آخرين سفر

رحيم لطيفى

- ۴ -


معاد در آينه ى وحى

سوال : نظر مشروح قرآن درباره ى معاد جسمانى - روحانى چيست؟ آيا در قرآن براى معاد جسمانى - روحانى مصداق و نمونه اى ذكر شده است؟

جواب : اين كه قرآن مجيد معاد را، جسمانى - روحانى مى داند جاى ترديد نيست، چنان كه چند نمونه از آيات نورانى در اين زمينه ذكر شد. برخورد قرآن با منكران معاد جسمانى - روحانى بسيار جالب و حكيمانه است. ابتدا امكان اين واقعيت و بعد وقوع آن را گوشزد مى كند.

منطق قرآن در برخورد با كسى كه استخوان هاى پوسيده را خدمت پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) آورده و مى گويد: چه كسى اين ها را دوباره زنده مى كند (1) ، اين گونه است: اگر كوزه اى بشكند كوزه گر سازنده ى آن قدرت دارد كه كوزه اى از نو بسازد؛ اگر كارخانه ى پيچيده اى ويران شود، مهندس آن قدرت بازسازى آن را دارد؛ هيچ عاقلى اين دو ادعا را انكار نمى كند، بلكه احداث و ساخت اوليه را مشكل تر از بازسازى مى دانند؛ چون آفرينش اول، كه حتى مواد اوليّه هم در كار نبود، سخت تر بوده است.

قرآن مجيد مى فرمايد:

(وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِيَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَمِيمٌ قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّة وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْق عَلِيمٌ) (2) وبراى ما مثالى زد و آفرينش خود را فراموش كرد و گفت: چه كسى اين استخوان ها را زنده مى كند در حالى كه پوسيده است؟! بگو: همان كسى آن را زنده مى كند كه نخستين بار آن را آفريد و او به هر مخلوقى داناست.

(وَ هُوَ الَّذِي يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ)؛ (3) او كسى است كه آفرينش را آغاز مى كند؛ سپس آن را باز مى گرداند و اين كار براى او آسان تر است.

نمونه هاى آشكار

1. فصل بهار و پاييز، روييدن گياهان و خشكيدن آنها، بهترين گواه و آينه ى تمام نماى معاد جسمانى - روحانى است:

(يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ يُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَ يُحْيِ الاَْرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ كَذلِكَ تُخْرَجُونَ)؛ (4) او زنده را از مرده بيرون مى آورد و مرده را از زنده و زمين را پس از مردنش حيات مى بخشد و به همين گونه روز قيامت (از گورها) بيرون آورده مى شويد.

(فَأَنْزَلْنا بِهِ الْماءَ فَأَخْرَجْنا بِهِ مِنْ كُلِّ الَّثمَراتِ كَذلِكَ نُخْرِجُ الْمَوْتى لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ)؛ (5) و به وسيله ى ابرها آب را نازل كرديم و با آن از هر گونه ميوه اى (از خاك تيره) بيرون مى آوريم اين گونه (كه زمين هاى مرده را زنده كرديم) مردگان را (نيز در قيامت) زنده مى كنيم، شايد (با توجه به اين مثال) متذكر شويد.

اگر رطوبت، حرارت و نسيم بهارى، زمين مرده و بذرهاى خفته و بى حركت را به جنبش و رويش وامى دارد، نفخه ى صور نيز اجسام بى حركت را حيات مجدد مى دهد:

(وَ اللّهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ الاَْرْضِ نَباتاً ثُمَّ يُعِيدُكُمْ فِيها وَ يُخْرِجُكُمْ إِخْراجاً)؛ (6) و خداوند شما را هم چون گياهى از زمين رويانيد، سپس شما را به همان زمين باز مى گرداند و بار ديگر شما را خارج مى سازد.

در هر سه آيه ى مذكور، زنده شدن دوباره ى انسان ها به زنده شدن دوباره ى گياهان تشبيه شده است و بسيار روشن است كه خروج مجدد گياهان و زندگى دوباره ى آنها پس از سپرى شدن مرگ و خواب زمستانى، يك زندگى كاملا مشابه و همانند زندگى پيشين است؛ با تمام جسم و نيروى گياهى زنده مى شوند بدون كم و كاست؛ پس زندگى دوباره ى انسان ها در سراى آخرت نيز با جسم و نيروى هاى اولى، از جمله روح و ادراكات آن خواهد بود.

2. خدايى كه از دل درخت سبز، آتش سرخ بيرون مى آورد و به نحوى آب و آتش را جمع كرده، آيا حيات را از دل مرگ بيرون نمى آورد؟ اگر انرژى هاى حيات بخش خورشيد را كه در دل چوپ مرده ى درختان مدفون شده اند بيرون مى كشد؛ حيات مجدد انسان را نيز از دل خاك هاى مرده بيرون مى كشد:

(قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّة وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْق عَلِيمٌ الَّذِي جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الشَّجَرِ الاَْخْضَرِ ناراً فَإِذا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ)؛ (7) بگو: همان كسى آن را زنده مى كند كه نخستين بار آن را آفريد، و او به هر مخلوقى داناست؛ همان كسى كه براى شما از درخت سبز آتش آفريد و شما به وسيله ى آن، آتش مى افروزيد.

3. ذكر نمونه هاى تاريخى، واقعى و مورد پذيرش اديان ديگر نيز دليل ديگرى است؛ در اين جا به ذكر چند نمونه ى قرآنى از داستان زنده شدن مجدد بسنده مى شود:

الف) زنده شدن مجدد پرندگان كشته شده در داستان مربوط به حضرت ابراهيم (عليه السلام).

قرآن مجيد راجع به داستان حضرت ابراهيم (عليه السلام) مى فرمايد:

(وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي قالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلى كُلِّ جَبَل مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْياً وَ اعْلَمْ أَنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ)؛ (8) و هنگامى كه ابراهيم گفت: خدايا! به من نشان بده چگونه مردگان را زنده مى كنى؟ فرمود: مگر ايمان نياورده اى؟ عرض كرد: چرا، ولى مى خواهم قلبم آرامش يابد. فرمود: پس چهار نوع از مرغان را انتخاب كن و آنها را (پس از ذبح كردن) قطعه قطعه كن (و در هم بياميز) و بر هر كوهى، قسمتى از آن را قرار بده؛ بعد آنها را بخوان؛ به سرعت به سوى تو مى آيند؛ و بدان كه خداوند، قادر و حكيم است.

در اين آيه ى شريفه زنده شدن دوباره ى آن پرندگانى كه كشته شده و به هم آميخته شده بودند، روزنه و پلى براى رسيدن به يقين و معاد جسمانى - روحانى انسان ها قرار داده شده است.

زندگى مجدد آن پرنده ها، بدون نيروى حركت و ادراك نبود تا تنها معاد جسمانى را برساند؛ هم چنين تنها برگشت روحى نداشتند تا فقط معاد روحانى را برساند؛ بلكه زندگى مجدد آنها مانند زندگى پيشينشان با جسم و نيروهاى جسمى و روحى بود.

ب) زنده شدن مقتول بنى اسرائيل؛ و گروهى از بنى اسرائيل.

قرآن مجيد در اين باره مى فرمايد:

(وَ إِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً فَادّارَأْتُمْ فِيها وَ اللّهُ مُخْرِجٌ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها كَذلِكَ يُحْيِ اللّهُ الْمَوْتى وَ يُرِيكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ)؛ (9) و (به ياد آوريد) هنگامى كه فردى را به قتل رسانديد؛ سپس درباره ى (قاتل) او به نزاع پرداختيد؛ و خداوند آنچه را مخفى مى داشتيد، آشكار مى سازد. سپس گفتيم: قسمتى از گاو را به مقتول بزنيد (تا زنده شود و قاتل را معرفى كند). خداوند اين گونه مردگان را زنده مى كند و آيات خود را به شما نشان مى دهد؛ شايد انديشه كنيد.

آنچه از لحن آيات و صريح روايات مربوط به اين داستان به دست مى آيد، اين است كه شخص كشته شده، مانند حالت پيش از مرگ خويش زنده شد (با جسم و روح). در قسمت پايانى اين آيه خداوند سنّت كلى زنده كردن دوباره ى مردگان به همين شيوه را نيز ذكر مى كند؛ پس زندگى بعد از مرگ مانند زندگى پيش از مرگ است؛ (كَذلِكَ يُحْيِى الله المُوتى) (10) .

سرگذشت شمارى از بنى اسرائيل را كه از ترس بيمارى طاعون و مرگ، از شركت در جهاد خوددارى و به مكان ديگرى فرار كرده بودند، در آينه ى وحى چنين به تصوير كشيده شده است:

(أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقالَ لَهُمُ اللّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْياهُمْ...)؛ (11) آيا نديدى جمعيتى را كه از ترس مرگ، از خانه هاى خود فرار كردند، و آنان هزارها نفر بودند؟ خداوند به آنها گفت: بميريد! سپس خداوند آنها را زنده كرد و...

زندگى و برگشت مجدد آنها جسمانى - روحانى است؛ درست مانند زندگى نخست آنه؛ لذا قرآن كريم به طور مطلق مى فرمايد: (ثُمَّ أَحْياهُمْ)يعنى آنها را زنده كرديم؛ نه اين كه صرفاً زندگى روحانى و يا جسمانى به آنها برگشته باشد. روايات نيز مؤيد همين حقيقت اند. (12) شيخ طوسى مى فرمايد:

اين آيه بهترين دليل عليه كسانى است كه عذاب قبر و رجعت را انكار كرده اند؛ چون زنده كردن در قبر و رجعت، مانند زنده شدن همين عده است كه براى عبرت بود. (13)

ج) زنده شدن حضرت عزير بعد از چندين سال.

خداوند براى كسى كه جوياى حقيقت معاد جسمانى - روحانى بود يك پاسخ عينى، ملموس و مشهود داد تا براى او و تمام انسان ها حجت آشكار باشد كه منطق قرآن در بحث معاد، همان معاد جسمانى - روحانى است:

(أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلى قَرْيَة وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها قالَ أَنّى يُحْيِي هذِهِ اللّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللّهُ مِائَةَ عام ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ كَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْم قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عام فَانْظُرْ إِلى طَعامِكَ وَ شَرابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَ انْظُرْ إِلى حِمارِكَ وَلِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنّاسِ وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ كَيْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَكْسُوها لَحْماً فَلَمّا تَبَيَّنَ لَهُ قالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ)؛ (14) يا همانند كسى كه از كنار يك آبادى (ويران شده) عبور كرد در حالى كه ديوارهاى آن به روى سقف ها فرو ريخته بود (و اجساد و استخوان هاى اهل آن، در هر سو پراكنده بود؛ او با خود) گفت: «چگونه خدا اين ها را پس از مرگ زنده مى كند؟» (در اين هنگام) خدا او را يكصد سال ميراند، سپس زنده كرد و به او گفت: «چه قدر درنگ كردى؟» گفت: «يك روز، يا بخشى از يك روز.» فرمود: «نه بلكه يكصد سال درنگ كردى! نگاه كن به غذا و نوشيدنى خود (كه همراه داشتى با گذشت سال ها) هيچ گونه تغيير نيافته! ولى به الاغ خود نگاه كن (كه چگونه از هم متلاشى شده است؛ اين زنده شدن تو پس از مرگ، هم براى اطمينان خاطر توست، و هم) براى اين كه تو را نشانه اى براى مردم (در مورد معاد) قرار دهيم (اكنون) به استخوان هاى (مركب سوارى خود) نگاه كن كه چگونه آنها را برداشته، به هم پيوند مى دهيم و گوشت بر آنها مى پوشانيم.» هنگامى كه (اين حقايق) بر او آشكار شد گفت: «مى دانم خدا بر هر كارى تواناست».

همان طور كه مشاهده مى شود، حديث نفس (با خود گفتن) اين شخص، تعجب و سؤال از كيفيت معاد جسمانى - روحانى بود، پاسخ نيز مناسب با سؤال و نياز بود.

معاد در آينه ى روايات

سوال : نظر روايات اسلامى راجع به معاد جسمانى - روحانى چيست؟

جواب : روايات اسلامى كه مُفسِّر قرآن مجيدند، به پيروى از آن، به بيان و تشريح معاد جسمانى - روحانى پرداخته اند. (15) در اين جا به چند نمونه از اين روايات اشاره مى شود:

پيامبر اكرم (عليه السلام) مى فرمايند: هر بنده اى كه وارد بهشت شود، كنار سر و پاهايش دو فرشته ى حورالعين مى نشينند و با بهترين صداها براى او آواز مى خوانند، منتهى آواز آنها شيطانى نيست، تمجيد و تقديس خداوند است. (16)

در صحيح مسلم و بخارى آمده است:

قال رسول الله: من قتل نفسه بحديدة جاء يوم القيامة و حديدته فى يده يتوجأ بها فى بطنه فى بطن جهنم خالداً مخلداً فيها ابد؛ (17) پيامبر اكرم (عليه السلام)فرمود: كسى كه با آهن خودكشى كرده باشد، روز قيامت در حالى كه آن آهن را به دست دارد، (وارد مى شود و) همان آهن را در شكمش مى گذارند و با آن او را به قعر جهنم مى فرستند...

امير مؤمنان، سرور معادباوران مى فرمايد:

أخرجهم من ضرائح القبور واوكار الطيور و أوجرة السباع و مطارح المهالك سراعاً الى امره مهطعين الى معاده رعيلا صُمُوتا قياماً صفوفاً...؛ (18) در آن زمان (رستاخيز) آنها را از بيغوله هاى گور و لانه هاى پرندگان و جايگاه درندگان و ميدان هاى جنگ بيرون مى آورد، با شتاب به سوى فرمان پرودگار روى مى آورند و به صورت دسته هاى خاموش و صفوف ايستاده حاضر مى شوند.

در جاى ديگر مى فرمايد:

واعلموا انّه ليس لهذا الجلد الرقيق صبر على النار فارحموا نفوسكم؛ (19) آگاه باشيد اين پوست نازك تن، طاقت آتش دوزخ را ندارد، پس بر خويشتن رحم كنيد.

دلالت اين روايت بر وقوع معاد جسمانى - روحانى كاملاً روشن و بى نياز از توضيح است. آوازه خوانى حوريان، محشور شدن شخص با همان آلت قتاله (آهن)، بيرون آوردن مردگان از صندوق قبرستان ها و خبر از سوختن همين پوست هاى دنيايى، همه و همه ترسيمگر معاد جسمانى - روحانى هستند.

امام صادق (عليه السلام) پيشواى ششم مكتب تشيع در پاسخ ابن ابى العوج (20) كه درباره ى مجازات بدن دوم در قيامت سؤال مى كرد، فرمودند:

أرايت لو انّ رجلا اخذ لبنة فكرها ثم ردها فى ملبنها فهى هى و هى غيره؛ (21) بدن دوم مانند خشت خشك شده اى است كه پس از نرم شدن و مخلوط كردن با آب به صورت اول در مى آيد.

شيخ عباس قمى روايتى از پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) درباره ى شارب الخمر نقل مى كند كه فرمود:

شراب خوار، با روى سيه، چشمان كبود، دهن كج، و در حالى كه آب دهنش جارى و زبانش از پشت سرش بيرون شده است محشور مى شود. (22)

شبهه ى استحاله ى اعاده ى معدوم در باره ى معاد

سوال : اگر انسان با مرگ معدوم و نابود مى شود و فلاسفه هم برگشت معدوم را محال مى دانند، پس چگونه ممكن است انسان بعد از مرگ زنده شود؟

جواب : مراد فلاسفه از اين كلام (اعاده ى معدوم محال است) اين است كه، بازگشت يك شىء با تمام خصوصياتش (مانند جسم، ارتفاع، رنگ، مكان، زمان و...) يعنى بازگشت عين يك چيز معدوم شده محال است و مسلماً چيزى كه ديروز وجود داشته و امروز معدوم شده، برگشت و تكرارش محال است؛ چون هيچ گاه امروز ديروز نمى شود و يكى از خصوصيات آن شىء معدوم شده وجود آن در روز گذشته بوده است.

از بيان مذكور به خوبى آشكار مى شود كه معاد از قبيل اعاده ى معدوم نيست؛ چون اولا، انسان در اثر مرگ به تمامى فانى و معدوم نمى شود، بلكه مرگ فقط جدايى روح از جسم است و بعد از مرگ، حقيقت روح و حتى اجزاى جسمانى هم چنان موجودند؛ (2) ثانياً، زمان رستاخيز با زمان دنيا يكى نيست، آخرت بعد از دنياست، در حقيقت معاد تحقق زندگى در زمان دوم است؛ ايجاد مماثل است نه عينيت كامل:

(أَ وَ لَيْسَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الاَْرْضَ بِقادِر عَلى أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ)؛ (24) آيا كسى كه آسمان ها و زمين را آفريد، نمى تواند همانند آنان -= انسان هاى خاك شده -را بيافريند.

توضيح بيش تر: يك قاعده و كبراى كلى فلسفى اين است كه هر گاه چيزى به طور كامل (جوهر و عرض و تمام وجودش) نابود شود، برگردانيدن و موجود كردن آن، به گونه اى كه عين همان وجود پيشين باشد، محال و نشدنى است؛ چون يكى از ويژگى هاى وجود پيشين، زمانى است كه در آن قرار دارد، برگشت عين وجود معدوم شده متوقف بر برگردانيدن چرخ زمان است و اين نشدنى است و، به فرض محال، اگر چنين چيزى صورت گيرد، ديگر تكرار و اعاده نخواهد بود.

اين قاعده امرى بديهى و مورد پذيرش است، لكن مهم اين است كه معاد جسمانى - روحانى از مصاديق، و صغرويات اين كبرى نيست تا مورد استفاده ى بعضى از فلاسفه ى منكر اصل معاد و يا منكرين معاد جسمانى - روحانى قرار گيرد؛ چون:

- اولا: جسم و روح انسان با مرگ معدوم و نابود نمى شوند تا رستاخيز اعاده ى معدوم باشد.

- ثانياً: زمان قيامت با زمان دنيا دو تاست، پس رستاخيز عين دنيا نيست تا اعاده ى معدوم باشد.

- ثالثاً: روح كه مهم ترين عامل يگانگى بدن اخروى با بدن دنيوى است، با مرگ هيچ كم و كاستى نمى يابد و به هيچ وجه معدوم نمى شود تا مصداق اعاده ى معدوم باشد. (25)

چگونگى عذاب اخروى بدن هاى خاكستر شده

سوال : هندوهايى كه جسمشان سوخته مى شود، چگونه عذاب مى بينند؟

جواب : بيش تر اجسام وقتى مى سوزند، سوختنشان ناقص است؛ يعنى به كلى و سرا پا نمى سوزند، مقدارى از آن به شكل خاك و خاكستر باقى مى ماند؛ و آن مقدارى كه تبديل به نور و انرژى شده است ـ طبق قوانين دانش امروزى ـ قابليت تبديل شدن به ماده را دارد؛ يعنى هيچ كدام از ماده و انرژى به طور كلى نابود و معدوم نمى شوند. (26)

همان گونه كه خداوند براى اول بار انسان را پديد آورد، در قيامت نيز از مجموع خاكسترها و انرژى هاى پراكنده، بدن سوخته شده را دوباره موجود مى سازد.

ذكر اين نكته لازم مى نمايد كه، اين گونه اشكالات، اختصاص به سوزاندن بدن مردگان ندارد، با تجزيه و يا طعمه ى حيوانات شدن نيز اجزاى بدن، پراكنده و به صورت هاى ديگر مبدل مى شوند و خالق اول موجودات در قيامت، مجدداً آن را به صورت اول محشور مى گرداند.

شبهه ى آكل و مأكول در باره ى معاد

سوال : وقتى مرديم بدن ما خاك و جذب ميوه و سبزى و... و در نهايت با خوردن، آن جزء بدن ديگران مى شود؛ اگر معاد جسمانى - روحانى باشد، دو مشكل پيش مى آيد؟

1. بدن شخص خورده شده كه از طريق گياه به غذا تبديل شده بود، ناقص محشور مى شود!

2. مخالفت با عدل الهى مى شود؛ زيرا آن جا كه بدن مؤمن و نيكوكار جزء بدن كافر و بدكار و يا بالعكس، بدن كافر جذب بدن نيكوكارشود، لازم مى آيد بخشى از بدن مؤمن، عذاب و بخشى از بدن كافر، از ثواب بهره مند شود؟

جواب : اين همان شبهه ى معروف به «آكل و مأكول» است كه دانشمندان اسلامى پاسخ هاى فراوانى به آن داده اند كه در اينجا فقط به ذكر يك پاسخ بسنده مى شود. پيش از بيان پاسخ، ذكر دو مقدمه مناسب است:

الف) هر يك از ذرات (سلول هاى) بدن انسان تمام مشخصات جسمى او را در خود دارند؛ يعنى اگر هر يك از سلول هاى بدن را بتوانيم پرورش دهيم تا به صورت يك انسان كامل درآيد، اين انسان تمامى صفات شخصى انسان اولى را داراست؛ روز نخست نيز انسان بيش تر از يك سلول نبود، همان يك سلول، تمام صفات انسانى را در برداشت و به تدريج از راه تقسيم و نمو به سلول هاى متعدد تكثير يافت.

ب) يك بدن ممكن نيست به تمام اجزا با بدن ديگر متحد شود و تبديل به بدن ديگر شود، يعنى تمام بدن اول تمام بدن دوم گردد؛ زيرا حداقل جزئى از بدن دوم بايد پيش از جذب و نمو وجود داشته باشد تا اقدام به جلب و جذب كند؛ بنابراين مانعى ندارد كه تمام بدنى، «جزء» بدن ديگرى گردد، اما ممكن نيست كل و تمام آن گردد (تا در معاد مشكل ساز باشد) همان گونه كه ممكن است بدن هاى متعدد جزء بدن ديگرى شوند، ولى «كلّ» آن را تشكيل ندهند.

و اما اصل پاسخ؛ قرآن صريحاً مى فرمايد: آخرين ذراتى كه هنگام مرگ در بدن انسان ها وجود دارد، روز قيامت باز مى گردند؛

(فَإِذا هُمْ مِنَ الاَْجْداثِ إِلى رَبِّهِمْ يَنْسِلُونَ)؛ (27) ناگهان آنها از قبرها، شتابان به سوى (دادگاه) پروردگارشان مى روند.

(وَ أَنَّ اللّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ)؛ (28) و خداوند تمام كسانى را كه در قبرها هستند زنده مى كند.

بنابراين اگر اين ذرات خاك شده، جزء بدن انسان ديگرى شود در قيامت به بدن صاحب اصلى، يعنى بدن شخص اول باز مى گردد؛ خواهيد گفت بدن دوم ناقص مى شود چرا كه اجزايى را از دست مى دهد، ولى بهتر آن است كه گفته شود بدن دوم كوچك و لاغر مى شود (نه ناقص)؛ زيرا اجزاى بدن اول در تمام بدن دوم پراكنده است نه در يك گوشه ى آن (چون هر غذايى كه انسان مى خورد به تمام بدن او تقسيم مى شود)؛ بنابراين ممكن است يك انسان كه هفتاد كيلو وزن داشته است، نيمى از وزن و يا حتى تمام وزن خود به استثناى يك كيلو گرم يا كم تر را از دست بدهد و بدن كوچكى به اندازه ى دوره ى كودكى يا حالت جنينى از او باقى بماند.

ولى اين موضوع مشكلى ايجاد نمى كند؛ زيرا كه اين بدن كوچك، تمام ويژگى هاى آن بدن بزرگ را دارد و اگر رشد كند، به صورت همان بدن بزرگ در مى آيد. مگر روز نخستْ نوزاد، بدن كوچكى نداشت و قبل از آن، در دوران جنينى، موجود كوچك ترى نبود؟ سپس رشد و نمو كرد و به صورت انسان كاملى در آمد، بى آن كه شخصيت او عوض شود و شخص تازه اى گردد.

تنها سؤالى كه در اين جا باقى مى ماند اين است كه اجزاى خاصى كه عضو دو يا چند بدن گرديده اند كه برخى از آن بدن ها مربوط به انسان هاى مطيع و برخى مربوط به انسان هاى گنهكار بوده اند، چه سرنوشتى خواهند داشت؟

پاسخ روشن است. پاداش و كيفر در حقيقت براى روح است (و بدن صرفاً وسيله ى درك و انتقال است)؛ لذا هنگامى كه اين رابطه موقتاً با بيهوشى قطع مى شود، بدن را با چاقوى جراحى پاره پاره مى كنند بى آن كه روح، متألم شود.

به عبارت ديگر، بدن به تنهايى پاداش و كيفر و لذت و درد ندارد، بلكه ابزارى براى نفس و روح است. (29)

تناسخ و اقسام آن

سوال : تناسخ و اقسام آن را توضيح دهيد؟

جواب : تناسخ در لغت از ماده ى «نَسْخ»، به معناى انتقال (30) و يا زايل شدن يك چيز به وسيله ى چيز ديگرى است كه جاى گزين آن مى شود؛ مانند زايل شدن سايه با نور خورشيد و ازبين رفتن جوانى با پيرى؛ (31) و در اصطلاح عبارت است از انتقال نفس مادى و طبيعى به بدن ديگر؛ (32) به بيان روشن تر، آن گاه كه انسان مى ميرد، روح او به جاى انتقال به نشئه ى ديگر، باز به اين جهان باز مى گردد و در اين بازگشت، نفس براى ادامه ى زندگى مادى خود به بدنى نياز دارد. اين بدن گاهى نبات، گاهى حيوان و گاهى انسان است و، در حقيقت، روح انسان پس از آن همه تكامل، تنزل مى يابد و «روز از نو، روزى از نو».

كسانى كه تحليل درستى از معاد نداشتند به اين اصل پناه مى بردند. گويى اصل تناسخ، جبران كننده ى مزاياى معاد است و روح براى پاداش يا كيفر برمى گردد. (33)

تاريخچه ى اعتقاد به تناسخ

اين باور در ميان هندوها، چينى ها و بيش تر كشورهاى آسيايى ظهور كرده و كم كم به برخى از كشورهاى شرق و غرب هم رسيده است (34) ؛ لذا تناسخ، زيربناى عقايد بودايى و برهمايى (برهمنى) را تشكيل مى دهد. اين گروه در عين اعتقاد به موضوع پاداش و كيفر، منكر معادند و مى گويند: انسان نتيجه ى اعمال تلخ و شيرين خود را در همين جهان مى چشد؛ زيرا اگر نيكوكار باشد، روح او بعد از مرگ به بدن انسان سعادتمند و خوش بخت يا به بدن حيوان مفيد و سودمند تعلق مى گيرد (35) ، اما اگر شرور و بدكار باشد، روح او به بدن انسان بدبخت، مانند افراد معلول و بيمار و تنگ دست و يا حيوان موذى و پست، مانند موش و خوك تعلق مى گيرد و اين گردش و چرخه تداوم دارد. (36)

اقسام تناسخ

به طور كلى، معتقدان به تناسخ، آن را به سه قسم تقسيم كرده اند:

اول: تناسخ مطلق ؛ كه عبارت است از انتقال نفس در همين جهان از يك بدن به بدن ديگر و نيز از آن بدن به بدن سوم؛ و اين روند بىوقفه براى هميشه ادامه مى يابد. بدنى كه نفس به آن منتقل مى شود ممكن است بدن انسان، حيوان و يا گياه باشد و غالباً اين انتقال از طريق تعلق گرفتن به چنين انسان يا حيوان و يا سلول نباتى انجام مى گيرد. اين اعتقاد به قدماى فلاسفه نسبت داده شده است. (37)

دوم: تناسخ محدود (نزولى)؛ بدين معنا كه انتقال و دگرگونى به بعضى از نفوس اختصاص دارد و همان گونه كه از جهت افراد محدود است از جهت زمان نيز محدود مى باشد؛ زيرا نفس، سرانجام به مرحله اى مى رسد كه ديگر به هيچ بدنى منتقل نمى شود، بلكه به عالم نور و عقول مى پيوندد. (38)

در اين جا در ناحيه ى صعود ديگر تناسخى نيست، بلكه در ناحيه ى نزول است، لذا آن را تناسخ نزولى ناميده اند؛ يعنى بدن انسان باب الابواب ورود به ملكوت است. اگر شخص نيكوكار به سعادت رسيد، نيازى به تكامل و برگشت ندارد، اما اگر بدكار و در قوس نزول گرفتار شد، براى طى مراحل كمال دوباره به بدن مناسب شأن خود برمى گردد. (39)

خلاصه اين كه، تناسخ نزولى يك نوع حركت ارتجاعى و واپس گرايى نفس است. اين همان نظر «يوذاسف تناسخى» است.

در ضمنِ همين نوع تناسخ، چند نظريه مطرح است:

1. برخى انتقال روح انسان را فقط به بدن انسان ديگر ممكن و جايز مى دانند؛

2. برخى انتقال روح انسان را فقط به بدن حيوان ديگر ممكن و جايز مى دانند؛

3. برخى انتقال روح انسان را به بدن گياه نيز روا مى دانند؛

4. گروهى حتى منتقل شدن روح انسانى به جسم جامد را نيز پذيرفته اند.

قسم اول را نسخ، دوم را مسخ، سوم را رسخ، چهارم را فسخ مى نامند. (40)

سوم: تناسخ صعودى؛ عكس تناسخ نزولى است؛ به اين معنا كه ابتدا حيات به موجودى كه آمادگى بيش ترى دارد، افاضه مى شود و سپس به موجوداتى كه استعدادشان كم تر است به ترتيب اعطا مى شود.

قايلين به تناسخ صعودى معتقدند كه گياه نسبت به حيوان و انسان، استعداد بيش ترى براى دريافت فيض و حيات دارد. انسان، خواهان نفس شريف تر است، يعنى نفسى كه مراحل گياهى و حيوانى را سپرى كرده باشد؛ بنابراين، نخست حيات به گياه داده مى شود و بعد به حيوان و به دنبال آن به انسان منتقل مى شود. (41)

اين نظريه شباهت زيادى به نظريه ى حركت جوهرى دارد كه مى گويد: اشيا در سايه ى حركت جوهرى از قوه به فعليت و از نقص به كمال مى رسند و گياه به حيوان، سپس به انسان تبديل مى شود؛ ولى تفاوتى هم دارند، چون بنابر تناسخ صعودى، تكامل به صورت گسسته و ناپيوسته انجام مى گيرد، به اين گونه كه نفس نباتى از گياه به بدن حيوان و سپس به بدن انسان منتقل مى شود؛ اما در حركت جوهرى دگرگونى و تحول به نحو پيوسته صورت مى پذيرد (خود گياه بدون مرگ و از دست دادن حيات تبديل به حيوان و... مى شود). (42)

بطلان تناسخ

سوال : چرا تناسخ باطل است؟

جواب : دانشمندان الهى با دلايل و براهين روشن، انديشه ى تناسخ (تمام اقسام آن) را به چالش و بطلان كشانيده اند. در اين جا فقط به بيان دو دليل در بطلان تناسخ مى پردازيم:

اول: دو نفس در يك بدن؛ هر گاه بدنى صلاحيت و استعداد كامل براى دريافت نفس (روح) را پيدا كند، فوراً و بدون معطلى نفس شايسته ى او از طرف مبدأ متعال و فيّاض بر او افاضه مى شود؛ حال اگر نفس بدن ديگر نيز بر او داخل شود، دو نفس در يك بدن مى شود كه باطل است؛ زيرا اولا، تشخص و موجوديّت هر فرد وابسته به نفس اوست و فرض دو نفس براى يك شخص به معناى دو ذات و دو وجود براى يك وجود است (هم يكى باشد هم دو تا)؛ و ثانياً، هر كسى بالوجدان در مى يابد كه يك شخص و يك نفس بيش تر ندارد و گرنه بايد آثار گوناگون و دوگانگى و پراكندگى را در خود احساس مى كرد. (43)

دوم: ناهماهنگى ميان بدن و نفس؛ تعلق نفس به بدنْ ذاتى و ميان آن دو تركيب طبيعى و اتحادى است. هر يك از آنها با ديگرى داراى حركت ذاتى و جوهرى است و از سوى ديگر، نفس در آغاز پيدايش نسبت به همه ى حالاتش بالقوه است؛ بدن نيز چنين است و در هر يك از دوران كودكى، نوجوانى، جوانى و پيرى، شأن و حالاتى خاص دارد و آن دو (نفس و بدن) با هم از قوه به فعليت مى رسند و تا وقتى نفس به يك بدن تعلق دارد، درجات قوه و فعل آن، متناسب با درجات قوه و فعل همان بدن خاص است؛ پس هنگامى كه نفس در نوعى از انواع بالفعل باشد، محال است كه بار ديگر قوه ى محض گردد، همان گونه كه محال است حيوان پس از كامل شدن خلقتش، نطفه و علقه شود؛ چون اين حركت جوهرى، ذاتى بدن و نفس حيوانى است و ممكن نيست به طبع يا قسر (فشار و جبر) و به اراده يا جبر، يا اتفاق، نابود يا دگرگون شود؛ پس اگر نفس مستنسخه اى از بدن ديگرى به اين بدن تعلق گيرد، لازم مى آيد كه بدنْ يك نفس بالقوه و يك بالفعل داشته باشد و نيز لازم مى آيد كه بدن از همان جهتى كه بالفعل است بالقوه هم باشد؛ زيرا تركيب اتحادى و طبيعى ميان دو چيزى كه يكى بالفعل و ديگرى بالقوه باشد محال است. (44)

اشكال جمع شدن دو روح در بدن واحد

سوال : معاد جسمانى - روحانى، همان مشكل تناسخ را دارد، پس محال و باطل است؟

جواب : وقتى اجزاى پراكنده ى بدن جمع شدند و تركيب و هيئت مناسب خود را يافتند روح از مبدأ فيّاض افاضه مى شود؛ از سوى ديگر، قرار است روح اوليه اش برگردد، تا معاد محقق شود، در نتيجه، دو روح در يك بدن جمع مى شود كه طبق دلايل قطعى اين امر محال و نشدنى است.

اين شبهه بر اساس انديشه ى «مشائى ها» پى ريزى شده است كه مى گويند نسبت روح به بدن، مانند نسبت مرغ به قفس است؛ گويا نفوس قبلا آفريده و موجود شده اند و در صف انتظار قرار دارند، تا بدنى مستعد پيدا شود و فوراً در آن لانه كنند؛ اما طبق حكمت متعاليه، روح هم زمان و همراه با بدن رشد و تكامل مى يابد، روى اين اصل، آن گاه كه جنين به پايه اى از تكامل رسيد، روح انسان بر آن، به عنوان يك موجود لطيف كه كم ترين مرتبه ى از مراتب تجرد را داراست، تعلق گرفت، پيوسته در طول زمان با تكامل جسم او همراه است، تا سرانجام تبديل به نفس انسان مى گردد و به مرور زمان راه تكامل را مى پيمايد تا آن جا كه نفس انسان سى ساله با نفس نوزاد از نظر تكامل قابل قياس نيست؛ نفس نوزاد با پايين ترين درجه ى تجرد فقط صور اشيا را درك مى كند، اما انسان سى ساله توان استدلال علمى و نظرى را دارد.

با توجه به اين مطلب بايد گفت: اگر معاد جسمانى ـ روحانى، تدريجى و در طول زمان مى بود، به گونه اى كه بشر در آن جهان نيز از طريق جنين و به صورت نوزادى در آمده و سرانجام انسان كامل مى شد، شبهه ى ياد شده ارزش طرح داشت؛ لكن مسأله ى معاد، آن گونه كه قرآن ياد آور شده، دفعى و آنى است (45) و در يك لحظه، كم تر از يك چشم به هم زدن، اجزاى بدن دور هم گرد مى آيند؛ در اين صورت، چنين بدنى فقط شايستگى تعلق نفس خودش را دارد، نه نفس و روح جديد ر؛ زيرا روح جديد، طبق اصل ياد شده، نه پيش از آن آفريده شده و نه فوراً به وجود مى آيد، بلكه در سايه ى تكامل ماده، از نازل ترين مرتبه به كامل ترين آن مى رسد. (46)

تفاوت مسخ و تناسخ

سوال : اگر بازگشت روح، پس از جدا شدن از بدن و تعلق گرفتن آن به بدن ديگر، تناسخ است و محال، پس چگونه مسخ در امت هاى پيشين رخ داده است (46) ؟ (48) آيا اصولا ميان مسخ و تناسخ فرقى است؟

جواب : مسخ در لغت به معناى تحول و دگرگونى صورت ظاهرى (49) ، تغيير شكل دادن و از شكل انداختن است. (50) «مسخَه مسخاً»، يعنى برگردانيد صورت او را به صورت قبيحى؛ «المسخ تشوية الخَلق و الخُلق و تحويلها من صورة الى صورة»، (51) مسخ يعنى بردن و زايل كردن آفرينش و خُلق و تبديل و تحويل آن از صورتى به صورت ديگر؛ اما نسخ به معناى زايل كردن يك چيز به وسيله ى چيز ديگرى است كه جاى گزين آن مى شود، مانند ازبين رفتن جوانى با پيرى و ـ همان طورى كه قبلا يادآورى شد ـ در اصطلاح فلاسفه، مسخ يعنى انتقال روح انسانى به بدن حيوانى و نسخ يعنى انتقال روح انسانى به بدن انسان ديگر.

قوام تناسخ منوط به وجود دو چيز است: يكى تعدد بدن (بدنى كه روح از آن جدا شده و بدنى كه روح پس از جدايى به آن تعلق مى گيرد)؛ ديگرى بازگشت و تنزل نفس از كمال خود به درجه اى كه مناسب بدن جديد باشد.

هر دو شرط در مورد مسخ قرآنى موجود نيست؛ زيرا كسانى كه مورد لعن و خشم الهى قرار گرفتند، با همان بدن هاى نخستين خود به صورت بوزينه و خوك در آمدند؛ يعنى از صورت انسانى به صورت ميمون و يا خوك در آمدند، بدون اين كه دو بدن در كار باشد و از سوى ديگر، نفوس آنها در همان حد كمالى كه بودند، بعد از تبديل، باقى ماندند تا به صورت جديد خود بنگرند و عذاب و درد بكشند و اگر جسم و دركشان به حيوانيت تبديل مى شد، ديگر تأسف و عذابى در كار نبود، حال آن كه قرآن مجيد اين حالت را كيفر آنها معرفى مى كند.

(فَجَعَلْناها نَكالاً لِما بَيْنَ يَدَيْها وَ ما خَلْفَها وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ)؛ (52) ما اين كيفر را درس عبرتى براى مردم آن زمان و نسل هاى بعد از آنان و پند و اندرزى براى پرهيزكاران قرار داديم.

علامه طباطبايى (ره) مى فرمايد:

اگر فرض كنيم كه صورت يك انسان به صورت نوع ديگرى از انواع حيوان، مانند بوزينه و خوك، تبديل شده باشد، در واقع صورتى روى صورت ديگر آمده و آن فرد، انسان ـ خوك، يا انسان ـ بوزينه شده است، نه آن كه انسانيتش از بين رفته و صورت خوكى و يا بوزينه اى جاى گزين آن شده باشد. (53)

گنجايش زمين براى معاد جسمانى و روحانى

سوال : اگر معاد جسمانى - روحانى باشد، كره ى زمين چگونه گنجايش حيات اخروى همه ى انسان ها را دارد؟

جواب : طبق صريح آيات قرآنى معاد در كره ى زمين به شكل كنونى اش انجام نمى گيرد. زمين دگرگون مى شود:

(يَوْمَ تُبَدَّلُ الاَْرْضُ غَيْرَ الاَْرْضِ وَ السَّماواتُ)؛ (54) در آن روز كه اين زمين به زمين ديگر، و آسمان ها (به آسمان هاى ديگرى) مبدّل مى شود.

و نيز وسعت بهشت به اندازه ى زمين و آسمان هاست:

(سابِقُوا إِلى مَغْفِرَة مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّة عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الاَْرْضِ)؛ (55) به پيش تازيد براى رسيدن به مغفرت پروردگارتان و بهشتى كه پهنه ى آن مانند پهنه ى آسمان و زمين است.

از اين آيات و برخى آيات ديگر استفاده مى شود كه، يا كره ى زمين آن قدر وسعت و گسترش پيدا مى كند كه به اندازه ى وسعت آسمان و زمين گردد و يا انسان ها هنگامه ى رستاخيز، از كره ى زمين به جاى ديگرى منتقل مى شوند. (56)

ملاصدراى شيرازى با استفاده از آياتى نظير (وَ نُنْشِئَكُمْ فِي ما لا تَعْلَمُونَ)؛ (57) به اين نتيجه رسيده است كه جنس مكان بهشت و جهنم با جنس دنيا و نيز نشانه ى آخرت با نشانه ى دنيا فرق دارند. دليلى عقلى هم اقامه مى كنند كه: اگر آخرت از جنس همين دنيا باشد، ديگر صحيح نيست گفته شود دنيا مكان فانى و خراب شدنى، و آخرت جاويد و دارالقرار است؛ اگر جنس هر دو كاملا يكى باشد، معاد، عمران و آبادى دنيا خواهد بود، حال آن كه همه اتفاق دارند كه در قيامت، دنيا به تمامى خراب مى شود. (58)

پاورقى:‌


1. ناصر مكارم شيرازى، پيام قرآن، ج 5، ص 144.
2. سوره ى يس، آيه ى 78 ـ 79.
3. سوره ى روم، آيه ى 27.
4. سوره ى روم، آيه ى 19.
5. سوره ى اعراف، آيه ى 57.
6. سوره ى نوح، آيه ى 17ـ18.
7. سوره ى يس، آيه ى 79ـ80.
8. سوره ى بقره، آيه ى 260.
9. سوره ى بقره، آيه ى 72 ـ 73.
10. مفسرين شيعه و سنى اتفاق دارند كه مقتول بنى اسرائيل زنده شد و قاتل خود را معرفى كرد و سپس مرد. ر.ك: جلال الدين سيوطى، الدر المنثور، ج 1، ص 79؛ طبرى، جامع البيان، ج 1، ص 285 و ابن كثير، تفسير قرآن العظيم، ج 1، ص 112.
11. سوره ى بقره، آيه ى 243.
12. ر.ك: به تفاسير شيعه و سنى ذيل همين آيه؛ به طور نمونه: فخر رازى، التفسير الكبير، ج 6، ص 162، چند روايت نقل مى كند كه همگى بر زنده شدن مجدد اين گروه اتفاق دارند.
13. شيخ ابى جعفر طوسى، التبيان، ج 2، ص 283؛ و نيز ابن كثير مى گويد: در زنده شدن اين گروه، عبرت و پندى است براى مردمان و دليل آشكارى است بر صحت تحقق معاد جسمانى - روحانى در قيامت؛ تفسير القرآن العظيم، ج 2، ص 298.
14. سوره ى بقره، آيه ى 259.
15. به قول سيدعبداله شبّر: معاد جسمانى - روحانى گفتار متين و مورد تأييد قرآن و روايات است، عقل نيز همين مطلب را تأييد مى كند؛ چون روح و بدن در كسب طاعات و يا معاصى با هم بوده اند. حق اليقين، ج 2، ص 52.
16. همان.
17. ابوحامد غزالى، الدرة الفاخرة، ص 33. به نقل از: صحيح مسلم و صحيح بخارى.
18. نهج البلاغه، ترجمه ى محمد دشتى، خطبه ى 82، بند 11.
19. همان، خطبه ى 183، بند 15.
20. عبدالكريم ابن ابى العوجا، زنديق معروف، در دستگاه خلافت عباسى قدرت و نفوذ و در پيروزى منصور بر راونديه سهم مهمى داشت. مدتى شاگرد حسن بصرى بود و بعد مرتد شد. عامل منصور او را اعدام كرد و اين امر سبب شهرت او شد؛ وى خود را داراى برترى خاصى مى ديد، لذا با هر كسى وارد مباحثه نمى شد. موسوى بجنوردى، دايرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 2، ص 688.
21. سيد عبدالله شبّر، حق اليقين، ج 2، ص 72.
22. شيخ عباس قمى، منازل الاخرة، ص 68.
23. سعدالدين تفتازانى، شرح المقاصد، ج 5، ص 88 به بعد. طبق قانون بقاى ماده كه در سال 1789 م توسط لاوازيه اعلام شد، اصولا هيچ موجودى معدوم و نابود مطلق نمى شود و طبق قانون بقاى انرژى نيز اصل وجود اشيا محفوظ مى ماند; محمدباقر شريعتى، معاد در نگاه عقل و دين، ص 198.
24. سوره ى يس، آيه ى 81.
25. عبدالرزاق لاهيجى، گوهر مراد، ص 452، (اختلاف مردم در امر معاد); جعفر سبحانى، منشور جاويد، ج 9، ص 147; سيدعبداله شبّر، حق اليقين، ج 2، ص 52 و صدرالدين شيرازى، مبدأ و معاد، ص 272.
26. سيد مجتبى موسوى لارى، معاد و فرداى جاويدان، ص 126.
27. سوره ى يس، آيه ى 51.
28. سوره ى حج، آيه ى 7.
29. ناصر مكارم شيرازى، پيام قرآن، ج 5، ص 344.
30. سعيد الخورى الشرتونى، اقرب الموارد، ج 2، ماده ى نسخ، ص 1294.
31. راغب اصفهانى، المفردات، ص 490، ماده ى نسخ.
32. صدرالدين محمد شيرازى، اسفار، ج 9، ص 4.
33. جعفر سبحانى، منشور جاويد، ج 9، ص 191.
34. احمد زمرديان، حقيقت روح، ص 437.
35. جعفر سبحانى، معاد، انسان و جهان، ص 148.
36. همان.
37. جعفر سبحانى، الالهيات، ج 3، ص 797. به نقل از: شرح حكمة الاشراق، المقالة الخامسة، الفصل الاول، ص 476.
38. همان.
39. زين الدين زاهدى، شرح منظومه فارسى، ج 3، ص 190.
40. صدرالدين محمد شيرازى، اسفار، الباب الثامن، الفصل 2، ص 8; حكيم سبزوارى، شرح منظومه، ص 317.
نسخ و مسخ، رسخ، فسخ، قسما انساناً و حيواناً جماداً نما
تعلق گرفتن نفس مفارق به بدن انسان يا حيوان يا نبات يا جماد به چهار بخش (نسخ و مسخ و رسخ و فسخ) تقسيم مى شود.
41. جعفر سبحانى، الالهيات، ج 3، ص 798.
42. همان، به نقل از: ملاهادى سبزوارى، اسرار الحكم، ص 293.
43. صدرالدين محمد شيرازى، اسفار، ص 10; ملاهادى سبزوارى، شرح منظومه، ص 316.
44. صدرالدين محمد شيرازى، اسفار، ص 10; ملاهادى سبزوارى، شرح المنظومه، ص 316، غرر فى ابطال التناسخ.
45. سوره ى بقره، آيه ى 259: (وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ كَيْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَكْسُوها لَحْماً); و به استخوان هاى (مركب سوارى خود) نگاه كن كه چگونه آنها را برداشته به هم پيوند مى دهيم و گوشت بر آنها مى پوشانيم. در ماجراى حضرت عزير، جسد پراكنده ى حيوان تبديل به حيوان كامل شد.
46. جعفر سبحانى، منشور جاويد، ج 9، ص 162.
47. سوره ى مائده، آيه ى 6. (وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازِيرَ); (بعضى را بوزينه و خوك گردانيده است)
48. سوره ى اعراف، آيه ى 166. (كُونُوا قِرَدَةً خاسِئِينَ); (بوزينگان مطرود شويد).
49. احمد المقرى، المصباح المنير، ج 2، ص 572.
50. فرهنگ بزرگ جامع نوين، حرف «ميم»، ص 1506.
51. راغب اصفهانى، مفردات، ماده ى مسخ.
52. سوره ى بقره، آيه ى 66.
53. سيد محمدحسين طباطبائى، الميزان، ج 1، ص 314.
54. سوره ى ابراهيم، آيه ى 48.
55. سوره ى حديد، آيه ى 21.
56. ناصر مكارم شيرازى، پيام قرآن، ج 5، ص 350.
57. سوره ى واقعه، آيه ى 61: و شما را در جهانى كه نمى دانيد، آفرينش تازه اى بخشيم.
58. صدرالدين محمد شيرازى، اسفار، ص 204.