راه خودسازى (چهل مجلس )

جواد حبيبى تبار

- ۹ -


عصبيت چيست ؟
يكى ديگر از حالات لغو عصبيت است . عصبيت را با عصبانيت اشتباه نكنيد. عصبانيت همان غضب است كه بحث آن مشروحا گذشت ، اما عصبيت عبارت است از قوم گرائى ، قبيله گرائى ، فاميل گرائى و امثال اينها. براى روشن شدن اين مطلب كه مراد از عصبيت چيست و چرا از حالات لغو شمرده شده است مثالى مى زنم . اگر كسى ببيند جمعيتى در يك گوشه جمع شده اند و صحنه دعوا و نزاعى اتفاق افتاده بعد متوجه شود يكى از طرفين دعوا پسر او و يا پدر او يا برادر و يا از بستگان او و يا همشهرى او يا هم وطنى او است و بدون اينكه بداند حق با كدام يك از دو است شروع كند به نفع پسرش يا پدرش يا فاميلش يا همشهريش يا هم وطنش اقدام كند، اين كار او از روى عصبانيت انجام شده يعنى قوم گرائى فاميل گرائى و... اين شرعى نيست . البته اسلام نمى گويد فرزندت ، پدرت ، فاميل ، يا قبيله ات را دوست نداشته باش . اسلام نمى گويد وطنت را دوست نداشته باش بلكه مى گويد: حب الوطن من الايمان (349) اما آنجايى كه دوستى وطن ، قبيله ، شهر و فاميل موجب شود حقى پايمال گردد، اينجا ديگر اسلام عصبيت را تجويز نمى كند. حضرت سيد الساجدين امام زين العابدين عليه السلام در اين زمينه و در پاسخ به كسى كه سوال كرده بود عصبيت چيست فرمود: العصبيته التى ياتم عليها صاحبها ان يرى الرجل شرار قومه خيرا من خيار قومه آخرين (350) يعنى عصبيتى كه فاعل اين عصبيت گناه كرده آن است كه مردى اشرار قوم خود را از اخيار قوم ديگر برتر بداند (اما دوست داشتن قوم و قبيله ، اين عصبيت حرام شمرده نمى شود) بنابراين تعصبات گروهى و حزبى كه باعث شود نيروهاى لايق به صرف اينكه از حزب ما نيستند ناديده گرفته شوند عصبيت حرام است .
رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله مى فرمايد: من كان فى قلبه حبه من خر دل من عصبيه بعثه الله يوم القيامه مع اعراب الجاهليه (351) هر كس در قلب او حبه اى از خردلى از عصبيت (حرام ) باشد خداوند در روز قيامت او را با اعراب جاهليت مبعوث مى كند (زيرا كار كسى كه عصبيت دارد مثل كار اعراب جاهليت است .)
خلاصه اينكه عصبيت ، عملى شيطانى است . اين كه انسان بگويد قوم من اينچنين است و قوم ديگرى آنچنان من چنينم و ديگرى چنان ، اين عصبيت و شيطانى است . در اول خلقت ، عصبيت از شيطان بروز پيدا كرده است آنجا كه مى گويد: قال انا خير منه خلقتنى من نار و خلقته من طين (352) شيطان گفت من از آدم بهترم زيرا مرا از آتش و آدم را از خاك آفريدى .
22 - حسد
اين بحث آخرين مبحث از بخش سوم اين سلسله مباحث است كه در آن به موضوع حسد از حالات و صفات لغو مى پردازيم .
حسد آرزوى زوال نعمت هاى الهى از ديگران است . البته نعمت هايى كه در آن مصلحت ديگران نهفته است . اگر شخصى اراده زوال نعمت ها را نكند و فقط خواهان آن باشد كه او هم نعمت هايى كه ديگران دارد را داشته باشد، اين را غبطه مى گويند كه نام ديگر آن هم منافسه است . اما اگر شخصى نعمتى دارد كه در حقيقت نقمت است ليكن در لباس نعمت و مصلحتى براى آن شخص در آن نعمت ظاهرى و نقمت حقيقى نيست و كسى آرزو كند اين نقمت واقعى و نعمت ظاهرى از بين برود با اين شرط كه بداند اين نقمت است نه نعمت اين آرزوى زوال نعمت ظاهرى و نقمت حقيقى حسد نيست بلكه غيرت نام دارد.
اقسام حسد
حسد داراى اقسامى است :
1 - حسد به اين شكل كه شخص حسود براى رسيدن به نعمت هايى كه ديگران از آن برخوردار هستند حرص مى ورزد. (اين حسد از قوه شهويه برخواسته است )
2 - حسد به اين شكل كه حسود رسيدن رنج و ناراحتى به ديگرى و از دست رفتن نعمت هاى او را مى خواهد نه رسيدن نعمت به خودش را. (كه اين حسد از حقد و كينه نسبت به محسود بر خواسته است بنابراين منشاء آن قوه غضبيه است .)
3 - حسدى كه هم به انگيزه رسيدن به نعمتهايى كه ديگران از آن برخوردار ايجاد شده و هم به انگيزه رسيدن ناراحتى به ديگران و از دست رفتن نعمتهاى آنها. (كه در اين صورت حسد از دو قوه شهويه و غضبيه سرچشمه مى گيرد).
اگر ما بدانيم آنچه از نعمتهاى دنيا كه در دست ديگرى است در واقع نقمت و بلا براى او مى باشد. و در چنين فرضى آرزوى زوال آن نعمتهاى ظاهرى آن شخص را داشته باشيم اين حسد نيست . ولى اگر نعمتى در دست كسى باشد و ما مشكوك باشيم كه آيا واقعا نعمت است يا نقمت در لباس نعمت است و آرزوى زوال آن را داشته باشيم ملاك در اينكه عمل ما حسد است يا نه اين است كه گمان ظن ما بر كدام طرف غلبه داشته باشد. اگر ظن ما به نعمت بودن آن اموال غلبه داشته باشد عمل ما حسد است و گرنه حسد نيست ، بلكه مقتضاى غيرت است . و نيز بايد توجه كرد در جايى كه ما نتوانستيم ظن غالب پيدا كنيم كه فلان چيز در دست فلان شخص نعمت است يا نقمت در اينجا نبايد علاقمند به زوال آن چيز باشيم . همچنانكه نبايد اراده بقاء آن را داشته باشيم .زيرا اگر اراده زوال آن را داشته باشيم چه بسا آن چيز نعمت واقعى باشد و ما به حسد مبتلا شويم و اگر آرزوى بقاء آن را بنماييم چه بسا آن چيز نقمت باشد و ما از مقتضاى غيرت دور شويم . بله ما مى توانيم اينطور اراده كنيم كه اگر آن چيز نعمت است براى او محفوظ باشد و اگر نعمت نيست زوال يابد.
به ضد حسد نصيحت مى گويند. ملاك در اين كه انسان حسود نيست و ناصح است اين است كه آنچه براى خودش دوست دارد براى ديگران نيز دوست داشته باشد و آنچه براى خود بد مى داند براى ديگران نيز بد بداند.
حسد از شديدترين امراض روحى و از پليدترين رذايل اخلاقى مى باشد. زيرا حسود به عقوبت دنيوى و عذاب اخروى كشيده مى شود.
مذمت حسد در آيات و روايات
خداوند در قرآن مجيد مى فرمايد: و دكثير من اهل الكتاب اين يردونكم من بعد ايمانكم كفارا حسدا من عند انفسهم (353) بسيارى از اهل كتاب از روى حسادتى كه دارند دوست دارند شما را بعد از ايمانتان كافر كنند. و نيز در سوره آل عمران مى فرمايد: ان تمسسكم حسنه تسوهم و ان تصبكم سيه يفرحوا بها (354) اگر به شما خيرى برسد آنان را غمگين سازد و اگر بدى به شما برسد بدان شاد مى شوند (از روى حسادت ) و نيز در سوره نساء مى فرمايد: ام يحسدون الناس على ما آتاهم الله من فضله (355) آيا به مردم حسد مى ورزند در برابر آنچه خداوند از فضلش به آنها عطا فرموده است ؟ رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله مى فرمايد: الحسد ياكل الحسنات كما تاكل النار الحطب (356) حسد نيكى ها را مى خورد همانطور كه آتش چوب را. (با سوزاندن مى بلعد) و همان حضرت مى فرمايد: لا تحاسدوا و لاتقاطعوا و لاتدبروا و لاتباغضوا و كونوا عبادالله اخوانا (357)به يكديگر حسد نورزيد و قطع رابطه با يكديگر نكنيد و پشت به همديگر و غضب به يكديگر ننماييد و شما بندگان خدا را با هم برادرى نماييد.
همان حضرت مى فرمايد: اخوف ما اخاف على امتى ان يكثر فيهم المال فيتحاسدون و يقتلون (358) ترسناك ترين چيزى كه بر آن بر امت خود مى ترسم اين است كه اموال آنها زياد شود پس نسبت به هم حسادت ورزند و يكديگر را بكشند. و نيز فرموده است : ان لنعم الله اعداء فقيل و من هم قال الذين يحسدون الناس على ما آتاهم الله من فضله
(359) براى نعمت هاى خداوند دشمنانى هست گفته شد آن دشمنان چه كسانى هستند حضرت صلى الله عليه و آله فرمود كسانى كه به مردم نسبت به آنچه خداوند از فضل و كرمش به آنها عطا فرموده است حسادت مى وزند.
در حديث قدسى وارد است كه ان الحاسد عدو لنعمتى متسخط لقضائى غير راض بقسمتى التى قسمت بين عبادى (360) خداوند فرموده است به درستى حسود، دشمن نعمت من است ، از قضاء و قدر من ناراحت است و به تقسيمى كه بين بندگانم كردم ناراضى است .
امام صادق عليه السلام مى فرمايد: آفه الدين الحسد و العجب و الفخر (361) آفت دين سه چيز است :
1 - حسد 2 - عجب 3 - فخر. و نيز فرموده است : ان المومن يغبظ و لا يحسد و المنافق يحسد و لا يغبظ (362) به درستى مومن غبطه مى خورد (بنا به شرحى كه در تعريف غبطه گذشت البته غبطه هم دو نوع است يكى غبطه به امور كه مندوب است و يكى غبطه خوردن در امور دنيوى كه مكروه است ) ولى حسد نمى ورزد بر خلاف منافق كه حسد مى ورزد ولى غبطه نمى خورد.
همان حضرت فرموده است : الحاسد مضر بنفسه قبل ان يضر بالمحسود كابليس اورث بحسده لنفسه اللعنه و لادم الاجتباء و الهدى و الرفع الى محل حقايق العهد و الاصطفاء فكن محسودا و لا تكن حاسدا (363) حسود به خودش ضرر مى رساند قبل از آنكه به محسود ضررى برساند. مثل ابليس كه به وسيله حسدش براى خود لعنت را باقى گذاشت و براى حضرت آدم عليه السلام پاكى و هدايت و رفعت به سوى محل حقائق عهد و برگزيدگى را باعث شد. پس محسود باش و ولى حاسد و حسود نباش .
انگيزه هاى حسد
انگيزه هايى كه موجب ايجاد حسد مى شود عبارتند از:
1 - خيانت نفس و خوددارى از رساندن خير به بندگان خدا.
2 - عداوت ، دشمنى و بغض .
3 - حب رياست و طلب جاه و مال .
4 - خوف از نرسيدن به مقصد در معارضه و مسابقه با ديگران (مثلا دو نفر هستند كه هر دو يك هدف دارند و مى خواهند فقط خود به آن برسند. اگر يكى از آنها به مقصد برسد ديگرى به مقصد نمى رسد مثل اينكه دو نفر بخواهند يك منزلى را بخرند كه بالاخره منزل به يكى از آن ها فروخته شد ديگرى طبعا از خريدن آن منزل محروم مى شود در چنين مواردى هر يكى از طرفين ممكن است از ترس اينكه ديگرى به مقصد برسد و در مثال منزل را بخرد نسبت به شخص ديگر حسادت مى ورزند.)
5 - ناگوارى از برتر ديدن ديگران بر خود از خوف استيلاء آنها.
6 - وجود صفت تكبر نسبت به بعضى از مردم و توقع انقياد از آنها و مانع بودن مال و اموال آنها از انقيادشان كه موجب حسادت متكبر بر مال و اموال آنها مى شود.
7 - اينكه محسود در نظر حاسد حقير و بى مايه و نعمت در دست او بزرگ و عظيم باشد كه معمولا حسادتى كه به انبياء الهى مى شده از اين قبيل است . آيات مختلفى از قرآن بر اين موضوع دلالت دارد از جمله اين آيه : ما انتم الا بشر مثلنا (364) به پيامبران مى گفتند شما جز بشرى مثل ما نيستيد. قرآن در جاى ديگرى از قول بعضى حسودان مى فرمايد: و لئن اطعتم بشرا مثلكم انكم اذا لخاسرون (365) و اگر شما از بشرى مثل خوتان اطاعت كنيد به درستى شما از زيانكاران هستيد. انومن لبشرين مثلنا (366) آيا ما به دو انسان مثل خودمان ايمان بياوريم .
علاج حسد
در مورد معالجه مرض حسد بايد به موارد زير توجه داشت و آنها را عملى كرد:
1 - علم به اينكه حسد براى دين و دنياى انسان ضرر دارد. زيرا حسد حسنات را زائل مى كند و از شروط ايمان نداشتن حسد است . پس وجود حسد به دين و دنياى انسان ضرر مى زند. زيرا حسود هميشه از اينكه ديگران را در نعمت الهى ببيند رنج مى برد پس هميشه با غم و اندوه همراه است .
2 - علم به اينكه حسد ما، ضررى به محسود نمى رساند. زيرا خداوند براى هر كس چيز را مقرر كرده باشد همان مى شود و اينكه ما حسد بورزيم تقدير خدا را بر هم نمى زند. خداوند در سوره رعد مى فرمايد: و كل شيئى عنده بمقدار (367) هر چيز در نزد او (خداوند) داراى اندازه اى است .
3 - مكلف كردن نفس بر انجام دادن كارهايى كه ضد حسادت است (مثلا وقتى مى بيند حسد او اقتضاء دارد كه نسبت به محسود بى اعتنايى كند او به جاى بى اعتنايى نسبت به محسود توجه كند و براى او احترام قائل شود.)
4 - بررسى و يافتن انگيزه حسد در خود (از ميان انگيزه هاى هفت گانه اى كه ذكر شد) و ملزم كردن نفس براى از بين بردن آن انگيزه (مثلا اگر كبر انگيزه حسادت در او شده تكبر را از خود دور كند.)
حسد ممكن است از حد و حدود نفس و نيت انسان خارج گردد و موجب عكس العملهايى مثل غيبت ، تهمت ، دروغ ، بهتان ، شهادت ناحق و انواع و اقسام خلافهاى ديگر بشود. اينجاست كه بايد گفت : قل اعوذ برب الفلق من شر ما خلق و من شر غاسق اذا وقب و من شر النفاثات فى العقد و من شر حاسد اذا حسد. (368) آخرين كلام اين است كه حسود نفعى به خود و ديگران نمى رساند و قبل از آنكه به محسود ضرر بزند به خودش ‍ آزار مى رساند. لذا بايد توجه كرد خود خورى و در غم فرو رفتن به خاطر اينكه ديگرى از نعمت هاى الهى برخوردار است كار ابلهانه اى است ، البته غبطه خوردن مانعى ندارد، به اين معنى كه شخصى آرزو كند خداوند به او هم از آن نعمتهايى كه به ديگرى داده عطا كند. البته غبطه اگر در مورد امور اخروى باشد مثلا انسان نسبت به يك فرد مومنى يا عالمى غبطه بخورد كه چرا من ايمان و يا علم او را ندارم اين خوب است ، اما غبطه در امور دنيوى و امثال اينها مكروه است . حكم غبطه ، بنا به اينكه متعلق آن چه باشد فرق مى كند. اگر غبطه در مورد چيز حرامى باشد حرام مى شود. اگر غبطه در مورد چيز مستحبى باشد مندوب مى شود و اگر در مورد چيز مباحى باشد مباح مى شود. و اگر در مورد چيز مكروهى باشد مكروه مى شود. و بالاخره الحسود لايسود حسود هرگز نياسود.
بخش دوم : لغوهاى فعلى خارجى
1 - كتك كارى ، فحاشى و طعن
به بخش چهارم از مباحث خود از سلسله بحثهاى خود سازى رسيديم . بحث ما در اين آيه شريفه است كه اللذينهم عن اللغو معرضون . اعراض از لغو شرط ايمان واقعى است . در اين بخش به لغوهاى فعلى خارجى خواهيم پرداخت . اولين لغو فعلى خارجى كه مورد بحث قرار مى گيرد كتك كارى و دعوا است . اصولا درگيرى و مشاجره با ديگران ، كارى قبيح و زشت مى باشد. بالاخص اگر اين درگيرى و دعوا مفاسدى چون زدن ، فحاشى و طعانى را به همراه داشته باشد كه در اين صورت شدت قبح آن بيشتر مى شود. دعوا و درگيرى نوعا از عداوت و كينه توزى و يا از غضب و سوء خلق ريشه مى گيرد (در مورد عداوت و كينه توزى و غضب و سوء خلق در بخش سوم از اين سلسله مباحث مفصلا بحث كرديم ) به قول معروف در مرافعه نان و حلوا خير نمى كنند. گاهى به كتك زدن به مردم منجر مى شود كه شكى نيست كتك زدن به انسان بى گناه بدون وجود داعيه شرعى حرام است كه مورد حرمت اين عمل روايات زيادى وجود دارد از جمله : ان من ضرب رجلا سوطا لضربه الله سوطا من النار (369) هر كس ‍ ضربه شلاقى (يا هر نوع زدن ديگر) به كسى بزند خداوند ضربه شلاقى از آتش بر او خواهد زد.
و اما در مورد فحشا و ناسزا گويى جا داشت كه راجع به فحش و طعن و لعن به نحو مستقل در بخش لغوهاى قولى بحث شود ولى از جهت اينكه اين نوع مسائل معمولا پس از نزاع و درگيرى يا همراه با آن رخ مى دهد لذا اينجا در مورد آن صحبت مى كنيم . حرام بودن اين اعمال واضح است . كسى كه حق ندارد ديگرى را مورد فحاشى قرار دهد. در اين زمينه نيز روايات عديده اى وجود دارد كه بعضى از آنها را بيان مى كنيم .
برخى روايات در مورد مذمت فحاشى
رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله مى فرمايد: ليس المومن بالطعان و لا اللعان و لا الفحاش و لا البذى (370) شخص مومن طعنه زننده و لعنت كننده و فحش دهنده و بد دهن و دريده خو نمى شود و نيز مى فرمود: اياكم و الفحش فان الله لا يحب الفحش و التفحش (371) بپرهيزيد از فحش بدرستى خداوند فحش و تفحش را دوست ندارد و نيز فرمود: الجنه حرام على كل فاحش ان يدخلها (372) بهشت بر فحش دهنده حرام است و نيز فرمود: ان الفحش و التفحش ليسا من الاسلام فى شيئى (373) بدرستى فحش دادن و فحش شنيدن هيچيك از اسلام نيست (كارهاى غير اسلام است ) و نيز فرمود: لا تسبوا الناس فتكسبوا العداوه منهم
(374) به مردم دشنام مگوئيد كه در صورت دشنام گفتن دشمنى را از ايشان (نسبت خود) كسب مى كنيد و يا در نقل ديگر آمده است : لا تسبوا الناس فتكسبوا العداوه بينهم (375) و نيز آن حضرت صلى الله عليه و آله فرمودند : ان الله حرم الجنه على كل فحاش بذى قليل الحياء لا يبالى ما قال و لا ما قيل له (376) بدرستى خداوند بهشت را حرام كرده است بر هر كس كه فحاشى كند و بدخوى و خلق و كم حيا باشد، اينكه چه بگويد و در مورد او چه بگويند براى او اهميت نداشته باشد. و نيز آن حضرت صلى الله عليه و آله فرمودند: ان من شرار العباد من تكره مجالسته لفحشه (377) بدگوئى به مومن فسق و كشتن او كفر است و خوردن گوشت او معصيت است و حرمت مال او به مانند حرمت خون اوست . (الكل لحم ، كنايه از غيبت است ) امام صادق عليه السلام مى فرمايد: من علامات شرك الشيطان الذى لا يشك فيه ان يكون فحاشا لايبالى ما قال و لا ما قيل فيه (378) از علامت هاى شرك شيطان كه شكى در آن نيست (كه شرك شيطان است ) اين است كه شخصس فحاش باشد و از هر چه بگويد يا به او بگويند باكى نداشته باشد (در بعضى از نسخه هاى چاپى از اصول كافى در باب بذاء، لا يبالى بما قال و لا بما قيل فيه نقل شده است ) و نيز فرمود من خاف الناس لسانه فهو فى النار (379) هر كس مردم از زبان او بترسند مكانش در آتش است .
حقيقت فحش چيست ؟
چون فحش از عوارض مرافعه و دعوا است و از طرفى گاهى در مزاحها و شوخى ها نيز استعمال مى شود، لذاست كه بايد حقيقت فحش و تعريف آن را فهميد. فحش عبارت است از تصريح به الفاظى كه بايد به كنايه آورده شود (و تصريح به آنها قباحت دارد) صرفنظر از بحث فحش اصولا گاهى استعمال الفاظى كنايه آميز چون مادر بچه ها و يا اهل منزل و يا خانواده از الفاظى چون زن ، خانم و از اين قبيل كلمات بهتر است و يا مثلا الفاظى كه دال بر عورت هستند بايد به كنايه آورده شوند نه با صراحت . همچنين است الفاظ كه در رابطه با روابط زناشوئى هستند. لذا اگر كسى اين معانى را با الفاظ صريح بياورد در حقيقت سخن او خارج از نزاكت و ادب است و در واقع به نوعى مرتكب فحش نيز شده است . گاهى تصور مى شود كه فحش ‍ نسبت ناروا دادن به افراد است و اگر كسى به ديگرى مثلا فحش ناموسى داد و آدم فحاشى است . در صورتى كه معنى فحش منحصر به اهانت نيست . اگر به اين نوع نسبتها هم فحش گفته شود از اين جهت است كه تصريح به الفاظى شده كه حتى اگر صحيح و واقعى بود باز هم بايد با كنايه آورده مى شد و آن نسبتهاى ناروا هم گاهى تهمت ، دروغ و در مواردى غيبت محسوب مى شد و آن نسبتهاى ناروا هم گاهى تهمت ، دروغ و در مواردى غيبت محسوب مى شود. تصور ديگرى كه در بين برخى مردم شايع است اين است كه فحش ، به معنى نسبت ناروا به ديگران و يا به معنى تصريح به الفاظى كه بايد به كنايه آورده شود، اگر جدى باشد معصيت است ، ولى اگر در شوخيها و مزاح بيان شود مانعى ندارد. در صورتى كه فحش ، فحش ‍ است چه شوخى و چه جدى ، مثل دروغ كه شوخى آن دروغ و جدى آن هم دروغ است و هر دو معصيت دارد و مرتكب ، گناهكار است .
لعن هم از توالى نزاع است كه به معنى طلب لعنت شدن كسى از طرف خداست . كسى كه ديگرى را لعنت مى كند يعنى از خدا مى خواهد كه او را از ذات اقدس ربوبى خود دور سازد و اين كار هم قبيح است . پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله فرمود: المومن ليس بلعان (380) مومن لعن كننده نيست و امام باقر عليه السلام مى فرمايد: ان اللعنه اذا خرجت من فم صاحبها ترددت بينهما فان وجدت مساغا و الا رجعت الى صاحبها (381) بدرستى لعنت هنگامى كه از دهان فرستنده آن خارج شود مردد مى شود بين اين دو (فرستنده لعنت و شخص لعنت شده ) پس ‍ اگر موردى شرعى و جايز براى لعنت شخص لعنت شده وجود داشت (كه لعنت به او مى رسد) و الا بر مى گردد به خود لعنت فرستنده . بنابراين لعنت فرستادن بر اشخاص جايز نيست ، بجز كسانى كه لعن آنها را شارع مقدس ‍ تسويغ فرموده باشد. از جمله مواردى كه شرعا مسوغ براى لعن آنها وجود دارد شياطين و نيز ظالمين (كه در واقع از ايادى شيطانند) مى باشند و لعنت فرستادن گاهى خود نوعى عبادت محسوب مى شود و آن در جايى است كه انسان دشمنان و معاندين دين را مورد لعن قرار دهد. خداوند در سوره بقره مى فرمايد: اولئك عليهم لعنه الله و الملئكه و الناس اجمعين (382) لعنت خداوند و ملائكه و مردم بر آنها خواهد بود. و نيز مى فرمايد: اولئك يلعنهم الله و يلعنهم اللاعنون (383)خداوند آنها را لعنت مى كند و لعنت كنندگان نيز آنها را لعن مى نمايند.
نبى اكرم اسلام صلى الله عليه و آله مى فرمايد: لعن الله الكاذب و لو كان كازحا (384) خداوند دروغگو را ولو شوخى كند لعن كرده است .
طعن
طعن همان طعنه زدن است كه يعنى رساندن مفاهيم ناراحت كننده به ديگرى از راه عباراتى غير صريح . طعن در لغت به معنى نيزه است و در اينجا هم كه طعن به معنى اصطلاحى به كار رفته است بى شباهت به معنى لغوى خود نيست زيرا طعان در حقيقت با زبان خود به ديگرى زخم مى زند. لذاست كه خداوند بزرگ در سوره همزه مى فرمايد: ويل لكل همزه لمزه (385) واى بر هر عيبجوى طعن زن . امام باقر عليه السلام مى فرمايد: اياكم و الطعن على المومنين (386) از طعنه زدن به مومنين بپرهيزيد. پس مشخص شد كه طعن و لعن و فحش و ضرب هم از مفاسد دعوا و نزاع است ، لذا انسان براى عدم ابتلا به اينها بايد از درگير شدن با افراد بپرهيزد و بر فرض ناخود آگاه يا بناچار با كسى اختلافى پيدا كرد از زدن او يا فحاشى و لعانى و طعانى به او جدا پرهيز نمايد.
اين تذكر اهميت دارد كه علت مخاصمه و نزاع در تعيين حكم نزاع كاملا موثر است . بايد متوجه بود كه خصومت و مرافعه از چه جهت است . البته اگر خصومت و دعوا براى بدست آوردن حق باشد (مثل اينكه كسى مال انسان را به زور يا به ناحق برده است ) اينجا اقدام عليه متجاوز مانعى ندارد.
البته به شرطى كه منجر به فعل حرامى نشود. ولى چنانچه خصومت بى جهت باشد يا انگيزه آن ، مساله بى ارزش يا كم ارزشى باشد ترك آن بهتر است . و در صورتى خصومت از روى انگيزه هاى دروغين يا خصومت باطل (براى بدست آوردن باطل ) باشد، اين خصومت جايز نيست بلكه مذموم است . پس نتيجه اين توضيحات اين شد كه درگيرى فقط براى مظلوم به منظور مطالبه حقش جايز است . البته در اين فرض هم بايد رعايت اصل عدم ابتلاء به محرمات بشود. امام على عليه السلام فرموده است : اياكم و المراء و الخصومع فانهما يمرضان القلوب على الاخوان و ينبت عليهم النفاق (387) از دعوا و خصومت بپرهيزيد كه اين دو، قلوب برادران دينى را مريض مى كنند و نيز از اين دو نفاق مى رويد. روايتى است كه بر اساس آن از قول امام صادق عليه السلام نقل شده كه حضرت فرمود: اياكم و الخصومه فانها تشغل القلب و تورث النفاق و تكسب الضغائن (388) از خصومت بپرهيزيد كه خصومت قلب را به خود مشغول مى نمايد و از خود نفاق را به جاى مى گذارد و دشمنى كسب مى كند.
2 - شهوترانى
در اين مبحث به موضوع شهوترانى كه از لغوهاى فعلى خارجى است مى پردازيم :
شهوترانى در بين مردم به معنى زياده روى در آميزشهاى جنسى مصطلح شده است در صورتى كه قوه شهريه ، منحصر در اين معنى نمى شود. بلكه غريزه آدمى و قوه شهريه او، حب زندگانى و حيات ، حب استراحت و آسايش ، حب خوردن و آشاميدن ، حب شهوترانى جنسى ، حب رفاه و غيره را شامل مى شود. بنابراين وقتى شهوترانى جزء لغوهاى فعلى داخلى شمرده مى شود تمام موارد فوق الذكر را در بر مى گيرد. اگر كسى زياده از حد به وجود و حيات خود علاقمند باشد تا حدى كه دين و شرف او تحت الشعاع قرار گيرد، اين خود يكى از لغوهاى فعلى است . و نيز كسى كه آنقدر به رفاه و آسايش و استراحت خود علاقه دارد كه حاضر است حتى ناموس خود را به خطر بياندازد تا از استراحتش كاسته نشود، مبتلا به لغو شده است . با اين تعريفى كه به دست داديم روشن مى شود كه پرخورى و پرخوابى نيز جزء لغوهاى فعلى و هر دو زشت و ناپسند مى باشد. فرمايش ‍ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز بر اين كه اين دو از كارهاى لغو هستند دلالت مى كند آنجا كه مى فرمايد: افضكم منزله عند الله اطولكم جوعا و تفكرا و ابغضكم الى الله تعالى كل نووم اكول شروب (389) با فضيلت ترين شما نزد پروردگار كسى است كه گرسنگى او (شايد كنايه از روزه گرفتن باشد و يا مطلق جوع ) و تفكر او طولانى تر باشد و بدترين و مبغوض ترين شما نزد خداى تبارك و تعالى كسى است كه پر خواب و پرخور و پرنوش باشد. و نيز از همان حضرت حديثى است كه مى فرمايد: اطول الناس جوعا يوم القيامه اكثرهم شبعا فى الدنيا (390) گرسنه ترين مردم در روز قيامت كسانى هستند كه در دنيا سيرترين مردم بوده اند. جناب لقمان عليه السلام خطاب به فرزندش فرموده است : يا بنى اذا متلاءت المعده نامت الفكر و حرمت الحكمه و قعدت الاعضاء عن العباده (391) فرزندم هنگامى كه معده پر شد تفكر متوقف و حكمت گنگ مى شود و اعضاء بدن از عبادت باز مى ماند. و حضرت امام محمد باقر عليه السلام مى فرمايد: ما من شى ء ابغض الى الله من بطن مملو (392) هيچ چيز از شكم پر نزد خداوند مبغوضتر نيست (البته تذكر بدهم واژه سير كه در ترجمه ها به كار مى رود در مقابل واژه گرسنه نيست ، پس منظور اين نيست كه خداوند مى خواهد همه مردم گرسنه باشند بلكه شخص سير يعنى شخص پرخور). و امام صادق عليه السلام مى فرمايد: ما من شى ء اضر لقلب المومن من كثره الاكل و هى مورثه شيئين قسوه القلب و هيجان الشهوه و الجوع ادام للمون و غذا و للروح و طعام للقلب و صحه للبدن
(393) هيچ چيز براى قلب مومن مضرتر از پرخورى نيست و پرخورى دو چيز را به ارث باقى مى گذارد يكى قساوت قلب و ديگرى تهييج شهوت . اما (كم خورى ) گرسنه بودن به منزله خورشت غذاى مومن و غذاى روح و طعام قلب ، و موجب صحت بدن اوست . پس ديديم كه شهوت شكم پرستى ، بسيار مذموم است و در مذمت آن همين بس كه حضرت آدم و حوا را به خاطر همين شهوت از بهشت اخراج كردند و اما شهوترانى جنسى (مثل زنا، لواط، مساحقه ، مضاجعه ، تفخيذ، استمناء و... 9 در بعد حرام از يك طرف و زياده روى در آميزش ‍ جنسى حتى در بعد حلال موجب برخى عوارض نامطلوب جسمى و روحى و عصبى مى شود. كسانى كه مبتلا به اين نوع از شهوترانى باشند اراده آنها سست مى شود و نيز توالى فاسده بسيارى را به دنبال شهوترانى خارج از حد مى آيد كه در محل خود از آن سخن به ميان آمده است . آنچه بايد توجه داشت اين است كه شهوترانى ولو از طريق مشروع اگر از حد اعتدال بگذرد آدمى را از سلوك در طريق آخرت منع كرده و عقل انسان را زايل مى كند به طورى كه شخص ، جز شهوت جنسى ، چيز ديگرى نمى بيند. البته ناگفته نماند در ترويج شهوترانى حرفهاى بسيار گفته شده و تبليغات سوء زيادى شده است تا آنجا كه فرويد كه يكى از دانشمندان روانشناس غربى است در نظريه خود در رابطه با راه سعادت بشر مى گويد سعادت بشر آن وقت كامل مى شود كه در روابط جنسى هيچگونه محدوديتى به هيچ وجه وجود نداشته باشد. اين نظريه ، طرفداران زيادى هم پيدا كرد بطورى كه در بعضى از كشورها مثل انگلستان تحت فشار طرفداران اين عقيده ، دولتها مجبور شدند لوايحى براى رفع و يا كاستن از اين محدوديتها به تصويب رسيد ولى با اين وجود الان مى بينيم كه سعادت انسان كه آقاى فرويد از آن دم مى زند در جهان غرب بوجود نيامده است . بلكه چه سرقتها و خودكشى ها و جنايتها كه در راه شهوترانى در دنياى شبيه به جنگل امروز انجام مى گيرد. آمار جنايت هاى جنسى هر سال نسبت به سال قبل سير صعودى دارد و افزايش سرسام آورى را نشان مى دهد .اينها نتيجه شهوترانى به اين معنى است . فساد و تباهى خانه براندازى اين نوع شهوترانى را مى توان از اين آيه شريفه كه و من شر غاسق اذا وقب (394) دريافت . رسول گرامى صلى الله عليه و آله مى فرمايد: اتقوا فتنه الدنيا و فتنه النساء (395) بپرهيزيد از فتنه (حب زيادى نسبت به ) دنيا و از فتنه (حب زيادى نسبت به ) زنان . بديهى است تاكيد اسلام به رعايت عفت و اخلاق جنسى ، قبل از هر چيز براى سلامت روح و جسم و آدمى و نيز حفظ كانون خانواده است . اگر مرد يا زنى شهوتران شدند نمى توانند در حفظ كانون خانواده و تربيت فرزندان شايسته موفق باشند.
راه معالجه هر دو نوع شهوت
براى خلاص از عبادت به پرخورى و پرخوابى بايد به مفاسد آنها و نيز به رواياتى كه رد اين زمينه وارد شده توجه كرد. اما براى رهائى از شر شهوترانى جنسى بايد مفاسد آنها را مد نظر داد، به روايات مربوطه در مذمت آن توجه نمود، از پرخورى خوددارى كرد تا تهييج شهوت نشود، از تخيلات شهوانى ، نظر به نامحرمان و خلوت كردن با آنها به شدت پرهيز نمود. يكى از عوامل مهيج شهوت نظر كرد به نامحرمان است ، لذا خداوند تعالى مى فرمايد: قل للمومنين يغضوا من ابصارهم (396) به مومنين بگو كه چشمهاى خود را فرو گيرند (چشم چرانى نكنند). در آيه بعدى نيز به زنان مومن چنين دستورى داده شده است .
رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله مى فرمايد: النظره سهم مسموم من سهام ابليس فمن تركها خوفا من الله تعالى اعطاه الله ايمانا يجد حلاوته فى قبله (397) نظر كردن به نامحرمان تيرى مسموم از تيرهاى شيطان است ، پس كسى كه از ترس خدا نظر به نامحرم را ترك كند خداوند به او ايمانى عطا مى كند كه او طعم شيرين آن ايمان را در قلب خود مى يابد. حضرت عيسى عليه السلام فرموده : اياكم و النظره فانها تزرع فى القلب شهوه و كفى بها فتنه (398) بپرهيزيد از نگاه (به نامحرمان ) پس ‍ به درستى نگاه (به نامحرمان ) در قلب انسان شهوت را كشت مى كند و اين براى فتنه كافى است .
راه ديگرى كه براى جلوگيرى از شهوترانى هاى نامشروع وجود دارد ازدواج است . پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله فرمود: معاشرا الشباب عليكم بالباء فمن لم يستطع فعليه بالصوم (399) اى جوانان بر شما باد ازدواج پس اگر كسى نمى تواند ازدواج كند روزه بگيرد. در اين راستا كمك به امر ازدواج جوانان جايگاه ويژه اى دارد و ثوابى عظيم است . اما اگر امر ازدواج به هر دليل ممكن نشد روزه دارى مورد تاكيد قرار گرفته تا در اين راستا يكى از عوامل شهوتزا كه همان پرخورى است مهار شود. علاوه بر اين روزه روحى بر روزه دار تاثيرات معنوى مثبت برجاى مى گذارد.
3 - كسب حرام
يكى ديگر از لغوهاى فعلى خارجى كسب مال از راه حرام است . كسب مال را از راه حرام به اشكال مختلفى امكان پذير است . مثل كسب مال از راه خريد و فروش حرام ، ربا خوارى ، خريد و فروش اعيان نجس مانند مشروبات الكلى ، و يا كسب مال از طريق رشوه ، دزدى و احتكار و امثال اينها.
شكى نيست كسى كه دنبال مال حرام است حب دنيا و حرص به مال دنيا او را فرا گرفته است . (در هر دو مورد در بخش سوم اين مباحث توضيحاتى بيان شد) از جمله مفاسدى كه طلب مال از راه حرام را در بر دارد اين است كه راه سعادت بر آدمى بسته مى شود و توفيق عبادت و بندگى حق تعالى از انسان سلب مى گردد و آدمى از نيل به درجات عالى معنوى باز مى ماند و از نورانيت و روشنى قلب محروم مى شود. لذا است كه بايد گفت لقمه حرام ، انسان را غافل و نفس او را خبيث و او گمراه مى سازد.
برخى روايات در مورد كسب حرام
پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مى فرمايد: من لم يبال من اين اكتسب المال لم يبال الله من اين ادخله النار
(400) كسى كه براى او مهم نباشد كه از كجا مال به دست آورده براى خدا هم فرقى نمى كند كه از كجا او را داخل آتش نمايد. و نيز فرموده است : كل لحم نبت من حرام فاالنار اولى به (401) هر گوشتى كه از مال حرام روئيده شود پس آتش به آن گوشت سزاوارتر است . و نيز فرموده اند من اصاب مالا من ماثم فوصل به رحما او تصدق به او انفقه فى سبيل الله جمع الله ذلك جمعا ثم اذخله فى النار (402) هر كس مالى را از راه گناه كسب كند سپس (حتى اگر به وسيله آن مال حرام ) صله رحم نمايد يا صدقه بدهد يا آن مال در راه خدا خرج كند خدا تمام اينها را جمع مى كند (ليكن در عوض ) او را در داخل آتش مى افكند. و نيز آن حضرت صلى الله عليه و آله فرموده : ان اخوف على امتى من بعدى هذه المكاسب الحرام و الشهوه الخفيه و الربا (403) چيزى كه از هر چيز ديگر براى بعد از خودم نسبت به اين امت بيشتر از چيزهاى ديگر آن خوف دارم مكاسب حرام و شهوت پنهان و رباخوارى است . از قول امام صادق عليه السلام روايتى نقل شده كه حضرت فرمودند: اذا اكتسب الرجل مالا من غير حله ثم حج فلبى نودى لا لبيك و لا سعد يك و ان كان من حله نودى لبيك و سعديك . (404) اگر كسى مالى را از راه حرام به دست بياورد سپس با آن مال حرام به مكه برود و تلبيه (گفتن لبيك اللهم لبيك ان الحمد و النعمه لك و الملك لبيك لا شريك لك لبيك ) بگويد (در جواب تلبيه او) ندا داده مى شود لا لبيك لا سعديك (يعنى خداوند او را در خانه خود نمى پذيرد) و اما اگر با پول حلال به حج رفته باشد در جواب تلبيه او گفته مى شود لبيك و سعد يك (يعنى خداوند او را در خانه خود مى پذيرد).
روايتى از قول پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده كه آنحضرت فرمودند من اكتسب مالا من الحرام فان تصدق به لم يقبل منه و ان تركه وارئه زاده الى النار (405) هر كس مالى را از حرام بدست بياورد اگر بوسيله آن مال حرام صدقه بدهد آن صدقه مقبول نيست و اگر هم بميرد و آن مال پس ‍ از او باقى بماند موجب زياد شدن آتش عذاب او خواهد شد.
انواع مال
مال بر سه قسمت تقسيم مى شود:
1 - مالى كه قطعا حلال است .
2 - مالى كه قطعا حرام است .
3 - مالى كه در حلال يا حرام بودن آن شك و شبهه وجود دارد.
هر يك از اين سه قسم مذكور نيز خود داراى درجاتى هستند. مثلا مال حرام ولو اينكه بالاخره حرام است ولى بعضى از اموال حرام پليد ديگرند، مثلا مالى كه از راه يك معامله با راضى بودن هر دو طرف معامله بدست مى آيد (درست است كه حرام است اما) از مالى كه به زور از يتيم و صغير گرفته شود پليدى كمترى دارد. مال حلال هم همينطور است يعنى داراى درجات است و مال شبهه ناك در هر حال مكروه است . (بلكه احتياط لازم در دورى از آن است ) و اين مال شبهه ناك كه مكروه است نيز درجاتى دارد و تطهير ان به تخميس آن است مگر حرام ان مشخص باشد و يا عين معينى متعلق حق غير باشد كه عنوان مال حلال مخلوط به حرام پيدا مى كند و احكام خاص ‍ به خود را دارد.
يك تقسيم بندى ديگر
مال حرام از طرفى ديگر بر سه قسم منقسم مى شود 1 - حرام عينى 2 - حرام وصفى 3 - حرام به واسطه اخلال دريد.
حرام عينى آن حرامى را مى گويند كه حكم حرمت بر عين آن چيز تعلق گرفته باشد مثل خوك و يا سگ كه خريد و فروش آنها هم حرام است (مگر خريد و فروش بعضى از گلاب مثل سگ پاسبان كه شرح آن در كتب فقهى بيان شده است ) و يا مثل خاك كه حكم حرمت خوردن بر عين آن تعلق گرفته است . اما حرام وصفى حرامى است كه حكم حرمت بر صفتى كه معلق بر آن عين است تعلق گرفته باشد مثل شراب كه حرمت بر وصف اسكار آن تعلق گرفته و يا مثل غذاى مسموم كه حكم حرمت خوردن طعام مسموم بر وصف مسموميت آن تعلق گرفته است . حرام خللى آن حرامى را مى گويند كه حكم حرمت بر آن حرام از جهت عين آن و يا وصف آن نباشد بلكه از آن جهت حكم حرمت بر آن بار مى شود كه مالك آن مال بر انتقال ملكيت آن شئى از خود به ديگرى رضايت ندارد. مثل اينكه مالى در دست كسى است در حالى كه معلوم باشد آن مال متعلق به ديگرى است و اين شخص به ظلم در آن مال تصرف كرده است . مثل مال دزدى ، مال غصب يا مالى كه از راه ظلم ، زور، خيانت ، غش در معامله ، رشوه ، تقلب در توزين جنس ، از راه معاملات باطل ، از راه احتكار، ربا، و امثال اينها بدست آمده كه تمامى اين ها از اموال حرام است . ايات زيادى از قران مجيد در اين باره موجود است كه حرمت اين اموال كه ذكر شد را مى رساند از جمله خداوند مى فرمايد و لا تاكلوا اموالكم بينكم بالباطل (406) اموال خود را در بين خود به باطل نخوريد (يعنى از راه باطل و به ناحق ) و نيز مى فرمايد: ان الذين ياكلون اموال اليتامى ظلما انما ياكلون فى بطونهم نارا و سيطون سعيرا (407) بدرستى كسانى كه اموال يتيمها را به ستم و ظلم مى خورند در حقيقت در شكم خود آتش فرو مى برند و به زودى در آتش ‍ افروخته وارد خواهند شد. و در سوره بقره مى فرمايد: يا ايها الذين امنوا اتقو الله و ذروا ما بقى من الريا ان كنتم مومنين فان لم تفعلوا فاذنوا بحرب من الله و رسوله (408) اى كسانى كه ايمان آورده ايد از خدا بترسيد و اگر مومن هستيد آنچه از (مطالبات راجع به ) ربا مانده است را رها كنيد اگر (چنين ) نمى كنيد بدانيد با خدا و رسول او روبرو خواهيد بود.
خداوند مى فرمايد: احل الله البيع و حرم الربا (409) خداوند بيع را حلا و ربا را حرام فرموده است .
فرق هديه ، رشوه و ربا
حال كه بحث به اينجا رسيد نكته اى را تذكر مى دهم كه بنظرم لازم است به ان دقت شود. بايد توجه داشت كه بين رشوه و هديه تفاوت وجود دارد و نبايد تو هم شود كه هديه رشوه يا رشوه هديه است . همانطور كه ربا هم گاهى حلال و گاهى حرام است .
براى روشن شدن موضوع بيان چند نكته ضرورى است :
الف : مالى كه به كسى داده مى شود تا مقدمه دوستى شود و ايجاد محبت نمايد اگر چه بخشنده آن مال ، قصد قربت نداشته باشد، اين اعطاء مال هديه محسوب مى شود نه رشوه به شرطى كه واهب ، قصدش فقط ايجاد محبت باشد.
ب : مالى كه به كسى پرداخت مى شود و پرداخت كننده آن اميد دارد كه گيرنده آن مال ، يك عوض مالى معينى را مساوى با آنچه پرداخت كرده يا بيشتر از آنچه پرداخت كرده به او برگرداند اين هم هديه محسوب مى شود نه ربا مثل كادوهايى كه بعنوان چشم روشنى در بين ما معمول است . روايتى از امام صادق عليه السلام وارد شده كه مى فرمايد: الرباء ربائان رباء يوكل و رباء لا يوكل فاما الذى يوكل فهديتك الى الرجل تطلب منه الثواب افضل منها فذلك الرباء الذى يوكل و هو قول الله تعالى و ما اتيتم من ربا ليربوا فى اموال الناس فلا يربوا عند الله (410) و اما الذى لايوكل فهو الذى نهى الله عزوجل عنه و اوعد على النار (411) ربا دو نوع است يكى رباى حلال و ديگرى رباى حرام و اما ربائى كه حلال است هديه تو به كسى است كه از او اجرى (هديه اى ) افضل از آنچه به او دادى طلب مى كنى اين نوع ربا حلال است و اين همان قول خداوند است كه مى فرمايد آنچه را بعنوان ربا مى پردازيد تا در اموال مردم فزونى يابد نزد خدا فزونى نخواهد يافت ...
ج : مالى كه به كسى پرداخت مى شود و پرداخت كننده قصد دارد به وسيله دادن مال ، گيرنده مال را به يك نوع همكارى با خود دعوت كند مثلا به يكى از مستخدمين و كاركنان دولت پولى بدهد تا كار او را راه بياندازد كه اين هديه نيست بلكه رشوه محسوب مى شود و پرداخت آن توسط راشى و دريافت آن توسط مرتشى هر دو حرام است . گرچه حكم حرمت در مورد راشى در مواردى جارى نيست .
در اين مورد، اينكه كار خواسته شده از مرتشى كار غير قانونى و يا حرامى باشد يا كارى كه انجام آن وظيفه قانونى او مى باشد تفاوتى ندارد. اما اگر كارى كه انجام مى شود مباح باشد و انجام دهنده كار مستخدم دولت نباشد اينجا وجه پرداختى رشوه محسوب نمى شود اينجا ممكن است حكم جعاله جارى باشد.
د: مالى به كسى پرداخت شود به انگيزه ايجاد محبت و دوستى ، ليكن غرض پرداخت كننده مال دوسيت تنها نباشد بلكه اين دوستى را بعنوان مقدمه براى مقاصد بعدى خود بخواهد مثل اينكه پولى را به كسى ببخشد تا اينكه بعدها اگر به او احتياجى داشت از او كمك بخواهد اگر اين مال به مستخدم دولت پرداخت شود اينهم رشوه محسوب مى شود اما اگر كسى مال را نزد كسى بفرستد و به او ببخشد و قصد او ايجاد محبت و دوستى با او باشد تا از اين دوستى بعدا در جهت استفاده از علم و تقواى آن شخص ‍ استفاده كند اينجا پرداخت مال رشوه محسوب نمى شود ولى گرفتن اين مال توسط آن عالم و يا آن شخص متفى مكروه است و از حكم حرمت ربا نيز مواردى مثل ربا بين پدر و پسر استثناء شده كه تفصيل آن در كتب فقهى آمده است .
كلاه شرعى
بعضى خيال مى كنند مى توانند با ساختن صورت هاى شرعى به رشوه ، عنوان هديه بدهند در صورتى كه اينگونه نخواهد بود و وجدان محكمه اى است كه در اين زمينه اگر بخواب نرفته باشد قاضى خوبى است . پس كسى كه رشوه مى گيرد اما عنوان هديه بر آن مى گذارد خودش از نظر وجدانى در عذاب خواهد بود. رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله خطاب به كسى كه او را والى بر صدقات قرار داده بود و او در مراجعت قدرى از آن اموال را به عنوان هديه براى خود نگهداشته بود فرمود: الا جلست فى بيت ابيك و امك حتى تاءتيك هديه ان كنت صادقا (412) آيا تو در خانه پدر و مادرت نشسته بودى تا اينكه به تو هديه عطا شود (يعنى تو كه در خانه ات ننشسته بودى و ديگرى در خانه تو نزدند كه بيا هديه آورده ايم ، تو به عنوان والى رفته اى و مردم به عنوان والى به تو صدقاتشان را پرداخت كرده اند) اما در خصوص ربا و اينكه اگر گاهى با ضميمه چيزى خريد و فروش مى شود كه فرار از ربا حاصل شود موضوعى است كه با توجه به اختلاف فتاوى بايد هركس از مرجع تقليد خودش كسب تكليف نمايد.