّل گشته، امراض گوناگون از هر سو سراپايت را گرفته و خود را در مقابل قهر
ميبيني ايمان ميآوري؟ اين ايمان فائده ندارد، گرهاي نميگشايد، مختصر
اثري در رفع عذاب و رهائي از عواقب وخيمِ سوء كردار ندارد.
تا ز دستت ميرسد
كاري بكن پيش از آن كز تو نيايد هيچ كار
هَلْ يَنظُرُونَ
إِلاَّ´ أَن تَأْتِيَهُمُ الْمَلَائِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ رَبُّكَ أَوْ يَأْتِيَ
بَعْضُ ءَايَـ'تِ رَبّـِكَ يَوْمَ يَأْتِي بَعْضُ ءَايَـ'تِ رَبِّكَ لاَ يَنفَعُ
نَفْسًا إِيمَـ'نُهَا لَمْ تَكُنْ ءَامَنَتْ مِن قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي´
إِيمَـ'نِهَا خَيْرًا
[13].
در وقتيكه فرعون
و لشكريانش بدنبال حضرت موسي و پيروانش حركت ميكردند كه آنها را دريابند و
همه را از دم تيغ كين بگذرانند، حضرت موسي به كنار رود نيل رسيد، راه فرار
هم ندارد؛ زيرا از اطراف لشكريان او را احاطه ميكنند، فقط به جلو راه دارد
آنهم رودخانه است.
آب به امر خدا
كنار رفت حضرت موسي و پيروان، خود را به آب زدند، آب شكافته شد، نيمي از
آب اين طرف و نيمي آن طرف بالا آمد و گِلهاي كف رودخانه خشك شد.
حضرت موسي و
تمام پيروان او وارد رود نيل شدند كه فرعون و لشكريانش در رسيدند، ديدند كه
موسي و يارانش در ميان رودخانه و در حال عبورند؛ گفتند: عجيب نيست ما هم
ميرويم و آنها را درمييابيم.
همينكه وارد
رودخانه شدند آب بسته شد.
حَتَّي'´ إِذَآ
أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ قَالَ ءَامَنتُ أَنَّهُ و لاَ´ إِلَـ'هَ إِلاَّ الَّذِي´
ءَامَنَتْ بِهِ بَنُو´ا إِسْرَ '´ ءِيلَ وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ
[14].
آنوقت مسلمان
شد، وقتي كه در چنگال غرقاب غوطه ميخورد گفت: ايمان آوردم كه خدائي نيست
جز همان كسيكه بنيإسرائيل به او ايمان آوردهاند و من از مسلمانانم.
جبرائيل مقداري از لجن ته دريا برداشت و بر دهان او زد و گفت:
ءَآلْـَـ'نَ وَ
قَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَ كُنتَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ
[15].
«حالا ايمان
ميآوري، در حاليكه گناهان را قبلاً بجا آوردي و در روي زمين از زُمرة
مفسدان بودي؟»
فَالْيَوْمَ
نُنَجِّيكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ ءَايَةً وَ إِنَّ كَثِيرًا مِّنَ
النَّاسِ عَنْ ءَايَـ'تِنَا لَغَـ'فِلُونَ.
[16]
امروز ما نفس تو
را ميربائيم و با خود ميبريم؛ ميبريم به آنجا كه محلّ و مقرّ فعليّت و
نتيجة اعمال پيش فرستادة توست، و ببين بر سر تو چه خواهد آمد؟ وليكن بدنت
را از آب بيرون مياندازيم و در كنار ساحل قرار ميدهيم تا مردم بيايند و
ببينند كه بدن متعفِّن و گنديدة تو چگونه به ذلّت و پستي دچار شده است، و
نگويند كه از ميان دريا فرعون جزء رجال الغَيب شده و يا به آسمان رفته
است.
خداوند دربارة
كيفيّت قبض روح مردم ستمگر در قرآن مجيد ميفرمايد:
إِنَّ الَّذِينَ
تَوَفَّب'هُمُ الْمَلَائِكَةُ ظَالِمِي´ أَنفُسِهِمْ قَالُوا فِيمَ كُنتُمْ
قَالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الاْرْضِ قَالُو´ا أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ
اللَهِ وَ ' سِعَةً فَتُهَاجِرُوا فِيهَا فَأُولَـ'´نءِكَ مَأْوَي'هُمْ جَهَنَّمُ
وَ سَآءَتْ مَصِيرًا.
[17]
آن كسانيكه به
خود ستم روا داشتند، چون ملائكة قبض روح بخواهند جان آنها را بگيرند به آنها
ميگويند: شما كجا بودهايد در چه حال بودهايد؟ آنان در پاسخ گويند: ما مردم
ضعيف شمرده شده در روي زمين بوديم كه مورد قهر و غلبة طاغيان زمان بوده
و از خود اختيار و ارادهاي نداشتيم تا دنبال معارف إلهيّه و علوم حقّه
برويم و به دانشهاي حقيقي دست يابيم، تا بدينوسيله دست از ستم به نفس
خود يا تجاوز به ديگران برداريم.
ملائكة قبض روح
در پاسخ ميگويند: آيا مگر زمين خدا آنقدر گشايش و وسعت نداشت كه شما از محلّ
خود ـ كه در تحت سيطره و ستم ستمگران بوديد ـ هجرت نموده و در اماكن و
منازل مطلوب كه از دستبرد آنها خالي باشد سكونت گزيده و به معارف الهيّه و
عبادت و سير مدارج و معارج روحي خود اشتغال ورزيد؟ چرا از شهر و ديار بيرون
نرفته و به محلّي كه بتوانيد در آن دين خود را حفظ كنيد مهاجرت نكرديد؟
چون در پاسخ
جوابي ندارند و در مقابل منطق فرشتگان محكوم شدهاند، بنابراين منزل و
مأواي آنان دوزخ بوده و بد منزل و بازگشتي است جهنّم.
بر مستضعفين عذاب نيست
بلي، آن دسته
از مستضعفيني كه راهي براي فرار ندارند و حيلهاي براي استخلاص خود
نمييابند، خواه مرد باشند يا زن باشند يا كودك؛ عذر آنها مقبول است و اميد
است مورد عفو و غفران خداي خود واقع گردند؛ و البتّه خداوند پوشاننده و
آمرزنده است.
إِلاَّ الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَ النِّسَآءِ وَ الْوِلْدَ ' نِ
لاَيَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَ لاَ يَهْتَدُونَ سَبِيلاً * فَأُولَـ'´نءِكَ عَسَي
اللَهُ أَن يَعْفُوَ عَنْهُمْ وَ كَانَ اللَهُ عَفُوًّا غَفُورًا.
[18]
مگر مردمان
مستضعفي كه واقعاً قوّة ادراك ندارند، نميدانند كجا بروند يا نميتوانند بروند
و از تحت سيطرة پدر و مادر سرپيچي كنند؛ از تحت تعليم استاد و سير محيط و
قواي حاكمه قدرت تخلّف ندارند. يا زناني و اطفالي هستند در تحت تسلّط
شوهرها و مربّيان، هرچه آنها بخواهند به اينها ميآموزند، و اينان آنقدر عقل و
درايت ندارند كه صحيح را از ناصحيح تشخيص دهند و از زير بار تقليدِ غلط شانه
خالي كنند؛ چون احتمال نادرستي روش خود را نميدهند تا در صدد رفع آن
برآمده و بدنبال راه درست بگردند.
اين افراد در
منطق قرآن مستضعفند و اميد است مورد عفو و آمرزش خدا واقع شده و از گناهان
آنها ـ چنانچه بر خلاف عقل نباشد و از قبيل ظلم و ستم و جنايات و خيانتهائي
كه به غير كردهاند نباشد ـ صرف نظر شود. و البتّه خداوند بسيار عفو كننده و
آمرزنده ميباشد.
اينها كساني
هستند كه خود قدرت تفحّص در دين حقّ را ندارند. و از مطالعة كتب حقّه چيزي
دستگيرشان نميشود، و با علماي ربّاني و صافي ضمير، و پارسايان واقعي و از
هواي نفس گذشتگان حقيقي برخورد نكردهاند تا طرز سلوك و معاشرت و روح عالي
آنان به اينها تكاني داده، و بدينطريق در صراط مستقيم قدم گذارند و به
مقصود اصلي فائز گردند.
امّا آن كسانيكه
پيدا كردن راه راست و مستوي، و برخورد بهعالِم ربّاني و مربّي الهي، و
مطالعه و تدبّر در قرآن كريم و سنّت نبويّه و روش و منهاج ائمّة طاهرين، و
خروج از يوغ طاعت و بندگي طواغيتِ زمان و جائران دوران، و گسيختن عنان
تقليد كوركورانه، و پيوستن به مقام دانش واقعي يا تبعيّت و تقليد از عالم و
معلّم الهي؛ در خور استعداد و قابليّت آنها بوده، وليكن غرور و غفلت و ميل
شهوت و مادّيّت آنها را از عالم معني دور كرده و بدين واسطه راه ضلال
پيمودهاند؛ آنها از مستضعفين نيستند، آنها از ستمكارانند، آنها اهل جهنّم و
مورد مؤاخذه بوده؛ و به كيفر عقائد باطله و صفات رذيله و كردار ظالمانه و
ناپسنديدة خود خواهند رسيد.
و فرشتگان قبض
روح عذر آنانرا كه خود را ميخواهند در صفّ مستضعفين جا زنند نميپذيرند و آنانرا
به جهنّم ميبرند.
و بدنبال اين
آيات ميفرمايد:
وَ مَن
يُهَاجِرْ فِي سَبِيلِ اللَهِ يَجِدْ فِي الاْرْضِ مُر ' غَمًا كَثِيرًا وَ
سَعَةً وَ مَن يَخْرُجْ مِن بَيْتِهِ مُهَاجِرًا إِلَي اللَهِ وَ رَسُولِهِ
ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ و عَلَي اللَهِ وَ كَانَ
اللَهُ غَفُورًا رَّحِيمًا
[19].
«كسيكه براي خدا
و در راه خدا از منزل و آشيانة خود بيرون آيد و طريق مهاجرت پيش گيرد، در
روي زمين براي زندگاني امن و امان و بدون ترس و وحشت، كه بتواند به
منظور خود كامياب گردد، و علي رغم مقاصد حاكمان و جائران زمانش زيست كند؛
جاهاي بسيار وسيع خواهد يافت.
و كسيكه براي
مهاجرت از خانة خود خارج شده و در نيّت دارد كه خود را به خدا و رسول خدا
برساند ولي مقصودش لباس تحقّق در بر نكرده و در بين راه مرگ او را در
گرفت، اجر و مزد او برعهدة خداست و البتّه خداوند غفور و رحيم است.»
عدم پذيرش عذر كسانيكه قادر بر هجرت بودهاند
كسي نبايد بگويد
محلّ زندگي من، زادگاه من است و نميتوانم از آنجا هجرت كنم، چون قوم و
عشيره و ياران و كسب و كار و منزل و باغ و تجارت و زراعت و زن و فرزند و
سائر شؤون من در آنجاست، و در آنجا، كه محلّ فحشاء و منكرات و تبليغات سوء
بوده و احكام ظالمانه و جائرانه جاري و ساري است، اقامت من در حكم ضرورت
است؛ و بنابراين از عهدة من خارج و مسؤول تخلّف از احكام الهي نيستم.
اين منطق غلط
است. انسان متعهّد و مسؤول، انسان هشيار و بيدار كه سعادت خود را در كمال
روحي و ارتقاء به أعلي درجة مقام انسانيّت ميبيند، بايد با ارادة متين و
عزم راستين خود مشكلات بدوي را طيّ نموده و خود را در محلّ مناسب ـ كه
امكان سير روحي و اقتناء كمال معنوي و حفظ و حراست خود و بستگان و فرزندان
او از فساد و خرابي را دارد ـ وارد كند، و از موانع و صوارف بيم و هراس در خود
راه ندهد.
و اگر چنين عزمي
در او پديد آيد، خداوند جاهاي بسيار مناسب را به او نشان ميدهد و از تحيّر او
را بيرون ميآورد. و اگر هم فرضاً به مقصود نرسد براي او همينقدر كافي است
كه از منزل خود براي خدا برون شده، از نفس خود خارج گرديده و در مسير و
حركت و در تكاپو و جستجو است، در راه تعلّم و فراگيري است، در بوتة شوق و
محبّت وصول است؛ اين مطالب را فرشتگان قبض روح به افراد ستمگر ميگويند و
سپس آنها را ميميرانند، با چه كيفيّتي؟
سختي قبض روح براي كفّار و آساني آن براي
مؤمنين
در روايت است در
«عُيون أخبار الرّضا» از حضرت إمام عسكري عليه السّلام و آن حضرت از پدران
خود از حضرت صادق عليه السّلام روايت ميكند كه قبض روح براي كفّار:
كَلَسْعِ الاْفَاعِي وَ لَدْغِ الْعَقَارِبِ أَوْ أَشَدَّ. قِيلَ: فَإنَّ قَوْمًا
يَقُولُونَ: إنَّهُ أَشَدُّ مِنْ نَشْرٍ بِالْمَنَاشِيرِ، وَ قَرْضٍ
بِالْمَقَارِيضِ، وَ رَضْخٍ بِالاْحْجَارِ، وَ تَدْوِيرِ قُطْبِ الاْرْحِيَةِ
عَلَي الاْحْدَاقِ.
قَالَ: كَذَلِكَ
هُوَ عَلَي بَعْضِ الْكَافِرِينَ وَ الْفَاجِرِينَ، أَلاَ تَرَوْنَ مِنْهُمْ مَنْ
يُعَايِنُ تِلْكَ الشَّدَآئِدَ؛ فَذَلِكُمُ الَّذِي هُوَ أَشَدُّ مِنْ هَذَا لاَ
مِنْ عَذَابِ ا لاْ خِرَةِ فَإنَّهُ أَشَدُّ مِنْ عَذَابِ الدُّنْيَا ـ الحديث
[20].
«مانند گزيدن افعيها، و نيش زدن عقربهاست يا از آن شديدتر. به حضرت صادق عليه السّلام
عرض شد: بعضي از گروه مردمان ميگويند: براي كفّار جان دادن سختتر است از
بريدن با ارّهها، و قيچي كردن با قيچيها، و خورد كردن با قطعه سنگها، و
گرداندن ميلة آسياها بر كاسة چشمها.
حضرت فرمودند:
بله همينطور است ولي نه براي همة كافران؛ بلكه براي بعضي از آنها و بعضي
از فاجرها. آيا نميبينيد كه بعضي از كافران و فاجران چه شدائدي را در سكرات
مرگ ميبينند؛ آن عذابهائي را كه فرشتگان مرگ به آنها ميكنند از اين
شدائدِ سكرات سختتر است، نه از عذابهاي آخرت كه به آنها خواهد رسيد بلكه
شدائدِ سكرات جزء عذابهاي دنيوي محسوب ميگردد و براي بعضي از آنها از اين
عذابها دشوارتر است.»
باري، اين قسم
عذابها در سكرات مرگ اختصاص به ستمگران و حاكمان جائر و كفّار بيرحم و
بيانصاف دارد.
تأمّل پروردگار در قبض روح بندة مؤمن و نهايت
لطف پروردگار به او
امّا افراد مؤمن
كه دل به خدا داده و تسليم امر او هستند و عالَم وجدان و آخرت را براي خود
آباد كردهاند و از دائرة انصاف قدمي بيرون نگذاردهاند و به حقوق غير تعدّي
و تجاوز ننمودهاند و براي إعلاء كلمة مقدّسة حقّ و توحيد به اندازة قدرت خود
كوشيدهاند و از زمرة محبّان خدا شده و در صفّ پاكان و مخلصان قرار گرفتهاند،
قبض روح آنان به قدري آسان است كه از آسان هم آسانتر است.
در كتاب «أمالي»
شيخ طوسي روايت ميكند از شيخ مفيد از عَمْرو بن محمّد الصّيرفيّ از محمّد بن
هَمّام از فزاريّ از سعيد بن عُمَر از حسن بن ضَوء از حضرت إمام جعفر صادق
عليه السّلام كه:
قَالَ: قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ زَيْنُ الْعَابِدِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ: قَالَ اللَهُ
عَزَّوَجَلَّ: مَا مِنْ شَيْءٍ أَتَرَدَّدُ عَنْهُ تَرَدُّدِي عَنْ قَبْضِ رُوحِ
الْمُؤْمِنِ يَكْرَهُ الْمَوْتَ وَ أَنَا أَكْرَهُ مَسَآءَتَهُ؛ فَإذَا حَضَرَهُ
أَجَلُهُ الَّذِي لاَ يُؤَخَّرُ فِيهِ، بَعَثْتُ إلَيْهِ بِرَيْحَانَتَيْنِ مِنَ
الْجَنَّةِ تُسَمَّي إحْدَاهُمَا الْمُسْخِيَةَ وَالاْخْرَي الْمُنْسِيَةَ؛
فَأَمَّا الْمُسْخِيَةُ فَتُسْخِيهِ عَنْ مَالِهِ وَ أَمَّا الْمُنْسِيَةُ
فَتُنْسِيهِ أَمْرَ الدُّنْيَا
[21].
«فرمودند: حضرت عليّ بن الحسين إمام زين العابدين عليهالسّلام فرمودند كه: خداوند عزّوجلّ
ميفرمايد: من در هيچ امري تردّد و درنگ نكردم مانند درنگ كردن و تردّدي كه
در قبض روح مؤمن كردم؛ چون آن مؤمن از مرگ كراهت داشت و من هم كراهت
داشتم به او ناراحتي برسانم.
پس زماني كه
اجل محتوم آن مؤمن رسيد، من دو شاخه گُل معطّر از بهشت براي او فرستادم،
يكي از آنها مُسْخيه نام داشت و ديگري مُنْسيه.
امّا مُسْخيه،
پس او را نسبت به مالَش بياعتنا نموده از همة آنها ميگذرد؛ و امّا
مُنْسيه، پس او را از تمام امور و شؤون دنيا به فراموشي و نسيان مياندازد.»
متن اين روايت
را در كتاب «كافي» و كتاب «معاني الاخبار» با إسناد متّصل خود از حضرت صادق
عليه السّلام روايت ميكند از رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم كه:
قَالَ رَسُولُ
اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ: لَوْ أَنَّ مُؤْمِنًا أَقْسَمَ عَلَي
رَبِّهِ عَزَّوَجَلَّ أَنْ لاَ يُمِيتَهُ، مَا أَمَاتَهُ أَبَدًا؛ وَلَكِنْ إذَا
حَضَرَ أَجَلُهُ بَعَثَ اللَهُ عَزَّوَجَلَّ رِيحَيْنِ إلَيْهِ ـ الحديث
[22].
باري، در اين
روايت مراد از ترديد و درنگ، ترديد خداست در مراتب أسماء جزئيّه، و الاّ ترديد
در ذات مقدّس او جلَّ و عزَّ معقول نيست؛ و ترديد در اسماء جزئيّه درنگ
نمودن در مقام عمل كردن و به فعليّت درآوردنست.
خلاصه اين مؤمن
ميخواهد از دنيا برود ولي ميل ندارد، خدا هم ميل ندارد بدون اختيار و رضايت
او، او را قبض روح كند.
خدا ميفرمايد: من
دو شاخة ريحان از بهشت ميفرستم بهدست ملك الموت، اسم يكي از آندو
مُسْخِيه است از مادّة «سخاء» و بنابراين مسخيه يعني به سخاوت درآورنده؛ و
چون مؤمن او را در دست ميگيرد بوي عطر او چنان مشام جان او را معطّر و مست
ميكند كه از تمام اموال خود ميگذرد و ديگر أبداً علاقهاي در وجود او نسبت به
مال نخواهد بود.
و ديگري
مُنْسِيه يعني به فراموش درآورنده، چون از مادّة «نسيان» است؛ و چون او
را به دست مؤمن ميدهد بوي عطر او نيز او را از هرچه غير خداست از امور دنيوي
مانند زن و فرزند و عشيره و اعوان و ياران و حشمت و اعتبار و غير ذلك به
فراموشي مياندازد.
آري، اين دو
شاخة ريحان بوي خدا ميدهند. و كسي كه از عطر حَرَم خدا به مشام او برسد
چنان مست و مدهوش ميگردد كه در مقابل جمال حضرت أحديّت او، چيزي در كانون
وجودش قابل ارزش نيست و همه را فداي قدم محبوب ميكند.
اگر ز كوي تو
بوئي بمن رساند باد به مژده جان گرامي بباد خواهم داد
و در روايت
وارده از «كافي» و «معاني الاخبار» به جاي « رَيْحَانَتَيْنِ » « رِيْحَيْنِ »
آورده است؛ يعني از جانب بهشت دو نسيم ميوزد، امّا چه نسيمي؟! جان پرور،
روح افزا، پر نشاط كه با وجود آن نسيم و وزش آن بر مشام جان هرچه هست از
دست ميرود.
هماي اوج سعادت به دام ما افتد
حباب وار براندازم از نشاط كلاه
شبي كه ماه مراد از افق شود طالع
ز خاك كوي تو هر دم كه دم زند حافظ
| |
اگر ترا گذري بر مقام ما افتد
اگر ز روي تو عكسي به جام ما افتد
بود كه پرتو نوري به بام ما افتد
نسيم گلشن جان در مشام ما افتد
[23]
|
بالجُمله، اين
روايت شريفه را در كتاب «محاسن» برقي با دو سند ديگر با مختصر اختلافي كه در
متن دارد روايت ميكند:
اوّل: از ابن
فضّال از ابن فُضَيل از أبوحمزة ثُماليّ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِاللَهِ
عَلَيْهِ السَّلاَمُ يَقُولُ: قَالَ اللَهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَي: مَا
تَرَدَّدْتُ عَنْ شَيْءٍ أَنَا فَاعِلُهُ كَتَرَدُّدِي عَنِ الْمُؤْمِنِ فَإنِّي
أُحِبُّ لِقَآءَهُ وَ يَكْرَهُ الْمَوْتَ فَأَزْوِيهِ عَنْهُ. وَ لَوْ لَمْ يَكُنْ
فِي الاْرْضِ إلاَّ مُؤْمِنٌ وَاحِدٌ، لاَكْتَفَيْتُ بِهِ عَنْ جَمِيعِ خَلْقِي،
وَ لَجَعَلْتُ لَهُ مِنْ إيمَانِهِ أُنْسًا لاَ يَحْتَاجُ مَعَهُ إلَي أَحَدٍ
[24]
«أبوحمزه ميگويد:
از حضرت صادق عليه السّلام شنيدم كه ميفرمود: خداوند تبارك و تعالي
ميفرمايد: من تردّد و درنگ در كاري كه من بجا آورندة آن بودم نكردم مانند
تردّد و درنگي كه دربارة مؤمن نمودم؛ چون من زيارت و ديدار او را دوست
دارم و او مرگ را دوست ندارد؛ بنابراين من هميشه مرگ را از او ميگردانم و
دور ميكنم.
و اگر در تمام
روي زمين مخلوقي نباشد مگر يك نفر مؤمن، من به او اكتفا ميكنم و او را
براي خود انتخاب مينمايم بدون توجّه به أحدي از مخلوقات خود، و من از
جوهرة ايماني كه به من دارد يك مادّة اُنسي براي او قرار ميدهم كه با
وجود آن ديگر احتياج به انس گرفتن با أحدي از مخلوقات من نداشته باشد.»
دوّم: از ابن
فضّال از أبوجميله از محمّد بن عليّ حلبي قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِاللَهِ
عَلَيْهِ السَّلاَمُ: قَالَ اللَهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَي: لِيَأْذَنْ بِحَرْبٍ
مِنِّي مُسْتَذِلُّ عَبْدِيَ الْمُؤْمِنِ. وَ مَا تَرَدَّدْتُ عَنْ شَيْءٍ
كَتَرَدُّدِي فِي مَوْتِ الْمُؤْمِنِ، إنِّي لاَحِبُّ لِقَآءَهُ وَ يَكْرَهُ
الْمَوْتَ فَأَصْرِفُهُ عَنْهُ. وَ إنَّهُ لَيَدْعُونِي فِي الاْمْرِ
فَأَسْتَجِيبُ لَهُ لِمَا هُوَ خَيْرٌ لَهُ، وَ أَجْعَلُ لَهُ مِنْ إيمَانِهِ
أُنْسًا لاَ يَسْتَوْحِشُ فِيهِ إلَي أَحَدٍ.
[25]
و اين روايت در
مفاد مانند روايت سابق است مگر آنكه در اوّلش ميفرمايد: خداوند ميفرمايد: كسي
كه بندة مؤمن مرا پست و خوار گرداند إعلان جنگ با من نموده است؛ و در
جملة ماقبل آخر دارد: بندة مؤمن دعا ميكند و از من چيزي ميخواهد ولي من
چيزي بهتر از آنچه كه ميخواهد به او ميدهم.
باري، اين
روايت هم از نقطة نظر سند و هم از نقطة نظر متن بسيار مهمّ است.
اوّلاً از جهت
سند در كتابهائي مانند «محاسن» و «كافي» و «معاني الاخبار» و «أمالي» شيخ
طوسي، از شيخ مفيد با سندهاي مختلف از رسول خدا صلّي الله عليه و آله و
سلّم و از حضرت زينالعابدين و إمام جعفر صادق عليهما السّلام روايت شده
است.
ثانياً از جهت
متن، و آن قوّت دلالت اوست بر مقام و منزلت مؤمن، آنهم با چه لحن عالي
و عبارات لطيفه كه حاكي از معاني دقيقه و أسرار مخفيّه است.
عبارت:
لِيَأْذَنْ بِحَرْبٍ مِنِّي دلالت دارد بر آنكه اهانت به مؤمن اهانت به
خداست، آنهم اهانتي كه قابل آمرزش نيست و بزرگترين گناه محسوب ميگردد؛
چون اعلان جنگ با خداست.
عبارت: وَ إنَّهُ
لَيَدْعُونِي فِي الاْمْرِ دلالت دارد بر آنكه هيچگاه دعاي مؤمن ردّ
نميشود، و آنقدر مؤمن در نزد خداوند تبارك و تعالي ارزش دارد كه در هر حال و
هر شرط، به هر كيفيّت و به هر مقدار اگر چيزي از خدا بخواهد، حضرت معبود، آن
را يا بهتر از آن را به او عنايت ميفرمايد.
عبارت: مَا
تَرَدَّدْتُ عَنْ شَيْءٍ أَنَا فَاعِلُهُ از عبارات بديعه و تعبيرات طريفهايست
كه از خداوند عزّ و جلّ غير از اين مورد ديده و شنيده نشده است، و تا چه
سرحدّ مقام لطف و رحمت خدا را نسبت به مؤمن نشان ميدهد، و رفت و آمد و
سركشي كردن خدا را به حال مؤمن عيناً مانند عاشقي كه دائماً از حال معشوق
خود تفقّد مينمايد و راضي نيست مختصر ضرري به او برسد، و در عين حال راضي
نيست اندك مقداري ناراحت شود، و بين اين دو مرحله خود را در تنگنا ميبيند و
راه چاره ميجويد، نشان ميدهد.
مؤمن كه پيوسته
در راه لقاي خداوند عزّوجلّ وارد در معركة مناجات و راز و نياز شده و قدم به
دائرة محبّت نهاده و به آثار و لوازم محبّتِ شديد و سرگرداني و بيخبري از
هر چيز جز زيارت و ديدار محبوب، تن در داده و بالاخره به تمام اين آثار
راضي شده و با حضرت پروردگار رابطة خاصّ در مرحلة خلوت و صفا پيدا كرده
است، آنقدر در نزد خداوند محبوب و گرامي شده است كه در اين هنگام خدا عاشق
او شده، و با او به دقيقترين أسرار و رموز محبّت رفتار ميكند.
چقدر اين عبارت
مشابهت دارد با حديث قدسي ديگر كه ميفرمايد: أَنَا جَلِيسُ مَنْ جَالَسَنِي،
أَنَا ذَاكِرُ مَنْ ذَكَرَنِي، أَنَا غَافِرُ مَنِ اسْتَغْفَرَنِي، أَنَا مُطِيعُ
مَنْ أَطَاعَنِي. «من همنشين كسي هستم كه با من مجالست كند، من ياد كنندة
كسي هستم كه مرا ياد كند، من آمرزندة كسي هستم كه از من آمرزش طلبد، من
اطاعت كنندة كسي هستم كه از من اطاعت كند.» [26]
ستارهاي بدرخشيد و ماه مجلس شد
طرب سراي محبّت كنون شود معمور
نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت
به صدر مَصْطَبهام مينشاند اكنون دوست
| |
دل رميدة ما را انيس و مونس شد
كه طاق ابروي يار مَنَش مهندس شد
به غمزه مسأله آموز صد مدرّس شد
گداي شهر نگه كن كه مير مجلس شد [27]
|
و عبارت:
رَيْحَانَتَيْنِ يا رِيحَيْنِ ( مُسْخِيَه و مُنْسِيَه ) دلالت دارد بر آنكه از
جانب حضرت ربّ وَدود، دو نسيم از جذباتِ جمال و جلال بر او ميوزد و او را
يكسره وارد در جزائر خالداتِ رحمت و انس ميكند. مسخيه همان جذبة جمال است
كه با طلوع آن ديگر چيزي براي مؤمن نقش ندارد؛ تمام اموال و سرماية هستي
او كه به او تكيه زده با پيدايش آن جذبه همه از دست ميرود، و منسيه همان
جذبة جلال است كه با ظهور آن ديگر قدر و قيمتي براي دنيا و آثار آن از
دلبستگي و علاقه به شؤون زندگي نميماند.
تَبَـ'رَكَ اسْمُ
رَبِّكَ ذِي الْجَلَـ'لِ وَ الاْءكْرَامِ.
[28]
و مرحوم ملاّ
صدرا در كتاب «أسفار» تصريح فرموده است كه مراد از إكرام در اين آية شريفه
مقام جمال است كه عِدل جلال قرار گرفته و حاوي اعطاء و رحمت است. [29]
حضور ارواح مقدّسة ائمّة طاهرين در حال احتضار
از تفسير فُرات
بن إبراهيم از أبوالقاسم العلويّ با سلسلة سند متّصل خود روايت شده است از
أبوبصير كه او ميگويد:
به حضرت صادق
عليه السّلام عرض كردم: فدايت شوم آيا هنگام جاندادن، مؤمن از قبض روح
خود ناراحت است؟
حضرت فرمود:
سوگند به خدا كه چنين نيست.
عرض كردم:
چگونه تصوّر ميشود كه چنين نباشد؟
حضرت فرمود: چون
زمان قبض روح مؤمن ميرسد، رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم و اهل
بيت رسول خدا: حضرت أميرالمؤمنين عليّ بن أبي طالب و حضرت فاطمه و إمام
حسن و إمام حسين و جميع ائمّه عليهم السّلام در نزد او حاضر ميشوند. وليكن
شما اسم فاطمه را نبريد و نقل ننموده مخفي بداريد. (شايد به علّت آن باشد
كه مردم عامّي كيفيّت حضور را نميفهمند و انكار كنند كه چگونه ممكنست زن
با آنكه نامحرم است حاضر شود.)
و ديگر آنكه حاضر
ميشوند جبرائيل و ميكائيل و إسرافيل و عزرائيل عليهم السّلام.
در اينحال
أميرالمؤمنين عليّ بن أبيطالب عليه السّلام عرض ميكند: اي رسول خدا! اين
مؤمن از آن كساني بوده است كه محبّت و ولايت ما را داشته است؛ بنابراين
من هم او را دوست دارم.
رسول خدا صلّي
الله عليه و آله و سلّم ميفرمايد: اي جبرائيل! اين مؤمن از كساني است كه
عليّ و ذرّيّة او را دوست دارد؛ بنابراين من هم او را دوست دارم.
جبرائيل عين
همين عبارت را به ميكائيل و إسرافيل ميگويد: يعني اين شخص عليّ و ذرّيّة
او را دوست دارد من هم او را دوست دارم.
و سپس همگي با
هم به ملك الموت ميگويند: اين از كساني است كه دوست دار محمّد و آل او
را و داراي ولايت عليّ و ذريّة اوست؛ بنابراين با او طريقِ رفق و مدارا پيش
دار.
ملك الموت در
پاسخ ميگويد: سوگند به آن خدائي كه شما را برگزيد و در مقام و منزلت عالي
گرامي داشت و محمّد صلّي الله عليه وآله وسلّم را از ميان جميع خلائق به
نبوّت انتخاب فرموده و به رسالت اختصاص داد، من نسبت به او مهربانترم از
يك پدر مهربان، و شفقت من دربارة او افزونتر است از شفقت يك برادر شفيق.
در اينحال ملك
الموت در مقابل آن شخص محتضر قرار ميگيرد و به او ميگويد: آيا از عهده
بيرون آمدي و گردن خود از بار عهده خارج كردي و كليد فكّ و آزادي را گرفتي؟
و آيا تو از عهدة امانت بيرون آمدي و آنچه به گروگان در برابر اين اماني
سپرده بودي باز گرفتي؟
مؤمن در پاسخ ميگويد: بلي.
ملك الموت ميگويد: به چه وسيله خود را از عهده خارج كردي و رهان را فك نموده و گروي خود را پس گرفتي؟
مؤمن ميگويد: به محبّت محمّد و آل محمّد و به ولايت عليّ بن أبي طالب و ذرّية او.
ملك الموت ميگويد: خداوند در مقابل اين محبّت و ولايت دو چيز به تو عنايت فرمود: اوّل
آنكه از هر چه ميترسيدي و در بيم و هراس بودي، خدا تو را در امان قرار
داده؛ و دوّم آنكه به هر چه ميل و آرزو و اميد داشتي، خدا به تو عنايت
فرمود؛ حال چشمان خود را باز كن و ببين در مقابل تو چيست.
مؤمن ديدگان
باطن و ملكوتي خود را ميگشايد. و به يك يك از حاضرين؛ رسول خدا و ائمّه
طاهرين و فرشتگان مقرَّب الهي نگاه ميكند و با دقّت به يكي پس از ديگري
نظر مياندازد. و براي او دري به سوي بهشت باز ميشود و نظر به سوي آن
ميكند.
ملك الموت به
او ميگويد: اينجا جائي است كه خدا براي تو معيّن فرموده، و اين افراد
حاضرين از رسول خدا و ائمّة طاهرين و فرشتگان مقرَّبين رفقا و همنشينان تو
هستند.
آيا دوست داري
كه به آنها بپيوندي و با آنها باشي، يا دوست داري به دنيا برگردي؟
مؤمن ميگويد:
نه نه، دوست ندارم، أبدًا نميخواهم به دنيا برگردم، و مرا ديگر حاجتي به
دنيا نيست، و با چشم و ابرو اشاره ميكند كه نه چنين ميلي ندارم.
حضرت صادق
ميفرمايد: آيا شما در حال سكراتِ مؤمن نديدهايد كه در آن لحظة آخر چشمان
خود را به سمت بالا باز ميكند و ابروي خود را بالا مياندازد؟
در اين حال ندا
كنندهاي از درون عرش پروردگار جلّ جلاله ندائي به او ميكند، كه علاوه بر
آنكه خود او ميشنود تمام كسانيكه در حضور او هستند ميشنوند:
«يَـ'´أَيَّتُهَا
النَّفْسُ الْمُطْمَنءِنَّةُ» مُحَمَّدٍ وَ وَصيِّهِ وَالاْئِمَّةِ مِنْ بَعْدِهِ
«ارْجِعِي´ إِلَي رَبِّكَ رَاضِيَةً» بِالْوَلاَيَةِ «مَرْضِيَّةً» بِالثَّوابِ
«فَأدْخُلِي فِي عِبَـ'دِي» مَع مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ «وَادْخُلِي
جَنَّتِي» غَيْرَ مَشُوبَةٍ.
[30]
«اي نَفْسي كه
در برابر محبّت و ولايت و پذيرش إمارت و إمامت محمّد و وصيّش و ائمّة
طاهرين بعد از وصيّش آرام گرفتي و سكونت دل حاصل كردي و در مقام امن و
امان آنها درآمدي! رجوع كن به پروردگارت در حاليكه راضي هست به ولايت، و
مورد پسند و اختيار خدا واقع شدي به افاضة ثواب؛ پس داخل شو در زمرة
بندگان خاصّ من: محمّد و اهل بيت او، و داخل شو در بهشت خالص و پاك، بدون
مختصر شائبة كدورت و ناراحتي و رنجي كه تو را آزار دهد.»
در بهشت نور محض و آزادي محض وآسايش محض است
آري در آن بهشت،
نور محض، آزادي محض، آسايش محض است. در دنيا هر راحتي كه براي انسان باشد
مشوب به نوعي از ناراحتي است؛ سلامت آميخته با مرض است، راحتي مخلوط با
گرفتاري است، نور مشوب با تاريكي است، امان ممزوج با نگراني است، فراغت
توأم با دغدغه و اضطراب و تشويش است.
ولي در بهشت
تمام اين جهاتِ منفيّه كه موجب تنغّص عيش ميشود وجود ندارد؛ آنجا راحتي
خالص و نور محض است.
و بر همين اساس،
ديگر حاضر به بازگشت بدنيا نيستند و آن فراغت و انس و اُلفت با عِلّيّونيها
را نميخواهند با گرفتاري و برخورد و معاشرت با سِجّينيها أحياناً معاوضه كنند.
پاورقي
[1]
مطالب گفته شده در روز هشتم ماه مبارك رمضان.
[2]
آية 158، از سورة 6: الانعام
[3]
طائفة جنّ نيز گرچه مكلَّف به تكليف هستند، و فيالجمله داراي اختيار
و امكانِ تخلّف؛ ليكن وجود آنها نسبت به انسان بسيار ضعيفتر است و در
حقيقت ميتوان آنانرا پيرو و تابع انسان دانست.
[4]
آية 33، از سورة 8: الانفال
[5]
آيات 83 تا 85، از سورة 40: غافر
[6]
«أسفار» طبع سنگي، ج 1، ص 4؛ و طبع سربي، ج 1، ص 11 و 12:
«همانا من از
خداوند طلب آمرزش و عفو بسيار دارم از براي آنكه پارهاي از عمر خويش را
به بررسي آراء متفلسفين و جدالهاي اهل كلام و نازك بينيهاي آنان و
آموختن سخنان و شيوههاي بحثي آنان گذراندم، تا اينكه سرانجام در پرتو
فروغ ايمان و تأييد خداوند منّان دريافتم كه واقعاً قياسات آنها
بينتيجه و صراط آنها غير مستقيم است.
پس از آن
زمام كار خويش را به خداوند و به فرستادة بيم دهندة بيم داده شدة او
سپردم، و به آنچه به رسول الله رسيده بود تماماً ايمان آورده و تأييد
نمودم. و در صدد جستجوي توجيه عقلي و روشي علمي براي فرمايشات رسول بر
نيامدم، بلكه پيروي از هدايت و اجتناب از نواهي او را پيشة خود ساختم
همچنانكه حقّ تعالي فرموده:
«آنچه از
دستوراتي كه پيامبر براي شما آورده است بگيريد و پيروي كنيد؛ و آنچه را
كه نهي فرموده دوري كنيد.»
تا آنكه
خداوند گشايش قرار داد بر قلب ما آنچه را كه گشايش فرمود؛ و رستگار شد به
بركت اين دنباله روي از رسول و نجات يافت.»
[7]
آية 12، از سورة 7: الاعراف: «خداوند فرمود كه: چه چيز مانع سجدة تو
(ابليس) بر آدم شد، آنگاه كه ترا امر به سجده كردم. ابليس گفت: من از
او برتر و بهترم؛ چون مرا از آتش خلق نمودي و او را از گل آفريدي.»
[8]
تفسير «الميزان» ج 8، ص 24: «خلاصه آنكه او ـ كه پاك و منزّه از هر
عيب و زشتي است ـ خداوندي است كه آغاز و انجام همة چيزها به اوست؛
پس آنگاه كه شيئي را خلق نمايد و بر فضيلت او حكم رانَد، در متن واقع
و وجود خارجي براي آن شيء فضيلت و شرف حاصل ميشود.
و چون شيء
ديگري در مرتبة دوّم خلق نمايد و اين شيء دوّم را فرمان خضوع و كوچكي
نسبت به شيء اوّل دهد، در اين حال وجود شيء دوّم در مقايسه با شيء
اوّل واقعاً ناقصتر خواهد بود؛ زيرا كه امر حقّ تعالي يا نفس واقعيّت و
عالم تكوين است و يا منتهي به عالم واقعيّت و تكوين ميگردد.
پس قول او
حقّ است، و ضروري است كه فرمان او تنها از آن جهت كه امر اوست اطاعت
شود، نه از آن جهت كه مصلحتي را دربر دارد و يا ناظر به فائدهاي
ميباشد؛ چرا كه در اين صورت حقّ تعالي از ربوبيّت و مولويّت خود بركنار
گرديده، و سررشتة اُمور و تأثيرات به مصالح و جهاتي منتهي ميگردد كه
خود آنها از لوازم خلقت و خصوصيّات مخلوقات بوده و با سائر مخلوقات
بيهيچ تفاوتي در يك درجه و رتبه قرار دارند (از جهت مخلوقيّت و عدم
استقلال).»
[9]
آية 7 و 8، از سورة 69: الحآقّة
[10]
صدر آية 78، از سورة 28: القصص
[11]
قسمتي از آية 78، از سورة 28: القصص
[12]
آية 81، از سورة 28: القصص
[13]
آية 158، از سورة 6: الانعام
[14]
قسمتي از آية 90، از سورة 10: يونس
[15]
آية 91 و 92، از سورة 10: يونس
[16]
همان مصدر
[17]
آية 97، از سورة 4: النّسآء
[18]
آية 98 و 99، از سورة 4: النّسا´ء
[19]
آية 100، از سورة 4: النّسآء
[20]
در نسخة «بحار الانوار» كمپاني، ج 3، ص 133 يُعاني ضبط نموده
است.
«بحار» طبع حروفي، ج 6، ص 152 و 153؛ و «عيون» طبع سنگي، ص 178
و 179؛ صدوق روايت ميكند از محمّد بن القاسم المفسّر المعروف
بأبيالحسن الجُرجانيّ قال: حَدَّثَنا أحمدُ بنُ الحسنِ الحسينيّ عن
الحسنِ بنِ عليٍّ عن أبيه الرّضا عن أبيه موسَي بنِ جعفرٍ قال:
قيلَ لِلصّادِقِ عليه السّلام: صِفْ لَنا الْمَوْتَ. قالَ:
لِلْمُؤْمِنِ كَأَطْيَبِ ريحٍ يَشَمُّهُ فَيَنْعُسُ لِطيبِهِ وَ
يَنْقَطِعُ التَّعَبُ وَ الاْلَمُ كُلُّهُ عَنْهُ، وَ لِلْكافِرِ
كَلَسْعِ الاْفاعي ـ الحديث.
[21]
«بحار الانوار» طبع آخوندي، ج 6، ص 152؛ ولي در خود «أمالي» طوسي،
طبع نجف ( 1384 هجري) جلد دوّم، ص 29 روايت بدين لفظ است: ما مِنْ
شَيْءٍ أتَرَدَّدُ فيهِ مِثْلَ تَرَدُّدي عِنْدَ قَبْضِ روحِ الْمُؤْمِنِ
الحديث.
[22]
«فروع كافي» كتابُ الْجنائز، طبع حيدري، ج 3، ص 127؛ و «معانيالاخبار» طبع حيدري، ص 142
[23]
«ديوان حافظ» طبع پژمان (سنة 1318 )، ص 83
[24]
«محاسن» بَرقي، كتابُ الصَّفوة و النّور و الرَّحمة من المحاسن،
باب الانفراد، از چاپ رنگين، ج 1، ص 159 و 160، حديث 99
[25]
همان مصدر، ص 160، حديث 100
[26]
«أسرار الصّلوة» حاج ميرزا جواد آقا ملكي تبريزي، طبع سنگي، ص 10؛
و طبع سربي، ص 19
وليكن ظاهراً آن مرحوم اين حديث را از لسان ملك داعي حديث ميكند، و آن
حديث را كه خود آن مرحوم در كتاب «أعمال السَّنة» ص 36 در موضوع
مراقبات شهر رجب ذكر كرده و اصلش در «إقبال» سيّد ابن طاووس است، و
آن مرحوم نيز در أعمال شهر رجب آورده است و در طبع سنگي ص 28
مذكور است؛ لفظ أنَا ذاكِرُ مَنْ ذَكَرَني را ذكر نكرده است. و اصل
حديث مطابق روايت «اقبال» چنين است:
مِنْ كُتُبِ الْعِباداتِ عَنِ النَّبيِّ صَلَواتُ اللَهِ عَلَيْهِ أنَّهُ قالَ:
إنَّ اللَهَ تَعالَي نَصَبَ فيالسَّمآءِ السّابِعَةِ مَلَكًا يُقالُ لَهُ
الدّاعي، فَإذا دَخَلَ شَهْرُ رَجَبَ يُنادي ذَلِكَ الْمَلَكُ كُلَّ
لَيْلَةٍ مِنْهُ إلَي الصَّباحِ: طوبَي لِلذّاكِرينَ طوبَي لِطّآئِعينَ.
وَ يَقولُ اللَهُ تَعالَي: أنا جَليسُ مَنْ جالَسَني وَ مُطيعُ مَنْ
أطاعَني وَ غافِرُ مَنِ اسْتَغْفَرَني
الحديث.
[27]
«ديوان حافظ » طبع پژمان، ص 162
[28]
آية 78، از سورة 55: الرَّحمن
[29]
«أسفار» طبع سنگي، ج 3، ص 24 و 25؛ و عبارت او چنين است:
الصِّفَةُ إمّا إيجابيّةٌ ثبوتيَّةٌ و إمّا سَلبيّةٌ تَقديسيّةٌ؛ و قَد
عبَّر الكِتابُ عَن هاتَين بِقولِه: تَبَـ'رَكَ اسْمُ رَبِّكَ ذِي
الْجَلَـ'لِ وَ الاْءكْرَامِ ـ الخ.
[30]
«بحار الانوار» طبع آخوندي، جلد 6، ص 162 و 163