اشاره:
كتابى كه در پيش رو داريد، براساس مجموعه
بيانات اهل بيت عصمت و طهارت (عليه السلام)، مرجع عاليقدر حضرت
آيهالله العظمى حاج شيخاسماعيل صالحى مازندرانى قدسالله نفسه الزكيه
تنظيم شده است.
اين مباحث كه طى 24 جلسه، در سال 1370 هجرى
شمسى، مقارن با ماه مبارك رمضان 1412 هجرى قمرى، بيان شده است، پيرامون معاد، همراه
با تفسير 14 آيه از آيات سوره مباركه قيامت مىباشد كه ضمن آن، مباحث اخلاقى نيز
مطرح شده است.
بيانات آن فقيه عالىمقام با تصرفات اندكى،
همراه با تحقيق لازم، ارائه شده است، و به جهت ارتباط برخى جلسات، ناچار به انضمام
برخى از آنها به جلسات ديگر شديم.
گفتنى است كه به جهت حفظ ساختار بيانات مرجع
عاليقدر، سعى كرديم تا جنبه گفتارى آن تغيير اساسى نكند و لذا از ويرايش فنى متن،
خوددارى نموديم.
در اينجا لازم است از فاضل مكرم، حجهالاسلام و
المسلمين آقاى سيد جعفر حسينى نورى (دام عزه العالى) كه
راهنمايىهاى ارزنده ايشان سبب استوارى و تقويم اين مجموعه شده است، و همين طور از
آقاى محمد صادق اميرى نوه محترم آيهالله العظيمى صالحى
مازندرانى، كه ما را در تدوين اين مجموعه يارى دادند، تشكر نمايم.
محمدعلى صالحى مازندرانى
مرداد 1384 (ه. ش) / رجب
1426 (ه. ق)
بحثى درباره معاد
اعوذبالله من الشيطان
الرجيم
بسم الله الرحمان الرحيم
لااقسم بيوم القيامه 1 و
لااقسم بالنفس اللوامه 2 أيحسب الانسان أن لن نجمع عظامه 3 بلى قادرين على أن نسوى
بنانه 4 بل يريد الانسان ليفجر أمامه 5 يسئل ايان يوم القيامه 6 فاذا برق البصر 7 و
خسف القمر 8 و جمع الشمس و القمر 9 يقول الانسان يومئذ أين المفر 10 كلا لاوزر 11
الى ربك يومئذ المستقر 12 ينبوا الانسان يومئذ بما قدم و أخر 13 بل الانسان على
نفسه بصيره 14
روز اول ماه مبارك رمضان است، حلول اين ماه
عزيز و عظيم را به همه شما برادران و عزيزان روزهدار تبريك عرض مىكنم، اميدوارم
خداوند متعال به همه ما توفيق بدهد كه بتوانيم در اين ماه بزرگ و پر بركت در حد
مقدورات و امكاناتمان، خودمان را بسازيم و اصلاح كنيم. ان شاءالله.
سورهاى كه چند آيهاش را تلاوت كردم، سوره
قيامت
(1)
است. اين سوره در مكه بر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نازل شده، و شامل
چهل آيه هست. با استمداد از قرآن كريم و سوره قيامت و تفسير آن، و با استمداد از
وحى و عقل، مقدارى درباره معاد بحث مىكنيم.
مسأله بسيار پيچيدهاى است و افكار و انظار
زيادى در اطراف آن وجود داشته و دارد.
اقوال درباره معاد
در اينجا پنج قول است:
اول:
عدهاى جزء منكران و ملحدون مىباشند كه
نه تنها منكر معاد هستند، بلكه منكز مبدأ هم هستند. هم مبدأ و هم معاد را منكرند و
هر آنچه كه بين مبدأ و معاد هست، يعنى رسالت، نبوت، امامت و ولايت و... را هم
منكرند. آنها كلاً ماوراء الطبيعه و آنچه را كه از محور حسيات و علم و تجربه، بيرون
باشد، منكرند. بهانه آنها هم عمدتاً يك چيز است و آن اين كه مىگويند: آنچه را كه
از محسوسات و ملموسات و مشهودات است و در مرئى و منظرمان هست و در سيطره علم و
تجربه قرار دارد، مىپذيريم و اگر چيز ديگرى هم باشد، بايد آن را در مجموعه محسوسات
و طبيعت مشاهده و رؤيت و لمس كنيم. بنابراين آن منكر ملحد مادى مىگويد: خدايى را
كه زير چاقوى تشريح نبينم، به او ايمان نمىآورم، يعنى مىگويد: به موجودى كه در
آزمايشگاه و در مرحله تجزيه قرار بگيرد، ايمان و اعتقاد دارم، و به آنچه از اين
مرحله بيرون باشد، اعتقادى ندارم.
ما با اين گروه از منكرانى كه ماوراء الطبيعه و
مجموعه آنچه را كه آن سوى مرز محسوسات هست، منكرند، بحثى نداريم. بحمدلله تعالى،
فلسفه، كلام، معارف حقه وحى و قرآن، پاسخهاى متقن و محكمى به آنها داده است.
دوم:
عدهاى مىگويند: ما اساساً نه منكريم و
نه مثبت، نه انكار داريم و نه اثبات. يعنى: عقل و فكر و ادراك و انديشهمان به طور
كلى نسبت به مسائل و مباحثى كه مربوط به ماوراء الطبيعه باشد، عاجز و ناتوان است.
مىگويند: آنچه كه در آن سوى مرز ماده و طبيعت و حس قرار دارد، نمىتوانيم با
حواسمان و يا با عقل و ادراك و انديشه و فكرمان با آن ارتباط برقرار كنيم،
دست ما كوتاه و خرما بر نخيل.
اين گروه مىگويند: عقل، فكر و شعور و
انديشهمان، و دستگاه گيرنده و يابنده و جويندهمان از علم و معرفت و آگاهى و درك و
يافتن و پيدا كردن ماوراء الطبيعه، به طور كلى قاصر و عاجز است. نمىگوئيم ماوراء
الطبيعه نيست، شايد باشد، شايد مابين مبدأ و معاد باشد، نمىگوئيم حتماً هست، چون
دسترسى به آن مسائل نداريم و براى اثبات آن مسائل، اساساً عقل و انديشهمان قاصر و
كوتاه است.
با اين گروه هم، بحثى نداريم. اينها از دايره
دين، عقيده، مذهب، اسلام، قرآن، كتاب، سنت و وحى خارج هستند. اين جماعت معروف به
لاأدريون هستند، مىگويند ما نمىدانيم و نمىتوانيم هم
بدانيم.
سوم:
عدهاى مىگويند راه باز است و آن سوى مرز
محسوسات، ماديات، علم و تجربه، يك جهان و عالم ديگرى به نام عالم غيب است و اين
عالم يعنى عالم شهادت (دنيا)، ظل و سايه آن و جلوه و پرتوى ضعيف همانى است كه آن
سوى مرز ماده و طبيعت قرار دارد. اينها مىگويند: با برهان، منطق، عقل و با فكر و
انديشه مىشود اين راه طولانى را طى كرد. اينها منكر نيستند. اعتقاد به معاد دارند،
همان گونه كه معتقد به مبدأند، اما وسيلهاى را كه در رفتن و سير نفسى و روحى در
اين مسير، به كار مىگيرند، برهان و عقل و انديشه است، كه كار عقل هم اين است كه يك
سرى مفاهيم و معانى را تصور كند و در محدوده خودش بياورد و شكارشان بكند، خواه
مفاهيم تصورى و خواه مفاهيم تصديقى. كار عقل، درك كردن و انديشيدن و تفكر است.
اين گروه مىگويند: راه درك و وصول و رسيدن به
ماوراء الطبيعه باز است. اين راه مسدود و بسته نيست. بلكه مفتوح و باز و آزاد است،
البته در رفتن و پيمودن اين راه مفتوح و باز، آن وسيلهاى را كه به كار مىگيرند،
استدلال است. مىگويند: آن وسيله مهمى كه شخص سالك در
اين راه پر پيچ و خم مىخواهد به كار بگيرد، و اين مسير طولانى و خطرناك را طى كند،
فقط استدلال و برهان عقلى، تفكر، تعقل و انديشيدن است.
اين عده در معاد هم از اين دلايل و براهين (كه بحث مىشود) استمداد مىكنند و كمك
مىگيرند و با اين وسيله، هم سير در مبدأ دارند و هم سير و حركت معنوى در معاد
دارند و هم سير در مابين مبدأ و معاد. چون اصول عقائد و معارف به سه اصل برمىگردد:
اصل المبدأ، اصل المعاد، اصل الواقع بين المبدأ و المعاد.
چيزهاى كه بين اين دو (مبدأ و معاد) واقع مىشود، در خدمت مبدأ و معاد است، اگر
نبوت است، اگر وحى، رسالت، امامت، تبليغ، هدايت و ارشاد و قرآن و سنت است، باز در
خدمت مبدأ و معاد است، انا لله و انا اليه راجعون.
چهارم:
عده ديگر مىگويند: به غير از
عقل چيز ديگرى هم وجود دارد و آن
قلب است، كه انسان بدون تحصيلات كلاسيك، حوزهاى يا دانشگاهى، و بدون تعليم
عادى بشرى، و بدون مطالعه و قرائت و خواندن متون، امكان دارد از طريق تهذيب نفس،
تطهير باطن و تخليه درون از جميع رذائل، ناپاكىها، پليدىها شرارتها، انحرافها و
حب و بغضهاى غيرالهى، به مقصد برسد كه ماه رمضان هم اتفاقاً ماه عظيم و پربركت و
ماه خانه تكانى و غبار روبى درون است. شما مىبينيد كه هر چند وقت، ضريح مطهر امام
هشتم (عليه السلام) را غبار روبى مىكنند. اين قلب و جان و روح پاكمان هم گرد و
غبار مىگيرد، در طول يازده ماه آلودگى برمىدارد، حالا يا كم يا زياد، مومن حقيقى
كسى است كه در حريم قلبش و در حرم دل و جانش، غبار گناه، انحراف و پليدى راه پيدا
نكند، امام صادق (عليه السلام) فرمودند: القلب حرمالله و
لاتسكين حرمالله، غيرالله
(2)
قلب هم حرم خداست. حرم تنها مكه نيست كه آن حرامى غصبش كرده و زائران و حاجيان را
از زيارت آن محرم منع كرده است
(3).
حرم، تنها حرم سيدالشهداء و اميرالمومنين (عليه السلام) در عراق نيست كه آن حرامى
ديگر
(4)
كه رفيق آن حرامى در مكه هست، آنجا را به خاك و خون كشيده و ملت و مردم را از
زيارت، منع و محروم نموده است. علاوه بر اينها، يك حرم درونى و يك حرم خودى است كه
هيچ قدرتى نمىتواند آن را اشغال نظامى كند، اگر چه مىتواند اشغال فرهنگى كند.
القلب حرمالله اين حرم نيست. بعد از امام صادق (عليه
السلام) فرمودند: مواظب باشيد غير خدا را در اين حرم اسكان ندهيد. اين را مسكن
بيگانگان و منزل ابليس و شيطان قرار ندهيد. اين، كار مشكلى است. بالاخره عبور موقت
ممكن است باشد، و گاهى اوقات شياطين وارد حرم ما (كه قلبمان باشد) مىشوند و ضايعات
مىگذارند، كه همان غبار گناه و معصيت و انحراف و غفلت است.
بنابراين ماه رمضان، ماه خانه تكانى و ماه غبار
روبى حرم خدا است. اين جماعت مىگويند: بايد باطن و حرم دل را تخليه و غبار روبى
كرد، و خانه جان را از أغيار خالى كرد، كه گفتنش آسان است، من هم الان دارم خوب و
آسان مىگويم، به گفتن عادت كرديم. شما هم خوب يا بد، آسان يا مشكل، گوش مىدهيد،
اما مقام عمل براى خود من هم بسيار مشكل است، بسيار مشكل است كه آدم خانه دل را
كلاً از اغيار خالى كند، يعنى زبانش لسان الله باشد، دستش يدالله باشد، چشمش
عينالله باشد، گوشش اذن الله باشد، قدرتش قدرتالله باشد، خودش أسدالله و عبدالله
باشد، اين كار مشكلى است، ولى قيل و قال كردن و گفتن و شنيدن اين مباحث، آسان است.
خلاصه كلام:
اگر تطهير نفس و تهذيب جان و تطهير
روح كنيم، ديگر درس خواندن، تعليم، تعلم، كلمات، الفاظ، متون و كتب، تأثير چندانى
ندارند، بلكه علم از طرف خداوند به انسان، افاضه مىشود، كه علم لدنى است نه
اكتسابى. العلم نور يقذفه الله فى قلب من يشاء
(5)بعضىها
هفتاد سال درس خواندند، نه فقط خواندند، بلكه گفتند، نه اين كه گفتند، بلكه نوشتند،
نوار پر كردند، كتاب و اعلاميه نوشتند و... ولى از آن نور الهى و روشنايى جان و
تطهير روح و بيدارى دل، والله بهرهاى نبردند. ما مشتغل هستيم، سرگرم الفاظ و كلمات
درس و بحث هستيم، و بسيارى از اشتغالات جلوى اشتعالات (نورانى شدن) را مىگيرد و
لذا امامخمينى (ره) فرمود: علم حجاب اكبر است، يعنى اين اشتغالات، هرچند درس است،
فقه، اصول، اخلاق، عرفان و فلسفه است، اما چون اشتغال است، حجاب مىشود و شما را از
اشتعال (نورانى شدن) باز مىدارد.
پنجم:
بعد از ارتحال پيامبر (صلى الله عليه و آله و
سلم)، عدهاى به نام أشاعره و حنابله در جمع مسلمين
ظاهر شدند، آنها كسانى بودند كه خود را اصحاب الحديث و
ارباب الحديث لقب داده بودند. البته اى كاش اصحاب حديث
به معناى واقعىاش مىبود، ولى نه با يك معناى انحرافى و غيرواقعى. آنها مىگفتند
كه اساساً در مسائل ماوراء الطبيعه و اصول عقائد، ما هيچ راهى براى درك و نيل به
آنها و تلقى و دريافت آنها نداريم، نه راه منطق، نه راه عقل و استدلال و برهان و
فكر و انديشه. مىگفتند: بايد بساط اينها جمع شود، اين موجود محدود (انسان)
نمىتواند با عقل قاصر و بافكر محدودش به آنجا وارد بشود، نه با قلب، نه با عقل، نه
با استدلال، نه با تهذيب نفس.
مىگويند: همان طور كه در فروع دين، مانند
نماز، روزه، خمس، زكات، حج و... كه متعبد هستيم و آنها را تعبداً قبول داريم، اصول
عقايد، مانند معاد را هم ناچار تعبداً قبول كنيم و حق هيچ گونه چون و چرا در اين
مسائل را نداريم. اين مسائل را بايد تقليدى، كوركورانه و بدون اين كه بفهميم، قبول
كنيم، ما نمىتوانيم ابعاد گسترده اين مسائل را درك كنيم. اشاعره و حنابله از جمله
كسانى بودند كه جلوى تفكر، تعقل، تدبر، انديشيدن، تحقيق، تحليل، تجزيه، منطق، برهان
و استدلال را گرفته بودند و روى اينها خط بطلان كشيده بودند كه اگر اين روش
همينطور ادامه پيدا مىكرد و حاكم مىشد (كه معالاسف يك قسمتى از آن حاكم شد)
مصيبتها بيش از اينهايى بود كه الان داريم.
اصحاب الحديث
بيان شد كه افكار و انظار گوناگونى درباره مبدأ
و معاد و مسائل الهى و مباحث ماوراء الطبيعه، در قرون و اعصار مختلف، بوده و هست.
علت اين كه به اين بحث اشاره كرديم، اين است كه بايد ببينيم آيا انسان مىتواند
درباره مبدأ و معاد، و آنچه كه ما بين مبدأ و معاد است، بحث و تحقيق كند؟ در صورت
توانستن، آيا بايد از طريق عقل، استدلال، منطق و برهان وارد شد، و يا بايد از طريق
قلب، يعنى از طريق تهذيب باطن، تطهير نفس، سير و سلوك معنوى و به كمك علم لدنى و
علم اشراقى وارد اين بحث شد؟ و يا نه سلوك عقلى مىتواند دستمان را بگيرد و به ما
در اين بحث و تحقيق كمك كند، و نه سلوك قلبى و روحى، بلكه بايد مجوز اين بحث و
امثال آن را وحى بدهد.
توضيح مسلك اصحاب الحديث
گروهى از مذهبىها، و آنهايى كه در امور شرعى و
شؤون عبادى و مسائل فرعى، تعصب شديدى دارند (و به طور كلى به فروع دين و احكام
شريعت و نماز و روزه و تلاوت و قرائت قرآن و زيارت بيتالله و امثال آن، ملتزم
هستند و شديداً هم به اين اعمال گردن مىدهند و اعمالشان را مو به مو در محو فروع و
احكام انجام مىدهند) در اصول اعتقادات و در مسائل عقلى و فكرى، و در مسائلى كه
مربوط به ماوراء الطبيعه است، مانند مبدأ و معاد و روز رستاخيز، و امورى كه بين
مبدأ و معاد قرار دارند، يك نظر و ديدگاه بسيار خشك و جمودآميز دارند، به گونهاى
كه معتقدند در اين محورها، مجوز و رخصتى نداريم، نه از طريق سلوك عقلى و منطقى و
برهان و استدلال، و نه از طريق سلوك قلبى و اشراقى، يعنى هيچ نوع مجوز و رخصت و
اذنى به ما داده نشد كه در اين مسائل تحقيق كنيم، تفكرى داشته باشيم و اين مسائل را
تجزيه و تحليل و نقل و نقد كنيم، و به طور كلى معتقدند كه سوال و پرسش و همينطور
پاسخ در اين گونه مسائل، حرام و ممنوع و غير مشروع است، بلكه بالاتر از اين،
مىگويند: سوال، تحقيق، تفكر، انديشيدن، اقامه دليل و برهان در اين مسائل، بدعت است
و اين را جزء بدعتهاى باطله مىدانند. به اين جماعت، با چنين تفكرى
ارباب الحديث و اصحاب الحديث
لقب دادند. مراد از اصصحاب الحديث يعنى متحجرين و آنهايى كه در حقيقت فكر جمودآميز
دارند و مىگويند: يك سلسله احاديث و روايات به ما رسيده كه حق نداريم درباره
موضوعات آن، تأمل و تدبر و درايت داشته باشيم. فرقه اشاعره
از ميان فرق مسلمين، از اين گروه هستند و مكتب اينها تقريباً از اوائل قرن دوم،
پيدا شد.
عده ديگرى از اصحاب الحديث به نام
حنابله هستند، يعنى پيروان و تابعان احمد بن حنبل،
چهارمين امام از ائمه چهارگانه اهل سنت، حنابله در جمود و تعصب و در ستيز و مخالفت
با فكر و منطق و انديشه و استدلال به جايى رسيدند كه در جامعه مسلمين و بلكه در
جامعه بشريت، گروه و دستهاى را سراغ نداريم كه اين قدر خشك و جامد و متحجر باشند.
اين گروه مانع ترقى و رشد و ارتقاء و تعالى مسلمين شدند و يكى از علل و عوامل عقب
ماندگى فكرى مسلمين در طول تاريخ، همين دسته بودهاند. اينها مىگويند: ما درباره
مبدأ (خدا) هيچ نوع حقى براى بحث و مذاكره و تحقيق و بررسى نداريم. حق نداريم از
عقل كمك بگيريم براى اثبات اصل وجود خدا، كه آيا خدايى هست يا خدايى نيست، حق
نداريم درباره صفات ثبوتيه و سلبيه و صفات جمال خدا اندكى هم سخن بگوييم. در اين كه
آيا علم از صفات ثبوتيه هست، عين ذات است، از صفات جمال است، و همين طور نسبت به
حياه، اراده، سمع، بصر و امثالش، هيچ نوع حقى براى بحث و تحقيق نداريم و اگر در اين
مسائل تحقيق كنيم و شروع به نقد و بررسى و تجزيه و تحليل كنيم، حرام و غيرمشروع است
و بلكه بدعت بزرگى در دين است. حتى مىگويند اين مسأله كه آيا خدا يكى است يا دوتا،
هيچ ارتباطى به عقل و انديشه ندارد. انديشه و عقل، حق ندارد كه در اين محور وارد
بشود و بعد وحدانيت بسيط يا مركب، شريك دارد يا نه، مجرد است يا مجسم مادى است يا
غيرمادى، ثابت است يا سيال، و مباحث ديگر. مىگويند: از آنچه كه مىتوانيم كمك
بگيريم براى اثبات يا نفى اين مسائل، فقط وحى است و عقل حق ندارد در اين مسائل وارد
بشود، قلب هم هيچ وظيفهاى ندارد كه سراغ اين مسائل برود. در توحيد، نوبت، رسالت و
معاد و در مسائل ديگر نيز همين طور. اينها گروهى هستند كه به طور كلى عقل و عاقلان
را از اين وارى محجور كردند، مانند حجر فقهى. همانطور
كه به بعضى از افراد، محجور مالى و اقتصادى مىگويند، يا مىگويند مجنون و
رفعالقلم هستند، مثل صبى غيربالغ يا غير مميز، كه حق تصرف در املاك و اموالش را
ندارد، در اينجا نيز گويا قائل به حجر كلامى و اعتقادى
هستند، يعنى مىگويند: عاقل اگر چه عقل، فكر، انديشه، منطق، برهان و استدلال دارد،
الا اين كه حق ندارد از اين سرمايهها براى مسائل اعتقادى، كمترين استفاده را ببرد.
اين متحجرين با تحجر شديدشان در طول تاريخ،
مصائب زيادى را به بار آوردند. باب اجتهاد و اسنباط و استخراج فروع و احكام را در
هر عصر و زمانى، به طور كلى مسدود كردند. اين مسلك اصحاب الحديث بعداً به خيلى از
افراد و اشخاص سرايت كرده و حتى مىتوان گفت اخبارىهايى
كه در ميان اماميه و شيعه پيدا شدند، احتمالاً، و بلكه با ظن قوى، تحت تأثير
اصحابالحديث قرار گرفتند و در مقابل مجتهدين، سالهاى سال قد علم كرده بودند و
علامه وحيد بهبهانى (قدسالله نفسه الزكيه) افكار انحرافى و غلطشان را به امت اسلام
و جامعه مسلمين فهماند و خطرشان را با استدلال و براهين متقن و محكم، واقعاً دفع
كرد و الا اگر افكار اصحاب حديث و اخبارىها حاكم مىشد و استمرار و امتداد پيدا
مىكرد و الآن در جامعه مسلمين و در عصر علم و صنعت حاكم مىشد، فاجعه و مصيبت
سنگينى پيش آمد. آيا تا به حال فكر كردهايد كه چرا بعضى از مباحث زنده اسلام در
طول قرون و اعصار از صحنه و جامعه و از ميان مردم، دور مانده بود و بعضى از مسائل
حياتى اسلام و بعضى از مسائل بسيار مهم قرآن و سنت را قرنها از صحنه زندگى كنار زده
بودند؟! چطور شد كه مسأله ولايت فقيه، امامت، خلافت، حكومت و كشوردارى و مديريت در
سطح جامعه اسلامى، فقط در زمان كوتاهى، يعنى زمان رسول خدا (صلى الله عليه و آله و
سلم) و عصر اميرالمومنين (عليه السلام) و عصر امام حسن و امام حسين (عليه السلام)
مطرح بود ولى كمكم اين اصل حياتى كمرنگ شد، اين حقيقتى كه روح و جان جامعه اسلامى
و امت اسلامى و بلكه روح و جان خود اسلام است كه اگر اين را از جسد و بنيه اسلام
بيرون بكشيم، اسلاممان مىشود اسلام امريكايى. اين اصلى (امامت) را كه گرداننده
حيات جامعه اسلامى است، به طور كلى از صحنه بيرون برده بودند. نمازى گذاشته بودند
خالى از ولايت و امامت، روزهاى گذاشته بودند خالى از
ولايت و امامت. حجى گذاشته بودند، خالى از برائت از مشركين. علت اين بود كه اين
اعمال، جسدى بودند بىروح. روحشان ولايت و امامت و زعامت و مديريت جامعه اسلامى
بود، روح را بيرون كشيدند و جسد را بين ما گذاشتند و اين فكر غلط هم (كه شايد ريشه
و منشأش همان اخبارىگرى و يا فكر اصحاب الدحديث بوده) به تدريج در اذهان مسلمين و
جوامع اسلامى القاء شد كه امام (عليه السلام) غايب شد، و با غيبت او امامت هم غايب
شد.
حقيقت ولايت و امامت
شخصيت حقيقى امام، غايب است، اما شخصيت حقوقى،
يعنى امامت و ولايت و زعامت، غيبت ندارد و هميشه بايد در صحنه باشد و حضور داشته
باشد. بين غيبت امام و غيبت امامت، اشتباه كردند. گفتند: چون شخص امام زمان
(ارواحنافداه) غايب شد، بنابراين منصب امامت و سمت امامت و ولايت و زعامت و مديريت
جامعه هم غايب است. زمانى كه آن شخص ظهور كند، آن شخصيت حقوقى هم ظهور مىكند. آن
وقت، متحجرين، جامعه را به دست شياطين شرق و غرب سپردند، و گفتند: شما و اين ظالمان
باشيد تا آن دو شخصيت (حقيقى و حقوقى) ظهور كند و ظاهر شود. به خاطر همين فكر است
كه چهارده قرن، آيه وأعدوالهم مااستطعتم من قوه و من رباط
الخليل...
(6)
را براى مسابقات قرآنى خوانديم و آن كسى كه بهتر خواند، جايزه گرفت، اما اين آيه چه
مىگويد و تفسير و تحليلش چه است؟ آيا اين آيه فقط آمده كه آن را با لحن خوب
بخوانيم، الف و همزهاش را درست ادا كنيم، عينش را از تنگناى حلق و با زحمت، درست
عبور بدهيم؟! ما عجم هستيم. زمان رسول خدا و ائمه (عليه السلام) هم عجم بودند. شايد
عجمها عين و غين را درست تلفظ نمىكردند، و در عين حال آنها را ملامت نمىكردند. آن
كس كه صرفى است، در طول چندين قرن سعى كرده است كه
أعد، أعدا، أعدوا بگويد. اين از باب افعال است،
أعد، يعد اعداداً، مجردش: عد، يعد و... در حالى كه
جهان خواران اموالش را گرفتند، نواميسش را هتك كردند، سرزمينهايش را غضب كردند،
ولى اين آقا، سالها به همزه و عين أعدوا مشغول بوده
تا آن را از حلقش، صحيح عبور بدهد كه عين صدمه نبيند و مخدوش نشود، در حالى كه دشمن
با تانكش روى عين ايشان آمده، هم سرش را پايمال كرده، هم سينهاش را سائيده و خرد
كرده. صرفى اين كار را مىكرد و مىگفت ما را چه به فكر و تأمل، به ما گفتهاند كه
تكليف همزه و عين را معلوم كن و تكليف اين كلمه كه از باب افعال است،
صحيح است يا معتل، ناقص واوى است ياناقص يايى، ما تكليف
ديگرى نداريم، تكاليف ديگر مال آقا امام زمان (عج) است، ايشان خودشان مىآيند كار
را يكسره مىكنند. نحوى گفت أعدوا
فعل، ضمير هم فاعل، لام لهم
حرف جر، هم مجرور و مفعول به واسطه، متعلق به أعدوا. او
هم سالها غرق اين مسائل بود كه نه شرق را آزار مىدهند و نه غرب را، نه شيطان بزرگ
را و نه شيطان كوچك را. متكلم چيزى گفته، حكيم چيزى گفته، فقيه هم آمده از جهت فقهى
آيه را تجزيه و تحليل كرده، اما اكثر گفتهاند كه اعداد
يعنى آمادگى نظامى، اين آيه آمده تا آمادگى نظامى،
برترى نظامى و قدرت و اقتدار نظامى را راه بياندازد، به گونهاى كه
ترهبون به عدوالله و عدوكم
(7)،
آمده برترى اقتصادى، معنوى، اخلاقى، علمى و فرهنگى را راه بياندازد، الا اين كه
قرنها آيه را خوانديم، خوب هم خوانديم، ولى دشمن دشمن آگاه و بيدار و زيركى بوده و
رفته به سراغ آن مغز و لب و جانى كه آيه مىخواست ما آن را راه بيندازيم. خودش را
قوى كرده، هم از لحاظ قدرت نظامى و برترى نظامى، و هم از لحاظ قدرت علمى و صنعتى و
قدرت اقتصادى، و حالا بىرحمانه مىزند و مىكشد. حاضر است كه يك تار مو از سر يك
اسرائيلى عاصب منحرف، كم نشود، ولى ميليونها مسلمان، از زن و مرد و كوچك و بزرگ
كشته بشوند. او توپ و تانك را داشت آماده مىكرد، و ما عين
أعدوا را داشتيم آماده مىكرديم كه چهطور أدا كنيم، كه البته آن هم در جاى
خود درست است، اما آيه نيامده كه فقط به جلسه قرائت قرآن و جلسه تجويد قرآن بسنده
كنيم. يك بار نشد در خوب خوانى قرآن (كه چه كسى قرآن را
خوب مىداند، چه كسى به اسرار و نكات و دقايق قرآن بيشتر پى برده) مسابقه دهيم. در
طول اين همه سال يك بار نشنيديد كه مسابقه قرآندانى برگزار كنند، ولى دشمن خوب
مسابقه داد، هم اعداد نظامى كرد، هم اعداد اقتصادى كرد تا بر مسلمين، سيطره و غلبه
پيدا كند. به ما گفتهاند كه شما با قرآن كريم، تفسير، تحليل، تفكر و تدبر سروكار
نداشته باشيد، اينها مال شما نيست.
شما فقط به همين تلاوت و قرائت قرآن كريم اكتفا
كنيد و يك مقدار هم سكوت كنيد. همان سكوت و تلاوت خوب، تفسير قرآن كريم است.
اين اصحاب حديث و اخباريون بودند كه اهل تحجر و
جمود بوده و هستند، و همان گونه كه در فقه، حجر فقهى داريم، اينها هم در اصول عقائد
ما را حجر عقلى و فكرى و اعتقادى و كلامى كردند. بدترين حجرها،
حجر فكرى است كه آدم را ممنوع كنند تا به بالندگى و رشد و تحقيق و ارتقاء
نرسد.
خلاصه كلام:
تا اينجا معلوم شد كه نظر برخى (اصحاب الدحديث)
بر اين بوده كه عقل در مسائل اعتقادى و مباحث الهى ماوراء الطبيعه، غير از اطاعت و
تسليم و تعبد، آن هم تعبد بدون چون و چرا، حق ديگرى ندارد. حق ندارد كه سوالى مطرح
كند و در اطراف مسائل، نقد و بررسى داشته باشد. تجزيه و تحليل و تعمق و تدبر در
مسائل، اساساً براى عقل يك نوع فضولى و گستاخى به حساب مىآيد. عقل بايد آنچه را كه
به او از آسمان و از بالاالقاء مىشود، از روى تعبد و تقليد، آن هم تقليد كوركورانه
و بدون هيچ نوع اعمال نظر و اعمال تحقيق، بگيرد و بشنود و در اطرافش، به بحث و
تحقيق ننشيند. به تعبير ديگر: أين التراب و رب الارباب، أين
المادى و المجرده، و المجرده، أين الطبيعه و ماوراء الطبيعه خاك و خاكيان را
با آسمان و آسمانيان چه كار، طبيعت را نمىرسد كه در آن سوى مرز طبيعت دخالت كند.
موجود مادى حق ندارد كه به سراغ موجود مجرد برود، آن هم با پاى خودش، كه پاى
استدلال و برهان است، زيرا پاى استدلال چوبين بود، و پاى چوبين سخت بىتمكين بود.
مىگويد: اين موجود مادى حق ندارد كه با پاى خودش و با نظر و رأى و فكر و انديشه
خودش به سراغ ماوراء طبيعت برود. أين السيال و الثابه
موجود سيال و متحرك، در گرو حركت و سيلان و تغيرات گوناگون است، هم سيلان عرضى و
روبنا، و هم سيلان جوهرى و در بن ذات و زيربنا. اين موجود، موجود سيال است و اساساً
موجودى است كه نهاد و وجودش، يك نهاد طوفانى و ناآرام و متدرج است و كمكم جلو
مىرود، از يك نقطه، حركت را شروع مىكند و به يك نقطه ديگر ختم مىكند. اين موجودى
كه در گرو زمان و در بستر زمان و در محدوده مكان است و در بستر ماده قرار دارد، و
خود موجودى محدود و بسيار كوچك و ناچيز است، چه وظيفهاى دارد كه به سراغ جهان
لايتناهى برود، چه حق دارد كه به سراغ مبدأو خدا برود، چه وظيفهاى دارد كه باپاى
خود حركت كند و به سراغ آخرين مرحله سير بشرى، يعنى سير نهايى
معاد برود؟ آنها مىگويند: موجود خاكى و غيرآسمانى نمىتواند از آسمان و
آسمانيان خبر بدهد، و نمىتواند خبرنگار يا خبرگزار و يا سخنگوى ديارى باشد كه بين
او و آن ديار، هزاران مرحله فاصله است.
قول حق در بحث معاد
بيانى كه ما داريم اين است: قبول داريم كه عقل
و فكر و انديشه، هر اندازه قوى و نيرومند باشد و هر اندازه ژرفنگر و ژرفانديش
باشد، باز توان آن را ندارد كه به عمق ذات تكتك حقايق عالم، و بلكه به عمق يك
حقيقت، مثل حقيقت مورچه، زنبور عسل، موريانه يا خودش (به عنوان موجودى ناشناخته)
برسد، يعنى نمىتواند و توان آن را ندارد كه همه ابعاد و شوون وجودى خودش را درك
كند. انسان در طول اين قرون طولانى به مقدارى از شگفتىهاى هستى رسيده، اما هنوز
مجهولات فراوانى در وجود انسان است كه نتوانسته آن مجهولات و ناشناختهها را پيدا
كند و آنها را بشناسد؛ و لذا به او موجود ناشناخته
گفتند.
أتزعم أنك جرم صغير و فيك
انطوى عالم الاكبر، دوائك فيك و ماتبصر، و دائك منك و ما تشعر گمان دارى كه
يك جثه كوچكى هستى، گمان دارى كه يك موجود كوچكى هستى؟ اينطور نيست، بلكه در همين
وجود تو، عالم كبير و جهان بزرگ و پهناور است. مىپذيريم كه عقل آن قدرت و توان را
ندارد كه حتى خودش را با همه ابعاد و شوون شناسايى كند، تا چه رسد به خدا و مبدأ و
معاد. اميرالمومنين (عليه السلام) درباره خدا و اوصاف خدا مىفرمايد:
الذى لايدركهبعد الهمم، و لايناله غوص الفطن
(8)
يعنى همت همت مداران و آنهايى كه همت بسيار بلند و بالايى دارند، نمىتوان به ذات
مقدس متعال، آنگونه كه هست، برسد، و حكمت حكمت مداران ژرفانديش مانند ابن سينا،
ملاصدرا، افلاطون، ارسطو، شيخمفيد، شيخصدوق و شيخانصارى، نمىتواند به كنه ذات
خدا برسد، و لذا آن شاعر مىگويد:
به نازى حكيم تاكى |
|
به فكرت اين ره نمىشود طى
|
به كنه ذاتش خرد برد پى |
|
اگر رسد خس به قعر دريا
|
اگر خس با آن سبكى و با آن بى وزنى بتواند به
عمق دريا برسد، خس عقل و انديشه انسان هم مىتواند به عمق درياى الوهيت راه پيدا
كند! قبول داريم كه عقل آن كشش و توان را ندارد كه حتى خودش را آنگونه كه هست
بشناسد و به كنه ذات و هويت خودش پىببرد تا چه رسد به مبدأ و معاد، اما اين كه شما
ادعا مىكنيد عقل بهطور كلى از تحقيق و انديشيدن و تعمق در مسائل، و از تجزيه و
تحليل، محروم است و حق ندارد كه در محور مسائل ماوراء الطبيعه، خصوصاً مبدأ و معاد،
به بچث و تحقيق و تجزيه و تحليل بنشيند، قبول نداريم و مىگوئيم درست است كه انسان،
خودش خاكى است و اين بدن در ظاهر، گوشت و پوست و استخوان است، اما:
اى برادر تو همان انديشهاى
|
|
مابقى خود استخوان و ريشهاى
|
اگر انسان همين بدن خاكى مىبود، و مانند سنگ و
چوب قدرت نداشت در مسائل عقلى، به نقد و بررسى بنشيند، حرف آنها صحيح بود؛ اما
انسان اين نيست، بلكه اين ظاهر انسان و حفاظ و حريم و حصارى است كه دور آن موجود
ناشناخته (كه همان هويت انسان را تشكيل مىدهد، يعنى عقل، روان و جان) كشيده شده
است، و نفخت فيه من روحى
(9)
او از عالم ديگرى به اينجا آمده است، ثم أنشأناه خلقاً آخر
(10)
آن خلق ديگرى است غير از اين دست و پا و چشم و سر، يسئلونك عن
الروح قل الروح من أمر ربى
(11)
اين خاك نيست، اين موجود خاكى نيست، بلكه اين موجودى است آسمانى و الهى و توان آن
را دارد كه در حد قدرت و كشش خودش، در مسائل عقلى و اعتقادى كوشش كند و تجزيه و
تحليل داشته باشد.
از شما اصحاب الحديث كه با احاديث و متون و
آيات و روايات سر و كار داريد، تعجب است، مگر نخوانديد، مگر تأمل نكرديد كه در
اسلام عزيز و در مكتب ما، تقليد كوركورانه و تعبد و تسليم بى چون و چرا، در اصول
عقائد، ممنوع است و گفتهاند كه در اصول دين همه انسانهايى كه عقل و انديشه و شعور
دارند، مأمور هستند كه تحقيق و بحث و تجزيه و تحليل كنند. اين امر به تحقيق و نهى
از تقليد كوركورانه، مىفهماند كه اسلام و خدا وظايفى را به عهده عقل گذاشته و
گفتهاند اينجا تويى كه بايد به كار بيفتى و گام بردارى تا بتوانى حقايق و واقعيات
را خودت به عنوان حقائق دست اول، شكار و پيدا كنى.
اين امر و نهى نشان مىدهد كه عقل از تحقيق و
تأمل منع نشد. اى اصحاب الحديث! مگر نخوانديد كه در قرآن كريم بيش از سيصد آيه فقط
درباره معرفت، تعقل، تذكر، تدبر و امثال آن است؟! مگر نمىدانيد كه در متون اسلامى
و در وحى، يعنى كتاب و سنت، در بسيارى از محورهايش، مسائل عقلى و فكرى و نظرى مطرح
شده نه مسائل عملى؟! درست است كه أقيموا الصلاه و آتوا الزكاه
(12)
و كتب عليكم الصيام كما كتب على الذين من قبلكم
(13)
مسأله عملى است، به طورى كه اگر فلسفهاش را فهميدى، خوب است، و اگر نفهميدى طورى
نيست و تعبداً بايد اين عمل را انجام بدهى، درست است كه فرمود:
لله على اناس حجالبيت من استطاع اليه سبيلاً
(14)
اگر فلسفه سعى بين صفا و مروه را فهميدى، خوب است، و اگر نفهميدى بايد تبعداً عمل
كنى و انجام بدهى.
اگر فلسفه رمى جمرات، طوف دور خانه خدا، لبيك
لبيك گفتن را نفهميدى، بايد عمل كنى. اما آياتى هم در قرآن كريم است كه متن استدلال
است، و آنجا ديگر تعبد و تسليم بىچون و چرا نيست. لاتدركه
الابصار و هو يدرك الابصار و هو الطيف الخبير
(15)،
أليس الله بكاف عبده
(16)،
ليس كمثله شىء
(17).
خدا مثل ندارد، يعنى چه؟ يعنى محدود به يك حد و اندازهاى نيست. هر كدام از ما،
بزرگ و كوچكمان، زمين و آسمان و كوه و درخت و... محدود هستند و هركدام از يك نقطه،
شروع مىشود به نقطه ديگر ختم مىشود، و هر كدام در مدار و محور مخصوص خودش قرار
دارد كه نمىتواند از آن مدار بيرون بيايد، لاالشمس ينبعى لها
أن تدرك القمر و لاالليل سابق النهار و كل فى فلك يسبحون
(18)
خورشيد نمىتواند از مدارش بيرون بيايد و شتاب بيشترى بردارد يا راهش را به راست يا
چپ كج كند و قمر را متلاشى كند ليس كمثله شىء يعنى:
همهجا هست، بيكران است، ساحل ندارد، از كجا تا كجا در
خدا صدوق نمىكند. ليس كمثله شىء برهان است و تعبد
نيست.
لوكان فيها آلهه الا الله لفسد تا
(19)
مىگويد كه اگر دو خدا باشد، آسمان و زمين از هم فرو مىپاشند و نابود مىشوند. اين
بيان يك مسأله عقلى است. قضيه شرطيه متصلهاى است كه يك مقدم و يك تالى دارد. يك
برهان منطقى و عقلانى است.
ما اتخذ الله من ولد و ما
كان معه من اله اذالذهب كل اله بما خلق و لعلا بعضهم على بعض
(20)
اين آيه برهان است نه يك مسأله تعبدى.
و ضرب لنا مثلاً و نسى
خلقه قال من يحيى العظام و هى رميم * قل يحييها الذى أنشأها أول مره و هو بكل خلق عليم
(21)
أيحسب الانسان أن لن نجمع عظامه * بلى قادرين على أن نسوى بنانه
(22)
اين نماز صبح و ظهر و عصر يا حج و صوم نيست،
اين دستور عملى نيست، بلكه اين يك واقعيت عقلى و فكرى و نظرى است، اين خوراك عقل
است. پس اگر عقل، محروم از تغذيه و محروم از نمو و شد و بالندگى و تحقيق و تدقيق و
ارتقاء و اعتلاء و تكامل باشد، اين خوراكها را خدا به چه مناسبت به عقل عرضه
مىكند؟! آيا خدا در اين آيات مىخواهد يك سرى مسائل نامعلوم و پيچيده و حل نشدنى
را بر عقل، عرضه كند تا تعبداً و كوركورانه قبول كند، يا مطالب به عقل عرضه مىشود،
مانند كلاس درس، هو الذى بعث فى الاميين رسولاً منهم يتلوا
عليهم آياته و يزكيهم و يعلهم الكتاب و الحكمه
(23)
قرآن، معلم است. معلم چه مىكند؟ معلم، متعلم را رشد مىدهد و بالا مىآورد، به او
خوراك علمى مىدهد ودستش را مىگيزد تا عقل، جان و روحش را راه بيندازد. وقتى راه
افتاد، ديگر نيازى به معلم ندارد. قرآن نيامده كه به عقل بگويد اينهايى را كه من
مىگويم، بايد تعبداً و به صورت ناشناخته، نسنجيده و نفهميده قبول كنى.
روايات نيز آمده آيات است. مثل كلام
اميرالمومنين (عليه السلام) در نهجالبلاغه: فبعث فيهم رسله و
واتر الهيم أنبياءه، ليستادوهم ميثاق فطرته، و يذكروهم منسى نعمته، ويحتجوا عليهم
بالتبليغ، و يثيروالهم دفائن العقول
(24)
انبياء (عليه السلام) نيامدهاند كه به مردم بگويند: تقليداً و تعبداً ملزم هستيد
كه به وظائف خود عمل كنيد، بلكه انبياء آمدند كه عقل را بشورانند و تحريكش كنند، به
او جان و روح بدهند و او را به سمت تكامل، ارتقاء و بالندگى سوق بدهند. دفائن
العقول، يعنى آنگنجهاى بالقوه (نه بالفعل) را كمكم به فعليت برسانند. انبياء
آمدند نسيههاى عقل را نقد كنند، همانطور كه يك تاجز ماهر، نسيههاى خودش را نقد
مىكند. انبياء آمدند اين استعدادات بالقوه و اينهايى را كه نسيه و در قوه و
امكانند، كمكم با تعليم و تربيت و تكميل، نقد كنند و به فعليت برسانند. آمدند عقل
را بشورانند و در حريم عقل، موج و حركتى ايجاد كنند، و اگر بنا بود كه عقل از روى
تقليد كوركورانه ملزم باشد كه همه چيز را قبول كند، ديگر شوراندن و تحريك و تكميل و
تربيت، معنا نداشت. مگرنه اين است كه در زيارت عرفه سيدالشهداء (عليه السلام)
مىخوانيم كه: أيكون لغيرك من الظهور ما ليس لك حتى يكون هو
المظهر لك متى غبت حتى تحتاج الى دليل يدل عليك و متى بعدت حتى تكون الاثار هى التى
توصل اليك، عميت عين لاتراك و لاتزال عليها رقيباً و خسرت صفقه عبد لمتجعل له من
حبك نصيباً.
(25)
اين ألغيرك همان
برهان لم هست كه سيدالشهداء (عليه السلام) در اين جمله
از دعا مطرح مىكند. اگر بنا بود كه عقل، برهان و استدلال را نفهمد، و توان درك و
فهم مسائل برهانى و منطقى را نداشته باشد، اين جملات براى چه كسى گفته مىشود. يعنى
آيا غير تو آنقدر روشن و آشكار و نمايان است كه بتواند چراغى بشود رهنمون به سوى
تو! يعنى: آيا ظهور و فروغ و روشنايى و درخشندگى تو از غير كمتر است؟! بلكه از تو
بايد پى به غير تو ببريم. و اين برهان ان است
(26).
اصحابالحديث در مورد اين دعا: الهى هب لى كمال الانقطاع اليك
چه مىگويد؟! چه مىگويند؟! اين براهين و مسائل عقلى، گاه در قالب حديث و روايت، و
گاه در قالب دعا و حمد و ثنا، و گاه در قالب احتياج و خطبه القاء شد.