راه خودسازى (چهل مجلس )

جواد حبيبى تبار

- ۸ -


راه معالجه عجله
براى اينكه حالت شتاب و عجله از انسان بيرون رود بايد:
1 - مفاسد عجله را هميشه مد نظر داشته باشد.
2 - سوء عاقبت و ندامتى كه از عجله حاصل مى شود را به خود تذكر دهد.
3 - شرافت تفكر و تانى را ياد آور شود.
4 - در آيات و روايات مربوط به ذم عجله و مدح طمانينه دقت كند.
16 - سوء ظن
سوء ظن و بدبينى يكى ديگر از حالات لغو است . خداوند تبارك و تعالى مى فرمايد: يا ايها الذين آمنوا اجتنبوا كثيرا من الظن ان بعض الظن اثم (290) اى كسانى كه ايمان آورده ايد از بسيارى از گمانها بپرهيزيد چرا كه بعضى از گمان هاى گناه است .
و ذلكم ظنكم الذى بريكم ارديكم فاصبحتم من الخاسرين
(291) اين گمان بدى بود كه درباره پروردگارتان داشتيد و همان موجب هلاكنت شما گرديد و سر انجام از زيانكاران شديد.
نيز مى فرمايد: وظننتم ظن السوء و كنتم قوما بورا (292) ظن و گمان بد برديد و هلاك شديد.
همانطورى كه واضح است سوء ظن و بدبينى مفاسد بسيار زيادى دارد. وقتى شخصى به كسى بد بين شد غيبت او را انجام مى دهد و در تعظيم و تكريم او تعلل مى نمايد و از آنچه در شان اوست مى كاهد و به او به ديده منفى مى نگرد و خود را برتر و بهتر از او مى انگارد. يكى از دلائلى كه سوء ظن حرام شده اين است كه اسرار قلوب را كسى جز خداوند نمى داند، بنابراين كسى حق ندارد به ديگرى بدگمان گردد، مگر آنكه مساله اى براى او به عيان معلوم شود. وقتى كه آدمى مطلبى را نديده و به آن علم هم پيدا نكرده و از كسى هم نشنيده و يا اگر شنيده به صحت آنچه شنيده قطع پيدا نكرده حق ندارد نسبت به او شك و گمان بد ببرد چه برسد به اينكه بر اساس آنچه در ذهن او خطور كرده بر عليه كسى قضاوت بنمايد. زيرا بايد بداند اين القاء سوء ظن از شيطان است كه فاسق ترين فسقه مى باشد. و خداوند مى فرمايد: ان جائكم فاسق بنباء فتبينوا ان تصيبوا قوما بجهاله (293)
خداوند خطاب به مومنين مى فرمايد: اى افراد مومن اگر شخص فاسقى خبرى نزد شما بياورد درباره آن تحقيق كنيد (تا حقيقت بر شما آشكار شود) مبادا از روى نادانى و جهل به گروهى آسيب برسانيد. لذاست كه بايد اينگونه القائات شيطانى را تكذيب كرد. اسلام سوء ظن و بدگمانى را رد مى كند. اگر به عنوان مثال عالمى را درمنزل ظالمى ديدى نبايد گمان كنى براى كسب مال و منال و مقام حرام آمده ، بلكه بايد تصور كنى براى احقاق حق مظلومى آمده و يا اگر دهان مسلمانى بوى مشروب مى داد نبايد گمان كنى كه مشروب نوشيده ، بلكه بايد احتمال بدهى كه مزمزه كرده و يا شراب را به او زور خورانده اند و يا براى معالجه نزد دندانپزشك رفته و احتمالا بوى الكل طبى است .
دورى از مواضع تهمت
نكته مهمى كه بايد تذكر داده شود اين است كه هيچكس نبايد كارى كند كه مردم به او سوءظن پيدا كنند. از موضع سوء ظن و تهمت مردم بايد دورى جست . مشهور است كه از قول پيامبر صلى الله عليه و آله وارد شده : اتقوا مواقع التهم (اتقوا مواضع التهم ) هم ذكر شده است ) از جاهايى كه موضع تهمت است پرهيز كنيد. حضرت على عليه السلام نيز مى فرمايد: من عرض نفسه للتهم فلايلومن من اساء به الظن (294) كسى كه نفس خود را در موضع تهمت قرار داد نبايد كسى را كه به او بد گمان شده است سرزنش كند. حتى خود پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله با آنكه پيامبر خدا و معصوم از خطا بود و مردم معمولا به او ظن و گمان بد نمى بردند از مواضع سوءظن مردم دورى مى كرد. در روايت وارد شده است كه انه صلى الله عليه و آله كان يكلم زوجته صفيه بنت حى ابن اخطب فمر به رجل من الانصار فدعا رسول الله صلى الله عليه و آله و قال يا فلان هذه زوجتى صفيه فقال يا رسول الله افنظن يك الا خيرا قال صلى الله عليه و آله ان الشيطان يجرى من ابن آدم مجرى الدم فخشست ان يدخل عليك (295) روزى پيامبر صلى الله عليه و آله با همسرش صفيه دختر حى ابن اخطب در حال صحبت بود، مردى از انصار از آن نزديكى گذشت . پيامبر صلى الله عليه و آله او را صدا زد و فرمود اى فلانى اين زن ، صفيه همسر من است . آن مرد با تعجب گفت يا رسول الله آيا ماگمان به شما بجز گمان خير مى بريم ؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود به درستى شيطان درمجراى خون آدمى جارى مى شود پس ترسيدم كه شيطان داخل بر تو گردد. مى بينيم خود پيامبر صلى الله عليه و آله نيز از موضع تهمت دورى مى كند، پس ما نبايد به خيال اينكه مردم به ما بدگمان نمى شوند در مواضع تهمت وارد شويم . زيرا دشمن انسان ، به نگاه اعتماد و رضايت به او نمى نگرد، بلكه به نگاه بهانه گيرى و عيب جويى به انسان مى نگرد بغض ‍ الشئى يعمى و يصم .
راه معالجه سوء ظن
راه معالجه سوءظن اين است كه آدمى :
1 - مفاسد سوءظن و شرافت حسن ظن را مد نظر داشته باشد.
2 - در روايات و آياتى كه سوءظن را تقبيح و حسن ظن را تمديح كرده اند دقت و تفكر كند.
17 - غضب
با كمك پروردگار عالميان در اين جلسه به مساله غضب مى پردازيم . غضب نيز يكى ديگر از حالات لغو است .
غضب يك كيفيت نفسانى است كه موجب حركت روح براى پيدا كردن غلبه مى شود و مبداء اين حركت حس انتقام جويى در حد افراط آن است . غضب اگر به حد بالايى برسد اعصاب و فكر و عقل انسان را مختل مى كند به همين جهت است كه در فردى كه غضبناك است و وعظ و نصيحت اثر نمى گذارد.
حدود غضب
غضب حدودى دارد گاهى در حد افراط و گاهى در حد تفريط و گاهى در حد اعتدال است .
افراط در قوه غضب آن است كه آن چنان غضب بر شخص غلبه پيدا كند كه از حكم عقل و از اطاعت شرع خارج شود.
تفريط در قوه غضب آن است كه اين قوه يا اصلا در شخص وجود نداشته باشد و يا اينكه اين قوه در او بسيار ضعيف باشد به طورى كه در جاهايى هم كه شرعا و يا عقلا غضب لازم مى شود اين شخص غضبناك نمى گردد. اعتدال در اين قوه آن است كه غضب در آن جايى كه سزاوار است از شخص بروز داده شود و در جايى هم كه سزاوار نيست غضب از خود بروز ندهد. (ميزان در سزاوار بودن يا نبودن ابراز غضب نيز حكم شرع و عقل است ) حد اعتدال در غضب ، مذموم نيست و اصولا نام آن غضب مصطلح نيست بلكه شجاعت نام دارد. و حد تفريط در غضب نيز مذموم است و جبن و ترس به حساب مى آيد. غضب در حد اعتدال و در موارد لزوم ضرورى است . خداوند تبارك و تعالى هم بعضى از صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله را به خاطر داشتن اين صفت مورد مدح قرار داده است آنجا كه مى فرمايد: اشداء على الكفار (296) و نيز خداوند خطاب به پيامبر دستور مى دهد: واغلظ عليهم (297) كه اين نشانه غضب خدا و رسول خدا صلى الله عليه و آله نسبت به كفار است (كه در عمل به مفاد آيه شريفه نسبت به كفار بايد اعمال غضب كرد) تفريط در غضب ، نظر به اينكه عدم الغضب است پس غضب شمرده نمى شود، بلكه ضد غضب است و جبن محسوب مى شود. حد اعتدال آن هم كه فضيلت دارد شجاعت محسوب است . پس غضب مذموم منحصر مى شود در حد افراط آن كه از رذائل اخلاقى شمرده مى شود.
برخى روايات در مورد غضب
معروف شده كه غضب ، جنون دفعى و آنى است . امير المومنان على عليه السلام در روايتى مى فرمايد: الحده ضرب من الجنون لان صاحبها يندم فان لم يندم فجنونه مستحكم (298) غضب نوعى از جنون است زيرا صاحب غضب از كار خود پشيمان مى شود، حال اگر كسى غضبناك شد و پشيمان هم نشد جنون او مستحكم است ، يعنى جنون دفعى نيست . رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله فرموده اند: الغضب يفسد الايمان كما يفسد الخل العسل (299) غضب ايمان را فاسد مى كند همانطورى كه سركه عسل را از بين مى برد. امام صادق عليه السلام نيز مى فرمايد: كان ابى عليه السلام يقول اى شيى ء اسد من الغضب ؟ ان الرجل يغضب فيقتل النفس التى حرمه الله و يقذف المحصنه (300) چه چيزى از غضب (در پليدى ) بدتر و شديدتر است ؟ به درستى كه مرد غضب مى كند پس قتل نفسى را كه خداوند حرام كرده مرتكب مى شود و يا مرتكب قذف مى شود. (يعنى شديدترين گناهان با كليد غضب انجام مى شود).
همان حضرت مى فرمايد: الغضب مفتاح كل شر (301) غضب كليد هر شرى است . و نيز مى فرمايد: من لم يملك غضبه يملك ، عقله (302)هر كس مالك غضب خود نباشد مالك عقلش نيست .
خداوند تبارك و تعالى در قرآن مجيد كسانى را كه در حين غضب از ديگران در مى گذرند را مورد ستايش قرار داده است آنجا كه مى فرمايد: و اذا ما غضبوا هم يغفرون
(303)و هنگامى كه خشم مى گيرند مى بخشند. در جاى ديگر مى فرمايد: الذين ينفقون فى السراء و الضراء و الكاظمين الغيظ و العافين عن الناس و الله يحب المحسنين (304) متقين كسانى هستند كه در حال توانگرى و تنگدستى انفاق مى كنند و خشم خود را فرو مى برند و از خطاى مردم مى گذرند و خداوند نيكو كاران را دوست دارد.
مفاسد غضب
آنچه از مفاسد غضب گفته شد كم است . در حقيقت مضمون همان روايت از حضرت صادق عليه السلام مفاسد رامى رساند كه الغضب مفتاح كل شر غضب كليد تمامى بديها است . از جمله مفاسد غضب مى توان به فحاشى و سرزنش ديگران ، افشاء اسرار مردم ، تمسخر و استهزاء آنها، كتك زدن ديگران ، مجروح و مصدوم ساختن افراد، و يا حتى قتل و غارت آنها، وارد شدن خقد، حسد، عداوت ، و بغض در قلب شخص ‍ غضبناك و بعد از همه اينها تازه درد پشيمانى و ندامت از طرفى و درد دشمن شدن دوستان و مورد مسخره قرار گرفتن از طرف ديگر و درد سرزنشهاى دشمنان و ناراحتى بدن و اعصاب و تالم روح از ديگر سو اشاره كرد. انسان بايد به محض اينكه غضب به سراغ او آمد نفس خود را كنترل كند و اگر كسى اين توانايى راداشت واقعا قدرتمند است .
از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت شده : الشجاع من يملك نفسه عند غضبه (305) شجاع كسى است كه خودش را در زمانى كه غضبناك شده كنترل كند.
راه علاج غضب
البته همانطورى كه تذكر داده شد غضب مذموم ، يعنى افراط در غضب مورد بحث است كه حالتى از حالات لغو است و الا غضب درحد اعتدال كه از حكم شرع يا عقل سر چشمه گرفته باشد محمود و پسنديده مى باشد و نام آن شجاعت است . در روايت دارد كه گاهى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله غضبناك مى شد البته نه براى امور دنيوى بلكه براى امور معنوى و الهى و بر اساس دستورات اسلام . از حضرت على عليه السلام روايت شده است : كان النبى صلى الله عليه و آله لا يغضب للدنيا و اذا غضبه الحق لم يصرفه احد و لم يتم لغضبه شئى ء حتى ينتصرله (306) روايت شده كه حضرت امير عليه السلام فرمود پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله براى امور دنيوى غضبناك نمى شد ولى وقتى هم كه بر اساس وظيفه براى امور دينى و اخروى و معنوى غضبناك مى شد هيچ كس نمى توانست او را منصرف كند و هيچ چيز غضب او را خاموش نمى كرد تا آنكه پيامبر بر آن حق دست مى يافت .
اما راه معالجه غضب مذموم كه همان افراط در غضب باشد توجه به امور ذيل است :
1 - زائل كردن سبب هايى كه غضب را تهييج مى كنند كه عبارتند از عجب ، فخر، مكر، كبر، لجاجت ، مزاح بيجا، تمسخر، استهزاء، مخاصمه ، دشمنى ، و زيادى حرص .
2 - ياد آورى زشتى غضب و عاقبت به شرى آن و توجه به رواياتى كه غضب را مورد سرزنش قرار داده است .
3 - يادآورى رواياتى كه دفع غضب را مورد ستايش قرار داده مثل اين روايت كه از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نقل شده است : من كف غضبه من الناس كف الله تبارك و تعالى و عنه عذاب يوم القيامه (307) هر كسى كه خوددارى كند از ابراز غضب نسبت به مردم خداوند تبارك و تعالى هم عذاب روز قيامت را از او بر مى دارد. و يا اين روايت كه : امام صادق عليه السلام فرموده است :
اوحى الله تعالى الى بعض انبيائه يا ابن آدم اذكرنى فى غضبك اذكرك فى غضبى (308) خداوند تعالى به بعضى از پيامبرانش وحى نموده كه اى فرزند آدم تو مرا در زمان غضب ياد آور شو تا من هم تو را در زمان غضبم يادآور شوم .
و از همان حضرت روايت شده : سمعت ابى يقول اتى رسول الله صلى الله عليه و آله رجل بدوى فقال انى اسكن الباديه فعلمنى جوامع الكلم فقال صلى الله عليه و آله آمرك الاتغضب (309) شنيدم كه پدرم مى فرمود يك مردى از اعراب باديه نشين نزد پيامبر صلى الله عليه و آله شرفياب شد و گفت من در باديه (بيابان ) ساكن هستم پس به من همه حكمتها را بياموز. حضرت در پاسخ فرمود از تو مى خواهم هيچگاه غضبناك نشوى .
4 - ياد آورى منافع حلم و كظم غيظ كه خداوند نيز اين كظم غيظ را مورد ستايش قرار داده است . و الكاظمين الغيظ و العافين عن الناس و الله يحب المحسنين (310)
5 - مقدم داشتن تفكر در اقوال و افكار بر اقدام خارجى .
6 - دورى از مجالست با افراد غضبناك و عصبانى و دورى از كسانى كه غضب را كارى نيك و نوعى شجاعت مى دانند.
7 - يادآورى اين نكته كه غضب ، نشانه مرض قلب و نقصان عقل و ضعف نفس مى باشد.
8 - يادآورى قدرتمندى خدا و اينكه خدا قادر مطلق و توانا است . پس اگر انسان نسبت به فرد ضعيفى غضب كند بايد بترسد از اينكه خدا بر او غضب نمايد.
9 - يادآورى اين نكته كه چه بسا فردى كه مورد غضب او واقع شده از او قدرتمندتر باشد و متقابلا او هم غضب كند و نقاط ضعفش را بگويد و آبرويش را ببرد و مال و عرض و ناموسش را به خطر بياندازد.
10 - تفكر در اين موضوع كه چرا بايد غضب كرد؟ ببيند چه چيز او را به غضب وا مى دارد؟
آيا غضب را نوعى مردانگى و شجاعت مى داند و حلم و آرامى را ذلت و خوارى و ناتوانى مى پندارد، اگر چنين تصورى دارد بداند نه غضب مردانگى است و نه حلم و بردبارى ناتوانى است .
11 - بداند كه خداوند دوست مى دارد كه همان لحظه غضبناك شدن ، انسان غضب را از خود دور كند پس براى رضايت حق تعالى تا غضب به او رو آورد او به غضب پشت مى كند.
12 - راجع به زشتى حالات و سكنات و حركات خود در حين غضب فكر كند و بداند چه بسا ممكن است اعمالى در حين غضب انجام دهد كه بعدا موجب استهزاء او گردد.
امام رضا عليه السلام فرموده است : لا يكون الرجل عابدا حتى يكون حليما (311) هيچ كسى نمى تواند به مقام عبوديت حق برسد مگر اينكه بردبار باشد.
امام على عليه السلام مى فرمايد: ليس الخير ان يكثر مالك و ولدك وليكن الخير ان يكثر علمك و يعظم حلمك (312) خير و نيكى در اين نيست كه مال و فرزندان تو زياد شود بلكه خير و نيكى در آن است كه علم و حلم تو زياد گردد.
امام صادق عليه السلام مى فرمايد: كفى بالحلم ناصرا (313) براى كمك به انسان حلم و بردبارى كافى است . (يعنى اگر كسى تنها ياورش ‍ حلم و بردبارى او باشد همان او را بس است ).
18 - حقد
بحث اين جلسه ما در مورد حقد است . حقد ثمره قوه غضب است كه به شكل عداوت مخفى در ذهن مى ماند. وقتى كسى غضبناك شد و از طرفى مجبور شد غضب خود را بپوشاند و بروز ندهد اگر غضب در قلب او به شكل عداوتى مخفى باقى بماند اسم آن حقد است . در زبان ما معادل آن واژه كينه توزى استعمال مى شود. اصولا كينه توزى با ايمان واقعى منافات دارد. لذا در روايتى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مى فرمايد: المومن ليس بحقود (314) مومن كينه توز نيست . پس اشخاص كينه توز دچار ضعف ايمان هستند. كسى كه دچار حقد شود خواه ناخواه دچار پريشانى نيز خواهد شد. همچنين از كسانى كه مورد كينه او قرار گرفته اند دور مى شود و تصميماتى بر عليه آنها مى گيرد. مثل اينكه او را كتك بزند يا غيبت او را انجام دهد يا نسبت دروغ به او بدهد و يا اسرار او را فاش سازد و يا عيوب او را اظهار كند و بالاخره او را مورد استهزاء و تمسخر قرار دهد و امثال اينها.
با توجه به اينكه حقد عداوت باطنى است بايد توجه داشت كه انسان را از نرمى و خرسندى رفاقت و تواضع دور مى كند و نيز از اقدام بر رفع حوائج و همنشينى و كمك به كسانى كه مورد كينه قرار گرفته باز مى دارد. از آنجايى كه گفتيم حقد عداوت باطنى است بنابراين رواياتى كه عداوت را مذمت مى كند در حقيقت حقد را نيز مورد مذمت قرار داده است . مثلا از پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله روايت شده كه مى فرمايد: ماكان جبرئيل ياتينى لا قال : يا محمد اتق شحناء الرجال و عداوتهم (315) هر گاه كه جبرئيل بر من نازل مى شد مى گفت اى محمد از كينه توزى و دشمنى با مردم بپرهيز. و يا اين روايت كه امام صادق عليه السلام مى فرمايد: من زرع العداوه حصد ما بذر (316) هر كس دشمنى بكارد همان را كه كاشته يعنى عداوت را مى چيند و درو مى كند.
راه معالجه حقد
براى رفع مرض حقد بايد انسان :
1 - توجه به دردمندى و گرفتارى ناشى از كينه توزى در دنيا داشته باشد.
2 - توجه به عقوبت اين حالت در آخرت داشته باشد.
3 - توجه داشته باشد كه حقد هيچ ضررى به محقود نمى رساند و فقط هر چه ضرر است به خود كينه توز مى رسد.
4 - در رواياتى كه حقد را مورد سرزنش قرار داده تفكر بنمايد.
5 - در رواياتى كه عداوت را مورد سرزنش قرار داده تفكر بنمايد.
انتقام جويى
انتقام جويى دومين موضوع مورد بحث ما است . انتقام جويى اين است كه انسان بخواهد همانطور كه با او عمل شده با ديگران عمل كند (يعنى همانطور كه به او ضرر، خسارت ، يا اهانت و امثال اينها وارد شده او هم نسبت به كسانى كه به او ضرر زده اند يا خسارت وارد كرده اند يا اهانت نموده اند همين كارها را انجام دهد) ولو اينكه اين انتقام حرام باشد.
توجه به اين نكته لازم است كه هر انتقامى شرعا جايز نيست . مثلا نمى شود از كسى كه غيبت انسان را نموده است با غيبت كردن از او انتقام گرفت . در مورد تهمت ، ظلم و در ساير محرمات شرعى نيز همينطور است . در اين مورد روايت جالبى وارد شده است : ان رجلا شتم ابابكر بحضره النبى صلى الله عليه و آله و هو ساكت فلما ابتداء لينصر منه قام رسول الله صلى الله عليه و آله و قال مخاطبا له : الملك يجيب عنك فلما تكلمت ذهب الملك و جاء الشيطان لم الكن لا جلس فى جلس مخاطبا له : الملك يجيب عنك فلما تكلمت ذهب الملك و جاء الشيطان لم اكن لا جلس فى مجلس فيه الشيطان (317) مردى با ابوبكر را در حضور پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مورد فحش و لعن قرار داد و ابوبكر ساكت بود تا اينكه بالاخره ابوبكر به او پاسخ داد تا اينكه انتقام خود را از آن مرد بستاند. در اين هنگام پيامبر صلى الله عليه و آله برخاست و خطاب به ابوبكر فرمود وقتى ساكت بودى فرشته اى از طرف تو جواب مى گفت و همين كه شروع به پاسخ كردى ملك رفت و شيطان آمد و من در مجلسى كه شيطان حاضر باشد نمى نشينم .
حد شرعى انتقام
هر فعل يا قولى كه از شخص صادر شود و تعدى به ديگرى محسوب گردد اگر شرع مقدس قصاص و غرامتى براى آن تعيين كرده باشد بر انتقام گيرنده واجب است از آن حد شرعى تعدى نكند. مثلا اگر كسى فردى را عملا و ظلما كشته قصاص او كشتن اوست نيز اگر كسى دست كسى را قطع كرده قصاص يد اوست و به همين نسبت اگر پاى كسى را قطع كرد يا دو پاى كسى يا دو دست كسى را قطع كرد يا چشم كسى را كور كرد نيز مساله به همين منوال است و تعدى از حكم شرعى جايز نيست . مثلا اگر كسى دست كسى را قطع كرده نمى شود پاى متجاوز را قطع كرد، بايد همان دست او قطع گردد. البته ما اينجا بحث فقهى نداريم كلا مواردى شرع تعيين شده كه حكم قصاص در آنها ثابت است و يا موكول به ديه شرعى است و يا انواع تعزير و امثال اينها. بالاخره آنجايى كه شرع مقدس در انتقام براى ولى دم يا براى مجروح و يا مهتوك اندازه اى تعيين كرده ، منتقم حق تجاوز از آن را ندارد. البته حتى در اثر همين موارد هم كه شرع حق انتقام براى مظلومين قرار داده عفو و گذشت بهتر است . فمن عفى له من اخيه شيئى فاتباع بالمعروف (318)پس قاعده كلى در انتقام اين است كه در شرع انور براى آن عمل مجرمانه اندازه اى در انتقام مشخص شده ، بايد به همان حد اكتفا شود، البته عفو و گذشت بهتر است ، و اگر در شرع براى آن عمل ، حدى در انتقام تعيين نشده باشد فعل يا قول انتقامى او به كار خلاف شرع نيانجامد و نيز بايد به حداقل ممكن در عمل انتقامى بسنده كند.
مثلا كسى كه شخصى فحش و ناسزا مى گويد در صورتى كه شخص هتك شده بخواهد تلافى كند بايد به حداقل ممكن در انتقام بسنده كند و نيز واجب است از دروغ و افتادن در هر نوع حرام ديگر بپرهيزد. مثلا به كسى كه او را مورد فحاشى قرار داده است بگويد اى كم حيا اى بد خلق اى رودار و امثال اينها به شرطى كه دادن اين نسبت ها منجر به دروغ نشود.
(گر چه كسى كه ديگرى را مورد فحاشى قرار مى دهد، معمولا داراى اين صفات هست )
البته به جاى همين اصطلاحات ذكر شده بهتر است بگويد، خدا جزايت را بدهد و انتقام مرا از تو بستاند. نسبت دادن عباراتى مثل جاهل ، نادان ، اهمق ، تو مگر كيستى ، به خود آى ، خود را بشناس و امثال اينها هم شايد مناسب انتقام باشد. البته نسبت دادن اين عبارات به كسى كه او را مورد فحاشى قرار داده و در صدد انتقام از اوست جايز است نه اينكه ابتدائا جلو هر كس رسيد اين عبارات را به او نسبت دهد.
دليل بر جو از اين حد از انتقام روايتى از پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله كه مى فرمايد:
المسبتان ما قالا فعلى البادى منهما حتى يعتدى المظلوم (319) و روايت دوم در اصول كافى به اين شكل نقل شده البادى منهما و ورزه و زر صاحبه عليه ما لم يعتذر الى المظلوم (320)
19 - عجب
در اين مبحث به مساله عجب كه يكى ديگر از حالات و صفات لغو است مى پردازيم .
عجب حسن خود بزرگ بينى است ، يعنى اينكه شخص براى خود، كمال را تصور كند. حال ممكن است تصور او صحيح باشد يعنى واقعا داراى كمال باشد و يا اينكه تصور او باطل باشد. در عجب ، پاى كسى غير از معجب در ميان باشد نيست و با ديگرى قياس نمى شود.
كمالاتى كه شخص ، آنها را براى خود تصور مى كند و به سبب آنها دچار عجب مى شود از چهار حالى كه ذيلا مى آيد خارج نيست :
1 -كمال حقيقى كه واقعا در معجب وجود دارد.
2 - كمال حقيقى كه در معجب وجود ندارد.
3 - كمال وهمى كه حقيقتا در معجب وجود دارد.
4 - كمال وهمى كه در معجب وجود ندارد.
اما اول يعنى كمال حقيقى كه در معجب وجود دارد مثل كسى است كه صفت سخاوت دارد. سخاوت كمال واقعى است و فرض اين است كه واقعا اين صفت در آن شخص وجود دارد. و به همين سبب ، عجب او را فرا مى گيرد. و دوم آن است كه معجب تصور كند يك كمال حقيقى در او وجود دارد مثلا خيال كند كه آدم سخاوتمندى است در حالى كه واقعا چنين نباشد، ولى چون خيال مى كند كه سخاوتمند است معجب مى شود. سوم آنكه اصلا آنچه را كه شخص در او وجود دارد و آن را براى خود كمال مى داند و به آن معجب شده و حس خود بزرگ بينى براى او پديد آمده ، كمال نيست . كسى كه به خاطر زورگويى و اينكه مردم از او واهمه دارند معجب شود، اين شخص خيال مى كند زورگويى كمال است .
در صورتى كه اشتباه مى كند و مورد چهارم اينكه همين كمال وهمى نيز در شخص راه ندارد بلكه او صرفا خيال مى كند كه كمالى دارد. يعنى خيال مى كند مردم از او مى ترسند در حالى كه واقعا اين چنين نيست . قسمت سوم و چهارم به تعبير قرآن مجيد اينطور بيان شده است كه بعضى از مردم اعمال سوء و بدشان به چشم آنها خوب جلوه مى كند خداوند مى فرمايد: افمن زين له سوء عمله فرئاه حسنا (321) آيا كسى كه عمل بدش براى او تزيين شده و آن را خوب و زيبا مى بيند؟ (مانند كسى است كه واقعيت را همانطور كه هست مى بيند)
افرادى كه به مال خودشان معجب مى شوند يعنى وجود مال و منال را براى خود كمال مى دانند (كه اين هم يكى از آفات اجتماعى است ) در زمره معجبين نوع سوم هستند.
رواياتى در مذمت عجب
رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله مى فرمايند: قال الله عزوجل يا داود بشر المذنبين و انذر الصديقين قال بشر المذبين انى اقبل التوبه و اعفوا عن الذنب و انذر الصديقين الايعجبوا باعمالهم فانه ليس عبد انصبه للحساب الاهلك (322) (پيامبران معمولا افراد صديق و پاك را بشارت به بهشت مى دهند و افراد گناهكار را بيم مى دهند ليكن پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مى فرمايد) خداوند خطاب به حضرت داود فرمود است اى داود بشارت بده گناهكاران را و بترسان صديقين و پاكان را. حضرت داود عليه السلام عرضه مى دارد خدايا چگونه بشارت بدهم گناهكاران را و چگونه بترسانم نيكان را. خداوند مى فرمايد: بشارت بده گناهكاران را به اينكه من توبه آنها را قبول مى كنم و از گناهكاران آنها در مى گذرم و بترسان و بيم ده پاكان را به اينكه نكند به اعمال خودشان معجب شوند و عجب آنها را بگيرد. بدانند كه هيچ بنده اى نيست كه او را براى حساب وادارند مگر اينكه هلاك شود.
و نيز آن حضرت صلى الله عليه و آله فرموده است : لو لم تذنبوا لخشيت عليكم ما هو اكبر من ذلك العجب العجب
(323) اگر گناه نكنيد من بر شما از چيزى بزرگتر از گناه مى ترسم و آن عجب است عجب . (يعنى به اينكه گناه نكرده ايد حس خود بزرگ بينى در شما ايجاد شود) امام صادق عليه السلام مى فرمايد: ان الله علم ان الذنب خير للمومن من العجب و لولا ذلك ما ابتلى مومنا بذنب ابدا (324) امام صادق عليه السلام مى فرمايد به درستى در نزد خداوند عجب از گناه بدتر است اگر عجب نبود هيچ مومن به گناه مبتلى نمى شد. و نيز همان حضرت عليه السلام فرموده است : من دخله العجب هلك (325) هر كس عجب در او داخل شود هلاك شده است .
آفات عجب
عجب توالى فاسده بسيارى دارد. از جمله اين كه براى انسان تكبر مى آورد و باعث فراموشى گناهان مى شود يا آنها را كوچك جلوه دهد و نيز عجب موجب مى شود انسان عباداتى را كه انجام داده بزرگ بشمارد و خدماتى را كه ديگران به او كرده اند فراموش كند. كارهايى را كه خودش در حق ديگران انجام داده بزرگ بداند و به رخ آن ها بكشد و بالاخره عجب اعمال نيك انسان را كلا زائل مى كند.
راه معالجه مرض عجب
براى رفع مرض عجب :
1 - بايد توجه به عظمت خداوند و ذلت و خوارى خود داشت .
2 - بايد دقت و تامل در آيات و رواياتى كه دال بر ضعف انسان است نمود.
خداوند مى فرمايد: خلق الانسان ضعيفا انسان ضعيف آفريده شده است .
3 - بايد از آنچه موجب عجب شده آگاه شد و در صدد رفع آن بر آمد.
اسباب عجب غالبا عبادت ، علم ، شجاعت ، سخاوت ، و امثال اينهاست . گاهى هم حسب و نسب و سن و زيبايى و مشابه اينها موجب عجب مى شود . براى رفع عجب بايد ديد كداميك يا كدام دسته از اين عوامل موجب بروز عجب در انسان شده و بايد در صدد علاج آن عامل يا عوامل برآمد. مثلا اگر انگيزه عجب عبادت است بداند كه عبادت براى خاكسارى بيشتر و براى كوچك شمردن خود نزد معبود است تا اينكه صفت تواضع در انسان ملكه شود.

گنه كار انديشناك از خداى
بسى بهتر از عابد خود نماى
و اگر انگيزه عجب علم است بداند و فوق كل ذى علم عليم (326) و برتر از دانشمندى ، دانشورى است . به قول ضرب المثل معروف دست بالاى دست بسيار است . و از طرفى ما اوتيتم من العلم الا قليلا (327) جز اندكى دانش به شما داده نشده است (و هر چه علم بيشتر شود باز به نسبت آنچه بالقوه ممكن است به دست آيد اندك است ) و از طرف ديگر مثل الذين حلوا التوريه ثم لم يحملوها كمثل الحمار يحمل اسفارا (328) مثل كسانى كه به تورات مكلف شدند ولى حق آن را اداء نكردند مانند دراز گوشى است كه كتابهايى را حمل مى كند. اگر بنا شد علم بدون عمل باشد به كار نمى آيد، علم بى عمل به چه ماند به زنبور بى عسل .
چو علمت هست خدمت كن كه زشت آيد بر دانا
گرفته چينيان احرام و مكى خفته در بطحا
گاهى انگيزه عجب ، حسب و نسب است اگر چنين بود معجب بايد بداند:
گيرم پدر تو بود فاضل
از فضل پدر تو را چه حاصل
پسر نوح با بدان بنشست
خاندان نبوتش گم شد
خلاصه اينكه به خاندان و قبيله و پدر و فاميل باليدن بدون اينكه انسان از خود كمال و فضيلتى داشته باشد، كارى ابلهانه است . به قول شاعر عرب كه مى گويد:
انا ابن نفسى و كنيتى ادبى
من عجم كنت او من العرب
ان الفتى من يقول ها انا ذا
ليس الفتى من يقول كان ابى
كه ترجمه آن چنين است من پسر خودم هستم و كنيه من ادب من است حال خواه عجم باشم يا عرب . به درستى جوانمردى كسى است كه بگويد من چنين هستم نه اينكه بگويد پدرم چنان بود.
گاهى هم علت عجب جمال و زيبايى جسمانى و يا قدرت و قوت جسم و يا ذكاوت و امثال اينهاست و گاهى هم علت عجب وجود مال است در اين
صورت بايد گفت :
بر مال و جمال خويشتن غره مشو
كان ره به شبى برند و اين را به تبى
و نيز انسان بايد توجه داشته باشد كه با تمام اين ادعاها و منم منم ها، رفتنى است و قبل از او بوده اند كسانى كه داراى مقام و جاه و جلال و شوكت و مال و زيبايى و قدرت بوده اند اما همه رفته اند.
چند غرور اى دغل خاكدان
چند منى از دو سه من استخوان
پيشتر از تو دگران بوده اند
كز طلب جاه نياسوده اند.
حاصل آن جاه ببين تا چه بود
سود بد اما به ضرر شد چه سود
در اين دنياى فانى آنقدر افراد آمده اند و رفته اند كه ما نمى دانيم . آنقدر قدرتمندان ، شوكتمندان ، پادشاهان ، شاهزادگان و امثال اينها بوده اند و در گذشته اند كه ما نمى دانيم .
شايد زمين همان منزلى كه ما در ساكن هستيم خاك پوسيده جنازه همين شاهزادگان و بزرگان باشد كه روزى براى خود كسى و چيزى بوده اند و شكوهى داشته اند و جلالى .
زدم تيشه يك روز بر تل خاك
به گوش آمدم ناله دردناك
كه زنهار گر مردى آهسته تر
كه چشم است و روى و بناگوش و سر
براين خاك چندين صبا بگذرد
كه هر ذره از او بيجايى برد
هر ورقه اى چهره آزاده اى است
هر قدمى چشم ملك زاده اى است
گه خورش جانوانت كنند
گاه گل كوزه گرانت كنند
اصولا معجب بايد توجه كند خداوند بنده اى را دوست دارد كه به درگاه او با ذلت و خوارى و مسكنت برود، تضرع و زارى و طلب بخشودگى بنمايد نه بنده معجب و مغرور و متكبر را.
در راه او شكسته دلى مى خزد و بس
بازار خود فروشى از آن سوى ديگر است
20 - كبر
اين مبحث به بررسى مساله كبر اختصاص دارد. كبر عبارت است از حس ‍ خود بزرگتر بينى در قياسى با ديگران كه اين از مصاديق لغو است .
تفاوت كبر با عبارت اين است كه معجب به سبب كمالات واقعى يا فرضى ، خود را بزرگ مى پندارد اما نه در قياس با ديگران ، به خلاف متكبر كه خود را با ديگران قياس مى كند.
تكبر عبارت است از اعمال و رفتارى كه از روى كبر به وجود مى آيد يعنى تكبر ثمره كبر است .
انواع كبر
كبر داراى اقسام و انواعى است و مجموعا به سه قسمت تقسيم مى شود:
1 - كبر بر خداوند كه جلوه آن تكبر در اعمال نسبت به خداوند است كه برخى آيات قرآن مجيد بر اين نوع كبر دلالت دارد و ما يكى دو نمونه از آيات را در اينجا ذكر مى كنيم .
خداوند مى فرمايد: ان فى صدور هم الاكبر ما هم ببالغه
(329) در مقدمه آيه شريفه دارد كسانى كه در آيات و نشانه هاى الهى مجادله مى كنند در حالى كه حجتى ندارند اينها در سينه هايشان جز كبر و بزرگى (كه به آن نخواهند رسيد) نيست . چند آيه بعد مى فرمايد: ان الذين يستكبرون عن عبادتى سيد خلون جهنم داخرين (330) آنان كه از عبادت من تكبر مى ورزند به زودى با ذلت وارد دوزخ مى شوند. (331)
و اما دوم كبر بر رسولان الهى است كه در احوال مردم به صورت تكبر ظاهر مى شود. آياتى از قرآن مجيد بر اين نوع كبر دلالت دارد كه به عنوان نمونه به يك آيه اشاره مى كنيم .
خداوند از قول مردم خطاب به انبيا مى فرمايد: ان انتم الا بشر مثلنا (332) شما انسانهايى مانند ما هستيد. (333)
سوم تكبر بر مردم عادى است كه اصل بحث ما در اين مورد است و الاتكبر در برابر خدا و رسولان الهى انشاء الله در ميان مسلمين وجود ندارد.
درجات كبر
كبر داراى درجاتى است :
1 - كبرى كه در قلب شخص مستقر شده باشد به طورى كه خودش را از غير خود برتر بداند و نيز كبر در اعمال او به عرصه ظهور رسيده باشد مثل اينكه در بالاى مجالس بنشيند، جلوتر از ديگران راه برود، قيافه بگيرد، سرش را در حين راه رفتن بالا بگيرد، در گفتار خويش از خود تعريف كند و از ديگران بخواهد كه او را مورد تعظيم و تكريم قرار دهند.
2 - كبرى كه به درجه كبر اول باشد ليكن تكبر لفظا به كسى اظهار نكند كه من از تو برترم و بايد مرا مورد تعظيم قرار دهى .
3 - درجه سوم اين است كه كبر در قلب شخص مستقر باشد، يعنى خودش ‍ را از ديگران برتر بداند ليكن در عمل بكوشد تواضع داشته باشد.
راه معالجه مرض كبر
علاج كبر و تكبر درست مانند راه معالجه مرض عجب است كه در مبحث قبلى مشروحا بيان شد زيرا ريشه كبر همان عجب است . تا عجب نباشد كبر به وجود نمى آيد و اگر كسى عجب را در خود كشت ، كبر خود به خود از بين مى رود تا كسى خود بزرگ بين نشود خود بزرگتر بين نخواهد شد. ليكن در رابطه با كبر توصيه مى كنيم خصوصا در آيات و رواياتى كه كبر را مورد مذمت قرار داده است تامل شود و نيز مدح تواضع و فروتنى مورد توجه قرار گيرد.
آياتى در مذمت كبر و تكبر
خداوند در قرآن مى فرمايد: و كذلك يطبع الله على كل قلب متكبر جبار (334) و اينگونه خداوند بر قلب هر متكبر جبارى مهر مى نهد. و در جاى ديگرى مى فرمايد: ساصرف عن آياتى الذين يتكبرون فى الارض يغير الحق (335) به زودى كسانى را كه بنا حق در زمين تكبر مى ورزند از ايمان به آيات خود منصرف مى سازم .
و در سوره نحل مى فرمايد: فالذين لايومنون بالاخره قلوبهم منكره و هم مستكبرون (336) آنها كه به آخرت ايمان ندارند دلهايشان حق را انكار مى كند و مستكبرند.
خداوند در سوره غافر مى فرمايد: ان فى صدورهم الاكبر ما هم ببالغيه (337) (راجع به كسانى كه در مورد آيات الهى بدون دليل ستيزه جويى مى كنند مى فرمايد) در دلهايشان فقط تكبر است و هرگز به منظور خود نخواهند رسيد.
برخى روايات در مذمت كبر و تكبر
رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله فرموده است : لا يدخل الجنه من كان قلبه مثقال حبه من خردل من كبر (338) داخل بهشت نمى شود كسى كه در قلب او مثقال حبه اى از خردلى از كبر باشد.
همان حضرت فرموده است : ثلاثه لا يكلمهم الله و لاينظر اليهم يوم القيامه و لا يزكيهم و لهم عذاب اليم شيخ زان و ملك و مقل مختار (339) سه دسته هستند كه خداوند در روز قيامت نه با آنها سخن مى گويد و نه به سوى آنها مى نگرد. يكى پيرمرد زناكار، ديگرى فرمانروا و حاكم ستمگر و آخرى كسى كه تكبر دارد.
روى لما حضرت نوحا الوفاه دعا ابنيه فقال لهما انى آمركما باثمنين و انها كما عن اثنتين انها كما عن الشرك و الكبر و آمركما بلا اله الا الله و سبحان الله و بحمده (340) روايت شده زمانى كه حضرت نوح عليه السلام در حال وفات بود فرزندانش را فرا خواند و خطاب به آنها فرمود: من شما را به دو چيز امر و از دو چيز نهى مى كنم . شما را از شرك و كبر نهى مى كنم و به لااله الله (در مقابل شرك ) و سبحان الله و بحمده (در مقابل كبر) امر مى كنم . البته حضرت نوح عليه السلام امر به لااله الله كرده و امر به سبحان الله و بحمده را در عمل هم آموزش داده است . يعنى صرف ذكر لااله الله و سبحان الله كافى نيست . امام صادق عليه السلام مى فرمايد: ان فى السماء ملائكه موكلين بالعباد فمن تواضع رفعاه و من تكبر وضعاه (341) در آسمان برخى از ملائكه الهى موكل آدمى هستند كه اگر انسان تواضع كرد او را بالا ببرند و اگر تكبر كرد او را به زمين بزنند.
تواضع
ضد خاص كبر و تكبر، تواضع است ، تواضع يك حالت درونى است كه مانع مى شود انسان خود را از ديگران برتر بداند.
برخى آيات قرآن در مقام مدح تواضع است از جمله : و عباد الرحمن الذين يمشون على الارض هونا و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما (342) بندگان خاص خداى رحمان كسانى هستند كه بر روى زمين به آرامى و بى تكبر راه مى روند و هنگامى كه جاهلين آنها را مخاطب قرار دهند به آنها سلام مى گويند. در جاى ديگرى مى فرمايد: واخفض ‍ جناحك لمن اتبعك من المومنين (343) و بال و پر خود را نسبت به مومنينى كه از تو پيروى مى كنند بگستر. رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله مى فرمايد: ما تواضع احد الله الا رفعه الله (344)هيچ كس ‍ براى خاطر خدا تواضع نمى كند مگر آنكه خداوند او را ترقى مى بخشد.
همان حضرت مى فرمايد: طوبى لمن تواضع فى غير مسكنه و انفق مالا جمعه من غير معصيه (345) خوشا به حال كسى كه در وقتى كه گرفتار نيست نسبت به مردم تواضع كند و نيز از مالى كه آن را از راه مصيبت به دست نياورده است انفاق نمايد. امام صادق مى فرمايد: التواضع اصل كل شرف نفيس و مرتبه رفيعه (346) تواضع ريشه هر شرافت گرانبها و هر مرتبه والا مى باشد. در ضرب المثلى آمده است هر درختى كه پربارتر است شاخه هاى آن سر به زيرتر است .
به قول شاعر:
افتادگى آموز اگر قابل فيضى
هر گز نخورد آب زمينى كه بلند است
21 - قساوت
در اين جا به مساله قساوت قلب و عصبيت مى پردازيم كه هر دو از حالات و صفات لغو است .
قساوت عبارت است از ملكه عدم تاثير از تالم هم نوغان (يعنى حالتى كه انسان از درد و گرفتارى ديگران ناراحت نشود) به كسى كه چنين حالتى را دارد قسى القلب مى گويند.
قساوت از قوه سبعيه انسان سرچشمه مى گيرد. همانطور كه در مباحث قبلى گفته شد انسان داراى چهار قوه است :
1 - قوه شهويه 2 - قوه سبعيه 3 - قوه شيطانيه 4 - قوه قوه روح كه موجب صفات ربوبيه است .
قوه سبعيه قوه اى است كه كارهايى كه از روى سبوعيت و درنده خوئى باشد از اين قوه سرچشمه گرفته و بر مى خيزد مثل ظلم ، قتل ، غارت و عدم تالم از رنج و درد افراد هم نوع ، از اين قوه سرچشمه مى گيرد. وجه اشتراك بين صفت عدم تالم از رنج هم نوع ، با قتل و غارت و ظلم و امثال اينها اين است كه همه اين صفات ، صفات حيوانى هستند. حيوان ، قتل و غارت برايش مشكلى ندارد و زشت نيست و درد هم نوع را نمى فهمد و براى آن متاثر نمى شود.
قساوت قلب مى تواند موجب ظلم ، ايذاء، اذيت ديگران ، قتل و غارت شود و نيز همين صفت قساوت است كه موجب مى شود انسان به همنوعان خود از جمله به مظلومين كمك نكند و از كمك به فقراء و محتاجين دورى كند و از رحمت و شفقت و مهربانى فاصله بگيرد.
ضد قساوت ، رحمت و رقت قلب است كه مدح زيادى در اين خصوص ‍ وارد شده است .
برخى روايات در مدح رقت قلب
پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله مى فرمايد: قال الله تعالى اطلبوا الفضل من الرحماء من عبادى تعيشوا فى اكنافهم فانى جعلت فيهم رحمتى و لا تطلبوا من القاسيه قلوبهم فانى جعلت فيهم سخطى (347) خداوند فرموده است فضل و بخشش را از افراد مهربان در ميان بندگان من درخواست كنيد و در سايه رحمت افراد با رحم زندگى كنيد پس به درستى من در ميان اين افراد رحمت خودم را قرار داده ام و رحمت و گذشت را از كسانى كه قسى القلب هستند نخواهيد پس بدرستى من در ميان افراد قسى القلب سخط و غضب خودم را قرار دادم .
امام صادق عليه السلام مى فرمايد: تواصعوا و تبادروا و تراحموا و كونوا اخوه برره كما امركم الله (348) رئيس مذهب تشيع مى فرمايد: به همديگر نزديك شويد و به هم نيكى كنيد و با هم مهربان باشيد (رحم در مقابل قساوت است ) و براساس دستور خدا باهم برادر باشيد.